المصطفی

المصطفی
بایگانی
آخرین نظرات

۵ مطلب با موضوع «اشعار :: نجوا» ثبت شده است

اَللَّهُمَّ إِنِّی کُلَّمَا قُلْتُ قَدْ تَهَیَّأْتُ وَ تَعَبَّأْتُ وَ قُمْتُ لِلصَّلاَةِ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ نَاجَیْتُکَ

أَلْقَیْتَ عَلَیَّ نُعَاساً إِذَا أَنَا صَلَّیْتُ وَ سَلَبْتَنِی مُنَاجَاتَکَ إِذَا أَنَا نَاجَیْتُ!

ای خدای من؛

مرا چه می‌شود، هرگاه عهد کردم وقت سحر خود را آماده نماز و مناجات با تو کنم،

چشمانم را با خواب، سنگین گرداندی و لذت مناجاتت را از من دریغ داشتی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۵۷
سید روح الله ذاکری

بیا باز امشب ای دل در بکوبیم بیا این بار محکم تر بکوبیم
   

مکوب‌ ای دل به تلخی دست بر دست

در این قصر بلور آخر کسی هست

   

 بکوب‌ ای دل که این جا قصر نور است

 بکوب‌ای دل مرا شرم حضور است

   
 بکوب‌ ای دل که غفار است یارم  من از کوبیدن در شرم دارم
   
 بکوب‌ای دل که جای شک‌وظن نیست  مرا هر چند روی در زدن نیست
   
 کریمان گر چه ستار العیوب اند  گدایانی که محبوب اند خوب اند
   
بکوب ای دل،‌ مشو نومید از این در

بکوب ای دل هزاران بار دیگر

سید روح الله ذاکری

شیخ بهایی رحمة الله علیه (دیوان اشعار)

تا کی به تمنای وصال تو یگانه   اشکم شود، از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه   ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد   دیدم همه را پیش رخت، راکع و ساجد
در میکده، رهبانم و در صومعه، عابد   گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد

یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه

روزی که برفتند حریفان پی هر کار   زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار   حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار

او خانه همی جوید و من صاحب خانه

هر در که زنم، صاحب آن خانه تویی تو   هر جا که روم، پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو   مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو

مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه

بلبل به چمن، زان گل رخسار نشان دید   پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید   یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید

دیوانه منم، من که روم خانه به خانه

عاقل، به قوانین خرد، راه تو پوید   دیوانه، برون از همه، آیین تو جوید
تا غنچهٔ بشکفتهٔ این باغ که بوید   هر کس به زبانی، صفت حمد تو گوید

بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه

بیچاره بهایی که دلش زار غم توست   هر چند که عاصی است، زخیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست   تقصیر خیالی به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۳
سید روح الله ذاکری

بسته است همه ی پنجره ها رو به نگاهم
چندی است که گم گشته ی در نیمه ی راهم
 
حس میکنم آیینه ی من تیره و تار است
بر روی مفاتیح دلم گرد وغبار است
 
از بس که مناجات سحر را نسرودم
سجاده ی بارانی خود را نگشودم
 
پای سخن عشق دلم را ننشاندم
یعنی چه سحرها که ابو حمزه نخواندم
 
ای کاش کمی کم کنم این فاصله ها را
با خمس عشر طی کنم این مرحله ها را
 
بر آن شده ام تا که صدایت کنم امشب
تا با غزلی عرض ارادت کنم امشب
 
ای زینت تسبیح و دعا زمزمه هایت
در حیرتم آخر بنویسم چه  برایت
 
اعجاز کلام تو مزامیر صحیفه است
جوشیده زبور از دل قرآن به دعایت
 
در پرده عشاق تو یک گوشه نشسته است
صد حنجره داوود در آغوش صدایت
 
از بس که ملک دور وبرت پر زده گشته است
"پیراهن افلاک پر از عطر عبایت"
 
تنها نه فقط آینه در وصف تو حیران
باشد حجرالاسود الکن به ثنایت
 
من کمتر از آنم که به پای تو بیفتم
عالم شده سجاده و افتاده به پایت

سید روح الله ذاکری

وقتی میان عقل و هوس جنگ می‌شود

قلبم به چشم هم زدنی سنگ می‌شود

آقا ببخش بس که سرم گرم زندگی است

کمتر دلم برای شما تنگ می‌شود

سید روح الله ذاکری