جلسه صد و نهم (سهشنبه، 98.01.27) بسمه تعالی
فی مسقطات الخیار.. ص51
مرحوم شیخ نسبت به هر یک از خیارات معمولا دو مرحله بحث دارند: 1. احکام 2. مسقطات. در خیار مجلس مرحله اول تمام شد.
مرحله دوم: مسقطات خیار مجلس
مرحله دوم از مطالب مربوط به خیار مجلس بیان مسقطات خیار است که چهار مسقط را ضمن هشت مسأله بررسی میکنند:
1. شرط سقوط خیار مجلس در ضمن عقد. 2. إسقاط خیار بعد از عقد بیع. 3. افتراق از مجلس عقد. 4. تصرف در عوضین.
مرحوم شیخ این چهار مسقط را در هشت مسأله بررسی میکنند:
مسأله اول: إشتراط سقوط در ضمن عقد
مرحوم شیخ انصاری مسقط اول را در این مسأله و ضمن پنج مطلب تبیین میکنند:
مطلب اول: مدعی و دلیل
اشتراط سقوط خیار مجلس ضمن عقد بیع، مسقط خیار مجلس خواهد بود. سه دلیل بر این مدعا اقامه شده است:
دلیل اول: اجماع
مرحوم ابن زهره در غنیة النزوع ادعای اجماع کردهاند.
دلیل دوم: أوفوا بالعقود
(در عبارت مرحوم شیخ این دلیل به عنوان دلیل سوم مطرح شده است) مرحوم صاحب جواهر در مقام استدلال بر این مدعا به آیه شریفه أوفوا بالعقود تمسک کردهاند. ایشان میفرمایند وفاء به عقد واجب است و شرط سقوط خیار مجلس هم یکی از أجزاء عقد بیع بوده است که وفاء به آن واجب میباشد، در نتیجه خیار مجلس ساقط خواهد شد.
نقد: مرحوم شیخ میفرمایند أدله خیار مجلس مانند "البیّعان بالخیار ما لم یفترقا" عموم آیه "أوفوا بالعقود" را تخصیص میزند. به این بیان که وفاء به تمام عقود واجب است الا در صورتی که خیار مجلس در عقد وجود داشته باشد که در این صورت وفاء به عقد واجب نیست و متبایعین حق دارند معامله را فی المجلس فسخ نمایند.
دلیل سوم: المؤمنون عند شروطهم
استدلال به این روایت به دو بیان مطرح شده است که مرحوم شیخ بیان اول را رد میکنند:
بیان اول: تعارض و ترجیح حدیث المؤمنون
قبل از توضیح بیان اول که از صاحب جواهر است مقدمه اصولی بیان میکنیم:
مقدمه اصولی: تعارض در عامین من وجه
در بحث تعادل و تراجیح رسائل خواندهایم که اگر دو دلیل نسبتشان عام و خاص من وجه بود (دو ماده افتراق و یک ماده اشتراک داشتند) در ماده اشتراک تعارض میکنند و اگر یکی مرجح داشت بر دیگری مقدم میشود و الا تساقط خواهند کرد.
صاحب جواهر میفرمایند دو دلیل در محل بحث داریم: الف: "المؤمنون عند شروطهم". ب: "البیّعان بالخیار".
رابطه این دو دلیل عام و خاص من وجه است، یعنی دو ماده افتراق و یک ماده اشتراک دارند:
ماده افتراق اول: خیار مجلس (ب) هست، شرط (الف) نیست. مثال: کتاب را میفروشد خیار مجلس دارد اما شرطی مطرح نمیکند.
ماده افتراق دوم: شرط (الف) هست اما خیار مجلس (ب) نیست. مثال: میگوید کتاب را به شما هبه میکنم به شرطی که قلم را به من هبه کنید. در هبه خیار مجلس نیست.
ماده اشتراک: هم خیار مجلس است هم شرط. مثال: کتاب را میفروشد به شرطی که خیار مجلس ساقط باشد.
در ماده اشتراک "المؤمنون عند شروطهم" میگوید باید به شرط وفاء کنی و خیار مجلس ساقط است اما "البیّعان بالخیار" میگوید بیع انجام داده و خیار مجلس دارد. این دو دلیل در ماده اشتراک تعارض میکنند و دلیل المؤمنون مرجح دارد لذا مقدم است و نتیجه این خواهد شد که باید به شرط عمل نمود و بگوییم خیار مجلس ساقط است.
نقد بیان اول: مرجحی نیست
مرحوم شیخ میفرمایند ترجیح در صورت تعارض یا باید ترجیح به سند باشد یا دلالت یا ترجیح به امر خارجی.
این دو روایت سندا صحیح و مساوی هستند، دلالت هر دو هم بالعموم است و ترجیحی ندارد، مرجح خارجی هم در بین نیست.
سؤال: موارد متعددی در فقه فقهاء در موارد تعارض بین "المؤمنون عند شروطهم" و سایر أدله، حدیث المؤمنون را مقدم میدارند لذا همین عمل اصحاب در تقدیم این حدیث مرجح است و در البیعان بالخیار مقدم میشود و موجب سقوط خیار مجلس خواهد بود.
جواب: میفرمایند عمل اصحاب زمانی میتواند مرجح باشد که احتمال وجود قرینهای را بدهیم که به دست ما نرسیده و اصحاب از آن مطلع بودهاند لذا مرجح شود، در حالی که اینجا به جهت وجود کلمات و استدلال اصحاب در کتب فقهی یقین داریم دلیل فتوای اصحاب به تقدیم شرط بر البیّعان بالخیار، حدیث المؤمنون است و زمانی که علم به دلیل آنان داریم دیگر عمل و فتوای آنان مرجح و حجت نخواهد بود و مجتهد باید بر اساس فهم و استدلال خودش نتیجهگیری نماید. لذا در مورد تعارض تساقط خواهند کرد.
بیان دوم: حکومت حدیث المؤمنون (شیخ)
مرحوم شیخ میفرمایند دلیل بر مسقط اول فقط حدیث المؤمنون عند شروطهم است اما نه به بیان اول که تعارض و ترجیح یک طرف باشد. قبل از تبیین کلام مرحوم شیخ یک مقدمه اصولی بیان میکنیم:
مقدمه اصولی: رابطه حکومت بین دو دلیل
در اصول فقه مرحوم مظفر ج2، ص222 ذیل مبحث تعادل و تراجیح خواندهایم که گاهی رابطه بین محتوای دو دلیل حکومت است یعنی یک دلیل بر دلیل دیگر از نظر محتوا سیطره دارد. این حکومت و سیطره به دو نحو توسعه و تضییق است. مثال مرحوم مظفر برای حکومت به توسعه رابطه بین دو دلیل: "أکرم العلماء" و " المتقی عالمٌ" بود و مثال حکومت به تضییق هم رابطه بین دو دلیل: "أکرم العلماء" و "الفاسق لیس بعالم" بود. به فرموده استاد بزرگوارم دام ظله در چهار مورد از کتاب رسائل از جمله صفحه اول بحث تعادل و تراجیح مرحوم شیخ انصاری میفرمایند به مسأله حکومت به توسعه و تضییق اشاره کردهاند.
مثال فقهی: فقهاء میگویند أدله و روایات وجوب وفاء به نذر حاکم بر أدله و روایات احکام اولیه مانند مستحب بودن نماز شب است. نماز شب طبق روایات مستحب است اما اگر فردی نسبت به آن نذر کرد به سبب نذر واجب میشود و نسبت به نماز شب به روایات استحباب کاری نداریم بلکه باید به روایات نذر و وجوب وفاء به نذر عمل کنیم. پس نماز شب مستحب است الا زمانی که نذر، سبب وجوب آن بشود. لذا أدله نذر سبب تضییق أدله احکام اولیه خواهند شد.
مرحوم شیخ میفرمایند حکم اولیه شریعت اسلام این است که در عقد بیع خیار مجلس است، دلیل المؤمنون عند شروطهم دائره البیّعان بالخیار را تضییق میکند و میگوید در عقد بیع خیار مجلس است الا زمانی که ضمن عقد شرط کنند خیار مجلس ساقط شود.
میفرمایند با دقت در حدیث "المؤمنون عند شروطهم" متوجه میشویم که این حدیث میخواهد کارهایی که قبل از شرط شدن مثلا مباح بودند را از حکم اولیه اباحه خارج کنند و حکم الزامی برایشان ثابت کند. مثلا اسقاط خیار مجلس مباح بود اما وقتی شرط کردند إسقاط آن را دیگر واجب و الزامی خواهد بود.
نتیجه اینکه المؤمنون عند شروطهم حاکم است بر البیّعان بالخیار و تعارضی در بین نیست زیرا به اجماع فقهاء دلیل حاکم مقدم است بر دلیل محکوم و بین دو دلیل جمع میشود.
شاهد: مرحوم شیخ برای اینکه نشان دهند بین البیّعان بالخیار و المؤمنون عند شروطهم تعارض نیست بلکه حکومت است تمسک به کنند به روایتی از امام صادق علیه السلام که حضرت هم در مقام اختلاف بین یک حکم شرعی و یک شرط، با تمسک به حدیث المؤمنون، عمل به شرط را لازم و مقدم دانسته و آن را حاکم بر دلیل حکم شرعی دیگر میدانند. روایت چنین است که مالک بن عطیه از سلیمان بن خالد نقل میکند مردی پدرش برده است و با إذن مولایش با کنیزی ازدواج کرده است. این کنیز مکاتَب است یعنی با مولای خودش قرارداد بسته که اگر فلان مبلغ پرداخت کند آزاد شود. (و حکم اولیه اسلام این است که در صورتی که زن حرّ شود و شوهرش برده باشد، زن حق فسخ نکاح دارد) این کنیز نصف مبلغ قرارداد را پرداخت کرده. آن مرد به کنیز میگوید من ما بقی مبلغ قرارداد برای آزاد شدنت را میپردازم به این شرط که بعد از آزاد شدن حق فسخ نکاحت با پدرم ساقط شود. و زن قبول میکند. حضرت میفرمایند این کار اشکالی ندارد و عمل به مقتضای شرط واجب است و دیگر این زن حق خیار فسخ نکاح ندارد به دلیل المؤمنون عند شروطهم. پس با اینکه حکم اولیه اسلام جواز فسخ نکاح برای این خانم است اما نمیتواند نکاح را فسخ کند به جهت اشتراط سقوط این خیار.
و الروایة محمولة بقرینة الإجماع ... ص53، س8
اشکال: در بحث خیار شرط خواهد آمد المؤمنون عند شروطهم فقط شامل شرط ضمن عقد میشود نه شروط ابتدائیه که ضمن عقد مطرح نمیشوند، و ظاهر این روایت آن است که شرط سقوط حق فسخِ نکاح، شرط ضمن عقد نیست بلکه شرط ابتدایی است یعنی معامله و عقدی بین پسر و کنیز منعقد نشده که ضمن آن شرط شود بلکه گفته قسمتی از پول آزادیات را میدهیم نکاح را فسخ نکن.
جواب: حدیث باید حمل بر شرط ضمن عقد شود زیرا به اجماع فقهاء شرط ابتدائی واجب الوفاء نیست در حالی که امام صادق علیه السلام وفاء به شرط مذکور را لازم دانستند. پس شرط مذکور یا ضمن عقد لازم یا یک مصالحه مطرح و قبول شده است.
جلسه صد و دهم (چهارشنبه، 98.01.28) بسمه تعالی
نعم قد یستشکل التمسک .. ص53، س14
مطلب دوم: سه اشکال و نقد آن
خلاصه نظریه شیخ در مطلب اول این شد که اگر متعاقدین ضمن عقد بیع عدم خیار مجلس را شرط کردند، مسقط خیار مجلس است به دلیل حاکم بودن المؤمنون عند شروطهم بر أدله البیّعان بالخیار. به این نظریه مرحوم شیخ سه اشکال وارد شده که در مطلب دوم هر سه اشکال را مطرح و نقد میکنند.
اشکال اول: لزوم دور
روشن است که اگر شرط در عقد لازم مطرح شود عمل به شرط هم لازم خواهد بود و اگر شرط در عقد جائز مطرح شود عمل به شرط هم جائز خواهد بود.
به عبارت دیگر لزوم عمل به شرط متوقف است بر لزوم عقد، و جواز عمل به شرط متوقف است بر جواز عقد.
حال اشکال اول به استدلال شیخ انصاری اشکال دور است، مستشکل میگوید دور دو طرف دارد:
طرف اول: لزوم وفاء به شرط متوقف است بر لزوم عقد. طرف دوم: لزوم عقد هم متوقف است بر لزوم وفاء به شرط
توضیح مطلب: مستشکل برای اثبات هر دو طرف دور اینگونه توضیح میدهد:
اثبات طرف اول: اگر عقد لازم باشد عمل به شرط ضمن آن هم واجب است پس لزومِ عمل به شرط از جانب لزوم عقد آمد.
اثبات طرف دوم: شمای مرحوم شیخ میگویید لزوم عقد (عدم خیار) هم از جانب لزوم عمل به شرط آمد زیرا اگر این شرط نبود طبیعتا خیار مجلس و حق فسخ داشت اما چون شرط سقوط خیار مجلس آمد دیگر عقد لازم شده است. پس لزوم عقد هم از جانب شرط آمد.
لزوم وفاء به شرط از جانب عقد آمد و لزوم عقد هم از جانب وفاء به شرط آمد و این دور واضح است.
اشکال دوم: مخالفت با مقتضای عقد
روشن است اگر شرطی مخالف مقتضای عقد باشد باطل است. مانند اینکه عقد نکاح منعقد کند و شرط کند زوجیت یا محرمیّت محقق نشود. در ما نحن فیه هم مقتضای بیع، خیار مجلس است و شرط سقوط و عدم خیار مجلس مخالف مقتضای عقد و باطل است.
اشکال سوم: استحاله إسقاط ما لمیجب
گفته شده قانون کلی میگوید إسقاط ما لم یجب (لم یثبت) محال است. چیزی که ثابت و محقق نشده قابل اسقاط نیست.
زید مرتکب قتل نشده اما عمرو به او بگوید شما پسر من را کشتهای از دیه خون او گذشتم، اینجا اصلا دیهای نیست تا عمرو از آن گذشت کند و بر زید منت گذارد.
اشکال این است که وقتی بایع ضمن عقد میگوید کتاب را به شما میفروشم به شرطی که خیار مجلس نداشته باشی، خوب هنوز بیع محقق نشده که مشتری خیار مجلس داشته باشد، وقتی خیار مجلس برای مشتری ثابت و محقق نشده چگونه آن را إسقاط میکنند؟
پاسخ اشکال اول: دور نیست
لزوم عقد تابع وفاء به شرط هست اما لزوم وفاء به شرط تابع عقد نیست بلکه تابع دلیل المؤمنون عند شروطهم است.
به عبارت دیگر طرف دوم در کلام مستشکل را قبول داریم اما طرف اول باطل است. مستشکل در طرف اول دور گفت لزوم وفاء به شرط از جانب لزوم عقد آمده، میگوییم چنین نیست بلکه لزوم وفاء به شرط از جانب دلیل "المؤمنون عند شروطهم" آمده است.
در تبیین مطلب میفرمایند دلیل المؤمنون عند شروطهم سه نوع شرط را شامل نمیشود اما شرط محل بحث را شامل میشود و لزوم آن را ثابت میکند پس لزوم شرط را با عقد ثابت نمیکنیم بلکه با دلیل شروط (المؤمنون عند شروطهم) ثابت میکنیم. اما سه مورد و سه شرطی که دلیل شروط شامل نمیشود:
1ـ شروط ابتدائیه. دلیل داریم مانند اجماع و أدله دیگر و در خیار شرط خواهد آمد که دلیل شروط شامل شروط ابتدائیه یعنی شرطی که ضمن عقد مطرح نشده باشد نمیشود.
2ـ شرط ضمن عقد جائز. المؤمنون عند شروطهم نمیگوید عمل به شرط در عقدهای جایز، واجب و لازم است. زیرا اصلِ عقد جایز است و امکان ندارد شرط ضمن آن لازم الإجراء باشد. مانند هبه مشروط به روزه گرفتن.
3ـ عقدهایی که ذاتا جایز نیستند اما وجود خیار سبب جواز فسخ در آنها میشود و البته این شرط ربطی به لزوم یا جواز این عقد ندارد. مانند اینکه میگوید کتاب مکاسب را به شما میفروشم به شرطی که سه صلوات بفرستی. در این مثال عقد بیع ذاتا جایز نیست، خیار مجلس هم هست و شرط هم ربطی به لزوم یا جواز عقد ندارد. در این مورد هم تا خیار مجلس هست شرط لازم الوفاء نیست و میتوانند عقد را فسخ کنند. پس دلیل شروط (المؤمنون عند شروطهم) نمیگوید که باید به این شرط عمل شود.
حال در ما نحن فیه کتاب را فروخته است به شرط سقوط خیار مجلس، به حکم دلیل شروط شرط لازم الإجراء است (لزوم وفاء به شرط متوقف بر دلیل شروط است) و وقتی با شرط کردن، خیار مجلس ساقط شد، طبیعتا عقد هم لازم میشود (لزوم عقد متوقف و تابع لزوم شرط شد) پس دور و توقف الشیء علی نفسه نشد.
نتیجه اینکه تا این شرط لازم شد خود بخود عقد هم لازم میشود پس هم شرط لازم شد هم عقد لازم شد (هم تابع هم متبوع) نه اینکه یکی لازم و یکی جائز باشد.
به مناسبت چهارشنبه: تشبیهات اخلاقی
یکی از نکاتی که اول تلنگری برای خود انسان است و سپس در تبلیغ دین، اثرگذاری استدلال را بالا میبرد و فهم و درک معارف دین را آسان میکند مسأله تشبیه مطالب بلند علمی و معنوی به مسائل مادی است.
خداوند متعال نه تنها در قرآن کریم بسیار از این شیوه استفاده کرده بلکه تصریح میکند به استفاده از این شیوه در آنجا که در سوره مبارکه بقره آیه 26 میفرماید: إِنَّ اللَّهَ لاَ یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً...
از تشبیهات در آیات و روایات به ویژه در تعامل با نوجوانان و جوانان که رغبت بیشتری به اندیشیدن دارند باید استفاده نمود. گاهی در صحبتهای بین الإثنینی و سخنرانیهایتان یک تشبیه اخلاقی را مطرح کنید و فقط یک نکته در جهت تشبیه بیان کنید و تقاضا کنید مخاطبانتان به خصوص جوانان در سایر نکاتی که از تشبیه به ذهنشان میرسد فکر کنند و با شما در میان بگذارند.
مثالهای زیادی در روایات میتوان پیدا نمود که به بعض آنها اشاره میکنم:
ـ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ6 إِنَّ لِلْقُلُوبِ صَدَأً کَصَدَإِ النُّحَاسِ فَاجْلُوهَا بِالاسْتِغْفَارِ. ـ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ6 الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّینِ
ـ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ7 اللِّسَانُ سَبُعٌ عَقُورٌ إِنْ خُلِّیَ عَنْهُ عَقَرَ. ـ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ7 التُّقَى رَئِیسُ الْأَخْلَاقِ
ـ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ7 الدُّعَاءُ تُرْسُ الْمُؤْمِنِ وَ مَتَى تُکْثِرْ قَرْعَ الْبَابِ یُفْتَحْ لَکَ.
ـ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ7 أَنَّ التَّقْوَى دَارُ حِصْنٍ عَزِیزٍ وَ الْفُجُورَ دَارُ حِصْنٍ ذَلِیلٍ لَا یَمْنَعُ أَهْلَهُ وَ لَا یُحْرِزُ مَنْ لَجَأَ إِلَیْهِ.
ـ کلام زیبای أمیر المؤمنین7 در علائم محبین خدا: .. یُرَاعُونَ الظِّلَالَ بِالنَّهَارِ کَمَا یُرَاعِی الشَّفِیقُ غَنَمَهُ وَ یَحِنُّونَ إِلَی غُرُوبِ الشَّمْسِ کَمَا یَحِنُّ الطَّیْرُ إِلَی أَوْکَارِهَا عِنْدَ الْغُرُوبِ فَإِذَا جَنَّهُمُ اللَّیْلُ وَ اخْتَلَطَ الظَّلَامُ وَ فُرِشَتِ الْمَفَارِشُ وَ نُصِبَتِ الْأَسِرَّةُ وَ خَلَا کُلُّ حَبِیبٍ بِحَبِیبِهِ نَصَبُوا إِلَیَّ أَقْدَامَهُمْ وَ افْتَرَشُوا إِلَیَّ وُجُوهَهُم...
ـ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ7 إِنَّ الْخُلُقَ الْحَسَنَ یَمِیثُ الْخَطِیئَةَ کَمَا تَمِیثُ الشَّمْسُ الْجَلِیدَ.
ـ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ7 قَالَ: مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ مَاءِ الْبَحْرِ کُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّى یَقْتُلَهُ.
ـ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ7 قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ7 مَثَلُ الْحَرِیصِ عَلَى الدُّنْیَا کَمَثَلِ دُودَةِ الْقَزِّ کُلَّمَا ازْدَادَتْ عَلَى نَفْسِهَا لَفّاً کَانَ أَبْعَدَ لَهَا مِنَ الْخُرُوجِ حَتَّى تَمُوتَ غَمّاً.
ـ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ7 قَالَ إِنَّ الرَّجُلَ لَیُذْنِبُ الذَّنْبَ فَیُحْرَمُ صَلَاةَ اللَّیْلِ وَ إِنَّ عَمَلَ السَّیِّئِ أَسْرَعُ فِی صَاحِبِهِ مِنَ السِّکِّینِ فِی اللَّحْمِ.
ـ اقرار به گناه در بعض روایات صرف یادآوری نیست که گاهی هم میگوید یادش بخیر، اقرار به گناه باید مانند یادآوری یک معاملهای که ضرر بزرگی را متحمل شده که هر وقت یاد آن میافتد از طرف معامله و مکان و زمان معامله بیزار میشود.
ـ تشبیه توکل و رضایت به مقدرات خدا به اعتماد به دکتری که در یک اتاق بیمارستان به یک مریض غذای مطبوع و به مریض دیگر غذای نامطبوع توصیه میکنه و هیچکدام اعتراض نمیکنند، یا درد رو زیر دست دندان پزشک تحمل میکند و نوبت بعدی هم میگیرد.
ـ در باب اهمیت ظاهر: اگر آب را در آفتابه هر چند تمیز و نو بیاورند نمیخورد اما همان آب را اگر در لیوان بیاورند میخورد.
ـ تشبیه احسان نمودن به بازی والیبال که در صورتی احسان ماندگار است که توپ در زمین طرف مقابل بماند نه اینکه توقع بازگشت احسان و جبران هدیه و خدمت از جانب طرف مقابل را داشته باشد.
ـ تشبیه زیبایی کظم غیظ به پشتی: درون پشتی، کارتن و به نوعی آشغال است اما همینکه درون خودش نگه داشته زیبا و مجلسی است.
ـ کلام لقمان حکیم که به پسرش توصیه میکند به استفاده از بهترین غذاها، بهترین رختخوابها و بهترین خانهها و توضیح میدهد که بهترنی غذا، طعامی است که زمان گرسنگیِ کامل بخوری، بهترین رختخواب آن است که بعد از خستگی از کار روزانهات در آن آرام بگیری و بهترین خانهها قلوب مردم است که با جلب محبت آنان در راه رضای خدا، در قلوبشان جای داشته باشی.
جلسه صد و یازدهم (شنبه، 98.01.31) بسمه تعالی
و أما الثانی فلأن الخیار ... ص54، س16
در مسأله اول از مسقطات خیار مجلس بحث در مسقط اول (اشتراط سقوط خیار مجلس) بود، گفتیم در مسأله اول پنج مطلب بین میکنند، مدعی و دلیل تمام شد، مطلب دوم بیان سه اشکال و نقد آنها بود که اشکالات و نقد اشکال اول گذشت.
پاسخ اشکال دوم: خیار جزء هویت عقد بین نیست
اشکال دوم این بود که خیار مجلس جزء مقتضی و هویت عقد بیع است و اگر فرد در عقد بیع شرط کند خیار مجلس نداشته باشند شرطی بر خلاف هویت و مقتضای عقد کرده که باطل است.
در گذشته و کتاب البیع هم مرحوم شیخ اشاره کردهاند که مقتضای عقد بیع تملیک عین است و خیار یک حق خارجی است و جزء مقتضی و هویت عقد نیست. لذا اگر حق خیار را ساقط کنند منافاتی با مقتضی و هویت عقد ندارد.
به عبارت دیگر مقتضی و علت خیار، عقد است به شرط لا از مانع، بشرط لا از شرط سقوط، یعنی در صورتی عقد اقتضاء خیار دارد که مانعی به نام شرطِ سقوط خیار مجلس در بین نباشد و الا اگر چنین مانعی مطرح شود، دیگر عقد بیع اقتضاء خیار ندارد. چنانکه کاغذ اقتضاء آتش گرفتن را دارد به شرط لا از رطوبت یعنی به شرطی که مانعی به نام رطوبت نباشد.
و قوله البیّعان بالخیار ... ص54، س آخر
مستشکل دوباره دو ایراد به این جواب مرحوم شیخ دارد:
ایراد اول: استحاله تخلف معلول از علت
میدانیم اگر علت تامه محقق شود قطعا معلول به دنبالش میآید. روایت البیّعان بالخیار ظهور دارد در اینکه بیع علت تامه خیار مجلس است، یعنی به محض تحقق بیع به عنوان علت تامۀ خیار مجلس، باید معلول آن (خیار مجلس) هم محقق شود. بنابراین بر خلاف مقتضای عقد نمیتوانند شرط کنند خیار مجلس نباشد.
جواب: المؤمنون حاکم است
مرحوم شیخ میفرمایند:
اولا: متبادَر از اطلاق البیّعان بالخیار این است که بیع علت تحقق خیار مجلس است در صورتی که مانعی نباشد، چنانکه اگر گفته شود کاغذ با تماس آتش میسوزد متبادر به ذهن آن است که به شرط عدم رطوبت. (بشرط لای از رطوبت)
ثانیا: اگر هم البیّعان بالخیار دلالت کند بر علیت تامه بیع برای خیار مجلس باز هم میگوییم مقتضای جمع بین دلیل المؤمنون عند شروطهم و البیّعان بالخیار آن است که در موردی که شرط شود سقوط خیار مجلس، دیگر بیع علت تامه ثبوت خیار مجلس نیست. زیرا چنانکه دو جلسه قبل توضیح دادیم المؤمنون حاکم است بر أدله احکام اولیه.
ایراد دوم: لزوم عمل به هر شرطی
اگر به گفته شمای شیخ انصاری المؤمنون عند شروطهم حاکم بر أدله احکام اولیه از جمله البیّعان بالخیار است، پس در تمام موارد باید به هر شرطی عمل کرد، و دیگر شرط مخالف کتاب و سنت معنا ندارد زیرا المؤمنون عند شروطهم میگوید به هر شرطی باید عمل کنی و خود این یک دستور شرعی است پس اگر در بیع کتاب شرط کرد ترک نماز صبح را این شرط شرعی و صحیح خواهد بود زیرا به المؤمنون عند شروطهم عمل کرده است.
جواب: فقط شرط مشروع
مرحوم شیخ انصاری میفرمایند محل اصلی بررسی و پاسخ به این اشکال در بحث خیار شرط است اما به اجمال و اختصار میگوییم المؤمنون عند شروطهم فقط شامل شروط شرعیه میشود و شرط سقوط خیار مجلس هم یک شرط شرعی است و مخالف با شریعت نیست زیرا دلیل خاص و اجماع داریم که خیار یک حق قابل اسقاط و ارث گذاری است پس وقتی شارع میگوید حق إسقاط خیار مجلس را داری، شرط سقوط خیار مجلس شرط خلاف شرع نیست. پس المؤمنون عند شروطهم فقط احکام اولیهای را رفع میکند که منافات با اصل شریعت نداشته باشد.
پاسخ اشکال سوم:
اشکال سوم این بود که چگونه ممکن است در متن عقد بیع شرط نمود سقوط خیار مجلس را با اینکه در حال انجام عقد هنوز خیار مجلسی نیامده است، پس پذیرش شرط سقوط خیار مجلس به معنای إسقاط ما لم یجب است یعنی چیزی را دارد ساقط میکند که هنوز ثابت و محقق نشده است.
پاسخ مرحوم شیخ این است که فرمودند المؤمنون عند شروطهم حاکم است بر أدله احکام اولیه و البیّعان بالخیار. شرط سقوط خیار مجلس در متن عقد سبب میشود آن عقدِ بیع اقتضاء خیار مجلس نداشته باشد.
به عبارت دیگر این شرط سبب دفع خیار مجلس از همان ابتدا است نه رفع آن. ما با شرط سقوط خیار مجلس نمیخواهیم بگوییم خیار مجلس آمده و آن را رفع میکنیم که شما بگویید هنوز نیامده است بلکه ما میگوییم این شرط سبب دفع خیار مجلس است یعنی اقتضاء این بیع را نسبت به خیار مجلس از بین میبریم و این هم محذور عقلی ندارد. (به عنوان مثال: ما نمیگوییم کاغذ آتش گرفته و میخواهیم با آب ریختن آن را رفع کنیم بلکه میگوییم از ابتدا با مرطوب کردن کاغذ میخواهیم مقتضی سوختن را از کاغذ بگیریم و این اشکال عقلی ندارد)
در پایان مرحوم شیخ میفرمایند از حدیث مالک بن عطیه از سلیمان بن خالد هم میتوان در جواب از اشکال دوم و سوم استفاده نمود که وقتی حضرت المؤمنون عند شروطهم را حاکم بر أدله احکام اولیه میدانند و عمل به شرط را لازم میشمارند دیگر اجتهاد در برابر نص کلام معصوم نمیتوان نمود و باید از کلام حضرت پیروی کرد.
مطلب سوم: صور بیان این شرط
سومین مطلب مسأله اول این است که میفرمایند شرط ضمن عقد در سقوط خیار مجلس را به سه صورت میتوان مطرح کرد که البته در هر سه صورت نتیجه و حکم یکی است اما تفاوت جزئی بین این سه صورت سبب ایجاد سؤالات متفاوتی میشود که باید پاسخ داد.
صورت اول: شرط عدم تحقق خیار مجلس
ضمن عقد بیع شرط میکند که اصلا خیار مجلس در معامله محقق نشود. میگوید کتاب را به شما فروختم به شرطی که خیار مجلس در عقد نباشد. این صورت کاربرد بیشتری دارد و مقصود فقهاء در عباراتشان هم بیشتر ناظر به همین صورت است.
صورت دوم: شرط عدم استفاده از خیار مجلس
در عقد بیع شرط میکنند عدم فسخ و عدم استفاده از خیار مجلس را یعنی بیع آنها حق خیار مجلس را میآورد اما متبایعین (یا یکی از آنها که علیه او شرط شده) حق استفاده از خیار مجلس را ندارند.
سؤال: اگر بر خلاف شرطی که پذیرفته، بعد از بیع، عقد را فسخ کرد حکم چیست؟
جواب: در مسأله دو احتمال است:
احتمال اول: عدم نفوذ فسخ
این فسخ نافذ و مؤثر نیست زیرا بر اساس شرط متعهد شده بود که فسخ نکند، پس فسختُ گفتن او لغو و بی اثر است. مثال فقهی دیگر آن هم جایی است که نذر کرده اگر فرزندش خوب شد کتابش را صدقه دهد و بعد از سلامت فرزندش کتاب را بفروشد، این بیع لغو و بی اثر است و مشتری مالک کتاب نمیشود.
احتمال دوم: نافذ بودن فسخ
فسخ در این صورت صحیح و نافذ است زیرا با انجام بیع حق خیار برای این فرد آمد، هر چند شرط شده بود از این حق استفاده نکند اما وقتی استفاده کرد نهایتا چون بر خلاف المؤمنون عند شروطهم عمل کرده است معصیت کرده اما نهی در معاملات دال بر فساد نیست، طبق شرط نهی شده بود از فسخ نمودن لذا معصیت کرده اما فسخ او صحیح است و بیع فسخ میشود. در مورد آن مثال فقهی هم بعضی قائلاند اگر کتاب را فروخت بیعش صحیح است اما در حِنث نذر معصیت کرده و کفارهاش را میپردازند.
پس تنها چیزی که ثابت میشود معصیت است و حتی بایع هم نمیتواند بگوید چون مشتری بر خلاف شرط بایع، معامله را فسخ کرده پس من خیار تخلف شرط دارم (چنانکه در خیار تخلف شرط مطرح است) زیرا وقتی مشتری معامله را فسخ کرده و فسخ او هم نافذ است دیگر بیعی نیست که بایع از خیار تخلف شرط استفاده کند.
شیخ انصاری میفرمایند احتمال اول أقوی است زیرا المؤمنون عند شروطهم میگوید با تحقق عقد و معامله طرفین باید به شرط ضمن عقد پایبند باشند، پس اگر هم یک طرف بگوید فسختُ، حتی بعد از آن هم باید به شرط عدم فسخ پایبند باشد یعنی فسختُ گفتن او لغو و بی اثر است به مقتضای المؤمنون عند شروطهم.
جلسه صد و دوازدهم (دوشنبه، 98.02.02) * بسمه تعالی
الثالث: أن یشترط إسقاط .. ص57، س8
سومین مطلب از مطالب پنجگانه مسأله اول، در رابطه با بررسی سه صورت در کیفیت بیان شرط سقوط خیار مجلس در عقد بیع بود. صورت اول شرط عدم تحقق خیار مجلس، و صورت دوم شرط عدم استفاده از خیار مجلس بود.
صورت سوم: شرط إسقاط خیار مجلس بعد عقد
ضمن عقد شرط کنند که بعد از اتمام صیغه عقد بیع و زمانی که حق خیار مجلس برای متعاقدین محقق شد، خیار مجلس را إسقاط کنند، که بر این اساس بعد از عقد بیع واجب است خیار مجلس خود را إسقاط کنند.
ذیل این صورت به دو سؤال پاسخ میدهند:
سؤال اول: اگر یکی فسخ کرد چه حکمی دارد؟
اگر بایع شرط کرد مشتری بعد از عقد، خیار مجلسش را اسقاط کند و مشتری با وجود قبول شرط، بعد از عقد با استفاده از خیار مجلس بگوید فسختُ و بیع را فسخ کند، حکم چیست؟
جواب: همان دو احتمال سابق
میفرمایند حکم همان دو احتمال در صورت قبل است به این بیان که:
احتمال اول: (شیخ انصاری) لغویت فسخ
مرحوم شیخ هم در صورت دوم هم در اینجا، احتمال اول را تقویت میکنند که المؤمنون عند شروطهم میگوید همچنان باید به شرط پایبند باشد و این به معنای لغویت فسختُ گفتن است.
احتمال دوم: معصیت کرده اما بیع فسخ شده
با انجام بیع حق خیار آمد لذا هر چند تخلف از شرط موجب معصیت است اما فسخ او نافذ است و بیع فسخ میشود.
سؤال دوم: حکم سکوت و عدم إسقاط
فرض کنیم بایع شرط کرده بود مشتری بعد از عقد خیار مجلس خود را إسقاط کند اما مشتری بعد انجام عقد سکوت کرد، (نه إسقاط نمود نه فسخ) در این صورت حکم چیست؟
جواب: دو احتمال است
احتمال اول: عمل نکردن به شرط، خیار شرط میآورد
بر اساس شرط باید مشتری بعد از عقد بیع، خیار مجلس خود را إسقاط میکرد و چون به شرط عمل نکرده پس بایع خیار تخلف شرط دارد و میتواند عقد را فسخ کند.
احتمال دوم: سکوت، مخالفت با شرط نیست
هدف بایع از این شرط این بوده که مشتری فی المجلس بیع را فسخ نکند و معامله بهم نخورد، و مشتری هم خلاف این مسأله کاری نکرده که بایع خیار تخلف شرط داشته باشد.
مشتری سکوت کرده و این هم بر خلاف هدف بایع نیست، پس بایع خیار تخلف شرط ندارد.
و الأولی بناء علی القول بعدم ... ص57، س14
مرحوم شیخ میفرمایند اولی این است که جواب سؤال را به صورت مبنایی بدهیم که دو مبنا در مسأله هست:
مبنای اول: عدم نفوذ فسخ مشتری
اگر قائل باشیم بر اساس دلیل المؤمنون عند شروطهم، "فسختُ" گفتن مشتری نافذ نیست و تأثیر ندارد، در این صورت بایع خیار تخلف شرط ندارد زیرا هر چند مشتری سکوت کرده اما اگر هم فسختُ بگوید بی فائده است پس بیع همچنان بر قرار است و خیار تخلف شرط هم ندارد.
مبنای دوم: نافذ بودن فسخ مشتری
اگر قائل باشیم فسختُ گفتن مشتری نافذ است و سبب فسخ بیع میشود زیرا حق خیار مجلس داشته، در این صورت بایع خیار تخلف شرط دارد زیرا طبق شرط، مشتری باید بعد عقد خیار مجلس خود را إسقاط میکرد و با سکوتش هر لحظه ممکن است بگوید فسختُ و معامله را باطل کند، پس بایع برای جلوگیری از این ضرر و جلوگیری از تزلزل عقد خیار تخلف شرط دارد. همچنین ممکن است مشتری که خیار مجلس را إسقاط نکرده در مجلس بیع از دنیا برود و حق خیار مجلس و إسقاط آن به ورثه او برسد که در آنجا حاضرند، و بایع هم إبا دارد از اینکه با ورثه او طرف حساب بشود لذا برای جلوگیری از این مسأله خیار تخلف شرط دارد و میتواند بیع را فسخ کند.
مطلب چهارم: شرط در متن عقد تصریح نشود
اگر شرط سقوط خیار مجلس در متن عقد تصریح یا اشاره شود روشن است که لازم الوفاء است اما اگر قبل از عقد صحبت کردند در مورد اینکه مثلا شرط إسقاط خیار مجلس، یک شرط مفید و باعث راحتی خیال فروشنده است، ولی در متن عقد نه تصریح شد و نه اشاره شد که بر اساس همان شرط و صحبتهای مذکور معامله میکنیم، در این صورت حکم چیست؟ در مسأله دو قول است:
قول اول: (شیخ) لازم الوفاء نیست زیرا اصلا شرط نیست
مرحوم شیخ انصاری و علامه حلی معتقدند شرطی که در متن عقد تصریح یا اشاره نشده باشد، لازم الوفاء نیست.
دلیل: "المؤمنون عند شروطهم" چنانکه در بحث خیار شرط خواهد آمد، میگوید شرط ضمن عقد لازم الوفاء است، شرطی که در متن عقد ذکر نشود اصلا شرط نیست نه عرفا نه لغتا، زیرا شرط نزد عرف إلزام دیگری یا إلتزام خود شخص است که مرتبط و ضمن یک مطلب دیگر مثل عقد بیع مطرح شود، و در لغت مثل قاموس هم به همین صورت معنا میشود که: الإلزام و الإلتزام فی البیع و نحوه. **
قول دوم: لازم الوفاء است
مرحوم شیخ طوسی در کتاب خلاف فرمودهاند این چنین شرطی صحیح و لازم الوفاء است. زیرا مقتضی موجود است و حدیث المؤمنون عند شروطهم شامل این نوع شرط هم خواهد شد، مانعی هم وجود ندارد.
نعم یحتمل أن یرید الصورة الأولی .. ص58، س آخر
مرحوم شیخ با این قول دوم مخالفاند و این نحو شرط را شرط ابتدایی نامرتبط به عقد میدانند. سپس در مقام توجیه عبارت مرحوم شیخ طوسی برآمده و با دو قرینه ثابت میکنند مقصود شیخ طوسی از صحت شرط، همان نظر شیخ انصاری و علامه حلی است که شرطی صحیح است که لااقل در عقد به آن اشاره شود. اما بیان دو قرینه در عبارت شیخ طوسی:
قرینه اول: شیخ طوسی در مقام استدلال بر وجوب وفاء به این شرط فرمودند: "دلیلنا أنه لامانع من هذا الشرط و الأصل جوازه" یعنی مقتضی موجود و مانع مفقود است، به عبارت دیگر اصلا اشکالی در وجوب وفاء به این شرط نیست عند العلماء، شرطی که بدون اشکال و شبهه نزد تمام فقهاء پذیرفته شده است شرطی است که در متن عقد تصریح یا اشاره شود.
قرینه دوم: شیخ طوسی میفرمایند بعض اصحاب شافعی با نظر ما مخالفاند. مدعی و دلیل شافعیه طبق توضیح علامه حلی در تذکره این است که اگر در متن عقد شرط کنند سقوط خیار مجلس را فائده ندارد، به این دلیل که قبل تحقق عقد، خیار ندارند که ساقطش کنند (در صفحه 54، سطر4 شیخ انصاری هم فرمودند بعض شافعیه شرط سقوط خیار ضمن عقد را باطل و إسقاط ما لم یجب میدانند) پس نظر شیخ طوسی که با شافعیه مخالف است چنین خواهد بود: اگر شرط سقوط خیار در متن عقد بیاید فائده دارد و واجب الوفاء است.
و کیف کان فالأقوی ... ص59، س9
شیخ انصاری میفرمایند شرطی که قبل از عقد بیان شده اما در عقد نه به تصریح نه به اشاره ذکر نشده است واجب الوفاء نیست بلکه مانند وعده است یا یک التزامی است که مشروط علیه به صورت تبرعّی و مجانا (بدون چشم داشت و عوض) پذیرفته است. جهت عدم تأثیر چنین شرطی هم آن است که هر چند شرط هویتش وابستگیاش است چنانکه اینجا هم فرمودند شرط عرفا و لغتا هو الإلزام و الإلتزام المرتبط بمطلب آخر، اما از ناحیه التزامی که بر عهده مشروط علیه میآورد مستقل است یعنی یک التزامی را اصل عقد میآورد که انتقال ثمن و مثمن است و یک الزام اضافه و مستقلی را شرط میآورد، این الزام مستقل به عقد ارتباط پیدا نمیکند مگر زمانی که در متن عقد تصریح یا اشاره شود.
سؤال: در عوضین همه فقهاء حتی شمای شیخ انصاری فرمودید اگر قبل عقد بیع صحبت شود و معین شوند اما در متن عقد حتی اشاره هم نشود به نام عوضین اشکالی ندارد، خوب اینجا هم بگویید بیان شرط قبل عقد کافی است.
جواب: میفرمایند عوضین ارکان عقد هستند و بدون آنها عقد بیع هویتی ندارد. پس اگر قبل از عقد آنها را معین کنند اما در عقد نام نبرند روشن است که وقتی عقلا میگویند بعت یا اشتریت دارند شیء را معاوضه میکنند و کلمه لغوی را إنشاء نمیکنند پس نیازی به بیان مجدد عوضین نیست اما در بسیاری از بیع ها شرط سقوط خیار مجلس بیان نمیشود و اگر در یک بیعی میخواهد چنین شرطی مطرح شود عقلاء میگویند باید مورد توجه باشد لذا نمیتوان در متن عقد آن را مهمل گذاشت. مثال: کسی که در حال ساختن خانه میگوید اگر بفروشم شرط میکنم خیار مجلسم را ساقط میکنم، اگر لحظه عقد به این مسأله تصریح یا اشاره کرد فبها و الا اثر ندارد.
* روز گذشته نیمه شعبان و تعطیل بود.
تحقیق:
** مراجعه کنید به کتب لغت معتبری مانند معجم مقاییس اللغة و العین و معنای شرط را در این دو کتاب مقایسه کنید.
جلسه صد و سیزدهم (سهشنبه، 98.02.03) بسمه تعالی
فرع: ذکر العلامه فی التذکرة ... ص60، س5
مطلب پنجم: یک استثناء از صحت شرط سقوط خیار مجلس
پنجمین و آخرین مطلب در مسأله اول از مسائل هشتگانه مسقطات خیار مجلس این است که مرحوم شیخ انصاری به تبع مرحوم علامه حلی میفرمایند هر چند شرط سقوط خیار مجلس در متن عقد نافذ است و یکی از مسقطات خیار مجلس است اما یک مورد در فقه داریم که شرط سقوط خیار مجلس سبب بطلان عقد بیع خواهد شد.
اگر فردی در صیغه نذر بگوید "لله علیّ که اگر عبدم را فروختم (از خیار مجلسم استفاده کنم و) او را آزاد کنم" حال اگر مثلا برای زرنگی عبد را بفروشد و در متن عقد شرط کند که خیار مجلسش ساقط باشد، میفرمایند نذر صحیح بوده و چون به عین خارجی تعلق گرفته موجب میشود تصرفات منافی با نذر نسبت به این عین جایز و نافذ نباشد. پس از طرفی نذر صحیح بوده و وجوب وفاء دارد و از جهت دیگر هم شرط بی اثر است زیرا گفتیم که شرط مخالف با شریعت نافذ نیست. *
نتیجه اینکه طبق مبنای ما که أدله نذر مانند دلیل المؤمنون عند شروطهم حاکم بر أدله سایر احکام اولیهاند به این معنا که:
أدله نذر میگویند وقتی نذر شرعی محقق شد دیگر حق تصرف در مال و عین خارجی بر خلاف مقتضای نذر را ندارید.
أدله المؤمنون عند شروطهم میگوید وفاء به شرطی که خلاف شرع نیست واجب است لذا حق تصرف در مال و عین خارجی بر خلاف مقتضای شرط را ندارید. **
مسأله اول از هشت مسأله در مسقطات خیار مجلس تمام شد.
مسأله دوم: اسقاط خیار مجلس بعد عقد.
مرحوم شیخ فرمودند خیار مجلس چهار مسقط دارد. دومین مسقط را ضمن دو مسأله تبیین میفرمایند.
در این مسأله میفرمایند مسقط حقیقی آن است که بعد از اتمام صیغه عقد، خیار مجلس خود را اسقاط نماید.
مقصود این است که در سه مسقط دیگر یعنی تفرق، تصرف و شرط ضمن عقد، سقوط خیار مجلس مدلول التزامیِ گفتار (شرط ضمن عقد) یا رفتار (تصرف یا تفرق) متبایعین است اما در این مسقط یعنی إسقاط بعد العقد مدلول مطابقیاش دلالت بر سقوط خیار مجلس میکند.
دو مطلب در این مسأله بیان میکنند:
مطلب اول: دلیل بر مسقطیت
چهار دلیل بیان میکنند که دلیل چهارم خلاف مبنایشان است لذا قبول ندارند:
دلیل اول: اجماع.
دلیل دوم: مفهوم اولویت
در آخرین صفحه و آخرین مطلب بحث خیار مجلس، روایتی خواهد آمد که تصرف مسقط خیار مجلس است علت مسقط بودن تصرف هم در روایت چنین بیان شده که تصرف علامت رضایت به بیع است. پس هر جا علت یعنی علامت رضایت به بیع وجود داشت خیار مجلس ساقط است. حال با اینکه اصل ثبوت عقد با لفظ (بعتُ و اشتریتُ) بود، اگر تصرف که یک فعل است علامت رضایت به بیع و علت سقوط خیار مجلس باشد لفظ "أسقطتُ خیار مجلسی" به طریق أولی باید علامت رضایت و مسقط خیار مجلس باشد.
دلیل سوم: قاعده لکل ذی حقٍ إسقاط حقه
از آنجا که خیار مجلس حق است نه حکم، قاعده لکل ذی حقٍ اسقاط حقه شاملش میشود که فرد میتواند بعد از عقد، خیار مجلسش را ساقط کند. دلیل این قاعده هم مفهوم اولویت حدیث الناس مسلطون علی اموالهم میباشد. به این بیان که اگر مردم بر اموالشان مسلط هستند به طریق اولی بر حقوق متعلقه به اموالشان هم مسلط هستند. به عبارت دیگر اگر بر مالشان که اصل است مسلط هستند به طریق اولی بر فروعات آن هم مسلط میباشند.
سؤال: اگر مردم مسلط بر اموال و حقوق مرتبط به اموالشان هستند آیا میتوانند حق خیار مجلسشان را به فرد دیگری واگذار کنند؟
جواب: نسبت به این حق، دلیل خاص میگوید نمیتواند اختیارا به فرد ثالث (غیر از متبایعین) واگذار کند البته انتقال قهری مانند ارث ممکن است. البته مرحوم شیخ در مسأله بعد خواهند گفت انتقال به من علیه الخیار یعنی طرف مقابل در بیع هم ممکن است.
دلیل چهارم: المؤمنون عند شروطهم
یک دلیل مبنایی است و مرحوم شیخ انصاری قبول ندارند فقط میفرمایند اگر کسی بر خلاف ما قبول داشته باشد که المؤمنون عند شروطهم شامل شروط ابتدایی هم میشود، این اسقاط بعد از اتمام عقد هم یک شرط ابتدایی (مانند وعده) است یعنی شرط ضمن عقد نیست.
مطلب دوم: إسقاط لفظ خاص ندارد.
میفرمایند اسقاط خیار مجلس بعد از عقد با هر لفظی که عرفا دلالت بر اسقاط خیار کند به دلالت مطابقی، التزامی یا تضمنی و به دلالت لفظی یا کتبی یا اشاره، صحیح و مسقط خیار مجلس خواهد بود، به سه دلیل:
دلیل اول: همان دلیل دوم در مطلب قبل است که وقتی تصرف که یک فعل است مسقط باشد پس به طریق اولی هر لفظ دال بر سقوطِ خیار هم مسقط خواهد بود.
دلیل دوم: در عقد فضولی که خود مالک عاقد نبوده روایاتی داریم که میگوید در صورت اعلام رضایت به هر لفظی، بیع صحیح خواهد بود پس به طریق اولی در اینجا که خود مالک عاقد است با هر لفظی میتواند اعلام اسقاط خیار کند.
دلیل سوم: قاعده لکل ذی حقٍ اسقاط حقه میگوید حق اسقاط خیار مجلس را دارد و صرف اعلام رضایت با هر لفظی که باشد بر آن إسقاط صدق میکند. ***
تحقیق:
* مراجعه کنید به حاشیه مرحوم مظفر بر مکاسب در ج2، ص132 که در نقد کلام علامه حلی و مرحوم شیخ انصاری میفرمایند: فی صحة مثل هذا النذر نظر فإنه مما لا شبهة فیه أن صحة النذر تتوقف على القدرة على المنذور، و الظاهر اعتبار القدرة و الاستطاعة الشرعیة، کما فی الحج. ادامه عبارت که توضیح کلامشان هست را یادداشت کرده و تحلیل کنید.
** تأمل کنید آیا این بحث اختصاص به مثال عبد دارد یا خیر؟
*** مرحوم امام در کتاب البیع، ج4، ص203 هر سه دلیل مرحوم شیخ را نقد میکنند و دلیل چهارمی ارائه میدهند. ایشان ابتدا چنین ادعا میکنند: الظاهر سقوطه بکلّ لفظ دالّ علیه بإحدى الدلالات العرفیّة، و لو کانت مجازیّه، أو کنائیّة. سپس وارد نقد أدله شیخ و بیان دلیل خودشان میشوند. کلامشان که مجموعا ده خط است را یادداشت، مطالعه و مباحثه کنید.
جلسه صد و چهاردهم (چهارشنبه، 98.02.04) بسمه تعالی
مسألة: لو قال أحدهما إختر.. ص63
گفتیم در مرحله دوم که بیان مسقطات خیار مجلس است هشت مسأله بیان میکنند. مسأله اول مسقطیت اشتراط بود. در مسأله دوم و سوم دومین مسقط را بررسی میکنند که إسقاط باشد. در مسأله دوم دلیل بر مسقط بودن إسقاط خیار مجلس را بیان فرمودند.
مسأله سوم: بررسی لفظ إختر
در این مسأله چهار نکته بیان میکنند:
نکته اول: طرح بحث و صور مسأله
این مسأله فرع مسأله قبلی است. در مسأله قبل گفته شد متبایعین میتوانند به هر لفظی که عند العرف دال بر إسقاط خیار مجلس باشد این خیار خود را اسقاط کنند. یکی از الفاظ را در این مسأله بررسی میکنند که لفظ "إختر" است. بررسی این لفظ هم به جهت ورود آن در روایتی است که در ادامه بحث به آن اشاره میکنند. اگر هر کدام از متبایعین، مثلا بایع بعد از عقد بیع به مشتری بگوید "إختر" یعنی نظرت را اعلام کن که به عقد پایبندی یا میخواهی فسخ کنی، در این مورد مشتری به سه صورت ممکن است برخورد کند:
صورت اول: مشتری بگوید "فسختُ العقد"
در این صورت روشن است که عقد فسخ شده و بیع منتفی میشود.
صورت دوم: مشتری بگوید "أمضیتُ العقد" در این صورت حکم خیار مجلس بایع و مشتری چنین است که:
الف: مشتری با گفتن "أمضیتُ العقد" خیار مجلس خود را ساقط کرده است.
ب: نسبت به خیار مجلس بایع که به مشتری گفت "إختر" سه قول است:
قول اول: خیار بایع هم ساقط میشود. (مطلقا در مقابل تفصیل قول بعد است)
قول دوم: اینکه بایع گفت "إختر" دو حالت دارد:
1. خیار مجلس خود را هم برای تعیین تکلیف به مشتری تملیک کرده، یعنی إمضاء عقد (سقوط خیار مجلس) یا فسخِ عقد را به مشتری واگذار کرده، خیار بایع هم ساقط شده است زیرا مشتری گفت "أمضیتُ العقد".
2. مقصود بایع فقط اطلاع از نظر مشتری بوده، خیار بایع باقی است مطلقا. (در برابر قید قول سوم است)
قول سوم: اگر بایع فقط برای استکشاف و اطلاع از نظر مشتری گفته "أختر" خیار مجلسش باقی است.
اگر بایع خیار مجلس خود را تفویض کرده به مشتری و مشتری را وکیل مفوّض و صاحب اختیار امضاء یا فسخ معامله قرار داده در این صورت خیار بایع هم ساقط شده زیرا مشتری گفت "أمضیتُ العقد".
صورت سوم: مشتری سکوت کند در این صورت هم حکم خیار مجلس بایع و مشتری را جداگانه اشاره میکنند:
الف: خیار مشتریِ ساکت، قطعا باقی است. زیرا هنوز در مجلس عقد است و از حق خیارش استفاده نکرده است.
ب: نسبت به خیار مجلس بایع سه قول است:
قول اول: خیار بایع هم باقی است مطلقا.
قول دوم: در صورتی خیار بایع باقی است که با گفتن "إختر" قصد تملیک خیار مجلس خود به مشتری را نداشته باشد.
قول سوم: خیار بایع ساقط است مطلقا.
تا اینجا نکته اول که طرح بحث و اشاره به اقوال بود تمام شد.
نکته دوم تحقیق و نظریه مختار مرحوم شیخ انصاری است که خواهد آمد إن شاء الله.
نکاتی به مناسبت چهارشنبه و استقبال ماه مبارک رمضان (دعا و مناجات)
تا ورود به ماه مبارک رمضان چند روزی بیش نمانده قبلا هم قول بعض بزرگان را نقل کردهام که میفرمایند برای شب قدر از شب قدر باید آماده شد یعنی شب قدر که تمام شد باید تلاش کند زمینه جلب رحمت پروردگار و لیاقت حضور در جمع مناجاتیان را تا شب قدر آینده فراهم کند. لااقل این ایام باقیمانده تا شب قدر را دریابیم و خودمان را به اشک ریختن در سحر وادار کنیم. البته این حرفها گفتنش ساده است و بنده هم با گفتن و لقلقه زبان توهّم انجام وظیفه پیدا میکنم و تصور میکنم تاریکی علم بی عمل سهل و کم اهمیت است.
یکی از مباحث مناسب ایام مذکور مسأله دعا و مناجات و مباحث مرتبط با آن است.
روشن است مناجات و دعا و درخواست از درگاه احدیت آدابی دارد از مقدمات، زمان، مکان، متعلق، محتوا، الفاظ و عبارات و ...
یکی از مقدمات دعا مسأله شکر است. شکر از رحمتی که تا کنون مستغرق در آن بودهایم. اهل بیت علیهم السلام در ادعیهای مانند دعای عرفه به ما تعلیم دادهاند قبل از بیان درخواست و حاجت از الطاف بیکران خداوند شکر کنیم. قبلا مثال زدهام به جزئی نگری آقا أباعبدالله الحسین علیه السلام در دعای عرفه و مسأله شکر از ناخن، پوست، مو، رگ و... که میفرمایند: ابْتَدَأْتَنِی بِنِعْمَتِکَ قَبْلَ أَنْ أَکُونَ شَیْئاً مَذْکُوراً و به تفصیل بیان میکنند. و در پایان این فراز از دعا کلامی دارند که پاسخ به شبهه علت استغفار نمودن اهل بیت را مطرح میفرمایند که: لَوْ حَاوَلْتُ وَ اجْتَهَدْتُ مَدَی الْأَعْصَارِ وَ الْأَحْقَابِ لَوْ عُمِّرْتُهَا أَنْ أُؤَدِّیَ شُکْرَ وَاحِدَةٍ مِنْ أَنْعُمِکَ مَا اسْتَطَعْتُ ذَلِکَ إِلَّا بِمَنِّکَ الْمُوجَبِ عَلَیَّ بِهِ شُکْرُکَ أَبَداً جَدِیدا...
بهترین زمان دعا سحر و قبل اذان صبح است که معمولا در ماه مبارک لااقل برای شکم، بیداریم. صائب تبریزی م1016ه میگوید:
از حد گذشت وقت سحر آرمیدنت پستان صبح خشک شد از نامکیدنت
زینسان که پای عزم تو در خواب رفته است بسیار مشکل است به منزل رسیدنت
اکنون که در دهان تو دندان بجا نماند بی حاصل است داعیه لب گزیدنت
چندان هوای نفس عنان تو را گرفت کز دست رفت قوت از خود رمیدنت
زیاد سؤال میشود از عدم استجابت دعا که علل فراوانی دارد از جمله معصیت، لقمه حرام، ظلم و پایمال کردن حق دیگران، عاق والدین و... اما گاهی توجهی به مستجاب شدن دعایمان نداریم. پروین اعتصامی تشبیه زیبای دارد، قسمتهایی از سرودهاش با عنوان گرهگشای:
پیرمردی، مفلس و برگشته بخت روزگاری داشت ناهموار و سخت
هم پسر، هم دخترش بیمار بود هم بلای فقر و هم تیمار بود
روزها میرفت بر بازار و کوی نان طلب میکرد و میبرد آبروی
دست بر هر خودپرستی میگشود تا پشیزی بر پشیزی میفزود
روز، سائل بود و شب بیمار دار روز از مردم، شب از خود شرمسار
صبحگاهی رفت و از اهل کرم کس ندادش نه پشیز و نه درم
رفت سوی آسیا هنگام شام گندمش بخشید دهقان یک دو جام
زد گره در دامن آن گندم، فقیر شد روان و گفت کای حی قدیر
گر تو پیش آری بفضل خویش دست برگشائی هر گره کایام بست
بس گره بگشودهای، از هر قبیل این گره را نیز بگشا، ای جلیل
این دعا میکرد و میپیمود راه ناگه افتادش به پیش پا، نگاه
دید گفتارش فساد انگیخته وان گره بگشوده، گندم ریخته
بانگ بر زد، کای خدای دادگر چون تو دانائی، نمیداند مگر
سالها نرد خدائی باختی این گره را زان گره نشناختی
این چه کار است، ای خدای شهر و ده فرقها بود این گره را زان گره
ابلهی کردم که گفتم، ای خدای گر توانی این گره را برگشای
آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت، دیگر چه بود
من خداوندی ندیدم زین نمط یک گره بگشودی و آنهم غلط
الغرض، برگشت مسکین دردناک تا مگر برچیند آن گندم ز خاک
چون برای جستجو خم کرد سر دید افتاده یکی همیان زر
سجده کرد و گفت کای رب ودود من چه دانستم ترا حکمت چه بود
هر بلائی کز تو آید، رحمتی است هر که را فقری دهی، آن دولتی است
یک نکته مهم در محتوای دعا توجه به أدعیه مأثوره از اهل بیت علیهم السلام است و قطعا ترجیح دارد بر بعض دعاها که مشهور شدهاند اما سندی ندارند مانند دعای "یا من له الدنیا و الآخره إرحم من لیس له الدنیا و الآخره" که در سجده آخر نماز مرسوم شده و تنها مرحوم نراقی در معراج السعادة ص686 این عبارت را به عنوان توبه یک گنهکار مطرح میکنند. نسبت به دعا مطلب بسیار است إن شاء الله توفیق درک سحر، لذت مناجات، اشک و تضرع به درگاه خداوند نصیب همه با بشود به برکت صلوات بر محمد و آل محمد علیهم السلام.
جلسه صد و پانزدهم (شنبه، 98.02.07) بسمه تعالی
و الأولی أن یقال ... ص64، س3
بحث در دومین مسقط از مسقطات خیار مجلس با عنوان إسقاط بود، در مسأله سوم گفتیم چهار نکته بیان میکنند. نکته اول طرح بحث بود که گذشت.
نکته دوم: تحقیق شیخ انصاری
مرحوم شیخ در دومین نکته به بیان نظریه خودشان میپردازند و سپس دو نکته دیگر را هم تبیین میکنند:
قبل از بیان نظریه مرحوم شیخ انصاری یک مقدمه بیان میکنیم:
مقدمه اصولی: هیئت و ماده امر
در کتاب اصول فقه مرحوم مظفر ج1، ص63 خواندهایم هر فعل امری یک هیئت دارد و یک ماده. هئیت امر وضع شده برای إنشاء طلب اما اینکه انگیزه و علت این إنشاء طلب چیست ارتباطی به هئیت فعل امر ندارد. مانند اینکه با گفتن "طالِع"، إنشاء میکند طلب مطالعه را دیگر به انگیزه کاری نداریم که انجام وظیفه است یا شب امتحان است یا جریمه. *
میفرمایند کلمه "إختر" که بایع گفته است فقط دلالت میکند بر طلب اعلام نظر از مشتری اما اینکه به چه قصد و انگیزهای بیان شده، انگیزه بایع این بوده که به مشتری بفهماند قصد فسخ یا امضاء دارد، قصد تملیک یا تفویض دارد، چنین چیزی در مدلول صیغه امر وجود ندارد. پس بایع غیر از اعلام نظر مشتری، مستقلا حق فسخ یا إمضاء دارد.
سؤال:
اگر مسأله به این روشنی است پس چرا در کلمات فقهاء و روایات از مدلول کلمه إختر سؤال شده و بررسی میکنند که آیا دال بر تملیک یا تفویض است یا نه؟
جواب:
میفرمایند ظاهرا و به احتمال قوی کلمه "إختر" در عرف سابق با قرائنی دلالت میکرده بر اینکه گوینده با این تعبیر علاوه بر استکشاف نظر مشتری، حق انتخاب خود را هم به مشتری واگذار میکرده است. چنانکه در روایات باب طلاق هم میبینیم راوی از امام سؤال میکند اگر مردی به همسرش گفت "إختری"، آیا حق طلاق در اختیار زن قرار گرفته یا نه؟ در بعض روایات أئمه میفرمایند بله. علی أی حال اگر چنین قرینهای در بین باشد همان متّبع است اما بدون قرینه کلمه "إختر" دلالت خاصی بر قصد گوینده ندارد.
همچنین در ذیل بعض روایات باب خیار مجلس هم از پیامبر گرامی اسلام6روایت ضعیفی نقل شده توسط ابن أبی جمهور أحسائی که "الْبَیِّعَانِ بِالْخِیَارِ مَا لَمْ یَفْتَرِقَا أَوْ یَقُولُ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ اخْتَرْ" متعاقدین خیار مجلس دارند تا زمانی که متفرق شوند یا یکی به دیگری بگوید "إختر" که در این صورت خیار گوینده ساقط میشود زیرا حقش را به دیگری تملیک یا تفویض کرده است.
نتیجه: تا زمانی که قرینه بر تملیک یا تفویض حق خیار نباشد نمیتوان خیار مجلس بایع را با گفتن "إختر" ساقط دانست.
نکته سوم: إسقاط یکی مسقط خیار دیگری نیست
بارها گفته شد که هر یک از متعاقدین خیار مجلس دارند، لذا روشن است که اگر یکی حق خیار خود را ساقط کرد برای دیگری همچنان این حق باقی است، همچنین هر کدام از این حق استفاده کند و بیع را فسخ کند، دیگر بیع کالعدم است، و اگر طرف مقابل إمضاء هم بکند فائدهای ندارد، تفاوتی هم ندارد اول إمضاء باشد یا اول فسخ، و معنا ندارد کسی بگوید اگر یکی فسخ و دیگری امضاء کرد بین فسخ و اجازه تعارض پیش میآید و فسخ را بر اجازه مقدم میکنیم، خیر به محض تحقق فسخ بیع از بین میرود.
نکته چهارم: چند مورد تعارض فسخ با اجازه
چند مورد است که از باب تعارض بین فسخ و اجازه است و باید در جای خودش بررسی شود:
مورد اول: در طرف یکی از متعاقدین، دو نفر خیار داشته باشند یکی اصیل (بایع) و یکی وکیل او. دو مثال بیان میکنیم:
مثال اول: گوسفندی را معامله کردهاند که فقط مشتری خیار حیوان دارد، حال خود مشتری و وکیل او در آنِ واحد یکی گفت "فسختُ" و یکی گفت "أجزتُ" اینجا تعارض بین فسخ و اجازۀ اصیل و وکیل در یک طرف (مثلا طرف مشتری) واقع میشود که ، اجازه یا فسخ. اگر تنها اجازه بود، اقتضاء داشت عقد لازم باشد از متعاقدین لکن فسخ نیز همزمان با آن محقق شد لذا باید بررسی شود کدام مقدم است.
مثال دوم: در بیعی که مثلا شرط کردهاند مشتری خیار مجلس نداشته باشد، حال در طرف بایع هم اصیل هم وکیل خیار مجلس دارند و در آنِ واحد یکی اجازه میدهد و دیگری فسخ میکند، اگر فقط اجازه تنها بود اقتضاء داشت عقد لازم باشد اما حال که فسخ نیز همزمان با آن آمده است باید بررسی شود کدام مقدم است.
مورد دوم: متعاقدین چه اصیل باشند چه وکیل، در آن واحد یکی گفت "فسختُ" و یکی گفت "أجزتُ"، در این مورد هم تعارض بین فسخ و اجازه است. مثال: در طرف بایع یک وکیل و یک اصیل است، در طرف مشتری هم یک وکیل و یک اصیل است، اگر در آنِ واحد هر چهار نفر اظهار نظر کنند و مثلا اصیلها اجازه میکنند و وکیلها فسخ میکنند، در این صورت اگر فقط اجازه از دو طرف واقع میشد، عقد لازم بود اما حال که در هر طرف اجازه و فسخ تعارض میکنند باید بررسی شود کدام مقدم است.
مورد سوم: ذو الخیار در آنِ واحد در هر دو عوض تصرف کند، مثل اینکه زید عبدش را میفروشد و در مقابل یک جاریه میگیرد، اگر بعد از بیع بگوید هر دو را آزاد کردم، آزاد کردن عبد نشانه فسخ بیع است که گویا خواسته عبدش را پس بگیرد، و آزاد کردن کنیز نشانه امضاء و اجازه عقد است که گویا کنیز را خریده و آزاد کرده، اینجا تعارض است بین فسخ و إجازه در یک فعلی که زید انجام داده و گفته أعتقتُکما و باید دید کدام مقدم است.
مورد چهارم: اگر یکی از متبایعین فوت کرد و حق خیار مجلس او به ورثهاش رسید و دو وارثِ میت در آنِ واحد یکی فسخ و یکی إجازه کند حکم چیست؟ (مثل صورتی که وکیل و اصیل در یک طرف بر خلاف یکدیگر میگفتند أجزتٌ و فسختُ)
بررسی این موارد ذیل بحث از مورد چهارم در ج6، ص117 به بعد ضمن احکام خیار، خواهد آمد. **
مسألة: من جملة مسقطات... ص66
مسأله چهارم: افتراق
سومین مسقطِ خیار مجلس، افتراق است که ضمن چهار مسأله یعنی مسائل 4، 5، 6 و 7 احکام آن را بیان میکنند.
در مسأله چهارم سه نکته دارند:
نکته اول: صرف افتراق مسقط است
افتراق از مجلس عقد سبب اسقاط خیار مجلس میشود چه با رضایت نسبت به بیع از مجلس خارج شوند و چه با بی میلی و ناراحتی خارج شوند، (نه اکراه، حکم اکراه در مسأله پنجم و ششم خواهد آمد) پس صرف افتراق سبب اسقاط خیار است و لازم نیست حتما افتراق نشانه رضایت به بیع باشد.
سؤال: امام صادق7 میفرمایند: الْبَیِّعَانِ بِالْخِیَارِ مَا لَمْ یَفْتَرِقَا فَإِذَا افْتَرَقَا فَلَا خِیَارَ بَعْدَ الرِّضَا مِنْهُمَا. پس به فرموده حضرت افتراق باید با رضایت باشد تا خیار مجلس از بین برود.
جواب: مرحوم شیخ انصاری میفرمایند مقصود روایت این است که بعد از اینکه متعاقدین راضی به عقد بودند و متفرق شدند خیار مجلس ندارند، پس قید بعد الرضا قید برای اصل عقد بیع است نه قید برای افتراق.
تحقیق
* مراجعه کنید به اصول فقه مرحوم مظفر و خلاصهای از مدعا و دلیل ایشان در مبحث ماده و صیغه امر را یادداشت نمایید.
** مراجعه کنید به حاشیة المکاسب از مرحوم یزدی، ج2، ص13 و نظر ایشان در حل تعارض در این موارد را مباحثه کنید.