بیع/ شرائط العوضین/ شرط 4: العلم بقدر الثمن
جلسه شانزدهم (دوشنبه، 97.07.16) بسمه تعالی
مسألة: لایجوز بیع الآبق منفردا... ص195
بعد از اتمام هفت مطلب ذیل شرط سوم، دو مسأله باقی مانده در بحث قدرت بر تسلیم در بیع عبد آبق (فراری). این دو مسأله خوانده نمیشود فقط به سه نکته مهم از آنها اشاره میکنیم.
1ـ لایجوز بیع الآبق منفردا علی المشهور.
2ـ در مطلب سوم، صحفه 189 سطر15 در اللهم إلا أن یقال فرمودند ملاک در غرر عرفِ مطلّع از احکام شرعی است و در پایان یک فتأمل داشتند. در بحث اینجا در صفحه 199 سطر 8 کلامی دارند که میتوان آن را تفسیر فتأمل آنجا دانست که همانجا توضیح دادیم. میفرمایند: أنّ المنفیّ فی حدیث الغرر هو ماکان غررا فی نفسه عرفا مع قطع النظر عن الأحکام الشرعیة الثابتة للبیع.
3ـ سومین نکته مفید مطلبی است که مرحوم شیخ و سایر فقهاء در ابواب معاملات بارها اشاره میکنند که بیع عبد آبق جائز است اگر مع الضمیمة باشد و این حکم هم از منفردات إمامیة است که اهل سنت قبول ندارند. دلیل این حکم را هم در صفحه 201، س7 چنین بیان میکنند که: "و الأولی لنا التمسک قبل الإجماعات المحکیة المعتضدة بمخالفة من جُعل الرشد فی مخالفته، بصحیحة رُفاعة النخّاس و موثّقة سماعه. پس دلیل شیعه بر جواز چنین بیعی بعد از اجماع، نص خاص در مسأله است.
مطالب هفتگانه و دو مسأله از مباحث شرط سوم (قدرت بر تسلیم) تمام شد.
خلاصه شرط سوم:
هفت مطلب بیان کردند:
مطلب اول: أدله شرط سوم بود که دو دلیل اجماع و نبوی نهی النبی9 عن بیع الغرر را پذیرفتند.
مطلب دوم: فرمودند تفاوتی ندارد در ما نحن فیه قدرت را شرط صحت بیع بدانیم یا عجز از تسلیم را مانع صحت بیع.
مطلب سوم: بایع باید در زمان استحقاق مشتری قادر بر تسلیم مبیع باشد و لحظه عقد بیع مهم نیست.
مطلب چهارم: ادعای مرحوم فاضل قطیفی در انکار شرط سوم را نقد کردند.
مطلب پنجم: ملاک قدرت بر تسلّم (دریافت) است و قدرت بر تسلیم به دنبال و به تبع آن مطرح میشود.
مطلب ششم: اطمینان به قدرت بر تسلیم کافی است لذا یقین لازم نیست و احتمال و گمان هم معتبر نیست.
مطلب هفتم: اگر وکیل وکالت در تمام امور مربوط به عقد دارد، قدرت او بر تسلیم کافی است و نیازی به قدرت موکل (مالک) نیست.
مسألة: من شروط العوضین العلم بقدر الثمن ... ص206، س1
شرط چهارم: علم به مقدار ثمن
اولین جلسه امسال اشاره کردیم مرحوم شیخ انصاری در کتاب البیع شش مطلب را مورد بررسی قرار میدهند: 1ـ تعریف بیع. 2ـ معاطاة. 3ـ الکلام فی عقد البیع. 4ـ شروط المتعاقدین. 5ـ شرائط العوضین. 6ـ بیان پنج مسأله. خاتمة: فی آداب التجارة.
در مطلب پنجم (شرائط عوضین) پنج شرط مورد بررسی قرار میگیرد که سه شرط آن (مالیّت، مالکیت و قدرت بر تسلیم) گذشت و دو شرط دیگر باقی مانده (علم به مقدار ثمن، علم به مقدار مثمن).
شرط چهارم از شرایط عوضین علم و آگاهی از مقدار ثمن است.
سؤال اصلی در این بحث این است که اگر بایع قیمت را معین نکرد و به مشتری گفت کتاب را به شما میفروشم به هر قیمتی که شما بخواهی، یا مشتری به بایع گفت کتاب را از شما میخرم به هر قیمتی که شما بگویی، (بیع به حکم أحدهما) تکلیف چنین بیعی چیست؟
در رابطه با علم و آگاهی از مقدار ثمن در معامله سه قول وجود دارد:
قول اول: مشهور فقهاء و مرحوم شیخ انصاری قائلاند یکی از شرایط عوضین علم و آگاهی از مقدار ثمن است لذا بدون آن بیع باطل است. مرحوم شیخ دو دلیل و یک مؤید ارائه میدهند:
دلیل اول: تمسک به اجماع است.
دلیل دوم: تمسک به نبوی نهی النبی9 عن الغرر.
بیعی که ثمن در آن معلوم نباشد غرری، ضرری و باطل است.
مؤید: مؤید قول اول تمسک به قیاس اولویت در روایت حماد بن میسَر است.
حمّاد بن میسّر از امام صادق علیه السلام سؤال کرده معاملهای انجام دادهام و لباس را فروختهام به یک دینار به استثناء یک درهم، این بیع درست است یا خیر؟ حضرت میفرمایند از چنین معاملهای کراهت دارم به این دلیل که ممکن است نسبت دینار به درهم نامعلوم باشد. یعنی ممکن است یک دینار در مقابل نُه درهم باشد یا در مقابل ده درهم باشد. لذا وقتی میگوید لباس را فروختم به یک دیناری که یک درهم از آن کم کنی، معلوم نیست قیمت نهایی نُه درهم است یا هشت درهم. *
تمسک به روایت در ما نحن فیه با استفاده از قیاس اولویت است. به این بیان است که حضرت میفرمایند از معاملهای که قیمت دقیق کسر یک درهم از یک دینار نامعلوم باشد کراهت دارم، وقتی این اندازۀ اندک از جهالت را حضرت ناپسند میشمارند به طریق اولی وقتی ثمن بالکل نامعلوم باشد و به خواست مشتری یا بایع واگذار شده باشد معامله دارای اشکال خواهد بود.
وجه مؤید بودن روایت: اینکه مرحوم شیخ تعبیر به دلیل نکردند هم میتواند به ضعف در سند باز گردد هم به تعبیر کراهت. **
تحقیق:
* در وسائل الشیعة ج18، ص172، کتاب التجارة، باب دوم از ابواب صرف، حدیث 15 راوی از امام رضا علیه السلام سؤال میکند و نقل میکند صرّاف هر یک دینار را در مقابل 26 درهم تصریف کرده است.
** مراجعه کنید به کلام مرحوم خوئی در مصباح الفقاهة ج5، ص318 که نسبت به این حدیث دو مدعا دارند:
1ـ و فیه أن غایة ما یستفاد منها أن المعاملة المذکورة مکروهة فهی أعم من الحرمة.
2ـ على تقدیر إرادة الحرمة منها فهی لا تدل على الفساد لعدم الملازمة بین الاحکام التکلیفیة و الأحکام الوضعیة فتحصل أنه لا دلیل خاص على اعتبار العلم بقدر الثمن فی البیع.
ضمن مراجعه به کتاب اصول فقه مرحوم مظفر انتهای جلد اول صفحه 355 مبحث دلالة نهی بر فساد در معاملات، که اولین جلسه امسال هم إرجاع دادیم میفرمایند: أما إذا کان النهی دالا علی اعتبار شیء فی المتعاقدین و العوضین أو العقد ... این کلام را با مدعای دوم مرحوم خوئی مقایسه نمایید.
البته مرحوم سید احمد خوانساری در جامع المدارک فی شرح مختصر النافع، ج3، ص: 272 میفرمایند: و الکراهة محمولة علی الحرمة. توضیح هم نمیدهند که به چه دلیل.
جلسه هفدهم (سهشنبه، 97.07.17) بسمه تعالی
لکن فی صحیحة رفاعة النخّاس... ص207، س4
مرحوم شیخ انصاری چهارمین شرط از شرائط عوضین را علم به مقدار ثمن دانستند به دو دلیل: اجماع و نبوی نهی النبی9 عن بیع الغرر. به روایت حمّاد بن میسّر هم به عنوان مؤید تمسک کردند، به این استدلالشان یک اشکالی وارد میشود:
اشکال: صحیحه رُفاعة بر خلاف دو دلیل و مؤیّد مذکور میگوید هر چند ثمن مجهول باشد باز هم بیع صحیح است.
رُفاعة از امام صادق علیه السلام سؤال میکند در مورد خرید کنیزی با فردی صحبت کردم، و او کنیز را به من فروخت و گفت ثمن و قیمت را خودت معین کن و برای من بفرست، و من قبول کردم و کنیز را بردم و قبل از پرداخت پولش با کنیز مباشرت کردم، سپس قیمت کنیز را که به نظر من هزار درهم بود برای فروشنده فرستادم، او قبول نکرد و گفت کم است. اینجا حضرت نمیفرمایند بیع باطل است بلکه میفرمایند قیمت منصفانه این کنیز در بازار را به دست آور، اگر بیشتر از هزار درهم بود مابقی آن را به فروشنده بپرداز، و اگر کمتر از هزار درهم بود، همان هزار درهم را بده. بعد سؤال میکند اگر بعد از مباشرت متوجه عیبی در کنیز شده باشم چطور؟ حضرت باز حکم به بطلان بیع نمیکنند بلکه میفرمایند حق فسخ و بر هم زدن معامله را ندارد و فقط میتوانی أرش (ما به التفاوت صحیح و معیب) بگیری.
جواب: مرحوم شیخ میفرمایند یک تناقضی در ظاهر روایت وجود دارد که باعث میشود نه قائلین به صحت بیع بتوانند به آن تمسک کنند نه قائلین به بطلان بیع مذکور.
توضیح تناقض: هم میتوان با تمسک به روایت گفت بیع باطل بوده هم میتوان گفت بیع صحیح بوده است:
تبیین بطلان بیع: امام علیه السلام ثمن المثل و قیمت عادله بازار را مطرح میکنند و اعتنایی به صحبت متبایعین در مورد ثمن ندارند، معلوم میشود صحبت متبایعین در مورد ثمن را قبول ندارند.
تبیین صحت بیع: از اینکه حضرت أرش را مطرح میکنند و نمیگویند بیع از ریشه باطل بوده معلوم میشود بیع را صحیح میدانستهاند.
نعم هی محتاجةٌ إلی أزید من هذا ... ص208، س4
گفتیم بعضی از جملات روایت دلالت میکند بر صحت بیعی که ثمن مجهول است و به نظر یکی از متبایعین واگذار شده، لذا قائلین به قول اول (شیخ انصاری و مشهور) که معتقد چنین بیعی باطل است، باید این روایت را توجیه کنند تا استدلالشان تکمیل شود.
به عبارت دیگر شیخ انصاری دو دلیل و یک مؤید آوردند بر بطلان "بیع بحکم أحدهما" اما صحیحه رفاعة میگوید چنین بیعی صحیح است، شیخ انصاری میخواهند با توجیه روایت ثابت کنند سؤال مذکور در روایت ارتباطی به ما نحن فیه (بیع بحکم أحدهما) ندارد، پس اگر بعضی از فرازهای روایت دلالت بر صحت بیع دارد مقصود بیعی غیر از محل بحث ما است. دو فراز از متن روایت را توجیه میکنند:
فراز اول: "باعنیها بحکمی"
از طرفی رفاعة متخصص خرید و فروش عبید و إماء بوده، از طرف دیگر ظاهر روایت میگوید مشغول صحبت (مساومه) در مورد قیمت جاریه بودهاند که بایع حرف را قطع کرده و گفته تو هر قیمتی تعیین کردی قبول دارم، حال بیع چه زمان و چگونه محقق شده؟
بیان اول: وقتی رفاعة قیمت را تعیین کرد معامله را به صورت معاطاتی و بدون إجراء صیغه محقق کرده است.
بیان دوم: بایع مساومه و گفتگو را قطع کرده و به رفاعه وکالت داده که بعد از تعیین قیمت، به وکالت از بایع، جاریه را به خودش بفروشد، رفاعة هم بعد از جدا شدن از بایع قیمت را هزار درهم تشخیص داده و عقد بیع را جاری کرده یعنی به وکالت از بایع إیجاب (بعتُ) را گفته و از جانب خودش (اصالةً) قبلتُ را گفته است.
طبق هر دو بیان بیع بعد از تعیین ثمن معاطاةً یا وکالتاً محقق شده و اصلا از بحث ما که ثمن مجهول باشد خارج است.
البته بعد از تحقق بیع به نحو معاطاتی یا وکالتی، بایع که از نظر رفاعة در تعیین قیمت (هزار درهم) مطلع شده قبول نکرده و معتقد بوده رفاعة در تعیین قیمت اشتباه کرده و لذا بایع به جهت خیار حیوان (علی القول به) یا غبن در معامله حق خیار دارد و میتواند معامله را فسخ کند. پس مسأله قیمت عادلة و منصفانه به این جهت مطرح شده که مانع از ضرر و غبن بایع شود و بیع در اصل صحیح بوده است.
فراز دوم: "إن کان قیمتها أکثر فعلیک أن تردّ ما تنقص"
فراز اول گفت بیع با تعیین قیمت محقق شده بوده یا به نحو معاطاتی یا وکالتی، در این صورت آثاری بر این بیع مترتب میشود از جمله اینکه حضرت میفرمایند حال که بیع واقع شده و اختلاف در منصفانه بودن قیمت پیدا کردهاید اگر قیمت عادله و منصفانه بیش از هزار درهم است باید مقدار اضافه را به بایع بپردازی، علت وجوب پرداخت مازاد بر هزار درهم یکی از این سه توجیه است:
توجیه اول: چون مالک راضی به قیمت رفاعه نشده، و میتواند با استفاده از حق خیار بیع را فسخ کند، لذا حضرت میفرمایند اگر میخواهی کنیز را مالک شوی باید مقدار باقیمانده از قیمت عادله را پرداخت کنی تا بایع از حق خیارش که در فقره اول توضیح داده شد استفاده نکند.
توجیه دوم: کنیز توسط مشتری باردار و أم ولد شده و هر چند بایع بیع را فسخ کند اما کنیز دیگر قابل برگشت به بایع نیست لذا مشتری باید ثمن عادله و متعارف بازار را پرداخت کند.
توجیه سوم: کنیز وقتی دست رفاعه بوده فوت کرده، در فراز اول گفتیم بایع خیار غبن دارد، ظاهرا بایع از خیار استفاده کرده و بیع را فسخ کرده، بعد از فسخ بیع باید کنیز به بایع پس داده شود اما کنیز تلف شده لذا حضرت فرمودند باید علاوه بر هزار درهم، أرش و ما به التفاوت با قیمت عادله را هم بپردازد.
میفرمایند این توجیه سوم صحیح نیست زیرا در یک فراز حضرت میفرمایند: "لیس علیک أن تردها" یعنی حق نداری کنیز را بازگردانی، معلوم میشود کنیز زنده بوده که حضرت فرمودهاند نمیتوانی او را برگردانی.
قول دوم: به صاحب حدائق نسبت داده شده که با استدلال به صحیحه رفاعة معتقدند بیعی که ثمن در آن به حکم مشتری واگذار شود صحیح است لکن ملاک قیمت عادله سوقیه است. *
نقد قول دوم: میفرمایند با توضحیاتی که داده شد دیگر نمیتوان به صحیحه رفاعة تمسک نمود و گفتیم که چه قائل به بطلان بیع مذکور در صحیحه رفاعه باشیم چه قائل به صحت، در هر صورت باید روایت را توجیه نمود چنانکه بیان شد.
قول سوم: به مرحوم اسکافی نسبت داده شده که بیعی که در آن بایع به مشتری بگوید: "بعتُک بسعر ما بعتُ" این کتاب را به تو فروختم به همان قیمتی که قبلا (به دیگری) فروختهام؛ صحیح است لکن مشتری حق خیار دارد برای جبران خسارت. پس بیع با ثمن مجهول اشکالی ندارد.
نقد قول سوم: میفرمایند بیع باید صحیح باشد تا حق خیار بیاورد و در صورت مذکور، ثمن در بیع مجهول است لذا بیع از اساس غرری و باطل میباشد و حق خیار هم نمیتواند مشکل را حل کند.
سؤال: اگر حق خیار نمیتواند خسارت احتمالی ناشی از جهل را برطرف کند چرا در خیار رؤیت که مشتری جنس را ندیده و (به نوعی با جهالت) خریده است حق خیار رؤیت دارد و میتواند خسارتش را جبران نماید؟
پاسخ: میفرمایند در خیار رؤیت ذکر اوصاف توسط بایع رفع جهالت میکند و به عبارت دیگر بایع ضامن است مبیع را با اوصاف مذکور در اختیار مشتری قرار دهد، به عبارت سوم وقتی مشتری مبیعِ ندیده را با اوصاف بیان شده توسط بایع میخرد یعنی شرط کرده با بایع که این اوصاف رعایت شود، و این ها است که مانع از حصول غرر و خسارت مشتری میشود و برای او خیار میآورد. پس بیع صحیح است به تبع آن خیار رؤیت میآید.
تحقیق:
* به حدائق الناضرة فی أحکام العترة الطاهرة ج18، ص461 مراجعه کنید و انتساب این قول به ایشان را از عبارتشان پیدا کرده و ارائه دهید. ایشان در انتهای صفحه 461 میفرمایند: أقول: لا یخفى أن مدار کلامهم فی رد الخبر المذکور على الإجماع الذی ادعى فی التذکرة فی هذه المسألة، فإنه لا معارض له سواه. و أنت خبیر بأن ...
به این سؤال جواب دهید که صاحب حدائق که بیع با ثمن مجهول را صحیح میدانند با دو دلیل مرحوم شیخ بر بطلان بیع یعنی اجماع و نبوی نهی النبی9 عن بیع الغرر چه میکنند؟ عبارتشان دو خط است، را یادداشت کنید.