مقصد سوم: مفاهیم/ فصل دوم: مفهوم وصف
فصل: مفهوم الوصف ...، ص282
فصل دوم: مفهوم وصف
مرحوم آخوند میفرمایند در رابطه با مفهوم وصف سه قول مطرح است:
قول یکم: وصف مفهوم دارد
برای این قول پنج دلیل ذکر میکنند به این صورت که اینجا سه دلیل و بعد از قول دوم هم دو دلیل دیگر ذکر میکنند.
قبل از توضیح مطلب یک مقدمه اصولی بیان میکنیم:
مقدمه اصولِ: مقصود از وصف در علم اصول
در رابطه با وصف اصولی دو نکته باید مورد توجه قرار گیرد که در اصول فقه مرحوم مظفر هم خواندهایم:
یکم: مقصود از وصف در علم اصول، نعت نحوی نیست بلکه أوسع از آن شامل تمام قیود موضوع میشود. به عبارت دیگر هر قیدی که در کلام ذکر شود را در اصول وصف مینامیم چه در ظاهر شرائط صفت نحوی را دارا باشد یا حتی به عنوان حال یا تمیز یا ظرف در جمله مطرح شده باشد.
دوم: اگر قید به همراه موضوع (مقیّد) ذکر شود در اصول وصف نامیده میشود مثل "لاتکرم الرجل السارق" (وصف معتمد بر موصوف) اما اگر صفت به تنهایی ذکر شده و موضوع یا موصوف در عبارت وجود نداشت به آن لقب میگوییم. مثل "السارق و السارقة فاقطعوا ایدیهما"
قائل به مفهوم وصف پنج دلیل ارائه داده است:
دلیل یکم: تبادر
وقتی مولا میفرماید: "أکرم الرجل الفقیر" به ذهن تبادر میکند که وصف فقیر مفهوم دارد یعنی حکم شامل غیر فقیر نیست.
نقد دلیل اول: چنین وضعی وجود ندارد
مرحوم آخوند میفرمایند ثابت نشده که وصف وضع شده باشد برای دلالت بر مفهوم. به عبارت دیگر موارد زیادی داریم که وصف بدون قرینه در جمله بکار میرود و مفهوم هم ندارد.پس معلوم میشود وصف وضع نشده برای دلالت بر مفهوم.
دلیل دوم: اگر مفهوم نداشته باشد ذکرش لغو است
مستدل میگوید اگر قید و وصفی که در کلام مولا ذکر میشود مفهوم نداشته باشد یعنی ذکرش لغو است و مولا بگوید یا نگوید اهمیتی ندارد و صدور کلم لغو از مولای حکیم قبیح است.
نقد دلیل دوم: فائده وصف فقط مفهوم داشتن نیست
مرحوم آخوند میفرمایند فائده وصف منحصر در مفهوم داشتن نیست که اگر مفهوم نباشد ذکر وصف لغو شود زیرا مواردی داریم که وصف ذکر میشود به جهت اهمیّتش نه به جهت مفهوم داشتن. مثلا مولا میفرماید: "لاتظلم الصبیّ الیتیم" به بچه یتیم ظلم نکن این مفهوم ندارد که پس به غیر بچه یتیم میتوانی ظلم کنی بلکه مولا میخوهد اهمیّت جایگاه یتیم را متذکّر شود. یا مثل اینکه بفرماید: "ماء الجاری طاهرٌ و مطهّرٌ" آب جاری پاک و پاک کننده است، این مفهوم ندارد که پس غیر آی جاری مطهّر نیست.
دلیل سوم: انصراف
مستدل میگوید یک قرینه عامه داریم به نام انصراف که دلالت میکند وصف مفهوم دارد. یعنی در ذکر وصف باعث میشود حکم انصراف پیدا کند به صورتی که وصف موجود باشد.
نقد دلیل سوم: ادعای بلا دلیل
مرحوم آخوند تصریح نمیکنند اما دلیل سوم را ادعای بدون دلیل میدانند.
دو دلیل دیگر از قول اول باقی مانده که پس از ذکر قول دوم اشاره میکنند.
قول دوم: اگر وصف علت باشد مفهوم دارد و الا فلا
قول دوم یک قول به تفصیل است. به مرحوم صاحب فصول نسبت داده شده که اگر وصف در ظاهر جمله به عنوان علت ذکر شده بود مفهوم دارد و الا مفهوم ندارد. مثال: مولا بفرماید: "أکرم العالم العادل" چنین وصفی مفهوم ندارد اما اگر بفرماید: "أکرم العالم لعدالته" این وصف مفهوم دارد.
دلیل: حکم دائر مدار علت است
مستدل میگوید اگر وصف در جایگاه علت باشد نشان میدهد که حکم دائر مدار علت است وقتی علّت (عدالت) نباشد حکم هم منتفی است. مفهوم هم یعنی همین که با انتفاء وصف، حکم منتفی شود.
نقد:
مرحوم آخوند در نقد این قول میفرمایند در مبحث مفوهم شرط توضیح دادیم در صورتی منتفی شدن علت باعث منتفی شدن حکم میشود که علت منحصره باشد، پس اگر علت منحصره نباشد از بین رفتن علت یا همان وصف، سبب از بین رفتن حکم نمیشود. حال اگر قرینهای وجود داشت که وصف علت منحصره برای حکم است در این صورت قبول داریم انتفاء علت منحصره به معنای انتفاء سنخ حکم است لکن همان قرینه دلالت بر مفهوم و انتفاء حکم عند إنتفاء وصف میکند نه اینکه وصف مفهوم داشته باشد. پس در واقع مفهوم، به خاطر انحصار علّت آمد نه به خاطر وصف بودن.
دلیل چهارم قول اول: اصل احترازیّت در قیود
(و لاینافی ذلک ما قیل) قبل از تبیین استدلال به دلیل چهارم یک مقدمه اصولی بیان میکنیم:
مقدمه اصولی: قید توضیحی، غالبی و احترازی
اصولیان تقسیمات مختلفی برای قید مطرح میکنند از جمله:
ـ قید توضیحی: آن است که ذکرش باعث تقسیم مقیّد نمیشود و تأثیری در حکم ندارد. مثل الإنسان ناطقٌ. قید ناطق بودن توضیح برای انسان است نه اینکه انسان بر دو قسم باشد یکی ناطق و دیگری غیر ناطق.
ـ قید غالبی: آن است که غالبا و معمولا یک شیئ مقیّد به آن است البته این قید باعق تقسیم مقیّد میشود اما تأثیری در حکم ندارد. مثل آیه شریفه "و ربائبکم اللاتی فی حجورکم" که در صدد بیان خانمهایی است که بر مرد محرم هستند. یکی از آنها موردی است که مرد با خانمی ازدواج کند که از شوهر قبلیاش دختر دارد، چون غالبا خانمی که از شوهر قبلیاش فرزند دارد و قصد ازدواج دوباره (مثلا برای تأمین هزینههای زندگی) دارد در همان سنین خردسالی فرزندش ازدواج میکند و این فرزند در خانه شوهر جدید بزرگ میشود لذا خداوند فرموده دختری که این خانم به خانه شما میآورد و در خانه شما بزرگ میشود به شما محرم است. پس ربیبهها بر دو قسماند یا در خانه شوهر جدید بزرگ میشوند یا اینکه بزرگسال هستند، اما حکم محرمیت در هر دو صورت یکی است.
در مبحث مفهوم وصف اصول فقه مرحوم مظفر خواندیم که قید غالبی مفهوم ندارد.[1]
ـ قید احترازی: آن است که برای احتراز و خارج کرد موردی که فاقد قید است بیان شود. مثل آیه شریفه "لله علی الناس حجّ البیت من استطاع الیه سبیلا" قید استطاعت هم باعث تقسیم حاجی میشود که حاجی یا مستطیع بوده یا نه، هم باعث تقسیم حکم میشود که اگر مستطیع باشد حج بر او واجب است و اگر مستطیع نباشد حج بر او واجب نیست. گفته میشود اصل در قیود احترازیّت است.
مستدل میگوید اصل و قانون کلی در ذکر قید این است که گوینده در صدد احتراز از صورتی است که قید وجود ندارد چرا که اگر قید اهمیّت نداشت ذکر نمیشد حالا که ذکر شده متوجه میشویم برای فهماندن نکته و احتراز از چیزی بوده است. (از این اصل در علم اصول تعبیر میشود به اصل احترازیّت قیود) وقتی مولا میگوید عالم عادل را اکرام کن معلوم میشود با قید عادل میخواسته فاسق را خارج کند و مخاطبش را از اکرام فاسق بر حذر بدارد و از اکرام فاسق احتراز کند.
نقد: احترازیت در قیود تلازم با مفهومگیری ندارد
مرحوم آخوند میفرمایند قبول داریم اصل در قیود احترازیّت و محدود کردن است لکن احترازیّت در قیود ملازمه با مفهوم گیری ندارد.
توضیح مطلب این است که وقتی مولا میفرماید: "أکرم العالم الفقیه" معنایش این است که خواست مولا از وجوب اکرام فعلا محدود شده به عالم با وصف فقیه، اما اینکه دیگر ممکن نیست خواست مولا تعلق بگیرد به اکرام عالم غیر فقیه؟ چنین چیزی ثابت نیست یعنی نمیتوانیم به خاطر "أکرم العالم الفقیه" بگوییم اکرام عالم غیر فقیه حرام است.
مثال مرحوم آخوند چنین است که تفاوتی ندارد مولا بفرماید: "جئنی بإنسانٍ" یا بفرماید: "جئنی بحیوان ناطق" در هر دو صورت یعنی چه با قید چه بدون قید معنایش این است که الآن خواسته مولا تعلق گرفته به آوردن انسان اما خواسته مولا نمیتواند به آوردن غنم تعلق بگیرد؟ چنین دلالتی ندارد. پس با قبول احترازیت در قیود معتقدیم انتفاء قید و وصف دلالت بر انتفاء سنخ حکم ندارد.
دلیل پنجم قول اول:
(کما أنّه لایلزم) مستدل میگوید روشن است که اگر یک دلیل مطلق مثل "أعتق رقبةً" داشته باشیم و دلیل مقیّد بگوید: "أعتق رقبةً مؤمنةً" باید مطلق را حمل بر مقیّد میکنیم یعنی مولا عتق رقبه کافره را نمیپذیرد. چرا علماء مطلق را حمل بر مقیّد و محدود به آن میکنند؟ روشن است که به جهت مفهوم داشتن قید و وصف است. پس از رابطه مطلق و مقیّد که مود قبول تمام علماء است کشف میکنیم در نگاه آنان وصف مفهوم دارد و الا تقیید معنا نداشت.
نقد:
مرحوم آخوند دو جواب میدهند:
اولا: رابطه تقیید بین مطلق و مقیّد ارتباطی به بحث مفهوم وصف ندارد. در آنجا مولا میخواهد نشان دهد که موضوع دلیل ول از نگاه او محدود است به رقبه مؤمنه اما دلالت نمیکند حکم شامل رقبه کافره نمیشود. خیر ممکن است در آینده مولا عتق رقبه کافره را نیز بپذیرد یعنی اگر مولا بعدا بفرماید عتق رقبه کافره هم جایز و کافی است نمیتوان به او اعتراض کرد که پس چرا فرمودی رقبه مؤمنه آزاد کنیم؟ قید ایمان فقط نشان میدهد دائره موضوع در "أعتق رقبة" محدود است به رقبة مؤمنة. اما دلالت بر انتفاء سنخ حکم اکرام نسبت به غیر مؤمن نمیکند.
ثانیا: اگر گفته شود جمله مطلق "أعتق رقبةً" را مقیّد میکنیم چون "أعتق رقبة مؤمنة" مفهوم دارد یعنی حق نداری رقبه کافره آزاد کنی، در این صورت یک اشکال مهم به وجود میآید که ظهور مطلق در معنای اطلاقاش به حکم منطوق است و ظهور منطوق اقوی از ظهور مفهوم است، ظهور مفهوم نمیتواند مانع اطلاق منطوق شود و آن را مقیّد کند. پس اگر دلیل تقیید در رابطه بین مطلق و مقیّد، مفهوم داشتنِ مقیّد باشد، اشکالش این است که اطلاق منطوقی اقوی است از تقیید به دست آمده از مفهوم و دیگر رابطه تقیید معنا ندارد و نمیتوان مفهوم جمله مقیّد را بر منطوق جمله مطلق مقدم نموده و رابطه تقیید برقرار کنیم. در حالی که علما رابطه تقیید را قبول دارند پس نشان میدهد رابطه تقیید بین مطلق و مقیّد ربطی به مفهوم داشتن قید و وصف ندارد.
قول سوم: وصف مفهوم ندارد
(و أما الإستدلال علی) قول سوم میگوید وصف مفهوم ندارد.
دلیل:
با توجه به مقدمهای که ذیل دلیل چهارم قول اول ذکر کردیم مبنی بر اینکه قید غالبی مفهوم ندارد مستدل میگوید در آیه شریفه "رَبائبکُم اللّاتی فی حُجُورکُم" قید یا وصف "فی حجورکم" مفهوم ندارد و این نشان میدهد وصف مفهوم ندارد و الا باید در آیه شریفه هم مفهوم میداشت و فقها فتوا میدادند ربیبهای به شما محرم و بر شما حرام میشود که در خانه شما بزرگ شود در حالی که أحدی از فقها چنین فتوایی نمیدهد معلوم میشود وصف مفهوم ندارد.
نقد:
مرحوم آخوند دو جواب داده و میفرمایند:
اولا: قرینه قطعی داریم که وصف در آیه مذکور مفهوم ندارد. قرینه هم روایات تفسیریه ذیل آیه کریمه است که اهل بیت علیهم السلام مقصود از آیه را تبیین فرمودهاند.بحث ما در جایی است که قرینه بر وجود یا عدم مفهوم نداشته باشیم ببینیم آیه وصف خود بخود مفهوم دارد یا نه؛ و الا با وجود قرینه بر مفهوم یا عدم مفهوم که بحثی نیست و مورد قبول همه است.
ثانیا: کسانی که میگویند وصف و قید مفهوم دارد مربوط به جایی است که قید غالبی نباشد و الا همه قبول دارند که وصف و قید غالبی مفهوم ندارد.
تذنیبٌ: لایخفی أنّه ...، ص485
پیوست:
البته مناسبتر این بود که این مطلب در ابتدای مفهوم وصف ذکر شود در هر صورت مرحوم آخوند ذیل عنوان تذنیب یا همان پیوست، در صدد تبیین محل بحث هستند. قبل از تبیین کلام ایشان یک مقدمه منطقی اصولی بیان میکنیم:
مقدمه منطقی اصولی: اقسام رابطه بین وصف و موصوف
رابطه بین وصف و موصوف یکی از چهار قسم است:
یکم: تساوی مثل "أکرم انساناً متعجّباً". یعنی هر انسانی متعجّب است و هر متعجّبی انسان است.
دوم: وصف أعمّ از موصوف است. مثل "أکرم انسانا ماشیاً" ماشی اعم از انسان است.
سوم: وصف أخصّ از موصوف است. (عام و اخص مطلق). مثل "أکرم انساناً عادلاً" هر عادلی انسان است اما هر انسانی عادل نیست.
چهارم: عام و خاص من وجه. مثل "أکرم رجلاً عادلاً" که دو ماده افتراق دارند و یک ماده اجتماع:
ماده افتراق اول: (از جهت موصوف) رجل هست اما عادل نیست.
ماده افتراق دوم: (از جهت وصف) رجل نیست اما عادل است. (زن عادل)
ماده اشتراک: رجل عادل
بحث از مفهوم داشتن یا نداشتن وصف، مربوط به کدام قسم از اقسام چهارگانه مذکور در مقدمه است؟
میفرمایند محل بحث در مفهوم وصف موردی است که موصوف باقی باشد اما وصف از بین رفته باشد. در این صورت بحث میکنیم که آیا حکم همچنان باقی است یا نه؟ مثال: مولا فرموده: "أکرم عالماً عادلاً" زید عالم هست (موصوف هست) لکن وصف عدالت نیست، آیا اکرام این زید عالم غیر عادل واجب است یا خیر.
بنابراین اگر وصف مساوی با موصوف باشد روشن است که از محل بحث خارج است چون با از بین رفتن وصف، موصوفی هم وجود ندارد که از حکم آن بحث کنیم. در مثال: "أکرم انسانا متعجباً" اگر وصف تعجّب نباشد دیگر انسان هم نیست که از وجوب یا عدم وجوب اکرام او بحث کنیم.
همچنین اگر وصف اعم از موصوف باشد باز از محل بحث خارج است. در مثال: "أکرم انسانا ماشیاً" روشن است که اگر ماشی نباشد دیگر انسان هم نیست که از حکم اکرام بحث کنیم.
اما دو مورد در محل بحث باقی میماند آنجا که رابطه وصف و موصوف عام و خاص مطلق یا عام و خاص من وجه باشد.
در رابطه عموم خصوص مطلق مثل: "أکرم انسانا عادلا" اگر عدالت نبود اما انسان بود جا دارد از وجوب اکرام بحث شود.
در رابطه عموم خصوص من وجه در صورتی محل بحث قرار میگیرد که ماده افتراق از جهت موصوف باشد.
توضیح مطلب این است که در فقه مشهور فقها میفرمایند: "فی الغنم السائمة زکاةٌ" گوسفندی که معلوفه نیست یعنی در چراگاه پرورش پیدا میکند نه اینکه صاحبش علوفه برای او بیاورد، زکات دارد. اینجا بحث است که اگر غنم سائمه یعنی بیابانچر نبود زکات دارد یا ندارد؟
اما در صورتی که ماده افتراق از جهت وصف باشد یعنی موصوف نباشد اما وصف باشد، یعنی غنم نیست اما سائمه هست، فرد إبل یا بقر دارد که سائمه و بیابانچر است، آیا زکات دارد یا خیر؟ اینجا روشن است که از محل بحث خارج میباشد زیرا حکم زکات مربوط به غنم بود نه ابل یا بقر و دیگر ارتباطی به مفهوم وصف سائمة در غنم ندارد.
البته شافعیه از "فی الغنم السائمة زکاة" برداشت کردهاند که مفهوم دارد لذا معتقدند ابل معلوفه زکات ندارد چون سائمه نیست.
مرحوم آخوند توجیهی برای این فتوای شافعیه ذکر میکند که شاید نظر شافعیه در باب مفهوم وصف این است که اگر وصف علت منحصره باشد در تمام اقسام چهارگانه وصف، انتفاء وصف سبب انتفاء حکم میشود حتی اگر موصوف هم باقی نباشد. پس در مثال مذکور وقتی صفت سائمه باقی نباشد دیگر حکم وجوب زکات هم نیست چه غنم باشد چه غنم نباشد، چه سائمه باشد و چه سائمه نباشد.
ظاهر این توجیه قابل قبول است یعنی اگر وصف و موصوف رابطهشان تساوی باشد هم در صورت علت منحصره بودن وصف، سنخ حکم منتفی است. وقتی میگوید: "أکرم انسانا متعجبّاً" وقتی وصف تعجب نبود دیگر وجوب اکرام هم نیست و کاری نداریم که انسان هست یا نیست، یعنی معلوم است که انسان نیست لکن با انتفاء وصف تعجّب خود بخود نتیجه میگیریم انتفاء حکم را. پس وصفی که علت منحصره است مفهوم دارد.
همچنین در مثال "أکرم انسانا ماشیا" به محض انتفاء مشی، انتفاء حکم اکرام را نتیجه میگیریم و کاری نداریم انسان هست یا نه.
(فلاوجه فی التفصیل) مرحوم شیخ انصاری نسبت به وصف مساوی با موصوف یا أعم از موصوف میفرمایند وصف مفهوم ندارد چون وقتی وصف از بین برود دیگر موصوفی نیست که از حکمش سخن بگوییم. اما به کلام شافعیه در "فی الغنم السائمة زکاةٌ" که میرسند (که رابطه عام و خاص من وجه و افتراق از جهت وصف باشد) میفرمایند کلام شافعیه در این مورد را میتوان توجیه کرد و صحیح شمرد. پس مرحوم شیخ انصاری نوعی تفصیل قائل شدهاند بین جایی که موصوف از بین میرود با مثال مذکور.
مرحوم آخوند میفرمایند در مثال مذکور، شافعیه به نوعی مفهوم گیری میکنند که موصوف از بین رفته است. یعنی شافعیه میگویند إبل معلوفه زکات ندارد یعنی موصوف که غنم باشد از بین رفته است لذا دیگر وجوب زکات هم نیست.
چگونه مرحوم شیخ انصاری میفرمایند در وصف مساوی یا وصف أعم از موصوف، نمیتوان مفهومگیری کرد چون موصوف باقی نیست اما مفهومگیری شافعیه در مثال مذکور را هم قابل توجیه میدانند؟ در حالی که در برداشت شافعیه هم موصوف از بین رفته یا هر دو جا بگویید مفهوم گیری صحیح نیست یا هر دو جا بگویید مفهوم گیری صحیح است.
زمان ترم اول اواخر مبحث مفهوم شرط به اتمام رسید. تا اینجا بحث به صورت ارائه جزوه بدون تدریس پیگیری شد و برای اتمام بحث و بررسی مقصد چهارم: عام و خاص، متأسفانه فرصت نیست. در بخش بعدی از ابتدای مطلق و مقیّد بحث را پیمیگیریم.