المصطفی

المصطفی
بایگانی
آخرین نظرات

عناوین مورد بحث در این مطلب:

شبهه اول: ترس و فرار پیامبر از حضرت جبرئیل

مستند شبهه در صحیحین

پاسخ شارحان صحیحین به شبهه

نقد پاسخها

سؤالات بی پاسخ

نقد سندی

به ادامه مطلب بروید

فهرست مطالب پایان‌نامه (کلیک کنید)

   

مدخل

در بررسی و نقد آرای مستشرقان شناخت آرای اهل سنت در آن زمینه، و در نهایت تطبیق بین آن­دو بایسته است؛ این کار هم می­تواند در به­دست آوردن ریشه طرح شبهه به محقق کمک کند و هم در پاسخ و نقد شبهه راه گشا باشد؛ و به اثبات رساند که بنیان­های فکری اسلام­شناسان و مطالعات آنان بر اساس مکتب خلفا و منابع اهل سنت شکل گرفته است؛ لذا در این فصل به بررسی و نقد شبهاتی می­پردازیم که از طرفی نسبت به مسأله وحی و آغاز بعثت پیامبر9 مطرح شده­اند و از طرف دیگر، زمینه آنها در صحیحین موجود باشد؛ و حتی در مواردی خود مستشرقی که شبهه را مطرح نموده آن را مستند به صحیحین می­کند .

با این نگاه تعداد چنین شبهاتی به چهار شبهه می­رسد. هرچند تعداد شبهات مستشرقان در مسأله وحی با بررسی سایر کتب حدیثی و غیر حدیثی اهل سنت بیش از این است؛ اما محور این رساله در بررسی شبهات، دو کتاب حدیثی بسیار مهم اهل سنت، یعنی صحیحین است.

چگونگی بررسی هم بر این اساس خواهد بود که بعد از اشاره به اصل شبهه به بررسی روایات مرتبط با آن در صحیحین پرداخته، و بر اساس آن شبهه تبیین می­شود، سپس با مطرح نمودن پاسخهای شارحان صحیحین، یا سایر بزرگان اهل سنت، به ردّ شبهه پرداخته می­شود، و در موارد لازم، پاسخ آنان مورد نقد قرار می­گیرد.

شبهه اول: ترس و فرار پیامبر (ص) از حضرت جبرئیل

یکی از شبهاتی که مستشرقان در مسأله وحی مطرح کرده­اند، ترس و به دنبال آن فرار پیامبر9 از حضرت جبرئیل است. برای نمونه مونتگمری وات چنین می­نویسد:

برای فردی که در قرن هفتم در شهر دور­افتاده­ای مانند مکه زندگی می­کرد، پیدا شدن این ایمان که از جانب خدا به پیامبری مبعوث شده شگفت‌انگیز است. پس جای تعجب نیست اگر می‏شنویم که محمد را ترس و شبهه فرا­گرفت. در این‌باره شواهدی در قرآن و احادیث مربوط به زندگی او یافت می‌شود و معلوم نیست چه وقت اطمینان حاصل کرد خدا او را از یاد نبرده است.

او در ادامه چنین می­نویسد:

ترس دیگر او ترس از جنون بود؛ زیرا عرب در آن زمان معتقد بودند که این‌گونه اشخاص در تصرف ارواح یا جن هستند. [1]

وات در صدد القاء این شبهه است که با استناد به شواهدی از آیات و روایات باید گفت پیامبر9 از مواجهه با حضرت جبرئیل و ایمان به نبوت خود ترس و تردید داشته است؛ زیرا پیامبر9 گمان می­کرد با جن یا ارواح مواجه­ است. از این رو، بین شیطانی یا وحیانی بودن الهامات و شخصی که با ایشان مواجه شده مردد بودند و چون اتهام جنون برای ایشان خیلی سنگین بود، از حضرت جبرئیل که او را جن یا شیطان می­پنداشتند، فرار کرده­اند.

 

مستند شبهه در صحیحین

وات برای اثبات سخن خود به آیات و روایاتی استشهاد کرده است. بررسی آیات مورد استناد وی از بحث ما خارج است از این رو به بررسی روایاتی می‌پردازیم که وی از صحیحین به آنها استناد کرده است. مجموعه این روایات را می­توان به دو دسته تقسیم نمود که هرکدام ترس و فرار بار اول یا دوم را حکایت می­کنند.

 نمونه‌ای از روایات حاکی از ترس و فرار بار اول:

عَنْ عَائِشَةَ أُمِّ الْمُؤْمِنِینَ أَنَّهَا قَالَتْ: أَوَّلُ مَا بُدِئَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ مِنْ الْوَحْی الرُّؤْیا الصَّالِحَةُ فِی النَّوْمِ فَکَانَ لَا یرَى رُؤْیا إِلَّا جَاءَتْ مِثْلَ فَلَقِ الصُّبْحِ ثُمَّ حُبِّبَ إِلَیهِ الْخَلَاءُ وَکَانَ یخْلُو بِغَارِ حِرَاءٍ فَیتَحَنَّثُ فِیهِ وَهُوَ التَّعَبُّدُ اللَّیالِی ذَوَاتِ الْعَدَدِ قَبْلَ أَنْ ینْزِعَ إِلَى أَهْلِهِ وَیتَزَوَّدُ لِذَلِکَ ثُمَّ یرْجِعُ إِلَى خَدِیجَةَ فَیتَزَوَّدُ لِمِثْلِهَا حَتَّى جَاءَهُ الْحَقُّ وَهُوَ فِی غَارِ حِرَاءٍ فَجَاءَهُ الْمَلَکُ فَقَالَ اقْرَأْ قَالَ مَا أَنَا بِقَارِئٍ قَالَ فَأَخَذَنِی فَغَطَّنِی حَتَّى بَلَغَ مِنِّی الْجَهْدَ ثُمَّ أَرْسَلَنِی فَقَالَ اقْرَأْ قُلْتُ مَا أَنَا بِقَارِئٍ فَأَخَذَنِی فَغَطَّنِی الثَّانِیةَ حَتَّى بَلَغَ مِنِّی الْجَهْدَ ثُمَّ أَرْسَلَنِی فَقَالَ اقْرَأْ فَقُلْتُ مَا أَنَا بِقَارِئٍ فَأَخَذَنِی فَغَطَّنِی الثَّالِثَةَ ثُمَّ أَرْسَلَنِی فَقَالَ: )اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ( فَرَجَعَ بِهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ یرْجُفُ فُؤَادُهُ فَدَخَلَ عَلَى خَدِیجَةَ بِنْتِ خُوَیلِدٍ رَضِی اللَّهُ عَنْهَا فَقَالَ زَمِّلُونِی زَمِّلُونِی فَزَمَّلُوهُ حَتَّى ذَهَبَ عَنْهُ الرَّوْعُ فَقَالَ لِخَدِیجَةَ وَأَخْبَرَهَا الْخَبَرَ لَقَدْ خَشِیتُ عَلَى نَفْسِی فَقَالَتْ خَدِیجَةُ کَلَّا وَاللَّهِ مَا یخْزِیکَ اللَّهُ أَبَدًا إِنَّکَ لَتَصِلُ الرَّحِمَ وَتَحْمِلُ الْکَلَّ وَتَکْسِبُ الْمَعْدُومَ وَتَقْرِی الضَّیفَ وَتُعِینُ عَلَى نَوَائِبِ الْحَق فَانْطَلَقَتْ بِهِ خَدِیجَةُ حَتَّى أَتَتْ بِهِ وَرَقَةَ بْنَ نَوْفَلِ بْنِ أَسَدِ بْنِ عَبْدِ الْعُزَّى ابْنَ عَمِّ خَدِیجَةَ - وَکَانَ امْرَأً تَنَصَّرَ فِى الْجَاهِلِیَّةِ، وَکَانَ یَکْتُبُ الْکِتَابَ الْعِبْرَانِىَّ، فَیَکْتُبُ مِنَ الإِنْجِیلِ بِالْعِبْرَانِیَّةِ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ یَکْتُبَ، وَکَانَ شَیْخًا کَبِیرًا قَدْ عَمِىَ - فَقَالَتْ لَهُ خَدِیجَةُ یَا ابْنَ عَمِّ اسْمَعْ مِنَ ابْنِ أَخِیکَ . فَقَالَ لَهُ وَرَقَةُ یَا ابْنَ أَخِى مَاذَا تَرَى فَأَخْبَرَهُ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم - خَبَرَ مَا رَأَى . فَقَالَ لَهُ وَرَقَةُ هَذَا النَّامُوسُ الَّذِى نَزَّلَ اللَّهُ عَلَى مُوسَى - صلى الله علیه وسلم - یَا لَیْتَنِى فِیهَا جَذَعًا، لَیْتَنِى أَکُونُ حَیًّا إِذْ یُخْرِجُکَ قَوْمُکَ . فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله علیه وسلم -  أَوَمُخْرِجِىَّ هُمْ  . قَالَ نَعَمْ، لَمْ یَأْتِ رَجُلٌ قَطُّ بِمِثْلِ مَا جِئْتَ بِهِ إِلاَّ عُودِىَ، وَإِنْ یُدْرِکْنِى یَوْمُکَ َنْصُرْکَ نَصْرًا مُؤَزَّرًا . ثُمَّ لَمْ یَنْشَبْ وَرَقَةُ أَنْ تُوُفِّىَ وَفَتَرَ الْوَحْىُ [ فَتْرَةً حَتَّى حَزِنَ النَّبِىُّ - صلى الله علیه وسلم -].[2]

از عایشه أم‌المؤمنین روایت شده که اولین و نخستین نوع وحی بر رسول خدا که درود و سلام خدا بر او باد، که نبوت و رسالت با آن شروع شد، رؤیای صادقه بود. پیامبر ابتدا هر خوابی که می­دید مانند سپیده صبح اتفاق می­افتاد. سپس رسول خدا به خلوت و انزوا علاقه­مند شد. آن حضرت در غار حرا به خاوت می­نشست و چند روز و شب پشت سر هم به عبادت مشغول می­شد بدون این‏که به خانواده­اش برگردد و غذای این چند روز را به همراه داشت و وقتی زاد و توشه­اش تمام می­شد نزد خدیجه مراجعت می­نمود و غذای چند روز دیگر را تهیه می­کرد ( و به غار می‏رفت و مشغول تفکر و عبادت می­شد و این وضع ادامه داشت) تا این‏که دستور حق و فرشته وحی در حالی‌که در غار حرا به سر می­برد از راه رسید. فرشته وحی به پیامبر گفت: بخوان. پیامبر گفت: همانا من خواندن بلد نیستم. پیامبر اضافه کرد: فرشته وحی مرا گرفت (به آغوش کشید) و به شدت فشرد تا این‏که طاقتم سر رفت سپس مرا رها کرد و دوباره گفت: بخوان، گفتم نمی­توانم بخوانم. برای دومین‌بار مرا گرفت (و به سوی خود کشید) و به شدت فشرد تا این‏که حوصله­ام سر رفت. سپس مرا رها کرد و گفت: بخوان، گفتم من خواندن بلد نیستم. برای سومین‌بار مرا گرفت و به شدت تحت فشار قرار داد، سپس رهایم کرد و گفت: بخوان به نام پروردگاری که آفرید. آفرید انسان را از کرم‌های ریز و کوچک، بخوان (و بدان که) پروردگار تو کریم­ترین کریمان است. پیامبر در حالی‌که قلبش از خوف می­تپید (یا در حالی‌که میان کتف و گردنش می­لرزید) با آن آیات به خانه بازگشت و نزد خدیجه دختر خویلد رضی الله عنها آمد و گفت: مرا در جامه بپیچید، مرا در جامه بپیچید. پیامبر را در جامه پیچیدند تا این‏که خوف و ترس وی بر­طرف شد، آن‌گاه به خدیجه ماوقع را تعریف کرد و گفت به خدا قسم جان خود را در خطر دیدم، خدیجه در پاسخ گفت: نه هیچ اتفاقی نمی­افتد و خداوند شما را خوار نمی­کند (آبروی شما را حفظ می­کند) چه این‏که همانا تو صله رحم می­کنی و بر ضعیفان و یتیمان کمک می‌نمایی و بر مردم بخشش داری و مهمان­نواز هستی و در حوادث روزگار مردم را مساعدت می‌کنی؛ سپس خدیجه پیامبر را نزد ورقه فرزند نوفل فرزند اسد فرزند عبدالعزی، پسر عموی خدیجه برد، او مردی بود که در جاهلیت نصرانی شده بود، و به (لغت) عبری می­نوشت، و قسمت­هائی از انجیل را که مورد رضایت خدا بود به عبری کتابت می­کرد، او پیرمردی نابینا بود، خدیجه به او گفت ای پسر عمو به سخنان برادرزاده­ات گوش کن، ورقه از پیامبر پرسید ای برادرزاده­ام چه دیده­ای، پیامبر - که درود و سلام خدا بر او باد - (جریان) آنچه را دیده بودند نقل نمودند، ورقه گفت این همان فرشته­ای است (جبرئیل) که بر موسی- صلى الله علیه وسلم - نازل می­شد؛ ای کاش در ایام نبوت تو نیرومند باشم، و ای کاش زنده باشم در زمانی که قومت تو را (از شهرت) بیرون می­کنند، پس پیامبر – که درود و سلام خدا بر او باد - فرمودند آیا قومم مرا بیرون می­کنند؟ (ورقه) گفت: بله.[3] چرا که هیچ کس چیزی مثل آنچه تو آورده­ای را (بر این مردم) عرضه نکرده، مگر اینکه مورد اذار و اذیت قرار گرفته، و اگر دوران (دعوت) تو را درک کنم به نحو شایسته­ای تو را یاری خواهم نمود؛ زمان زیادی نگذشت که ورقه از دنیا رفت و تا مدتی وحی قطع شد که پیامبر را اندوهگین نمود.

در روایت مذکور و تکرارهای آن در صحیحین، سه عبارت است که تصریح به شدت ترس دارند:

عبارت اول: "یرجف فؤاده". یرجف از ماده "رَجَفَ " به معنای اضطراب شدید است.[4] شارحان صحیحین این عبارت را چنین معنا می­کنند: "لرزش و اضطراب شدید قلب."[5]

در بعضی نقل‌ها "ترجف بوادره" ذکر شده. "بوادر" جمع "بادرة" به معنای گوشت میان کتف و گردن است.[6] قسطلانی از ابن‌برّی نقل می­کند که بادرة بین کتف و گردن را گویند به این معنا که اختصاص به عضو واحدی ندارد.[7] یعنی اینکه اضطراب سراسر وجودشان را فرا گرفته بود.

عبارت دوم: "حتی ذهب عنه الروع". "روع" به معنای فزع و بی‏تابی[8] است. (تا بی­تابی و هراس او برطرف شود.)

عبارت سوم: "لقد خشیت علی نفسی". عینی حرف "ل" و "قد" را در این‌جا دال بر تأکید معنای خشیت می­داند[9] و می­گوید "ل" جواب قسم محذوف است یعنی عبارت چنین بوده است: "والله لقد خشیت."[10] در مورد این­که مقصود از "خشیت" ترس از چه چیز است، نظریات متفاوتی وجود دارد:

1)      ملا علی قاری معتقد است که مقصود از خشیت در جمله "والله لقد خشیت علی نفسی"، ترس از جنون است؛[11] روایتی هم در این زمینه حماد بن سلمه از پیامبر 9 نقل می­کند که فرمودند ترسیدم که جنون بر من عارض شده باشد.[12]

2)      از دیدگاه ابن حجر[13] و کاندهلوی[14] مقصود از این جمله مرگ از شدت رعب و وحشت است.

3)      ابن ابی حمزه این نظر را ظاهرتر می­داند که مقصود، ترس از کهانت است.[15]

4)     سیوطی نقل می­کند که مقصود ترس از بیماری است.[16]

آن‌چه از کلمات لغت‌شناسان برجسته مانند ابن‌فارس و اکثر شارحان صحیحین به دست می‏آید این است که ترس و وحشت شدید پیامبر9 نسبت به جانشان بوده.

این روایات چنین شبهه­ای را به وجود آورده که پیامبر9 (معاذالله) نسبت به شخص حضرت جبرئیل و پیام او در جهل کامل به سر می­برده­اند لذا منجر به وحشت از او و تردید در وحیانی یا شیطانی بودن پیام او می­شود.

پاسخ شبهه

شارحان صحیحین برای رفع این شبهه پاسخ‌های متعددی در توجیه معنای عبارت "لقد خشیت علی نفسی" مطرح نموده­اند که به بررسی آنها می­پردازیم.

پاسخ اول: مقصود این نیست که پیامبر9 در این‌که آیا این فرد ملک و از جانب خداست یا شیطان، شک کرده­­اند بلکه (بسیاری از شارحان صحیحین می­گویند:) جهت ترس پیامبر9 این بوده که نتواند بار سنگین رسالت و نبوت را تحمل کند. عبارتی که اکثر شارحان صحیحین عین یا مضمون آن را ذکر کرده­اند چنین است:

لیس هو بمعنی الشک فیما آتاه من اللّه تعالی لکنه ربما خشی ان لا­یقوی علی مقاومة هذا الأمر و لا یقدر علی حمل أعباء الوحی؛[17]

ترس حضرت به معنای شک در آنچه از جانبخدا بر ایشان نازل شده، نمی­باشد؛ بلکه چه بسا ترس (و وحشت) حضرت، به این دلیل بوده که نتوانند در برابر (سختیهای) این مسأله (نبوت) مقاومت نمایند؛ و قدرت بر عهده گرفتن وظیفه رسالت را نداشته باشند.

در نتیجه پیامبر9 آگاهی کامل داشته­اند که:

1- فرد مقابلشان حضرت جبرئیل است.

2- پیامش اعلام رسالت ایشان بوده.

چنان‌که عینی به هر دو نکته تصریح دارد؛ او می­نویسد:

قیل من أین علم رسول الله أن الجائی إلیه جبریل علیه الصلاة والسلام لا الشیطان وبم عرف أنه حق لا باطل أجیب بأنه کما نصب الله لنا الدلیل على أن الرسول صادق لا کاذب وهو المعجزة کذلک نصب للنبی دلیلا على أن الجائی إلیه ملک لا شیطان وأنه من عند الله لا من غیره؛[18]

پیامبر صلى اللّه علیه وسلم چگونه متوجه شدند که با حضرت جبرئیل ملاقات می­کنند نه شیطان؟ و چگونه متوجه شدند آنچه را که با آن مواجه­اند حقیقت است نه باطل؟ جواب این است که چنان­که خدا به وسیله معجزه، صحت نبوت پیامبر را بر ما آشکار می­کند، برای پیامبر هم دلیلی قرار می­دهد که ملاقات کننده با ایشان ملک و از جانب خداست است نه شیطان و از جانب غیر خدا.

نقد:

 این توجیه با متن روایت در تعارض است؛ زیرا:

1-    در اواخر روایت با سؤالی از جانب پیامبر9 برخورد می­کنیم که به هیچ وجه با این توجیه شارحان قابل جمع نیست. آن سؤال، جمله پر از ابهام "أو مخرجیّ هم؟" است. جواب ساده­ای که ورقه در برابر آن می­دهد (که تو آیینی می­آوری که اصلاً با اعتقادات این قوم سازگاری ندارد)، نشان می­دهد که پیامبر9 از مسئولیتی که می­بایست عهده­دار آن شوند و حتی از بنیادی­ترین مسأله آن یعنی توحید هیچ آگاهی ندارند.

2-    اگر وحشت پیامبر9 از عهده­دار شدن چنین مسئولیتی باشد چرا بر اساس متن صریح روایت از فترة وحی این مقدار محزون می­شوند. وحشت پیامبر9 در پذیرش وحی بعد از ملاقات اول، از دو حالت خارج نخواهد بود:

حالت اول این‏که نظر (وحشت) ایشان تغییر ننموده، که در این صورت باید از فترة وحی خوشحال هم باشند.

حالت دوم این‏که نظرشان تغییر کرده و آماده پذیرش نبوّتند لذا از فترة وحی محزونند. این حالت صحیح نیست زیرا با روایات دیگر که ترس بعد از فترة وحی را حکایت می‌کنند در تنافی است.

نمونه­ای از روایات حاکی از ترس و فرار بار دوم:

...أَنَّهُ سَمِعَ النَّبِی صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ یقُولُ ثُمَّ فَتَرَ عَنِّی الْوَحْی فَتْرَةً فَبَینَا أَنَا أَمْشِی سَمِعْتُ صَوْتًا مِنْ السَّمَاءِ فَرَفَعْتُ بَصَرِی قِبَلَ السَّمَاءِ فَإِذَا الْمَلَکُ الَّذِی جَاءَنِی بِحِرَاءٍ قَاعِدٌ عَلَى کُرْسِی بَینَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ فَجُئِثْتُ مِنْهُ حَتَّى هَوَیتُ إِلَى الْأَرْضِ فَجِئْتُ أَهْلِی فَقُلْتُ زَمِّلُونِی زَمِّلُونِی فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى )یا أَیهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ( إِلَى قَوْلِهِ )وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ(؛[19]

پیامبر درباره فاصله افتادن بعد از وحی اول صحبت می­کرده­اند: در حالی که راه می­رفتم صدایی را از آسمان شنیدم به آسمان نگاه کردم ناگهان همان ملکی را دیدم که به غار حرا آمده بود. دیدم بر تختی بین آسمان و زمین نشسته بود از شدت ترس بی­تاب شدم تا آن‌که به زمین خوردم سپس به سراغ خانواده­ام آمدم و گفتم مرا بپوشانید مرا بپوشانید. مرا پوشانیدند سپس این آیه نازل شد که )یا ایها المدثر فم فأنذر( تا )و الرجز فاهجر(.

عین این روایت یا مضامین نزدیک به آن با سندهای متفاوت در ابواب متعدد صحیحین تکرار شده[20] و به جای کلمه "جئثت"،[21] در روایات دیگر این تعابیر آمده: "ففرقت منه"، "فرعبت منه" یا "فجئثت منه رعبا". در روایت تصریح دارد که پیامبر9 آن ملک را شناختند اما باز هم تا اندازه­ای از او ترسیده­اند که در هنگام فرار به زمین افتاده­اند، و به جای آن‌که ملاقات مرتبه اول (معاذالله) باعث رفع جهل و عدم شناخت شخصیت و پیام حضرت جبرئیل شود، باز هم همان حالات را در مواجهه دوم مشاهده می‌کنیم و این برخورد دوم بیشتر جای سؤال و شبهه دارد. در حالی‌که می‏بینیم اکثر شارحان صحیحین در تفسیر و توضیح این روایات به ترجمه بعض لغت‌ها اکتفا کرده و به شبهات و سؤالات پیرامون آنها نپرداخته­اند.

نتیجه این‏که روایت تصریح دارد که "خشیت علی نفسی"، یعنی بر جانم ترسیدم[22] و از ملاقات با جبرئیل ترسیدم کشته شوم.[23]

نکته جالب توجه آن است که ابن‌حجر عسقلانی معنای موت را در خشیت ترجیح داده و این

 

پاسخ اول را قبول ندارد و به آن نمی­پردازد[24] با این‏که نووی قبل از او این پاسخ را ارائه کرده بود.[25]

پاسخ دوم: ابن‌حجر عسقلانی برای توجیه عبارت "لقد خشیت علی نفسی" به نقل از اسماعیلی چنین می­گوید:

خواست الهی بر این تعلق گرفته که هر زمان برای صلاح و مصلحت انسان‌ها امری خطیر و مهم را در نظر گرفته باشد و بخواهد آن را به خلق اعلام کند ابتدا مقدمه‌سازی کرده تا تقدیرات الهی با طبیعت انسان‌ها آرام آرام مأنوس شود سپس آن را اعلام می­کند و رؤیاهای صادقه و علاقه به خلوت گزیدن و تعبد و به یاد خدا بودن مقدمه نبوت بود و زمانی که ملک مقرب پروردگار به سوی پیامبر می­آید و ناگهان پیامبری و رسالت عظیم را به او اعلام می­کند از آن‌جا که این نوع پیش‌آمد خلاف عادت و طبیعت بشر است طبیعت بشری او نتوانست در مرحله اول آن را بپذیرد، در آن لحظه توان فکر کردن هم نداشت؛ چراکه نبوت باعث انقلاب در ذات فرد نمی­شود. لذا جای تعجب نیست که می­بینیم همین طبیعت بشری او را در ملاقات با ملک مقرب خداوند بی‏تاب می­کند و با دور شدن از ملک، خود را نزد همسرش می‌رساند که با او ألفت و أنس دارد و جریان را تعریف می­کند و همسرش ترس او را بی­دلیل می­داند تا به تدریج زمینه پذیرش ملاقات با ملک برای او فراهم گردد.[26]

نویسنده توفیق الباری شرح فارسی بر صحیح بخاری هم، برای پاسخ، دو بیت شعر آورده:

نابرده رنج گنج میسر نمی­شود                         مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

قدر عافیت را کسی داند                                              که به مصیبتی گرفتار آید[27]

 نقد:

1-    با توجه به این‏که این ملاقات حضرت جبرئیل با پیامبر9، به تصریح همین روایت و به اعتقاد جمهور عالمان اهل سنت[28]، آغاز نبوت حضرت است؛ این نسبت که پیامبر9 در مواجهه اول از شدت ترس، توان فکر کردن هم نداشتند، نقص بزرگی است زیرا چنان‌که در روایت اشاره دارد اگر ورقه یا حضرت خدیجه به جای پیامبر9 می­بودند چنین ضعفی از خود نشان نمی‏دادند. به عبارت دیگر، اگر پیامبر9 به درجه­ای رسیده بودند که وظیفه رسالت و نبوت بر دوش ایشان گذاشته شود، پس این اندازه ضعف و ناتوانی دیگر چیست؟ و اگر به این درجه نرسیده بودند چرا به ایشان اعلام پیامبری می­شود؟

2-    اگر هر امر مهمی نیاز به مقدمه­سازی دارد، این مقدمه­سازی محدوده، مقدار و دفعاتش چه اندازه باید باشد؟ آیا اگر دوبار دیگر هم تکرار شود باز هم اسم آن را مقدمه­ می­گذارید؟ (چنان‌که تکرار هم شده)[29]

3-    آن‌همه پاکی باطن، اعمال صالح، رؤیاهای صادقه، خلوت‌گزینی در غار حرا و تأمل در آفرینش و نظام آن، که در همین روایت و سایر روایات به آنها تصریح شده[30]، هیچ مقدمیت نداشتند و کافی نبودند. لزوماً پیامبر9 باید حداقل دوبار آن هم به صورت شدید از حضرت جبرئیل بترسند تا زمینه فراهم شود.

4-    ادعا شد چون مواجهه اول بوده پیامبر9 قدرت فکر کردن نداشتند، سؤال این است که قدرت فکر کردن در چه چیز را نداشتند؟

 آیا در این‏که فردی که با ایشان مواجه شده ملک است یا شیطان یا جن؟ این‏که با نظریه مقدمه‏سازی سازگار نیست؛ زیرا این چگونه مقدمه­ایست که فرد نمی­تواند تشخیص دهد با چه کسی و به چه دلیلی مواجه شده و بعد با گفته ورقه متوجه شود.

یا در این‏که پیام ملک چیست؟ این‌ هم با روایت سازگار نمی­باشد؛ زیرا حضرت جبرئیل با خواندن آن آیات شریفه (که متضمن یاد خداست) پیام و مقصود خود را به روشنی بیان کرده‏اند. لازمه پاسخ دوم این است که (معاذالله) دل پیامبر9 با شنیدن یاد خدا آن هم از زبان ملک مقرب او به جای اطمینان و آرامش یافتن دچار وحشت و اضطراب شده باشد.

5-    در مورد پیامبری که این­چنین ضعف نشان می­دهد و حتی توان فکر کردن را هم از دست می­دهد، چه تضمینی وجود دارد که در سایر وظائف و رسالت­های خویش دچار چنین ضعف‏هایی نشده باشد، و نیازمند به هدایتهای حضرت خدیجه، ورقه و امثال آنها، نباشد.

6-    ابن حجر که با پذیرش ضعف پیامبر9 در این جریان و ناگوار بودن این حادثه برای حضرت، به توجیه آن پرداخته، بالأخره علت این سستی را معین نکرده که معاذ الله ضعف و نقصان ایمان حضرت بوده یا اشتباه حضرت جبرئیل در نوع برخورد با پیامبر9. 

سؤالات بی ­پاسخ

شارحان چند سؤال دربارۀ این حدیث را بدون ­پاسخ (صحیح) رها کرده­اند که:

  1. چرا حضرت جبرئیل اینقدر در برخورد با پیامبر9 سختگیری کنند که به گفته ابن حجر پیامبر9 مرگ را در مقابل چشمانشان ببینند؟[31] و یا چگونه می­توان این فشار روحی و جسمی و اذیت شدید پیامبر9 توسط جبرئیل را پاسخ داد؟
  2. بین سه مرتبه­ای که حضرت جبرئیل پیامبر9 را به شدت تحت فشار جسمی و روحی قرار داده­ که طاقتشان را از دست داده­اند، چه تفاوتی وجود داشته که در مرتبه اول و دوم جبرئیل، جواب پیامبر9 را تصدیق نکرده است؟[32] با وجود این که تکرار شدن فشار جبرئیل، وحشت پیامبر9 را بیشتر می­کرده، و از خود بی­خود می­شده­اند چرا در همان مرتبه اول پیام خود را ابلاغ نکرده است؟
  3. در مرتبه اول و دوم که جبرئیل چیزی بر پیامبر9 عرضه نکرده چگونه تحت آن فشارهای طاقت­فرسا پیامبر9 را امر به خواندن می­کرده است؟[33]

نقد سندی

درباره سند حدیث به دو نکته اشاره می­کنم:

1. بعضی از شارحان صحیحین به مرسله بودن حدیث اشاره کرده­اند؛ زیرا سلسله راویان در تمام نقل‌های حدیث به عایشه منتهی می­شود در حالی که عایشه در زمان آغاز وحی، هنوز به دنیا نیامده بود و جریان را از پیامبر9 و یا احتمالاً از فردی از صحابه که نامی هم نمی‌برد شنیده است.[34] البته شارحان با بیان احتمالات گوناگون به تصحیح سند حدیث پرداخته­اند، و در نتیجه آن را در حکم حدیث متصل مسند می­دانند.

2. مضمون این حدیث با سندهای متفاوت در صحیحین آمده؛ ابتدا سند روایتی که ذکر متن کامل آن گذشت را می­آوریم:

حَدَّثَنَا یحْیى بْنُ بُکَیرٍ قَالَ حَدَّثَنَا اللَّیثُ عَنْ عُقَیلٍ عَنْ ابن‌شِهَابٍ عَنْ عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَیرِ عَنْ عَائِشَةَ أُمِّ الْمُؤْمِنِینَ؛[35]

برای ما نقل کرد یحیی بن بکیر و گفت برای من لیث از عقیل از ابن شهاب از عروة بن زبیر از عایشه أم المؤمنین.

در نقد این سند به تضعیف نقل شده دربارۀ دو تن از راویان آن به ترتیب سلسلۀ سند اکتفا می‏کنیم:

1-      یحیی بن بکیر[36]: در چندین نقل روایت، یحیی بن بکیر به عنوان شیخ بخاری قرار دارد. هرچند او مورد اعتماد برخی از علمای اهل سنت مانند خود بخاری است، اما بزرگان علم رجال از علمای متقدم اهل سنت مانند: نسائی[37] (متوفی 303هـ ق) و أبوحاتم[38] (متوفی 327هـ ق) با عباراتی مانند: ضعیف، لیس بثقة و یکتب حدیثه و لا یحتج به کان یفهم هذا الشأن، او را تضعیف نموده‌اند و دیگران مانند: ابن­جوزی[39] و ذهبی[40] هم تبعیت کرده­اند. ابن‌حجر چنین می­نویسد:

ضعَُّفه النسائی مطلقا؛[41]

نسایی او را بدون هیچ قید و شرطی تضعیف نموده.

2-        عروة بن الزبیر: این فرد در تمام نقلهای این حدیث در صحیحین وجود دارد و روایت را از عایشه نقل می­کند؛ او بنا به گفته ابن عمر منافق است، او در روایتی نقل می­کند که:

أتیت عبد الله بن عمر بن الخطاب رضی الله عنه فقلت له یا أبا عبد الرحمن انا نجلس إلى أئمتنا هؤلاء فیتکلمون بالکلام نحن نعلم أن الحق غیره فنصدقهم ویقضون بالجور فنقویهم ونحسنه لهم فکیف ترى فی ذلک فقال یا بن اخى کنا مع رسول الله صلى الله علیه وسلم نعد هذا النفاق فلا أدرى کیف هو عندکم؛ [42]

نزد عبدالله فرزند عمر بن خطاب خدا از او راضی باشد رفتم و گفتم: ای ابا عبدالرحمن ما زمانی که نزد رهبران و امیرانمان هستیم سخنانی می­گویند که می­دانیم خلاف حق است اما آنان را تصدیق می­کنیم، همینطور حکم به جور و ظلم می­کنند و ما تقویتشان می­کنیم، و آن را برایشان نیکو جلوه می­دهیم، نظر تو در این­باره چیست؟ گفت: ای فرزند برادرم ما در زمان پیامبر چنین چیزی را نفاق می­دانستیم اما نمی­دانم این را چه می­دانید.

جالب توجه است که بخاری با ذکر این حدیث در کتاب تاریخ خود نام عروة را حذف نموده و حدیث را چنین می­آورد:

الاسود بن سعید الهمدانی عن ابن عمر قال له رجل انا إذا دخلنا على الامراء ...؛[43]

اسود بن سعید الهمدانی از ابن عمر نقل می­کند که فردی به ابن عمر گفت: ما زمانی که بر امیران داخل می­شویم ... .



[1]. محمد پیامبر و سیاستمدار، ص26؛ وات، ویلیام مونتگمری، محمد فی المکة، ترجمه به عربی شعبان برکات، انتشارات المکتبة العصریة بیروت،]بی تا[، ص90.

 

[2]. صحیح بخاری، کتاب بدء الوحی، باب 3، ح3؛ همان، کتاب التفسیر، سوره 96 (علق)، باب4، ح4957 و باب 1، ح953؛ همان، کتاب الأنبیاء، باب 21، ح3392؛ فراز داخل کروشه در یکی از نقل دیگری از روایت آمده: همان، کتاب التعبیر، باب 1، ح6982؛ صحیح مسلم، کتاب الایمان، باب 73، ح252و254 (160).

[3]. حیدرنژاد (آخوند)، قربانقلی، توفیق الباری (شرح فارسی بر صحیح بخاری)، چاپ اول، انتشارات مؤسسه فرهنگی مختومقلی فراغی، گرگان، 1384ش، ج1، ص40.

[4]. معجم مقاییس اللغه، ج2، ص491؛ اساس البلاغه، ج1، ص340؛ اقرب الموارد، ج2، ص356.

[5]. عمدة القاری، ج1، ص54؛ فتح الباری، ج1، ص33 و 12، ص449؛ ارشاد الساری، ج1، ص90؛ المنهاج (شرح النووی علی صحیح مسلم)، ص197؛ التوشیح، ج1، ص139.

[6]. معجم مقاییس اللغه، ج1، ص208؛ اساس البلاغه، ج1، ص50.

[7]. ارشاد الساری، ج14، ص413؛ همچنین رجوع شود به: المنهاج (شرح النووی علی صحیح مسلم)، ص195؛ فتح الباری، ج8، ص919؛ عمدة القاری، ج24، ص129.

[8]. ابن­درید، ابی‌بکر محمد بن الحسن، جمهرة اللغه، ج2، ص97، چاپ اول، انتشارات دارالکتب العلمیة، بیروت 1426قمری؛ معجم مقاییس اللغه، ج2، ص459.

[9]. عمدة القاری، ج1، ص60.

[10]. همان، ص57؛ الکرمانی، صحیح البخاری بشرح الکرمانی، ج1، ص35، چاپ دوم، انتشارات دار إحیاء التراث العربی، بیروت 1401قمری.

[11] . القاری، علی، مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، تحقیق محمد جمیل العطار انتشارات دارالفکر، بیروت، 1414، ج10، ص107.

[12] . مجمع الزوائد، ج8، ص255؛ طبقات الکبری، ج1، ص195؛ الطبرانی، ابی القاسم سلیمان، المعجم الکبیر، چاپ دوم، تحقیق حمدی عبدالمجید السلفی، انتشارات داراحیاء التراث العربی، بی‌جا، بی‌تا، ج11، ص144؛ إمتاع الأسماع، ج11، ص197؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ص614؛ عمدة القاری، ج1، ص60؛صحیح البخاری بشرح الکرمانی، ج1، ص36؛ الحلبی، علی بن برهان الدین، السیرة الحلبیة، انتشارات دار المعرفه، بیروت، 1400، ج1، ص380.

[13] . فتح الباری، ج1، ص33.

[14]. الکاندهلوی، محمد ادریس، التعلیق الصبیح علی مشکاة المصابیح، چاپ اول، انتشارات دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1425، ج7، ص100.

[15] . بهجة النفوس، ج1، ص18. ابن حجر عسقلانی ظاهرا به اشتباه نظریه بیماری را به ابن ابی جمره نسبت می­دهد، فتح الباری، همان.

[16] . الدیباج علی صحیح مسلم بن الحجاج، ج1، ص85.

[17]. صحیح البخاری بشرح الکرمانی، ج1، ص35؛ المنهاج (شرح النووی علی صحیح مسلم)، ص39 و 195؛ عمدة القاری، ج24، ص129و24، ص95؛ اکمال المعلم، ج1، ص484؛ ارشاد الساری، ج14، ص413 و ج1، ص90.

[18]. عمدة القاری، ج1، ص62.

[19]. صحیح بخاری، کتاب التفسیر، سوره 74، باب5، ح4926.

[20]. صحیح بخاری، کتاب بدء الوحی، باب 3، ح4؛ همان، کتاب بدء الخلق، باب 7، ح3238؛ همان، کتاب التفسیر، سوره 74، باب 1، ح4922 و باب 2، ح4923 و باب 3، ح4924 و باب 4، ح4925 و باب 5، ح4926، و سوره 96، باب 1، ح4954؛ همان، کتاب الأدب، باب 118، ح6214؛ صحیح مسلم، کتاب الایمان، باب 73، ح255-258 (161).

[21]. جئثت به معنای فزع و بی­تابی است. معجم مقاییس اللغة، ج1، ص500؛ المنهاج (شرح النووی علی صحیح مسلم)، ص198؛ اکمال المعلم، ج1، ص490.

[22]. حتی بعضی از شارحین توجیه کرده­اند که ترسیدن هر فردی از کشته شدن طبیعی است.

[23]. البته بعضی هم چنین تفسیر کرده­اند که پیامبر از کشته شدن توسط کفار ترسیدند. فتح الباری، ج1، ص33؛ عمدة القاری، ج1ص61؛ این توجیه هم مستلزم همان تناقض اول است.

[24]. فتح الباری، ج1، ص33.

[25]. المنهاج (شرح النووی علی صحیح مسلم)، ص39 و نیز همان، ذیل حدیث کتاب الإیمان، باب 73، ح252.

[26]. فتح الباری، ج12، ص451.

[27]. توفیق الباری (شرح فارسی بر صحیح بخاری)، ص42.

[28]. چنان‏که خود حدیث اشاره دارد. نووی می­گوید: "و الصواب الذی علیه الجماهیر من السلف و الخلف ان اول ما نزل إقرأ باسم ربک الذی خلق." نظر حقی که مورد قبول جمهور عالمان متقدم و متأخر اهل سنت می­باشد، این است که اولین آیه­ای که بر پیامبر نازل شده آیه: بخوان به نام پروردگارت که (جهان را) آفرید.  المنهاج (شرح النووی علی صحیح مسلم)، ص45.

[29]. یک نمونه از این روایات در نقد پاسخ اول ذکر شد.

[30]. صحیح البخاری بشرح الکرمانی، ج1، ص31؛ المنهاج (شرح النووی علی صحیح مسلم)، ص194؛ فتح الباری 12، ص451.

[31] . عینی از شارحان صحیح بخاری در جواب از این سؤال می­نویسد: این فشارهای سه­گانه به این جهت بوده است، که پیامبر درک کنند باید در امور استقامت داشته باشند و تلاش نمایند. عمدة القاری، ج1، ص61. اما او دیگر اشاره­ای نمیکند که آیا حضرت جبرئیل نمی­توانستند مقصود خود را در غالب الفاظ بیان کنند، یا حضرت جبرئیل گمان می­کرده­اند که پیامبر بدون این رفتار متوجه نمی­شوند، اگر هم می­خواسته­اند به­طور عملی آموزش دهند، باید آنقدر افراط کنند که پیامبر به جای دریافت مقصود حضرت جبرئیل مرگ را پیش چشمان خود ببینند و چنین مواجهه تلخی را تجربه کنند.

[32] . ابن حجر جوابی را نقل می­کند و می­نویسد: مرتبه اول که پیامبر فرمودند: "ما أنا بقارئ" مقصودشان امتناع از خواندن بوده، و مرتبه دوم مقصودشان آگاه کردن حضرت جبرئیل از ناتوانی در خواندن بوده، و مرتبه سوم سؤال از این نکته بوده که چه بخوانند؟ فتح الباری، ج1، ص32. ابن حجر برای چنین برداشتی دلیلی ارائه نمی­دهد، با توجه به این که بنابر ظاهر روایت حضرت جبرئیل کتابی به پیامبر نداده بوده­اند که پیامبر از خواندن آن امتناع کنند.

[33] . عجیب است که ابن حجر در این­جا جواز تکلیف به ما لایطاق را احتمال می­دهد، او در تفسیر إقرأ می‏نویسد: "یحتمل أن یکون علی بابه من الطلب فیستدل به علی تکلیف ما لایطاق فی الحال و إن قدر علیه بعد ذلک" احتمال دارد معنای "إقرأ" طبق قواعد ادبی، همان طلب و درخواست خواندن باشد که در این صورت می­توان آن را مجوز تکلیف به آنچه درزمان حال از توان انسان خارج است، دانست، هرچند بعد از آن قدرت پیدا کند. فتح الباری، ج8، 917 ؛ عمدة القاری،ج 19، ص305.

[34]. عمدة القاری، ج1، ص47؛ ارشاد الساری، ج1، ص86.

[35] . صحیح بخاری، کتاب بدء الوحی، باب 3، ح3

[36]. یحیی بن عبداللّه بن بکیر القرشی المخزومی أبو­زکریا المصری مولی بنی مخزوم.

[37]. الذهبی، شمس‌الدین، دیوان الضعفاء و المتروکین، تحقیق خلیل المیس، چاپ اول، انتشارات دار القلم، بیروت، 1408هـ ق، ص248، ش655.

[38]. الرازی، محمد عبدالرحمن (م327هـ.ق)، الجرح و التعدیل، تحقیق مصطفی عبدالقادر عطا، چاپ اول، انتشارات دارالکتب العلمیة، بیروت، 1422هت ق، ج9، ص202، ش16337.

[39]. النسائی، أحمد (م303هـ.ق)، الضعفاء و المتروکین، تحقیق بوران الضناوی، کمال یوسف الحوت، چاپ دوم، انتشارات مؤسسة المکتب الثقافیة، بیروت،1407، ج3، ص198، ش3734.

[40]. همان، ج2، ص450، ش4656؛ الذهبی، شمس‌الدین محمد بن احمد، المغنی فی الضعفاءتحقیق أبی­الزهرا حازم القاضی، چاپ اول، انتشارات دارالکتب العلمیة،بیروت،1418هـ ق، ج2، ص522، ش7006.

[41]. هدی الساری، ص636؛ ناصرالدین الألبانی با پذیرفتن اصل تضعیف، آن را توجیه می­کند.

[42]. بیهقی، ابی‌بکر أحمد، السنن الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، کتاب قتال أهل البغی، باب ما علی الرجل من حفظ اللسان عند السلطان و غیره، ج8،ص286، ح 16670؛ المعجم الکبیر، ج12، ص255؛ کنز العمال، ج5، ص797، ش14414؛ التاریخ الکبیر، ج1، ص446؛ الفسوی، أبو یوسف یعقوب (متوفى 347هـ.ق)، المعرفة و التاریخ، تحقیق خلیل المنصور، [بی چا]، دار الکتب العلمیة، بیروت، [بی تا]، ج1، ص186.

[43] . التاریخ الکبیر، ج1، ص446.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی