آجرک الله یا صاحب الزمان عجل الله ظهورک
نالۀ وا أبتا میرسد از سوختهای
کز دل مادر گیتی ببرد صبر و قرار
جورها دید پس از دورِ پدر از دوران
نه مساعد ز مهاجر، نه معین از انصار
بت پرستی به در کعبۀ مقصود و امید
آتشی زد که بر افروخته تا روز شمار
شرر آتش و آن صورت مهوش عجب است
نور حق کرده تجلّی مگر از شعلۀ نار
بند در گردن مرد افکن عالم افکند
بت پرستی که همی داشت به گردن زُنّار
مرحوم کمپانی، دیوان اشعار ص103
طعمۀ زاغ و زغن شد میوۀ باغ فدک
نالۀ طاووس فردوس برین شد بر فلک
بی وفا قومی دل آنان ز آهن سختتر
وعدههای سست آنان چون هوایی در شَبَک
پاس حق هرگز نجو از مردم حق ناشناس
هر که حق را ننگرد کورش کند حقّ نمک
"مفتقر" گر جان سپاری در ره بانو رواست
راه حق است "إن تکن لله کان الله لک"
همچو قمری با غمش عمری به سر باید کنی
چارۀ دل را هم از این رهگذر باید کنی
مرحوم کمپانی، دیوان اشعار ص109
اللهُمَّ الْعَنْ أوّلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ آخِرَ تَابِع لَهُ عَلَى ذلِکَ