شبهه دوم: انتساب شک و تردید پیامبر (ص) در نبوت خویش توسط مستشرقان و نقد شبهه
عناوین مورد بحث در این مطلب:
شبهه دوم: شک و تردید پیامبر (ص) در نبوت خویش
مستند شبهه در صحیحین
پاسخ شارحان صحیحین به شبهه
نقد پاسخها
نقد سندی
به ادامه مطلب بروید
فهرست مطالب پایاننامه (کلیک کنید)
شبهه دوم: شک و تردید پیامبر (ص) در نبوت خویش
مستشرقان برای سست و بی اساس نشان دادن نبوت پیامبر9 با نسبت دادن شک و تردید به حضرت در پیامبریشان، شبههای را مطرح نمودهاند که حضرت نسبت به نبوت خود دچار شک و تردید بوده و حتی ایشان در رفع این شک نقشی نداشته است بلکه ورقه و حضرت خدیجه ایشان را از تحیر خارج میسازند و نتیجه میگیرند که بسیاری از زیرساختهای فکری پیامبر9 توسط ورقة بن نوفل (عالم یهودی مسیحی شده) و برخی دیگر از عالمان یهود و نصاری، بنیان نهاده شده و پیامبر9 با آموختن مطالب دینی و اخلاقی از آنها با نوآوریهایی ادعای نبوت و آوردن دین جدید کرده است و اگر ملاقاتهای متعدد با این افراد نبود، چنین ادعایی میسر نمیشد. به چند نمونه از سخنان مستشرقان اشاره میکنم:
کارل بروکلمان مینویسد:
از روایات چنین به دست میآید که او (پیامبر) در بعضی از سفرهایش با بعضی از یهود و نصاری ارتباط داشته، اما در خود مکه شاید با جماعتی از نصاری که شناختشان هم از تورات و انجیل اندک بوده رابطه داشته است. [1]
او همچنین در جای دیگر ادعا میکند:
منبع اعتقادات او (پیامبر) در مورد دنیای آخرت به منابع یهودی باز میگردد و همچنین به صورت غیر مستقیم به منابع فارسی و بابلی قدیم.[2]
گوستاولوبون هم مینویسد:
یک بار محمد به همراه عمویش به سوریه سفر نمود و در بصری با کشیش نسطوری در دیر نصرانیان آشنا شد و از او علوم تورات را آموخت.[3]
همچنین در جای دیگر ادعا میکند:
اسلام صورت مختصر مسیحیت است.[4]
مونتگمری وات چنین مینویسد:
لا شیئ یحملنا علی رفض الخبر الذی یروی کیف ان خدیجه طمأنت محمدا و من البدیهی أنه کان یفتقر إلی الثقة بنفسه فی هذه الفترة و کان من الصعب علیه أن یخترع ذلک و إن کنَامدینین للإستنتاج و التخیل ببعض التفصیلات التی تدل علی ذلک و تشجیع ورقة مهم.[5]
دلیلی نداریم برای کتار گذاشتن خبری که روایت میکند چگونه خدیجه به محمد آرامش خاطر داده، و بدیهی است که او در این دوران نیاز به اعتماد به نفس داشته و اختراع آن (عقاید و دین) برای ایشان سخت بوده، اگر چه ما برای نتیجهگیری و حدس خود، از نکات مفصل و دال بر اختراع بودن ادعای ایشان بهره خواهیم برد و تشویق و تحریک ورقه مهم است.
و پس از توضیحاتی چنین نتیجهگیری میکند:
فمن الأفضل الإفتراض بأن محمدا کان قد عقد صلاة مستمرة مع ورقة منذ وقت مبکر و تعلم أشیاء کثیرة و قد تأثرت التعالیم الإسلامیة اللاحقه کثیرا بأفکار ورقة.[6]
پس بهتر است چنین فرض کنیم که محمد در گذشته ارتباطات پیوستهای با ورقه داشته و مسائل بسیاری را از او آموخته، و آثار تفکرات ورقه را در بسیاری از دستورات اسلامی را که (محمد) در آینده بیان نمود میتوان مشاهده کرد.
او در جای دیگر با اطمینان بیشتری ادعا میکند:
خدیجه پسر عمی داشت به نام ورقة بن نوفل که بدین مسیح گرویده بود و گفته میشود از هنگامی که محمد معتقد شده بود که به او مانند پیامبران سلف وحی میرسد، ورقه از وی حمایت و پشتیبانی میکرده است. همچنین محمد هرگاه تنها میماند و در مأموریت خود برای پیامبری دچار تردید میشد، به خدیجه روی میآورد.[7]
این مستشرق با اعتماد به روایتی که حضرت را به دنبال تأیید و تصدیق حضرت خدیجه و ورقه نشان میدهد، این احتیاج به تصدیق را بدیهی جلوه داده، آن هم به این جهت که پیامبر9 به تنهایی نمیتوانست چنین عقاید و آموزههایی را بنیان نهد. او در پایان نتیجه میگیرد که با در نظر گرفتن احتیاج پیامبر9 به تصدیق و تأیید برای اعتماد به نفس و ملاقات با ورقه و شباهت زیاد تعالیم و دستورات اسلامی با تعالیم و دستورات یهودیت و مسیحیت، بهترین نظریه درباره حضرت این است که آنچه را که پیامبر9 از جانب خدا الهام میپنداشت و خود را فرستاده او میدانست، چیزی نبود جز نتیجه ارتباط مکرر و مستمر پیامبر9 با ورقه.
او در جای دیگر مینویسد:
ترس دیگر او ترس از جنون بود؛ زیرا عرب در آن زمان معتقد بودند که اینگونه اشخاص در تصرف ارواح یا جن هستند. عدهای از مردم مکه الهامات محمد را اینگونه تعبیر میکردند و خود او نیز گاهی دچار تردید میشد که آیا حق با مردم است یا خیر؟[8]
کارل بروکلمان نیز معتقد است که:
و آمنت زوجه فی الحال برسالته المقدسة و تحرر هو نفسه من آخر شکوکه بعد أن تکررت الحالات التی ناداه فیها الصوت الإلهی و تکاثرت و لمتکد هذه الحالات تنقضی حتی أعلن ما ظن أنه قد سمعه کوحی من عند الله؛[9]
همسر او در همان زمان ایمان خود به رسالت مقدس او را ابراز داشت، و زمانی توانست خود را از آخرین تردیدها رها نماید که مخاطب صدای الهی شدنش تکرار و زیاد شد، و هنوز زمان از بین رفتن این حالتها نزدیک نشده بود که آنچه گمان میکرد میشنود را به عنوان وحی از جانب خدا مطرح نمود.
گوستاولوبون هم دراین باره مینویسد:
لمتتردد خدیجه المرأة المطیعة فی تصدیق بعثة زوجها النبویة، فرجعت خدیجه إلی محمد فأخبرته بقول ورقة فاطمأنت نفسه فطاف بالکعبة سبع مرات؛[10]
خدیجه این بانوی مطیع، هیچ تردیدی در تصدیق بعثت و نبوت همسرش نداشت، و نزد محمد بازگشت و او را از نظر ورقه آگاه نمود، لذا (محمد) اطمینان خاطر پیدا نمود، و سپس هفت بار کعبه را طواف کرد.
مستند شبهه در صحیحین
روایتی که وات درباره آن سخن گفته است قسمتی از مجموعه روایاتی است که تحت عنوان بدء الوحی در صحیحین ذکر شده است. به عنوان نمونه:
... قَالَ لِخَدِیجَةَ أَی خَدِیجَةُ مَا لِی لَقَدْ خَشِیتُ عَلَى نَفْسِی فَأَخْبَرَهَا الْخَبَرَ قَالَتْ خَدِیجَةُ کَلَّا أَبْشِرْ فَوَاللَّهِ لَا یخْزِیکَ اللَّهُ أَبَدًا فَوَاللَّهِ إِنَّکَ لَتَصِلُ الرَّحِمَ وَتَصْدُقُ الْحَدِیثَ وَتَحْمِلُ الْکَلَّ وَتَکْسِبُ الْمَعْدُومَ وَتَقْرِی الضَّیفَ وَتُعِینُ عَلَى نَوَائِبِ الْحَقِّ فَانْطَلَقَتْ بِهِ خَدِیجَةُ حَتَّى أَتَتْ بِهِ وَرَقَةَ بْنَ نَوْفَلٍ وَهُوَ ابْنُ عَمِّ خَدِیجَةَ أَخِی أَبِیهَا وَکَانَ امْرَأً تَنَصَّرَ فِی الْجَاهِلِیةِ وَکَانَ یکْتُبُ الْکِتَابَ الْعَرَبِی وَیکْتُبُ مِنْ الْإِنْجِیلِ بِالْعَرَبِیةِ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ یکْتُبَ وَکَانَ شَیخًا کَبِیرًا قَدْ عَمِی فَقَالَتْ خَدِیجَةُ یا ابْنَ عَمِّ اسْمَعْ مِنْ ابْنِ أَخِیکَ قَالَ وَرَقَةُ یا ابْنَ أَخِی مَاذَا تَرَى فَأَخْبَرَهُ النَّبِی صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ خَبَرَ مَا رَأَى فَقَالَ وَرَقَةُ هَذَا النَّامُوسُ الَّذِی أُنْزِلَ عَلَى مُوسَى لَیتَنِی فِیهَا جَذَعًا لَیتَنِی أَکُونُ حَیا ذَکَرَ حَرْفًا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ أَوَمُخْرِجِی هُمْ قَالَ وَرَقَةُ نَعَمْ لَمْ یأْتِ رَجُلٌ بِمَا جِئْتَ بِهِ إِلَّا أُوذِی وَإِنْ یدْرِکْنِی یوْمُکَ حَیا أَنْصُرْکَ نَصْرًا مُؤَزَّرًا ثُمَّ لَمْ ینْشَبْ وَرَقَةُ أَنْ تُوُفِّی وَفَتَرَ الْوَحْی فَتْرَةً حَتَّى حَزِنَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ.[11]
و به خدیجه گفت: ای خدیجه مرا چه میشود، هر آینه جان خود را در خطر دیدم، و جریان را تعریف کرد، خدیجه در پاسخ گفت: نه، هرگز چنین نیست، بشارت بده، به خدا قسم که خداوند شما را خوار نمیکند، به خدا قسم که تو صله رحم میکنی و راستگو هستی و بر ضعیفان و یتیمان کمک مینمایی و بر مردم بخشش داری و مهماننواز هستی و در حوادث روزگار مردم را یاری میکنی؛ سپس خدیجه پیامبر را نزد ورقه بن نوفل برد، و او پسر عموی خدیجه، برادر پدرش بود، او مردی بود که در جاهلیت نصرانی شده بود، و به عربی مینوشت، و قسمتهائی از انجیل را که مورد رضایت خدا بود به عربی کتابت میکرد، او پیرمردی نابینا بود؛ خدیجه به او گفت ای پسر عمو به سخنان برادرزادهات گوش کن، ورقه از پیامبر پرسید: ای برادرزادهام چه دیدهای؟، پیامبر – که درود و سلام خدا بر او باد - (جریان) آنچه را دیده بودند نقل نمودند، ورقه گفت این همان فرشتهایست (جبرئیل) که بر موسی- که درود و سلام خدا بر او باد - نازل میشد؛ ای کاش در ایام نبوت تو نیرومند باشم، و ای کاش زنده باشم، سخنی گفت[12]، پس پیامبر - که درود و سلام خدا بر او باد - فرمودند آیا قومم مرا بیرون میکنند؟ (ورقه) گفت: بله، چرا که هیچ کس چیزی مثل آنچه تو آوردهای را (بر این مردم) عرضه نکرده، مگر اینکه مورد اذار و اذیت قرار گرفته، و اگر دوران (دعوت) تو را درک کنم به نحو شایستهای تو را یاری خواهم نمود؛ زمان زیادی نگذشت که ورقه از دنیا رفت و تا مدتی وحی قطع شد که پیامبر را اندوهگین نمود.
در این روایت چهار جمله دستآویز وات قرار گرفته است:
1- جمله: قَالَتْ خَدِیجَةُ کَلَّا أَبْشِرْ فَوَاللَّهِ لَا یخْزِیکَ اللَّهُ أَبَدًا. (خدیجه گفت: هرگز چنین نیست، به خدا قسم که خداوند هرگز تو را خوار نمیکند.)
" کلَّا "، به معنای انکار و بعید دانستن، و متعلق "أبشر" نبوت پیامبر9 است. یعنی هرگز چنین نیست که میپنداری، بشارت بده و خوشحال باش که حقیقتاً پیامبر9 خدایی. به خدا قسم که خداوند تو را خوار و ذلیل نمیگرداند.[13]
این جمله به تردید پیامبر9 در نبوتش و آگاه شدنش توسط خدیجه تصریح دارد. استفاده حضرت خدیجه از کلمه " کلّا " نشان دهنده بُعد دیدگاه ایشان و نظر پیامبر درباره مسأله و تردید عمیق پیامبر9 نسبت به نبوتش است.
درباره این نکته که چطور میشود پیامبر9 که با حضرت جبرئیل ملاقات کردهاند و جبرئیل یاد خدا را به ایشان متذکر شده تا این اندازه در شیطانی یا وحیانی بودن پیام، تردید آمیخته به ترس دارند، اما حضرت خدیجه بدون تأمل به ایشان بشارت نبوت میدهد، هیچیک از شارحان صحیحین پاسخی ارائه نکردهاند و تنها تردید را مستند به ترس نمودهاند.
جای بسی تعجب است که بعضی از شارحان صحیحین این جمله در روایت را بهترین و گویاترین دلیل بر کمال خدیجه و ثبات رأی و قوّت یقین و عظمت دانایی او در مسائل میدانند. تعبیری که نووی و شبیه آن را دیگران، در اینباره دارند چنین است:
و فیه أعظم دلیل و أبلغ حجة علی کمال خدیجة رضی الله عنها و جزالة رأیها و
قوة نفسها و ثبات قلبها و عظم فقهها؛[14]
این مهمترین دلیل و گویاترین سند بر کمال حضرت خدیجه که خدا ا زاو راضی باشد و ثبات رأی، قوت نفس، اراده قوی و عظمت دانائی اوست.
البته کمالات حضرت خدیجه در جای خود کاملاً پذیرفته است اما گویا این افراد دقت نکردهاند که خصوص این جریان هر مقدار نمایانگر کمال حضرت خدیجه باشد نشان دهنده نقصان و ضعف در پیامبر 9خواهد بود.
2- جمله: فَانْطَلَقَتْ بِهِ خَدِیجَةُ حَتَّى أَتَتْ بِهِ وَرَقَةَ بْنَ نَوْفَلٍ؛ (سپس خدیجه او را نزد ورقة بن نوفل برد.)
این جمله حکایت از رفتن پیامبر9 به همراه حضرت خدیجه، نزد ورقه بن نوفل در خصوص جریان پیش آمده برای پیامبر9 میکند.
در این عبارت هرچند از نظر دقتهای ادبی در ترجمه آن و نیز از نظرگاه تاریخی که پیامبر9 توسط چه کسی یا همراه چه کسی نزد ورقة رفتند، اختلافاتی وجود دارد[15] اما هیچکدام محتوای کلی جمله و تصریح آن به حضور پیامبر9 نزد ورقه در خصوص جریان پیش آمده را انکار نمیکنند.
از تفریع این جمله بر قبلش با " فاء" و سخنی که ورقه در تعریف شخصیت حضرت جبرئیل بیان میکند نتیجه میگیریم که پیامبر9 با وجود بشارت خدیجه هنوز برای استناد به سخنان یک فرد عالم نیاز به تأیید ورقه داشته است.
لذا ابن أبی جمرة مینویسد:
این رفتار حضرت نشان میدهد که انسان برای رفع مشکلاتش باید سراغ اهل علم برود و در زمان پیامبر داناترین افراد بعد از پیامبر ورقه بوده است.[16]
ظاهرا ابن ابی جمره کمترین توجهی نکرده که این فرد جاهل است که باید برای رفع جهل خود سراغ اهل علم برود، نه پیامبر9 خدا و کسی که به دریای بیکران علم الهی متصل است.
3- جمله: فَقَالَ وَرَقَةُ هَذَا النَّامُوسُ الَّذِی أُنْزِلَ عَلَى مُوسَى. (پس ورقه گفت: این (صاحب سرّ[17] و) فرشتهای است که بر موسی هم نازل میشد.)
این عبارت علت رفتن پیامبر9 نزد ورقه را بیان میکند که همان جهل و تردیدشان نسبت به شخصیت فردی است که در غار حرا با او مواجه شدند. ورقه هم قاطعانه تردید و شک پیامبر9 نسبت به شیطانی بودن یا دچار جنون شدن را از افکار پیامبر9 برطرف میکند.
4- جمله: ثُمَّ لَمْ ینْشَبْ[18] وَرَقَةُ أَنْ تُوُفِّی وَفَتَرَ الْوَحْی فَتْرَةً حَتَّى حَزِنَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ. موت ورقه از این جریان تأخیر نیفتاد و وحی برای مدتی قطع شد و این انقطاع وحی باعث ناراحتی حضرت گردید.
هرچند این جمله ظهور در سببیت فوت ورقه در فترة وحی ندارد اما میتواند مؤید و شاهدی برای ادعای وات قرار گیرد.
نقد محتوایی شبهه
درباره نقد محتوایی این شبهه چند نکته وجود دارد:
الف) تعارض این روایت با روایت دیگر از صحیح بخاری در کتاب التفسیر ذیل تفسیر سوره مدثر:
عَنْ یحْیى بْنِ ابیکَثِیرٍ سَأَلْتُ أَبَا سَلَمَةَ بْنَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَوَّلِ مَا نَزَلَ مِنْ الْقُرْآنِ قَالَ )یا أَیهَا الْمُدَّثِّرُ( قُلْتُ یقُولُونَ )اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ( فَقَالَ أَبُوسَلَمَةَ سَأَلْتُ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ رَضِی اللَّهُ عَنْهُمَا عَنْ ذَلِکَ وَقُلْتُ لَهُ مِثْلَ الَّذِی قُلْتَ فَقَالَ جَابِرٌ لَا أُحَدِّثُکَ إِلَّا مَا حَدَّثَنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ قَالَ جَاوَرْتُ بِحِرَاءٍ فَلَمَّا قَضَیتُ جِوَارِی هَبَطْتُ فَنُودِیتُ فَنَظَرْتُ عَنْ یمِینِی فَلَمْ أَرَ شَیئًا وَنَظَرْتُ عَنْ شِمَالِی فَلَمْ أَرَ شَیئًا وَنَظَرْتُ أَمَامِی فَلَمْ أَرَ شَیئًا وَنَظَرْتُ خَلْفِی فَلَمْ أَرَ شَیئًا فَرَفَعْتُ رَأْسِی فَرَأَیتُ شَیئًا فَأَتَیتُ خَدِیجَةَ فَقُلْتُ دَثِّرُونِی وَصُبُّوا عَلَی مَاءً بَارِدًا قَالَ فَدَثَّرُونِی وَصَبُّوا عَلَیّ مَاءً بَارِدًا قَالَ فَنَزَلَتْ )یا أَیهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ وَرَبَّکَ فَکَبِّر(،[19]
یحیی بن کثیر میگوید: از أباسلمة بن عبدالرحمن دربارۀ اولین آیه نازل شده بر پیامبر، پرسیدم، گفت: آیه )یا أَیهَا الْمُدَّثِّرُ( به او گفتم که میگویند آیه )اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ( بوده، ابو سلمه پاسخ داد: از جابر بن عبدالله که خدا از ایشان راضی باشد در این باره سؤال کردم و مثل سخن تو را به او گفتم، پس جابر جواب داد که چیزی جز آنچه پیامبر که درود و سلام خدا بر او باد، به تو نمیگویم؛ پیامبر فرمودند: مدتی در غار حرا بسر میبردم، سپس پائین آمدم، صدایی شنیدم، به راست، چپ، جلو و عقبم نگاه کردم، کسی را ندیدم، آنگاه سرم را بالا بردم و چیزی دیدم، پس نزد خدیجه آمدم و گفتم: مرا بپوشانید، و آب سرد بر من بریزید، مرا پوشاندند و آب سرد بر من ریختند، سپس این آیه نازل شد که: )یا أَیهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ وَرَبَّکَ فَکَبِّر(.
این روایت تصریح میکند که اولین آیه نازل شده بر پیامبر9، آیات ابتدایی سوره مدثر بوده نه آیات ابتدایی سوره علق.[20] ظهور بلکه صراحت این حدیث کاملاً روایت مورد استناد وات را تکذیب میکند که مبنایش در تمام جریانات (ترس و فرار از جبرئیل، رفتن نزد خدیجه و ورقه) بر مخاطب قرار گرفتن پیامبر9 درباره آیات ابتدایی سوره علق است. وقتی نزول این آیات به عنوان اولین آیات (و اولین برخورد با جبرئیل) تکذیب شود تمام جریانات و لوازمی که مترتب بر آن شد را نیز تکذیب مینماید.
بنابراین وجود تناقض بین این روایت با روایتی که ترس پیامبر9 را حکایت میکند در کتاب بخاری شبهه این مستشرق را بیپایه و اساس میسازد.
ب) حداقل بنا به روایت بخاری[21] جریان غار حرا آغاز رسالت و نبوت حضرت است و از طرفی وظیفه سنگین رسالت بر عهده فردی گذاشته میشود که بالفعل قابلیت پذیرش آن را داشته باشد. با توصیفاتی که این روایت از برخورد پیامبر9 دارد و توجیهات ابنحجر که این ملاقات و حتی ملاقات دوم حضرت با جبرئیل را مقدمه رسالت حضرت میداند و تردید بلکه جهل عمیق پیامبر9 نسبت به مسائلی که فهم و درک آنها به راحتی برای خدیجه و ورقه مقدور بوده، با قابلیت بالفعل پیامبر9 در پذیرفتن رسالت سازگار نیست و به نظر میآید با کمالاتی که شارحان صحیحین برای خدیجه بیان کردهاند او أولی به این منصب باشد.
ج) تنها جوابی که برای توجیه تردید پیامبر9 و به دنبال آن حضور نزد ورقه از طرف شارحان صحیحین مطرح شده, کلامی است از ابنحجر عسقلانی که به نقل از اسماعیلی میگوید:
خواست الهی بر این تعلق گرفته که هر زمان برای صلاح و مصلحت انسانها امری خطیر و مهم را در نظر گرفته باشد و بخواهد آن را به خلق اعلام کند ابتدا مقدمهسازی کرده تا تقدیرات الهی با طبیعت انسانها آرام آرام مأنوس شود سپس آن را اعلام میکند و رؤیاهای صادقه و علاقه به خلوت گزیدن و تعبد و به یاد خدا بودن مقدمه نبوت بود و زمانی که ملک مقرب پروردگار به سوی پیامبر میآید و ناگهان پیامبری و رسالت عظیم را به او اعلام میکند از آنجا که این نوع پیشآمد خلاف عادت و طبیعت بشر است طبیعت بشری او نتوانست در مرحله اول آن را بپذیرد، در آن لحظه توان فکر کردن هم نداشت؛ چراکه نبوت باعث انقلاب در ذات فرد نمیشود. لذا جای تعجب نیست که میبینیم همین طبیعت بشری او را در ملاقات با ملک مقرب خداوند بیتاب میکند و با دور شدن از ملک، خود را نزد همسرش میرساند که با او ألفت و أنس دارد و جریان را تعریف میکند و همسرش ترس او را بیدلیل میداند تا به تدریج زمینه پذیرش ملاقات با ملک برای او فراهم گردد.[22]
چنانکه ملاحظه میشود ابنحجر اصل تردید را حتی بعد از آغاز نبوت پیامبر9 میپذیرد و آن را مستدل و کاملاً طبیعی نشان میدهد؛ اما اشارهای نمیکند که این مقدمه اگر هم لازم است مقدار و محدوده آن چقدر است، اگر باز هم شبیه این حادثه تکرار شود (که تکرار هم شده[23]) آن را مقدمه میدانند. آن هم تردید در پیامی که چیزی جز یاد پروردگار نبوده و خداوند میفرماید: )ألا بذکر الله تطمئن القلوب([24] جواب این استدلال ابن حجر را در پاسخ دوم از شبهه اول به صورت مفصل بیان کردیم.[25]
د) جای بسی تأسف است که بعضی از شارحان صحیحین که به خود اجازه تصور ضعف سند یا دلالت یکی از احادیث صحیحین بهویژه صحیح بخاری را نمیدهند، دست به توجیهاتی میزنند که مصداق عذر بدتر از گناه است. سندی از حاشیهنویسان بر شرح صحیح بخاری، با اشاره به اینکه امکان ندارد پیامبر9 بعد از ابلاغ نبوت شک در پیامبری خودشان داشته باشند به سه توجیه عجیب برای ترس و تردید پیامبر9 میپردازد که هیچکدام با ظاهر روایت سازگار نیست، او چنین مینویسد:
1. امکان دارد که در همان حال ابلاغ، شکی در وجود پیامبر9 باشد اما جریان را با عباراتی حکایت کردهاند که موهم این نکته است که بعد از ملاقات با جبرئیل هم شک در وجودشان باقی بوده. [26]
نقد:
این توجیه به شکلی دیگر شک پیامبر9 در نبوتشان را اثبات میکند، زیرا اگر هم بپذیریم شک داشتن در حال ابلاغ صحیح باشد، این شک بالأخره چگونه از بین رفته؟ اگر شخصی غیر از جبرئیل یا مطلبی غیر از اصل پیام باعث رفع شک پیامبر9 شده باشد که ناقص بودن ابلاغ یا عمل مبلغ را میرساند، که قطعا چنین نیست؛ اگر هم آنچه شک را تبدیل به یقین کرده، اصل پیام بوده، در حال ملاقات و ابلاغ، سزاوارتر است که شکی نداشته باشد.
نکته مهم این است که هیچ دلیلی برای اثبات این توجیه ارائه نشده و صرف ادعا است.
2. پیامبر9 برای امتحان اینکه خدیجه تصدیقشان میکند یا خیر، اینگونه با او برخورد کرده و خود را مضطرب نشان دادهاند. [27]
نقد:
در صورتی که پیامبر9 خودشان در ملاقات با جبرئیل دچار تردید بودهاند و در مقابل خدیجه هم ابراز تردید و اضطراب میکنند، چگونه میتوانند از حضرت خدیجه اننتظار داشته باشند ایشان را تصدیق کند؛ و چگونه تصدیق بدون تصور ممکن است؟
3. برای اینکه ادعای نبوت به صورت ناگهانی باعث انکار خدیجه نشود که بعد از انکار، پذیرش پیامبری حضرت برای خدیجه سخت باشد، لذا پیامبر9 عبارات را به صورت مبهم بیان نمودهاند.[28]
نقد:
اگر تهمت انکار و لجاجت را به حضرت خدیجه نادیده بگیریم، چرا پیامبر9 بعد از شنیدن تصدیق و بلکه بشارت حضرت خدیجه اصل جریان را به صورت صحیح و بدون ابهام بیان نفرمودهاند؟ و چرا نزد ورقةبن نوفل رفتهاند؟
هـ . در انتهای روایت آمده است که ورقةبن نوفل بعد از جریان آغاز وحی مدت کوتاهی زنده بوده، در حالی که در کتب متعدد از جمله در سیره ابن اسحاق (متوفی 151هـ ق) ذکر شده که ورقة بعد از علنی شدن دعوت پیامبر9 هم زنده بوده و ایمان نیاورده است.[29]
در پایان میتوان گفت چه بسا وات با دست آویز قرار دادن چنین روایاتی، الهام و وحی به پیامبر9 را انکار و آن را تخیل خلاق حضرت میداند.[30]
نقد سندی
از آنجا که سند این روایت از جهت نقد وارد بر آن مانند سلسله سند روایت شبهه قبل میباشد لذا از تکرار آن خود داری نموده و خواننده را به نکات ذکر شده در همانجا ارجاع میدهیم.
[1] . تاریخ الشعوب الاسلامیة، ص34.
[2] . همان، ص71
[3] . گوستاولوبون، حضارة العرب، عادل زعیتر، چاپ اول، انتشارات دار احیاء التراث العربی، بیروت،1399، ص130.
[4] . همان، ص158
[5]. محمد فی المکة، ص91.
[6]. همان، ص93.
[7] . محمد پیامبر و سیاستمدار، ص14.
[8]. محمد پیامبر و سیاستمدار، ص26؛ وات، ویلیام مونتگمری، محمد فی المکه، ترجمه به عربی شعبان برکات، انتشارات المکتبة العصریة بیروت،]بی تا[، ص90.
[9] . تاریخ الشعوب الإسلامیه، ص36.
[10] . حضارة العرب، ص132.
[11]. صحیح بخاری، کتاب التفسیر، سوره 96 (علق)، باب 4، ح4957، و باب 1، ح4953؛ همان، کتاب بدء الوحی، باب 3، ح3؛ همان، کتاب الأنبیاء، باب 21، ح3392؛ همان، کتاب التعبیر، باب 1، ح6982؛ صحیح مسلم، کتاب الایمان، باب 73، ح252و254 (160).
[12] . در نقل دیگر همین روایت به جای "ذکر حرفا" به معنای سخنی گفت، آمده: "إذ یخرجک قومک" یعنی آنگاه که قومت تو را (از شهر و دیارت) بیرون کنند. صحیح بخاری، کتاب بدء الوحی، باب 3، حدیث 3.
[13]. عمدة القاری، ج24، ص129؛ فتح الباری، ج12، ص449 و ج8، ص919؛ ارشاد الساری، ج14، ص413.
[14]. المنهاج (شرح النووی علی صحیح مسلم)، ص196( ذیل ح252)؛ ارشاد الساری، ج1، ص91؛ عمدةالقاری، ج1، ص63 ( ذیل ح3)؛ مرقاة المفاتیح، ج10، ص109 و 110؛ التعلیق الصبیح، ج7، ص100.
[15]. ابن اسحاق، محمد، سیرة ابن اسحاق، تحقیق محمد حمیدالله، انتشارات معهد الدراسات و الأبحاث للتعریف، ج2، ص112؛ عمدة القاری، ج1، ص64.
[16] . بهجة النفوس، ج1، ص20.
[17]. الناموس: هو صاحب السرّ. عمدة القاری، ج24، ص130.
[18]. لم ینشب: لم یلبث وفاته، لم تتأخر وفاته عن هذه القصة. ارشاد الساری، ج1، ص94.
[19]. صحیح بخاری، کتاب التفسیر، سوره مدثر، ح4922؛ صحیح مسلم، کتاب الإیمان، باب73، ح161(257).
[20]. جالب توجه است که در سند هردو روایت متناقض، یحیی بن بکیر به عنوان شیخ بخاری در سلسله سند وجود دارد.
[21] . متن کامل آن را در شبهه قبل آوردیم.
[22]. فتح الباری، ج12، ص451.
[23] . صحیح بخاری، کتاب التفسیر، سورۀ 74، باب 5، ح4926.
[24]. القرآن الکریم، سوره رعد، آیه 28.
[25] . بنگرید به: ص 90.
[26]. السندی، أبیالحسن محمد، حاشیه سندی بر صحیح البخاری، که همراه با شرح أحمد علی سهارنفوری چاپ شده، انتشارات مختار ایند کمپنی، هند، 1406هـ ق، ج1، ص14.
[27] . همان.
[28] . همان.
[29] . سیره ابن اسحاق، ج4، ص170.
[30]. محمد پیامبر و سیاستمدار، ص300.