المصطفی

المصطفی
بایگانی
آخرین نظرات

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پایه ده» ثبت شده است

فصل: مما قیل بإعتباره ...، ص64  [1]

أماره چهارم: ظن حاصل از شهرت فتوائیه

در چهارمین فصل از فصول شانزده‌گانه مبحث امارات، به اثبات عدم حجیّت شهرت فتوائیه می‌پردازند. ابتدا یک مقدمه:

مقدمه اصولی: اقسام شهرت

در اصول فقه[2] مرحوم مظفر خوانده‌ایم که شهرت بر سه قسم است:

شهرت روایی: یعنی کثرت نقل یک روایت توسط محدثین در کتب حدیث یا غیر حدیث مثل فقه. از احکام مربوط به این شهرت معمولا در باب تعادل تراجیح و در مقام ترجیح یکی از خبرین متعارضین بر دیگری بحث می‌شود.[3] در مقابل شهرت روایی، شذوذ یعنی قلّت نقل یک روایت است.

شهرت عملی: مشهور بودن عمل اصحاب بر اساس یک روایت هر چند روایت ضعیف السند باشد که در مواردی از جمله خاتمه دلیل انسداد بحث می‌شود که آیا شهرت عملی سبب جبران ضعف سند حدیث می‌شود یا خیر؟[4] مثل اینکه می‌بینیم در فقه فقها در مقام استدلال بر فتوایشان می‌فرمایند لأن النبی نهی عن بیع الغرر. با اینکه حدیث نهی النبی عن بیع الغرر سندش ضعیف است باز هم مشهور به آن عمل نموده‌اند.

شهرت فتوایی: مشهور فقها در یک فرع فقهی همه یک فتوا داشته باشند بدون استناد به یک حدیث مثلا مشهور فقهای شیعه فتوا دهند سن بلوغ دختر، نه سالگی است. محل بحث از شهرت فتوائیه در علم اصول در همین مباحث ظنون و أمارات است.[5]

سؤال این است که آیا ظن حاصل از شهرت فتوائیه حجت است؟ آیا اگر مشهور فقهای شیعه فتوا دادند به حرمت گوشت خرچنگ، می‌توانیم بر اساس آن حکم به حرمت گوشت خرچنگ بدهیم؟

جواب: در پاسخ به این سؤال دو قول است:

قول اول: مرحوم آخوند و مشهور: حجت نیست

مرحوم آخوند می‌فرمایند ظن حاصل از شهرت فتوائیه حجت و معتبر نیست زیرا دلیل بر اعتبارش نداریم و إنّ الظنّ لایغنی من الحق شیئاً.

قول دوم: حجت است مطلقا به دو دلیل

بعضی مثل مرحوم شهید اول در الذکری و مرحوم محقق خوانساری معتقدند شهرت فتوائیه حجت است مطلقا به دو دلیل:

دلیل یکم: اقوائیت ظن حاصل از شهرت نسبت به خبر واحد

گفته شده مناط و معیار حجیّت خبر واحد، حصول ظن است، پس اگر ظن حاصل از خبر یک نفر حجت باشد به طریق أولی ظن حاصل از خبر و فتوای چندین فقیه که در إفادة ظن أقوی است، حجت خواهد بود. (قیاس اولویت)

نقد دلیل اول:

دو اشکال به استدلال به دلیل اول وارد است:

اولا: به چه دلیل می‌گویید معیار حجیت خبر واحد حصول ظن است؟

به چه دلیل مستدل ادعا می‌کند مناط و معیار حجیّت خبر واحد، حصول ظن است که سپس ادعا می‌کند ظن حاصل از شهرت فتوائیه اقوی است؟ نهایتش این است که با قیاس اولویت مذکور ظن پیدا می‌کنیم به اینکه شهرت فتوائیه اعتبارش أقوی از خبر واحد است و ظن هم اعتبار ندارد و باید دلیل قطعی بر اعتبار ظن حاصل از شهرت فتوائیه اقامه شود.

ثانیا: قطع داریم معیار، حصول ظن نیست

می‌فرمایند قطع داریم در مواردی که خبر واحد مفید ظن نباشد هم باز حجت است. یعنی أدله حجیّت خبر واحد می‌گویند خبر واحد حجت است چه ظنّ آور باشد چه نباشد. پس معلوم می‌شود معیار و مناط حجیّت خبر واحد، حصول ظن نیست.

دلیل دوم: دلالت مرفوعه زراره و مقبوله عمر بن حنظله

مستدل می‌گوید در مرفوعه زراره چنین آمده که "خذ بما اشتهر بین اصحابک" تعبیر "ما اشتهر" اطلاق دارد و شامل هر شهرتی از جمله شهرت فتوائیه می‌شود لذا طبق این حدیث شهرت فتوائیه حجت است که حضرت امر کرده‌اند به آن عمل کنید.

در مقبوله عمر بن حنظله هم وارد شده "... المجمع علیه عند اصحابک فیؤخذ به" آنچه بین اصحاب مشهور و مجمع علیه است را أخذ و عمل کن. پس این دو روایت دلالت می‌کنند بر حجیّت شهرت فتوائیه.

نقد دلیل دوم: هر دو ناظر به تعارض خبرین است نه شهرت فتوائیه

مرحوم آخوند می‌فرمایند ما موصوله در هر دو روایت ناظر به تعارض خبرین است. سؤال راوی از امام این است که اگر دو روایت متعارض از شما به ما رسید چه کنیم؟ حضرت می‌فرمایند روایتی که مشهورتر است را أخذ کنید. پس مقصود از شهرت در روایت شهرت روایی است نه شهرت فتوائی.

بله اگر ملاک حجیّت خبر واحد بناء عقلا باشد ممکن است بگوییم بناء عقلا بر حجیّت مطلق ظن و مطلق أمارات مفید اطمینان است، لذا شهرت فتوائیه هم مفید ظن بلکه اطمینان است لذا حجت خواهد بود لکن مرحوم آخوند می‌فرمایند خرط القتاد از اثبات این مدعا (حجیت مطلق ظنون عند العقلاء) راحت‌تر است. مخصوصا که عقلا در امور مهمة اصلا به مطلق ظنّ اکتفا و اعتماد نمی‌کنند. چنانکه اگر شاگرد مغازه همسایه مراجعه کند و بگوید استاد کار من گفت یک میلیون تومان بدهید ببرم، مغازه همسایه قبول می‌کند و به ظن حاصل از این خبراعتماد می‌کند اما اگر همین فرد بگوید استادم گفته صد میلیون تومان بده ببرم اینجا اعتماد نمیکند و با استاد او تماس میگیرد که مطمئن شود.

در قبال این دو قولی که ذکر شد دو قول دیگر هم وجود دارد که مرحوم آخوند اشاره نمی‌کنند:

قول سوم: صاحب معالم فرموده‌اند شهرت فتوایی فقها قبل شیخ طوسی معتبر است اما بعد شیخ طوسی معتبر نیست.

قول چهارم: صاحب ریاض المسائل شهرت فتوایی را اگر مستند به یک روایت هر چند ضعیف، معتبر می‌دانند و الا فلا.

نظر مرحوم آخوند بر عدم حجیّت شهرت فتوائی است.

البته جمعی از فقهائی که شهرت فتوائیه را در اصول حجت نمی‌دانند، در فقه و مقام فتوا چنین تعبیر می‌کنند که: "مخالفة المشهور مشکلة و موافقتهم من غیر دلیل أشکل" یعنی برای مخالفت نکردن با مشهور احتیاط می‌کنند و فتوا نمی‌دهد.

دو کتاب لمعه شهید اول و شرائع محقق حلّی در صدد نقل فتوای مشهور امامیه هستند لذا برای اطلاع از فتوای مشهور امامیه مراجعه به این دو کتاب مفید است.

شیخنا الأستاد آیة الله حاج شیخ جواد مروی حفظه الله شهرت فتوائیه را مثل جمعی از فقها از جمله مرحوم آیة الله بروجردی در مبنای اصول متلقاة و با تتمیم مبنای ایشان و اضافه نمودن نقل مرحوم ابن ادریس، مرحوم علامه حلی و مرحوم شهید اول به مبنای اصول متلقاة معتبر می‌دانند.[6] البته مجموعه شرائطی که ایشان معتبر می‌دانند نهایتا باعث اعتبار تعداد بسیار اندکی از احادیث مشهور می‌شود دو حدیث نهی النبی عن بیع الغرر و رفع القلم عن الصبی، از این قبیل هستند.



[1]. جلسه 56، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 237، سه‌شنبه، 1404.02.30.

[2]. الشهرة فى الاصطلاح على قسمین  1 ـ ( الشهرة فى الروایة ) , و هى کما تقدم عبارة عن شیوع نقل الخبر من عدة رواة على وجه لا یبلغ حد التواتر . و لا یشترط فى تسمیتها بالشهرة أن یشتهر العمل بالخبر عند الفقهاء أیضا , فقد یشتهر و قد لا یشتهر . و سیأتى فى مبحث التعادل و التراجیح ان هذه الشهرة من أسباب ترجیح الخبر على ما یعارضه من الاخبار . فیکون الخبر المشهور حجة من هذه الجهة  2 ـ ( الشهرة فى الفتوى ) , و هى کما تقدم عبارة عن شیوع الفتوى عند الفقهاء بحکم شرعى , و ذلک بان یکثر المفتون على وجه لا تبلغ الشهرة درجة الاجماع الموجب للقطع بقول المعصوم . فالمقصود بالشهرة ـ اذن ـ ذیوع الفتوى الموجبة للاعتقاد بمطابقتها للواقع من غیر ان یبلغ درجة القطع. و هذه الشهرة فى الفتوى على قسمین من جهة وقوع البحث عنها و النزاع فیها  ( الاول ) ـ ان یعلم فیها أن مستندها خبر خاص موجود بین ایدینا . و تسمى حنیئذ ( الشهرة العملیة ) . و سیأتى فى باب التعادل و التراجیح البحث عما اذا کانت هذه الشهرة العملیة موجبة لجبر الخبر الضعیف من جهة السند , و البحث أیضا عما اذا کانت موجبة لجبر الخبر غیر الظاهر من جهة الدلالة  ( الثانى ) ـ ألا یعلم فیها ان مستندها أى شىء هو , فتکون شهرة فى الفتوى مجردة , سواء کان هناک خبر على طبق الشهرة و لکن لم یستند الیها المشهور أو لم یعلم استنادهم الیه , أم لم یکن خبر اصلا . و ینبغى ان تسمى هذه بـ ( الشهرة الفتوائیة . (

اصول الفقه، ج2، ص151.

[3]. در کفایه نیز خواهد آمد که .... الشهرة على اختلافها ...

[4]. در کفایه نیز خواهد آمد که ... الظن الذی لم یقم علی حجیّته دلیلٌ، هل یجبر به ضعف السند أو الدلالة ...

[5]. اعتبار شهرت فتوائی کمتر از اجماع است. در اجماع معیار حجیّت، کاشفیت از رأی معصوم است اما در شهرت فتوائی چنین نیست. در مقایسه بین د وتعبیر أشهر و مشهور می‌توان گفت مشهور رتبه‌اش بالاتر است چنانکه مرحوم صاحب جواهر در موارد متعدد می‌فرمایند: "الأشهر بل المشهور" بل ترقی نشان می‌دهد رتبه مشهور بالاتر است. در مقابل مشهور، شاذ است و در مقابل أشهر، مشهور است. یکی از شیوه‌های تصویر اشهر و مشهور نسبت به یک فتوا آن است که مثلا فتوای به وجوب بین فقهای قرن 3 و 4 مشهور بوده و فتوای به حرمت بین فقهای قرن 5 و 6 أشهر باشد. تصویر اشهر و مشهور در یک فرع فقهی در یک عصر و نسبت به جمع مشخصی از فقها مثلا سی نفر از فقها قابل قبول نیست زیرا وقتی یک فتوا مشهور باشد یعنی در مقابلش تعداد اندکی قائل به خلاف آن هستند دیگر نمی‌شود فتوای به خلاف هم مشهور باشد. مسامحة میتوان اشهر را حمل بر 40 نفر از 100 نفر کنیم و مشهور را حمل بر 60 نفر از 100 نفر.

[6]. این مبنای ایشان در تقریرات فقه ایشان در مباحث حج به تفصیل توضیح داده شده و در تقریرات فقه رمززارزها که از ایشان به چاپ رسیده اشاره شده است. همچنین می‌توانید در این صفحه از سایت ایشان کلیّت مبنای ایشان را ملاحظه کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۰۸
سید روح الله ذاکری

فصل: قد عرفت حجیّة ...، ص54

أماره دوم: ظنّ حاصل از قول لغوی

مرحوم آخوند در دومین فصل از فصول شانزده‌گانه مبحث أمارات به اثبات عدم حجیّت قول لغوی می‌پردازند. ایشان در این فصل دو مطلب دارند:

مطلب اول: احراز جزمی یا مشکوک بودن معنای ظاهری

می‌فرمایند هر مکلف نسبت به معنای ظاهری یک آیه یا روایت، چهار حالت خواهد داشت:

حالت یکم: در احراز جزمی ظهور و مراد متکلم، ظاهر حجت است.

اگر مخاطب احراز کرد یعنی قطع پیدا کرد که مقصود و مراد مولا از این عبارت همین معنای ظاهری آن است که عرف و عقلا متوجه می‌شوند، طبیعتا همان برای او حجت است و طبق همان معنا باید به دستور مولا عمل نماید.

حالت دوم: در احتمال وجود قرینه بر خلاف هم، ظاهر حجت است.

قبل از تبیین کلام مرحوم آخوند در این حالت دوم یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: مرجع در اصول لفظیه

در اصول فقه مرحوم مظفر و ابتدای کفایه خوانده‌ایم که نسبت به مرجع در اصول لفظیه چند دیدگاه مطرح است:

دیدگاه یکم: جمعی از جمله مرحوم مظفر و مرحوم آخوند[1] معتقدند بازگشت همه اصول لفظیه (أصالة العموم، أصالة الإطلاق، أصالة الحقیقه، أصالة عدم القرینة و...) به أصالة الظهور است. مثلا أصالة العموم یعنی ظهور لفظ در شمول.

دیدگاه دوم: مرحوم شیخ انصاری[2] معتقدند بازگشت همه اصول لفظیه به أصالة عدم القرینة است. أصالة العموم یعنی عدم قرینه بر تخصیص، أصالة الإطلاق یعنی عدم قرینه بر تقیید، أصالة الحقیقة یعنی عدم قرینه بر مجازی بودن و ..

دیدگاه سوم: مرحوم سید مرتضی و مرحوم سید ابوالمکارم بن زهره معتقدند اصول لفظیه به أصالة الظهور برمی‌گردد غیر از أصالة الحقیقة. أصالة الحقیقة یک اصل مستقل و معتبر جدای از أصالة الظهور است.

حالت دوم این است که مخاطب معنای ظاهری کلام متکلم را متوجه شده است لکن شک دارد که آیا مقصود و مراد متکلم همین بوده است یا نه و منشأ شک هم احتمال وجود قرینه بر خلاف معنای ظاهری است.

مرحوم آخوند می‌فرمایند أصالة الظهور که یک اصل عقلائی است اقتضا می‌کند در احتمال وجود قرینه بنا بگذاریم بر اینکه مراد متکلم همین معنای ظاهری بوده و اصل، عدم وجود قرینه بر خلاف است زیرا دلیل بر وجود قرینه نداریم.

پس احتمال وجود قرینه نمی‌تواند مانع شکل‌گیری ظهور در کلام مولا شود.

البته ما اینجا مثل مرحوم شیخ انصاری أصالة عدم القرینه جاری نمی‌کنیم زیرا اجرای این اصل عدمی لغو و بی تأثیر است، همین که بر اساس بناء عقلا اصالة الظهور جاری کنیم دیگر بی نیاز از اجرای اصل عدم قرینه هستیم. لذا نسبت به ظاهر کلام مولا بنا می‌گذاریم بر همان معنایی که اگر احتمال قرینه هم نمی‌دادیم همان معنا را برداشت می‌کردیم.

و إن کان لإحتمال قرینیّة ...، ص54  [3]

حالت سوم: در احتمال قرینیّت موجود، کلام مجمل است.

ممکن است کلام مولا حاوی نکته‌ای باشد که احتمال می‌دهد قرینه بر خلاف ظاهر معنای کلام باشد و شک کنیم آیا مقصود و مراد مولا همان ظاهر کلام است یا این نکته ظاهر کلام را تغییرمی‌دهد. دو مثال:

مثال عرفی: "رأیتُ أسداً یتحرّک فمه" مراد متکلم از جمله رأیتُ أسدا روشن و محرز است لکن "یتحرّک فمه" دو احتمال دارد:

ـ مقصود حرکت دادن فک برای سخن گفتن باشد، در این صورت قرینه می‌شود بر اینکه مقصود از أسد، رجل شجاع است.

ـ مقصود حرکت دادن فک برای غرّش کردن باشد، در این صورت قرینه است بر اینکه مقصود از أسد، حیوان مفترس است.

مثال فقهی: بحث استثناء عقیب جمل متعددة یکی از نمونه‌های فقهی محل بحث است. خداوند در سوره مبارکه نور آیه 4 و 5 می‌فرماید: وَالَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِینَ جَلْدَةً وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ. إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. سه حکم در آیه اول آمده است که 1. وجوب زدن هشتاد ضربه شلاق. 2. عدم قبول شهادت. 3. تحقق عنوان فسق. لکن سپس می‌فرماید الا کسانی که توبه کنند. حداقل دو احتمال وجود دارد: یکی اینکه توبه فقط باعث می‌شود حکم آخر منتفی شود. دوم اینکه توبه باعث می‌شود هر سه حکم مذکور منتفی شود.

مرحوم آخوند با توجه به مقدمه‌ای که در حالت قبل اشاره کردیم می‌فرمایند اینجا دو مبنا مطرح است:

مبنای اول: مرحوم سید مرتضی و مرحوم ابوالمکارم بن زهره هر چند دستشان از أصالة الظهور کوتاه است به خاطر قرینیّت آنچه موجود است لکن چون در عرض أصالة الظهور، أصالة الحقیقه را هم به عنوان یک اصل لفظی تعبّدی عقلائی قبول دارند لذا با تمسک به أصالة الحقیقه می‌گویند اصل این است که در مثال "رأیتُ أسداً یتحرّک فمه" مقصود از "أسد" معنای حقیقی است لذا احتمال قرینیّت موجود بر خلاف معنای حقیقی را نفی کرده و اعتنا نمی‌کنند.

(عبارت کفایه در این قسمت در بعضی از چاپها مثل آل البیت چنین است که "و إن لم یکن بخالٍ عن الإشکال" لکن عبارت صحیح طبق نقل مرحوم جزائری مروّج در منتهی الدرایة و نسخ مصحّح مجمع الفکر چنین است که "و إن لم یکن مجالاً للإشکال" یعنی طبق مبنای مرحوم سید مرتضی اشکالی وارد نیست و معنای حقیقی مورد قبول و اجمالی وجود ندارد)

مبنای دوم: مرحوم آخوند می‌فرمایند طبق مبنای ما که تمام اصول لفظیه به أصالة الظهور برمی‌گردند، ظاهر کلام متکلم در هر دو مثال مجمل است زیرا نکته‌ای وجود دارد که احتمال می‌دهیم باعث اراده خلاف ظاهر و خلاف آنچه فهمیده‌ایم باشد، لذا نمی‌دانیم مقصود گوینده چه بوده است بنابراین باید برای کشف مراد شارع به سایر أدله مراجعه کنیم.

حالت چهارم: در شک در معنای موضوع‌له، معنای مظنون حجت نیست.

به عنوان مثال خداوند در قرآن فرموده: "فتیمّموا صعیداً طیّباً" نمی‌دانیم معنای لغوی یا حتی معنای عرفی صعید چیست؟ به عبارت دیگر شک داریم آیا لفظ صعید به معنای وجه الأرض است و حتی شامل نمکزار هم می‌شود یا نه؟

از اینجا مرحوم آخوند وارد بررسی اعتبار قول لغوی می‌شوند.

مطلب دوم: بررسی حجیّت قول لغوی

اصولیان تا زمان مرحوم طباطبائی در مفاتیح الأصول راه‌کارهای مختلفی برای خروج از شک در معنای موضوع‌له ارائه می‌دادند لکن مرحوم آخوند می‌فرمایند مهمترین آنها که جا دارد بررسی کنیم، قول لغوی است. لذا ذیل حالت چهارم وارد بحث از اعتبار قول لغوی می‌شوند. (در مورد احتیاج به قول لغوی و ذکر چند نمونه از لغات محل بحث و تردید ذیل دلیل چهارم قائلین به حجیت قول لغوی که استدلال به انسداد صغیر است مثالهایی بیان خواهیم کرد)

نسبت به حجیّت قول لغوی دو دیدگاه را اشاره می‌کنند:

قول اول: مرحوم آخوند: حجت نیست

می‌فرمایند از قول لغوی نهایتا ظنّ به معنای موضوع‌له پیدا می‌شود و گفتیم اصل عدم حجیّت ظن است. آنچه اعتبار دارد ظهور معنایی الفاظ است نه ظنّ به معنا پیدا کردن. چون ظن به معنای ظاهری بالأخره ظن است و ان الظن لایغنی من الحق شیئا.

قول دوم: مشهور: حجت است به چهار دلیل

می‌فرمایند به مشهور اصولیان نسبت داده شده که قول لغوی را برای کشف معنای موضوع‌له یک لفظ، حجت می‌دانند. (البته راه‌های مختلفی برای کشف ظهور معنایی الفاظ وجود دارد که مشهور اصولیان خصوص قول لغوی را حجت می‌دانند)

اگر از قول لغوی قطع حاصل شود یا دو لغوی ثقه شهادت بدهند به معنای یک لغت طبیعتا حجت است لکن در غیر از این دو مورد اگر از قول لغوی ظنّ به معنای ظاهری و مراد متکلم پیدا کردیم از نگاه مشهور به چند دلیل حجت است:

دلیل یکم: سیره علما بلکه عقلا

به آثار علما که مراجعه می‌کنیم می‌بینیم سیره علما بلکه سیره تمام عقلا چه عالم چه غیر عالم چه مسلمان چه غیر مسلمان بر این است که در مقام استدلال و احتجاج و حتی در مقام مخاصمه و نقد مخالفین خودشان به قول لغوی استناد می‌کنند و فرد مقابل هم حتی در صورت لجاجت و عدم پذیرش نظریه آنان هیچ اعتراضی به استدلال به قول لغوی نمی‌کند و نمی‌گوید چرا به قول لغوی استناد کرده‌ای!

سه نقد بر دلیل اول:

مرحوم آخوند استدلال به سیره علما و عقلا را با سه اشکال نقد می‌فرمایند:

اولا: چنین سیره‌ای نداریم

می‌فرمایند چنین سیره و اتفاق عملی بین علما قابل اثبات نیست. به بسیاری از کتب قدما که مراجعه می‌کنیم استناد به قول لغوی وجود ندارد بلکه خودشان عرب زبان بوده‌اند بر معنای ظاهری الفاظ را می‌دانسته و نیازی به قول لغوی نداشته‌اند.

ثانیا: ممکن است مبتنی بر حصول اطمینان باشد

می‌فرمایند اگر هم چنین سیره‌ای وجود داشته باشد ممکن است نه از باب قول لغوی بلکه از باب حصول اطمینان شخصی به آن عمل می‌کرده‌اند. پس قول لغوی حجت نیست بلکه اطمینان شخصی حجت است. (این نکته اطمینان شخصی را ذیل اولین نقد دلیل سوم یعنی سیره بیشتر توضیح می‌دهیم)

ثالثا: در صورت وجود شرائط شهادت، معتبر بوده

سیره علما دلیل لبّی است و اگر در شمول آن نسبت به معنای ظاهری لفظی که تردید داریم شک پیدا کنیم باید به قدر متیقّن آن اکتفا کنیم و قدر متیقن از رجوع علما به قول لغوی در جایی است که شرائط قبول شهادت وجود داشته باشد که شهادت دو نفر عادل به ثبوت یک معنا برای یک لفظ است. این قدر متیقن را که هم قبول دارند یعنی اگر دو لغوی عادل شهادت به یک معنا دهند حجیّتش از باب شهادت عدلین ثابت است و نیازی به اعتبار قول لغوی نداریم.

دلیل دوم: اجماع

مرحوم سید مرتضی ادعای اجماع کرده‌اند بر حجیّت و اعتبار قول لغوی.

نقد دلیل دوم:

مرحوم آخوند در مقام نقد استدلال به اجماع سه اشکال دارند و می‌فرمایند:

اولا: اجماع محصّل وجود ندارد

می‌فرمایند ما نتوانستیم اجماع علما بر اعتبار قول لغوی را تحصیل کنیم زیرا در این مسأله مخالف زیاد است.

ثانیا: اجماع منقول هم اعتبار ندارد

اگر اجماع مورد ادعا، اجماع منقول باشد در فصل بعدی توضیح می‌دهیم که اجماع منقول از نظر مشهور علما حجت نیست.

ثالثا: اجماع، مدرکی است

می‌فرمایند اگر هم وجود اجماع را بپذیریم، اشکالش این است که این اجماع مدرکی و فاقد اعتبار است یعنی مدرک و دلیل مُجمِعین استناد به سیره عقلا مبنی بر رجوع به متخصص در هر فنّ بوده که الآن آن را تبیین و نقد می‌کنیم.

دلیل سوم: سیره عقلا بر رجوع به متخصص

سومین دلیل بر اعتبار قول لغوی این آن است که مرحوم فاضل سبزواری تبیین و مرحوم شیخ انصاری هم نقل فرموده‌اند. گفته شده سیره عقلا در تمام مسائل زندگی‌شان بر این است که در هر فنّ و صنعتی مثل بنّا، نجّار، نانوا، پزشک، مسائل شرعی و ... به متخصص آن فن مراجعه می‌کنند و به کلام او اعتماد می‌کنند. پس قول لغوی هم به عنوان متخصص در معانی لغات از نگاه عقلا معتبر است و این سیره عقلا در زمان معصومان هم جاری و ساری بوده است.

نقد دلیل سوم:

مرحوم آخوند در نقد دلیل سوم می‌فرمایند:

اولا: اعتماد عقلا به اطمینان شخصی است نه قول لغوی

می‌فرمایند قدر متیقن از سیره عقلا آن است که زمانی عقلا به قول متخصص مثل لغوی عمل می‌کنند که برایشان اطمینان حاصل شود و الا به قول متخصص اعتنا نمی‌کنند. (به عبارت دیگر برای ما بسیار پیش آمده که به پزشک متخصص مراجعه می‌کنیم و چون تصور می‌کنیم نتوانسته بیماری ما را تشخیص دهد به نسخه او اعتماد و عمل نمی‌کنیم یا حتی اگر فردی یک سؤال شرعی بپرسد و اطمینان به جواب پاسخ دهنده پیدا نکند باز به فرد دیگر مراجعه می‌کند) پس در واقع عقلا به اطمینان نفسانی که برای خودشان حاصل می‌شود اعتماد می‌کنند نه اینکه متعبّد باشند چشم  بسته به هر آنچه متخصص گفت اعتنا و اعتماد کنند.

 ثانیا: لغوی متخصص موارد استعمال است نه معانی حقیقی

رجوع به قول لغوی به جهت تشخیص معنای موضوع‌له یا همان معنای حقیقی است در حالی که لغویان اصلا متخصص تشخیص معنای حقیقی از مجازی نیستند بلکه عموما به دنبال ضبط و ثبت موارد استعمال یک لغت در یک معنا هستند. اما اینکه این استعمال یک استعمال حقیقی است یا مجازی را معیّن نمی‌کنند. چنانکه در کتب لغتشان می‌بینیم. (بله مثل زمخشری در اساس البلاغه معنای حقیقی را از مجازی جدا و تصریح می‌کند لکن عموم لغویان در صدد این کار نیستند.)

سؤال: اگر لغوی برای یک لفظ فقط یک معنا ذکر کرده بود معلوم است که همان معنای حقیقی است اما اگر چند معنا ذکر کرده بود آیا می‌توانیم بگوییم اولین معنای مذکور برای هر لغت همان معنای حقیقی است؟

جواب: خیر. زیرا:

اولا: اگر لغویان چنین نگاهی داشتند باید در مقدمه کتابشان تصریح می‌کردند که اولین معنای مذکور در هر ماده الفاظ همان معنای حقیقی و ما بقی مجازی است.

ثانیا: در موارد اشتراک لفظی چه می‌کنید؟ وقتی یک لفظ چند معنای حقیقی دارد چگونه می‌خواهید بگویید اولین معنا حقیقی و سایر معانی مجازی است؟

و کون موارد الحاجة إلی ...، ص56  [4]

دلیل چهارم: (انسداد صغیر) منسدّ بودن باب علم به معانی لغات

از چهارمین دلیل بر حجیّت قول لغوی گاهی تعبیر می‌شود به انسداد صغیر. یعنی گفته می‌شود هر چند در هر زبان، اهل آن زبان اجمالا معانی لغات را می‌دانند اما موارد مختلفی وجود دارد که نسبت به شمول یک لفظ بر یک معنا یا یک مصداق شک پیدا می‌شود، در این موارد که بسیار زیاد هستند هیچ راهی برای خروج از شک و تحیّر نداریم الا رجوع به قول لغوی. پس چون باب علم به معانی تفصیلی لغات برای ما منسدّ است قول لغوی در تبیین معنای تفصیلی لغات معتبر خواهد بود.

شیخنا الاستاد آیة الله مروی حفظه الله برای تبیین کلام مستدل به سه مثال اشاره می‌فرمودند:

مثال یکم: لغت کنز. یکی از موارد وجوب خمس در شریعت، پرداخت خمس کنز است. اجمالا می‌دانیم ماده الکاف و النون و الزاء به معنای گنج است و گنج یعنی چیزی که ده‌ها و بلکه صدها سال در زیر زمین مدفون و پنهان شده است. حال مواردی پیش می‌آید که بر اثر رانش زمین، یا سیل یا طوفان و کنار زده شدن خاک یا حتی توسط بعضی از حیوانان یک شمشیر طلا یا سکه‌های قدیمی روی خاک قرار می‌گیرند و مکلف از ابتدای پیدا کردن آنها، این اشیاء را روی زمین یافته است نه مدفون زیر خاک. سؤال این است که آیا در این صورت هم این سکه یا شمشیر پیدا شده خمس دارد؟

مثال دوم: لغت غوص. یکی دیگر از موارد وجوب خمس، غوص و مالی است که از طریق غوّاصی به دست می‌آید مثل مروارید. اجمالا می‌دانیم این ماده لغت به معنای بیرون آوردن چیزی از قسمت زیرین دریاچه یا دریا و زیر آب است. اما مواردی داریم که یک مال و شیء دارای ارزش از روی آب با تور جمع‌آوری می‌شود مثل توده‌ای که از ماهی به نام کاشالوت یا عنبر ماهی خارج می‌شود و خود بخود روی آب می‌آید و مثل مشک که از زیر شکم آهوی خُتن جدا می‌شود دارای ارزش در صنایع آرایشی بهداشتی است. سؤال این است که آیا به جمع‌آوری این شیء از سطح دریا هم خمس تعلق می‌گیرد؟

مثال سوم: لغت فاکهه. اجمالا می‌دانیم به معنای میوه است که در کتاب اطعمه و اشربه احکام مشخصی دارند، اما شک داریم آیا بادام و گردو هم فاکهه هستند یا خیر؟

مستدل می‌گویند روشن است که در موارد مختلفی ما چاره‌ای نداریم الا اینکه به قول لغوی اعتماد کنیم و مقصود و مراد شارع را تشخیص دهیم. پس از باب انسداد باب علم به معانی لغات باید بگوییم قول لغوی حجت است.

نقد دلیل چهارم: در انسداد باید مطلق ظن حجت باشد نه خصوص قول لغوی

مرحوم آخوند می‌فرمایند در علم به احکام شرعی:

ـ اگر انفتاحی هستید که بالأخره حکم شرعی و وظیفه عملی خودتان را تشخیص می‌دهید و نیاز به تصویر انسداد صغیر و اعتبار قول لغوی نیست زیرا راه رسیدن به حکم شرعی برای شما مفتوح است.

ـ اگر هم انسدادی هستید که باید مطلق ظن را حجت بدانید و لزومی ندارد که از باب انسداد، خصوص قول لغوی را حجت بدانید، از هر راهی که ظن به معنای یک لفظ پیدا شد آن معنا معتبر است چه لغوی گفته باشد چه غیر لغوی. حتی اگر در غیر از لغتی که نسبت به آن شک دارید باب علم به معانی لغات را مفتوح بدانید باز هم نسبت به یک لغت مشکوک شما باید به مطلق ظن مراجعه کنید نه خصوص ظن حاصل از قول لغوی.

مرحوم آخوند بعد از نقد أدله چهارگانه قائلین به حجیت قول لغوی به دو نکته اشاره می‌کنند:

نکته اول: اگر قول لغوی معتبر بود حکمتش دلیل چهارم بود

می‌فرمایند ما که قول لغوی را معتبر نمی‌دانیم اما اگر اعتبار قول لغوی با دلیل قطعی ثابت بود، انسداد صغیر میتوانست حکمت آن باشد نه علّت زیرا توضیح دادیم که انسداد صغیر علت و دلیل بر اعتبار قول لغوی نیست.

نکته دوم: قول لغوی می‌تواند مفید باشد مثل اینکه قطع آور باشد

می‌فرمایند اگر اشکال شود که در صورت عدم حجیت قول لغوی، پس چه فائده‌ای در رجوع به لغت باقی می‌ماند پاسخ می‌دهیم (اولا در غیر امور شرعی و استنباط احکام اشکالی ندارد به قول لغوی اعتماد شود یا حتی در وضع لغات جدید برای معانی نوپدید معتبر است. ثانیا) ممکن است دو ثمره تصویر کنیم:

ثمره یکم: ممکن است برای یک فرد از قول چند لغوی قطع حاصل شود که در این صورت قطع او برایش حجت است. مثلا در روایات (مربوط به معاملات یا طهارت و نجاست) لفظ طحین وارد شده و فقیه با مراجعه به قول چند لغوی می‌بیند همه آنها معنای دقیق و آرد را ذکر کرده‌اند لذا یقین پیدا کند که معنای "طحین" همان "آرد" است.

ثمره دوم: ممکن است در لغت برای یک لفظ چند معنا ذکر شده باشد، اما وقتی به روایات و قرائن پیرامونی آن دقت می‌کنیم می‌بینیم منطبق بر یکی از این معانی است، انسان یقین پیدا می‌کند که این لفظ موجود در روایت به همین معنا است. به عنوان مثال در حدیث شریف "مَن کنتُ مولاه فهذا علی مولاه" اگر نسبت به معنای مولی تردید داشته باشیم، به لغت مراجعه میکنیم می‌بنیم لغوی مهم و معتبری مثل زمخشری می‌گوید مولی یعنی أولی به تصرف، سایر لغویان معانی دیگری نیز برای آن ذکر کرده‌اند مثل دوست، هم‌پیمان، پسر عمو، برده و ... وقتی به قرائن پیرامونی حدیث غدیر از شرائط جغرافیایی و شرائط جوی و جمعیتی که بازگردانده شدند و جمعیتی که به انتظار رسیدنشان نشستند و .... قطع پیدا می‌کنیم معنای مولی در این حدیث شریف به معنای اعلام دوستی نیست بلکه قطعا به معنای أولی به تصرف است هر چند معنای اولی به تصرف، معنای حقیقی این لفظ نباشد.

نظر مرحوم آخوند این شد که قول لغوی حجت نیست.



[1]. مرحوم آخوند در سه مورد از کتاب کفایه تصریح می‌کنند: 1. در جلد اول، انتهای فصل هل تعقّب العامّ بضمیر یرجع إلى بعض أفراده یوجب تخصیصه به أو لا؟ 2. در فصل الاستثناء المتعقّب لجمل متعدّدة. 3. همین عبارت محل بحث.

[2]. فرائد الأصول، ج1، ص135: ... ما یعمل لتشخیص مراد المتکلم عند احتمال إرادته خلاف ذلک، کأصالة الحقیقة عند احتمال إرادة المجاز، وأصالة العموم والإطلاق، ومرجع الکل إلى أصالة عدم القرینة الصارفة ...

فرائد الأصول، ج4، ص16: ... کون أصالة الظهور من حیث أصالة عدم القرینة ...

[3]. جلسه 50، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 231، دوشنبه، 1404.02.22.

[4]. جلسه 51، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 232، سه‌شنبه، 1404.02.23.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۰۶
سید روح الله ذاکری

فصلٌ: الإجماع المنقول ...، ص58

أماره سوم: ظنّ حاصل از اجماع منقول

در فصل سوم مرحوم آخوند به بحث از حجیت اجماع منقول می‌پردازند ضمن دو مرحله: 1. تبیین سه امر مقدماتی. 2. تبیین سه تنبیه در بیان دیدگاهشان نسبت به اجماع منقول.

می‌دانیم اجماع یا محصًّل است یا منقول. اجماع محصَّل یعنی خود انسان آراء علما را بررسی کند و به این نتیجه برسد که در فلان مسأله اتفاق نظر دارند. تحصیل و به دست آوردن اجماع و اتفاق نظر علماء را اجماع محصَّل می‌گویند.

اجماع منقول که هزاران مورد و مصداق در فقه ما دارد به خصوص در کلمات فقهائی همچون سید مرتضی، شیخ طوسی و ابوالمکارم بن زهره، بر دو قسم است زیرا نقل اجماع یا توسط یک یا دو فرد محقق می‌شود که می‌گوییم اجماع منقول به خبر واحد و یا توسط چندین نفر یک اجماع نقل می‌شود که می‌گوییم اجماع منقول به خبر متواتر.

و تحقیق القول فیه یستدعی ...، ص58  [1]

مرحله اول: بیان سه امر مقدماتی

مرحوم آخوند ابتدا سه امر در تبیین کلیّات اجماع منقول بیان می‌کنند:

امر اول: اقسام پنج‌گانه اجماع

می‌فرمایند در نگاه فقهاء امامیه اجماع در واقع یک دلیل مستقل برای استنباط حکم شرعی در عرض کتاب و سنت نیست زیرا اجماع غیر معصومان مثل نظر یک غیر معصوم فاقد حجیّت است بلکه اجماع در صورتی حجت است که اصطلاحا کاشف از رأی معصوم باشد. این کاشفیّت اجماع از رأی معصوم به شیوه‌ها و بیان‌های مختلفی قابل تصویر است. مرحوم اسدالله تستری در کتاب کشف القناع عن وجوه حجیّة الإجماع 12 طریقه برای کاشفیّت اجماع از رأی معصوم را مورد بررسی قرار می‌دهند. مرحوم آخوند به پنج طریق اشاره می‌کنند. اجماع دخولی، لطفی، له ملازمه عادی، به ملازمه اتفاقی و تشرفی. قبل از بیان آنها سه مقدمه را ذکر می‌کنیم:

مقدمه کلامی: قاعده لطف از لوازم عدل خدا

امامیه معتقدند یکی از اصول دین اسلام عدل است. عادل بودن خدا لوازمی دارد از جمله اینکه خدا در صورتی می‌تواند در قیامت اهل معصیت را عقاب کند که دستوراتش به آنان رسیده باشد. به عبارت دیگر حکمت خداوند اقتضا دارد که قبل از مؤاخذه و عقاب از باب لطف بر عباد، دستوراتش را به آنان ابلاغ کند. پس قاعده لطف اقتضا دارد خداوند اسباب هدایت را فراهم و اسباب نابودی دین را از بین ببرد.

مقدمه اصولی: حدس یعنی تجمیع القرائن

مقصود از حدس که در کلمات مرحوم آخوند در این بخش زیاد بکار رفته این است که انسان از ضمیمه نمودن قرائن و مقدماتی یک امر غیر حسّی را نتیجه گیری کند. مثلا می‌گوید یک سال است با زید رفیق هستم و در این مدت نه فعل حرام از او دیدم نه ترک واجب دیدم و نه فعل خلاف مروّت از او دیدم، لذا حدس می‌زنم که زید عادل است. نتیجه حاصل از ضمّ القرائن را می‌گوییم حدس. حال ممکن است همین حدس، قطعی باشد یعنی در مثال مذکور بگوییم حدس قطعی می‌زنم که زید عادل است. همینطور ممکن است حدس اطمینانی یا حدس مشکوک تصویر شود.

مقدمه اصولی فلسفی: اقسام ملازمه

ملازمه اقسامی دارد از جمله:

ملازمه عقلیّة. یعنی عقل حکم می‌کند بین دو شیء تلازم است به نحوی که قابل جداسازی نیستند. مثل روز بودن با وجود خورشید.

ملازمه عادیّة. یعنی عادتا یک شیء یا دو امر با یکدیگر همراه‌اند هر چند لزوم عقلی ندارد و ممکن است گاهی چنین نباشد. مثلا عادتا انسان وقتی راه می‌رود اگر چیزی به دستش نگرفته باشد دستهایش تکان می‌خورند یا اینکه عادتا انسان موقع کتک خوردن فریاد می‌کشد.

ملازمه اتفاقیّة. یعنی به صورت اتفاقی دو شیء یا دو امر همراه شده‌اند مثل قطع شدن برق با ورود زید به کلاس. یا نزول باران با تحقق رعد و برق.

قسم اول: اجماع دخولی یا تضمّنی

مدعی اجماع علم دارد به اینکه امام معصوم هم بین این مجمِعین داخل است به این صورت که چهره امام معصوم را نمی‌شناسد اما علم دارد یکی از افراد حاضر در این جلسه یا بین مجمعین، امام معصوم است.[2]

قسم دوم: اجماع لطفی (ملازمه عقلی)

مرحوم شیخ طوسی از طرفداران نظریه اجماع لطفی هستند. ایشان می‌گویند اگر همه علما در یک عصر (مثلا در یک قرن) بر یک فتوایی اتفاق نظر داشتند و هیچ مخالفی حتی ناشناس وجود نداشت کشف می‌کنیم امام معصوم نیز همین رأی را دارند زیرا وقتی جمیع فقها در تشخیص یکی از احکام الهی به انحراف و خطا روند بر خداوند یا خلیفه خدا در زمین یعنی امام معصوم به حکم عقل لازم است آنان را متوجه انحرافشان بکند هرچند به عنوان طرح یک نظریه مخالف به صورت ناشناس. پس سکوت امام معصوم نشانه قبول نظر مجمعین است و الا از باب قاعده لطف، مخالفت با مجمعین واجب بود.

قسم سوم: اجماع به ملازمه عادی

در خیلی از موارد مدعی اجماع می‌بیند تعداد زیادی از فقهای شیعه بر یک نظر اتفاق دارند، از اتفاق نظر معتقدان به یک مکتب و مذهب کشف می‌کند عادتا رئیس و امام این مکتب و مذهب نیز نظرش همین باشد.

قسم چهارم: اجماع حدسی یا ملازمه اتفاقی

مدعی اجماع با ضمیمه نمودن اقوال فقهای مختلف حدس می‌زند رأی معصوم نیز همین باشد. پس مدعی اجماع بر اساس حدس، رأی امام را کشف نمود.

قسم پنجم: اجماع تشرّفی

برای أوحدیّ از علما ممکن است تشرف محضر مبارک امام زمان علیه السلام حاصل شود و در این تشرف از حکم شرعی سؤال کنند و حضرت هم جواب بفرمایند، اما از آنجا از ادعای رؤیت حضرت حجت در عصر غیبت نهی شده‌ایم این فقیه به جای ادعای رؤیت، نظر و حکم شرعی که از امام شنیده را تحت عنوان اجماع امامیه بیان نماید.

با توضیح این پنج قسم روشن شد که اجماع دخولی (تضمنی) و تشرفی در واقع اجماع حسّی هستند، اجماع لطفی هم مبتنی بر ملازمه عقلی و دو اجماع دیگر هم از اقسام اجماع حدسی هستند.

سؤال:

چگونه متوجه شویم ادعای اجماع یک فقیه در کتاب خودش، کدام یک از این اقسام پنج‌گانه است؟

جواب:

برای فهم اینکه مبنای مدعی اجماع در کشف رأی معصوم کدام است چهار راه و قرینه وجود دارد:

قرینه یکم: غالب فقهای متأخر چنین هستند که نه ملازمه عقلیه را قبول دارند نه ملازمه عادیه را و نه اجماع دخولی برایشان قابل تحقق است و نه اجماع تشرفی، لذا متوجه می‌شویم مقصودشان از ادعای اجماع، اجماع حدسی و اتفاقی است.

قرینه دوم: وقتی یک فقیه ادعای اجماع می‌کند سپس به خودش اشکال مطرح می‌کند که إن قلت: در مسأله مخالف وجود دارد چگونه شما ادعای اجماع کرده‌اید؟ اگر در پاسخ به این اشکال بفرمایند که چون مخالف معلوم النسب است لذا مخالفت او ضرری به اجماع وارد نمی‌کند. می‌فهمیم مقصود مدعی اجماع، اجماع دخولی است زیرا در اجماع دخولی مهم این است که علم دارد یکی از افراد حاضر، امام معصوم است و او حضرت را نمی‌شناسد، پس اگر یک یا دو نفر معلوم النسب که مثلا می‌داند ایشان ابن جُنید یا ابن ابی عقیل است هیچ ضرری به اجماع نمی‌زند. مثل این عبارت مرحوم ابوالمکارم بن زهره در غنیة النزوع الی علمَیِ الأصول و الفروع: وإذا تعین المخالف من أصحابنا باسمه ونسبه لم یؤثر خلافه فی دلالة الإجماع ، لأنه إنما کان حجة لدخول قول المعصوم فیه لا لأجل الإجماع، ولما ذکرناه یستدل فی المسألة بالإجماع ، وإن کان فیها خلاف من بعض أصحابنا فلیعرف ذلک.[3]

قرینه سوم: اگر در سؤالی که در قرینه دوم مطرح شد فقیه بگوید عصر و دوره آن فقیه مخالف گذشته است. متوجه می‌شویم مدعی اجماع مقصودش اجماع لطفی بوده است زیرا لطف در هر دوره و مثلا در هر قرن اقتضا می‌کند که امام معصوم دخالت کنند و نظری بر خلاف مجمعین بیان بفرمایند حتی به صورت ناشناس. وقتی فقیه می‌گوید عصر و دوره مخالف گذشته است یعنی از باب در این دوره و قرن هیچ مخالفتی از جانب امام معصوم حتی به صورت ناشناس دیده نشده پس از باب لطف کشف کرده که رأی معصوم نیز همین رأی مجمعین است.[4]

قرنیه چهارم: بعضی از فقها خودشان تصریح می‌کنند. مثل مرحوم شیخ طوسی و مرحوم شهید اول در کتاب ذکری[5]، تصریح می‌کنند اجماع لطفی را قبول دارند لذا در قسمتی از موارد، ادعاهای اجماعشان مبتنی بر اجماع لطفی خواهد بود.

الأمر الثانی: أنّه لایخفی ...، ص59  [6]

امر دوم: گونه‌های نقل اجماع

مرحوم آخوند در این امر به دو نکته اشاره می‌کنند:

نکته اول: اجماع دو رکن دارد: سبب و مسبّب

می‌فرمایند اجماع دو رکن دارد:

سبب: یعنی اتفاق نظر فقها در یک مسأله که بنا است کاشف از رأی معصوم باشد به یکی از اقسام اجماع.

مسبّب: یعنی رأی معصوم.

بنابراین نقل اجماع از حیث نقل سبب یا مسبّ دو قسم دارد:

قسم اول: مدعی اجماع، مسبَّب و رأی امام معصوم را نقل می‌کند لکن رأی امام معصوم را یا حدس زده (که غالبا همینگونه است و البته اعتبار ندارد) یا حسّ کرده یعنی مدعی اجماع دخولی یا تشرفی است که در این صورت اعتبار دارد اما بسیار نادر است.

قسم دوم: مدعی اجماع، سبب را نقل می‌کند یعنی آگاهی خودش از اتفاق نظر فقها را نقل می‌کند که ممکن است به ملازمه عقلی یا عادی یا اتفاقی کاشف از رأی معصوم باشد. توضیحات بیشتری در این رابطه در امر سوم می‌آید.

نکته دوم: اقسام الفاظ نقل اجماع

ـ گاهی مدعی اجماع با یک الفاظ صریح کشف رأی معصوم را اعلام می‌کند مثلا می‌گوید: "أجمعت الأمة من المعصوم و غیره علی کذا".

ـ گاهی مدعی اجماع با الفاظی که صرفا ظهور در کشف رأی معصوم دارند اجماع را بیان می‌کند و مثلا می‌گوید: "أجمع الإمامیة من زمن الصادقین علیهما السلام إلی یومنا هذا علی کذا".

ـ گاهی با الفاظی که نه صریح است و نه ظهور در کشف رأی معصوم دارد اجماع را بیان می‌کند و مثلا می‌گوید: "أجمع العلماء علی کذا" که مجمل است و نمی‌دانیم مدعی اجماع می‌خواسته رأی امام را هم اعلام کند یا خیر؟

الأمر الثالث: أنّه لا إشکال ...، ص59

امر سوم: صورتهای نقل اجماع

در امر سوم مرحوم آخوند سه مطلب دارند ابتدا پنج صورت برای نقل اجماع تصویر می‌کنند سپس اجماعات منقول در کلمات اصحاب را بررسی می‌کنند که از کدام صورت است و در پایان خلاصه‌ای از مطالبشان را بیان می‌کنند.

مطلب اول: صور نقل اجماع از حیث حدسی یا حسّی بودن

نقل اجماع از نظر حسّی یا حدسی بودن (معتبر یا نامعتبر بودن) پنج صورت دارد:

صورت اول: نقل سبّ و مسبّ حسّا حجت اما نادر است

می‌فرمایند اگر مدعی اجماع هم رکن اول یعنی سبب و اتفاق نظر فقها را عن حسّ به دست آورده و تحصیل کرده است و هم رکن دوم یعنی رأی امام معصوم را عن حسّ (به صورت دخولی یا تشرفی) به دست آورده است قطعا چنین نقلی از اجماع حجت است و أدله حجیّت خبر واحد شامل آن می‌شود لکن تحقق آن در عصر غیبت قابل قبول نیست.

صورت دوم: نقل سبب حسّا بدون نقل مسبب

مدعی اجماع نقل می‌کند که خودش اتفاق نظر فقها را تحصیل کرده است لکن نسبت به کشف رأی معصوم و نقل مسبّب چیزی نمی‌گوید. مرحوم آخوند می‌فرمایند أدله حجیت خبر واحد تا این اندازه شامل این صورت می‌شود که خبر مدعی اجماع در نقل سبب را به عنوان یک ثقه می‌پذیریم و معتقد می‌شویم که گویا خودمان اتفاق نظر فقها را تحصیل کرده‌ایم اما رکن دوم باقی می‌ماند و باید طبق مبنای خودمان ببینیم اتفاق نظر فقها از باب ملازمه عقلی و قاعده لطف رأی معصوم را کشف می‌کند یا از باب ملازمه عادی یا اتفاقی. پس ما که منقول الیه هستیم طبق مبنای خودمان کاشفیت از رأی معصوم را بررسی می‌کنیم. لذا اگر اجماع لطفی یا به ملازمه عادی یا اتفاقی را حجت بدانیم، این صورت دوم هم حجت خواهد بود.

صورت سوم:  نقل مسبّب عن حدسٍ حجت نیست

می‌فرمایند اگر مدعی اجماع بگوید حدس زده که رأی امام چنین است در این صورت أدله حجیّت خبر واحد شامل آن نمی‌شود و این اجماع حجت نیست زیرا قدر متیقن از سیره عقلا قبول خبری است که ناقل عن حسّ دریافت کرده باشد نه عن حدسٍ، حتی اگر بپذیریم که آیات و روایات هم بر حجیّت خبر واحد دلالت می‌کنند باز هم دلالت آیات و روایات انصراف دارد به نقل خبر توسط ثقه نه نقل حدس و تحلیل ثقه زیرا ممکن است حدس ناقل خطا باشد. مخصوصا اگر مبنایی که بر اساس آن رأی امام را حدس زده به عنوان منقول الیه قبول نداشته باشیم، مثلا ناقل اجماع از قاعده لطف رأی امام را حدس زده و ما (منقول الیه) اجرای قاعده لطف در مبحث اجماع را قبول نداشته باشیم.

صورت چهارم: نقل مسبّب بدون تصریح به حسی بودن، اگر اماره بر حدس نباشد حجت است

اگر ناقل و مدعی اجماع، مسبّب و رأی امام را در قالب ادعای اجماع نقل کند و شک داشته باشیم که رأی امام را عن حسّ (تضمّنی یا تشرّفی) به دست آورده که معتبر باشد یا عن حدسٍ به دست آورده که معتبر نباشد. مرحوم آخوند می‌فرمایند چون قرینه بر حدسی بودن نداریم قول و خبر این ثقه را قبول می‌کنیم زیرا مهمترین دلیل حجت خبر ثقه، بناء عقلا است و عقلا وقتی یک ثقه به آنان خبری می‌دهد تفتیش نمی‌کنند که خودت دیدی یا شنیدی (عن حسّ بوده متوجه شدی) یا نه حدس می‌زنی، و بدون پرس و جو کردن، خبر ثقه را قبول می‌کنند. لذا در این صورت چهارم که رأی امام را نقل کرده و أماره بر حدسی بودن نداریم بر اساس بناء عقلا خبر او را قبول می‌کنیم و حجت است.

صورت پنجم: نقل مسبّب بدون تصریح به حسّی بودن با أماره بر حدسی بودن حجت نیست

می‌فرمایند اگر ناقل و مدعی اجماع، مسبّب و رأی امام معصوم را نقل کند و أمارة داشته باشیم بر اینکه اطلاع او از رأی معصوم بر اساس حسّ نبوده (مثل این أماره که این فقیه در عصر غیبت زندگی می‌کرده و ملازمه عقلی و قاعده لطف را هم قبول داشته است) در این صورت نمی‌توانیم بر اساس بناء عقلا خبر او را حجت بدانیم زیرا دلیلی نداریم بر اینکه عقلا حتی با احتمال حدسی بودن خبر، خبر ثقه را معتبر بدانند.

لکنّ الإجماعات المنقولة ...، ص61  [7]

مطلب دوم: اجماعات اصحاب غالبا از صورت سوم است

مرحوم آخوند می‌فرمایند به نظر ما غالب ادعاهای اجماع در کلمات اصحاب امامیه از قبیل صورت سوم یعنی مبتنی بر حدس رأی معصوم یا از باب اعتقاد به ملازمه عقلیه و قاعده لطف است لذا هیچ اعتباری ندارد. بله اگر نقل سبب (و اتفاق نظر فقها) مستند به حسّ باشد یعنی مدعی اجماع خودش اتفاق نظر فقها را تحصیل کرده باشد می‌توانیم به آن اعتماد کنیم تا آنجا که گویا خودمان اجماع را تحصیل کرده‌ایم لکن در صورتی که دو ویژگی در این نقل سبب وجود داشته باشد:

یکم: ملاحظه حال ناقل.

یعنی بدانیم مدعی اجماع فقیهی است که دسترسی به کتب و منابع متعدد داشته است، اهل تتبع و بررسی آراء فقها هست و در ادعای اجماع به نقل دیگران اعتماد نمی‌کند و خودش اجماع را تحصیل می‌کند.

مرحوم سید مرتضی به نقل مرحوم فخرالمحققین در ایضاح[8] در رابطه با عقیقه کردن برای اولاد ادعای اجماع امامیه بر وجوب را مطرح می‌کنند در حالی که چنین نیست. همچنین ایشان ادعا اجماع می‌کنند بر وجوب رفع الیدین برای تکبیرات نماز.[9]

دوم: خصوصیت موضع نقل.

یعنی فرع فقهی که این فقیه در آن ادعای اجماع کرده از مسائلی باشد که لااقل احتمال وجود اجماع را بدهیم. زیرا بعضی از مسائل و فروعات فقهی از آنجا که خیلی اندک مورد ابتلاء فقها بوده است اصلا به آنها نپرداخته‌اند مثلا در بعض فروعات کتاب الجهاد، یا کتاب القضاء یا مبحث ولایت فقیه[10] و امثال این مباحث که فقها خیلی تفریع فروع نداشته‌اند نمی‌توانیم به راحتی ادعای اجماع را بپذیریم. مثلا اگر فقیهی ادعای اجماع بر حرمت گوشت کانگورو داشته باشد محل تأمل است که اصلا هزار سال پیش استرالیا (هر چند بومیانی داشته اما) برای دنیا شناخته شده نبوده چه برسد به آشنایی با حیوان کانگورو.

حال اگر یک فقیه در نقل اجماع این دو ویژگی را دارا بود می‌توانیم به عنوان تمام السبب کلام او را بپذیریم یعنی رکن اول اجماع که نقل سبب و اتفاق نظر فقها باشد محقق است و گویا خودمان اجماع را تحصیل کرده‌ایم اما اگر یکی از این دو ویژگی محقق نبود باید خودمان آن نقص را تکمیل کنیم تا بتوانیم از آن ادعای اجماع استفاده کنیم.

فافهم

نقد کلام قبل است که اگر ضمیمه سایر أمارات ممکن باشد که دیگر از باب تراکم ظنون حجت خواهد بود و نیازی به ادعای اجماع نداریم.

فتلخّص بما ذکرنا ...، ص61

مطلب سوم: خلاصه مدعای مرحوم آخوند

فرمودند نقل اجماع نسبت به مسبّب:

ـ اگر از باب اجماع تضمّنی یا تشرفی یعنی کشف رأی معصوم عن حسٍّ باشد آن را حجت می‌دانیم.

ـ اگر از باب حدس و ملازمه عقلیه (قاعده لطف) یا ملازمه عادی یا اتفاقی باشد دو حالت دارد:

ـ ـ یا منقول الیه هم آن ملازمه را قبول دارد و کاشف از رأی معصوم می‌داند که این اجماع برای منقول الیه هم حجت است. ـ ـ یا قبول ندارد که در این صورت نقل رأی معصوم از باب حدس هیچ اعتباری ندارد.

اما نقل اجماع نسبت به سبب (اتفاق نظر فقهاء):

ـ اگر ناقل اجماع دو ویژگی حال ناقل (تتبع) و موضع نقل (مورد فتوای علما باشد) را دارا باشد می‌تواند به عنوان سبب تام یعنی اتفاق نظر علما بپذیریم و نسبت به مسبب یعنی کشف رأی معصوم به مبنای خودمان عمل کنیم که ملازمه عقلی را قبول داریم یا عادی یا اتفاقی را)

ـ اگر ناقل اجماع دو ویژگی مذکور را دارا نبود و مثلا تتبّعش ناقص بود، خود ما به عنوان منقول الیه می‌توانیم با تکمیل تتبع آراء فقها اتفاق نظر فقها را کشف کنیم و سپس در کشف رأی معصوم بر اساس مبنای خودمان عمل کنیم. مثل اینکه ناقل اجماع به صورت اجمالی فقط ادعای اجماع نکرده بلکه تفصیلا نام مجمعین را ذکر کرده، می‌بینیم مثلا فقهای قرن چهار را او تتبع کرده ما خودمان فقهای قرن پنج را هم تتبع می‌کنیم و در صورت اتفاق نظر همه فقها، اجماع محصّل شکل می‌گیرد.

سؤال:

(و لاتفاوت فی اعتبار) آیا خبر مدعی اجماع مبنی بر اتفاق نظر فقها، باید جامع باشد؟ به عبارت دیگر آیا می‌توانیم خبر مدعی اجماع را به صورت ناقص قبول کنیم و خودمان تکمیلش کنیم؟ آیا أدله حجیّت خبر واحد شامل چنین مواردی هم می‌شود؟

 جواب:

مرحوم آخوند می‌فرمایند هیچ اشکالی ندارد زیرا در خود روایات حاکی از کلام معصوم و حاوی حکم شرعی نیز مسأله به همین صورت است.

توضیح مطلب این است که روایات نیز دو صورت دارد زیرا:

ـ گاهی مُخبِر و راوی تمام رأی امام و حکم شرعی را بیان می‌کند و مثلا می‌گوید حضرت فرمودند گوشت مار حرام است.

ـ گاهی مُخبِر و راوی نکته‌ای را نقل می‌کند که می‌توان با ضمیمه نکات و روایات دیگر به یک حکم شرعی رسید. مثلا راوی نقل می‌کند امام معصوم در روز عید قربان در منی بودند. این یک حکم شرعی نیست. سپس میگوید حضرت قربانی نکردند سپس می‌گوید حضرت در روز یازدهم ذیحجّة قربانی انجام دادند. از مجموعه این نکات به دست می‌آوریم تأخیر قربانی از روز عید قربان شرعا جایز است (البته با شرائط خودش).

پس تعیین حال سائل و خصوصیت قضیه‌ای که راوی از آن قضیه سؤال پرسیده است به عبارت دیگر قرائن حالیه در قبول خبر مُخبر تأثیر دارد که تمام خبر او را بپذیریم یا قسمتی از خبر او را بپذیریم.[11]

و ینبغی التنبیه علی أمور ...، ص62  [12]

مرحله دوم: بیان سه تنبیه در اثبات عدم حجیّت اجماع

مرحوم آخوند در سه تنبیه مدعای خودشان نسبت به اجماع منقول را تبیین می‌کنند.

تنبیه اول: غالب اجماعات منقول حدسی و نامعتبرند

مرحوم آخوند در این تنبیه هم به نوعی خلاصه مطالب قبل را جمع‌بندی کرده و می‌فرمایند تحقق اجماع از باب حس (تضمّنی یا تشرفی) در عصر غیبت بسیار بعید و دور از ذهن است که فقیهی در جمعی باشد که یقین داشته باشد یکی از آنان امام زمان علیه السلام است و حضرت را هم به شخصه نشناسد، هر چند اصل امکان تشرف محضر حضرت را انکار نمی‌کنیم اما وقوع این امور و سپس ادعای اجماع بر اساس آن نسبت به یک فرع فقهی که همه فقهاء هم نظر باشند و بر خلاف واقع هم فتوا داده باشند بسیار بعید است. (مرحوم آخوند اصل قاعده لطف را قبول دارند اما اینکه دلیل بر اثبات حجیّت اجماع باشد را نمی‌پذیرند)

پس نهایت فائده‌ای که اجماع منقول می‌تواند داشته باشد این است که اگر به تتبع مدعی اجماع اطمینان داشتیم و قرائن حالیه و مقالیه هم آن را تأیید کرد (مثل حال ناقل و موضع نقل که در امر سوم اشاره شد) آن را در حدّ اجماع محصّل می‌پذیریم و اگر هم به صورت ناقص تأیید کرد که خودمان آن را تکمیل می‌کند.

تنبیه دوم: تعارض اجماعات منقوله

در دومین تنبیه به بررسی حکم تعارض دو یا چند اجماع ضمن چهار نکته می‌پردازند. مثل اینکه یک فقیه ادعای اجماع کند بر حرمت گوشت مارماهی، فقیه دیگر ادعای اجماع بر کراهت و فقیه سوم ادعای اجماع بر اباحه کند. یا یک فقیه ادعای اجماع بر وجوب نماز جمعه و فقیه دیگر ادعای اجماع بر حرمت نماز جمعه را مطرح کند. ابتدا توجه به یک مقدمه مفید است:

مقدمه اصولی: تعارض یعنی تکاذب

در اصول فقه مرحوم مظفر خوانده‌ایم و در کفایه هم خواهد آمد[13] که تعارض یکی از اقسام تقابل، به معنای تکاذب دو دلیل است. یعنی جمع بین هر دو دلیل ممکن نیست و قطعا یکی از آنها از امام معصوم صادر نشده و خلاف واقع است.

نکته اول: تعارض دو اجماع در حیطه نقل مسبب است

مسبب یعنی رأی امام معصوم و روشن است که امام در مسأله فقهی یک رأی بیشتر ندارد لذا انتساب دو رأی متعارض به امام معصوم ممکن نیست. پس تعارض در حیطه مسبّب کاملا قابل تصویر است.

نکته دوم: تعارض دو اجماع در حیطه نقل سبب نیست

نسبت به نقل سبب یعنی اتفاق نظر فقها، تعارض کاملا قابل تصویر است مثل اینکه یک فقیه ادعای اجماع بر وجوب را مطرح کند و فقیه دیگر ادعای اجماع بر حرمت را می‌توانیم بگوییم هر دو ممکن است صادق باشند زیرا مثلا فقیه اول اجماع فقهای قرن چهارم هجری مورد نظرش بوده و فقیه دوم اجماع فقهای قرن پنجم مورد نظرش بوده یا فقیه اول نظرات ده فقیه را بررسی کرده و فقیه دوم نظرات ده فقیه دیگر را بررسی کرده باشد.

نکته سوم: استناد به هیچیک از دو اجماع متعارض ممکن نیست

اگر مدعی اجماع بدون تصریح به نام مجمعین و صرفا به صورت مجمل ادعا کرده که أجمعت الامامیه علی کذا، در این صورت هیچ کدام نه به عنوان تمام سبب نه به عنوان جزء سبب (یعنی یک اجماع را بپذیریم و تتبع خودمان را هم ضمیمه کنیم تا تکمیل شود) قابل استناد نیستند زیرا ترجیح بلامرجح لازم می‌آید.

نکته چهارم: وجود قرینه قطعیه می‌تواند مرجّح یک طرف باشد

می‌فرمایند بعید نیست که اگر مدعی اجماع، فتاوی را تفصیلا نقل کند مثلا نام مجمعین را بیاورد یا عبارات آنان را نقل کند و بدانیم این افرادی که نامشان برده شده از بزرگان امامیه و فقهاء مشهور هستند اما مدعی اجماع در طرف مقابل نام نیاورده یا در تتبع فرد قوی نیست یا نام افراد غیر مشهور را آورده این نکته می‌تواند سبب ترجیح شود. چنانکه بعید است بتوانیم یک طرف را ترجیح دهیم در صورتی که هیچ کدام از دو مدعی اجماع، نام مجمعین یا خصوصیات آنان را نقل نکرده باشند.

فافهم

ممکن است اشاره به این نکته باشد که بر اساس توضیح داده شده حتی در صورت اجمال در نقل اجماع هم ممکن است یکی بر دیگری مرجح پیدا کند به این بیان که یک مدعی اجماع فردی است که مقیّد است تتبع کامل و جامع داشته باشد و در موارد اندکی پیش آمده که ادعای اجماعش دقیق نباشد اما طرف مقابل فقیهی است که در موارد متعدد دیده‌ایم ادعای اجماعش منطبق بر واقعیت نیست. در این صورت فرد اول ترجیح دارد حتی اگر اجماع را به صورت مجمل نقل کرده و فقط فرموده باشد: "أجمعت الإمامیة علی کذا".

تنبیه سوم: اجماع منقول به خبر متواتر

ابتدا یک مقدمه کوتاه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: معنای تواتر

تواتر در لغت به معنای پشت سر هر آمدن با فاصله زمانی. و استشهاد می‌کنند به آیه شریفه ثمّ أرسلنا رسلنا تترا. اما در اصطلاح اصولیان تواتر به معنای إخبار جماعتی است که به واسطه آن برای شنونده قطع به آن خبر حاصل می‌شود و عدد خاصی مطرح نیست بلکه ملاک، قطع آور بودن است لذا ممکن است فردی با خبر ده نفر برایش قطع حاصل شود و فرد دیگر با خبر هفت نفر برایش قطع حاصل شود.[14]

نسبت به خبر متواتر، گاهی انسان با تتبع و ملاحظه کتب و منابع از صدر اسلام به این نتیجه می‌رسد که یک حدیث و یک فرمایش از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم متواتر است. اما گاهی یکی از علما و محققان این کار را انجام می‌دهد و مثل مرحوم امینی در الغدیر یا مرحوم شرف الدین در المراجعات ادعا می‌کند حدیث سفینه (إنما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجا ، ومن تخلف عنها غرق) متواتر است. سؤال محوری در تنبیه سوم این است که آیا تقل تواتر حجت است؟

مرحوم آخوند نقل تواتر را مثل نقل اجماع به خبر واحد نسبت به دو رکن بررسی می‌کنند:

نسبت به نقل تواتر در ناحیه مسبّب و کشف رأی معصوم می‌فرمایند نقل تواتر در صورتی برای منقول الیه (مثلا ما) حجت است که مبنای ما با مبنای ناقل تواتر یکی باشد و مثلا هر دو با إخبار ده نفر برایمان قطع حاصل می‌شود، در این صورت همان نقل برای ما هم معتبر است.

نسبت به نقل تواتر در ناحیه سبب و تعدد مخبِرین در هر صورت برای ما اعتبار دارد به این بیان که اگر ناقل با نقل خبر از پنج نفر برایش قطع حاصل می‌شود اما ما با نقل ده نفر برایمان قطع حاصل می‌شود در این صورت خبر پنج نفر را ناقل پیدا کرده و ما باید خبر پنج نفر دیگر را هم ضمیمه کنیم تا برایمان تواتر و قطع حاصل شود و اگر ناقل هم با إخبار ده نفر برایش قطع حاصل می‌شود دیگر نیازی به ضمیمه نیست.

نکته:

مرحوم شیخ انصاری در رسائل نکته‌ای بیان فرموده‌اند که مرحوم آخوند هم متذکر می‌شوند. مرحوم شیخ انصاری فرمودند ممکن است یک خبر از نگاه فردی متواتر نباشد اما باز هم بر او واجب باشد به این خبر به عنوان یک خبر متواتر ترتیب اثر دهد. مثال مرحوم شیخ انصاری این بود که "کما إذا نذر أن یحفظ أو یکتب کلّ خبر متواتر.[15] اگر با خواندن احادیثی که می‌فرماید: "مَن حفظ مِن أمتی أربعین حدیثا کنت له شفیعا یوم القیامه. یا بعثه الله عزوجل عالما فقیها یوم القیامه" نذر شرعی کرد که خبری را که عالمی از علماء امامیه آن را متواتر دانست را گردآوری کنم تا چهل حدیث کامل شود. در این صورت باید به نذرش عمل کند حتی اگر از نظر خودش آن خبر متواتر نباشد.

خلاصه کلام مرحوم آخوند این شد که اجماع منقول اگر حسّی (تضمّنی یا تشرّفی) باشد حجت است لکن در عصر غیبت محقق نمی‌شود و اگر حدسی باشد حجت نیست.



[1]. جلسه 52، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 233، چهارشنبه، 1404.02.24.

[2]. اگر امام معصوم را بشناسد که در واقع قول معصوم را نقل می‌کند مثل زراره یا سایر راویان که از اهل بیت علیهم السلام نقل روایت می‌کنند.

[4]. مراجعه شود به ایضاح الفوائد فی شرح مشکلات القواعد از مرحوم فخر المحققین پسر مرحوم علامه حلی، ج1، ص502.

[5]. ذکری الشیعة فی أحکام الشریعة، ج1، ص49. الأصل الثالث: الإجماع، و هو: اتّفاق علماء الطائفة على أمر فی عصر ...

[6]. جلسه 53، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 234، شنبه، 1404.02.27.

[7]. جلسه 54، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 235، یکشنبه، 1404.02.28.

[9]. مما انفردت به الإمامیة: القول بوجوب رفع الیدین فی کل تکبیرات الصلاة، و الحجة فیما ذهبنا إلیه: طریقة الإجماع و برائة الذمة. الإنتصار فی انفرادات الامامیه، ص147.

 البته ممکن است توجیه کنیم به اینکه ایشان در صدد ادعای اجماع نبوده بلکه دنبال گرآوری انفرادات امامیه بوده است هر چند اجماعی نباشد. لکن این توجیه هم معلوم نیست قابل قبول باشد.

[10]. شیخنا الاستاد حفظه الله می‌فرمودند برای اثبات ولایت فقیه نیاز به ادعای اجماع نداریم چون جمعی از قدماء از اصحاب به آن نپرداخته اند علاوه بر اینکه روایات بر آن دلالت می‌کند هم مقبوله عمر بن حنظله هم روایتی روشن از مقبوله که با سند معتبر در کافی شریف نقل می‌فرماید: عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ ، عَنْ أَبِیهِ ، عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ ، عَنْ یَحْیَى الطَّوِیلِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ علیه‌السلام ، قَالَ : مَا جَعَلَ اللهُ ـ عَزَّ وَجَلَّ ـ بَسْطَ اللِّسَانِ وَکَفَّ الْیَدِ ، وَلکِنْ جَعَلَهُمَا یُبْسَطَانِ مَعاً ، وَیُکَفَّانِ مَعاً. طبق این فرمایش نمی‌شود فقیه بسط لسان در بیان احکام داشته باشد اما دستش در اجرای آنها بسته باشد و ضمانت اجرایی و پیگیری نداشته باشد. الکافی، ج9، ص481.

[11]. مثلا گاهی راوی فردی مثل سلسبیل است که چون خودش تاجر بوده اکثر سؤالاتش از امام صادق علیه السلام هم مربوط به ابواب معاملات است. یا می‌بینیم در روایات از شال زرد نهی شده است و کراهت دارد بررسی که می‌کنیم میبینیم چون شمال حجار و منطقه شامات در مسیر جاده تجاری راه ابریشم از چین تا اروپا بوده است و مبلّغان بودایی در این مسیر تبلیغ می‌کرده‌اند و علامتشان همین شال زرد بوده لذا از باب عدم تشبه به کفار از این نوع پوشش نهی شده‌ایم. (نهی کراهتی) یا گاهی تصمیمات پادشاهان ایران در بستن مسیر راه ابریشم سبب تحولات اقتصادی در منطقه حجاز یا شامات می‌شده که در بعض موارد هم به نفع ساکنان این منطقه بوده است و کاروان های تجاری مجبور به عبور از این منطقه می‌شده‌اند.

[12]. جلسه 55، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 236، دوشنبه، 1404.02.29.

[14]. مرحوم سید محمد مجاهد طباطبائی در مفاتیح الأصول می‌فرماید: فی النهایة التواتر لغة مجیئ الواحد بفترة بینهما قال تعالى ثُمَّ أَرْسَلْنٰا رُسُلَنٰا تَتْرٰا أی رسولا بعد رسول بینهما فترة و کذا فی الاصطلاح عبارة عن توارد الأخبار على السّمع خبرا بعد خبر لکن بشرط أن یکثر الأخبار إلى أن یحصل العلم بقولهم ... أما فی اصطلاح الأصولیین فقد قال بعض أصحابنا إنه عبارة عن خبر جماعة بلغوا فی الکثرة إلى حیث یحصل العلم بقولهم و هو غلط فإن ما ذکره إنما هو حد الخبر المتواتر لا حدّ نفس التواتر و فرق بین المتواتر و التواتر و إنما التواتر فی اصطلاح المتشرعة عبارة عن تتابع الخبر من جماعة یفید العلم بخبره ... قد اختلف الناس فی إمکان التواتر و تحققه على أقوال الأول أن ذلک ممکن و واقع و هو للذریعة و العدة و الغنیة و المعارج و التهذیب و النهایة و المبادی و شرحیه لفخر الإسلام و السّیوری و المنیة و الزبدة و المعالم و البدایة و شمع الیقین و سرمایة الإیمان و زواهر الحکم و غایة المأمول و المستصفی و المختصر و شرحه و شرح الشرح و غیرها. مفاتیح الأصول، ص428.

[15]. فرائد الأصول، ج1، ص228.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۰۲
سید روح الله ذاکری

بررسی أمارات ظنیّة معتبر

فصلٌ: لاشبهة فی لزوم ...، ص47

أماره اول: ظنّ حاصل از ظهورات الفاظ

مرحوم آخوند در اولین فصل از فصول شانزده‌گانه مبحث أمارات، به بررسی حجیت ظواهر و پنج قول در آن و أدله اقوال مورد بحث در آن می‌پردازند. ابتدا توجه به این نکته لازم است که فهم و دریافت ما از الفاظ موجود در کلام شارع سه حالت می‌تواند داشته باشد:

حالت یکم: نص. گاهی اوقات یک لفظ، نص در معنای خودش هست. یعنی حتی یک درصد هم اختلاف خلاف داده نمی‌شود. وارد خانه زید می‌شود می‌بیند زن و بچه زید گریه می‌کنند یک جنازه هم وسط اتاق است سؤال می‌کند چه شده؟ می‌گوید زیدٌ مات. این لفظ "مات" نص در معنای خودش هست. این برداشت و معنای منصوص قطعا حجت است.

حالت دوم: مجمل. گاهی اوقات یک لفظ برای ما هیچ ظهور معنایی ندارد مثلا مولا گفته است: "جِئنی بعینٍ" و ما اصلا نمی‌دانیم مقصودش از "عین" چیست. لفظ مجمل هم قطعا حجت نیست.

حالت سوم: ظاهر. شارع یا هر متکلمی کلامی گفته است که الفاظش ظهور در یک معنایی دارد یعنی 95 درصد می‌دانیم مقصود گوینده چنین بوده است هر چند 5 درصد هم احتمال خلاف می‌دهیم که ممکن است مقصود دیگری داشته باشد. مثل ظهور صیغه امر در وجوب.

مرحوم آخوند پنج قول را بررسی می‌کنند که چهار قول اخیر آن تفصیل در حجیّت ظهورات است.

قول اول: آخوند و مشهور: ظواهر حجت‌اند مطلقا

مرحوم آخوند و مشهور اصولیان معتقدند ظهورات کلام شارع حجت است و می‌توانیم مراد و مقصود شارع را از الفاظ موجود در آیات و روایات به دست آوریم و بر اساس آن تکالیف شرعیه خودمان را تشخیص دهیم.

دلیل: سیره عقلائی که ردع نشده

استدلال مرحوم آخوند مرکب از دو قسمت است:

الف: سیره عقلا در تشخیص مراد و مقصود گوینده، بر تبعیّت از ظاهر کلام او است.

ب: شارع از این سیره قطعا ردع و منع نکرده است زیرا شیوه جدیدی در محاورات و گفتگوها با مردم اختراع نفرموده است.

قول دوم: ظهوری حجت است که مفید ظن شخصی فعلی باشد

بعضی معتقدند اینگونه نیست که ظواهر مطلقا حجت باشند بلکه در صورتی حجت‌اند که انسان ظن فعلی شخصی پیدا کند به اینکه مراد و مقصود گوینده همین معنا و برداشت بوده است.

قول سوم: ظهوری حجت است که ظنّ به خلاف نداشته باشد

بعضی معتقدند ظن به موافق بودن فهم و برداشت با مراد و مقصود گوینده لازم نیست اما در صورتی ظهور حجت است که فرد احتمال خلاف ظاهر ندهد. احتمال ندهد که مقصود گوینده خلاف برداشت او بوده باشد.

نقد قول دوم و سوم: هر دو قول بر خلاف سیره عقلاء است

مرحوم آخوند می‌فرمایند هر دو قول مذکور باطل است زیرا بر خلاف سیره عقلاء است. زیرا در سیره عقلاء شاهدیم:

ـ اگر پدر به دستور دهد إشتر الخبز و پسر امتثال نکند به این بهانه که نسبت به ظهور صیغه امر در وجوب ظن به وفاق نداشتم، عقلاء این عذر را نمی‌پذیرند.

ـ اگر پدر دستور دهد إشتر الخبز و پسر امتثال نکند به این بهانه که ظن به خلاف داشتم و احتمال می‌دادم صیغه امر ظهور در وجوب نداشته باشد، این عذر را عقلاء نمی‌پذیرند.

قول چهارم: صاحب قوانین: فقط برای مقصود به إفهام حجت است

مرحوم صاحب قوانین معتقدند ظاهر یک کلام فقط برای کسی حجت است که گوینده قصد فهماندن مطلب به او را داشته است نه برای همه. پس ظهورات برای غیر مقصود به إفهام حجت نیست.

نقد قول چهارم: بر خلاف سیره عقلاء است.

مرحوم آخوند یک دلیل و یک شاهد بر نقد کلام مرحوم صاحب قوانین ارائه می‌دهند:

دلیل: عقلاء عذر کسی که دستور مولا را انجام نداده به این بهانه که من مقصود به إفهام نبودم، نمی‌پذیرند.

مرحوم جزائری مروّج در منتهی الدرایة دو مثال می‌زنند:

مثال اول: (یعمّه) امام معصوم که حکمی از احکام حج را برای راوی بیان می‌کنند روشن است به صورت عموم شامل تمام مکلفان می‌شود لذا اگر کسی عذر بیاورد که مقصود به إفهام نبودم، عقلاء نمی‌پذیرند.

مثال دوم: (یخصّه) حضرت برای راوی که مرد است حکمی مربوط به دماء ثلاثة بیان می‌فرمایند و روشن است که مقصود به افهام اصلا این مرد نیست بلکه این حکم اختصاص به خانم دارد لذا ظهور کلام حضرت برای خانم حجت است.

شاهد: مرحوم آخوند برای اثبات بطلان کلام مرحوم میرازی قمی یک شاهد فقهی بیان می‌کنند. زید در یک اتاق برای عمرو اقرار می‌کند که سرقت کرده است. در این أثناء بکر که عبور می‌کرده این اقرار را شنیده، با اینکه زید قصدش این بود که کسی کلام او را نشنود با این وجود فقها فتوا می‌دهند بکر می‌تواند بر اساس همین اقراری که از زید شنید (با اینکه مقصود به إفهام نبود) در دادگاه علیه زید شهادت دهد. پس معلوم می‌شود مقصود به إفهام بودن یا نبوده اهمیّت ندارد.

قول پنجم: عدم حجیّت ظواهر قرآن

(و لافرق فی ذلک) بعضی از اخباریان معتقدند ظهورات قرآن برای ما حجّت نیست اما ظهورات مستفاد از روایات اهل بیت علیهم السلام برای ما حجت است.[1] مرحوم آخوند شش دلیل آنان را نقل و نقد می‌کنند به این ترتیب که ابتدا پنج دلیل را نقل و نقد کرده سپس دلیل ششم را مطرح و نقد می‌فرمایند. این نکته هم قابل ذکر است که در مبحث حجیّت ظهور یک صغری و کبری مطرح است که اخباریان در أدله‌ای که اقامه کرده‌اند گاهی در صدد نقد و نقض صغری و گاهی کبری هستند. اما آنچه اصولیان می‌گویند این است که:

صغری: آیات قرآن مانند سایر الفاظ از مصادیق ظهورات هستند.

کبری: ظهورات حجت هستند.

نتیجه: ظهورات قرآن برای ما حجت هستند.

دلیل یک و دو و چهار و ششم که مرحوم آخوند نقل می‌کنند در صدد نقد صغری است. پس گویا اخباریان چهار اشکال صغروی به کلام اصولیان وارد می‌دانند و به گمان خودشان ثابت می‌کنند آیات قرآن هیچ ظهوری برای ما ندارد)

دلیل سوم و پنحم هم در صدد نقد کبری است یعنی گویا اخباریان دو اشکال کبروی به کلام اصولیان وارد می‌دانند و به گمان خودشان ثابت می‌کنند قرآن ظهور دارد و ما ظهورات آن را درک می‌کنیم لکن این ظهورات برای ما حجت نیست و صرفا برای من خوطبَ به که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت ایشان هستند حجت است.  

دلیل یکم: نهی اهل بیت از إفتاء بر اساس قرآن

امام صادق علیه السلام ابوحنیفه و امام باقر علیه السلام قتادة ازعالمان اهل سنت را از فتوا دادن بر اساس آیات قرآن منع فرمودند.[2] پس قرآن برای ما هیچ ظهوری ندارد و ما فهم صحیحی از قرآن نداریم زیرا حضرت فرمودند: دانش فهم قرآن فقط نزد اهل بیت است.

دلیل دوم: قرآن حاوی مطالب بلند و پیچیده است.

گفته شده قرآن حاوی مطالب شامخ (بلند مرتبه) و غامض (پیچیده) است و طبیعتا دست ما از ساحت آنها کوتاه است و فهم آنها برای ما مقدور نیست. چگونه ما می‌توانیم آن محتواهای عالی قرآن را درک کنیم در حالی که فهم نوشته‌های عالمان و قدماء امثال مرحوم شیخ الرئیس بوعلی سینا (و حتی همین کتاب کفایه) برای تعداد اندکی از علما و متخصصان قابل فهم است، آیا فهم کلام خالق برای ما میسور است در حالی که فهم کلام مخلوق برای ما میسور نیست! پس قرآن برای ما ظهوری ندارد و استظهار از آیات قرآن برای ما مقدور نیست.

دلیل سوم: ظواهر از متشابهات است که از آنها منع شده‌ایم

قرآن حاوی آیات محکم و متشابه است. محکم یعنی آیاتی که معنای آنها و مقصود خدا از آنها صد در صد روشن است و یک در صد احتمال خلاف و اشتباه در برداشت نمی‌دهیم، ظهورات چون احتمال خلاف در آنها راه دارد لذا از متشابهات قرآن هستند که به تصریح قرآن و روایات حق نداریم از فهم خودمان از متشابهات را مبنای عمل قرار دهیم.[3]

اگر نپذیرید که ظهورات از مصادیق متشابهات هستند لا اقل احتمال دارد که ظواهر قرآن همان متشابهاتی باشند که از آنها منع شده‌ایم زیرا وجه منع از متشابهات همان شبهه، اشتباه و اجمال در آنها است که در ظهورات هم همین احتمال خلاف و اشتباه وجود دارد. نتیجه اینکه قرآن ظهور دارد اما چون این ظهور از متشابهات است، برای ما حجت نیست.

 أو بدعوی أنّه و إن لم یکن ...، ص48  [4]

دلیل چهارم: علم اجمالی به تقیید، مانع شکل‌گیری ظهور

مستدل می‌گوید قبول داریم قسمت زیادی از آیات قرآن ذاتا از متشابهات نیستند و برای ما قابل ظهور گیری و درک هستند لکن علم اجمالی به تقیید یا تخصیص این ظهورات، باعث ساقط شدن این ظهور و مجمل شدن آن است.

توضیح مطلب این است که در اولین مواجهه با آیه‌ای مثل أحلّ الله البیع می‌بینیم برای ما یک معنای ظاهری و قابل فهم دارد لکن وقتی دقت می‌کنیم که در واقع مقصود خدا این نیست که تمام بیع‌ها حلال باشد بلکه چندین قسم از اقسام بیع هم تحریم شده است. همچنین در آیه "أوفوا بالعقود" می‌بینیم مقصود خدا این نیست که تمام عقدها الزام به عمل داشته باشند، متوجه می‌شویم مقصود اصلی خدا از این آیات بر ما پوشیده است لذا علم اجمالی به وجود مخصّصات و مقیّدات نسبت به ظهورات قرآن باعث می‌شود که به فهم و برداشت و ظهورگیری خودمان شک کنیم و به این نتیجه برسیم که ظهورات قرآن و دستورات خدا در قرآن را متوجه نمی‌شویم.

دلیل پنجم: روایات ناهیه از تفسیر قرآن به رأی

روایات مختلفی داریم که ما را از تفسیر به رأی و برداشت شخصی از آیات قرآن منع می‌کنند مانند: "من فسّر القرآن برأیه فقد کفر" یا "من فسّر القرآن برأیه فلیتبوّأ مقعده من النار"، ظهورگیری از آیات قرآن همان تفسیر به رأی است لذا این روایات می‌گویند استظهار و ظهورگیری شما از آیات قرآن حجت نیست.

و کلّ هذه الدعاوی فاسد، ص49

نقد قول پنجم:

مرحوم آخوند ابتدا این پنج دلیل را نقد کرده سپس به نقل و نقد دلیل ششم که مربوط به مسأله تحریف قرآن است می‌پردازند.

نقد دلیل اول: مقصود نهی از بکارگیری متشابهات بدون توجه به روایات است

مرحوم آخوند می‌فرمایند مقصود اهل بیت علیهم السلام از نهی رفتن به سراغ قرآن، رفتن به سراغ مجموعه قرآن که حاوی متشابهات است می‌باشد. مقصود اهل بیت از اینکه فقط آنان مقصود قرآن را متوجه می‌شوند آیاتی مثل حروف مقطعه و متشابهات قرآن است زیرا قسمتی از آیات قرآن یقینا و بداهتا برای ما قبل فهم و درک است. چه آیات الأحکام مثل حرّمت علیکم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و چه آیات غیر احکامی مثل قل یا ایها الکافرون ... کاملا مقصود خداوند مشخص است.

سؤال: پس جهت منع ابوحنیفه و قتاده چه بوده است؟

جواب: دلیل منع آنان از فتوا بر اساس قرآن این بوده که آنان به روایات اهل بیت علیهم السلام مراجعه نمیکنند، و الا اگر انسان بعد از فحص از روایات تفسیریه و کلمات اهل بیت علیهم السلام به قرآن مراجعه کند هیچ منعی ندارد چنانکه در روایات مختلفی وقتی از اهل بیت یک حکم شرعی که در قرآن هم ذکر شده پرسیده می‌شود اهل بیت علیهم السلام خطاب به سؤال کننده می‌فرمایند مگر در قرآن این حکم را نخوانده‌ای؟! این استفهام توبیخی نشان می‌دهد اصل مراجعه به قرآن و برداشت از آن اشکالی ندارد.

نقد دلیل دوم: غیر از غوامض، عبارات ساده هم دارد

قبول داریم که قسمتی از آیات قرآن مشتمل بر مطالب غامض و پیچیده است لکن قسمتی از آیات خصوصا آیات مربوط به بیان احکام شرعی معنایشان ساده و قابل فهم برای همه است. آیاتی مثل اقیموا الصلاة، آتوا الزکاة، لله علی الناس حجّ البیت، حرّمت علیکم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و ... . علاوه بر اینکه این قواعد و ضوابط اصولی بیشتر ناظر به آیات الأحکام است.[5]

نقد دلیل سوم: ظواهر قرآن نه متشابه‌اند نه مجمل

مقصود از متشابهات قرآن آیاتی است که برای ما اجمال دارد و ظاهرشان قابل فهم نیست در حالی که ظاهر معنایش روشن است و هیچ اجمالی در آن نیست.

نقد دلیل چهارم: بعد از فحص، علم اجمالی منحل می‌شود

مرحوم آخوند در نقد دلیل چهارم می‌فرمایند:

اولا: علم اجمالی مذکور زمانی مانع از ظهورگیری از آیات می‌شود که منحلّ نشود در حالی که در ما نحن فیه وقتی فقیه به مجموعه‌ای مثل تحصیل وسائل الشیعة الی تفصیل مسائل الشریعة (وسائل الشیعة معروف) از مرحوم شیخ حرّ عامِلی که حاوی نزدیک سی و شش هزار روایت است نگاه می‌کند روشن می‌شود که آیا مطلقات یا عمومات قرآنی تخصیص یا تقیید خورده‌اند یا نه؟ لذا بعد از بررسی روایات شیعه و تشخیص مقیّدات و مخصّصات، دیگر مقصود نهایی خداوند روشن است و علم اجمالی به وجود مخصّص یا مقیّدی غیر از آنچه پیدا کرده‌ایم از بین می‌رود.[6]

ثانیا: اصلا نیازی نیست که برای فهم مقیّداتِ روایی آیاتی مثل أحلّ الله البیع یا أوفوا العقود، تمام روایات شیعه را ملاحظه کنیم بلکه روایات مخصوص همان باب در وسائل یا کتب اربعه که در محدوده مشخصی قرار دارند را ملاحظه و بررسی کنیم کافی است. و در صورتی که به مقیِّد در ابواب مربوطه دست پیدا نکردیم می‌توانیم بگوییم مقیّدی وجود ندارد.

نقد دلیل پنجم: ظواهر مصداق تفسیر یا تفسیر به رأی نیستند

مرحوم آخوند سه جواب به دلیل پنجم می‌دهند و می‌فرمایند:

اولا: تفسیر یعنی کشف القناع و کنار زدن پرده ابهام برای کشف حقیقت، در حالی که ظاهر یعنی چیزی که روشن است و غبار و پرده‌ای بر آن نیست که کشف القناع شود.

ثانیا: اگر بپذیریم ظهورات هم از مصادیق تفسیر است، قطعا از مصادیق تفسیر به رأی نیست. زیرا تفسیر به رأی یعنی انسان برداشت ظنی خودش را به قرآن تحمیل کند که دو مورد دارد: یکی جایی که صرفا طبق نظر او یک برداشت خاصی راجح است و هیچ دلیلی معتبری ندارد. [7] دیگری هم جایی که یک آیه مجمل است و صرفا با برداشت ذهنی خودش و بدون تکیه بر روایات تفسیریه اهل بیت علیهم السلام بخواهد مقصود خداوند را درک کند چنانکه در بعض روایات علت هلاکت مردم در آیات متشابه همین نکته بیان شده است.

ثالثا: حتی اگر بپذیریم ظواهر قرآن از مصادیق تفسیر به رأیی است که روایات از آن نهی کرده‌اند چاره‌ای نداریم جز اینکه بگوییم مقصود بی اعتنایی به روایات اهل بیت و برداشت ظنی بر اساس نظر شخصی است زیرا روایات مختلفی داریم که باید بین این روایات ناهیه و طوائف و دسته‌های مختلفی از روایات جمع نمود که می‌گویند:

ـ خبر ثقلین که می‌فرماید من کتاب خدا و اهل بیتم را نزد شما باقی گذاردم. خب اگر ما توان مراجعه به قرآن و فهم ظواهر قرآن را نداشته باشیم این باقی گذاردن چه ثمره‌ای دارد و لغو خواهد بود.

ـ روایاتی که دلالت می‌کنند ب رتمسک به قرآن و عمل به دستورات خداوند در قرآن.

ـ روایاتی که می‌گویند اخبار متعارض را بر قرآن عرضه کنید و موافق قرآن را أخذ و مخالف قرآن را طرح و ردّ کنید.

ـ روایاتی که می‌گویند اگر شرط ضمن عقد مخالف قرآن باشد از نظر شارع چنین شرطی اعتبار ندارد. مثل اینکه مغازه را به فردی به یک دهم قیمت اجاره دهد به شرطی که در آن مشروب بفروشد.

این روایات به روشنی انسان و ذوی الألباب را به ظواهر قرآن ارجاع می‌دهد.

اشکال: مقصود از آن روایات ارجاع به نصوص قرآنی است یعنی آیاتی که نصّ در مقصود خداست نه ظواهر قرآن.

جواب: می‌فرمایند هیچ کدام از آیات الأحکام و آیاتی که مرجع در ترجیح یکی از متعارضین است یا ردّ شروط یا تشخیص وظیفه شرعی هستند نصّ در معنایشان نیستند بلکه ظهور دارند مثل ظهور أقیموا الصلاة در وجوب نماز، لذا اخباریان نمی‌توانند ادعا کنند که روایاتی که ما را به استفاده از قرآن و فهم و عمل به قرآن توصیه می‌کنند مقصودشان خصوص آیاتی است که نصّ در مراد شارع هستند، خیر در باب احکام و حلّ اخبار متعارض اصلا آیه نص نداریم و همه از ظواهر هستند.

و دعوی العلم الإجمالی ...، ص51  [8]

دلیل ششم: علم اجمالی به وقوع تحریف در آیات

ششمین و آخرین دلیلی که مرحوم آخوند از أدله اخباریان نقل می‌کنند که البته مثل دلیل یکم، دوم و چهارم یک اشکال صغروی به اصولیان به شمار می‌آید (ظهورگیری از آیات ممکن نیست).

مقدمه قرآنی: معنای تحریف

ماده "حرف" به گفته ابن فارس در معجم مقاییس اللغة سه ریشه معنایی دارد که دومین آنها این است که و الأصل الثانى: الانحراف عن الشَّى‌ء. واژه تحریف در اصطلاح به سه شکل ممکن است محقق شود:

ـ تحریف به زیاده. یعنی اضافه کردن یک کلمه یا جمله یا آیه یا سوره به قرآن.

ـ تحریف به نقیصه. یعنی کم و حذف کردن یک کلمه یا جمله یا آیه یا سوره از قرآن.

ـ تحریف به تصحیف. یعنی اشتباه در مقام نگارش که معمولا از جانب ناسخ و کاتب اتفاق می‌افتد نه مؤلف. میتواند شامل بعضی از موارد اختلاف قرائات هم بشود که در ادامه مطالب مرحوم آخوند در این رابطه نیز توضیح می‌دهم.

تحریف به زیاده به اجماع شیعه و اهل سنت در قرآن واقع نشده است.

تحریف به نقیصه طبق دیدگاه مشهور شیعه و اهل سنت در قرآن واقع نشده است. بزرگانی همچون شیخ صدوق، شیخ طوسی، سید مرتضی، کاشف الغطاء، شیخ بهایی، مرحوم امام، مرحوم خوئی و جمع کثیری از بزرگان شیعه قائل به عدم تحریف در قرآن هستند. البته بعض اهل سنت از جمله حشویه از آنان معتقد به وقوع تحریف به نقیصه در قرآن هستند. بعضی از علماء اخباری از شیعه هم چنین عقیده‌ای دارند. مرحوم سید نعمت الله جزائری در منبع الحیاة آغازگر این مسیر بود و مرحوم نوری صاحب مستدرک الوسائل نیز کتابی در گردآوری روایات اثبات تحریف نگاشت با عنوان فصل الخطاب فی تحریف کتاب ربّ الأرباب.[9]

هزار و اندی روایت در باب تحریف گردآوری شده که اکثرا ضعف سندی و دلالی دارند. بیش از سیصد روایت از آنها از أبی عبدالله سیّاری است که بزرگان رجالی شیعه او را "کذّابٌ وضّاع الحدیث" معرفی کرده‌اند. قسمتی از آن روایات هم اصلا مربوط به تحریف نیست. در این رابطه مراجعه کنید به نقل بسیار ضعیف مرحوم نوری در فصل الخطاب از کتاب نامعتبر دبستان المذاهب که سوره نورین را نقل می‌کنند که در قرآن بوده و حذف شده است.

مطلب در این رابطه فراوان است که اینجا جای بسط بیشتر نیست اما مسأله تحریف قرآن همچنان از مباحث روز و مستمسک فریب عوام توسط وهّابیان در تکفیر شیعه است. با اینکه شبکه‌های ماهواره‌ای و رسانه‌های مجازی دنیای امروز به روشنی نشان می‌دهند که قرآن شیعه هیچ تفاوتی با قرآن رسمی جهان اسلام ندارد.

توضیحات بیشتری در درس داده شد که می‌توانید به فایل صوتی این جلسه مراجعه کنید.

دلیل ششم اخباریان این است که علم اجمالی داریم قرآن تحریف شده است، لذا از هر آیه‌ای بخواهیم ظهورگیری کنیم احتمال می‌دهیم همان تحریفی که یقین داریم انجام شده در همین آیه بوده باشد، یا احتمال می‌دهیم آیه دیگری وجود داشته که باعث تغییر معنای ظاهری این آیه می‌شده لذا ظهوری برای هیچ یک از آیات قرآن شکل نمی‌گیرد.

نقد دلیل ششم:

مرحوم آخوند چند جواب به این استدلال اخباریان می‌دهند:

اولا: تحریف قرآن را قبول نداریم.

مرحوم آخوند می‌فرمایند هرچند از نگاه اخباریان بعید نیست که تحریف در قرآن واقع شده باشد چنانکه روایاتی را بر این مدعایشان اقامه می‌کنند و یساعده الإعتبار یعنی وقوع تحریف در کتب آسمانی ادیان پیشین هم ادعای آنان را تقویت می‌کند.

ثانیا: وقوع تحریف مخلّ به ظهور آیات نیست.

می‌فرمایند اگر هم تحریف واقع شده باشد، طبق بعض روایات چنین بوده که نام بعضی از منافقان که بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حاکمیت را در دست گرفتند نام خودشان که ضمن آیات مذمت در قرآن آمده بود را حذف کردند. حذف چند کلمه و نام از قرآن باعث نمی‌شود ظهور چند هزار آیه قرآنِ موجود از ظهورشان ساقط شوند.

ثالثا: علم اجمالی به وقوع تحریف در آیات الأحکام نداریم.

اگر هم تحریف واقع شده باشد و مخلّ به ظهورات قرآن و سبب سقوط ظواهر قرآن باشد باز هم می‌گوییم انگیزه تحریف و حذف بعض واقعیات، مربوط به آیات عقائدی مثل آیات مربوط به امامت بوده نه آیات الأحکامی که وجوب صلاة، صوم، زکات، جهاد، حج و امثال اینها را بیان می‌کند. پس هیچ علم اجمالی به وقوع تحریف در آیات الأحکام نداریم لذا برای آیات الأحکام کاملا ظهور شکل می‌گیرد.

اشکال: مستشکل می‌گوید بالأخره آیات الأحکام داخل در محدوده علم اجمالی هست زیرا علم اجمالی داریم که تحریف یا در آیات الأحکام واقع شده یا در غیر آیات الأحکام، پس علم اجمالی ما دو طرف دارد لذا تکلیف منجز است و باید احتیاط کنیم نتیجه این است که هیچ کدام از آیات الاحکام و غیر آیات الأحکام برای ما ظهور در مراد شارع ندارند.

جواب: مرحوم آخوند می‌فرمایند آیات الأحکام از اطراف علم اجمالی خارج است. توضیح مطلب این است که:

الف: در مباحث علم اجمالی رسائل خوانده‌ایم اگر در علم اجمالی یکی از دو طرف از محل ابتلاء مکلف خارج شود شک او نسبت به طرف دیگر شک بدوی خواهد بو که برائت جاری است.

ب: آنچه در قیامت مورد احتجاج قرار می‌گیرد و خداوند بندگان را بازخواست می‌کند محتوای آیات الأحکام است نه غیر آنها. خداوند در قیامت از داستان کشتی نوح و گاو بنی اسرائیل سؤال نمی‌کند[10] و عباد را بازخواست نمی‌کند که چرا قصص قرآن را مطالعه و دقت نکردید بلکه از آیات الأحکام (صوم، صلاة، زکات، جهاد و ...) سؤال می‌پرسد و احتجاج می‌کند.

مرحوم آخوند می‌فرمایند غیر آیات الأحکام از اطراف علم اجمالی و از محل ابتلاء مکلف خارج است لذا باقی می‌ماند شک در وقوع تحریف در آیات الأحکام که یک شک بدوی است و تکلیف آور نمی‌باشد.

فافهم

ممکن است اشاره به نقد کلام قبل یعنی خروج قسمتی از آیات از محل ابتلا باشد به این بیان که وقوع تحریف ناظر به ابتلاء یا عدم ابتلاء مکلف نیست بلکه ناظر به کلام الله است علاوه بر اینکه در خصوص همان آیات الأحکام نیز علم اجمالی به وقوع تحریف در هر کدام از آیات الأحکام و حذف قرائن بر خلاف ظاهر همچنان وجود دارد.

(نعم لو کان) در این عبارت می‌فرمایند بله امکان عدم ظهور و محمل بودن در آیات قرآن وجود دارد اما در صورتی است که قرینه متصلی وجود داشته باشد که مانع انعقاد ظهور شود. مثل وجود دو قرائت متفاوت در یک آیه که الآن در نکته دوم توضیح می‌دهند.

ثمّ إنّ التحقیق: أنّ الإختلاف ...، ص53  [11]

مرحوم آخوند در پایان نقد دلیل ششم اخباریان دو نکته بیان می‌فرمایند:

نکته اول: اختلاف قرائت منجر به اختلاف ظهور، سبب اجمال آیه است

قبل از بیان نکته اول مرحوم آخوند یک مقدمه از مباحث علوم قرآنی بیان می‌کنیم:

مقدمه علوم قرآنی: اختلاف قرائات

در مسأله اختلاف قرائات باید توجه داشت که اکثریت آیات قرآن در قرائات قرّاء سبعه یا عشره تفاوتی ندارند. قسمتی از اختلاف قرائات هم باعث تفاوت معنایی نمی‌شود مثل "ملک یوم الدین" یا "مالک یوم الدین" نسبت به همان تعداد اندک از آیات هم که در آنها اختلاف قرائت وجود دارد سه نکته قابل دقت است:

الف: در اینکه مبدأ هر کدام از قرائات متفاوت به صورت متواتر به نوع قرائت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‌رسد یا نه اختلاف است، مشهور اهل سنت اتصال تمام قرائات به پیامبر را به صورت متواتر می‌دانند اما شیعه معتقد است هیچکدام از این قرائات متواتر نیستند.

ب: مشهور شیعه معتقدند در موارد اختلاف قرائت که منجر به اختلاف در برداشت از ظاهر آیه می‌شود، هیچ کدام از قرائات حجت و قابل استدلال نیستند. البته به اجماع فقها استفاده از هر کدام از قرائات در نماز، مجزی است.

ج: قرائتی که بیشتر مورد توجه شیعه است، قرائت حفص از عاصم است. حفص از اصحاب امام صادق علیه السلام است. عاصم از شیعیان اهل کوفه و متوفای 127 یا 128 هجری است. عاصم به واسطه أبو عبدالرحمن سُلَّمی قرائت أمیرالمؤمنین علیه السلام را نقل کرده است. این همان قرائت متداول بین مسلمانان است.

مرحوم آخوند در نکته اول می‌فرمایند اگر اختلاف قرائت در کلمه‌ای از آیات قرآن سبب اختلاف در ظهورگیری از آیه شود، دیگر آن آیه برای ما ظهوری ندارد و مجمل و غیر قابل استدلال خواهد بود. یک مثال بیان می‌کنند:

جمله "حتّی یطهرن" در سوره مبارکه بقره آیه 222 توسط قرّاء سبعه به دو گونه قرائت شده است:

الف: "یَطْهُرْن" به تخفیف، و ثلاثی مجرد. پنج نفر از قرّاء چنین نقل کرده‌اند.

ب: "یَطَّهَّرنَ" به تشدید، و ثلاثی مزید. أبی حمزه و کسائی چنین نقل کرده‌اند.

این آیه در مقام بیان حکم جواز مباشرت با همسر بعد اتمام ایام حیض است. اگر به تخفیف قرائت شود حکم چنین است که با انقطاع دم و پاک شدن خانم و حتی قبل از انجام غسل حیض، مباشرت همسر با او مجاز است. اما اگر به تشدید خوانده شود یعنی مباشرت با حائض جایز نیست تا زمانی که بعد از انقطاع دم، غسل حیض هم انجام داده باشد.

در این مسأله شرعی، این اختلاف قرائت باعث می‌شود دست ما از استناد و استدلال به این آیه شریفه کوتاه باشد و برای کشف نظر شارع باید به روایات مراجعه کنیم.[12]

نکته دوم: بعد اجمال، تکلیف رجوع به عام فوقانی یا اصل عملی است.

سؤال: در موارد مذکور در نکته اول تکلیف چیست؟ اگر ما باشیم و متن آیه قرآن چه باید گفت؟

جواب: می‌فرمایند پاسخ به این سؤال تابع انتخاب مبنا در مبحث تعارض است که به دو دیدگاه اشاره می‌کنیم:

دیدگاه یکم: اهل سنت بر اساس دیدگاه تصویب، معتقدند قاعده اولیه در متعارضین، تخییر است.

دیدگاه دوم: در مبحث تعارض از دو کتاب اصول فقه مرحوم مظفر و رسائل خوانده‌ایم، شیعه معتقدند است اصل و قاعده اولیه در متعارضین تساقط است. فقط در خصوص تعارض خبرین قاعده ثانویه داریم که باید به مرجّحات باب تعارض مراجعه کنیم و اگر هیچکدام مرجّح نداشتند وظیفه تخییر است. طبق این دیدگاه هر دو قرائت طبق قاعده اولیه تساقط می‌کنند و ترجیح قرائت به تخفیف به خاطر نقل پنج قاری قابل قبول نیست زیرا ترجیح به مرجّحات مربوط به خبرین متعارضین است نه دو قرائت متعارض.

حال پس از تساقط چه باید کرد، دو راهکار وجود دارد که مرحوم آخوند به اجمال ذکر می‌کنند. توضیحش این است که:

ـ رجوع به اصل عملی. در همان مثال "یطهرن" یقین داریم تا زمانی که خانم رؤیت دم داشت، مباشرت همسر با او حرام بود، الآن که دم قطع شده شک داریم آیا مباشرت همچنان حرام است یا نه؟ بقاء حرمت مباشرت را استصحاب می‌کنیم.

ـ رجوع به عام فوقانی. ممکن است گفته شود الأصل دلیلٌ حیث لادلیل. عام فوقانی داریم که می‌فرماید: "نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّى شِئْتُم" در این آیه أنّی زمانیّة است یعنی هر زمان که خواستید مباشرت با همسر مجاز است. از عموم جواز مباشرت یقین داریم طبق آیه "فاعتزلوا النساء فی المحیض" ایام حیض استثناء شده است، حال این خانم پاک شده هر چند غسل نکرده باشد دیگر مصداق محیض نیست لذا ذیل عام فوقانی باقی است که مباشرت با همسر بر او جایز است.

تعبیر "فی خصوص المؤدی" در کلام مرحوم آخوند به این معنا است که ممکن است دو روایت از حیث دلالت مطابقی تعارض و تساقط کنند لکن در نفی ثالث و دلالت التزامی‌شان حجت باشند.[13]

خلاصه نظر مرحوم آخوند در فصل اول:

مرحوم آخوند معتقدند ظهورات کلمات شارع در آیات و روایات و همچنین ظواهر کلمات عقلا حجت‌اند مطلقا چه نسبت به ظهورات آیات چه روایات. دلیل: سیره عقلائی که از جانب معصومین ردع و منع نشده است.



[1]. مرحوم محدث بحرانی در الحدائق الناظرة فی احکام العترة الطاهرة، ج1، ص27: می‌فرمایند: اما الأخباریون فالذی وقفنا علیه من کلام متأخریهم ما بین إفراط و تفریط. فمنهم من منع فهم شیء منه مطلقا حتى مثل قوله «قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ إلا بتفسیر من أصحاب العصمة (صلوات الله علیهم) و منهم من جوز ذلک حتى کاد یدعی المشارکة لأهل العصمة (علیهم السلام) فی تأویل مشکلاته و حل مبهماته.

[2]. وسائل الشیعة، ج27، ص47: ... یا أبا حنیفة ! تعرف کتاب الله حقّ معرفته ؟ وتعرف الناسخ والمنسوخ ؟ قال : نعم ، قال : یا أبا حنیفة ! لقد ادّعیت علماً ، ویلک ماجعل الله ذلک إلاّ عند أهل الکتاب الّذین أنزل علیهم ، ویلک ولا هو إلاّ عند الخاصِّ من ذرّیة نبیّنا محمّد ( صلّى الله علیه وآله ) ، وما ورثک الله من کتابه حرفاً ـ وذکر الاحتجاج علیه إلى أن قال : ـ یا أبا حنیفة ! إذا ورد علیک شیء لیس فی کتاب الله ، ولم تأت به الآثار والسنَّة کیف تصنع ؟ فقال : أصلحک الله أقیس وأعمل فیه برأیی ، فقال : یا أبا حنیفة ! إنَّ أوَّل من قاس إبلیس الملعون ، قاس على ربّنا تبارک وتعالى ، فقال : ( أَنَا خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ قال : فسکت أبو حنیفة ، فقال : یا أبا حنیفة ! أیّما أرجس ؟ البول ، أو الجنابة ؟ فقال : البول ، فقال : فما بال الناس یغتسلون من الجنابة ، ولا یغتسلون من البول ؟ فسکت ، فقال : یا أبا حنیفة أیّما أفضل ؟ الصلاة ، أم الصوم ؟ قال : الصلاة ، قال : فما بال الحائض تقضی صومها ، ولا تقضی صلاتها ؟ فسکت.

[3]. نسبت به تعیین مصداق متشابهات اختلافاتی وجود دارد. مراجعه کنید به الاتقان سیوطی، نوع شصت و سوم.

[4]. جلسه 47، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 228، سه‌شنبه، 1404.02.16.

[5]. مشهور است که آیات الأحکام 500 آیه است البته دیدگاه‌ها و ملاک‌ها برای تمییز آیات الأحکام از غیرشان متفاوت است لکن در واقع کمتر از این تعداد است. آشنایی کلی با کتب آیات الأحکام مثل کنز العرفان فی فقه القرآن و امثال آن برای شما ضروری است.

[6]. این اشکال که قسمت مهمی از روایات شیعه در کتابخانه سوزی‌ها از بین رفته را قبلا هم جواب دادیم. یکی از نکات مهم این است که لا اقل روایات فقهی که به دست ما نرسیده بسیار اندک بوده دلیلش این است که وقتی کتب فتوائی قدما مثل مرحوم شیخ مفید که دسترسی به تمام منابع حدیثی شیعه داشته‌اند را ملاحظه می‌کنیم، هیچ فتوایی نمی‌بینیم الا اینکه در همین مجامیع موجود و در دسترس ما مستندش وجود دارد. به عبارت دیگر فتوایی که ندانیم مستندش کدام روایت بوده در کتب فتوایی قدما وجود ندارد یا بسیار اندک و غیر قابل اعتنا است لذا این ادعا که قسمت مهمی از روایات فقهی به ما نرسیده قابل قبول نیست. یکی از موارد بررسی این نکته در علم اصول، در مبحث انسداد است.

[7]. چیزی شبیه آنچه این روزها به عنوان "مقاصد الشریعه" مطرح می‌شود. آیة الله شبیری زنجانی حفظه الله در کتاب جرعه‌ای از دریا، ج2، ص506 جریانی را نقل می‌کنند که مصداق کاملی برای همین برداشتهای ظنّی شخصی و نامعتبر است که در عصر حاضر تعبیر می‌شود به مقاصد الشریعه که فردی تشریع عبادت استیجاری را بر خلاف نظر شارع به گونه خاصی تفسیر می‌کند:

"آقای حاج آقا مرتضی حائری (پسر مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه قم) می‌فرمود: پیش آقای حاج شیخ صحبت بود که آشیخ حسین آدم بی‌دینی است. آقای حاج شیخ می‌گفت: بی‌دین نیست، ولی فقه مخصوصی دارد. سپس آقای حاج شیخ مثال می‌زد: وقتی ما در سامرا بودیم، کسی از میرزا عبادت استیجاری خواست. میرزا فرمود: شهادت بدهند تا قبول کنم. از من پرسید که شما این شخص را تأیید می‌کنید؟ گفتم: چه عرض کنم؟ از آقای آشیخ حسین پرسید، ایشان گفت: بله! و خیلی محکم آن شخص را تأیید کرد. بعداً من به آشیخ حسین گفتم: شما چطور او را به این محکمی تأیید کردید؟ آشیخ حسین گفت: یقین دارم که آن شخص حتی یک رکعتش را هم نمی‌خواند و یقین دارم اگر هم بخواند، به درد مُرده نمی‌خورد! شارع برای این جهت عبادت استیجاری را تشریع کرده است که پولی به فقرا برسد و ایشان هم فقیر است؛ لذا من این‌گونه شهادت دادم!"

[8]. جلسه 48، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 229، شنبه، 1404.02.20. چهارشنبه به جهت برگزاری همایش صدسالگی بازتأسیس حوزه علمیه قم، دروس سطوح عالی و خارج حوزه علمیه قم تعطیل بود.

[9]. کتابی که بهانه بعضی از شیعه کشی‌ها در کشورهایی مثل افغانستان و پاکستان قرار گرفت.

[10]. قبول داریم قصص قرآنی برای تذکر و راهنمایی نگاه اسلام در مباحث اخلاقی تربیتی است لکن متخلّق بودن لزوما مساوی با اطلاع از داستان انبیاء در قرآن نیست.

[11]. جلسه 49، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 230، یکشنبه، 1404.02.21.

[12]. اینکه در روایات جواز مباشرت بعد انقطاع دم و قبل غسل ذکر شده است دلیل نمی‌شود بر اینکه بگوییم حتما قرائت صحیح همان قرائت به تخفیف است زیرا بالأخره روایت متواتر نیست و ظن آور است و نمی‌تاند ظن ما نسبت به قرائت آیه را تبدیل به قطع نماید.

[13]. شیخنا الأستاد آیة الله حاج شیخ جواد مروی حفظه الله در لزوم توجه به قرآن در مطالعات طلاب و مباحث تبلیغی به نکته‌ای اشاره می‌فرمودند که یک نویسنده انگلیسی به نام لُرد کرومر مقاله‌ای نوشت و ادعا کرد تمام بدبختیهای مسلمانان از قرآن است. دکتر شبلی شمیّل اندیشمند مسیحی لبنانی در پاسخ به آن مقاله، نوشته‌ای حدود چهل صفحه‌ای دارد با عنوان "القرآن و العُمران" یعنی قرآن و تمدن که در آن دفاع جانانه‌ای از هدایتهای قرآن بیان کرده است. در پایان نوشته خودش شعری سروده که بسیار محتوای بلندی دارد:

دَع مِن محمّد فی سُدى قرآنهِ              ما قَد نَحاهُ لِلحمة الغایاتِ

إِنّی وإِن أَکُ قَد کَفرت بدینهِ                هَل أَکفرنّ بِمُحکم الآیاتِ

أَو ما حَوَت فی ناصِعِ الألفاظِ مِن           حِکمٍ رَوادِعَ لِلهوى وعظاتِ

وَشَرائعٍ لَو أَنّهم عَقلوا بها                    ما قیّدوا العمرانَ بِالعاداتِ

نِعمَ المدیر وَالحکیمُ وَإِنّه                    ربّ الفَصاحَةِ مُصطفى الکلماتِ

رَجل الحِجا رَجلُ السیاسَةِ والدها           بَطل حلیفُ النصرِ فی الغاراتِ

بِبلاغةِ القرآنِ قَد خلَب النهى               وَبِسیفِهِ أَنحى على الهاماتِ

مِن دونهِ الأَبطالُ فی کلِّ الوَرى            مِن سابقٍ أو لاحقٍ أو آتِ

سپس می‌فرمودند در موسم حج در ساختمان بعثه مقام معظم رهبری بحث عقائدی پیرامون امامت امام جواد علیه السلام با وزیر ارشاد و قاضی القضاة یمن که زیدی بودند داشتم، بعد طرح ادله امامت امام جواد علیه السلام و اینکه صِغَر سن لزوما به معنای ضعف علمی نیست به سالن پایین بعثه رفتیم که آقای سید محمد حسین طباطبائی در چهار پنج سالگی به عنوان حافظ کلّ قرآن در مقابل جمعی از اهل سنت و بعض وهابیان از امتحان سربلند بیرون آمد با اینکه آنان مدعی بودند این بچه سحر و جادو شده و افرادی را آورده بودند که جادو را باطل کنند و شیعه را رسوا کنند، این مسئولین یمنی گفتند حجت بر ما تمام شد و دیدیم که ممکن است خداوند نورانیّت آیات قرآن و علم به آیات را به دل یک بچه و خردسال القاء کند. جالب‌تر اینکه در انتهای مراسم وقتی آن عالم وهابی از محمد حسین طباطبائی پرسید که چه توصیه‌ای به ما داری؟ او جواب داد: "قل لاأسألکم علیه أجرا إلا المودّة فی القربی".

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۲۰:۵۸
سید روح الله ذاکری

و کیف کان فبیان ...، ص11  [1]

 مبحث اول: اقسام و احکام قطع

مرحوم آخوند هفت امر در تبیین اقسام و احکام قطع بیان می‌کنند:

امر اول: عمل بر اساس قطع

در این امر سه نکته بیان می‌کنند:

نکته اول: وجوب عمل و حجیّت قطع

می‌فرمایند قطع دو اثر دارد:

اثر یکم: وجوب عمل بر اساس قطع. وقتی فرد یقین دارد گوشت خرچنگ حرام است دیگر حق خوردن آن را ندارد. یا اگر یقین دارد نماز جمعه واجب است، باید حرکت و اقدام کند به انجام آن.

اثر دوم: حجیّت یا همان منجّزیّت و معذّریّت.

دومین اثر قطع این است که اگر مطابق واقع بود یعنی یقین داشت گوشت خرچنگ حرام است و در واقع هم حرام بود، این قطع منجِّز و تکلیف آور است یعنی اگر به قطعش عمل نکرد و مثلا گوشت خرچنگ خورد مستحق مذمت و عقاب است به حکم عقل. و اگر مطابق واقع نبود یعنی یقین داشت نماز جمعه واجب نیست اما در واقع واجب بود، در پیشگاه خداوند عذر دارد و عقاب نمی‌شود. البته در صورتی که خطا در آمدن قطعش از روی قصور باشد نه تقصیر و سهل‌انگاری نسبت به مقدمات قطع. یعنی اگر از مجاری صحیحش تحقیق کرده و به این یقین رسیده که نماز جمعه واجب نیست در پیشگاه خداوند عذر دارد اما اگر بدون تحقیق یا با مقدمات فاسد مثل دیدن در سایتهای نامعتبر اینترنتی یقین پیدا کرد گوشت خرچنگ حلال است و آن را خورد مستحق عقاب است.

دلیل بر حجیّت قطع یا همان منجزیّت و معذریّت در قطع، وجدان است. (مقصود از وجدان در اینجا همان بداهت و بدیهی بودن است که تا حدودی در مباحث حسن و قبح عقلی اصول فقه مرحوم مظفر با آن آشنا شده‌ایم)[2]

و لایخفی أنّ ذلک ...، ص11

نکته دوم: حجیبت قطع ذاتی است

مقدمه فلسفی: جعل بسیط و تألیفی

در فلسفه گفته می‌شود جعل یا وجود بر دو قسم است:

جعل بسیط: مقصود از جعل بسیط اصل وجود است مثل خلقت و وجود زید

جعل تألیفی: مقصود از جعل تألیفی اوصاف شیء موجود. مثل عالم بودن زید.

مقدمه فلسفی: اقسام صفات عارض بر شیء

صفات عارض بر شیء بر دو قسم است:

یکم: لازمه ماهیت است مثل زوجیّت و أربعة. صفت لازم ماهیّت دو ویژگی دارد:

الف: با ذات وجود پیدا می‌کند. ب: قابل جدایی و تفکیک از ذات نیست.

دوم: عرض مفارق است که قابل تفکیک از ذات هست. مثل صفت عالم که ممکن است در زید باشد یا نباشد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند حجیّت یا همان تنجّز و تعذّر در ذات قطع است به دو دلیل:

دلیل یکم: وجود قطع و صفت حجیّت (تنجّز و تعذّر) یک وجود تألیفی نیست که تعذّر و تنجّز صفت خارج از ذات باشد بلکه وجود قطع یک وجود بسیط و صفت حجیّت یک صفت لازم ذات آن است.

دلیل دوم: منع حجیّت از قطع مستلزم اجتماع ضدّین در اعتقاد یا در واقع است. توضیح مطلب این است که:

» اگر شارع حجیّت قطع را منع و سلب کند چه این قطع مطابق واقع باشد چه مطابق واقع نباشد (مطلقا) اجتماع ضدین در اعتقاد و ذهن این فرد پیش می‌آید. یعنی فردی که قطع دارد نماز جمعه واجب است:

ـ اگر این قطع مطابق واقع باشد یعنی در واقع نماز جمعه واجب باشد با این وجود شارع بگوید به قطع اعتنا نکن و نماز جمعه نخوان، از طرفی اعتقاد قطعی به وجوب نماز جمعه دارد از طرف دیگر شارع می‌گوید بنابگذار بر اینکه قطع نداری و حجت نیست.

ـ اگر این قطع مطابق واقع نباشد یعنی در واقع نماز جمعه واجب نباشد و شارع بگوید به قطع خود اعتنا نکن یعنی نماز جمعه نخوان، از طرفی اعتقاد قطعی دارد نماز جمعه واجب است از طرفی شارع می‌گوید به قطع و اعتقاد خودت اعتنا نکن.

در این دو حالت امکان ندارد فرد در آنِ واحد هم قطع به وجوب جمعه داشته باشد هم به دستور شارع قطع نداشته باشد.

» اگر شارع حجیّت را از قطع منع و سلب کند و قطع فرد هم مطابق واقع باشد اجتماع ضدین نسبت به واقع پیش می‌آید یعنی فرد قطع دارد نماز جمعه واجب است و در واقع هم نماز جمعه واجب است حال اگر شارع بفرماید به قطع خودت اعتنا نکن یعنی نماز جمعه نخوان، از طرفی در واقع نماز جمعه واجب است و از طرف دیگر شارع می‌گوید جمعه نخوان.

نتیجه نکته دوم اینکه حجیت قطع ذاتی است چون اولا تنجز و تعذّر لازمه ذات قطع است و ثانیا در صورت سلب حجیّت از قطع، اجتماع ضدین در بُعد اعتقاد و واقع پیش می‌آید.

ثم لایذهب علیک ...، ص11  [3]

نکته سوم: قبل مرحله فعلیّت، امر و نهی نداریم

چنانکه در نکات قبل هم در قالب مقدمه اشاره کردیم مرحوم آخوند می‌فرمایند مرحله اقتضاء و مرحله انشاء در حقیقت حکم شرعی نیستند زیرا حکم شرعی تا به مرتبه بعث (برانگیختن بر فعل) و زجر (برانگیختن بر ترک) نرسد فعلیّت پیدا نمی‌کند و تا فعلیّت پیدا نکند به مرحله تنجّز (استحقاق ثواب و عقاب) نمی‌رسد. پس قبل از مرحله فعلیت در واقع امر و نهی نداریم و موافقت و مخالفت عمدی با حکم شرعی هم وجود ندارد.[4] لذا حکمی که به مرحله فعلیّت نرسیده معنایش این است که خداوند امتثالی از مکلف نخواسته است و نسبت به آن سکوت فرموده چنانکه امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: إنَّ الله حدَّ حدوداً فلا تعتدوها ، وفرض فرائض فلا تنقصوها ، وسکت عن أشیاء لم یسکت عنها نسیاناً فلا تکلّفوها ، رحمة من الله لکم فاقبلوها.[5]

اشکال:

مرحوم آخوند اشکالی را مطرح می‌کنند و می‌فرمایند پاسخ از آن در جای خودش خواهد آمد.

مستشکل می‌گوید در مواردی که بر اساس أدله شرعیه حکم ظاهری را به دست آوردیم مثل وجوب نماز جمعه، در تمام موارد حکم ظاهری از دو حال خارج نیست، یا این حکم ظاهری مطابق با حکم الله واقعی است یا مخالف آن است:

ـ اگر حکم ظاهری (وجوب نماز جمعه) موافق حکم الله واقعی باشد لازم می‌آید اجتماع مثلین. (حکم ظاهری غیر از حکم واقعی است، اگر دو حکم وجوب تصویر شود لازم می‌آید اجتماع مثلین که باطل است)

ـ اگر حکم ظاهری (وجوب نماز جمعه) مطابق واقع نباشد یعنی در واقع نماز جمعه واجب نباشد لازم می‌آید اجتماع ضدیّن. یعنی هم حکم ظاهری وجوب معتبر باشد هم حکم واقعی عدم وجوب در حالی که معنا ندارد خداوند متعال نسبت به یک عنوان و موضوع دو حکم متضاد داشته باشد.

مرحوم آخوند پاسخ از این اشکال را در امر دوم از امور سه‌گانه مقدماتی ابتدای مبحث دوم از مقصد ششم تبیین خواهند کرد.

الأمر الثانی: (التجری و الانقیاد) ...، ص12

امر دوم: تجری و انقیاد

مرحوم آخوند در دومین امر از امور هفتگانه احکام و اقسام قطع به بررسی حکم متجرّی و منقاد ضمن چهار نکته می‌پردازند.

نکته اول: متجری عقاب دارد

قبل از توضیح کلام مرحوم آخوند یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: معنای عاصی، متجری و سوء سریره

اصولیان در مبحث تجری از سه اصطلاح سخن می‌گویند:

عاصی: کسی که قطع دارد این مایع مشروب و حرام است، می‌نوشد و در واقع هم مشروب است.

متجری: کسی که قطع دارد این مایع مشروب و حرام است، می‌نوشد اما متوجه می‌شود شربت است نه مشروب.

سوء سریره: صفت کسی است که قطع دارد این مایع مشروب است قصد نوشیدن هم دارد اما دسترسی ندارد.

در مقابل این سه اصطلاح از بُعد منفی و سرکشی در مقابل مولا، سه اصطلاح مثبت نیز مطرح است:

مطیع: کسی که قطع به حکم شرعی دارد و به آن عمل می‌کند و قطعش مطابق واقع است.

منقاد: کسی که قطع به حکم شرعی مثل وجوب نماز جمعه دارد و به آن عمل می‌کند و مطابق واقع نیست.

حسن سریرة: صفت کسی است که مثلا قطع دارد گوشت لاکپشت حرام است قصد ترک دارد اما دسترسی هم ندارد.

می‌دانیم اگر انسان قطع به وجوب نماز آیات داشته باشد و آن را اتیان کند و اصابه به واقع کند یعنی در واقع هم واجب باشد، مستحق ثواب است.

می‌دانیم اگر انسان قطع به حرمت گوشت لاکپشت داشته باشد و آن را معصیت کند و اصابه به واقع کند یعنی در واقع هم حرام باشد، مستحق عقاب است.

اما سؤال این است که اگر یقین دارد این مایع موجود مشروب و حرام است و آن را می‌نوشد، و اصابه به واقع نکند یعنی اتفاقا شربت باشد آیا این فردِ متجرّی مستحق عقوبت هست یا خیر؟ همچنین اگر یقین دارد نماز جمعه واجب است و نماز جمعه بخواند و اصابه به واقع نکند یعنی در واقع نماز جمعه واجب نباشد، آیا این فردّ منقاد مستحق ثواب هست یا خیر؟

مرحوم آخوند معتقدند متجری استحقاق عقاب دارد یعنی به خاطر تجری‌اش در قیامت عذاب می‌شود و فرد منقاد هم مثاب است.

نکته دوم: به دلیل وجدان

(الحقّ أنّه) می‌فرمایند دلیل ما بر عقاب متجری وجدان است که حکم می‌کند متجری به خاطر هتک حرمت مولا، خروج از رسم عبودیّت، قصد طغیان و عزم (اراده) بر عصیان مولا، مستحق عقاب است. همچنین فرد منقاد به جهت عزم و تصمیم بر موافقت و عبودیّت مستحق ثواب است.

و إن قلنا بأنّه لایستحق ...، ص12  [6]

پس مادامی که تجرّی به مرحله اقدام نرسیده فرد مستحق عقاب نیست بلکه صرفا استحقاق ملامت و مذمت دارد.

پس در رابطه با متجرّی سه بُعد مطرح است:

بُعد اول: سوء سریره.

بُعد دوم: فعل خارجی که قطع دارد نوشیدن مشروب است اما در واقع شربت نوشیدن است.

بُعد سوم: عزم بر طغیان و قصد عصیان.

مرحوم آخوند می‌فرمایند عقوبت متجری در قیامت نه بخاطر سوء سریره و نه به خاطر فعل نوشیدن شربت بلکه به جهت عزم بر طغیان و قصد عصیان است.

و لکن ذلک مع ...، ص13

 نکته سوم: عقاب بر عزم عصیان نه فعل خارجی

مرحوم آخوند معتقدند فعل مُتَجرَّی به یعنی همان شربت نوشیدنی که متجری با قطع به مشروب بودن انجام داده هیچ عقابی به دنبال ندارد، بر این مدعایشان دو دلیل ارائه می‌دهند:

دلیل اول: قطع فرد سبب تقبیح فعل نمی‌شود.

می‌فرمایند قطع انسان هیچ تأثیری در تحسین یا تقبیح یک عمل ندارد، فعل شربت نوشیدن مجاز و حسن است چه فرد قطع داشته باشد شربت است چه قطع داشته باشد مشروب است. پس وقتی اصل عمل نزد مولا مبغوض و حرام نیست، قطع فرد باعث قبح، حرمت و مبغوضیت آن نخواهد بود. دو مثال هم بیان می‌فرمایند:

اگر عبد شبهی از دور می‌بیند و قطع دارد دشمن مولا است که دارد نزدیک می‌شود و او را به قتل برساند اما بعد از قتل متوجه شوند فرزند مولا بوده است، به حکم وجدان عمل قتل فرزند مولا مبغوض مولا است هر چند عبد قطع داشته دشمن مولا است.

اگر عبد شبهی از دور می‌بیند و قطع دارد فرزند مولا است که دارد نزدیک می‌شود و او را عمدا به قتل برساند اما بعد از قتل متوجه شود دشمن مولا بوده است، به حکم وجدان عمل قتل دشمن مولا محبوب مولا است هر چند عبد قطع داشته پسر مولا است.

نکاتی در ادامه بحث انتخاب استاد درس خارج (جلسه چهارم)

به عنوان چهارمین جلسه از مباحث مورد نیاز برای انتخاب استاد درس خارج در این جلسه به سه نکته مهم اشاره شد. با توجه به اهمیت منهج استاد در ارائه مباحث و شیوه اجتهادی در طرح استدلالات روشن می‌شود که:

اولا: حجم درسی که استاد ارائه می‌دهد مهم نیست.

استادی که متن تقریر هر جلسه او شش صفحه می‌شود در مقایسه با استادی که متن تقریر بحث او سه صفحه می‌شود لزوما برتر نیست زیرا هدف کسب مهارت اجتهاد یا حداقل آموختن شیوه مراجعه به أدله شرعیه و به دست آوردن دیدگاه مذهب اهل بیت علیهم السلام از أدله أربعه است لذا هر چه محتوای درس بیشتر باشد، فرصت طلبه در مطالعه، دقت در مطلب، تحقیق و مباحثه کمتر خواهد بود. اما اگر حجم مطلب با توجه به مدت زمان کلاس درس خارج که عموما چهل دقیقه است معقول باشد طبیعتا طلبه فرصت مناسب برای تدقیق، تعمیق، تتبع و تحقیق خواهد داشت.

این نکته معمولا بروز و ظهورش این گونه است که طلاب سؤال می‌کنند دوره اصول فلن استاد چند سال طول می‌کشد. با این توضیحات روشن شد اگر دوره خارج اصول یک استاد ده یا دوزاده سال هم طول بکشد مهم نیست بلکه مهم توجه به منهج است.

ثانیا: موضوعی که استاد در آن مشغول بحث است مهم نیست.

گاهی طلاب برای شروع مقطع خارج به دنبال استادی می‌گردند که از ابتدای مباحث اصول شروع کند یا در فقه لزوما از ابتدای یک کتاب فقهی بحث را شروع کند، در حالی که وقتی روشن شد معیار انتخاب استاد، منهج اجتهادی است دیگر موضوع مهم نیست. معنا ندارد انسان به صرف اینکه علاقه به کار در عبادات یا معاملات یا کتاب خاص فقهی دارد پای درس استادی بنشیند که منهج پژوهشی‌اش سطح پایین‌تری دارد.

ثالثا: تعدد استاد فقه و اصول لزوما مطلوب نیست.

گاهی بعضی علاقه دارند هر کدام از فقه و اصول را در درس یک استاد متفاوت شرکت کنند با این توجیه که با دو شیوه و دو مکتب اجتهادی آشنا شوند. این هم صحیح نیست زیرا در صورتی که منهج فقهی و اصولی یک استاد با نکاتی که جلسات قبل گفتم برتر شناخته شد طبیعتا در هر دو فقه و اصول باید در درس آن استاد شرکت کرد.

علاوه بر اینکه در حدود چهار سال اول خارج طلبه باید با یک منهج واحد پیش برود تا بتواند تفاوت مناهج را درک کند.

علاوه بر اینکه یک استاد جامع الأطراف طبیعتا در لابلای استدلالها به مکاتب دیگر و نقد یا تأیید آنها هم اشاره دارد. بله بعد از حدود چهار سال زمینه و دلیل و نکته قابل قبولی وجود داشت می‌تواند به این نکته فکر کند که نیاز به تغییر استاد در یکی از دو درس فقه و اصول وجود دارد یا خیر.

مع إنّ الفعل المتجری به ...، ص13  [7]

دلیل دوم: عدم التفات به قطع در حین انجام عمل

قبل از کلام مرحوم آخوند یک مقدمه بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: لزوم التفات در تحسین یا تقبیح

هر عنوان (مثل ضرب یتیم) در صورتی می‌تواند سبب تحسین یا تقبیح یک عمل شود که از روی التفات و توجه انجام شود. مثال: اگر فردی در پیاده‌روی اربعین در موکبی در کنار یک بچه یتیم استراحت می‌کند، در خواب دستش به صورت یتیم اصابت می‌کند و یتیم آزار می‌بیند، این عمل نه استحقاق ملامت و تقبیح دارد نه استحقاق عقوبت، زیرا فرد ملتفت نبوده است. بله اگر التفات باشد همین عمل می‌تواند مستحق عقاب باشد. (البته در صورت آسیب دیدن صورت یتیم مسأله دیه در جای خودش به دلیل شرعی ثابت است چه التفات باشد چه نباشد اما مسأله دیه از بحث ما خارج است)

مرحوم آخوند می‌فرمایند حتی اگر بپذیریم صرف وجود قطع در فرد میتواند سبب تقبیح یک عمل شود، این در صورتی است که التفات به قطع خودش داشته باشد در حالی که متجری حین العمل التفات به قطع خودش ندارد یعنی اگر از او بپرسند چه می‌کنی نمی‌گوید مقطوع الخمریة می‌خواهم بنوشم بلکه می‌گوید می‌خواهم مشروب بنوشم. نه فقط متجری بلکه غالب رفتارهای مردم همینگونه است که التفات به قطع ندارند. وقتی می‌رود نان بخرد اگر سؤال کنید چه می‌کنی؟ نمی‌گوید قطع دارم گرسنه هستم و قطع دارم نان من را سیر می‌کند و قطع دارم نیاز به نان دارم. پس چون التفات به قطع نیست چنین عملی اختیاری نخواهد بود و عمل غیر اختیاری هم استحقاق عقاب نمی‌آورد. (لابعنوانه الطارئ یعنی نه به عنوان مقطوع الخمریه).

به دنبال دلیل دوم سه اشکال را مطرح و جواب می‌دهند:

اشکال اول:

شما که قبول دارید متجری التفات به قطع ندارد لذا فعلش از روی اختیار نیست پس چرا متجری را مستحق عقاب می‌دانید؟

جواب:

می‌فرمایند استحقاق عقاب متجری به خاطر نوشیدن شربتی که قطع داشت مشروب است نمی‌باشد بلکه به خاطر عزم و اراده بر طغیان بر مولا و قصد بر عصیان در مقابل مولا به حکم وجدان مستحق عقاب است و در قیامت عذاب می‌شود.

اشکال دوم:

(إن قلت: إنّ القصد و العزم) قبل از بیان اشکال و جواب از آن یک مقدمه که در اشکال و جواب کاربرد دارد اشاره می‌کنیم:

مقدمه اصولی: مراحل اراده و انجام یک عمل

چنانکه در مبحث طلب و اراده در ماده امر ذکر کردیم مرحوم آخوند معتقدند اراده مساوی است با انجام عمل، و اراده چند مقدمه[8] دارد از جمله: 1. خطور به ذهن. 2. میل به انجام عمل. 3. تصدیق به فائده. 4. رفع موانع. 5. اراده. مرحوم آخوند معتقدند وقتی چهار مرحله اول محقق شد دیگر بدون اختیار فرد، اراده یا همان انجام عمل محقق می‌شود.

به عبارت دیگر هر چند بعضی از مقدمات مثل میل یا تصدیق یا رفع موانع به صورت اختیاری محقق می‌شوند اما بعد از تحقق این مقدمات دیگر انجام عمل یا همان اراده، به صورت غیر اختیاری و خود بخود محقق می‌شود.

نکته دیگر اینکه اراده هیچگاه مسبوق به یک اراده دیگر نیست و الا تسلسل پیش می‌آید. توضیح مطلب اینکه اگر اراده نیاز به یک اراده قبلی داشته باشد، از آن اراده قبلی سؤال می‌کنیم که آیا به یک اراده دیگر نیاز دارد یا نه؟ اگر به اراده دیگر نیاز داشته باشد تسلسل لازم می‌آید لذا قبل از این اراده در مرحله پنجم، اراده دیگری وجود ندارد و قابل تصویر نیست.

البته در همان مبحث طلب و اراده هم اشاره شد که این مبنای مرحوم آخوند یعنی غیر اختیاری بودن اراده مورد قبول اصولیان نیست و به نقدهایی اشاره کردیم.

مستشکل می‌گوید شما معتقدید عزم بر طغیان و اقدام به نوشیدن شربت با قطع به مشروب بودن، استحقاق عقاب می‌آورد، در حالی که عزم و قصد، اجزاء اراده هستند و اراده هم در نگاه شما اختیاری نیست، پس باز متجری را به خاطر عزم و اراده ای مستحق عقاب می‌دانید که خودتان معتقدید اراده اختیاری نیست. پشت این اراده غیر اختیاری هم اراده دیگری نیست که بگویید آن اراده دیگر اختیاری است، خیر هیچ اراده اختیاری وجود ندارد و اگر اراده غیر اختیاری را مسبوق به یک اراده دیگر بدانید تسلسل پیش می‌آید.

جواب:

مرحوم آخوند دو جواب به اشکال دوم می‌دهند:

اولا: (مضافا الی) می‌فرمایند ما معتقدیم اراده (یا همان اختیار) اختیاری نیست، یعنی به محق تحقق مقدمات اراده (از قبیل خطور به ذهن، میل به انجام، تصدیق به فائده و رفع موانع) خود بخود و بدون اختیار، اراده و انجام عمل محقق می‌شود لکن روشن است بعضی از مبادی و مقدمات اراده، اختیاری است. مقدماتی مانند تصدیق به فائده یا رفع موانع کاملا اختیاری است زیرا می‌تواند با فکر کردن به تبعات و عقوبتهایی که بر این عملش مترتب است از آن عمل دست بکشد و مقدمات اراده را محقق نسازد، اما با اختیار خودش کار را به جائی می‌رساند که ناچارا و بدون اختیار اراده میکند و عمل را انجام می‌دهد، پس استحقاق عقاب بر امر اختیاری است نه غیر اختیاری.

یمکن أن یقال: إنّ ...، ص14  [9]

ثانیا: (یمکن أن یقال) می‌فرمایند علت حُسن مؤاخذه و عقوبت متجری بر عزم بر طغیان به این جهت است که تجری سبب بُعد عن المولا می‌شود و اثر بُعد عن المولا هم عقوبت و عذاب است. علت این تجری هم سوء سریره و خبث باطنی متجری و یک امر ذاتی است در مقابل ذاتیات هم چرا گفتن و از علت سؤال کردن معنا ندارد. چنانکه معنا ندارد پرسیده شود چرا روغن چرب است یا چرا نمک شور است یا چرا انسان ناطق و حیوان ناهق است. اینها ذاتیات هستند. در هر صورت چه اطاعت در فرد مطیع و چه عصیان در فرد عاصی مربوط به ذات آنان است.

مرحوم آخوند در این قسمت مطالبی بیان کرده‌اند که به تعبیر مرحوم حکیم در حقائق الأصول[10] خلاف ضرورت مذهب شیعه و مسأله اختیار و به نقل از مرحوم جزائری مروج در منتهی الدرایة فی شرح الکفایة گفته شده مرحوم آخوند اواخر عمر اظهار تأسف می‌کردند از بیان این مطالب.

اشکال سوم:

(إن قلت: علی هذا) مستشکل می‌گوید اگر حسن سریره یا خبث سریره ذاتی باشند و انسان در انتخاب هدایت یا ضلالت مختار نباشد پس چه فائده‌ای در ارسال رسل و انزال کتب و وعظ و انذار انبیاء و اوصیاء و اولیاء وجود داشته است؟

جواب:

می‌فرمایند فائده‌اش این است که کسی که حسن سریره و طینت پاک دارد خودش را به کمال برساند و انس خودش با پروردگار را خالص گرداند چنانکه فرمود: "فذکّر فإنّ الذکری تنفع المؤمنین" و کسی که خبث باطن دارد حجت علیه او تمام شود و بداند به چه جهت به عذاب قیامت گرفتار می‌شود.

مرحوم آخوند می‌فرمایند شواهدی از آیات[11] و روایات نیز بر این مدعایشان وجود دارد.

نقد این دیدگاه مرحوم آخوند را به تفصیل در مبحث اوامر، پایان فصل اول (ماده امر) ذیل بحث از طلب و اراده به تفصیل اشاره کردیم.[12] در اینجا نیز به این نکته اشاره می‌کنم که همین آیه‌ای که مرحوم آخوند در عبارتشان استناد کرده‌اند می‌تواند نقد کلام خودشان باشد که خداوند در سوره انفال آیه 42 می‌فرماید: "لِّیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ وَیَحْیَى مَنْ حَیَّ عَن بَیِّنَةٍ" یعنی اگر کسی مبتلا به ضلالت و گمراهی و در نتیجه هلاکت می‌شود باید از روی بینه و دلیل باشد و کسی که هدایت می‌یابد از روز دلیل و بیّنه باشد پس منشأ هدایت و ضلالت نه اجبار بلکه بیّنه و استدلال و هدایت پذیری است.

مهمترین نکته در نقد مرحوم آخوند توجه به زندگی افرادی است که تحولهای عظیمی پیدا کردند. تحول از جهت منفی به مثبت مثل حرّ بن یزید ریاحی و تحوّل از مثبت به جهت منفی مثل ابن ملجم مرادی که ابتدای جوانی فردی انقلابی، پرشور و فعال بود، وقتی که به نمایندگی از جمعی شروع به سخن کرد حضرت نامش را پرسیدند و در پایان به او خبر دادند که قاتل حضرت خواهد بود و از وضعیت اطاعت و بیعت چنان منحرف شد که أشقی الآخرین و قاتل حضرت شد.

و معه لاحاجة إلی ما استدلّ ...، ص16

اشکال چهارم:

مرحوم آخوند فرمودند آنچه سبب استحقاق عقاب در متجری می‌شود عزم او بر طغیان است نه فعل مُتجرَّی به. زیرا فعلی که انجام داده صرفا شربت خوردن بوده هرچند یقین داشته این مشروب است. مرحوم سبزواری در مبحث کتاب الصلاة از کتاب ذخیرة المعاد که یک کتاب فقهی است اشکالی به این مدعا دارند و معتقدند به حکم عقل متجری بر همین عمل استحقاق عقاب داردا این اشکال در رسائل مرحوم شیخ انصاری هم آشنا شدیم. بکیفیت استدلال ایشان به این نحو است که می‌فرمایند تصوّر می‌کنیم دو نفر که هر دو یقین دارند این دو لیوان مایع موجود مشروب و حرام است. عمرو لیوان اول و زید لیوان دوم را می‌نوشند، مایع داخل لیوان اول واقعا مشروب بوده و عمرو مست می‌شود، اما مایع داخل لیوان دوم شربت بوده و زید در واقع مشروب ننوشیده است، پس عمرو عاصی است و زید متجرّی، حال نسبت به عقاب این دو بر فعلی که انجام داده‌اند به انحصار عقلی چهار حالت بیشتر وجود ندارد:

حالت اول: بگوییم هیچ کدام از عاصی و متجری عقاب ندارند. این حلت واضح البطلان است.

حالت دوم: بگوییم فرد عاصی عقاب ندارد اما متجری عقاب دارد. این حکم واضح البطلان است.

حالت سوم: بگوییم فرد عاصی عقاب دارد اما متجرّی عقاب ندارد. می‌فرمایند این حالت هم عقلا صحیح نیست زیرا فعلی که این دو انجام دادند دقیقا یکی بوده است، اگر عاصی بر انجام این فعل عقاب دارد پس قطعا متجری هم بر انجام همین فعل باید عقاب داشته باشد. به عبارت دیگر اگر به خاطر فعلشان که نسبت به عمرو اصابه به واقع کرد و مشروب بود و دیگری در واقع مشروب نبود بین این دو تفاوت قائل شویم، لازم می‌آید به خاطر مسأله‌ای که در اختیار ایندو نبوده تفاوت پیدا کنند. اینکه لیوان زید مشروب نبوده در اختیار زید نبود، اگر به این جهت او را مستحق عقاب ندانیم باعث می‌شود به خاطر یک امر غیر اختیاری بین عاصی و متجری تفاوت بگذاریم و این هم صحیح نیست. پس باقی می‌مان حالت چهارم:

حالت چهارم: بگوییم هر دو عقاب دارند. عقلا این حالت چهارم می‌تواند صحیح باشد.

جواب:

مرحوم آخوند می‌فرمایند: اولا: با وجود استدلال به وجدان که حاکم علی الاطلاق در محل بحث نسبت به استحقاق ثواب و عقاب است دیگر لاحاجة به استدلال عقلی. ثانیا: قبل از بیان جواب دوم یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: تجری در موضوع یا حکم

تجری دو صورت دارد:

صورت یکم: تجری در حکم شرعی. فرد یقین دارد سیگار کشیدن حرام است اما با این وجود تجری کرده و سیگار می‌کشد سپس معلوم می‌شود سیگار کشیدن حرام نبوده است.

صورت دوم: تجری در موضوع خارجی. فرد یقین دارد این مایع موجود مشروب است و با این وجود تجری کرده و می‌نوشد سپس معلوم می‌شود شربت بوده است.

جواب دوم را به دو بیان مطرح می‌کنند:

بیان اول: می‌فرمایند حالت سوم در کلام ایشان صحیح است یعنی فقط عاصی بر فعلی که انجام داده عقاب دارد و متجری صرفا بر عزم بر طیغان عقاب دارد نه بخاطر فعلش زیرا فعلی که متجری انجام داده شربت نوشیدن بوده، پس عاصی فعل شرب خمر را انجام داده و متجری فعل شرب خمر انجام نداده است.

بیان دوم: (بل عدم صدور) می‌فرمایند حتی در بعضی از موارد که تجری در موضوعات خارجی باشد عقاب متجری بر فعلی که انجام داده اصلا صحیح نیست زیرا ما قُصد لم یقع و ما وقع لم یُقصد. قصد کرده بود مشروب بخورد اما واقع نشد. پس بهترین راه برای اثبات عقاب در متجری همان عزم بر طغیان و قصد عصیان است که توضیح دادیم.

ثمّ لایذهب علیک ...، ص17  [13]

نکته چهارم: عاصی و متجری یک عقاب دارند

مرحوم صاحب فصول فرموده‌اند عاصی که یقین دارد این مایع مشروب است و آن را می‌نوشد و در واقع هم مشروب هست استحقاق دو عقاب دارد یکی به خاطر عزم بر طغیان و عصیان و دیگری به خاطر فعل شرب خمر لکن این دو عقاب تداخل می‌کنند زیرا به تصریح روایات، فرد عاصی یک عقاب بیشتر ندارد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند سخن ایشان قابل قبول نیست زیرا:

اولا: در معصیت حقیقی هم تنها یک منشأ برای عقاب وجود دارد که هتک حرمت مولا باشد و هتک حرمت مولا هم یک عقاب بیشتر ندارد پس اصلا دو عقاب نیست که تداخل کنند بلکه یک سبب است که هتک باشد و آن هم یک عقاب دارد. ثانیا: اگر دو عقاب تصویر شود، تداخل معنا ندارد زیرا تداخل خلاف اصل است به چه دلیل می‌گویید در فرد عاصی دو عقاب تداخل می‌کنند بلکه باید بگویید دو عقاب باقی است.

ظاهرا منشأ توهّم تداخل دو عقاب از سوی صاحب فصول این است که ایشان در روایات دیده‌اند عاصی یک عقاب بیشتر ندارد (مثلا یک حدّ بر شارب الخمر جاری می‌شود) از طرفی هم عاصی را مستحق دو عقاب می‌دانند یکی فر طغیان و دیگری بر فعل خارجی لذا فرموده‌اند این دو عقاب تداخل می‌کند در حالی که غافل شده‌اند از اینکه وحدت مسبّب کاشف از وحدت سبب است.

توضیح مطلب اینکه در فلسفه رسیدن از علت به معلول را به برهان لم و رسیدن از معلول به علت را برهان إنّ می‌نامند. مرحوم صاحب فصول غافل شده‌اند از این نکته که واحد بودن مسبّب و معلول یعنی همان عقاب ر روایات کشف می‌کند که سبب این عقاب هم یکی بیشتر نیست که همان هتک حرمت مولا باشد. پس اگر ایشان به این برهان إنّی توجه می‌کردند، ادعای تداخل را مطرح نمی‌فرمودند.

 

نکته‌ای به مناسبت قرار گرفتن در آستانه ماه مبارک رمضان

در پایان این جلسه به مناسبت دهه آخر ماه شعبان المعظّم و قرار گرفتن در آستانه ماه مبارک رمضان نکاتی در رابطه با توجه به وظیفه و دغدغه داشتن نسبت به رضایت امام زمان علیه السلام مطرح شد که در صورت تمایل می‌توانید به انتهای فایل صوتی این جلسه مراجعه بفرمایید.

 

الأمر الثالث: أنه قد عرفت ...، ص17 [14]

امر سوم: اقسام قطع

مرحوم آخوند در سومین امر از امور هفت‌گانه مبحث قطع، سه مطلب بیان می‌کنند:

مطلب اول: قطع پنج قسم است

در رابطه با اقسام قطع آراء مختلفی بین اصولیان مطرح است. مرحوم امام قطع را هفت قسم می‌دانند[15]، مرحوم نائینی[16] و مرحوم خوئی[17] هم قطع را چهار قسم می‌دانند و در رسائل خواندیم که مرحوم شیخ انصاری قطع را سه قسم می‌دانند. اما مرحوم آخوند معتقدند قطع بر پنج قسم است. قبل از تبیین کلام مرحوم آخوند دو مقدمه بیان می‌کنیم:

مقدمه منطقی: معنای تخالف

در المنطق[18] مرحوم مظفر خوانده‌ایم: إذا قسنا لفظاً إلى لفظ أو إلى ألفاظ، فلا تخرج تلک الألفاظ المتعددة عن أحد قسمین: ١. ترادف. ٢. تباین.

تباین آن است که هر لفظی معنای مختص به خود داشته باشد مانند کتاب، سماء. الفاظ متباینه سه قسم‌اند: مثلان، متخالفان و متقابلان. و تقابل چهار قسم است: 1. نقیضین 2. ملکه و عدمها 3. ضدین 4. متضایفین.

المتخالفان: هما المتغایران من حیث هما متغایران، و لا مانع من اجتماعهما فی محل واحد اذا کانا من الصفات. مثل سیاهی و شیرینی که در خرما جمع می‌شوند یا سفیدی و شیرینی که در شکر جمع می‌شوند.

مقدمه فلسفی کلامی: اقسام صفات نفسانی

در علوم عقلی تقسیماتی برای صفات (خدا و انسان) ذکر شده است.[19] صفات انسان بر دو قسم است:

صفات اعتباری: صفات نفسانیه‌ای هستند که صرفا در ذهن وجود دارند مانند مالکیّت.

صفات حقیقی: این اوصاف بر دو قسم‌اند: صفات حقیقیه محضه و صفات حقیقیه ذات الاضافه.

صفات حقیقیه محضه مانند: صفت حیّ و حیات برای انسان.

صفات حقیقیه ذات الاضافه مانند: علم، اراده و قطع که فقط در ارتباط با تعلق به شیء دیگر قابل درک است. وقتی فرد می‌گوید علم دارم یا قطع دارم سؤال می‌شود به چه چیزی؟ یا مثل صفت أبوّت.

صفات حقیقیة ذات الاضافه دو خصوصیت دارند: یکم: در نفس انسان وجود دارند. دوم: کاشف از غیر هستند و به شیء دیگر تعلق می‌گیرند. مثل اینکه قطع دارد به وجود نجاست یا قطع دارد به وجوب صلاة. پس صفت نفسانی قطع و یقین کاشف از وجوب صلاة یا وجود نجاست شد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند قطع یا طریقی است یا موضوعی.

قطع طریقی آن است که قطع در موضوع حکم شارع لحاظ نشده است. به عبارت دیگر صرفا طریق است برای فهم دستور شارع. مثلا شارع فرموده یحرم شرب الخمر. زید قطع دارد این مایع مشروب است. این قطع، صرفا طریق و راهی شد برای کشف حکم شارع نسبت به این مایع موجود. پس نوشیدن این مایع بر زید حرام است چون زید قطع دارد مشروب است.

همین قطع است که عمل به آن موجب استحقاق مدح و ثواب و بی اعتنایی به آن موجب استحقاق ذم و عقاب است.

قطع موضوعی آن است که قطع در موضوع حکم شارع لحاظ شده است. به عبارت دیگر بدون قطع، حکم شرعی وجود ندارد. مثل اینکه شارع بفرماید: "إذا قطعتَ بوجوب الصلاة، یجب علیک التصدق". هرگاه یقین کردی نماز واجب است، صدقه بر شما واجب خواهد بود. پس حکم وجوب صدقه، متوقف است بر قطع به وجوب صلاة.

تحقق قطع موضوعی مشروط است به اینکه بین حکم شارع و بین متعلق قطع تخالف باشد نه تماثل یا تضاد (تقابل):

تخالف باشد، چنانکه در مثال مذکور بین وجوب صلاة به عنوان متعلق قطع و وجوب صدقه به عنوان حکم شرعی تخالف و تغایر وجود دارد.

تماثل نباشد. پس محال است شارع بفرماید: "إذا قطعتَ بوجوب الصلاة یجب علیک الصلاة" چون اجتماع مثلین می‌شود.

تضاد نباشد. پس محال است شارع بفرماید: "إذا قطعتَ بوجوب الصلاة یحرم علیک الصلاة" چون اجتماع ضدین می‌شود.

پس بین حکم و متعلق قطع باید تخالف باشد یعنی غیر از یکدیگر باشند لکن قابل جمع باشند مثل وجوب صلاة و وجوب تصدق که غیر هم‌اند لکن قابل جمع هستند.[20]

قطع موضوعی بر چهار قسم است زیرا این قطع یا تمام الموضوع است یا جزء الموضوع.

ـ قطع موضوعی که تمام موضوع حکم باشد یعنی هیچ قیدی ندارد چه مطابق واقع باشد و چه مخالف واقع باشد. حکم وجوب تصدّق صرفا متوقف بر قطع به وجوب صلاة است چه این قطع موافق واقع باشد چه مخالف واقع.

ـ قطع موضوعی که جزء الموضوع برای حکم باشد یعنی صرفا قطعی باعث وجوب صدقه است که مطابق و مصاب به واقع باشد. پس موضوع حکم شرعی، قطع مقیّد به مطابقت با واقع است. (موضوع دو جزء دارد یکی قطع به وجوب صلاة و دیگری مطابقت با واقع پس قطع شد جزئی از موضوع برای حکم وجوب تصدّق)

هر کدام از تمام الموضوع و جزء الموضوع هم بر دو قسم است زیرا یا قطع صرفا به عنوان صفت نفسانی لحاظ شده یا به عنوان کاشف از غیر لحاظ شده است.

ـ قطعی که به عنوان صفت نفسانی لحاظ شده است یعنی وجود حالت نفسانی و روانی قطع (در مقابل ظن و شک) در انسان، تمام الموضوع یا جزء الموضوع برای حکم شرعی قرار گیرد. از این قسم به قطع موضوعی صفتی تعبیر می‌شود.

ـ قطعی که نه به عنوان صفت نفسانی بلکه به عنوان کاشف از غیر مورد لحاظ و موضوع حکم شرعی قرارگیرد و تمام الموضوع یا جزء الموضوع باشد. از این قسم به قطع موضوعی کشفی تعبیر می‌شود.

پس عنوان اقسام پنج‌گانه قطع چنین است که:

1. قطع طریقی.

2. قطع موضوعی به نحو تمام الموضوع و صفت نفسانی.

3. قطع موضوعی به نحو تمام الموضوع و کاشف از غیر.

4. قطع موضوعی به نحو جزء الموضوع و صفت نفسانی.

5. قطع موضوعی به نحو جزء الموضوع و کاشف از غیر.

توضیح بیشتر این اقسام و تفاوت آنها در احکام به مرور ذکر خواهد شد.

ثم لاریب فی قیام الطرق ...، ص18  [21]

مطلب دوم: جایگزینی أمارات معتبره مقام قطع

دومین مطلب در امر سوم پاسخ به این سؤال است که آیا أمارات ظنیّة معتبره قائم مقام قطع قرار می‌گیرند یا خیر؟

توضیح سؤال این است که در قطع طریقی و موضوعی این حالت روانی و نفسانی قطع، موضوع حکم شرعی را برای انسان روشن می‌کند، وقتی مکلف قطع دارد این مایع خمر است، طبیعتا شرب آن حرام خواهد بود. پس قطع معذّر و منجّز است. سؤال این است که اگر مکلف قطع نداشت بلکه ظنّ داشت مثلا ظنّی که از راه خبر ثقه برای او ثابت شده و ثقه اطلاع داده این مایع خمر است، آیا شارع که (در قطع طریقی) فرموده: "یحرم شرب الخمر" یا (در قطع موضوعی که) فرموده: "اذا قطعتَ بوجوب الصلاة فتصدّق" ظن را هم مثل قطع معتبر می‌داند؟ اگر وجوب نماز با ظن حاصل از خبر ثقه ثابت شد، آیا وجوب صدقه می‌آید؟ آیا معذریّت و منجّزیّت که در قطع مطرح است شامل ظن معتبر هم می‌شود؟

مرحوم آخوند در جواب از این سؤال دو مدعا دارند:

مدعای اول: أمارات ظنیّة قائم مقام قطع طریقی می‌شوند.

می‌فرمایند بدون شک و به اجماع علماء أمارات ظنیّة معتبره به جای قطع طریقی می‌نشینند یعنی مولا فرموده: "یحرم شرب الخمر" و مکلف قطع پیدا کرد این مایع خمر است یا مکلف قطع پیدا کرد نماز آیات واجب است طبیعتا این قطع منجّز و تکلیف آور است و باید مکلف به آن عمل کند، همین‌جا اگر مکلف بر اساس خبر ثقه ظن پیدا کرد که این مایع خمر است و نماز آیات واجب است، هیچ تفاوتی وجود ندارد و مکلف باید بر اساس این ظنّ معتبر ترتیب اثر دهد زیرا طبق أدله شرعیه ظن حاصل از خبر ثقه حجت و معتبر است.

پس چون قطع طریقی قطعی است که در موضوع یک حکم شرعی مطرح و لحاظ نشده و شارع فقط فرموده شرب خمر حرام و نماز آیات واجب است، این دستور شارع برای ما منجّز و معذّر است چه با قطع برای ما ثابت شود چه با ظن معتبر.

مدعای دوم: أمارات ظنیّة قائم مقام قطع موضوعی نمی‌شوند.

اختلاف بین اصولیان و بحث اصلی این است که آیا أمارة ظنیّة می‌تواند جایگزین قطع موضوعی شود؟ مرحوم آخوند معتقدند أمارة ظنیّة نمی‌تواند جایگزین هیچیک از اقسام چهارگانه قطع موضوعی شود.

دلیل: مستلزم تشریع است

بر این مدعا یک دلیل اقامه میکنند و دو اشکال وارد شده به آن را پاسخ می‌دهند. قبل از بیان آن یک مقدمه ذکر می‌کنیم:

 مقدمه فقهی: تشریع و عدم جواز آن

هر موضوعی که شارع مقدس برای آن حکمی اعلام می‌کند لزوما باید به همان نحو مورد عمل مکلف قرار گیرد و مکلف حق ندارد هیچ تغییری در موضوع ایجاد کند. مثلا اگر شارع فرموده: "زیدٌ العالم المتقی، أکرمه" مکلف حق ندارد به جای زید، عمرو را قرار دهد یا به جای عالم، شاعر قرار دهد زیرا چنین کاری تشریع و حرام است.

مرحوم آخوند فرمودند هویت قطع موضوعی آن است که شارع قطع را (چه به نحو تمام الموضوع و چه جزء الموضوع، چه به نحو صفت نفسانی و چه کاشف از غیر) در موضوع دلیل شرعی لحاظ و أخذ کرده و مثلا فرموده: "إذا قطعتَ بوجوب الصلاة، فتصدّق" اگر مکلف یکی از اجزاء موضوع یعنی قطع را بردارد و ظنّ را جایگزین آن کند و بگوید: "إذا ظننتَ بوجوب الصلاة، فتصدّق" این عمل تشریع و حرام است. پس أمارات ظنیة قائم مقام هیچ یک از اقسام قطع موضوعی نمی‌شوند.

در مواردی که قطع موضوعی به نحو صفت نفسانی در موضوع أخذ شده کاملا روشن است که شارع قطع به تحقق موضوع برایش مهم است نه ظنّ معتبر به تحقق موضوع، لذا دلیل اعتبار و حجیّت أمارات (مثل خبر ثقة) هرچند می‌گوید همان آثار حجیّت که برای قطع مطرح است از منجّزیّت و معذّریّت، همان آثار برای ظنّ معتبر هم مطرح است اما دلیل اعتبار أمارات نمی‌گوید هرجا قطع در موضوع حکم شارع أخذ شده است ظنّ معتبر هم می‌تواند جایگزین آن شود چنانکه هیچ صفت یا خصوصیتی در موضوع حکم شارع را نمی‌توان تغییر داد، پس قطع أخذ شده در موضوع دلیل شرعی را هم نمی‌توان به ظن معتبر تغییر داد.

در مورادی هم که قطع به نحو کاشف از غیر در موضوع دلیل شرعی أخذ شده باشد مطلب همین است و أمارة ظنیّة جایگزین آن نمی‌شود.

اشکال اول: أدله اعتبار أمارات، ظن معتبر را جایگزین قطع موضوعی هم می‌دانند.

(توهّم کفایة ...) مرحوم شیخ انصاری نسبت به مدعای دوم اشکالی دارند و می‌فرمایند با توجه به دلیل حجیّت أمارات ظنیه ادعا می‌کنیم أمارات ظنیّة مثل خبر ثقه می‌توانند قائم مقام قطع موضوعی شوند زیرا مثلا دلیل حجیّت خبر ثقه آیات و روایاتی است که مضمونشان می‌گوید: "صدّق العادل" یعنی وقتی یک فرد ثقه برای شما حکم شرعی بیان کرد او را تصدیق کنید هر چند احتمال ضعیف مثلا ده درصد می‌دهید خطا کرده باشد اما باز هم با خبر ثقه همان برخوردی را داشته باشید که با قطع به حکم شرعی دارید. چنانکه قطع به حکم شرعی لازم است تبعیّت و عمل شود ظن حاصل از خبر واحد هم مثل قطع است. این أدله شرعیه که ظن معتبر را نازل منزله قطع قرار می‌دهند اطلاق دارند یعنی نگفته‌اند خبر ثقه فقط مثل قطع طریقی است بلکه گفته‌اند خبر ثقه مثل قطع است چه قطع طریقی چه موضوعی. پس ظن خاصل از خبر ثقه می‌تواند قائم مقام قطع طریقی و موضوعی شود و این تشریع نیست زیرا مقتضای دلیل حجیّت أمارات و کلام خود شارع است.

فاسدٌ جدّاً فإنّ الدلیل ...، ص19  [22]

جواب اشکال اول: مستلزم دو تنزیل متناقض است (آلی و استقلالی)

قبل از توضیح کلام مرحوم آخوند دو مقدمه کوتاه بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: اصطلاح مُنَزَّل علیه

جایگزین نمودن أماره به جای قطع را تنزیل می‌نامیم، لذا أمارة، مُنَزَّل یعنی چیزی که جایگزین شده و قطع، مُنَزَّل علیه یعنی چیزی که بر آن جایگزینی محقق شده نامیده می‌شود.

مقدمه اصولی: تنزیل آلی و استقلالی

با توضیحاتی که در تعریف قطع طریقی و موضوعی داده شد روشن می‌شود که قطع را به دو گونه می‌توان ملاحظه نمود یکی مستقل و دیگری آلی و ابزاری. قطع طریقی طرفا ابزار و آلت و طریق است برای فهم دستور شارع اما  قطع موضوعی یک لحاظ و جایگاه مستقل دارد. از تنزیل ظن به جای قطع طریقی به تنزیل آلی و از تنزیل ظن به جای قطع موضوعی به تنزیل استقلالی تعبیر می‌کنیم.

روشن است که بین دو عنوان آلی و استقلالی تباین است و امکان ندارد یک شیء واحد در آن واحد از جهت واحد هم به صورت مستقل لحاظ شود هم به صورت آلی و ابزاری.

مرحوم آخوند می‌فرمایند دلیل اعتبار خبر ثقه می‌گوید: "صدّق العادل" یعنی ظن حاصل از خبر ثقه مثل قطع حجت است. (نازل منزله قطع است) حال شما می‌گویید همین صدّق العادل همزمان هم دلالت می‌کند بر تنزیل ظن حاصل از خبر ثقة به جای قطع طریقی که یک تنزیل آلی است هم دلالت می‌کند بر تنزیل ظن حاصل از خبر ثقه به جای قطع موضوعی که یک تنزیل استقلالی است.

به عبارت دیگر می‌گویید صدّق العادل اطلاق دارد و می‌گوید ظن حاصل از خبر ثقه جایگزین قطع است چه قطع موضوعی و چه قطع طریقی یعنی دو تنزیل متناقض آلی و استقلالی را به صورت همزمان مرتکب می‌شوید، و این یعنی جمع بین دو تنزیل متناقض و ممکن نیست از یک دلیل صدّق العادل دو تنزیل و دو نتیجه متناقض برداشت نمود.

بله اگر از صدّق العادل یا دلیل حجیّت أمارات یک قدر جامع استخراج کنید که هر دو تنزیل مصداق آن باشند می‌پذیریم اما چنین قدر جامعی هم وجود ندارد لذا تنزیل ظن معتبر با استفاده از صدّق العادل:

ـ یا باید به جای قطع طریقی و به نحو تنزیل آلی باشد که ظن مثل قطع طریقی، منجّزیت و معذریت و استحقاق ثواب در موافقت و استحقاق عقاب در مخالفت می‌آورد چه مصاب به واقع باشد و چه مصاب به واقع نباشد (طبق مبنای مرحوم آخوند اگر قطع به حرمت مطابق واقع نبود و فرد مرتکب شد همین تجری هم استحقاق عقاب می‌آورد).

ـ یا باید به جای قطع موضوعی و به نحو تنزیل استقلالی باشد و همان اثر منجزّیت و معذریّت را داشته باشد.

برداشت هر دو تنزیل از صدّق العادل ممکن نیست. (مثل این است که با یک دلیل هم ثابت کند الآن روز است هم ثابت کند الآن شب است) (نظر مرحوم آخوند همان تنزیل آلی طریقی است)

لایقال: علی هذا ...، ص20

اشکال دوم: اجمال در دلیل اعتبار امارات ظنیه

مستشکل می‌گوید قبول دارید که دلیل حجیّت أمارات مثل صدّق العادل فقط شامل یکی از دو تنزیل آلی یا استقلالی می‌شود، نمی‌دانیم مقصود شارع از تنزیل کدام قسم است و ترجیح یکی بر دیگری هم دلیلی ندارد پس کلاً دلیل حجیّت أمارات مجمل و غیر قابل استفاده هستند چون نمی‌دانیم مقصود کدام قسم از تنزیل است. در حالی که اصولیان از جمله شما دلیل حجیّت أمارات را مجمل نمی‌دانید و به آنها استناد می‌کنید.

جواب: حمل بر تنزیل آلی می‌شود.

مرحوم آخوند می‌فرمایند هیچ اجمالی در دلیل اعتبار و حجیّت أمارات وجود ندارد و آنها بدون شک و شبهه دلالت بر تنزیل ظن مقام قطع طریقی دارند که همان تنزیل آلی است نه استقلالی.

توضیح کلام مرحوم آخوند این است که مثلا اعتبار و حجیّت ظن حاصل از خبر ثقه یا با آیاتی مثل آیه نبأ اثبات می‌شود که این آیات صرفا بر اعتبار این ظن به نحو طریقی و آلی دلالت می‌کنند و توجهی به ظن موضوعی (تنزیل استقلالی ظن مکان قطع موضوعی) ندارند. همچنین اگر دلیل حجیت خبر ثقه روایات باشد مثل اینکه راوی از امام معصوم علیه السلام سؤال می‌کند: "أفیونس بن عبدالرحمن ثقةٌ آخذ عنه معالم دینی؟" و حضرت جواب می‌فرمایند بله، در این روایات هم هیچ نظری به ظن موضوعی یا تنزیل ظن مکان قطع موضوعی نیست و صرفا دلالت بر ظن طریقی و تنزیل ظن مکان قطع طریقی است. اگر هم دلیل حجیت خبر ثقه سیره عقلا باشد که دلیل لبی است و قدر متیقن دارد یعنی اگر شک کنیم سیره عقلا اعتبار ظن حاصل از خبر ثقه را مربوط به تنزیل آلی می‌داند یا تنزیل استقلالی، قدر متیقن که مورد قبول همه علماء است این است که تنزیل ظن مکان قطع طریقی صحیح است و تنزیل ظن مکان قطع موضوعی دلیل می‌خواهد و به همان قدر متیقن (تنزیل آلی) اکتفا می‌کنیم.

نتیجه اینکه أدله حجیّت أمارات منطبق بر تنزیل ظن مکان قطع طریقی هستند و تنزیل ظن مکان قطع موضوعی نیاز به دلیل خاص شرعی دارد.

نکته:

(لایخفی أنّه) البته روشن است که اگر هم بپذیریم که دلیل اعتبار أمارات شامل تنزیل استقلالی (تنزیل ظن مکان قطع موضوعی) هم می‌شود باز هم تفصیل مرحوم شیخ انصاری قابل قبول نیست. ایشان معتقدند تنزیل ظن مکان قطع موضوعی کشفی صحیح و مکان قطع موضوعی صفتی صحیح نیست، اگر بالفرض عالم اصولی بتواند قدرجامعی تصویر کند یا به هر دلیلی ادعا کند أدله اعتبار أمارات هم شامل قطع طریقی است هم قطع موضوعی دیگر این تنزیل شامل تمام اقسام قطع موضوعی خواهد بود و تفصیل بین اقسام قطع موضوعی معنا ندارد.

خلاصه کلام اینکه ظن معتبر نهایتا می‌تواند در صورت قطع نداشتن مکلف، مکان قطع طریقی بنشیند و منجزیّت و معذّریّت بیاورد اما نمی‌تواند نازل منزل قطع موضوعی شود.

و أمّا الأصول فلامعنی ...، ص21

مطلب سوم: جایگزینی أصول عملیه مقام قطع

در سومین مطلب مانند مطلب قبل به این سؤال پاسخ می‌دهند که اگر مکلف قطع نداشت، ظن حاصل از أماره معتبره هم وجود نداشت و صرفا متحیّر بود که آیا بازی بیلیارد حرام است یا نه؟ آیا اصول عملیه می‌توانند در جایگاه قطع نشسته و منجزّیّت و معذّریّت برای مکلف بیاورند؟

مرحوم آخوند می‌فرمایند بین استصحاب و سایر اصول عملیه تفاوت است و هر کدام جداگانه باید بررسی شود:

الف: غیر استصحاب جایگزین قطع نمی‌شود

اما غیر استصحاب یعنی أصالة البرائة، أصالة التخییر و أصالة الإحتیاط به هیچ وجه قابل مقایسه با قطع نیستند و معنا ندارد در جایگاه قطع قرار گیرند زیرا قطع واقع نما است و با عمل به قطع به دنبال کشف واقع و عمل به واقع هستیم در حالی که اصول عملیه اصلا نظر به واقع ندارند و واقع نما نیستند بلکه صرفا راهی برای خروج مکلف از تحیّر هستند پس اصلا قابل مقایسه با قطع نخواهند بود.

اشکال: احتیاط می‌تواند جایگزین قطع شود.

مستشکل می‌گوید احتیاط واقع نما است یعنی کسی که به احتیاط عمل می‌کند می‌تواند ادعا کند واقع را امتثال کرده است. به عبارت دیگر اصولیان معتقدند احتیاط منجز و تکلیف آور است. پس چنانکه قطع منجّز و معذّر است احتیاط هم می‌تواند همان اثر را داشته باشد و قائم مقام قطع شود.

جواب:

مرحوم آخوند می‌فرمایند احتیاط بر دو قسم است:

یا احتیاط عقلی است که در این صورت جانشینی احتیاط عقلی به جای قطع معنا ندارد زیرا احتیاط عقلی خودش یک حکم قطعی عقل است و جایگزین شدن قطع به جای قطع بی معنا است.

توضیح مطلب این است که در احتیاط عقلی مثل اینکه می‌گوید یقینا ظهر جمعه یا نماز ظهر واجب است یا نماز جمعه، عقل می‌گوید اشتغال یقینی یستدعی الفراغ الیقینی لذا هر دو نماز را انجام دهد، اینجا حکم عقل یک حکم قطعی است یعنی یقین داریم به تکلیف در ظهر جمعه دیگر معنا ندارد یقین به تکلیف جای قطع به تکلیف بنشیند این دو یکی هستند.

و أمّا النقلی فإلزام الشارع ...، ص21  [23]

یا احتیاط شرعی است که در این صورت هر چند قبول داریم اگر شارع امر به احتیاط کند قطعا منجّز و معذّر است و مثل قطع لازم الامتثال است لکن اصلا احتیاط شرعی نداریم زیرا شک و شبهه در موارد احتیاط دو حالت دارد:

الف: شبهه مقرون به علم اجمالی است که در این صورت عقل حکم به احتیاط می‌کند نه شرع و اگر هم شرع حکم به احتیاط داشته باشد ارشاد به حکم عقل است. مثلا علم اجمالی دارد ظهر جمعه یک نمازی بر او واجب است یا نماز ظهر واجب است یا نماز جمعه، عقل می‌گوید اشتغال یقینی یستدعی الفراغ الیقینی، پس وجوب احتیاط، حکم عقل است و گفتیم احتیاط عقلی مساوی با قطع و علم است لذا جایگزین شدن احتیاط عقلی به جای قطع معنا ندارد.

ب: شبهه بدوی است که در این صورت به نظر اصولیان در شک بدوی برائت جاری است نه احتیاط.

پس اصلا احتیاط شرعی مصداق ندارد.[24]

فافهم

اشاره است به اینکه در شک و شبهه بدوی مواردی داریم که احتیاط شرعی واجب است آن هم دماء، فروج و أعراض است پس احتیاط شرعی هم مورد دارد.

ب: استصحاب فقط جایگزین قطع طریقی می‌شود.

قبل از توضیح کلام مرحوم آخوند یک مقدمه بیان می‌کنیم که وجه تفاوت بین استصحاب با سایر اصول عملیه روشن شود.

مقدمه اصولی: وجه برتری استصحاب از سایر اصول

تفاوت استصحاب با سایر اصول عملیه که گاهی با این تعبیر بیان می‌شود که استصحاب عرش الأصول و فرش الأمارات است در این نکته نهفته است که استصحاب نوعی واقع‌نمایی دارد چنانکه أمارات مثل خبر ثقه و قطع واقع نما هستند. یک رکن استصحاب یقین سابق است و همین یقین سابق سبب می‌شود آن واقع‌نمایی سابق را استصحاب کنیم. پس هرچند نتیجه جریان استصحاب، یقین و قطع نیست اما همان یقین سابق در استصحاب سبب می‌شود واقع‌نمایی سابق را تعبّداً إبقاء کنیم و به نوعی واقع را احراز کنیم که از آن به اصل محرِز هم تعبیر می‌شود.

نسبت به استصحاب مرحوم آخوند دو بیان دارند:

بیان اول: استصحاب جایگزین قطع طریقی می‌شود.

مرحوم آخوند در بیان اولشان همان کلامشان در أمارات را تکرار می‌کنند و معتقدند دلیل حجیّت استصحاب نمی‌تواند دو تنزیل آلی (به جای قطع طریقی) و تنزیل استقلالی (به جای قطع موضوعی) را دلالت کند بلکه یکی از این دو تنزیل فقط ممکن است آن هم تنزیل استصحاب به جای قطع طریقی است (زیرا تنزیل استصحاب بجای قطع موضوعی مستلزم تشریع است که توضیح داده شد).

 

ایجاد عادتهای مثبت کوچک و تبدیل آنها به عادتهای بزرگ

در پایان این جلسه با اشاره به جایگاه ماه مبارک رمضان در ایجاد رویه مثبت برای زندگی در سایر ایام سال نکاتی در رابطه با ایجاد عادات مثبت کوچک بیان شد. در صورت تمایل می‌توانید به انتهای فایل صوتی این جلسه  مراجعه کنید.

 

و ما ذکرنا فی الحاشیة ...، ص22  [25]

بیان دوم: نقد مبنای سابقشان

مرحوم آخوند تا اینجا کلامشان این بود که دلیل حجیّت أمارات و دلیل حجیت استصحاب فقط یک تنزیل را می‌تواند اثبات کند یا تنزیل أماره و استصحاب در جایگاه قطع طریقی یا تنزیل أماره و استصحاب در جایگاه قطع موضوعی. حال می‌فرمایند ما سابقا در حاشیه بر رسائل مرحوم شیخ انصاری با دلیل ثابت کردیم که دلیل حجیت أمارات و دلیل حجیّت اصول عملیه با استفاده از یک تنزیل (لحاظٍ واحد) ثابت می‌کنند أماره و استصحاب می‌توانند هم جایگزین قطع طریقی شوند هم جایگزین قطع موضوعی (منزلة الواقع و القطع). ابتدا یک مقدمه کوتاه، بیان می‌کنیم:

مقدمه منطقی ادبی: مدلول مطابقی و التزامی

در مباحث منطقی و مباحث معانی بیان از علوم ادب عربی خوانده‌ایم که یک دلیل ممکن است هم مدلول مطابقی داشته باشد هم مدلول التزامی و طبیعتا مدلول مطابقی غیر از مدلول التزامی است. یعنی یک لفظ ممکن از بر دو معنا دلالت کند یکی معنای مطابقی و دیگری معنای التزامی.

جهت روشن شدن مطلب ابتدا باید توجه کنیم بحث در این است که اگر مولا فرمود: "إذا قطعتَ بوجوب الصلاة، فتصدّق" و ما قطع وجدانی داشتیم به وجوب نماز طبیعتا حکم وجوب صدقه می‌آید، اما اگر قطع وجدانی نداشتیم سؤال این است که آیا استصحاب که در باطن خودش یک یقین و قطع سابق دارد می‌تواند به جای قطع طریقی و قطع موضوعی نشسته و وجوب صدقه را بر ما ثابت کند؟ این نکته روشن و مورد اتفاق است که استصحاب می‌تواند به جای قطع طریقی بنشیند، یعنی اگر با استصحاب ثابت شد این آب انگور که به غلیان و جوشش آمده بود همچنان خمر است، به حکم شرب الخمر حرامٌ می‌گوییم نوشیدن این مایع حرام است.

اما نسبت به تنزیل استصحاب مقام قطع موضوعی مرحوم آخوند در حاشیه رسائل معتقد بودند استصحاب ‌می‌تواند به جای قطع موضوعی وجدانی نشسته و موضوع شکل می‌گیرد لذا وجوب صدقه می‌آید.

توضیح کلامشان این است که یک حکم داریم که "فتصدّق" یک موضوع داریم که دو جزء دارد یکی "قطعتَ" و دیگری "وجوب الصلاة" مرحوم آخوند می‌خواهند اثبات کنند این دو جزء با استصحاب قابل اثبات است و در نتیجه وجوب صدقه هم می‌آید. ایشان وجوب صلاة (جزء اول) را مدلول مطابقی لاتنقض و قطع (جزء دوم) را مدلول التزامی تابع مدلول مطابقی می‌دانند. با این بیان که:

ـ مدلول مطابقی: جایگزینی مستصحب (یعنی وجوب تعبدی صلاة جمعه) بجای وجوب واقعی و وجدانی.

استصحاب یک وجوب تعبدی آورد و دلیل حجیّت استصحاب می‌گوید این وجوب تعبدی را می‌توانی به جای وجوب واقعی و حقیقی قرار دهی و تنزیل کنی.

(أنّ دلیل الإعتبار) دلیل حجیت استصحاب (یعنی لاتنقض الیقین بالشک) می‌گوید وجوب سابق یا همان مستصحب را إبقاء کن یعنی متعبّد باش به اینکه الآن هم وجوب باقی است.

عبارت: "و أنّ دلیل الإعتبار إنما یوجب تنزیل المستصحب و المؤدی منزلة الواقع" مربوط به تبیین مدلول مطابقی است.

ـ مدلول التزامی: وقتی وجوب تعبدی ثابت شد، قطع تعبدی هم بالملازمه ثابت است.

(إنّما کان تنزیل القطع) عرف می‌گوید وقتی مستصحب و وجوب تعبدی صلاة جمعه با استصحاب ثابت شد، بالملازمه ثابت می‌شود که قطع تعبدی به آن وجوب هم دنبالش می‌آید و نمی‌شود بین وجوب تعبدی و قطع تعبّدی تفکیک کرد چون همان قطع سابق به این وجوب بود که به وجوب سابق اعتبار داد.

نتیجه اینکه "لاتنقض الیقین بالشک" بالمطابقه می‌گوید الآن هم وجوب تعبدی داری، عرف می‌گوید پس بالملازمه قطع تعبدی نیز همراهش هست. (ضمیر تنزیلهما به مستصحب و مؤدای أماره برمی‌گردد)

با این توضیحات دو جزء موضوع و دو جزء قطع موضوعی در "إذا قطعتَ بوجوب الصلاة فتصدّق" توسط استصحاب ثابت شد، وجوب تعبدی صلاة با دلالت مطابقی لاتنقض و قطع تعبدی هم با دلالت التزامی. نتیجه این است که حکم "فتصدّق" لازم الإجراء است.

خلاصه کلام اینکه دلیل اعتبار استصحاب یا همان "لاتنقض" هم می‌تواند مستصحب را به جای قطع طریقی بنشاند هم به جای قطع موضوعی.

لایخلو من تکلّف ...، ص22  [26]

مرحوم آخوند می‌فرمایند این کلام و مدلول التزامی دانستن قطع تعبدی، تکلّف و زحمت بی فائده و تعسّف یعنی ناشی از قِلّة بصیرت و دقت در مسأله است. سپس یک قانون کلی را به اختصار تصویر می‌کنند و در مرحله بعد این قانون را بر ما نحن فیه تطبیق می‌کنند.

قانون کلّی در کلام مرحوم آخوند با توجه به 4 نکته روشن می‌شود:

یکم: دلالت التزامی تابع دلالت مطابقی است. وجود و اعتبار دلالت التزامی در یک کلام وابسته به وجو و اعتبار دلالت مطابقی است.

دوم: تنزیل (استصحاب به جای قطع موضوعی) از جانب مولا باید دارای اثر باشد و الا تنزیل لغو و از مولای حکیم محال است.

سوم: در مواردی که موضوع یک حکم شرعی مرکب از دو جزء است مثل: "المجتهد العادل یجوز اکرامه" سه شیوه و طریق برای احراز و اثبات تحقق موضوع وجود دارد که به دنبال احراز موضوع، امتثال تکلیف و حکم شرعی واجب باشد:

الف: احراز هر کدام از دو جزء با وجدان. مکلف بگوید من ده سال درس زید شرکت کرده‌ام و بالوجدان دریافته‌ام که الآن مجتهد است، و همچنین بگوید من با زید یک سال هم اتاق بوده‌ام و بالوجدان می‌دانم عادل است.

ب: احراز هر کدام از دو جزء با تعبّد. مکلف بگوید من ده سال قبل یقین داشتم زید مجتهد است، الآن شک دارم، بقاء قوه اجتهاد زید را استصحاب می‌کنم و متعبّد می‌شوم الآن هم مجتهد است. همچنین ده سال قبل با زید هم حجره بوده‌ام و یقین داشتم عادل است، الآن شک دارم، بقاء عدالت زید را استصحاب می‌کنم. پس هر دو جزء با تعبد استصحابی ثابت شد.

ج: احراز یک جزء با وجدان و احراز جزء دیگر با تعبد. مثلا اجتهاد زید را با تعبّد استصحابی و عدالت او را با وجدان احراز کند.

چهارم: احراز هر کدام از اجزاء موضوع باید با دلالت مطابقی باشد نه دلالت التزامی و الا دور لازم می‌آید. به عبارت دیگر اگر یک جزء با دلالت مطابقی و جزء دیگر با دلالت التزامی همان دلالت مطابقی اثبات شود مستلزم دور است به این بیان که:

ـ از طرفی واضح است که دلالت التزامی تابع و وابسته به دلالت مطابقی است.

ـ از طرف دیگر تمامیّت و دارای اثر بودن دلالت مطابقی، وابسته به دلالت التزامی است. اگر اجتهاد زید را با دلالت مطابقیِ استصحاب (و لاتنقض الیقین) ثابت کنیم و جزء دیگر یعنی عدالت را لازمه اجتهاد بدانیم، یعنی عدالت زید را با دلالت التزامی همان اجتهاد ثابت کنیم لازم می‌آید توقف الشیء علی نفسه و دور که باطل است. زیرا دلالت التزامی وابسته به دلالت مطابقی است و دلالت مطابقی و اجتهاد زید زمانی اثر جواز اکرام می‌آورد که عدالت هم ضمیمه شود.

(فلایکاد یکون) مرحوم آخوند وارد می‌شوند در تطبیق این قانون بر ما نحن فیه که اگر یکی از اجزاء موضوع با دلالت التزامی یک جزء دیگر ثابت شود مستلزم دور است.

در همان مثال "إذا قطعتَ بوجوب الصلاة، فتصدّق" فرض این است که قطع وجدانی و حقیقی نداریم و می‌خواهیم ببینیم آیا استصحاب به عنوان یک قطع تعبدی می‌تواند به جای قطع موضوعی وجدانی بنشیند یا خیر؟

موضوع دو جزء دارد، جزء اول "وجوب الصلاة" و جزء دوم "قطعتَ"، با استصحاب و دلالت مطابقیِ لاتنقض، جزء اول یعنی وجوب صلاة را استصحاب و ثابت کردیم. مرحوم آخوند می‌فرمایند آنچه در حاشیه رسائل گفتیم این بود که جزء دوم یعنی قطع (در موضوضع) هم با دلالت التزامی مستفاد از جزء اول ثابت می‌شود. در حالی که دور لازم می‌آید زیرا:

ـ اثبات وجود قطع (مدلول التزامی) در موضوع یا همان جزء دوم کاملا روشن است که وابسته به دلالت مطابقی و جزء اول است.

ـ اثبات دارای اثر بودن جزء اول (مدلول مطابقی) هم وابسته به جزء دوم و مدلول التزامی است.

پس مدلول التزامی وابسته به مدلول مطابقی و مدلول مطابقی وابسته به مدلول التزامی شد و هذا دورٌ واضح.[27]

(ثمّ لایذهب علیک) در پایان چنانکه در انتهای مطلب قبل در رابطه با أمارات این نکته را داشتند اینجا هم می‌فرمایند اگر کسی اشکال دور را نپذیرد و همچنان به ملازمه معتقد باشد، و تنزیل استصحاب مقام قطع موضوعی را بپذیرد دیگر تفصیل بین اقسام قطع چنانکه مرحوم شیخ انصاری مطرح فرموده‌اند صحیح نیست بلکه تمام اقسام قطع موضوعی یک حکم دارند یا استصحاب جایگزین هر چهار قسم قطع موضوعی می‌شود یا جایگزین هیچ‌یک نمی‌شود لذا تفصیل بین قطع موضوعی کشفی و صفتی معنا ندارد که گفته شود استصحاب می‌تواند جایگزین قطع موضوعی کشفی بشود اما جایگزین قطع موضوعی صفتی نمی‌شود.

خلاصه امر سوم

قطع دو قسم اصلی دارد طریقی و موضوعی، أماره به جای قطع طریقی می‌نشیند اما به جای قطع موضوعی قرار نمی‌گیرد زیرا مستلزم تشریع است وقتی شارع قطع را در موضوع دلیل ذکر کرده ما نمی‌توانیم قطع را برداریم به جایش ظن بگذاریم. همچنین أصالة البرائة و أصالة التخییر چون موضوعشان شک و تحیّر است و صرفا تعیین وظیفه عملی مکلف است نه از بین بردن حالت شک لذا قابل نشستن به جای قطع نیستند، احتیاط هم اکثر مواردش عقلی است که اشتغال یقینی یستدعی الفراغ الیقینی لذا احتیاط عقلی همان قطع است و جایگزینی با قطع معنا ندارد. استصحاب هم به جای قطع طریقی می‌نشیند اما به جای قطع موضوعی خیر.

الأمر الرابع: لایکاد یمکن ...، ص24  [28]

امر چهارم: تشابه متعلق با حکم شرعی

در سطر سوم امر سوم نکته‌ای مطرح شد که مرحوم آخوند همان نکته را با تفصیل بیشتر در اینجا مطرح می‌کنند. اصل مطلب این است که آیا در قطع یا ظن موضوعی، متعلّق قطع یا ظن می‌تواند عین یا مثل یا ضد حکم شرعی موجود در دلیل باشد؟

مرحوم آخوند ضمن دو مطلب به این سؤال پاسخ می‌دهند، در مطلب اول از جهت قطع و در مطلب دوم از جهت ظن.

مطلب اول: در قطع موضوعی

مرحوم آخوند می‌فرمایند در قطع موضوعی هر سه حالت مذکور قابل صدور از مولای حکیم نیست:

حالت اول: محال است متعلق قطع، عین حکم باشد للزوم الدور.

"إذا قطعتَ بوجوب الصلاة یجب علیک عین تلک الصلاة" متعلق قطع "وجوب الصلاة" است، حکم شرعی هم وجوب عین همان نماز است. دلیل امتناع صدور این دستور از مولا این است که دور و توقف الشیء علی نفسه لازم می‌آید زیرا بارها خوانده‌ایم رابطه موضوع و حکم مثل رابطه علت و معلول است یعنی تا موضوع نیاید حکم نمی‌آید، رتبه موضع مقدم و رتبه حکم مؤخر است. حال اگر وجوب صلاة در موضوع بیاید یعنی رتبه‌اش مقدم است و در همان حال اگر عین همان وجوب صلاة در حکم هم بیاید یعنی رتبه‌اش مؤخر است و امکان ندارد یک شیء در آن واحد هم مقدم باشد هم مؤخّر زیرا لازم می‌آید توقف شیء بر نفس. تأخیر وجوب صلاة در حکم متوقف است بر تقدیم وجوب همان صلاة بر حکم.

حالت دوم: محال است متعلق قطع، مثل حکم باشد لاجتماع المثلین.

"إذا قطعت بوجوب الصلاة یجب علیک مثل تلک الصلاة" این حالت هم محال است زیرا مستلزم اجتماع مثلین است.

حالت سوم: محال است متعلق قطع، ضدّ حکم باشد لاجتماع الضدین.

"إذا قطعتَ بوجوب الصلاة، یحرم علیک تلک الصلاة" بین وجوب و حرمت صلاة ضدیّت است و اجتماع ضدین در متعلق قطع و حکم شرعی (یک دلیل) محال است.

(نعم یصحّ أخذ) در پایان مطلب اول می‌فرمایند بله یک راه توجیه برای عینیّت یا مثلیّت یا ضدیّت بین متعلق قطع با حکم شرعی وجود دارد به این صورت که هر کدام متعلق به یک مرحله از مراحل چهارگانه از حکم باشند. مثلا متعلق قطع مربوط به مرحله انشاء و حکم شرعی مربوط به مرحله فعلیّت باشد در این صورت هیچ کدام از اشکالات مذکور وارد نیست. مثل "إذا قطعتَ بوجوب الصلاة انشاءً یجب علیک عین تلک الصلاة فعلاً".

و أمّا الظن بالحکم ...، ص24

مطلب دوم: در ظنّ موضوعی

مرحوم آخوند در ظنّ موضوعی نیز همان سه حالت را بررسی می‌کنند و فقط حالت اول را محال می‌دانند:

حالت اول: محال است متعلق ظن، عین حکم باشد للزوم الدور.

"إذا ظننتَ بوجوب الصلاة، یجب علیک عین تلک الصلاة" متعلق ظنّ وجوب الصلاة است و حکم هم وجوب تلک الصلاة است. همان اشکال دور و توقف الشیء علی نفسه که در قطع مطرح کردند اینجا هم جاری است.

حالت دوم: جائز است متعلق ظن، مثل حکم باشد.

"إذا ظننتَ بوجوب الصلاة، یجب علیک مثل تلک الصلاة"

حالت سوم: جائز است متعلق ظن، ضد حکم باشد.

"إذا ظننتَ بوجوب الصلاة من باب القیاس، یحرم علیک تلک الصلاة"

دلیل بر جواز در حالت دو و سه این است که در قطع چون آگاهی صد در صد است هیچ احتمال خلاف حکم متعلق قطع مطرح نیست اما در ظنّ مثلا بیست درصد احتمال خلاف است. وقتی ظن دارد به وجوب صلاة یعنی احتمال می‌دهد شارع حکم دیگری غیر از این حکم مظنون او داشته باشد، چه حکمی مثل حکم مظنون و چه حکمی ضدّ حکم مظنون. پس در ظن ما با حکم ظاهری مواجه هستیم یعنی مکلف ظن دارد حکم واقعی شارع وجوب نماز باشد با این وجود احتمال دارد شارع یک حکم ظاهری مثل یا ضد حکم واقعی مظنون مکلف داشته باشد. بنابراین تصویر دو حکمِ مثل یا ضد هم منجر به اجتماع مثلین یا ضدّین نمی‌باشد.

اشکال اول: ظن به اجتماع مثلین یا ضدّین هم محال است.

(إن قلت: إن کان) مستشکل می‌گوید بالأخره وقتی مکلف ظن دارد به اینکه حکم فعلی واقعی او وجوب نماز است دیگر اجتماع این حکم با حکم ظاهری مثل یا ضدّش می‌شود ظنّ به اجتماع مثلین یا ظن به اجتماع ضدّین و این هم باطل است. چنانکه قطع به اجتماع مثلین و ضدین باطل است ظن به اجتماع هم باطل است. تنها چیزی که صحیح است این است که شارع حکم دیگری غیر از حکم مظنون را در دلیل شرعی أخذ کند چه در حالت قطع چه در حالت ظن و الا اگر حکم عین یا مثل یا ضد باشد باطل خواهد بود. مثال: "إذا ظننتَ وجوب الصلاة یجب علیک الصدقة" اینجا هیچ اشکالی ندارد زیرا حکم وجوب نماز با وجوب صدقه متفاوت است.

جواب: یک حکم، فعلی من جهة و دیگری من جمیع الجهات است.

(قلت: یمکن أن) قبل از بیان جواب مرحوم آخوند یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: حکم فعلی من جهةٍ و فعلی من جمیع الجهات

مرحوم آخوند چهار مرحله برای حکم قائل‌اند: اقتضاء، انشاء، فعلیّت و تنجّز. برای مرحله فعلیت هم دو مرحله درست می‌کنند با عنوان فعلی من جهةٍ و فعلی من جمیع الجهات. (تعبیر فعلیا من جمیع الجهات را در کفایه جستجو کنید)

فعلی من جهة یعنی حکمی که صرفا منوط به قطع است و بدون قطع، شارع تکلیفی از مکلف نمی‌خواهد. یعنی با اینکه شارع می‌توانست زمینه پیدایش قطع را در مکلف فراهم کند یا می‌توانست احتیاط را بر مکلف واجب گرداند اما چنین کاری نکرده و حکم ظاهری مستفاد از أماره یا اصل عملی (مثل أصالة الطهاره) را از مکلف کافی دانسته است. پس حکم فعلی من جهة یعنی حکمی که تنها از جهت قطع مکلف می‌تواند وجوب پیدا کند.

فعلی من جمیع الجهات یعنی اینکه چه قطع باید و چه ظن، مکلف ملزم است تکلیف را امثتال کند یعنی تکلیف و حکم شرعی آن قدر مهم است برای شارع که منوط به قطع و یقین نیست. (مثل أعراض، دماء و فروج)

جواب مرحوم آخوند این است که اجتماع مثلین یا ضدین در ظن پیش نمی‌اید زیرا حکم مظنون نزد مکلف فعلی من جهةٍ است و حکم شرعی بیان شده توسط شارع فعلی من جمیع الجهات است. و چون رتبه این دو متفاوت است دیگر اجتماع مثلین یا ضدین در رتبه واحده بوجود نیامده است. مکلف هم باید به همان دستور شارع عمل کند نه حکم مظنون خودش.[29]

اشکال دوم: بالأخره اجتماع دو حکم فعلی مثل یا ضد پیش آمد.

مستشکل می‌گوید این توضیحات شما آخرش به این نکته ختم می‌شود که دو حکم فعلی مثل یا ضد هم در دلیل شرعی ذکر شده و این هم مستلزم اجتماع مثلین یا ضدّین و باطل است.

جواب: اختلاف رتبه کافی است.

مرحوم آخوند تکرار می‌کنند که متعلق ظنّ (حکم مظنون مکلف) یک حکم فعلی من جهة است و حکم مأخوذ در کلام شارع (که ممکن مقتضای اصل عملی یا أماره باشد) یک حکم فعلی من جمیع الجهات است، آنچه مکلف باید عمل کند هم حکم فعلی من جمیع الجهات است، لذا نه اجتماع مثلین است نه ضدّین.

الأمر الخامس: هل تنجّز ...، ص26  [30]

امر پنجم: موافقت التزامیه با تکلیف مقطوع

در پنجمین امر از امور هفت‌گانه مبحث قطع دو مطلب را بیان می‌فرمایند:

مطلب اول: آیا موافقت التزامیه با تکلیف، واجب است؟

با دو اصطلاح موافقت عملیه و موافقت التزامیه از سابق آشنا شده‌ایم.

موافقت عملیه یعنی همان امتثال تکلیف و موافقت نمودن با دستور مولا در مقام عمل و انجام دادن آن.

موافقت التزامیه یعنی اعتقاد قلبی، انقیاد و سرسپردگی باطنی، تسلیم در برابر خواست مولا و التزام و پایبندی به دستورات شارع.

سؤال: آیا علاوه بر موافقت عملیّة با تکالیف شرعی، موافقت التزامیه با اوامر و نواهی شارع هم لازم و واجب است؟

جواب: مرحوم آخوند به دو قول اشاره می‌کنند:

قول اول: موافقت التزامیه با تکلیف، واجب است.

چنانکه در اصول دین و مسائل عقائدی التزام قلبی مهم است و در صورتی فرد از عذاب نجات می‌یابد که علاوه بر شهادتین ظاهری، در باطن عم معتقد به توحید، نبوّت، امامت و ... باشد، در احکام شرعی نیز لازم است علاوه بر موافقت عملی و اتیان واجبات (تعبدی و توصلی) موافقت التزامی و انقیاد قلبی هم داشته باشد. در نتیجه امتثال هر کدام از اوامر شارع حاوی دو امتثال و دو اطاعت است یکی به خاطر موافقت عملی و دیگری بخاطر موافقت التزامی و هر کدام از نواهی شارع حاوی دو عصیان و دو عقوبت است یکی بخاطر اتیان عملی و دیگری بخاطر عدم موافقت و التزام قلبی. لذا اگر مکلف موافقت عملی داشت اما التزام قلبی نداشت یک ثواب و یک عقاب خواهد داشت. مثلا خانمی که حجاب را اجبارا رعایت می‌کند اما هیچ اعتقاد قلبی ندارد یک استحقاق ثواب برای موافقت عملی و یک استحقاق عقاب برای مخالفت التزامی خواهد داشت.

قول دوم: مرحوم آخوند: موافقت التزامیه با تکلیف، واجب نیست.

در هر امر یا نهی شارع یک اطاعت و یک عصیان بیشتر نیست آن هم بر موافقت یا مخالفت عملی است نه التزامی.

دلیل مرحوم آخوند: وجدان و عقل

می‌فرمایند در تشخیص مطیع یا عاصی بودن مکلف در برابر تکالیف شرعی این وجدان است که حکم می‌کند مکلف اطاعت کرده یا خیر. فردی که عملش مطابق دستور شارع به صلاة یا صوم یا حجاب بوده وجدان حکم می‌کند بگوییم خدا را اطاعت کرده است هر چند در باطن اعتقادی نداشته باشد که شارع مثلا دستور به حجاب داده است و صرفا از روی اجبار رعایت کرده است.

همچنین عقل مستقل هم وقتی عمل ظاهری مکلف را نگاه می‌کند می‌گوید تنها استحقاق ثواب دارد نه عقاب زیرا آنچه بر عهده‌اش بوده را انجام داده و چیزی با عوان موافقت التزامیه واجب نیست. و در شریعت اسلام امتثال هر تکلیف یک طاعت به شمار می‌آید و یک ثواب دارد و مخالفت با هر تکلیف هم یک عصیان به شمار می‌آید و یک عقاب دارد نه دو ثواب یا دو عقاب.

بله از نظر معنوی و باطنی و قرب الی الله قطعا بین عبدی که با طوع و رغبت و شوق تکالیف را امتثال می‌کند با عبدی که از روی اکراه و اجبار و فرار از عذاب وجدان یا عذاب قیامت تکالیف را امتثال می‌کند تفاوت است و عبدی که انقیاد ندارد و صرفا حداقل تقوا را رعایت کرده است طبیعتا رتبه و درجه معنوی او هم نسبت به عبد منقاد، ناقص و منحط خواهد بود.

ثمّ لایذهب علیک ...، ص26

مطلب دوم: اگر موافقت التزامی واجب باشد همه جا واجب است.

این مطلب برای مرحوم آخوند یک بحث فرضی است زیرا ایشان موافقت التزامیه را لازم نمی‌دانند اما می‌فرمایند اگر کسی موافقت التزامیه را واجب بداند همه جا واجب است حتی در دوران امر بین محذورین که در ظاهر موافقت عملیه قطعیه و حتی مخالفت عملیه قطعیه با دستور شارع امکان ندارد. اگر مکلف علم اجمالی دارد که نماز جمعه یا واجب است یا حرام، بالأخره یا نماز جمعه می‌خواند یا نمی‌خواند، اگر بخواند نمی‌تواند بگوید قطعا با دستور شارع موافقت کرده‌ام چون احتمال حرمت هم هست، و اگر نخواند باز هم احتمال وجوب هست، پس نه موافقت نه مخالفت قطعیه امکان ندارد اما موافقت التزامیه آن هم به صورت اجمالی یعنی اعتقاد به آنچه شارع در لوح محفوظ ثبت کرده است امکان دارد لذا طبق قائلین به قول اول در مطلب اول باید بگویند در دوران بین محذورین هم موافقت التزامی اجمالی با دستور شارع و آنچه در واقع ثبت شده لازم است.

اشکال اول: موافقت التزامیه قطعیه ممکن نیست.

(و إن أبیت) مستشکل می‌گوید موافقت التزامیه باید بر اساس عنوان تکلیف باشد یعنی اعتقاد داشته باشد به وجوب عملی که انجام می‌دهد در حالی که در دوران امر بین محذورین (وجوب و حرمت) امکان ندارد مکلف التزام و اعتقاد به خصوص وجوب یا خصوص حرمت داشته باشد چون نمی‌داند چه حکمی دارد.

جواب: موافقت التزامیه اجمالی کافی است.

در دوران بین محذورین روشن است که موافت التزامیه قطعی ممکن نیست اما موافقت التزامیه اجمالی ممکن است به این صورت که انقیاد داشته باشد به حکمی که در واقع و نفس الأمر و لوح محفوظ، شارع برای نماز جمعه در نظر گرفته است و در مقام عمل هم مخیّر است بین انتخاب یکی از وجوب یا حرمت (فعل یا ترک).

اشکال دوم: تخییر در موافقت التزامیه

مستشکل می‌گوید در دوران بین محذورین چنانکه در مقام عمل مکلف مخیر است در موافقت التزامیه هم مخیّر باشد بین انتخاب یکی از وجوب یا حرمت و به همان ملتزم باشد.

جواب: ممکن نیست.

مرحوم آخوند می‌فرمایند موافقت التزامی تخییری دو محذور و اشکال دارد:

اولا: سه راه‌کار وجود دارد یکی عدم التزام و کنار گذاشتن موافقت التزامی، دیگری انتخاب یکی از وجوب یا حرمت و سوم موافقت التزامی اجمالی. مستشکل راه‌کار دوم را مطرح می‌کند در حالی که ممکن است مکلف التزام به وجوب را انتخاب کند در حالی که در واقع نماز جمعه حرام باشد پس ممکن است به ضدّ تکلیف واقعی ملتزم شود، لذا در جواب مستشکل می‌گوییم احتمال اینکه مکلف به ضد تکلیف واقعی ملتزم باشد محذورش کمتر از عدم التزام نیست. یعنی هر دو راه‌کار اول و دوم از حیث محذور و اشکال مساوی هستند لذا باقی می‌ماند راه‌کار سوم که گفتیم موافقت التزامی اجمالی داشته باشد.

ثانیا: (مع ضرورة) اگر دلیل بر لزوم موافقت التزامیه را همان دلیل تکلیف مثل صلّ می‌دانید طبیعتا هر دلیل شرعی مکلف را به خودش فرامی‌خواند و می‌گوید به من (مثلا وجوب) ملتزم باشد در حالی که معنای تخییر آن است که دلیل شرعی بگوید یا به من (وجوب) ملتزم باشد یا به ضد من (حرمت) ملتزم باشد و هیچ دلیل شرعی مکلف را دعوت به خودش یا ضدش نمی‌کند بلکه مکلف را صرفا به التزام به خودش دعوت می‌کند.

و من هنا انقدح ...، ص27  [31]

مرحوم آخوند به مناسبت طرح ایده موافقت التزامی اجمالی در مطلب دوم، در صدد اشاره به یک کاربرد دیگر برای موافقت التزامی اجمالی هستند. ابتدا یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: عدم جریان اصل عملی در اطراف علم اجمالی

یکی از مباحث مهم در اصول عملیه پاسخ به این سؤال است که آیا در اطراف علم اجمالی اصل عملی جاری می‌شود یا خیر؟ به عنوان مثال در دوران بین محذورین علم اجمالی دارد نماز جمعه یا واجب است یا حرام، آیا می‌تواند نسبت به وجوب، أصالة عدم الوجوب و نسبت به حرمت، أصالة عدم الحرمة جاری کند؟

در پاسخ به این سؤال مشهور اصولیان معتقدند در همه اطراف علم اجمالی اصل عملی جاری نمی‌شود، (جریان اصل در یک طرف هم ترجیح بلامرجح است) اما نسبت به دلیل بر عدم جریان اصل در اطراف علم اجمالی اختلافاتی وجود دارد که مرحوم آخوند در عبارتشان به سه دیدگاه اشاره می‌کنند:

دیدگاه یکم: بعضی معتقدند چون در تکالیف شرعی موافقت التزامیه هم لازم است این موافقت التزامیه مانع جریان اصل در جمیع الأطراف است. زیرا وقتی در هر دو طرف اصل جاری کنیم نتیجه این است که تکلیفی نداریم در حالی که موافقت التزامی می‌گوید تکلیف داری و باید به آن ملتزم باشی.

دیدگاه دوم: نظر مرحوم آخوند است که در انتهای امر پنجم اشاره می‌کنند و توضیح می‌دهیم که دلیل عدم جریان اصل در اطراف علم اجمالی بی اثر بودن آن است.

دیدگاه سوم: نظر مرحوم شیخ انصاری است که انتهای امر پنجم اشاره می‌کنند که موجب تناقض است.

سؤال این است که اگر کسی معتقد باشد علاوه بر موافقت عملیه با تکالیف شارع، موافقت التزامیه هم واجب است و همچنین معتقد باشد در اطراف علم اجمالی اصول عملیه جاری می‌شود، وقتی که هم وجوب نماز جمعه را با اصل عملی نفی کرد هم حرمت نماز جمعه را نفی کرد دیگر تکلیفی نمی‌ماند که با آن موافقت التزامی داشته باشد، اینجا چه باید کرد؟

دو جواب مطرح می‌کنند:

جواب اول از مرحوم آخوند است که مثل مطلب دوم و بحث دوران بین محذورین می‌فرمایند باز هم مکلف می‌تواند موافقت التزامی اجمالی با تکلیف شارع که در لوح محفوظ ثابت است داشته باشد.

جواب دوم از مرحوم شیخ انصاری است. (کما لایدفع) ایشان فرموده‌اند کسی که جریان اصل در اطراف علم اجمالی را قبول دارد معنایش این است که در مثال نماز جمعه نه حرمت دارد نه وجوب پس اصلا تکلیفی نیست که به آن ملتزم باشد و سالبه به انتفاء موضوع است. پس جریان اصل در اطراف علم اجمالی ثابت می‌کند موافقت التزامی در اینجا لازم نیست. پس از نگاه آنان که موافیت التزامی را واجب می‌دانند هم می‌توانیم بگوییم خصوص اینجا موافقت التزامی لازم نیست.

(در واقع شیخ می‌فرمایند وقتی تکلیفی نباشد دیگر محذور عدم التزام به تکلیف هم دفع می‌شود)

مرحوم آخوند می‌فرمایند کلام شیخ انصاری صحیح نیست و جریان اصل عملی در اطراف علم اجمالی محذور عدم التزام به تکلیف را دفع نمی‌کند. دو جواب به کلام مرحوم شیخ انصاری دارند:[32]

اولا: نتیجه جریان اصل عملی در اطراف علم اجمالی ثبوت یک حکم ظاهری است در حالی که مکلف می‌تواند با حکم واقعی ثابت در لوح محفوظ موافقت التزامی اجمالی داشته باشد چنانکه توضیح دادیم. پس موافقت التزامیه طبق نظر کسانی که آن را قبول دارند همچنان مقدور است و هیچ محذوری ندارد و دلیلی نداریم مثل مرحوم شیخ انصاری موافقت التزامیه را کنار بگذاریم.

ثانیا: کلام مرحوم شیخ انصاری مستلزم دور است به این بیان که:

ـ نبودن موافقت التزامیه  متوقف است  بر جریان اصل در اطراف علم اجمالی.

ـ جریان اصل در اطراف علم اجمالی  متوقف است  بر نبودن موافقت التزامیه.

توضیح دور: مرحوم شیخ فرمودند موافقت التزامیه به تکلیف لازم بلکه ممکن نیست زیرا در اطراف علم اجمالی اصل جاری شده و تکلیف منتفی شده است. پس نبودن موافقت التزامی متوقف شد بر جاری شدن اصل عملی در اطراف، اما جریان اصل در اطراف علم اجمالی هم در صورتی ممکن است که موافقت التزامی را شرط ندانیم.

(اللهم إلا أن یقال) البته ممکن است اشکال دور به کلام مرحوم شیخ انصاری وارد نباشد و عقل مستقل چنین حکم کند که وقتی شارع طبق نظر قائلین به جواز اجراء اصل در اطراف علم اجمالی اجازه داده که با اجراء اصل در هر دو طرف، تکلیف رأسا منتفی شود و ترخی در کناز گذاشتن تکلیف داده است دیگر هیچ محذوری در عدم التزام به تکلیف وجود ندارد چون تکلیف سالبه به انتفاء موضوع است و نه تنها عدم التزام به تکلیف اشکال ندارد بلکه مکلف می‌تواند بعد از نفی وجوب و حرمت، ملتزم به یک تکلیف سوم یعنی اباحه باشد.

إلا أنّ الشأن حینئذٍ ...، ص28

مرحوم آخوند در انتهای امر پنجم به دو دیدگاهی که در مقدمه گفتیم اشاره می‌کنند و می‌فرمایند البته در این مسأله ما و مرحوم شیخ انصاری هم نظر هستیم که در اطراف علم اجمالی اصل جاری نمی‌شود لکن استدلال‌مان متفاوت است.

مرحوم آخوند می‌فرمایند در مثال نماز جمعه اگر هم اصل عدم حرمت جاری کنیم هم اصل عدم وجوب جاری کنیم هیچ اثر فقهی و ثمره عملی ندارد و لغو است زیرا قبل از جریان اصل در اطراف، مکلف مخیّر بود یا نماز جمعه می‌خواند یا نمی‌خواند، چون مکلف همچنان شک دارد که نماز جمعه واجب است یا نه؟ بعد از جریان اصل هم وضعیت مکلف همان است که یا نماز جمعه می‌خواند یا نمی‌خواند و همچنان شک دارد پس وضعیت مکلف در قبل و بعد جریان اصل در اطراف تفاوتی ندارد.

(مضافا الی عدم) مرحوم شیخ انصاری[33] دلیلشان بر عدم جریان اصل در اطراف علم اجمالی آن است که اگر أدله اصول عملیه شامل اطراف علم اجمالی هم بشود لازم می‌آید تناقض در مدلول این أدله.

توضیح مطلب این است که در دلیل حجیّت استصحاب که روایت لاتنقض الیقین بالشک است:

ـ صدر روایت می‌گوید یقین سابق را نقض نکنید پس طبق صدر روایت می‌توانیم در هر کدام از دو طرف علم اجمالی جداگانه استصحاب جاری کنیم. به عنوان مثال قطره خونی چکید نمی‌دانیم در ظرف الف افتاد یا ظرف ب، مکلف می‌تواند بگوید یقین دارم تا یک ساعت پیش پاک بود الآن استصحاب می‌کنم طهارت را، نسبت به ظرف ب هم همین استصحاب طهارت را جاری کند. نتیجه این می‌شود که هر دو ظرف طاهر است با اینکه علم اجمالی به نجاست یکی از این دو داشت.

ـ ذیل روایت می‌گوید: "بل أنقضه بیقین آخر" یعنی اگر یقین جدیدی پیدا شد یقین سابق‌ات را نقض کن و کنار بگذارد. طبق ذیل روایت چون علم و یقین اجمالی به نجاست یکی از این دو ظرف پیدا کرده پس حالت سابقه طهارت را باید کنار بگذارد.

صدر روایت می‌فرماید بنابر یقین سابق و طهارت بگذار، ذیل روایت می‌گوید بنا بر یقین فعلی و نجاست بگذار. هذا تناقضٌ.

مرحوم آخوند صرفا می‌فرمایند محلّ تأملّ و نظر اما در جای خودش توضیح می‌دهند[34] که اگر مدلول این روایت را به جهت تناقض کنار بگذارید و از اعتبار ساقط کنید روایات دیگری در باب استصحاب داریم که فقط صدر روایت و "لاتنقض الیقین بالشک" در آنها آمده و این ذیل را ندارد و باید در هر دو طرف اصل جاری کنید.

نتیجه اینکه دلیل عدم جریان اصل در اطراف علم اجمالی همان لغویت و عدم ثمره فقهی است.

خلاصه امر پنجم:

ـ مرحوم آخوند معتقدند در تکالیف شرعیه صرفا موافقت عملی لازم است و موافقت التزامی و اعتقاد قلبی واجب نیست.

ـ طبق قول به لزوم موافقت التزامیه، در دوران بین محذورین موافقت التزامی اجمالی به لوح محفوظ کافی است.

ـ جریان یا عدم جریان اصل در اطراف علم اجمالی منافاتی با موافقت التزامیه اجمالی به لوح محفوظ ندارد.

الأمر السادس: لا تفاوت ...، ص28  [35]

امر ششم: قطع قاطع و قطّاع

مرحوم آخوند در این امر سه مطلب بیان می‌کنند.

مطلب اول: بیان دو نکته

در مطلب اول دو نکته دارند:

نکته اول: قطع قاطع و قطّاع حجت است

قبل از بیان نکته اول دو مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: مناسبت حکم و موضوع

یکی از قرائنی که به رفع اجمال در جمله کم می‌کند قرینه مناسبت حکم و موضوع است. با این اصطلاح از اصول فقه مرحوم مظفر، مبحث مجمل و مبیّن آشنا شده‌ایم.[36] در کفایه هم اواخر مبحث استصحاب مورد اشاره قرار می‌گیرد.[37]

به یک مثال دقت کنید: یکی از محرمات احرام صید کردن و کشتن هر نوع حیوان است. زراره از امام صادق علیه السلام سؤال می‌کند: "هل یَحُکُّ المحرم رأسه؟ قال : یحک رأسه ما لم یتعمد قتل دابة.[38] آیا فرد مُحرم می‌تواند سرش را بخاراند؟ فرمودند اگر تعمّد در کشتن دابه نداشته باشد اشکالی ندارد. به قرینه مناسبت حکم (جواز خاراندن) و موضوع (سر انسان) کاملا روشن است که مقصود از دابه در این روایت حیوانات چهار پا نیست بلکه حشراتی مثل شپش و امثال آن است.

مقدمه دوم: بعض تقسیمات قطع

قطع از جهات مختلف قابل تقسیم است:

ـ از جهت فردی که این حالت نفسانی و روانی در او پیدا می‌شود یا از جهت متعارف بودن یا نبودن مقدمات قطع دو قسم است:

قطع قاطع: فردی که از راه متعارف قطع پیدا می‌کند مثل اینکه از خبر 10 نفر ثقه یقین و قطع پیدا می‌کند.

قطع قطّاع: فردی که از راه نا متعارف قطع پیدا می‌کند مثل اینکه از خبر یک بچه پنج ساله قطع پیدا می‌کند.

ـ از جهت اسباب و مقدمات حصول قطع نیز تقسیم و اقسامی وجود دارد از جمله:

قطع حاصل از مقدمات عقلیه یا قطع حاصل از مقدمات شرعیه.

مرحوم آخوند می‌فرمایند اثر عقلی قطع، منجّزیّت و معذّریّت است. این اثر در ذات قطع وجود دارد چه قطع قاطع باشد چه قطع قطّاع، چه قطع حاصل از مقدمات عقلیه باشد چه مقدمات شرعیه. به این دلیل که عقل هیچ تفاوتی نمی‌بیند بین اقسام قطع لذا قطع قطاع را نیز منجّز می‌داند، حتی مخالفت قطّاع با قطعش را مستحق مؤاخذه می‌داند، و عذر قطّاع مبنی بر نامتعارف بودن سبب حصول قطع را نمی‌پذیرد، و اگر قطعش بر خلاف تکلیف واقعی باشد و به قطع عمل کند هم او را سزاوار مؤاخذه نمی‌داند، و احتجاج علیه قطاع به اینکه قطعش از راه نامتعارف پیدا شده را هم صحیح نیکو نمی‌داند هر چند قطاع حین حصول قطع و حین عمل به قطع توجه داشته باشد که قطعش از راه نامتعارف حاصل شده است.

نکته دوم: جواز تصرف شارع در قطع موضوعی

(نعم ربما یتفاوت) فرمودند حجیّت (منجّزیّت و معذّریّت) قطع ذاتی است و شارع نه می‌تواند حجیّت را از قطع سلب کند نه می‌تواند حجیّت را برای آن اعتبار کند، اما اگر قطع موضوعی باشد شارع صرفا می‌تواند در آن تصرف کرده و قطع موضوعی را محدود سازد به قسم یا موردی خاص که بر اساس اختلاف أدله و مناسبت حکم و موضوع قابل تشخیص است. مثلا شارع می‌تواند بگوید: "إذا قطعتَ من طریق الروایات بوجوب الصلاة، فتصّدق" یا "إذا أیقن غیر القطّاع بالنجاسة، فیجب تطهیر ثوبه للصلاة" یا "إذا أیقنتَ بصدق البیّنة، فیجب علیک ترتیب الاثر علی طبقه".

مطلب دوم: إبطال یک انتساب به اخباریان

(و بالجمله) مرحوم آخوند می‌فرمایند جمع‌بندی مطلب این شد که وقتی قطع موضوع قرار گرفت برای حکم عقل به منجّزیت و معذّریّت دیگر تفاوتی ندارد که صاحب قطع صرفا قاطع باشد یا قطّاع باشد،[39] مورد قطع مربوط به صلاة باشد یا غیر صلاة، سبب و مقدمات حصول قطع مقدمات شرعیه باشد یا مقدمات عقلیه زیرا اعتبار و حجیّت قطع ذاتی است و نه عقل و نه شرع نمی‌توانند حجیّت را از آن سلب کرده یا حجیّت را به آن اضافه نمایند.

سپس می‌فرمایند به اخباریان نسبت داده شده که معتقدند قطع حاصل از مقدمات عقلیه اعتبار ندارد و تنها قطعی اعتبار دارد که از راه مقدمات شرعیه، در نفس مکلف شکل‌گرفته باشد. اما این نسبت اشتباه بلکه کذب است.

مرحوم آخوند کلمات دو تن از بزرگان از اخباریان را از نگاه خودشان تحلیل می‌کنند که نشان دهند آنان چنین عقیده‌ای ندارند هر چند بعضی این برداشت مرحوم آخوند را ممکن است قبول نداشته باشند.

مرحوم سید صدر شارح وافیه می‌فرمایند اگر عقل چیزی را لازم (و واجب) شمرد تلازمی ندارد با اینکه شرع هم آن را واجب بشمارد. پس ایشان در صدد بیان این نکته هستند که اگر عقل قطع به وجوب چیزی پیدا کرد لزوما به این معنا نیست که شرع هم باید آن را به عنوان یک واجب شرعی به شمار آورد، معنای این سخن بی اعتباری عقل و قطع حاصل از مقدمات عقلیه نیست بلکه می‌فرمایند قطع حاصل از مقدمات عقلیه تلازم با وجوب شرعی ندارد.

مرحوم محمد امین استرآبادی نیز د رالفوائد المدنیّة معتقدند اصلا از طریق مقدمات عقلیه قطع حاصل نمی‌شود بلکه فقط از طریق مقدمات شرعیه است که برای مکلف قطع حاصل می‌شود. پس از طریق عقل فقط ظن به حکم شرعی حاصل می‌شود و ظن هم اعتبار ندارد.

سپس مرحوم آخوند قسمتهایی از عبارت مرحوم استرآبادی را نقل می‌کنند که نیاز به توضیح از خارج ندارد.

مطلب سوم:

قبل از بیان مطلب سوم دو مقدمه بیان می‌کنیم:

مقدمه کلامی: لزوم توجیه ظواهر مخالف برهان عقلی

سابقا اشاره کردیم اگر ظاهر بعضی از أدله شرعیه با برهان عقلی قطعی مخالف بود نمی‌توانیم برهان عقلی را کنار بگذاریم بلکه مجبوریم ظاهر دلیل را توجیه نماییم. مثلا به برهان عقلی ثابت است که خداوند جسم نیست لذا آیاتی مثل "ید الله فوق ایدیهم" یا "الی ربها ناظرة" را باید توجیه کنیم.

مقدمه فقهی: واجدی المنی فی الثوب المشترک

در فقه و همچنین مرحوم شیخ انصاری در رسائل مثالی مطرح می‌کنند که اگر دو نفر (مثلا بر اثر فقر) از یک لباس مشترک برای بیرون رفتن از منزل استفاده می‌کنند و در این لباس منی مشاهده کنند، یقین دارند یکی از این دو جنب است، حال اگر یکی به دیگری در نماز جماعت اقتدا کند، مأموم یقین دارد نمازش باطل است یا به خاطر اینکه خودش جنب است یا بخاطر اینکه امام جماعت جنب است. فقها بر اساس نص خاص فتوا به صحت نماز می‌دهند.

می‌فرمایند به برهان عقلی ثابت کردیم قطع در هر صورت معذّر و منجّز است، حال اگر در فقه با مواردی مواجه شدیم که فقها فتوا می‌دادند مکلف به قطع و علم تفصیلی‌اش اعتنا نکند این موارد را باید توجیه کنیم. به این صورت که حکمی را که مکلف در آن مورد قطع پیدا کرده در حق او فعلی نیست و در مرحله انشاء است و حکمی که فقیه بر اساس نص خاص شرعی بیان کرده فعلی و لازم الإتباع است. مرحوم شیخ انصاری به هشت مورد اشاره کرده‌اند[40] لکن مرحوم آخوند مثالی بیان نمی‌کنند. یکی از مثالهای این بحث همان واجدی المنی فی الثوب المشترک است که در مقدمه دوم بیان کردیم از نگاه عقل و مقدمات عقلی، مأموم قطع و علم تفصیلی دارد به بطلان نمازش لکن شرع و فقیه فتوا به صحت این نماز داده است و توجیه‌اش همان است که آن علم تفصیلی به بطلان نماز در حق مکلف فعلی نیست.

الأمر السابع: إنّه إذا ...، ص32  [41]

امر هفتم: علم اجمالی

در آخرین امر از امور هفت‌گانه مبحث قطع چند مطلب در مورد علم اجمالی ذکر می‌کنند.[42]

مطلب اول: آیا علم اجمالی منجّز تکلیف است؟

برای تبیین مطالب مرحوم آخوند باید یک مقدمه اصولی حاوی سه نکته بیان کنیم:

مقدمه اصولی: بیان سه نکته

نکته اول: شیعه معتقد به تخطئه است.

امامیه معتقدند در هر جایی که حکم ظاهری برای خروج مکلف از تحیّر وارد شده در واقع و لوح محفوظ حکم واقعی هم ثابت است. نهایتا ممکن است حکم ظاهری مثل آن حکم واقعی باشد یا ضد آن و بر خلاف آن باشد. اشکال اجتماع مثلین یا ضدّین را هم با اختلاف رتبه حلّ می‌کنیم یعنی حکم واقعی در مرحله انشاء و حکم ظاهری در مرحله فعلیّت است.

نکته دوم: اقسام شبهه

شک و شبهه‌ای که برای انسان پیدا می‌شود از دو حال خارج نیست یا شبهه بدویه است یا شبهه مقرون به علم اجمالی.

اگر شک داریم بازی بیلیارد مجاز است یا نه یک شک بدوی است. شبهه مقرون به علم اجمالی بر دو قسم است زیرا یا اطراف شبهه محصور و محدود است مثل شک در حرام بودن استفاده یکی از این سه مورد، یا شبهه غیر محصوره است مثل اینکه یقین دارد یکی از قصابی‌های قم گوشت با ذبح غیر شرعی می‌فروشد.

نکته سوم: اقسام امتثال اطراف علم اجمالی

مکلف در مواجهه با اطراف علم اجمالی عقلا از سه حالت خارج نیست، به عنوان مثال مقداری از وطن دور شده و شک دارد که آیا الآن به اندازه مسافت شرعی دور شده که نمازش قصر باشد یا به اندازه مسافت شرعی دور نشده و نمازش تمام است؟:

حالت یکم: مخالفت قطعیه یعنی همه اطراف را ترک می‌کند و هیچ نمازی نمی‌خواند.

حالت دوم: موافقت قطعیه یعنی همه اطراف را مرتکب شود و انجام دهد.

حالت سوم: موافقت (یا مخالف) احتمالیه یعنی یکی از قصر یا اتمام را می‌خواند و یکی را ترک می‌کند. چون یکی را انجام داده مثلا تمام خوانده است احتمال دارد حکم واقعی نیز همان باشد لذا می‌گوییم موافقت احتمالیه.

سؤال اصلی که مرحوم آخوند در این مطلب در صدد پاسخ به آن هستند این است که می‌دانیم علم تفصیلی علت تامه برای ثبوت تکلیف است یعنی به محض اینکه یقین پیدا کرد در شریعت اسلام تضییع حق الناس حرام است باید به آن عمل نماید

و دیگر منتظر ضمیمه شدن چیزی نباشد، آیا علم اجمالی هم علت تامه برای ثبوت و تنجّز تکلیف است؟

در پاسخ به این سؤال اقوال متعددی مطرح است که مرحوم مشکینی پنج قول را ذکر می‌کنند،[43] اما مرحوم آخوند دو قول را بررسی می‌فرمایند:

قول اول: (آخوند:) صرفا متقضی ثبوت تکلیف است.

مرحوم آخوند در اینجا[44] معقتدند علم اجمالی علت ثبوت تکلیف نیست بلکه صرفا مقتضی ثبوت تکلیف است. یعنی اگر مانع عقلی یا شرعی نباشد می‌تواند تکلیف را بر مکلف ثابت گرداند. پس مرحوم آخوند دو مدعا دارند:

مدعای اول: علم اجمالی علت تامه ثبوت تکلیف نیست.

دلیل: وجود جهل و اجمال در کنار علم

مرحوم آخوند می‌فرمایند علم اجمالی ترکیبی از علم (مثلا 90 درصد) و جهل (مثلا 10 درصد) است. به جهت همان مقدار اندک اجمال، جهل و نمی‌دانم که در علم اجمالی وجود دارد نمی‌توانیم با علم اجمالی کشف تام و علم صد در صد به تکلیف واقعی داشته باشیم. لذا شارع مجاز است که به عنوان حکم ظاهری اجازه مخالفت احتمالیه با تکلیف واقعی بدهد و بگوید مثلا نماز قصر را ترک کن و بخاطر استصحاب، نماز تمام بخوان. بلکه شارع به خاطر همان عدم کشف تام، می‌تواند اجازه مخالفت قطعیه با تکلیف واقعی دهد و به عنوان حکم ظاهری بفرماید می‌توانی هر دو طرف علم اجمالی را ترک کنی و نه قصر بخوانی و نه تمام.

اشکال: جواز مخالفت احتمالی یا قطعی، در تناقض با حکم واقعی است

مستشکل می‌گوید اگر شارع اجازه مخالفت قطعی با علم اجمالی بدهد یعنی مکلف می‌تواند نه قصر بخواند نه تمام در حالی که یقین دارد در واقع یکی از این دو نماز بر او واجب است. علم به وجوب اصل تکلیف و نماز با جواز ترک هر دو نماز در تناقض است و قابل جمع نیست. همچنین اگر شارع اجازه مخالفت احتمالی با علم اجمالی بدهد یعنی اجازه دهد نماز قصر را ترک و تنها نماز تمام بخواند باز هم این تناقض وجود دارد زیرا احتمال دارد در واقع وظیفه مکلف اتیان نماز قصر باشد، یعنی حکم واقعی قصر و حکم ظاهری تمام باشد و این هم تناقض است.

جواب: جواب نقضی و حلّی

مرحوم آخوند دو جواب می‌دهند یکی نقضی و یکی حلّی.

جواب نقضی: همین تناقض در شبهه بدویه و اطراف غیر محصوره هست.

می‌فرمایند عین همین اشکال تناقض در دو مورد دیگر هم هست و فقها فتوا به جواز ترک می‌دهند هر جوابی که آنجا به اشکال تناقض داده می‌شود را ما اینجا مطرح می‌کنیم.

مورد اول: شبهه بدویه. شک دارد بازی بیلیارد حرام است یا نه؟ تمام فقها حکم ظاهری برائت جاری می‌کنند با این که ممکن است در واقع بیلیار حرام باشد، پس تناقض بین احتمال حرمت بیلیارد با جواز آن است. مرحوم آخوند در قول دوم تصریح می‌کنند احتمال تناقض مثل قطع به تناقض محال است.

مورد دوم: شبهه مقرون به علم اجمالی در اطراف غیر محصوره. علم اجمالی دارد یکی از قصابی‌های قم گوشت بدون ذبح شرعی می‌فروشد، همه فقها میفرمایند در خرید از قصابی محله خودشان می‌تواند أصالة الحلیّة جاری کند و استفاده کند با اینکه احتمال دارد قصابی مورد نظر همین قصابی باشد. پس تناقض است بین احتمال حرمت این گوشت و اجرای اصل حلیّت.

جواب حلّی: حکم واقعی در مرتبه انشاء و ظاهری در مرتبه فعلیّت

مرحوم آخوند در مباحث بعدی می‌فرمایند بین حکم واقعی و ظاهری تناقضی وجود ندارد زیرا رتبه این دو حکم متفاوت است حکم واقعی در مرحله انشاء است و حکم ظاهری در حق مکلف به فعلیّت رسیده است.

مدعای دوم: علم اجمالی مقتضی ثبوت تکلیف است

(نعم کان العلم الاجمالی) می‌فرمایند وجود علم اجمالی صرفا مقتضی ثبوت تکلیف است یعنی چنانکه وجود آتش صرفا مقتضی سوزاندن است و باید مانعی مثل رطوبت هم نباشد، علم اجمالی توانایی اثبات تکلیف را دارد لکن باید ثابت شود که مانع عقلی یا شرعی از ثبوت تکلیف وجود ندارد.

مانع عقلی مثل اینکه عقل می‌گوید در اطراف شبهه غیر محصوره اگر علم اجمالی اجتناب از جمیع قصابی‌ها (و جمیع لبنیاتی‌ها و جمیع نانوایی‌های) قم را بر مکلف حرام کند عسر و حرج لازم می‌آید. پس عسر و حرج مانع ثبوت تکلیف حرمت بر ارتکاب جمیع الاطراف است.

مانع شرعی مثل اینکه در همین مورد شارع با أصالة الحلیّة یا أصالة الطهاره یا مثلا سوق المسلمین، لزوم اجتناب از جمیع الاطراف در شبهه غیر محصوره را لازم ندانسته است. پس أصالة الطهارة مانع ثبوت تکلیف حرمت جمیع الاطراف است.

خلاصه کلام اینکه علم اجمالی صرفا مقتضی ثبوت تکلیف است نه اینکه علت تامه ثبوت و تنجّز تکلیف باشد.

و أمّا احتمال أنّه بنحو الإقتضاء ...، ص34  [45]

قول دوم: (شیخ انصاری) قول به تفصیل

مرحوم شیخ انصاری یک تفصیلی دو بُعدی در مسأله قائل هستند، ایشان می‌فرمایند:

الف: علم اجمالی علت تامه ترک مخالفت قطعیه و انجام موافقت احتمالیه

مرحوم شیخ انصاری می‌فرمایند علم اجمالی علت تامه است برای حرمت مخالفت قطعیه یعنی به محض تحقق علم اجمالی در نفس مکلف، مخالفت قطعیه با تکلیف بر او حرام است.

دلیل: لزوم تناقض در صورت جواز مخالفت قطعیه.

می‌فرمایند از طرفی مکلف علم اجمالی دارد یکی از قصر یا تمام قطعا بر او واجب است حال اگر شارع اجازه دهد هر دو قصر و تمام را ترک کند تناقض بین حکم واقعی وجوب صلاة و حکم ظاهری عدم وجوب صلاة به وجود می‌آید. پس مخالفت قطعیه جایز نیست زیرا منجر به تناقض می‌شود. لذا مکلف باید موافقت احتمالیه انجام دهد یعنی یکی از دو نماز را بخواند مثلا نمازش را تمام بخواند با استصحاب حالت سابقه‌اش که در خانه خودش نمازش تمام بود الآن به این مسافت در خارج شهر رسیده شک دارد همچنان نماز تمام بر او واجب است یا نه؟ استصحاب می‌کند بقاء نماز تمام را.

ب: علم اجمالی مقتضی وجوب موافقت قطعیه است.

مرحوم شیخ انصاری می‌فرمایند علم اجمالی به تنهایی علت تامه نیست و نمی‌تواند انجام هر دو طرف شبهه را بر مکلف واجب کند بلکه نهایتا می‌تواند اصل تکلیف و انجام یکی از دو طرف را واجب کند لکن وجوب جمیع الاطراف نیاز دارد بررسی کنیم آیا مانعی از وجوب جمیع الاطراف هست یا نه؟

نقد قول دوم: در موافقت احتمالیه هم تناقض است

مرحوم آخوند می‌فرمایند چنانکه قطع به اجتماع نقیضین در یک مورد محال است و امکان استدلال وجود ندارد، اجتماع نقیضین احتمالی نیز محال است و امکان استدلال وجود ندارد.[46] توضیح مطلب این است که وقتی مکلف مخالفت احتمالیه انجام دهد یعنی فقط نماز تمام بخواند احتمال دارد در واقع نماز قصر بر او اجب باشد پس حکم ظاهری استصحاب گفت نماز تمام در حالی که احتمال دارد در واقع نماز قصر واجب باشد. پس احتمال می‌دهیم موافقت احتمالیه منجر به تناقض شود. احتمال تناقض مثل قطع به تناقض محال است.

اشکال مرحوم آخوند این است که وقتی مرحوم شیخ انصاری می‌فرمایند مخالفت قطعیه جایز نیست زیرا مستلزم تناقض است، خب مخالفت احتمالیه هم احتمال تناقض را به دنبال دارد. لذا باید مرحوم شیخ بفرمایند مخالفت احتمالیه (یا همان موافقت احتمالیه) هم صحیح نیست و مکلف باید موافقت قطعیه داشته باشد.

فافهم

اشاره است به نقد اشکالی که به مرحوم شیخ انصاری وارد کردند زیرا مرحوم شیخ انصاری خودشان در رسائل به این اشکال توجه داشته و پاسخ داده‌اند. مرحوم شیخ انصاری می‌فرمایند[47] در مخالفت قطعیه تناقض ثابت است زیرا مخالفت قطعیه یعنی انکار تکلیف واقعی، یعنی نه قصر بخواند نه تمام در حالی که یقین دارد یکی از این دو واجب است. اما در مخالفت احتمالیه انکار تکلیف وجود ندارد و همان شارعی که احتمال دارد قصر را بر مکلف واجب گردانیده باشد همو گفته است اگر با استصحاب، نماز تمام خواندی من قبول می‌کنم و همین نماز تمام به جای قصر کافی است. پس هم تکلیف واقعی انکار نشد هم شارع خودش اجازه داده و انجام نماز تمام را پذیرفته است.

نکته:

در مباحث اصولی در دو مورد با تفصیل بیشتری به مبحث علم اجمالی پرداخته می‌شود یکی همینجا یعنی در انتهای مبحث قطع و دیگری در مبحث برائت و اشتغال. سؤال این است که آیا مطلب در این دو موضع تکراری است؟

مرحوم آخوند می‌فرمایند مطلب تکراری نیست زیرا جهت بحث متفاوت است با این توضیح که:

اگر اینجا ثابت کنیم علم اجمالی علت تامه ثبوت تکلیف بر مکلف است وظیفه روشن است و به بحث دیگری نیاز نیست.

اگر اینجا ثابت کنیم علم اجمالی صرفا مقتضی ثبوت تکلیف است (که همین را گفتیم) طبیعتا در باب برائت و اشتغال باید بحث کنیم آیا مانع عقلی (مثل عسر و حرج) یا مانع شرعی (مثل اصل حلیّت یا اصل طهارت) از ثبوت تکلیف و وجوب موافقت قطعیه وارد شده یا نه؟ پس با توجه به مبنای ما در اینجا که علم اجمالی را مقتضی ثبوت تکلیف دانستیم باید در مبحث برائت و اشتغال بحث کنیم آیا مانعی از ثبوت تکلیف هست یا نه؟ اگر مانع بود دیگر موافقت قطعیه واجب نیست اما اگر مانع نبود مثل اطراف شبهه محصوره، موافقت قطعیه واجب خواهد بود با شرائط و نکاتی که در جای خودش می‌آید.

هذا بالنسبة الی اثبات ...، ص35

مطلب دوم: کیفیت امتثال در علم اجمالی

تا اینجا بحث از مطلب دوم و اثبات اصل تکلیف در اطراف علم اجمالی بود. در مطلب دوم بحث این است که چگونه تکلیف از عهده مکلف ساقط می‌شود؟

مرحوم آخوند اطراف علم اجمالی را به 9 قسم تقسیم می‌کنند و لابلای این اقسام، حکم آنها را نیز بیان می‌کنند.

برای وضوح بیشتر مطلب ابتدا اقسام 9 گانه را ذکر می‌کنیم و سپس بر بررسی حکم آنها می‌پردازیم.

اطراف علم اجمالی بر سه قسم است زیرا:

قسم یکم: اطراف علم اجمالی از توصلیّات است. شک دارد یا خون روی پیراهن ریخته یا شلوار. تطهیر لباس نیاز به قصد قربت ندارد.

یا اطراف علم اجمالی از تعبدیّات است. در تعبدیات نیز دو قسم داریم زیرا امتثال تکلیف:

قسم دوم: تعبدیّات مستلزم تکرار. یعنی امتثال اطراف علم اجمالی مستلزم تکرار عمل است یک بار باید نماز قصر بخواند و بار دیگر نماز تمام یعنی نماز را تکرار نماید.

قسم سوم: تعبدیّاتی که مستلزم تکرار نیست. اینکه شک دارد بین اقل و اکثر، یا نماز با سوره بر او واجب است یا نماز بدون سوره اینجا می‌تواند یک نماز با سوره بخواند، اگر نماز با سوره واجب باشد در واقع که او خوانده است و اگر نماز بدون سوره واجب باشد در واقع، این سوره‌ای که خوانده به عنوان ذکر حساب می‌شود و خللی در نماز ایجاد نمی‌کند.

هر کدام از سه قسم مذکور سه حالت دارند زیرا:

حالت یکم: مکلف متمکن از علم تفصیلی هست یعنی می‌تواند لباس را بررسی کند و یقین کند خون روی کدام چکیده است به جای اینکه هر دو را بشوید، همان لباس نجس را بشوید. یا می‌تواند مقدار مسافت را دقیق بررسی کند و یقین کند که نمازش قصر است یا تمام.

حالت دوم: مکلف متمکن از ظن تفصیلی است. ظن معتبر یا همان ظن خاص.

حالت سوم: مکلف متمکن از علم تفصیلی و ظن تفصیلی نیست بلکه متمکن از مطلق ظن است.

از ضرب سه حالت در سه قسم، 9 قسم بوجود می‌آید که مرحوم آخوند حکم این 9 قسم را در سه مرحله بیان می‌فرمایند.

و أمّا سقوطه به بأن ...، ص35  [48]

مرحله یکم: امتثال همه اطراف با تمکن از تحصیل یقین و علم تفصیلی

ذیل این مرحله سه قسم را بررسی می‌کنند:

قسم یکم: در توصلیات صحیح است

علم اجمالی دارد خون یا روی پیراهنش ریخته یا روی شلوار، می‌تواند وارسی کند و به یقنی برسد که کدام یک نجس شده اما بررسی نمی‌کند و هر دو را در ماشین لباس‌شویی می‌اندازد و تطهیر می‌کند. (این عمل مطابق احتیاط است)

مرحوم آخوند می‌فرماند امتثال اطراف علم اجمالی در این صورت اشکالی ندارد و شرعا تکلیفی بر عهده‌اش نیست.

قسم دوم: در تعبدیّات بدون نیاز به تکرار هم صحیح است

قبل از توضیح این قسم یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: قصد قربت، وجه و تمییز

در مبحث تعبدی و توصلی کفایه با سه اصطلاح قصد قربت، قصد وجه و قصد تمییز آشنا شدیم. اینجا هم می‌فرمایند شارع نمی‌تواند تواند امر به این سه را در همان دستور به عبادت أخذ کند زیرا مستلزم دور است.

قصد قربت: مرحوم آخوند فرمودند وجوبش به حکم عقل است و شارع نمی‌تواند بگوید صلّ مع قصد القربة.

قصد وجه: یعنی وجه و جهت انجام این عمل چیست؟ وجوب است یا استحباب. مرحوم آخوند و مشهور اصولیان معتقدند قصد وجه در عبادات واجب نیست.

قصد تمییز: یعنی در مواردی که این عمل، یک مشابه دارد معیّن کند که مثلا نماز چهار رکعتی ظهر می‌خواند یا چهار رکعتی عصر. مرحوم آخوند و مشهور اصولیان معتقدند قصد تمییز در عبادات واجب نیست. مرحوم آخوند اینجا می‌فرمایند اصلا آیه و روایت یا دلیل معتبر شرعی بر وجوب قصد تمییز نداریم.

علم اجمالی دارد یا نماز با سوره بر او واجب است یا نماز بدون سوره، با اینکه می‌تواند پیگیری کند و به یقین برسد که کدام یک بر او واجب است اما احتیاط کرده و یک نماز با سوره می‌خواند، اینجا هم می‌فرمایند عمل صحیح است زیرا اشکال در عمل از جانب یکی از سه عنوان ممکن است مطرح شود:

قصد قربت که در عمل دارد و نماز با سوره را به قصد قربت خوانده است.

قصد وجه هم داشته است و به قصد وجوب نماز را خوانده است.

قصد تمییز هم که محقق بوده که مثلا نماز ظهر می‌خواند نه نماز عصر.

بله فقط موقع خواندن سوره قصد جزئیّت نداشته یعنی وقتی سوره را در نماز می‌خواند نمی‌دانست که آیا سوره جزء نماز هست یا نه؟ پس تنها مشکلی که ممکن است مطرح شود این است که قصد جزئیت نداشته و روشن است که اصلا قصد جزئیّت در اجزاء عبادات لازم نیست، نه آیه و روایتی دارد نه سیره متشرعه چنین اقتضائی دارد.

قسم سوم: در تعبدیّات نیازمند به تکرار هم صحیح است

مکلف مقداری از شهر خارج شده نمی‌داند کمتر از 24 کیلومتر دور شده یا نه؟ وقت نماز ظهر داخل شده علم اجمالی دارد یا نماز قصر بر او واجب است یا نماز تمام، فرض این است که می‌تواند یقین به وظیفه پیدا کند (مثلا به شهر برگردد و با فعال کردن کیلومتر شمار دوباره برگردد و یقین پیدا کند نمازش در آن مکان قصر است یا تمام هر چند این کار عقلائی نیست اما فرض این است که با پرسیدن از دیگران یا با مثلا استفاده از جی پی اس صرفا اطمینان پیدا می‌کنند به مسافت نه یقین) اما دو نماز می‌خواند یکی قصر و یکی تمام که مطابق با احتیاط است، مرحوم آخوند اینجا هم معتقدند عملش صحیح است و وظیفه ساقط شده است.

مرحوم شیخ انصاری[49] سه اشکال به صحت این عمل دارند و احتیاط را نقد می‌کنند:

اشکال اول: چنین مکلفی قصد وجه ندارد زیرا وقتی نماز قصر می‌خواند نمی‌داند که نماز قصر بر او واجب است همچنین وقتی نماز تمام می‌خواند هم نمی‌داند که نماز تمام بر او واجب است.

اشکال دوم: چنین مکلفی قصد تمییز ندارد زیرا وقتی نماز قصر می‌خواند نمی‌داند معیّنا و مشخّصا همین قصر بر او واجب است نه تمام، همچنین وقتی تمام می‌خواند نمی‌داند معیّنا و مشخّصا همین تمام بر او واجب است.

اشکال سوم: وقتی مکلف یقین دارد مولا یک امتثال از او می‌خواهد، تکرار عمل و دو بار نماز خواندن یک کار عبث و بیهوده و بلکه لعب به امر مولا و نوعی سخریه و استهزاء به دستور شارع است.

مرحوم آخوند هر سه اشکال را پاسخ می‌دهند و می‌فرمایند:

اشکال اول وارد نیست زیرا قصد وجه محقق است، مکلف وقتی نماز قصر می‌خواند قصدش این است که یا یا این عمل یا عمل بعدی _نماز تمام) بر او واجب است. در هر صورت قصد وجوب دارد زیرا اگر وجوبی بر او نبود که نماز نمی‌خواند. بالأخره مسلّم و یقینی است که یکی از این دو نماز بر او واجب است و همین‌مقدار برای تحقق قصد وجه کافی است.

اشکال دوم وارد نیست زیرا هر چند قبول داریم قصد تمییز ندارد و نمی‌داند معیّنا نماز قصر بر او واجب است یا تمام اما قصد تمییز اصلا اهمیت ندارد زیرا هیچ دلیل شرعی بر وجوب آن نداریم. اگر قصد تمییز واجب بود با اینکه مردم معمولا توجهی به قصد تمییز ندارند که خود بخود انجام دهند و نیاز به تذکر و تنبه از جانب شارع دارند، وقتی مردم غافل‌اند شارع هم در هیچ دلیلی تذکر نداده که قصد تمییز لازم است پس اشکال دوم وارد نیست و اخلال به قصد تمییز سبب بطلان احتیاط و بطلان تکرار عمل نیست.

اشکال سوم هم وارد نیست زیرا: اولا: تکرار عمل یک غرض مهم عقلائی دارد و آن این است که چنانکه توضیح داده شد یقین پیدا کردن به وظیفه دشوار است اما احتیاط کردن و دو نماز خواندن نهایتا شش دقیقه وقت مکلف را می‌‌‌گیرد، لذا برای اینکه کار زودتر انجام شود کاملا عقلائی است که دو نماز بخواند و این کار عبث و بیهوده نیست.

ثانیا: تکرار عمل به معنای لعب به امر مولا نیست زیرا امر مولا را دارد انجام می‌دهد لعب به امر مولا زمانی است که فرد نماز نخواند و امر مولا را کنار بگذارد، لعب به کیفیت امتثال امر مولا هم نیست زیرا کیفیت امتثال و تکرار عمل یک غرض عقلائی دارد و نگاه عرف به دو بار نماز خواندن این فرد چنین نیست که دستور شارع را به سخره گرفته بلکه او را مشغول امتثال امر شارع می‌دانند.

أمّا إذا لم یتمکّن ...، ص36

مرحله دوم: امتثال همه اطراف با تمکّن از تحصیل ظن خاص

قبل از بیان مطلب مرحوم آخوند یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: محدوده حجیّت أمارات

در اصول فقه مرحوم مظفر در جلد اول، مبحث إجزاء و همچنین در ابتدای جلد دوم ذیل عنوان "موطن حجیة الأمارات" خواندیم که نسبت به جایگاه و محدوده حجیّت أمارات دو مبنا است:

مبنای اول: ظنّ خاص حاصل از أماره زمانی حجت است که راهی برای دستیابی به علم (تفصیلی یا اجمالی) وجود نداشته باشد. لذا دلیل حجیّت أماره و ظنّ خاص (ظن معتبر) می‌گوید جایی که علم تفصیلی یا اجمالی وجود دارد عمل بر اساس ظن خاص صحیح نیست. مرحوم صاحب معالم معتقد به این مبنا بودند.

مبنای دوم: ظنّ خاص حاصل از أماره مطلقا حجت است چه علم تفصیلی یا اجمالی باشد چه نباشد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند در جایی که فرد می‌تواند ظن تفصیلی یا همان ظنّ خاص معتبر پیدا کند و همان را مبنای امتثال قرار دهد و مثلا یک نماز قصر بخواند:

ـ طبق مبنای اول که در مقدمه گفته شد، عمل به ظن خاص صحیح نیست زیرا دسترسی به علم (اجمالی) دارد و می‌تواند با امتثال اطراف (خواندن قصر و تمام) علم پیدا کند وظیفه را انجام داده است. (ترجمه عبارت: اما زمانی که متمکّن نیست الا از ظن به تکلیف به صورت تفصیلی پس اشکالی وجود ندارد در تقدیم امتثال اطراف علم اجمالی بر امتثال بر اساس ظنّ خاص، اگر قائم نشود دلیلی بر اعتبار ظن خاص الا در جایی که متمکّن نیست از امتثال علم اجمالی).

ـ طبق مبنای دوم که در مقدمه گفته شد، عمل به ظن خاص صحیح است زیرا ظنّ خاص در هر صورت حجت است چه تمکن از علم داشته باشد چه نداشته باشد.

کما لا إشکال فی الإجتزاء ...، ص37  [50]

مرحله سوم: امتثال اطراف با تمکن از ظن مطلق

سؤال این است که اگر فرد برای تشخیص وظیفه نه امکان تحصیل علم دارد و نه امکان تحصیل ظن خاص، مثلا فرد عادل ثقه‌ای نیست که از او مقدار فاصله با شهر را بپرسد و بر اساس اطمینان به گفته او وظیفه را تشخیص دهد که نمازش شکسته است یا نه؟  صرفا یک فرد فاسق یا یک بچه مثلا ده ساله است که از قول او اطمینان حاصل نمی‌شود، در این صورت اگر احتیاط کرده و همه اطراف علم اجمالی را انجام دهد عملش صحیح و مسقط تکلیف هست یا باید بگوییم مطلق ظن حجت است و عمل بر اساس خبر فاسق مقدم است بر امتثال اطراف علم اجمالی؟

قبل از بیان کلام مرحوم آخوند یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم.

مقدمه اصولی: مقدمات دلیل انسداد

در اصول فقه مرحوم مظفر و همچنین رسائل مرحوم شیخ انصاری با مقدمات انسداد آشنا شده‌ایم هرچند تفصیل مطالب در رسائل خوانده نمی‌شود. به مقداری که نیاز داریم اشاره می‌کنم:

مقدمه اول: باب علم و عملی نسبت به معظم احکام شرعی منسد است.

مقدمه دوم: اهمال (و بی اعتنایی به) احکام شرعی جایز نیست.

مقدمه سوم: نسبت به مقدمه سوم دو دیدگاه وجود دارد:

الف: بعضی معقتدند احتیاط واجب نیست. (یعنی جائز است)

ب: بعضی معتقدند احتیاط جایز نیست و باطل است قائلین به این مبنا دو دلیل بر بطلان احتیاط دارند:

ـ بعضی می‌گویند الزام تمام مردم در تمام موارد شک به احتیاط کردن موجب عسر و حرج و اختلال نظام معیشت است لذا احتیاط جایز نیست.

ـ بعضی می‌گوید در مواردی که احتیاط موجب تکرار عمل است، این تکرار لعب به امر مولا و استهزاء دستور مولا است زیرا مولا یک نماز و یک امتثال از مکلف خواسته اما او دو امتثال بخواهد انجام دهد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند اگر قائلین به انسداد و حجیّت مطلق ظن در مقدمه سوم معتقد باشند احتیاط واجب نیست، عمل فرد مذکور صحیح است زیرا احتیاط کرده و هر چند احتیاط واجب نبوده لکن مجاز به احتیاط بوده است.

اما اگر معتقد باشند احتیاط جایز نیست طبیعتا امتثال جمیع اطراف علم اجمالی جایز نخواهد بود و موظّف است بر اساس ظن حاصل از خبر فاسق عمل کند. طبق این عقیده باید گفته شود مکلفین دو دسته‌اند یا مجتهد هستند یا مقلّد و دیگر دسته سوم به عنوان محتاط نداریم زیرا احتیاط کلاً جایز نیست.

مباحث قطع به پایان رسید و مرحوم آخوند وارد مبحث دوم و مطلب اصلی در مقصد ششم می‌شوند.



[1]. جلسه 20 ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 201، دوشنبه، 1403.11.29.

[2]. مرحوم آخوند در موارد مختلفی به وجدان تمسک می‌کنند تا اندازه‌ای که معروف است بعد از کتاب، سنت، اجماع و عقل دلیل پنجم مرحوم آخوند، وجدان و دلیل پنجم مرحوم شیخ انصاری انصاف است. اما مرحوم آخوند این وجدان را نه در کفایه نه در شرح رسائل نه در فوائد الأصول‌شان تبیین و تحلیل نمی‌کنند. البته استدلال به وجدان در همه جا به یک معنا نیست. در انتهای مبحث مجمل و مبیّن به وجدان تمسک کردند لکن مقصود در آنجا برداشت عرفی و علم به وضع معانی لغات بود نه بداهت.

[3]. جلسه 21، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 202، سه‌شنبه، 1403.11.30.

[4]. ممکن است این سؤال پیش بیاید که پس فائده تصویر چهار مرحله (اقتضا، انشاء، فعلیّت و تنجز) برای حکم شرعی چیست؟ چرا از ابتدا دو فعلیّت و تنجز مطرح نشد؟

پاسخ این سؤال با مراجعه به سه موضع از مطالب مرحوم آخوند در کفایه روشن می‌شود:

یکم: در تذنیب دوم انتهای مبحث اجزاء در اوامر می‌فرمایند: لا یذهب علیک أنّ الإجزاء فی بعض موارد الأصول و الطرق و الأمارات على ما عرفت تفصیله لا یوجب التصویب المجمع على بطلانه فی تلک الموارد فإنّ الحکم الواقعی بمرتبته محفوظ فیها فإنّ الحکم المشترک بین العالم و الجاهل و الملتفت و الغافل لیس إلاّ الحکم الإنشائیّ ... . ج1، ص127.

دوم: ج1، ص140: ... أما بناء على تبعیتها للمصالح و المفاسد فی المأمور به و المنهیّ عنه فکذلک ضرورة أن التبعیة کذلک إنما تکون فی الأحکام الواقعیة بما هی واقعیة لا بما هی فعلیّة فإنّ المنع عن فعلیة تلک الأحکام غیر عزیز کما فی موارد الأصول و الأمارات على خلافها و فی بعض الأحکام فی أوّل البعثة بل إلى یوم قیام القائم عجل اللّٰه فرجه مع أنّ حلال محمّد ...

سوم: ج1، ص186: ... فغایته أن لا یکون أحدهما فعلا محکوما بغیر ما حکم به الآخر لا أن یکون محکوما بحکمه و عدم خلوّ الواقعة عن الحکم فهو إنما یکون بحسب الحکم الواقعی لا الفعلی فلا حرمة للضدّ من هذه الجهة أیضا بل على ما هو علیه لو لا الابتلاء بالمضادّة للواجب الفعلی من الحکم الواقعی...

[6]. جلسه 22، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 203، چهارشنبه، 1403.12.01.

[7]. جلسه 23، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 204، شنبه، 1403.12.04.

[8]. ممکن است مرحوم آخوند این مراحل را از این روایت شریفه برداشت کرده باشند که: الکافی- ط دار الحدیث (الشیخ الکلینی) ، جلد : 1 ، صفحه : 268  أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیى ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ علیه‌السلام : أَخْبِرْنِی عَنِ الْإِرَادَةِ مِنَ اللهِ وَمِنَ الْخَلْقِ؟ قَالَ : فَقَالَ : « الْإِرَادَةُ مِنَ الْخَلْقِ : الضَّمِیرُ وَمَا یَبْدُو لَهُمْ بَعْدَ ذلِکَ مِنَ الْفِعْلِ ، وَأَمَّا مِنَ اللهِ تَعَالى ، فَإِرَادَتُهُ إِحْدَاثُهُ لَاغَیْرُ ذلِکَ؛ لِأَنَّهُ لَایُرَوِّی، وَلَا یَهُمُّ ، وَلَا یَتَفَکَّرُ ، وَهذِهِ الصِّفَاتُ مَنْفِیَّةٌ عَنْهُ ، وَهِیَ صِفَاتُ الْخَلْقِ ؛ فَإِرَادَةُ اللهِ الْفِعْلُ لَاغَیْرُ ذلِکَ ...

[9]. جلسه 24، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 205، یکشنبه، 1403.12.05.

[10]. حقائق الأصول، ج2، ص17: هذا التزام بما یخالف أصول المذهب و ضروریاته، و أغرب من ذلک ما ذکره فی الحاشیة على هذا المقام ...

[11]. مثل آیه شریفه "کلٌّ یعمل علی شاکلته" که البته تفسیر و تحلیل این آیه در روایات تفسیریه و سایر أدله بازگو شده است.

[12]. در جزوه کفایه بخش یک و دو، صفحه 191. البته ممکن است در آینده به جهت ویرایش و صفحه‌آرائی این شماره صفحه تغییر کند.

[13]. جلسه 25، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 206، دوشنبه، 1403.12.06.

[14]. جلسه 26، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 207، یکشنبه، 1404.01.17. بعد از تعطیلات ماه مبارک رمضان و نوروز.

[15]. در تهذیب الأصول (سه جلدی) می‌فرمایند: ثمّ إنّ القطع قد یکون طریقاً محضاً، و قد یؤخذ فی الموضوع، و المأخوذ فی الموضوع تربوا إلى أقسام ستّة: ...

[16]. فوائد الأصول، ج3، ص9.

[17]. دراسات فی علم الأصول، (مقرّر: مرحوم شاهرودی)، ج3، ص43.

[18]. المنطق، ص41.

[20]. در سطر اول امر چهارم خواهند گفت که حکم نباید عین متعلق قطع باشد چون توقف الشیء علی نفسه و دور لازم می‌آید. إذا قطعت بوجوب الصلاة فیحب علیک عینه.

[21]. جلسه 27، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 208، دوشنبه، 1404.01.18.

[22]. جلسه 28، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 209، سه‌شنبه، 1404.01.19.

[23]. جلسه 29، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 210، چهارشنبه، 1404.01.20.

[24]. در مبحث علم اجمالی مرحوم آخوند عبارتی دارند که تأمل کنید با ادعایشان در اینجا تناقض دارد یا خیر؟ ایشان می‌فرمایند: إن مجرد إیجابه واقعاً ما لم یعلم لا یصحح العقوبة ، ولا یخرجها عن إنّها بلا بیان ولا برهان ، فلا محیص عن اختصاص مثله بما یتنجز فیه المشتبه لو کان کالشبهة قبل الفحص مطلقاً ، أو الشبهة المقرونة بالعلم الإِجمالی.

[25]. جلسه 30، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 211، شنبه، 1404.01.23.

[26]. جلسه 31، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 212، یکشنبه، 1404.01.24.

[27]. بعض محشین کفایه می‌گویند أصعب ما فی الکفایه تصویر همین دور است.

[28]. جلسه 32، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 213، دوشنبه، 1404.01.25.

[29]. در بعضی از نسخه‌های کفایه اینجا یک فافهم دارد بعضی از محشین مثل مرحوم جزائری در منتهی الدرایه و مرحوم حکیم در حقائق الاصول توجه دارند و وجهی برای فافهم بیان می‌کنند. وجهی که شیخنا الاستاد مطرح می‌فرمودند این است که مرحوم آخوند در مباحث بعدی به تقسیم حکم فعلی به من جهة یا من جمیع الجهات اشکال می‌کنند زیرا حکم فعلی من جهة بالأخره مثل حکم انشائی است که مولا حبّ و بغض یا اراده و کراهت ندارد و اینها در فعلی من جمیع الجهات می‌آید. پس حکم فعلی من جهة اصلا حکم فعلی نیست.

[30]. جلسه 33، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 214، سه‌شنبه، 1404.01.26.

[31]. جلسه 34، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 215، چهارشنبه، 1404.01.27.

[32]. عبارت این دو جواب در بعض نسخه‌ها مثل چاپ آل البیت اصلا نیامده است و در بعض نسخه‌ها مثل چاپ مجمع الفکر در پاورقی آمده و در بعض نسخه‌ها هم در متن آورده شده است. البته هم مرحوم مشکینی که شاگرد کلاس درس مرحوم آخوند هستند در حاشیه‌شان به این عبارت در متن کتاب اشاره کرده‌اند هم کلام بعدی که در عبارت هست یعنی اللهم الا ان یقال ناظر به همین جواب دور است لذا باید به این دو جواب اشاره کنیم.

[33]. فرائد الأصول، (مجمع الفکر)، ج3، ص409: ... فلا یجوز إبقاء کلّ منهما تحت عموم حرمة النقض بالشکّ‌؛ لأنّه مستلزم لطرح الحکم بنقض الیقین بمثله ...

[34]. کفایة الأصول (مجمع الفکر)، ج2، ص270 می‌فرمایند: ... فإنّ قوله فی ذیل بعض أخبار الباب: "و لکن تنقض الیقین بالیقین" لو سلّم أنّه یمنع عن شمول قوله علیه السلام فی صدره "لاتنقض الیقین بالشک" للیقین و الشک فی أطرافه للزوم المناقضة فی مدلوله ... إلا أنّه لایمنع عن عموم النهی فی سائر الأخبار مما لیس فیه الذیل و شموله بما فی أطرافه ...

[35]. جلسه 35، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 216، شنبه، 1404.01.30.

[36]. اصول الفقه، ج1، ص192 : ... فان هناک قرینة موجودة غالبا و هى مناسبة الحکم و الموضوع , فانها تقتضى غالبا تقدیر لفظ خاص مناسب مثل (( لا علم الا بعمل )) فان المفهوم منه انه لا علم نافع . و المفهوم من نحو (( لا غیبة لفاسق )) لا غیبة محرمة . و المفهوم من نحو (( لا رضاع بعد فطام )) لا رضاع سائغ . و من نحو (( لا جماعة فى نافلة )) لا جماعة مشروعة.

[37]. کفایة الأصول (مجمع الفکر)، ج2، ص264: ... من المناسبات بین الحکم و موضوعه ...

[39]. بر خلاف مرحوم کاشف الغطاء که به نقل مرحوم شیخ انصاری معتقدند قطع قطّاع حجت نیست.

[40]. فرائد الأصول، ج1، ص79:  ومنها: حکم بعض بصحة ائتمام أحد واجدی المنی فی الثوب المشترک بینهما بالآخر، مع أن المأموم یعلم تفصیلا ببطلان صلاته من جهة حدثه أو حدث إمامه.

[41]. جلسه 36، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 217، یکشنبه، 1404.01.31.

[42]. در اهمیت بحث علم اجمالی شیخنا الاستاد حفظه الله می‌فرمودند یک چهارم مباحث جلد دوم کفایه مرتبط با بحث علم اجمالی است.

[43]. در کفایه‌های دو جلدی با حاشیه مرحوم مشکینی، ج2، ص 210: أنّ الوجوه فی المسألة خمسة الأوّل عدم الاقتضاء و لا العلّیّة التامّة بالنسبة إلى کلتا المرتبتین و ...

[44]. مرحوم آخوند در کفایة الأصول، ج2، ص163 به بعد، ابتدای بحث اشتغال و دوران امر بین متباینین نظر دیگری را بیان می‌کنند و می‌فرمایند علم اجمالی علت تامه است برای ثبوت تکلیف. بین نظر اینجا و آنجا به تعبیر مرحوم مشکینی تناقض است.

[45]. جلسه 37، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 218، دوشنبه، 1404.02.01.

[46]. مرحوم آخوند در ج2، ص44 یعنی در صفحات بعد هم می‌فرمایند: لایمکن القطع بثبوت المتنافیین کذلک لایمکن احتماله.

[47]. فرائد الأصول، ج2، ص272. قسمتی از عبارت مرحوم شیخ این است که: غایة الأمر قیام الدلیل فی غیر المحصورة على اکتفاء الشارع عن الحرام الواقعی ببعض محتملاته.

[48]. جلسه 38، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 219، سه‌شنبه، 1404.02.02.

[50]. جلسه 39، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 220، شنبه، 1404.02.06.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۲۰:۴۳
سید روح الله ذاکری

المقصد السادس: الأمارات المعتبرة شرعا أو عقلا، ج2، ص9  [1]

 مقصد ششم: أمارات

مرحوم آخوند در ششمین مقصد از مقاصد هشتگانه کفایة الأصول به بررسی أمارات ضمن دو مبحث (احکام قطع، أمارات شرعیه) می‌پردازند. ابتدا یک مقدمه حاوی سه نکته بیان می‌کنند.

مقدمه: بیان سه نکته

نکته اول: مبحث قطع از مسائل علم اصول نیست

قبل بیان مطلب مرحوم آخوند یک مقدمه حاوی دو نکته بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی کلامی: موضوع علم کلام و علم اصول

موضوع علم کلام افعال الله است (مبدأ، معاد و افعال خداوند نسبت به انسان مثل ثواب دادن یا عقاب نمودن)

موضوع علم اصول با توجه به تعریفی که مرحوم آخوند ابتدای کفایه ارائه دادند قواعدی است که ممکن است در طریق استنباط احکام شرعی قرار گیرد.[2]

مرحوم آخوند می‌فرمایند مبحث قطع از مسائل علم اصول نیست زیرا در طریق استنباط حکم شرعی قرار نمی‌گیرد، بلکه یک حالت نفسانی و روانی است که بعد اطلاع از حکم شرعی برای انسان حاصل می‌شود. به عبارت دیگر قطع نتیجه استنباط است نه طریق برای استنباط.

بحث از قطع بیشتر شبیه مسائل علم کلام است زیرا وقتی مکلف قطع پیدا کرده تنها بحثی که باقی می‌ماند عمل کردن یا عمل نکردن بر اساس قطع است. اگر مکلف به قطعش عمل کند مسأله ثواب قابل بررسی است و اگر عمل نکند مسأله عقاب قابل بررسی است و بحث ثواب و عقاب نیز از مسائل علم کلام است نه علم اصول.

سؤال: چرا در مقصد ششم از قطع بحث می‌کنید؟

جواب: زیرا در مقصود ششم از أمارات معتبره شرعی بحث می‌کنیم که شارع آنها را حجت قرار داده است. یعنی شارع حجیّت را برای آنها جعل نموده، اما قطع جایگاه بالاتری دارد زیرا حجیّتش ذاتی است لذا مناسب است ابتدا از قطع سخن بگوییم که اگر قطع به حکم شرعی وجود داشت دیگر نوبت به أمارات نمی‌رسد که بحث کنیم شارع آنها را حجت قرار داده یا نه؟ پس تا وقتی قطع که حجیّتش ذاتی است وجود داشته باشد نوبت به أمارات شرعی نمی‌رسد.

فاعلم أنّ البالغ الذی ...، ص9

نکته دوم: تقسیم حالات مکلف در بررسی حکم شرعی

قبل از توضیح نکته دوم سه مقدمه بیان می‌کنیم:

مقدمه یکم: اصطلاح ظن علی الحکومه و علی الکشف

أمارة یا عقلی است و یا شرعی. أماره شرعی چیزی است که شارع به آن اعتبار داده است مثل خبر واحد و اجماع محصّل. أماره عقلی چیزی است که به دلیل عقل معتبر است.

با مبحث انسداد با علم به احکام الله از اصول فقه مرحوم مظفر و رسائل مرحوم شیخ انصاری آشنا شده‌ایم.

حجیّت مطلق ظن (چه ظن قوی یعنی اطمینان و چه ظن ضعیف) از نگاه قائلین به انسداد متفاوت است:

ـ بعضی معقتدند عقل حکم می‌کند به حجیّت مطلق ظنون. از این مبنا با عنوان ظن علی الحکومة یاد می‌شود.

ـ بعضی معتقدند دلیل شرعی داریم بر حجیّت مطلق ظنون. از این مبنا با عنوان ظن علی الکشف یاد می‌شود.

مبحث انسداد در ادامه مباحث همین مقصد در ج2، ص92 کفایة الاصول چاپ مجمع الفکر و مبنای ظن علی الحکومه و الکشف در صفحه 107 خواهد آمد. همچنین می‌توانید به بحر الفوائد مرحوم آشتیانی، ج1، ص229 مراجعه کنید که می‌فرمایند: فلا یخلو الأمر إمّا أن یقرّر على وجه الکشف أو الحکومة و المراد بالأوّل ...[3]

مقدمه دوم: عقل حکم ندارد درک دارد

در موارد مختلفی اشاره کرده‌ایم که حکم کردن از آن شارع است که برای حکم و دستورش ضمانت اجرایی (بهشت و جهنم) دارد لکن عقل هیچ حکمی ندارد زیرا ضمانت اجرایی ندارد بلکه عقل صرفا درک دارد. عقل درک می‌کند العدل حسنٌ و الظلم قبیحٌ.

مقدمه سوم: مراحل چهارگانه حکم شرعی

بارها تکرار شده که مرحوم آخوند برای حکم شرعی چهار مرحله تصویر می‌کنند:

یک: اقتضاء. به معنای بررسی مصلحت و مفسده توسط شارع. (البته تعبیر بررسی برای خداوند مسامحه است)

دو: انشاء. به معنای صدور حکم و مثلا ثبت در لوح محفوظ.

سه: فعلیّت. به معنای ابلاغ حکم شرعی توسط پیامبر صلی الله علیه و اله و سلّم.

چهار: تنجّز. به معنای رفع موانع برای عمل نمودن مکلف. (موانعی مثل جهل)

دو نکته لازم به ذکر است:

نکته اول: مرحوم آخوند در موارد مختلفی از کتاب کفایه به این مراحل حکم اشاره دارند لکن بهترین تبیین از این چهار مرحله را در شرح رسائل‌شان با عنوان حاشیة الفرائد ارائه نموده‌اند.[4]

نکته دوم: مرحوم آخوند دو صفحه بعد می‌فرمایند مرحله اول و دوم در واقع حکم شرعی نیست. الحکم ما لم یبلغ تلک المرتبة (فعلیة) لم یکن حقیقة بأمر و لا نهی ...

می‌فرمایند انسان بالغی که قلم تکلیف شامل او شده وقتی به حکم شرعی فعلی چه حکم واقعی و چه حکم ظاهری التفات، توجه پیدا می‌کند چه حکمی که متعلق به خود او هم هست (مثل نماز، روزه و حج) و چه حکمی که صرفا متعلق به مقلّدینش می‌باشد (مثل احکام بانوان) از دو حال خارج نیست:

ـ یا قطع به حکم شرعی فعلی واقعی یا ظاهری پیدا می‌کند. (مثل قطع به وجوب نماز یا قطع به حجیّت محتوای ظنی حاصل از خبر واحد در حرمت گوشت خرچنگ یا قطع به حجیّت اصل عملی برائت در بازی بیلیارد)[5]

ـ یا قطع به حکم شرعی پیدا نمی‌کند. در این صورت باید به وظیفه عقلی مراجعه کند لذا:

ـ ـ اگر قائل به انسداد و حجیّت مطلق ظنون از باب ظن علی الحکومه (عقل) است بر همان اساس عمل کند.

ـ ـ اگر قائل به انسداد نیست یا قائل به انسداد است اما حجیّت مطلق ظنون را از باب ظن علی الکشف می‌داند (و فرض این است که از طریق أمارات شرعیه نتوانست به حکم ظاهری یا واقعی خودش قطع پیدا کند) باید به اصول عقلیه برائت، تخییر و احتیاط عمل کند. توضیح کیفیت و شرائط عمل به اصول عقلیه خواهد آمد.

و إنّما عمّمنا متعلق القطع ...، ص9  [6]

نکته سوم: اشکال به تقسیم شیخ انصاری

مرحوم آخوند در سومین و آخرین نکته از مقدمه بحث، به نقد تقسیم مرحوم شیخ انصاری نسبت به حالات مکلف در کشف حکم شرعی اشاره می‌کنند و سه اشکال را بر آن وارد می‌دانند. تعریف مرحوم شیخ انصاری در ابتدای رسائل چنین بود که فرمودند: "أنّ المکلّف إذا التفت إلى حکم شرعیّ‌، فإمّا أن یحصل له الشکّ فیه، أو القطع، أو الظنّ‌".[7]

اشکال اول: عدم تعمیم نسبت به حکم ظاهری و واقعی

مرحوم آخوند در مقسم یا عنوان تقسیم‌شان فرمودند: "إذا إلتفت الی حکم فعلی واقعیّ أو ظاهری" در حالی که مرحوم شیخ انصاری اشاره‌ای به واقعی و ظاهری نفرمودند[8] و در ابتدای مبحث برائت به این تقسیمشان اشاره کرده و می‌فرمایند مقصود حکم واقعی است. اشکال مرحوم آخوند این است که قطع صرفا مربوط به حکم واقعی نیست بلکه در حکم ظاهری هم قطع قابل تصویر است.

اشکال دوم: اختصاص حکم شرعی به فعلی

مرحوم شیخ انصاری فرمودند وقتی مکلف به حکم شرعی التفات پیدا کند، گفتیم حکم شرعی چهار مرحله دارد (اقتضا، انشاء، فعلیّت و تنجز) و دو مرحله اقتضا و انشاء حقیقتا حکم شرعی نیستند لذا باید قید فعلی در تقسیم اضافه شود که مرحله اقتضا و انشاء را خارج کند.

اشکال سوم: تداخل اقسام

قبل از توضیح مطلب مرحوم آخوند یک مقدمه منطقی بیان می‌کنیم:

مقدمه منطقی: ارکان تقسیم

در المنطق[9] مرحوم مظفر خوانده‌ایم که اصول و ارکان تقسیم چهار تا است از جمله اینکه دارای ثمره باشد و بین اقسام تباین باشد. یعنی نباید اقسام تداخل داشته باشند. مرحوم مظفر برای نشان دادن تقسیم باطل و غلط دو مثال می‌زنند از جمله: "لو قسمنا سکان العراق الى علماء وجهلاء واغنیاء وفقراء ومرضی واصحاء ..."

مثال تقسیم صحیح این است که بگوییم انسان یا عالم است یا جاهل. مثال تقسیم غلط این است که بگوییم انسان یا عالم است یا جاهل است یا سفید پوست. اینجا روشن است که سفید پوست داخل همان عالم و جاهل وجود دارد.

اشکال سوم این است که فردی که ظن معتبر بر یک حکم شرعی پیدا نکرده لذا از راه قیاس ظن به حکم شرعی پیدا کرده است طبق تقسیم مرحوم شیخ انصاری با اینکه ظانّ است اما باید حکم شک و اصول عملیه در مورد او جاری سود زیرا ظن حاصل از قیاس اعتبار ندارد. پس بعضی از افراد ظانّ حکمشان داخل در حکم شاک شد و این هم تداخل اقسام و باطل است.[10]

در پایان مرحوم آخوند می‌فرمایند اگر اصرار بر تثلیث اقسام و تقسیم سه بُعدی مرحوم شیخ داشته باشید نهایتا می‌توانیم تقسیم خودمان را اینگونه تغییر دهیم که بالغ ملتفت به حکم فعلی واقعی یا ظاهری:

ـ یا قطع به حکم دارد.

ـ یا قطع به حکم ندارد. در این صورت:

ـ ـ یا طریق معتبر به حکم شرعی دارد که أماره است.

ـ ـ یا طریق معتبر به حکم شرعی ندارد که باید به قواعد مقرّرة (اصول عملیّة) عقلی یا شرعی مراجعه کند چرا که عمل طبق اصول عملیه وظیفه کسی است که نه قطع به حکم شرعی دارد و نه طریق معتبر (و أماره) نزد او قائم شده است.

پس مرحوم آخوند همان محتوای مورد نظر مرحوم شیخ انصاری را تقسیم بندی کردند لکن از اصطلاح قطع، ظن و شک استفاده نکردند که موجب تداخل بین اقسام نشود.



[1]. جلسه 18 ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 199، شنبه، 1403.11.27.

[2]. تعریف علم اصول در کفایة (چاپ مجع الفکر)، ج1، ص23. همچنین در ج1، ص174 در مبحث مقدمه واجب فرمودند: المسألة الأصولیة کما عرفت سابقا لیست إلاّ أن تکون نتیجتها صالحة للوقوع فی طریق الاجتهاد و استنباط حکم فرعیّ. و در ج1، ص211 در مبحث اجتماع امر و نهی فرمودند: نتیجة هذه المسألة مما تقع فی طریق الاستنباط کانت المسألة من المسائل الأُصولیة.

[4].  درر الفوائد فی الحاشیة على الفرائد (الآخوند الخراسانی) ، جلد : 1 ، صفحه : 70 فاعلم ان الحکم بعد ما لم یکن شیئاً مذکوراً یکون له مراتب من الوجود: (أوّلها) ان یکون له شأنه من دون ان یکون بالفعل بموجود أصلاً. (ثانیها) ان یکون له وجود إنشاء، من دون ان یکون له بعثاً و زجراً و ترخیصاً فعلاً. (ثالثها) ان یکون له ذلک مع کونه کذلک فعلاً، من دون ان یکون منجزاً بحیث یعاقب علیه. (رابعها) ان یکون له ذلک کالسّابقة مع تنجّزه فعلاً، و ذلک لوضوح إمکان اجتماع المقتضى لإنشائه و جعله مع وجود مانع أو شرط، کما لا یبعد ان یکون کذلک قبل بعثته (صلى اللَّه علیه و آله)، و اجتماع العلّة التّامّة له مع وجود المانع من ان ینقدح فی نفسه البعث أو الزّجر، لعدم استعداد الأنام لذلک، کما فی صدر الإسلام بالنّسبة إلى غالب الأحکام؛ و لا یخفى انّ التّضادّ بین الأحکام انّما هو فیما إذا صارت فعلیّة و وصلت إلى المرتبة الثّالثة، و لا تضادّ بینها فی المرتبة الأولى و الثّانیة، بمعنى انّه لا یزاحم إنشاء الإیجاب لا حقا بإنشاء التّحریم سابقاً أو فی زمان واحد بسببین، کالکتابة و اللّفظ أو الإشارة. (در چاپ سنگی این کتاب صفحه 36)

[5]. دلیل حجیت اماراتی مانند خبر واحد یا دلیل حجیّت اصول عملیه باید دلیل قطعی باشد و الا نمی‌توان برای اثبات حجیّت ظن حاصل از خبر واحد به دلیل ظنی تمسک نمود زیرا منجر به تسلسل است.

[6]. جلسه 19 ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 200، یکشنبه، 1403.11.28.

[7]. فرائد الأصول، چاپ مجمع الفکر، ج1، ص25.

[8]. البته ظاهر تقسیم مرحوم شیخ انصاری دلالت می‌کند مقصودشان حکم واقعی است زیرا در حکم واقعی، شک و ظن معنا دارد و الا اگر حکم ظاهری حاصل از خبر واحد یا اصل عملی باشد یا دلیل قطعی بر اعتبارشان دارد که می‌شود قطع به حکم یا دلیل قطعی ندارد که هیچ حکمی نخواهد بود پس شک یا ظن در حکم ظاهری معنا ندارد.

[10]. این تبیین از اشکال سوم (تداخل اقسام) بر اساس توضیح شیخنا الأستاد آیة الله مروی بود. مرحوم امام در تهذیب الأصول، (چاپ سه جلدی)، ج2، ص290 در توضیح اشکال مرحوم آخوند می‌فرمایند: أورد علیه المحقّق الخراسانی: بأنّ الظنّ إن قام دلیل على اعتباره فهو ملحق بالعلم، و إن لم یقم فهو ملحق بالشکّ‌، فلا یصحّ التثلیث. این تقریر از اشکال صحیح نیست زیرا این اشکال به خود مرحوم آخوند هم وارد می‌شود. البته مرحوم امام در تهذیب الاصول نهایتا تثلیث مرحوم شیخ انصاری را قبول ندارند.

مرحوم امام در انوار الهدایة فی التعلیقة علی الکفایة اشکال تدااخل اقسام را به شیخ انصاری وارد دانسته و در ج1، ص35 می‌فرمایند: فتثلیث الأقسام، ممّا لا بدّ منه، لکن لا بما ذکره الشیخ - قدّس سرّه - لتداخل الأقسام، بل بما ذکره شیخنا العلاّمة الحائری و بعض محققی العصر قدّس سرّهما.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۲۰:۳۷
سید روح الله ذاکری

فصلٌ: فی المجمل و المبیّن ...، ص352  [1]

فصل چهارم: مجمل و مبیّن

آخرین فصل از فصول چهارگانه مقصد پنجم (مطلق و مقیّد) که البته در اصول فقه مرحوم مظفر به درستی یک مقصد مستقل به شمار آمده، بحث از مجمل و مبیّن است. مرحوم آخوند به جهت اندک بودن محتوای این مبحث، آن را به عنوان یک فصل ذیل مبحث مطلق و مقیّد ذکر کرده‌اند.

مرحوم آخوند در این فصل چهار نکته بیان می‌فرمایند:

نکته اول: تعریف

مبیّن ما له ظاهر و یکون قالبا لخصوص معنی

مبیّن کلامی است که معنای آن روشن و ظاهر است و از نظر عرف، الفاظ منطبق بر معنا هستند و به تعبیر مرحوم آخوند الفاظ قالب همان معنا هستند. (چه نصّ چه ظاهر) هر چند ممکن است قرائن خارجیّة سبب اجمال و تردید در معنا شوند و بدانیم که گوینده معنای ظاهری کلامش را اراده نکرده، لکن اصل معنای کلام لولا قرینه، ظاهر و روشن است به چنین کلامی می‌گوییم مبیّن.

مجمل ما لیس له ظهور

مجمل خلاف مبیّن است یعنی الفاظ و جملاتی که از نظر معنایی ظهور ندارند و مقصود گوینده برای ما معلوم و روشن نیست. هر چند ممکن است قرائن خارجیّة رافع تردید و اجمال باشند و بالأخره متوجه مقصود گوینده بشویم اما اصل چنین کلامی مجمل نام دارد.

نکته دوم: ذکر چند مثال

مرحوم آخوند چند مثال بیان کرده‌اند ما هم چند مثال ضمیمه می‌کنیم:

ـ مثال مبیّن: آیه شریفه: "قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ". (نصّ) یا "أَقِیمُوا الصَّلَاةَ". (ظاهر)

ـ مثال مجمل: حروف مقطّعه در قرآن.

ـ مثال مجملی که با قرائن می‌توان رفع اجمال نمود، (سال گذشته در امر یازدهم: مبحث اشتراک لفظی به مناسبت چند نمونه ذکر کردم اینجا هم چند نمونه اضافه می‌کنم) چند نمونه در مباحث عقائدی و امامت و چند نمونه در مباحث فقهی:

الف: چند نمونه در مباحث عقائدی و امامت:

موارد مختلفی قابل بیان است از جمله:

نمونه یکم: من بنته فی بیته

بعضی به مرحوم قطب الدین شیرازی[2] از بزرگان شیعه (متوفای 710ه‍ ق) نسبت داده‌اند[3] که در جمعی از أمراء و علماء اهل سنت از ایشان که تقیّة می‌کردند پرسیده شد بهترین فرد بعد از پیامبر6 چه کسی است و ایشان پاسخ دادند:

خیرُ الوَری بعد النبی من بنته فی بیته                  من فی دُجی لیل العمی ضوء الهدی فی زیته

بهترین فرد بعد از پیامبر کسی است که دختر او در خانه‌اش است، کسی که در سراپرده شب که چشم جایی را نمی‌بیند نور هدایت در وجود او است. هر دو فراز این بیت می‌تواند دو معنای متفاوت داشته باشد. در مصراع اول دو احتمال است:

1. بهترین فرد بعد پیامبر کسی است دختر پیامبر در خانه او است که منطبق بر مولایمان أمیر مؤمنان است. (ضمیر بنته به نبی بازگردد) 2. بهترین فرد بعد پیامبر کسی است که دختر آن فرد در خانه پیامبر باشد. (ضمیر بنته به من بازگردد)

در مصراع دوم نیز دو احتمال است:

1. کسی که در تاریکی شب به جای پیامبر در بستر ایشان خوابید، که منطبق بر مولای ما أمیر مؤمنان علیه السلام است. (لیلة المبیت) 2. کسی که در تاریکی شب (به اجبار) با پیامبر همراه شد که خلیفه مجعول دوم است.

نمونه دوم: ألا فالعنوه

ابن عبد ربّه أندلسی (متوفای 328ه‍ ق) نسبت به دو نفر یکی صعصعة بن صوحان[4] و دیگری عقیل ابن ابیطالب[5] نقل می‌کند که گفته‌اند: أمرنی معاویة أن ألعن علیّاً ألا فالعنوه.

نمونه سوم: الخلفاء أربعة أربعة أربعة

گفته شده بعضی از شیعیان وقتی در مجلسی از اهل سنت حاضر بود و برای روشن شدن مذهب او سؤال کرده بودند خلفاء پیامبر چند نفر هستند، ایشان هم جواب داده بود أربعة، أربعة، أربعة. طبیعتا برداشت یک سنی مذهب تأکید بر عدد چهار است اما برداشت یک شیعه عدد 12 است.

نمونه چهارم: أنا و الله من علیّ و من عثمان بریّ

ابن قتیبة[6] موارد مختلفی از این بحث را اشاره می‌کند از جمله اینکه نقل می‌کند یکی از خوارج راه را بر یکی از شیعیان بست و به او گفت یا از علی بن ابی طالب (علیهما السلام) و عثمان تبرّی و بیزاری می‌جویی یا تو را می‌کشم، آن فرد شیعه گفت: "أنا و الله من علیّ، و من عثمان بریّ" و جان خودش را نجات دارد. مقصودش این بود که به خدا قسم من از علی هستم و از عثمان بیزارم اما ظاهرش را می‌توان به گونه دیگر معنا نمود.

نمونه پنجم: تأویل لعن موجود در زیارت عاشورا

مرحوم قاضی نور الله شوشتری در مجالس المؤمنین (به زبان فارسی)، ج1، ص480 در شرح حال شیخ الطائفة الامامیه مرحوم شیخ طوسی می‌نویسند: نقل است که بعضى از مخالفان بعرض خلیفۀ عباسى که معاصر شیخ ابو جعفر بود رسانیدند که او و اصحاب او از شیعۀ امامیه سب صحابه مى‌کنند و کتاب مصباح او که دستور اعمال و ادعیۀ سنۀ متهجدان ایشان است بر آن گواهى مى‌دهد زیرا که در دعاء روز عاشورا از آن کتاب واقع است که اللهم خص اول ظالم باللعن منى و ابداء به اولا ثم الثانى و الثالث و الرابع اللهم العن یزید خامسا. پس خلیفه بطلب شیخ و کتاب مصباح فرستاد چون شیخ با کتاب حاضر شد و باعث طلب او مذکور گردید منکر سب شد و چون کتاب را گشودند و دعاى مذکور به او نمودند و گفتند این را چه عذر خواهید گفت شیخ در بدیهه گفت یا امیر المؤمنین مراد از آن عبارت نه آنست که غمازان گمان برده‌اند بلکه مراد باول ظالم قابیل قاتل هابیل است که بنیاد قتل در دنیا نهاد و ابواب لعن بر روى خود گشاد و مراد بثانى عاقر ناقۀ صالح است و اسم عاقر قیدار بن سالف بود و مراد بثالث قاتل یحیى بن زکریا است که بسبب بغیۀ از بغایاى بنى اسرائیل اقدام بر قتل آن معصوم نمود و مراد برابع عبد الرحمن بن ملجم است لعنه اللّه که اقدام بقتل على بن ابى طالب علیه السّلام نمود. خلیفه چون آن تاویل را شنید تصدیق او نمود و انعام فرمود و از ساعى و غماز انتقام کشید.

(دقت شود که شیعه بودن مرحوم شیخ طوسی بر همه روشن بوده لکن اعتراض به جهت لعن و سبّ صحابه بوده که ایشان به جهت دفع خطر از شیعیان با ظرافت آن را تأویل و توجیه می‌کنند)

ب: چند نمونه فقهی

نمونه یکم: در مبحث دریافت اجرت توسط قاضی

در مبحث جواز یا عدم جواز دریافت مزد توسط قاضی در کتاب القضا (و گاهی در مکاسب محرمه مبحث رشوه) بین فقها بحث است. یکی از روایات این بحث چنین است که امام صادق علیه السلام به عمار بن مروان فرمودند و السُحت انواع کثیره منها ما اصیب من اعمال الولاة الظلمة و منها اجور القضاة و اجور الفواجر و ثمن الخمر و النبیذ و المسکر و الربا بعد البینه.[7] سحت در بُغض شدید و حرمت بکار می‌رود. حضرت می‌فرمایند (کسب) مال حرام انواع زیادی دارد یکی از آن انواع پولی است که از خدمت به والیان و حاکمان ظالم و جائر به دست می‌آید، و منها اجور القضاة در مرجع ضمیر منها دو احتمال مساوی است:

احتمال یکم: به کلمه "انواع" برگردد یعنی یکی از انواع مال حرام مزدی است که قاضی دریافت کند. طبق این احتمال دریافت مزد بر قاضی حرام است چه از حاکم ظالم چه از حاکم عادل.

احتمال دوم: به کلمه "اعمال" برگردد یعنی یکی از راه‌های خدمت به حاکم ظالم و جائر قضاوت کردن در حکومت او و دریافت مزد است. طبق این احتمال، دریافت مزد فقط از حاکم ظالم بر قاضی حرام است.

هر دو احتمال مساوی است لذا مقصود از این فراز در روایت مجمل و غیر قابل استناد است. (بله قدر متیقن از حرمت دریافت مزد بر قاضی، دریافت مزد از قاضی ظالم و جائر است)

نمونه دوم: در مبحث حرمت سبّ

در مکاسب محرمه مرحوم شیخ انصاری مبحث سب المؤمن (یا حرمت سبّ جمیع الناس) اجمالا با این بحث آشنا شده‌ایم. یکی از أدله حرمت سبّ که فقها استناد می‌کنند آیه شریفه: "لاَّ یُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ."[8] است. اینجا هم دو احتمال است:

احتمال یکم: "من القول" بیان از سوء باشد. یعنی خدا ابراز گفتار سوء و قبیح را دوست ندارد و حرام است.

احتمال دوم: مرحوم آیة الله تبریزی در شرح مکاسب[9] می‌فرمایند: "من القول" بیان از جهر به سوء است. یعنی اگر فردی عمل سوءای انجام داد دیگران حق ندارند آن را ابراز و آشکار کنند إلّا من ظُلم.

طبق احتمال اول آیه حرمتّ سبّ را بیان می‌کند اما احتمال دوم ارتباطی به حرمت سبّ ندارد؛ لذا آیه از این جهت اجمال دارد و بعض محققین از جمله مرحوم امام و شیخنا الأستاد آیة الله حاج شیخ جواد مروی حفظه الله معتقدند قابل استناد برای اثبات حرمت سبّ نیست.

و لکلّ منهما فی الآیات ...، ص352  [10]

مرحوم آخوند می‌فرمایند هر کدام از مجمل و مبیّن در آیات و روایات نمونه‌های فراوانی دارند که نیازی به ذکر نیست لکن بعضی از آیات و روایات هم هست که مورد بحث و اختلاف قرار گرفته، بعضی از اعلام یک متن را مجمل و بعضی دیگر همان متن را مبیّن به شمار می‌آورند، طبیعتا چنین اختلافاتی به اختلاف در فتوا هم می‌تواند منجر شود. چند نمونه:

یکم: آیه شریفه السَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ أَیْدِیَهُمَا.

در این آیه نسبت به معنای کلمه قطع در این آیه چند برداشت مطرح است: إبانه و جدا کردن، خراش دادن، مجروح کردن.

همچنین نسبت به معنای کلمه ید در این آیه چند برداشت مطرح است: تمام دست تا بازو، تا آرنج، تا مج دست، فقط انگشتان.

 دوم: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ

برای توضیح آیه دوم و سوم ابتدا یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: مبنای حذف المتعلق دال علی العموم

متعلق حکم شرعی بر دو قسم است:

قسم یکم: فعلی از افعال است. مثل اینکه بفرماید: "حُرّمت علیکم شرب الخمر".

قسم دوم: عین خارجی است. مثل اینکه بفرماید: "حُرّمت علیکم الخمر". در این قسم روشن است که خود خمر ارتباطی به انسان ندارد که حرام باشد یا حلال بلکه انجام یکی از افعال انسان نسبت به خمر است که حرمت یا حلیّت‌اش معنا پیدا می‌کند، مثل تولید خمر، نوشیدن، خرید، فروش، نگهداری و ... . پس در هر جمله‌ای که حکم شرعی به عین خارجی تعلق گرفته باشد باید یک فعلی در تقدیر گرفته شود.

قاعده‌ای در ادبیات عرب مطرح است که به علم اصول هم سرایت کرده تحت عنوان حذف المتعلق دالّ علی العموم، یعنی وقتی متعلق و فعل مربوط به عین خارجی محذوف باشد معنایش این است که تمام افعالی که قابلیّت و امکان دارد در تقدیر هستند. پس در مثال "حُرّمت علیکم الخمر" افعال شرب، بیع، شراء، حفظ و ... همه در تقدیر است و همه اینها تحریم شده‌اند.

این قاعده را جمعی از محققان اصولی[11] مثل شیخنا الأستاد آیة الله شیخ جواد مروی قبول ندارند. به این دلیل که چنین استظهاری نه عرفی است نه با مقدمات حکمت قابل اثبات است. لذا در روایتی مثل: "أنهاکم عن آنیة الذهب و الفضة" نمی‌توان گفت فعلهای مختلفی در تقدیر است از جمله خرید، فروش، حفظ و نگهداری، تولید، آب خوردن در ظرف طلا و نقره، غذا خوردن و ...

در آیه شریفه "حرّمت علیکم أمهاتکم" معلوم نیست چه فعلی در رابطه با مادران حرام شده است، ضرب مادر، توهین به مادر، قتل مادر، ازدواج با مادر، نگاه به موی مادر و ... لذا برای روشن شدن وظیفه شرعی باید به قرائن و روایات مراجعه نمود.

سوم: آیه شریفه أُحِلَّتْ لَکُم بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ

در این آیه کریمه نیز مانند آیه قبل اینکه چه فعلی در تقدیر است معلوم و روشن نیست و باید از قرائن و روایات به دست آورد. (بهیمة از ماده بهم با ریشه معنایی ابهام به معنای زبان بسته، در بعض روایات، بهیمة به جنین داخل شکم حیوان چهارپا اطلاق شده است)

چهارم: کلیشه‌های حاوی لاء نفی جنس

جملاتی مانند "لاصلاة إلا بطهور" از این جهت اجمال دارد که از چه حیثیتی سخن گفته شده؟ "لاصلاة حقیقةً" یا "لاصلاة صحیحةً" یا "لاصلاة کاملة".

نکته سوم: اثبات اجمال یا بیان با برهان نیست

(لایذهب علیک) می‌فرمایند برای اثبات اینکه یک کلمه یا جمله جمل است یا مبیّن راهش برهان و صغری کبری چیدن و نتیجه گرفتن نیست بلکه واگذار به وجدان است که آیا این لفظ یا جمله را ظرف و قالب برای این معنای خاص می‌داند یا نه؟ پس با مراجعه به وجدان و اطلاعات لغوی و ادبی می‌توانیم تشخیص دهیم این لفظ مجمل است یا مبیّن.

فتأمل

اشاره به نقد قبل است یعنی اینگونه نیست که مراجعه به وجدان همیشه راهگشا باشد بلکه در موارد متعددی مجبوریم به لغت و منابع لغوی موجود در عصر نص (حضور اهل بیت علیهم السلام) مراجعه کنیم تا معنای یک لفظ را تشخیص دهیم کتبی مثل العین خلیل بن احمد فراهیدی، اصلاح المنطق ابن سکیت یا کتب قریب به عصر نص مثل معجم مقاییس اللغه.

نکته چهارم: اجمال و بیان دو وصف اضافی (نسبی) هستند

(ثمّ لایخفی) مجمل یا مبیّن بودن دو وصف نسبی و اضافی هستند یعنی:

ـ ممکن است یک لفظ نزد فرد الف مجمل باشد (چون اهل لسان نیست یا معنای لفظ را نمی‌داند یا معنای ظاهری‌اش با قرائن پیرامونی سازگار نیستند، قرائن یک معنایی به ذهن می‌رسانند اما معنای لغوی لفظ چیز دیگری است.)

ـ اما نزد فرد ب مبیّن باشد زیرا علم به وضع و معنای لغوی دارد یا قرینه‌ای که سبب اجمال شود نزد او محقق نیست.

در پایان می‌فرمایند بررسی تفصیلی این مطالب خارج از بحث اصولی است و جایگاه اصلی‌اش در فقه و استنباط حکم شرعی از الفاظ آیات و روایات است.

هذا تمام الکلام فی المقصد الخامس (المطلق و المقیّد) و علی الله التوکّل و به الإعتصام.

 

معیارهای انتخاب استاد درس خارج (جلسه سوم)

در پایان این جلسه در ادامه مبحث انتخاب استاد درس خارج به عنوان سومین جلسه به بیان نکاتی با محوریّت معیار نبودن حجم و میزان محتوای یک جلسه درس خارج نکاتی تبیین شد با این توضیح که معیار، پژوهش محور بودن بحث است و اینکه طلبه بتواند با مراجعه به منابع مطرح شده در درس، به تحلیل مطلب بپردازد که لازمه این کار محدود بودن محتوا و مراجعات است لذا اگر در یک جلسه درس شش صفحه A4 و به عبارت دیگر کلام پنج نفر از اعلام توسط استاد ارائه و مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد طبیعتا فرصت تحقیق مفصل و إعمال فکر توسط طلبه برای تمام زوایای آن محتوا باقی نمی‌ماند. برای توضیحات بیشتر می‌توانید به انتهای فایل صوتی این جلسه مراجعه نمایید.



[1]. جلسه 16 ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 197، سه‌شنبه، 1403.11.23. یکشنبه به جهت بارش برف و دوشنبه 22 بهمن و تعطیل بود.

[2]. او شاگرد مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی بود و آثاری در علم هیئت، طب، اصول و تفسیر از خود بجای گذاشت. ایشان دائی سعدی شیرازی بوده است. اواخر عمر در تبریز بود و بعد از فوتش او را در  قبرستان (چرنداب تبریز) دفن کردند.

[3]. محدث خبیر مرحوم شیخ عباس قمی در الکنی و الألقاب، ج3، ص73 این بیت را به ایشان نسبت می‌دهد البته نقل می‌کنند که این بیت به سبط بن جوزی (متوفای 654ه‍ ق) از علماء اهل هم نسبت داده شده است.

[4]. العقد الفرید، ج2، ص298.

[5]. العقد الفرید، ج4، ص114.

[6]. تأویل مختلف الحدیث، ابن قتیبة دینوری، ص39: فإن أحببت أن تعلم کیف یکون طلب المخرج خبرناک بأمثال ذلک فمنها أن رجلا من الخوارج لقی رجلا من الروافض فقال له والله لا أفارقک حتى تبرأ من عثمان وعلی أو أقتلک فقال أنا والله من علی ومن عثمان برئ فتخلص منه وإنما أراد أنا من علی یرید أنه یتولاه ومن عثمان برئ فکانت براءته من عثمان وحده ومن ذلک أن رجلا من أصحاب السلطان ...

[8]. سوره مبارکه نساء، آیه 148.

[10]. جلسه 17 ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 198، چهارشنبه، 1403.11.24.

[11]. مرحوم شهید صدر در بحوث فی شرح العروة الوثقى (الصدر، السید محمد باقر) ، جلد : 1 ، صفحه : 180  می‌فرمایند: ان هناک بحثا کلیا فی کون حذف المتعلق ملاکا للاطلاق فان هذا کلام مشهور لا أساس له، وإنما ادعاه جماعة، لانهم یرون فی کثیر من موارد حذف المتعلق استظهار الاطلاق عرفا، فخیل لهم أن منشأ ذلک هو کون حذف المتعلق ملاکا للاطلاق، مع أن منشأ فی الحقیقة قرینیة الارتکاز بمناسبات الحکم والموضوع على ما هو المحذوف.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۱۹:۳۹
سید روح الله ذاکری

فصل: المطلق و المقید المتنافیان ...، ص347  [1]

فصل سوم: اقسام مطلق و مقید متنافی

سومین فصل از فصول چهارگانه مبحث مطلق و مقیّد مربوط به بررسی اقسام مطلق و مقید است ضمن پنج مطلب:

مطلب اول: مطلق و مقیّد یا مختلف‌اند یا متوافق.

با ملاحظه رابطه مطلق و مقیّد روشن می‌شود که:

ـ اگر بین دو دلیل مطلق و مقیّد تنافی نباشد مثل "فی الغنم زکاةٌ" و "فی الغنم السائمة زکاة" (وصف مفهوم ندارد و نهایتا قید سائمه حمل می‌شود بر تأکید) در واقع مطلق و مقیّد نیستند و کاربرد این اصطلاح مسامحه‌ای است.

ـ تنافی بین مطلق و مقیّد بر دو قسم است:

قسم اول: در اثبات و نفی، مختلف باشند تقیید واقع می‌شود اجماعا

اگر دلیل مطلق و دلیل مقیّد از حیث مثبت و منفی بودنِ محتوایشان، مختلف باشند مثل: "أعتق رقبةً" و " لاتعتق رقبةً کافرة" به اتفاق اصولیان تقیید واقع می‌شود یعنی وجوب عتق رقبه مقیّد به ایمان است لذا اگر رقبه کافره آزاد کند تکلیف را امتثال نکرده است.

قسم دوم: در اثبات و نفی متوافق باشند.

اگر دلیل مطلق و مقیّد از حیث مثبت و منفی بودنِ محتوایشان یکسان باشند مثلا هر دو مثبت یا هر دو منفی باشند، مثل "أعتق رقبةً" و "أعتق رقبة مؤمنة" یا "لاتسبّ انساناً" (هیچ انسانی را سبّ نکن و ناسزا نگو) و "لاتسبّ انسانا مؤمنا" در کیفیت جمع بین این دو دلیل بین اصولیان اختلاف است، دو وجه جمع و به عبارت دیگر دو قول را بررسی می‌کنند:

قول (وجه جمع) اول: مشهور: حمل مطلق بر مقیّد (تقیید)

(و قد استدل) مشهور اصولیان معتقدند باید بین این دو دلیل به گونه‌ای جمع نمود که به هر دو عمل کرده باشیم یعنی مطلق را حمل می‌کنیم بر مقیّد و مطلق را تقیید می‌زنیم و می‌گوییم آنچه واجب است عتق رقبه مؤمن است و عتق رقبه کافر مجزی و کافی نیست. با عتق رقبه مؤمن، قطعا به هر دو دلیل عمل نموده‌ایم.

دلیل مشهور بر قول اول: الجمع أولی

دلیل مشهور قاعده الجمع مهما أمکن أولی من الطرح است.

(و قد اورد علیه) بعضی از اصولیان از جمله مرحوم میرزای قمی در قوانین الأصول این وجه جمع را نقد کرده و معتقدند جمع بین الدلیلین منحصر در این نیست بلکه وجه جمع دومی که چه بسا بهتر است هم وجود دارد:

قول (وجه جمع) دوم: صاحب قوانین: حمل امر در مقیّد بر استحباب

وقتی هر دو جمله مطلق و مقیّد، مثبت باشند ما امر در مقیّد را بر استحباب حمل می‌کنیم. توضیح مطلب این است که صیغه امر "أعتق" در "أعتق رقبة مؤمنة" ظهور در وجوب دارد اما به خاطر جمع این دلیل با "أعتق رقبة" دست از ظهور امر در وجوب بر می‌داریم و آن را بر استحباب حمل می‌کنیم. لذا نتیجه این است که عتق رقبه واجب است چه کافر چه مؤمن لکن مستحب است که رقبه مؤمن آزاد کند. پس عتق رقبه کافر مجزی و کافی است.

نقد وجه جمع دوم توسط مرحوم شیخ انصاری

(و أورد علیه) مرحوم شیخ انصاری معتقدند وجه جمع اول بهتر از وجه جمع دوم است. زیرا در وجه جمع اول هیچ تصرفی در الفاظ کلام شارع نمی‌کنیم اما در کلام مرحوم میرزای قمی صاحب قوانین چنین تصرفی وجود دارد. توضیح مطلب:

ـ در وجه جمع اول تصرفی در معنای الفاظ در کلام شارع نمی‌کنیم زیرا شارع فرموده: "أعتق رقبةً" چون فعلا این کلام مجرّد از قید است تصور و تخیّل می‌کنیم کلام شارع اطلاق دارد لکن بعد از اینکه دستور دوم یعنی "أعتق رقبة مؤمنة" صادر شد کشف می‌کنیم کلام قبلی هیچ اطلاقی نداشته و هنوز کلام مولا در بیان حکم شرعی به پایان نرسیده بود، پس اصلا اطلاق شکل نگرفته بود که با دلیل دوم در آن تصرف کنیم آن را حمل بر مقیّد کنیم، وقتی هر دو دلیل ضمیمه شد متوجه می‌شویم مراد مولا وجوب عتق رقبه مؤمنه بوده است.

ـ اما در وجه جمع دوم مرحوم صاحب قوانین در ظهور صیغه امر در وجوب تصرف و دستکاری کردند و آن را حمل بر استحباب نمودند.

روشن است وجه جمع دوم که مبتنی بر تصرف و دستکاری در معانی الفاظ کلام شارع است توان تعارض و کنار زدن وجه جمع اول را ندارد زیرا وجه جمع اول صرفا مبتنی بر ظهور کلام شارع است.

پس مرحوم شیخ انصاری غیر از قاعده الجمع أولی که مشهور بر قول اول ارائه دادند دلیل دیگری مطرح کردند که:

دلیل مرحوم شیخ انصاری بر قول اول: عدم تصرف در کلام شارع

نتیجه کلام مرحوم شیخ انصاری این شد که قول مشهور صحیح است چون بر اساس آن تصرفی در کلام شارع اتفاق نمی‌افتد اما طبق کلام مرحوم صاحب قوانین چنین تصرفی محقق می‌شود.

اشکال مرحوم آخوند به نقد مرحوم شیخ انصاری

(و أنت خبیر) مرحوم آخوند می‌فرمایند نقد مرحوم شیخ انصاری به مرحوم میرزای قمی وارد نیست زیرا هر دو وجه از جهت وقوع تصرف در کلام شارع مساوی‌اند لذا دو جواب به کلام مرحوم شیخ انصاری می‌دهند:

جواب اول: در هر دو وجه جمع تصرف محقق است

در فصل قبل، نکته چهارم از مطلب اول ثابت کردیم وقتی مولا دستور می‌دهد: "أعتق رقبةً" تا زمانی که قرینه بر تقیید نیامده، مقدمات حکمت جاری است و ظهور در اطلاق دارد، پس اطلاق کلام مولا شکل گرفت. وقتی دستور "أعتق رقبةً مؤمنة" آمد متوجه می‌شویم مراد جدی مولا عتق مطلق رقبه نبوده بلکه رقبه مقیّد به قید ایمان بوده است پس از اطلاق کلام قبلی که شکل گرفته بود یک فرد که رقبه کافر باشد خارج می‌شود. پس تصرف در کلام قبلی محقق شد. لذا هر دو وجه جمع از جهت تصرف در ظاهر کلام مولا مساوی هستند. نهایتا تصرف در مطلق و تقیید آن موجب مجازی بودن استعمال مطلق در مقیّد نیست چنانکه انتهای فصل اول توضیح دادیم.

جواب دوم: در هر دو وجه جمع استعمال مجازی نداریم.

(مع أنّ حمل) ممکن است مرحوم شیخ انصاری بفرمایند اگر هم بپذیریم در هر دو وجه جمع تصرف اتفاق افتاده باز هم وجه جمع اول مقدم است زیرا نتیجه تصرف در وجه اول این نیست که استعمال مطلق در مقیّد یک استعمال مجازی باشد اما نتیجه تصرف در وجه دوم این است که استعمال صیغه امر در استحباب یک استعمال مجازی باشد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند هر دو وجه جمع از این جهت نیز مساوی‌اند که تصرف در آنها سبب مجازی بودن استعمال نیست با این توضیح که:

ـ در وجه جمع اول دو دال و دو مدلول داریم، دال اول "أعتق رقبة" است که مدلولش اطلاق است؛ دال دوم "رقبة مؤمنة" است که مدلولش محدود بودن به قید ایمان است. پس رقبة در دلیل اول در معنای خودش که اطلاق باشد استعمال شده.

ـ در وجه جمع دوم نیز مقصود از حمل صیغه امر بر استحباب، استحباب اصطلاحی بالفعل نیست بلکه به معنای افضل الأفراد است. زیرا ملاک استحباب جواز ترک است در حالی که در ما نحن فیه دلیل دوم زیر چتر "أعتق رقبةً" است که قطعا ظهور در وجوب دارد. پس وقتی یک صیغه امر مثل "أعتق رقبة مؤمنة" زیر چتر وجوب عتق قرار می‌گیرد نمی‌توانیم آن را بر استحباب اصطلاحی حمل کنیم زیرا عتق رقبه نه مستحب بلکه واجب است. لذا نمی‌توانیم بگوییم عتق رقبه مؤمنه مستحب است بلکه باید بگوییم عتق رقبه واجب است و افضل الافراد آن است که رقبه مؤمنه آزاد کند.

تا اینجا نتیجه این شد که هر دو وجه جمع مساوی هستند و هیچکدام برتر از دیگری نیستند.

(نعم فی ما إذا) این عبارت استدراک از جواب اول به مرحوم شیخ انصاری است. مرحوم آخوند می‌فرمایند ما گفتیم در وجه اول تصرف در معنای الفظ مطلق اتفاق افتاده است لکن در یک صورت کلام مرحوم شیخ انصاری صحیح است و هیچ تصرفی در لفظ مطلق اتفاق نمی‌افتد آن هم صورتی است که اطلاق در مطلق را با أصالة البیان ثابت کنیم.

توضیح مطلب این است که اگر قرینه خاصه (حالیه یا مقالیه) یا قرینه عامه (مقدمات حکمت) وجود نداشت و شک داشتیم آیا "أعتق رقبة" اطلاق دارد یا نه در مطلب دوم از فصل دوم گفتیم أصالة البیان جاری می‌کنیم و نتیجه می‌گیریم اطلاق دارد. در این موارد وقتی دلیل دوم می‌گوید: "أعتق رقبة مؤمنة" دیگر شک رفع می‌شود و با وجود دلیل شرعی "أعتق رقبة مؤمنة" نوبت به تمسک به أصالة البیان نمی‌رسد. (الأصل دلیلٌ حیث لادلیل) در این صورت وجه جمع بین دو دلیل این است که چون در دلیل اول أصالة البیان و در نتیجه اطلاق‌گیری ممکن نیست (به خاطر وجود دلیل شرعی دوم) می‌گوییم دلیل اول در مقام اهمال بوده است و تکلیف اصلی در دلیل دوم بیان شده است.

فافهم

اشاره به نقد همین کلام اخیرشان در "نعم" است به این بیان که:

اولا: اگر ثابت شود دلیل اول در مقام اهمال است عمل به آن ممکن نیست و آن را کنار گذاشته‌ایم نه اینکه بین آن و دلیل مقیّد جمع کرده باشیم.

ثانیا: خود مرحوم آخوند در مطلب دوم فصل دوم فرمودند: "و لذا تری أنّ المشهور لایزالون یتمسّکون بها مع عدم إحراز کون مطلِقها بصدد البیان" یعنی مستند مشهور در بسیاری از اطلاق‌گیری‌ها همین أصالة البیان است، اگر بنا باشد با وجود دلیل شرعی "أعتق رقبة مؤمنة" نوبت به أصالة البیان نرسد پس اطلاق‌گیری هم ممکن نیست، پس بسیاری از اطلاق‌گیری‌های فقها إبطال می‌شود در حالی که التزام به این مطلب ممکن نیست.

و لعلّ وجه التقیید ...، ص349  [2]

دلیل مرحوم آخوند بر قبول قول مشهور

مرحوم آخوند مثل مشهور معتقدند در مطلق و مقیّد متنافیین متوافقین باید با تقیید مطلق، بین آنها جمع نمود لکن نه از باب أولویّت جمع که مشهور فرمودند و نه از باب عدم تصرف در معانی الفاظ و عمل به ظاهر کلام مولا که مرحوم شیخ انصاری فرمودند بلکه دلیل سومی ارائه می‌دهند که ابتدا به یک مقده کوتاه اصولی اشاره می‌کنیم:

مقدمه اصولی: اطلاق صیغه امر، مقتضی نفسی عینی تعیینی بودن است.

در باب اوامر اصول فقه مرحوم مظفر و کفایه مرحوم آخوند فرا گرفتیم که اگر قرینه بر تخییری، کفایی و غیری بودن واجب نداشته باشیم، اطلاق صیغه امر اقتضا می‌کند امر و وجوب، یک وجوب نفسی، عینی تعیینی باشد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند باید ظهور دلیل مطلق و مقیّد را مقایسه کنیم:

ـ دلیل مطلق "أعتق رقبةً" به کمک مقدمات حکمت، ظهور در اطلاق دارد. یعنی متعلق وجوبِ عتق، مطلق رقبه است.

ـ دلیل مقیّد "أعتق رقبة مؤمنة" به جهت اطلاق صیغه امر حمل بر وجوب تعیینی می‌شود. یعنی نمی‌دانیم وجوب عتق رقبة مؤمنه، یک واجب تخییری است که مثلا می‌توانیم به جای رقبه مؤمنه، رقبة کافره آزاد کنیم یا واجب تعیین است، اطلاق صیغه امر اقتضا دارد وجوب را حمل کنیم بر وجوب تعیینی یعنی دلیل مقیّد می‌گوید معیّناً باید رقبة مؤمنة آزاد کنید.

در مقایسه بین این دو مدلول، مدلول دلیل مقیّد اقوی است (عرفا هر چه محدوده دلالت یک دلیل ضیق و کمتر باشد نسبت به دلیل دیگر که محدوده دلالتش وسیع باشد ظهورش قوی‌تر است)

نتیجه اینکه دلالت دلیل مقیّد بر وجوب تعیینی عتق رقبه مؤمنه، اقوی است از دلالت دلیل مطلق بر وجوب عتق رقبه (مؤمن یا کافر) در نتیجه دلیل مطلق تقیید می‌خورد و نتیجه وجوب عتق رقبه مؤمنه است.

اشکال: عدم جریان دلیل در مستحبات

مستشکل می‌گوید اگر دلیل مرحوم آخوند بر لزوم رابطه تقیید بین مطلق و مقید متنافیین متوافقین را بپذیریم لازم می‌آید در مستحبات نیز همین دلیل جاری باشد در حالی که احدی از علما از جمله مرحوم آخوند به این لازمه پایبند نیستند.

توضیح مطلب این است که مستشکل می‌گوید اگر اقوی بودن مدلول دلیل مقیّد باعث تقدیم آن بر دلیل مطلق است در مستحبات هم باید همین را بگویید. پس اگر دو دلیل داشته باشیم:

دلیل مطلق: "زُر الحسین علیه السلام" زیارت امام حسین علیه السلام مستحب است مطلقا در هر زمانی که باشد.

دلیل مقیّد: "زُر الحسین علیه السلام فی یوم الغدیر" زیارت امام حسین علیه السلام در روز غدیر مستحب است.

مرحوم آخوند باید بفرمایند دلیل مقیّد مانع اطلاق دلیل مطلق است یعنی زیارت امام حسین علیه السلام معیّنا در روز غدیر مستحب است یعنی در سایر روزهای سال مستحب نیست.

در حالی که احدی از علما از جمله مرحوم آخوند در باب مستحبات چنین فتوایی نمی‌دهند.

جواب:

مرحوم آخوند دو جواب به این اشکال مطرح می‌کنند:

اولا: (اللهم إلا أن) می‌فرمایند رابطه اطلاق و تقیید در واجبات و مستحبات متفاوت است. در مستحبات در واقع تقیید وجود ندارد بلکه دلیل مطلق شامل تمام افراد مدلولش می‌شود و دلیل مقیّد صرفا اشاره می‌کند به اینکه بعضی از آن افراد، درجه محبوبیت و ثوابشان نزد شارع بالاتر است. در مثل مذکور زیارت امام حسین علیه السلام در تمام زمانها مستحب است اما در روز غدیر ثواب و محبوبیت بیشتری عند الشارع دارد.

فتأمل

اشاره به نقد جواب اول است که اگر معیار تفاوت بین مطلق و مقید در واجبات با مطلق و مقید در مستحبات صرفا تفاوت محبوبیت باشد، این تفاوت محبوبیت اختصاص به مستحبات ندارد و در واجبات هم وجود دارد، مثل اینکه دلیل مطلق می‌گوید: "صلّ" و دلیل مقیّد می‌گوید: "صلّ فی المسجد" اینجا هم صلاة در مسجد حمل بر محبوبیت بیشتر صلاة در مسجد می‌شود. پس صرف دلالت بر محبوبیّت نمی‌تواند سبب تفاوت بین مطلق و مقیّد در واجبات و مستحبات باشد.

ثانیا: (أو أنّه کان) ابتدا یک مقدمه کوتاه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: قاعده تسامح در أدله سنن

در رسائل مرحوم شیخ انصاری با قاعده تسامح در أدله سنن آشنا شده‌ایم و در تنبیه دوم از تنبیهات باب برائت در کفایه نیز خواهد آمد که جمعی از علما در بررسی سند و اعتبار أدله‌ای که مستحبات را بیان می‌کنند معتقد به تسامح هستند، یعنی اگر مثلا روایتی نقل شده باشد که خواندن سوره‌ای خاص از قرآن ثواب و اجر و فائده خاصی دارد، حتی اگر سند این روایت ضعیف باشد، کسی که با امید به کسب ثواب به این روایت عمل کند، ثواب مورد نظر را کسب می‌کند. مبنای این قاعده هم روایات و أخبار "من بلغه عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم شیء من الثواب فعمل به کان ذلک له" می‌باشد.

بعضی از علما از جمله مرحوم آخوند تسامح را هم در بُعد سند هم در بُعد محتوا مطرح می‌کنند. مقصود از تسامح در بُعد محتوا آن است که در همین مسأله محل بحث ادعا می‌فرمایند که در مستحبات هب اطلاق مطلق عمل می‌کنیم و با دلیل مقیّد بعضی از افراد را از تحت مطلق خارج نمی‌کنیم بلکه صرفا حمل بر تأکید در استحباب می‌کنیم.

مرحوم آخوند می‌فرمایند طبق دلیلی که برای تقدیم مقیّد بر مطلق مطرح کردیم در مستحبات هم باید تقیید مطرح باشد لکن از باب تسامح در أدله سنن (أدله مستحبات) می‌گوییم دلیل مقیّد باعث نمی‌شود استحباب صرفا مختص به همان مقیّد (زیارت امام حسین علیه السلام در روز غدیر) باشد بلکه همچنان به مطلق عمل می‌کنیم و تقیید به روز غدیر را حمل بر استحباب مؤکد می‌کنیم. پس وجه تفاوت بین واجبات و مستحبات این شد که در أدله واجبات تسامح راه ندارد زیرا انتساب یک واجب شرعی به شارع است اما در مستحبات که انجام ندادنشان اشکالی ندارد می‌توان دلیل مقیّد را حمل بر تأکید نمود.

ثم إنّ الظاهر أنّه ...، ص349

مطلب دوم: عدم تفاوت بین مثبتین و منفیین

مرحوم آخوند در جمع بین دو مطلق و مقیّد متنافی متوافق در صورتی که هر دو مثبت هستند بحث فرمودند و مثل مشهور معتقد شدند باید مطلق را با مقیّد تقیید بزنیم به دلیل أقولی بودن دلالت دلیل مقیّد از مطلق. حال می‌فرمایند همین مطلب در مطلق و مقیّد متنافی متوافق که هر دو منفی باشند نیز همین است. مثالی که جلسات قبل مطرح کردیم این بود: "لاتسبّ انسانا" و "لاتسبّ انسانا مؤمناً" جمع بین این دو دلیل بر اساس رابطه تقیید چنین است که فقط سبّ و دشنام دادن مؤمن حرام است.

کما لایتفاوتان ...، ص350

مطلب سوم: منشأ تشخیص تنافی، اتحاد تکلیف است

در ابتدای فصل سوم (اقسام مطلق و مقیّد) عرض کردیم اگر مطلق و مقیّد تنافی نداشته باشند از اصطلاح اصولی مبحث مطلق و مقیّد خارج‌اند. حال مرحوم آخوند می‌فرمایند راه تشخیص اینکه دلیل مطلق و مقیّد متنافی هستند این است که تکلیف در هر دو یکی باشد. یعنی اگر یقین داشته باشیم مکلف یک وظیفه بیشتر ندارد معلوم می‌شود این وظیفه یا در قالب مطلق قابلیّت تحقق دارد یا در قالب مقیّد. یک دلیل می‌گوید: "إن أفطرتَ فی شهر رمضان من غیر عذرٍ أعتق رقبة" دلیل دیگر می‌گوید: " إن أفطرتَ فی شهر رمضان من غیر عذر أعتق رقبة مؤمنة" فرضا یقین یا اطمینان داریم که کسی که در ماه مبارک رمضان عمدا روزه خواری کرده یک وظیفه بیشتر ندارد یا این وظیفه آزاد کردن مطلق بنده (چه کافر چه مؤمن) است یا این وظیفه آزاد کردن خصوص بنده مؤمن است. کیفیت تشخیص وحدت تکلیف هم یا از راه وحدت سبب است لذا نسبت به رقبه کافر یا می‌توانیم به مطلق عمل کنیم که می‌گوید مجزی است یا به مقیّد عمل کنیم که می‌گوید مجزی نیست؛ یا از راه قرینه حالیّة یا مقالیّة است.

تنبیهٌ: لافرق فی ما ذکر ...، ص350

مطلب چهارم: عدم تفاوت در حکم تکلیفی و وضعی

مرحوم آخوند می‌فرمایند تمام مطالبی که نسبت به رابطه دو دلیل مطلق و مقیّد مطرح کردیم بین حکم تکلیفی و وضعی مشترک است یعنی فرقی نمی‌کند دو دلیل، بیان کننده حکم تکلیفی باشند مثل مثالهای عتق و سبّ یا بیان کننده حکم وضعی باشند مثل اینکه دلیل مطلق می‌گوید: "البیع سبب لنقل الملک" و دلیل مقیّد می‌گوید: "البیع بصیغة العربیة سبب لنقل الملک" در این موارد هم اگر ظهور دلیل مقیّد اقوی باشد سبب تقیید دلیل مطلق خواهد بود. و این تقیید هم متعارف بین عقلا و عرف است که ابتدا یک دلیل مطلق بگویند سپس با قیودی آن را محدود کنند.

البته عکس[3] این متعارف نیست که یک دلیل مقیّد مطرح کنند و آن را بر خلاف ظاهرش حمل بر مطلق کنند. برای توضیح مطلب یک مقدمه اصولی که قبلا در مفهوم وصف هم ذکر شد را یادآوری می‌کنیم:

مقدمه اصولی: قید توضیحی، غالبی و احترازی

اصولیان تقسیمات مختلفی برای قید مطرح می‌کنند از جمله:

ـ قید توضیحی: آن است که ذکرش باعث تقسیم مقیّد نمی‌شود و تأثیری در حکم ندارد. مثل الإنسان ناطقٌ. قید ناطق بودن توضیح برای انسان است نه اینکه انسان بر دو قسم باشد یکی ناطق و دیگری غیر ناطق.

ـ قید غالبی: آن است که غالبا و معمولا یک شیئ مقیّد به آن است البته این قید باعق تقسیم مقیّد می‌شود اما تأثیری در حکم ندارد. مثل آیه شریفه "و ربائبکم اللاتی فی حجورکم" که در صدد بیان خانم‌هایی است که بر مرد محرم هستند. یکی از آنها موردی است که مرد با خانمی ازدواج کند که از شوهر قبلی‌اش دختر دارد، چون غالبا خانمی که از شوهر قبلی‌اش فرزند دارد و قصد ازدواج دوباره (مثلا برای تأمین هزینه‌های زندگی) دارد در همان سنین خردسالی فرزندش ازدواج می‌کند و این فرزند در خانه شوهر جدید بزرگ می‌شود لذا خداوند فرموده دختری که این خانم به خانه شما می‌آورد و در خانه شما بزرگ می‌شود به شما محرم است. پس ربیبه‌ها بر دو قسم‌اند یا در خانه شوهر جدید بزرگ می‌شوند یا اینکه بزرگسال هستند، اما حکم محرمیت در هر دو صورت یکی است.

در مبحث مفهوم وصف اصول فقه مرحوم مظفر خواندیم که قید غالبی مفهوم ندارد.[4]

ـ قید احترازی: آن است که برای احتراز و خارج کرد موردی که فاقد قید است بیان شود. مثل آیه شریفه "لله علی الناس حجّ البیت من استطاع الیه سبیلا" قید استطاعت هم باعث تقسیم حاجی می‌شود که حاجی یا مستطیع بوده یا نه، هم باعث تقسیم حکم می‌شود که اگر مستطیع باشد حج بر او واجب است و اگر مستطیع نباشد حج بر او واجب نیست. گفته می‌شود اصل در قیود احترازیّت است.

مرحوم آخوند می‌فرمایند متعارف نیست که عقلا یک قید بیاورند و بر خلاف ظاهرش آن را ملغی و بی اثر و حمل بر غالبی یا توضیحی بودن کنند. مثلا وقتی مولا فرموده: "أعتق رقبةً مؤمنة" خلاف ظاهر است که ادعا کنیم قید "مؤمنة" صرفا به این جهت بیان شده که در جامعه اسلامی غالبا بردگان مسلمان هستند و الا قید احترازی نیست و نمی‌خواهد بگوید اگر رقبه کافر آزاد کردی مجزی نیست.

تبصرة لاتخلو من تذکرة ...، ص250  [5]

مطلب پنجم: اقسام نتائج مقدمات حکمت

مرحوم آخوند می‌فرمایند جریان مقدمات حکمت در موارد مختلف اقتضائات و نتائج گوناگونی می‌تواند داشته باشد:

قسم اول: شمول بدلی مثل أعتق رقبةً

قسم دوم: شمول استیعابی (اطلاق شمولی) مثل أحل الله البیع

قسم سوم: دلالت بر یک نوع خاص (تعیینی، عینی، نفسی)

هر کدام از این سه قسم را توضیح می‌دهند:

در توضیح قسم سوم[6] می‌فرمایند (در اصول فقه مرحوم مظفر و در باب اوامر کفایه خواندیم و در چند جلسه قبل هم اشاره کردیم) اگر صیغه امر قرینه بر تخییری، کفایی یا غیری بودن داشته باشد صیغه امر را بر همان حمل می‌کنیم لکن اگر قرینه نباشد، مقدمات حکمت اقتضا دارند اطلاق صیغه امر حمل شود بر خصوص وجوب تعیینی، عینی، نفسی. زیرا از طرفی تخییری یا کفائی یا غیری بودن نیاز به مؤنه زائد و قرینه خاص دارد و از طرف دیگر امکان ندارد هر دو تعیینی و تخییری بودن یا عینی و کفایی بودن یا غیری و نفسی بودن با هم از صیغه امر اراده شود زیرا مستلزم تناقض است. پس وقتی احراز کردیم مولا در مقام بیان است و قرینه بر تخییر یا کفایی یا غیری بودن اقامه نکرده اطلاق صیغه امر را حمل بر وجوب تعیینی، عینی نفسی می‌کنیم.

در توضیح قسم دوم و شمول استیعابی هم می‌فرمایند در مثل "أحلّ الله البیع" سه احتمال بیشتر نداریم:

احتمال اول: بگوییم این کلام مهمل یا مجمل است و معلوم نیست مقصود شارع چه بیعی است.

این احتمال خلاف فرض است زیرا پیش فرض ما در جریان مقدمات حکمت این است که متکلم در مقام بیان است.

احتمال دوم: بگوییم مقصود شمول بدلی است. یعنی یکی از اقسام بیع حلال است و ما بقی حرام هستند.

این احتمال هم صحیح نیست زیرا مناسب با مقام نیست. یعنی از قرینه تقابل بین "احل الله البیع" و "حرّم الربا" متوجه می‌شویم چنانکه "الربا" اطلاق دارد و شامل تمام اقسام ربا می‌شود، "البیع" هم اطلاق دارد و شامل تمام اقسام بیع می‌شود. همچنین با در مقام بیان بودن شارع سازگار نیست که بدون تعیین و به صورت کلی بفرماید یک قسمی از اقسام بیع حلال است.

(لامجال) ممکن است گفته شود[7] این دلیل شمول بدلی دارد به این نحو که خداوند انتخاب یک قسم علی البدل را به مکلف واگذار کرده است. این احتمال هم قابل ذکر نیست زیرا خلاف ظاهر است و نیاز به قرینه دارد و چنین قرینه‌ای نداریم.

احتمال سوم: بگوییم "أحل الله البیع" ظهور در اطلاق استیعابی (اطلاق شمولی) دارد و هو المطلوب.

اشکال: (و لایصحّ) مستشکل می‌گوید چه اشکال دارد چنانکه در "أعتق رقبةً" که قید در متعلق امر آمده می‌گوییم اطلاق بدلی دارد، در "أحلّ الله البیع" هم بگوییم اطلاق بدلی دارد؟

جواب: می‌فرمایند "أعتق رقبة" را باید حمل بر اطلاق بدلی کنیم و ممکن نیست حمل بر اطلاق شمولی کنیم زیرا نکره وضع شده برای دلالت بر یک فرد، و وقتی یک فرد از رقبه آزاد شد دیگر تکلیفی باقی نیست که بگوییم شامل سایر رقبه‌ها هم می‌شود. همچنین اراده غیر عموم بدلی هم از "أعتق رقبة" یعنی خصوص عتق رقبه مؤمنه هر چند ممکن است اما با جریان مقدمات حکمت و این پیش فرض که متکلم در مقام بیان بوده سازگار نیست. پس ناچاریم بگوییم جریان مقدمات حکمت در "أحلّ الله البیع" دلالت بر اطلاق شمولی می‌کند و در "أعتق رقبة" دلالت بر اطلاق بدلی می‌کند.



[1]. جلسه 13 ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 194، دوشنبه، 1403.11.15. دیروز میلاد مولی الکونین أباعبدالله الحسین علیه السلام و از تعطیلات رسمی حوزه علمیه بود.

[2]. جلسه 14 ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 195، چهارشنبه، 1403.11.17. دیروز در مؤسسه، جلسه بصیرتی بود.

[3]. در این قسمت عبارت یعنی در کفایه، ج1ص350 سطر 10 جمله بخلاف العکس در چاپ های قبل کفایه مجمع الفکر داخل دو خط فاصله قرار گرفته که درست نیست و البته در چاپهای بعد اصلاح شده است.

[5]. جلسه 15 ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 196، شنبه، 1403.11.20.

[6]. در چاپ مجمع الفکر، ص351، سطر 4 عبارت "فالحکمة فی إطلاق..." ابتدای پاراگراف آمده که صحیح نیست و باید به عبارت قبل متصل ذکر شود زیرا توضیح قسم سوم است.

[7]. در چاپ مجمع الفکر، ص351، سطر 11 عبارت "و لا مجال لإحتمال..." نباید ابتدای پاراگراف باشد زیرا ادامه مطلب قبل است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۱۹:۳۷
سید روح الله ذاکری

فصلٌ: المشهور بین الاصحاب ...، ص66  [1]

أماره پنجم: ظن حاصل از خبر واحد

مرحوم آخوند از پنجمین فصل از فصول شش‌گانه مبحث امارات وارد بحث از حجیت خبر واحد می‌شوند و پنج فصل را به بحث از آن اختصاص می‌دهند.

مبحث حجیّت خبر واحد به تعبیر مرحوم آخوند از مهمترین مسائل و مباحث علم اصول است.

بررسی زوایا و مطالب مربوط به خبر واحد و انتخاب مبنا در علم اصول در تمام صفحات فقه از کتاب الطهاره تا کتاب الدیات تأثیرگذار است و به تعبیر بعض بزرگان علیها تدور رحی الإجتهاد.

شبهاتی درباره بحث حجیت خبر واحد از گذشته‌های دور تا کنون مطرح بوده و حتی امروزه گاهی در فضای مجازی با ساده‌سازی محتوای بعضی از شبهات در باره حجیت خبر واحد و احکام شرعی مستخرَج از آنها، این شبهات را به ذهن عموم مردم القاء می‌کنند.

کلیّت مباحث مرحوم آخوند در این جا ضمن سه مرحله پیگیری می‌شود: 1. آیا بحث حجیّت خبر واحد از مسائل علم اصول است یا از مبادی آن؟ 2. أدله منکرین حجیت خبر واحد و نقد آن. 3. أدله قائلین به حجیّت خبر واحد.

مرحله اول: این بحث از مسائل علم اصول است

قبل توضیح کلام مرحوم آخوند یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: موضوع، مبادی و مسائل علوم

در آغاز کفایه با سه اصطلاح آشنا شدیم:

موضوع علم: گفته می‌شد موضوع هر علم ما یُبحث فیه عن عوارضه الذاتیّة. موضوع هر علم چیزی است که از عوارض ذاتی آن چیز بحث می‌کنیم. البته مرحوم آخوند الزام به تعیین عنوان برای موضوع را نمی‌پذیرفتند.

مبادی علم: مبادی و مقدمات در یک علم مباحثی است که به تبیین موضوع و اجزاء مربوط به موضوع می‌پردازد.

مسائل علم: مرحوم آخوند فرمودند[2] مسائل هر علم مجموعه مطالبی است که غرض از تدوین آن علم را تأمین می‌کنند و ما را به هدفی که در آن علم به دنبالش هستیم می‌رسانند. غرض از علم اصول هم استنباط حکم شرعی است پس هر چیزی که در استنباط حکم شرعی دخالت دارد از مسائل علم اصول خواهد بود.

مرحوم آخوند اشاره نفرموده‌اند اما طبق بعض مبانی اصولی، بحث از حجیّت خبر واحد از مبادی علم اصول خواهد بود. مرحوم صاحب قوانین معتقد بودند موضوع علم أصول أدله أربعة بما هی حجةٌ است. یعنی موضوع علم اصول کتابِ حجة، سنتِ حجة، اجماع حجة و عقل حجة است. بنابراین مبنا موضوع علم اصول دو جزء دارد یکی سنت و دیگری حجیّت، پس بحث از حجیت سنت یا همان خبر واحد بحث از اجزاء موضوع است که در مقدمه گفتیم مربوط به مبادی علم است نه مسائل آن.

در مقابل مرحوم صاحب قوانین مرحوم آخوند و مشهور اصولیان معتقدند بحث خجیّت خبر واحد از مسائل علم اصول است لکن در تبیین این مدعا چند بیان وجود دارد که مرحوم آخوند به سه بیان اشاره می‌کنند:

بیان اول: مرحوم آخوند: چون در طریق استنباط حکم شرعی است

مرحوم آخوند می‌فرمایند ابتدیا کفایه گفتیم موضوع علم اصول أدله اربعه نیست بلکه هر چیزی است که در طریق استنباط حکم شرعی باشد. مسأله حجیّت خبر واحد به روشنی از مسائل علم اصول است زیرا با اثبات حجیّت خبر واحد قسمت أعظم استنباطات فقهی میسّر خواهد شد.

بیان دوم: صاحب فصول: بحث از حجیت سنت بحث از عوارض ذاتی موضوع است

مرحوم صاحب فصول می‌فرمایند بحث از عوارض ذاتی موضوع، همان مسائل علم را تشکیل می‌دهند. موضوع علم اصول ادله اربعه است نه با قید دلیلیّت یا همان حجیّت بلکه حجیّت از عوارض ذاتی سنت است و سنت در کنار کتاب، اجماع و عقل موضوع علم اصول است. پس بحث از حجیّت سنت (خبر واحد) بحث از مسائل علم اصول است.

نقد بیان دوم: بحث از عوارض حاکی سنت است نه سنت

(ضرورة أنّ البحث) مرحوم آخوند می‌فرمایند بحث از حجیّت خبر واحد در واقع بحث از حاکی سنت است نه خود سنت زیرا سنت قول، فعل یا تقریر معصوم است، زراره قول معصوم را برای ما نقل و حکایت کرده است، و ما از حجیّت قول زراره بحث می‌کنیم نه از حجیّت قول امام معصوم، قول زراره هم حاکی از سنت و قول امام معصوم است پس بحث از حجیت خبر واحد بحث از عوارض سنت نیست بلکه بحث از عوارض حاکی سنت است.

بیان سوم: شیخ انصاری: بحث از ثبوت سنت بحث از عوارض ذاتی است

مرحوم شیخ انصاری فرموده‌اند اثبات سنّت از طریق خبر متواتر و از طریق خبر واحد محفوف به قرائن قطعی و مسلّم است، بحث در این است که آیا سنت (قول، فعل و تقریر معصوم) با خبر واحد ثابت می‌شود یا خیر؟ پس بحث در اینجا از ثبوت سنّت است و بحث از ثبوت سنّت بحث از عوارض ذاتی سنت است و بحث از عوارض ذاتی موضوع علم اصول، بحث از مسائل علم اصول خواهد بود.

پس مرحوم صاحب فصول فرمودند بحث از حجیّت خبر واحد است مرحوم شیخ فرمودند بحث از ثبوت سنت است. 

نقد بیان سوم: دو اشکال دارد

مرحوم آخوند می‌فرمایند کلام مرحوم شیخ انصاری دو اشکال دارد:

اولا: بحث از عوارض مشکوک السنه بودن است نه سنت

مرحوم آخوند می‌فرمایند سنت یقینا حجت است و بحثی نداریم بلکه بحث در حجیّت یا ثبوت یا عوارض مشکوک السنه بودن است. نمی‌دانیم روایت زراره سنت هست یا خیر؟ حجت هست یا خیر؟ بحث ما از عوارض (ثبوت) سنت نیست.

ثانیا: ثبوت سنت لازمه بحث حجت خبر واحد است نه خود آن

می‌فرمایند ما در بحث حجیّت خبر واحد یک ملزوم داریم و یک لازم. ملزوم همان حجیّت خبر واحد است، وقتی ملزوم یعنی حجیّت خبر واحد ثابت شد یک لازمه لاینفک دارد که ثبوت سنت باشد. چنانکه با اثبات روز بودن، وجود خورشید هم خود بخود ثابت شده است اینجا هم با اثبات حجیّت خبر واحد، خود بخود ثبوت سنت هم ثابت شده است. پس مرحوم شیخ انصاری بین ملزوم و لازم خلط کرده‌اند. ثبوت سنّت در واقع لازمه حجیت خبر واحد است نه اصل بحث حجیت خبر واحد.

نتیجه مرحله اول این است که بحث از حجیّت خبر واحد از مسائل علم اصول است نه از مبادی آن.

مرحله دوم: أدله منکرین حجیّت خبر واحد

در این مرحله مرحوم آخوند دو مطلب دارند ابتدا سه دلیل منکرین حجیت خبر واحد را ذکر می‌کنند سپس آنها را نقد می‌کنند.

مطلب اول: بیان سه دلیل منکرین حجیت خبر واحد

قائلین به عدم خجیّت خبر واحد به سه دلیل تمسک کرده‌اند:

دلیل اول: آیات ناهیه از اتباع ظنّ لاتقف ما لیس لک به علم

مثل آیه شریفه "لا تَقفُ مَا لَیسَ لکَ بِهِ عِلمٌ"[3] و "إنَّ الظَّنَ لا یُغنِی مِنَ الحَقِّ شَیئاً"[4]

این آیات نهی می‌کنند از تبعیّت خبر ظنّی.

دلیل دوم: روایات ناهیه از خبر واحد بدون قرینه بر اعتبار

فرموده‌اند روایات متعددی داریم که از عمل به روایتی که علم نداریم از معصوم صادر شده نهی می‌کنند همچنین روایاتی که از عمل به روایتی که مخالف قرآن است یا موافق قرآن نیست ما را نهی می‌کند.

دلیل سوم: اجماع

مرحوم سید مرتضی فرموده‌اند علماء شیعه اجماع دارند بر عدم اعتبار خبر واحد بدون قرینه بر اعتبار، بلکه فراتر از این فرموده‌اند ترک عمل به خبر واحد مثل ترک عمل به قیاس از ضروریات مذهب شیعه است.

و الجواب: أمّا عن الآیات ...، ص68  [5]

مطلب دوم: نقد أدله منکرین

مرحوم آخوند هر سه دلیل را نقد می‌فرمایند:

نقد استدلال به آیات

بر استدلال به آیات سه نقد را وارد می‌دانند. ابتدا توجه به دو مقدمه و دو نکته اصولی لازم است:

مقدمه اول: قدر متیقن در مقام تخاطب

مرحوم آخوند در مباحث مطلق و مقیّد و ضمن تبیین مقدمات حکمت سخن از قدر متیقن در مقامت تخاطب فرمودند: ثالثتها: انتفاء القدر المتیقّن فی مقام التخاطب. اگر قدر متیقن در مقام تخاطب و گفتگو داشته باشیم نمی‌توانیم به اطلاق کلام تمسک کنیم. مثل اینکه پدر از مضرّات یک نوع نان خاص برای پسر مطالبی بیان کند سپس به او بگوید اشتر الخُبز پس نمی‌تواند به اطلاق ظاهر دستور پدر تمسک کند و از همان نوع خاص نان برای پدر بخرد.

مقدمه دوم: اقسام تواتر

ذیل تنبیه سوم از مبحث اجماع منقول قسمتی از عبارت چند صفحه‌ای مرحوم طباطبائی در مفاتیح الأصول را نقل کردم علاوه بر مراجعه به آن، قابل ذکر است که مشهور تواتر را بر دو قسم می‌دانند و مرحوم آخوند قسم سومی هم اضافه کرده‌اند:

تواتر لفظی: یعنی نقل متعدد عین الفاظ یک روایت توسط راویان مختلف که سبب حصول قطع برای انسان می‌شود. مثال معروف آن حدیث غدیر است. نمونه فقهی آن هم حدیث "ألا لایطوفنّ بالبیت عریان" است.

تواتر معنوی: یعنی نقل متعدد محتوای واحد توسط راویان مختلف بدون اتحاد عین الفاظ. مثل نقل شجاعت مولای ما أمیرمؤمنان در جنگهای مختلف که از مجموعه آنها معنا و محتوای شجاعت حضرت به اثبات می‌رسد.

تواتر اجمالی: مرحوم آخوند در همین عبارت محل بحث می‌فرمایند تواتر اجمالی آن است که (فرضا 10 روایت مختلف با الفاظ و معانی متفاوت نقل شده که) علم اجمالی داریم یکی از این روایات از معصوم صادر شده است. در تواتر اجمالی نه می‌توانیم به همه این روایات عمل کنیم و نه می‌توانیم همه را کناربگذاریم بلکه باید قدر متقین آنها عمل نماییم.

تواتر اجمالی از ابداعات مرحوم آخوند است که البته مورد قبول اصولیان پس از ایشان قرار نگرفته است.

اولا: آیات مذکور، مربوط به اصول عقائدند.

ثانیا: اگر مطلقا عقائد و احکام را شامل شود قدر متیقن در مقام تخاطب تقیید می‌زند به عقائد

یعنی اگر بپذیریم که این آیات اطلاق دارند و هم از تبعیت غیر علم در عقائد نهی می‌کنند هم از تبعیّت غیر علم در احکام شرعی باز هم می‌گوییم آیات قبل و بعدشان نشان می‌دهد مقام تخاطب مربوط به عقائد است، پس قدر متیقن در مقام تخاطب مانع عمل به اطلاق می‌شود. (مقصود مرحوم آخوند از قدر متیقن همان قدر متیقن در مقام تخاطب است و الا روشن است که قدر متیقن گیری مربوط به دلیل لبّی است نه دلیل لفظی)

ثالثا: اگر اطلاق داشته باشند تقیید خورده به أدله حجیت خبر واحد

اگر هم نهایتا بپذیریم این آیات نسبت به عقائد و فقه اطلاق دارند و قدر متیقن در مقام تخاطب هم وجود ندارد باز هم می‌گویید أدله حجیت خبر واحد باعث تقیید این آیات شده و تبعیّت از غیر علم در احکام شرعی را از نهی موجود در این آیات خارج می‌کند.

نقد استدلال به روایات: اینها خبر واحدند و شما آن را حجت نمی‌دانید

مرحوم آخوند می‌فرمایند برای منع از عمل به خبر واحد نمی‌توانید به خبر واحد تمسک کنید چون شما خبر واحد را حجت نمی‌دانید.

اشکال: این روایات تواتر لفظی یا معنوی ندارند اما تواتر اجمالی دارند یعنی می‌دانیم برخی از این روایات ناهیه از عمل به خبر واحد بالأخره از معصوم صادر شده است لذا قطع پیدا می‌کنیم به بطلان عمل به خبر واحد.

پاسخ: مرحوم آخوند می‌فرمایند در تواتر اجمالی فقط می‌توانیم به قدر متیقن اخذ کنیم و قدر متقین از روایاتی که شما مطرح کردید این است که خبر مخالف قرآن یا مخالف با سنت قطعی حجت نیست. این مقدار هم مورد قبول همه است، محل بحث ما خبر واحدی است که مخالف قرآن یا مخالف سنت قطعی نیست میخواهیم ببینیم آیا به چنین خبر واحدی می‌توانیم عمل کنیم یا خیر. شما باید به صورت سالبه کلیّة ثابت کنید که خبر واحد مطلقا حجت نیست چه مخالف قرآن باشد چه مخالف قرآن نباشد.

نقد استدلال به اجماع

اولا: اجماع محصل وجود ندارد.

ثانیا: اجماع منقول از نظر شما خبر واحد و لاحجة است.

ثالثا: با اجماع منقول به خبر واحد نمیتوانید حجت خبر واحد را نفی کنید.

رابعا: معارض دارد و ادعا شده اجماع بر حجیت خبر واحد.

خامسا: موهون و غیر قابل قبول است زیرا مشهور به خبر واحد عمل کرده‌اند.

علاوه بر اینکه این اجماع محتمل المدرک است و به احتمال زیاد مدرک اجماع بر عدم حجیت خبر واحد، همان آیات و روایات باشد و اجماع مدرکی هم حجت نیست زیرا باید به مدرک اجماع مراجعه کنیم نه کلام مجمعین.

فصلٌ: فی الآیات التی ...، ص69

مرحله سوم: أدله حجیّت خبر واحد

مشهور اصولیان با تمسک به أدله أربعه معتقد به حجیت خبر واحد هستند.

دلیل اول: آیات

مرحوم آخوند دلالت پنج آیه را بر حجیت خبر واحد بررسی می‌کنند:

آیه اول: آیه نبأ (مفهوم شرط)

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَة فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ.[6]

مرحوم آخوند در حاشیه رسائل‌شان شش وجه در تبیین استدلال به این آیه ذکر فرموده‌اند اما اینجا یک طریقه که ظاهرا به نظرشان مهم‌تر بوده را ذکر کرده و از چهار اشکال وارد بر آن پاسخ می‌دهند و نهایتا دلالت این آیه را می‌پذیرند.

می‌فرمایند منطوق آیه شریفه می‌فرماید اگر آورنده خبر فاسق بود واجب است تبیّن و جستجو کنید و بدون تبیّن خبر او را نپذیرید. مفهومش این است که اگر آورنده خبر فاسق نبود (عادل بود) تبیّن لازم نیست و بدون جستجو خبرش معتبر است.

با ملاحظه مجموعه کلمات اصولیان می‌بینیم به استدلال به این آیه شریفه بیش از بیست اشکال مطرح شده است. مرحوم شیخ انصاری در رسائل 9 اشکال به نظرشان مهم بوده که مطرح فرموده‌اند و بعضی را هم وارد می‌دانند لذا دلالت آیه نبأ بر حجیت خبر واحد را نمی‌پذیرند. مرحوم آخوند چهار اشکال به استدلال به مفهوم شرط در آیه کریمه را قابل ذکر دانسته که هر چهار اشکال را نیز نقد کرده و پاسخ می‌دهند.

اشکال اول: شرطیه محقّقة الموضوع مفهوم ندارد

مرحوم شیخ انصاری معتقدند جمله شرطیه موجود در آیه کریمه مفهوم ندارد زیرا یک جمله شرطیه محقّقة الموضوع است.

قبل از تبیین اشکال مرحوم شیخ انصاری بیان یک مقدمه اصولی لازم است:

مقدمه اصولی: جمله شرطیه محقّقة الموضوع

جمله شرطیه در صورتی دارای مفهوم است که سه رکن داشته باشد: 1. موضوع 2. شرط 3. جزاء.

در جمله "إن جاء زیدٌ فأکرمه" موضوع زید است و شرط مجیء و جزاء هم وجوب اکرام است. این جمله مفهوم دارد یعن یاگر زید نیامد اکرامش هم واجب نیست.

اما در مثال معروف "إن رُزقتَ ولداً فاختنه" موضوع و شرط یکی است یعنی رزق ولد است. به این جملات اصطلاحا جمله شرطیه محقّقة الموضوع گفته می‌شود که یا مفهوم ندارند یا مفهومشان سالبه به انتفاء موضوع  و بی فائده است. اگر خدا به تو پسر داد او را ختنه کن، اگر مفهوم داشته باشد چنین می‌شود که اگر خدا به تو پسر نداد ختنه واجب نیست. خب روشن است که اگر خدا پسر ندهد سخن گفتن از ختنه لغو است زیرا حکم وجوب ختنه منتفی است به انتفاء رزق ولد.

در اصول فقه مرحوم مظفر و رسائل مرحوم شیخ انصاری با این نوع جمله شرطیه آشنا شده‌ایم.

مرحوم شیخ انصاری می‌فرمایند موضوع و شرط در آیه شریفه یک چیز است و آن هم نبأ فاسق است بنابراین وقتی خبر فاسق بود وجوب تبیّن هست و اما اگر خبر فاسق نبود یعنی نه خبر بود نه فسق، دیگر سالبه به انتفاء موضوع است اصلا خبری نیست که از وجوب تبیّن سخن بگوییم. پس مفهوم آیه نبأ این است که اگر نبأ (فاسق) نبود وجوب تبیّن نیست. خب روشن است که وقتی نبأ نباشد تبیّن بی معنا است پس یا باید بگوییم جمله شرطیه در آیه نبأ مفهوم ندارد یا مفهومش سالبه به انتفاء موضوع و بی اثر است.

پاسخ به اشکال اول:

مرحوم آخوند دو جواب به اشکال مرحوم شیخ انصاری می‌دهند:

اولا: محقّقة المضووع نیست بلکه موضوع، نبأ و شرط، فسق است.

می‌فرمایند در منطوق آیه نبأ، موضوع و شرط یکی نیستند، نبأ موضوع است و فسق شرط است و وجوب تبیّن جزاء است. پس اگر موضوع یعنی نبأ و خبر باشد اما شرط فسق نباشد (بلکه عادل باشد) وجوب تبیّن منتفی است. با منتفی بودن شرط، جزاء هم منتفی است اما موضوع باقی است. نبأ عادل هست اما چون شرط فسق نیست پس وجوب تبیّن نیست و بدون تبیّن خبر عادل معتبر و حجت است.

فافهم

اشاره است به دقت در توضیح مرحوم آخوند چرا که مرحوم شیخ انصاری مشکل را فقط در این دانسته‌اند که مفهوم سالبه به انتفاء موضوع می‌شود اما مرحوم آخوند فرمودند مشکل دو گونه دارد یا باید بگوییم اصلا مفهوم ندارد یا مثل شیخ انصاری بگوییم مفهوم دارد و مفهومش سالبه به انتفاء موضوع است.

مع أنّه یمکن أن یقال ...، ص70  [7]

ثانیا: اگر محققة الموضوع هم باشد چون شرط منحصر است، مفهوم دارد

می‌دانیم که جمله شرطیه زمانی مفهوم دارد که شرط ظهور در انحصار داشته باشد لذا مرحوم آخوند می‌فرمایند اگر جمله شرطیه آیه نبأ محققة الموضوع هم باشد باز هم مفهوم دارد زیرا ظاهر آیه نبأ دال بر انحصار جزاء در شرط فسق است. یعنی فقط اگر آورنده خبر فاسق بود وجوب تبیّن هست پس اگر آورنده خبر عادل باشد وجوب تبیّن نیست و خبرش معتبر است.

فتدبّر

نقد جواب دوم است. اشاره به این است که اگر مرحوم آخوند بپذیرند که جمله شرطیه محققة الموضوع است و مفهوم برای آن تصویر کنند دیگر جمله شرطیه محققة الموضوع تنها مفهومی که دارد همان سالبه به انتفاء موضوع است که بی فائده خواهد بود. تصویر انحصار فائده‌ای نخواهد داشت. پس مرحوم آخوند فقط جواب اولشان به اشکال اول را قبول دارند.[8]

اشکال دوم: مفهوم ندارد چون علت اصابه به جهالت در خبر عادل هم هست

(لکنه یشکل بأنّه) قبل از تبیین اشکال دوم لازم است به یک مقدمه توجه شود:

مقدمه اصولی: معنای العلة تعمّم و تخصّص

بارها شنیده و خوانده‌ایم اگر در یک دلیل شرعی علت حکم روشن باشد خاصیّت علت این است که تعمّم و تخصّص.

در مثال معروف لاتأکل الرمّان لأنّه حامض. انار نخور چون ترش است، علت که "لأنّه حامض" است دو ویژگی دارد:

یکی اینکه باعث اختصاص حکم "لاتأکل" به خصوص انار ترش می‌شود یعنی حکم شامل انار شیرین نیست.

دیگر اینکه باعث تعمیم حکم به هر خوردنی ترش می‌شود و منحصر در انار ترش نیست.

اشکال دیگری که مرحوم شیخ انصاری مطرح کرده‌اند و آن را به دلالت آیه وارد دانسته‌اند این است که می‌گویند اگر بپذیریم جملات شرطیه‌ای مثل آیه نبأ شرائط مفهوم گیری را دارند و محقّقة الموضوع نیست باز هم می‌گوییم مانعی وجود دارد و آن هم ذکر علت "أن تصیبوا قوما بجهالة" است. این علت عام است و شامل خبر فاسق هم می‌شود. توضیح مطلب این است که آیه شریفه تصریح می‌کند علت وجوب تبیّن در خبر فاسق این است که باعث می‌شود با دیگران از روی جهالت و عدم علم برخورد کنید. این علّت در خبر عادل هم هست زیرا ما از خبر عادل هم علم پیدا نمی‌کنیم بلکه ظن و صحت پیدا می‌کنیم. پس چه خبر عادل چه فاسق ترتیب اثر دادن به هر دو سبب برخورد از روی جهالت و عدم علم می‌شود لذا چه مُخبِر فاسق باشد چه عادل باز هم وجوب تبیّن هست چون علّت إصابة به جهالت هست.

پاسخ به اشکال دوم: جهالت به معنای سفاهت است نه عدم العلم

مرحوم آخوند می‌فرمایند اگر جهالت به معنای عدم العلم بود کلام مستشکل صحیح است اما جهالت به معنای سفاهت و رفتار غیر عاقلانه است. شاهدش این است که وقتی انسان بداند یک فرد فاسق و اهل دروغ گفتن است باز هم به خبر او اعتماد کند و به آن ترتیب اثر دهد این کی رفتار سفیهانه و غیر عاقلانه است زیرا انسان عاقل به فردی که می‌داند فاسق و اهل دروغ گفتن است اعتماد نمی‌کند و بدون تبیّن به خبر او ترتیب اثر نمی‌دهد.[9]

اشکال سوم: آیه نبأ حجیّت اخبار مع الواسطه را ثابت نمی‌کند

(ثمّ إنّه لو سلّم) مستشکل می‌گوید اگر بپذیریم جمله شرطیه در آیه نبأ محققة الموضوع نیست و اگر هم بپذیریم که مفهوم دارد، نهایتا می‌تواند حجیّت أخباری که راوی بدون واسطه از امام نقل می‌کند را ثابت کند اما أخباری که چند راوی از یکدیگر نقل می‌کنند تا به امام معصوم برسد که تمام روایات نسبت به ما چنین هستند، اخبار مع الواسطه به شمار می‌آیند و آیه نبأ دلاتی بر حجیّت اخبار مع الواسطه ندارد. قبل از بیان اشکال توجه به دو مقدمه اصولی لازم است:

مقدمه اصولی: استحاله اتحاد حکم و موضوع

بارها گفته‌ایم رابطه موضوع و حکم مثل رابطه علت و معلول است. در این مقدمه از این جهت شباهت شان مورد توجه است که چنانکه یک شیء و یک امر نمی‌تواند هم علت باشد هم معلول یک شیء نمی‌تواند هم موضوع باشد هم حکم. به عبارت دیگر اتحاد موضوع و حکم محال است چنانکه اتحاد علت و معلول محال است.

مقدمه اصولی: خبر وجدانی و تعبّدی

اگر خبری که از کلام امام صادق علیه السلام برای ما نقل می‌شود (مثل خبر زراره) را خود ما بشنویم می‌شود خبر حسّی یا وجدانی که یقین داریم زراره چنین کلامی از امام صادق علیه السلام نقل کرد چون خود ما از او شنیدیم.

اما اگر صفّار بگوید که زراره چنین گفته است، اینجا ما یقین نداریم زراره چنین چیزی به صفّار گفته باشد زیرا احتمال دارد صفّار خطا کرده باشد اما أدله حجیّت خبر واحد می‌گویند صفّار را تصدیق کن یعنی بگو ان شاء الله درست می‌گوید و متعبّد باش به اینکه زراره برای صفّار چنین چیزی گفته است.

یکی از ویژگیها و آثار خبر تعبّدی این است که باید دارای اثر شرعی باشد یعنی شارع در صورتی می‌تواند ما را متعبّد کند بپذیریم که صفّار چنین چیزی از زراره شنیده که اثر شرعی بر کلام صفّار مترتب باشد و الا این تعبّد لغو خواهد بود.

توضیح اشکال سوم این است که اگر فرض کنیم سند یک روایت چنین است: شیخ مفید عن صفّار عن زراره عن الإمام الصادق علیه السلام که گوشت خرچنگ حرام است. نسبت به زراره و صفّار قضیه فرق می‌کند:

مستشکل می‌گوید اشکال ما به إخبار زراره وارد نیست یعنی اگر ما از زراره کلام امام صادق علیه السلام را شنیده بودیم می‌گفتیم خبر زراره خبر عادل دارای اثر شرعی است یعنی تصدیق زراره مساوی است با تحریم گوشت خرچنگ به عنوان اثر شرعی. این هیچ اشکالی ندارد چون واسطه‌ای بین ما و زراره نیست. اما اگر واسطه پیدا شود که صفّار است در این صورت باید نسبت به صفّار همین راه طی شود. صفّار گفته از زراره روایتی شنیده است. کلام صفّار، خبرِ عادلی است که اثر شرعی‌اش نهایتا تصدیق عادل دیگر یعنی زراره است یعنی اثر تصدیق صفّار تصدیق خبر زراره یا تصدیق عدالت زراره است. ( عبارت خبر العدل أو عدالة المخبر اشاره به همین نکته دارد که صفار گفته از زراره چیزی شنیده یا صفار گفته زراره عادل است هر کدام را گفته باشد صدق العادل می‌گوید صفار را تصدیق کن)

نسبت به خبر صفّار آیه نبأ می‌گوید صدّق العادل. پس حکم، صدّق العادل است. موضوع در خبر صفّار چیست؟ موضوع سه جزء دارد یکی اینکه خبر باشد دوم اینکه مُخبِر عادل باشد و سوم اینکه چون خبر صفار یک خبر تعبدی است باید دارای اثر شرعی باشد. (چون خود ما از صفار نشنیده‌ایم بلکه شیخ مفید نقل کرده) اثر شرعی خبر صفّار نهایتا این است که می‌گوید صدّق العادل، یعنی زراره را تصدیق کن، وقتی اجزاء موضوع محقق شد حکم صدّق العادل جاری می‌شود. پس صدّق العادل هم یکی از اجزاء موضوع قرار گرفت هم به عنوان حکم قرار گرفت و این هم اتحاد موضوع و حکم است که محال است یک شیء هم در ناحیه موضوع قرار گیرد هم حکم.

بله اگر هر کدام از صدّق العادل در موضوع و حکم را یک دلیل مستقل ثابت و جعل می‌کرد مشکل حلّ می‌شد چون دو جعل بود و صدّق العادل در ناحیه موضوع با صدّق العادل در حکم متفاوت بود زیرا هر کدام مقتضای دلیل متفاوتی بودند اما فرض این است که قائل به حجیت خبر واحد یک صدّق العادل از أدله استفاده می‌کند که هم از آن در ناحیه موضوع استفاده می‌کند هم در حکم (هم نسبت به صفّار هم نسبت به زراره) و توضیح دادیم که این مستلزم اتحاد موضوع و حکم و محال است.

فتدّبر

مرحوم آخوند می‌خواهند اشاره کنند که صرفا با تصویر دو جعل هم کار تمام نیست بلکه اگر واسطه‌ها در یک روایت مثلا پنج نفر بودند برای حل مشکل، نسبت به هر کدام از واسطه‌ها نیاز به تصویر دو جعل مستقل و متفاوت داریم.

و یمکن الذبّ عن الإشکال ...، ص71  [10]

پاسخ اشکال سوم

مرحوم آخوند به اشکال سوم سه جواب می‌دهند:

اولا: صدّق العادل به طبیعت نبأ عادل تعلق گرفته نه به اشخاص

می‌دانیم احکام شرعیه به طبیعت تعلق می‌گیرد نه به اشخاص و افراد. مثلا در أکرم العلماء، حکم به طبیعت عالم بودن تعلق گرفته نه به زید عالم یا عمرو عالم، نهایتا زید و عمرو از مصادیق و افراد طبیعت عالم هستند که وجوب اکرام شامل آنها خواهد بود.

حال مرحوم آخوند می‌فرمایند مستشکل گفت باید دو جعل مستقل تصویر شود تا اشکال مرتفع شود، می‌گوییم صدّق العادل که نسبت به صفّار جاری می‌کنیم مختص او نیست، نسبت به زراره هم مختص او نیست بلکه یک حکم به وجوب تصدیق طبیعت خبر عادل داریم، این حکم مصادیق و افرادی دارد که هم شامل صفار میشود هم شامل زراره. پس زمانی نیاز به تصویر دو جعل مستقل داریم که صدّق العادل در صفار را متفاوت از صدّق العادل در زرارة ببینیم در حالی که چنین نیست صدّق العادل یعنی "صدّق طبیعةَ خبرِ العادل" که هم می‌تواند در ناحیه موضوع جاری شود هم در حکم. عادل را تصدیق کن عادل هر چه گفته باشد و عادل هر کسی باشد اتحاد موضوع و حکم هم لازم نمی‌آید.

ثانیا: صدّق العادل به تنقیح مناط شامل تمام واسطه‌ها است

(مضافا الی القطع) اگر جواب اول را نپذیرید و بگویید آیه نبأ که حکم به صدّق العادل می‌کن به عنوان یک دلیل لفظی نمی‌تواند هم وجوب تصدیق در موضوع را ثابت کند هم وجوب تصدیق در حکم را زیرا اتحاد موضوع و حکم می‌شود، باز هم می‌گوییم همین وجوب تصدیق را با تنقیح مناط که یک دلیل عقلی است ثابت می‌کنیم. به این بیان که قطع داریم مناط و معیار وجوب تصدیق عادل این است که دارای این تصدیق، دارای اثر شرعی باشد. اثر شرعی و اثبات حرمت گوشت خرچنگ هم بر خبر زراره مترتب است هم با واسطه بر خبر صفار و شیخ مفید ثابت است لذا همان اثر شرعی که وجوب تصدیق زراره را ثابت می‌کند وجوب تصدیق صفار و شیخ مفید را هم ثابت می‌کند.

ثالثا: عدم قول به فصل بین با واسطه و بی واسطه

(و إلی عدم القول بالفصل) اصولیان دو دسته‌اند یا خبر واحد را حجت می‌دانند مطلقا (با یک واسطه یا چند واسطه) یا خبر واحد را حجت نمی‌دانند مطلقا لذا قول ثالث وجود ندارد و به اجماع مرکب ثابت می‌شود که وجود چند واسطه اهمیّت ندارد.

فافهم

عدم قول به فصل اعتبار ندارد و نمی‌تواند اجماع مرکب را ثابت کند زیرا ممکن است قول به فصل باشد و ما ندیده باشیم یا قول به فصل صحیح باشد اما به ذهن کسی نرسیده باشد که مطرح کند آنچه مهم است قول به عدم فصل است.

همچنین ممکن است اشاره به این باشد که این اجماع مرکب، اجماع مدرکی است و اعتبار ندارد.

و لایخفی أنّه لامجال ...، ص72  [11]

اشکال چهارم: مستلزم توقف موضوع بر حکم است

اشکال چهارم شبیه اشکال سوم است لذا نقد آن هم شبیه نقدهای اشکال سوم است. ابتدا بک نکته مقدماتی:

مقدمه اصولی: توقف حکم بر موضوع

بارها گفته شده رابطه موضوع و حکم مثل رابطه علت و معلول است لذا چنانکه تحقق معلول وابسته به تحقق علت است، وجود حکم هم متوقف بر وجود علت است. تا علت نیاید حکم نمی‌آید.

مستشکل می‌گوید در یک سند مثل شیخ مفید عن صفّار عن زراره عن الصادق علیه السلام خبر شیخ مفید برای ما یک خبر وجدانی و حسّی است چون خودمان کتاب شیخ مفید را خوانده‌ایم یا فرضا از ایشان شنیده‌ایم، صدّق العادل می‌گوید صدّق شیخ المفید، پس موضوع شد خبر حسّی شیخ مفید و حکم هم شد وجوب تصدیق شیخ مفید، تصدیق شیخ مفید به این معنا است که متعبّد شویم شیخ مفید از صفّار روایت مورد نظر را شنیده است. چون ما کتاب صفار یا خود صفّار را ندیده‌ایم بر اساس صدّق شیخ المفید متعبد شدیم که پس شیخ مفید از صفار شنیده است. پس خبر صفار برای ما یک خبر تعبّدی است. مشکل این است که تحقق موضوع یعنی خبر تعبّدی صفّار متوقف شد بر حکم صدق العادل در شیخ مفید، از طرفی قاعده کلی این است که همیشه حکم متوقف بر موضوع است. پس به جای اینکه حکم متوقف بر موضوع باشد، موضوع (خبر تعبدی صفّآر) متوقف بر حکم (صدق العادل) شد و توقف موضوع بر حکم باطل است و مستلزم دور خواهد بود. (توقف موضوع بر حکم و توقف حکم بر موضوع). نتیجه اینکه أدله حجیّت خبر واحد، حجیّت اخبار مع الواسطه را ثابت نمی‌کنند.

پاسخ اشکال چهارم:

مرحوم آخوند می‌فرمایند همان سه جوابی که به اشکال سوم دادیم اینجا هم جاری است:

اولا: موضوع صدّق العادل طبیعت خبر است که مصادیق مختلف دارد

می‌فرمایند از أدله حجیّت خبر واحد یک صدّق العادل به دست می‌آوریم که وجوب تصدیق طبیعت خبر عادل را ثابت می‌کند و شامل خبر تمام واسطه‌ها از شیخ مفید، صفار و زراره می‌شود یعنی اینگونه نیست که با صدّق العادل مربوط به شیخ مفید، صدق العادل مربوط به صفّار را نتیجه بگیریم بلکه چه شیخ مفید باشد و چه نباشد طبیعت صدق العادل شامل صفار هست.

 ثانیا: صدّق العادل به تنقیح مناط شامل واسطه‌ها هم هست

مثل جواب دوم از اشکال سوم می‌فرمایند اگر هم به خاطر این محذور که از دلیل لفظی نمی‌توانیم حکمی استخراج کنیم که موضوع متوقف بر حکم باشد می‌گویم به تنقیح مناط ثابت می‌کنیم حکم صدق العادل هم شامل شیخ مفید است هم صفار هم تمام واسطه‌های دیگر. به این بیان که از آیه نبأ یک مناط و معیار قطعی به دست می‌آوریم که معیار وجوب تصدیق خبرِ مُخبِر، عادل بودن راوی است چه این راوی واسطه باشد چه این راوی مستقیم از امام معصوم نقل کند.

ثالثا: عدم قول به فصل بین خبر با واسطه و بی واسطه

مثل جواب سوم از اشکال سوم می‌فرمایند اصولیان بلکه همه علماء یا خبر واحد را حجت می‌دانند مطلقا (چه با یک واسطه چه با چند واسطه) یا خب رواحد را خجت نمی‌دانند مطلقا و کسی قائل به تفصیل نیست که مثلا خبر با یک واسطه را حجت بداند و خبر با چند واسطه را حجت نداند.

خلاطه نظر مرحوم آخوند این شد که دلالت آیه بنأ بر حجیّت خبر واحد را پذیرفتند.

البته محققین پس از مرحوم آخوند از جمله مرحوم خوئی، مرحوم آقا ضیاء عراقی، مرحوم کمپانی و شیخنا الأستاد آیة الله مروی[12] حفظه الله دلالت آیه نبأ بر حجیّت خبر واحد را نمی‌پذیرند و عمده اشکالشان هم محقّقة الموضوع دانستن جمله شرطیه است.

و منها: آیة النفر ...، ص72  [13]

آیه دوم: آیه نفر (لولا نفر من کل فرقة ...)

دومین آیه‌ای که برای اثبات حجیّت خبر واحد مورد استدلال قرار گرفته آیه نفر است که خداوند در سوره مبارکه توبه (برائت) آیه 122 چنین می‌فرماید: وَمَا کَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنفِرُواْ کَآفَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّیَتَفَقَّهُواْ فِی الدِّینِ وَلِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ. بر اساس سه وجه به این آیه استدلال شده است:

وجه اول: محبوبیّت (ترجّی) تحذّر شرعا و عقلا مساوی با وجوب تحذّر است

قبل از بیان کلام مرحوم آخوند یک مقدمه ادبی بیان می‌کنیم:

مقدمه ادبی: معنای لعل و ترجّی نسبت به خداوند

لعلّ به معنای ترجّی است و ترجّی یعنی امیدواری. عناوینی مثل استفهام، ترجی و تمنّی منشأشان جهل و عدم علم آگاهی است. چون نمی‌داند مشکلش حلّ می‌شود یا نه برای رفع آن ابراز امیدواری می‌کند. اما در اموری که تحققشان قطعی و معلوم است، ترجّی و امیدواری بی معنا است مثل اینکه در ساعت 11 بگوید امیدوارم ساعت 12 بیاید. خب این قطعی است بلکه وقوع یک فعلی در ساعت 12 نامعلوم است اما اصل فرا رسیدن ساعت 12 قطعی لذا ترجّی نسبت به آن معنا ندارد.

حال مشکل این است که أداة استفهام و ترجّی در قرآن نسبت به خداوند بکار رفته است در حالی که جهل در ذات قدسی پروردگار راه ندارد. در این رابطه مرحوم آخوند طبق مبنایی که در مواردی از جلد اول کفایه[14] هم اشاره فرمودند معتقدند ترجّی در معنای حقیقی‌اش یعنی ترجی ایقاعی انشائی بکار رفته است (انشاء و ایجاد امید نسبت به وقوع یک کار نه صرف إخبار به وقوع) لکن داعی و انگیزه استعمال آن در انسان و خداوند متفاوت است:

در انسان انگیزه و منشأ ترجّی جهل است چون نمی‌داند آرزو و ابراز امیدواری می‌کند.

در خداوند انگیزه محبوبیّت عمل است. در لعلّهم یحذورن، خداوند محبوبیّت تحذّر را ابراز می‌کند.

خداوند متعال فرموده عده‌ای از افراد هر قوم و منطقه برای فراگیری درس دین کوچ کنند تا بتوانند مردم قومشان را از عذاب و عقاب الهی انذار کنند و برحذر دارند، چرا که خداوند دوست دارد آن مردم و قوم از ارتکاب محرّمات بر حذر باشند. پس معلوم می‌شود إنذار منذرین حجت و معتبر است که خداوند به دنبال آن تحذّر قوم را مطرح می‌فرماید.

محبوبیّت تحذّر عند الله هم صرفا دال بر استحباب نیست بلکه ظهور در وجوب دارد یعنی تحذّر واجب است شرعا و عقلا:

ـ شرعا واجب است به خاطر اجماع مرکب. علما یا تحذّر از إنذار مخبر به خبر واحد را واجب می‌دانند (خبر واحد را حجت میدانند) یا مثل مرحوم سید مرتضی حرام می‌دانند (چون خبر واحد را حجت نمی‌دانند) پس قول ثالث نداریم و أحدی قائل به استحباب تحذّر نشده است. پس وقتی خداوند ابراز می‌کند تحذّر محبوب او است یعنی واجب است.

ـ عقلا واجب است زیرا اگر جایی مقتضی حذر کردن و برحذر بودن وجود داشته باشد عقل می‌گوید دفع عقاب محتمل واجب است و باید برحذر باشی و تحذّر واجب است. چرا که اگر مقتضی حذر کردن نباشد عقلا و عقلائیاً حذر کردن لغو و بی معنا است. مثل اینکه فردی با کلاه ایمنی موتور در کلاس حاضر شود به این جهت که از آسیب تصادف برحذر باشد. این رفتار قابل قبول نیست چون در کلاس درس خطر تصادف و اقتضاء حذر کردن وجود ندارد که از آن برحذر باشد.

وجه دوم: لغویّت وجوب إنذار بدون وجوب تحذّر

مستدل با چینش چند نکته ثابت می‌کند اگر خبر واحد و إنذار منذِر و مخبر معتبر و حجت نباشد وجوب تحذّر هم لغو است:

الف: لولا توبیخیه (تحضیضیّة) دلالت می‌کند نفر و کوچ کردن عده‌ای برای تعلّم احکام دین واجب است.

ب: وقتی نفر که مقدمه إنذار است واجب باشد پس ذی المقدمه یا غایت از نفر که إنذار است هم واجب می‌باشد.

ج: وقتی إنذار که مقدمه تحذّر است واجب باشد پس غایت و هدف از انذار که تحذّر است هم باید واجب باشد زیرا اگر بر مخبِرین و منذِرین واجب باشد مردم را انذار کنند اما بر مردم واجب نباشد به حرف آنان ترتیب اثر دهند، انذار منذر لغو است.

 نتیجه اینکه از وجوب تحذّر می‌فهمیم إنذار منذِر و إخبار مخبِر معتبر بر مردم حجت است.

وجه سوم: وجوب تحذّر دال بر حجت بودن إنذار منذِر است

طبق آیه شریفه إنذار قوم بر منذِرین واجب است، هدف از إنذار هم تحذّر قوم است پس تحذّر قوم هم باید واجب باشد.

تحذّر یعنی ترتیب اثر دادن به إنذار و إخبار منذِرین و مخبرین. پس خبر واحد حجت است.

نقد وجه اول: محبوبیّت تحذّر به معنای وجوب تحذّر نیست

مستدل ادعا نمود محبوبیّت تحذّر عقلا و شرعا دال بر وجوب تحذّر است. در حالی که چنین ادعایی صحیح نیست:

ـ اما عقلا، اگر در مواردی دلیل معتبر بر تکلیف نداشتیم نهایتا احتیاط و بر حذر بودن حسن و نیکو است نه اینکه واجب باشد. مثلا برای بازی بیلیارد یا شرب توتون دلیلی بر حرمت نداریم، و ترک آن از باب احتیاط و رجاء درک واقع حسن و نیکو است اما عقل نمی‌گوید احتیاط واجب است بلکه برائت عقلی جاری است.

ـ اما شرعا، اجماع مرکب اگر عدم قول به فصل باشد اعتباری ندارد. اینکه جمعی قائل به وجوب و جمع دیگر قائل به حرمت باشند لزوما به معنای عدم قول ثالث نیست ممکن است بعضی قائل به استحباب باشند و ما خبر نداشته باشیم یا اصلا قول به استحباب خالی از وجه نباشد اما ما به وجه و دلیلش پی‌نبرده‌ایم. بله اگر اجماع مرکّب در قالب قول به عدم فصل بود ممکن بود از اعتبارش سخن بگوییم اما عدم قول به فصل هیچ اعتباری ندارد.

نتیجه اینکه از محبوبیّت تحذّر نمی‌توانید وجوب تحذر را نتیجه بگیرید و به دنبال آن حجیت خبر واحد را ثابت کنید.

و الوجه الثانی  والثالث ...، ص73  [15]

نقد وجه دوم: وجوب انذار بدون وجوب تحذّر لغو نیست

نکته محوری وجه دوم این بود که إنذار مسلّماً واجب است، حال اگر تحذّر (که مساوی است با اعتبار و حجیّت خبر واحد) واجب نباشد لازم می‌آید وجوب إنذار لغو باشد. مرحوم آخوند می‌فرمایند استدلال در صورتی تمام است که مستدل ثابت کند تحذّر اطلاق دارد یعنی چه خبر مخبر برای ما علم آور باشد چه صرفا مفید ظن باشد تحذّر واجب است لذا اگر انذار واجب باشد و تحذّر مطلقا واجب نباشد لازم می‌آید وجوب إنذار لغو باشد.

اما مشکل استدلال اینجا است که هر چند آیه در ابتدا از وجوب نفر و انذار سخن می‌گوید و از این جهت در مقام بیان است، اما در پایان صرفا به اصل محبوبیت تحذّر اشاره می‌کند و اصلا در مقام بیان وجوب تحذّر یا اقسام و شیوه تحذّر نیست، وقتی خداوند از جهت تحذّر در مقام بیان نباشد مستدل نمی‌تواند به اطلاق تحذّر تمسک کند. لذا می‌گوییم اشکالی ندارد که تحذّر در صورتی واجب باشد که خبر مفید علم باشد نه ظنّ. پس إنذار واجب است و اگر مفید علم برای مخاطبین بود، بر آنان تحذّر واجب خواهد بود. خلاصه کلام اینکه از وجوب انذار لغویّت لازم نمی‌آید زیرا در بعضی از حالات (اگر خبر مفید علم باشد) تحذّر هم واجب است.

به عبارت دیگر اشکالی ندارد که تحذّر با إنذار یک نفر واجب نباشد بلکه چند نفر واجب است انذار کنند تا برای مخاطب علم پیدا شود به اینکه خدا و دین چنین دستوری داده‌اند سپس تحذّر واجب گردد. در این صورت انذار یک نفر هم هرچند فائده نداشته باشد اما ضمیمه چند انذار به یکدیگر مفید علم و مفید وجوب تحذّر خواهد بود. پس حجیت خبر واحد ثابت نشد.

نقد وجه سوم: وجوب تحذّر زمانی است که علم داشته باشیم خبر مخبر از معالم دین است

مرحوم آخوند میفرمایند در تفسیر آیه دو وجه است:

یکم: گفته شده بر عده‌ای واجب است کوچ کنند برای یادگیری معالم دین تا برگردند و به کسانی که دنبال تعلّم معالم دین نرفته‌اند دستورات دین را آموزش دهند .

دوم: گفته شده با توجه به آنکه آیات قبل و بعد این آیه در رابطه با جهاد و جنگ است لذا این آیه هم میفرماید بر عده‌ای واجب است کوچ کنند برای یادگیری معالم دین  تا  به کسانی که برای  جنگیدن کوچ کرده و  فرصت یادگیری معالم دین را نداشته اند آموزش دهند.

در رابطه با نیاز به جهاد و همچنین نیاز به مبلغ در صدر اول اسلام نکات مفصّلی بیان شد که در صورت تمایل میتوانید به فایل صوتی این جلسه مراجعه بفرمایید .

مرحوم آخوند میفرمایند  طبق  هر  دو  تفسیر  بالأخره هدف از نفر  و کوچ کردن، یادگیری معالم دین و ما جاء به سید المرسلین صلی الله علیه و آله و سلم و آموزش آن به دیگران است.  لذا بر مخاطبین هم در صورتی تحذّر واجب است که علم داشته باشند و احراز کرده باشند که خبر مخبِر ما جاء به النبی صلی الله علیه و اله است. لذا شامل خبر ظنی نمیشود و نمیتواند حجیت خبر واحد را اثبات کند چون معلوم نیست که خبر مخبِر همان معالم دین باشد شاید مخبِر اشتباه کرده باشد.

اشکال شیخ انصاری به استدلال به آیه نفر

مرحوم آخوند اشکالی از مرحوم شیخ انصاری در نقد استدلال به آیه نفر بیان میکنند و آن را وارد نمیدانند.

مرحوم شیخ انصاری فرموده‌اند حتی اگر بپذیریم آیه دلالت بر وجوب حذر دارد مطلقا (چه علم داشته باشیم به تطابق خبر مخبر با واقع چه ظن) باز هم میگوییم آیه مثبِت  حجیت خبر واحد نیست.  زیرا  در رابطه با  بیان معالم دین دو  شأن و دو جایگاه قابل تصویر است:

ـ شأن إنذار منذِر.

بعضی از راویان علاوه بر اینکه معارف و احکام الله را نقل میکنند در کنار آن تخویف و انذار هم دارند مثلا نقل میکنند 

خوردن مشروب حرام است و کسی که مرتکب آن شود مثلا تا چهل روز دعایش مستحاب نیست.  چنانکه مسترشد و استاد  اخلاق نیز چنین است.  مرجع تقلید و مجتهد نیز شأن مشابهی دارد یعنی  مثلا در  رساله  ذکر میکند که روزه واجب و  در کنار  بیان حکم شرعی از عقاب الهی هم تخویف میکند که اگر کسی علنی روزه خواری کند در مرتبه اول شلاق میخورد در مرتبه دوم حبس میشود و در  صورت لجاجت و تکرار بار سوم ممکن است تا اعدام هم پیش رود.  یا به رحمت و  غفران

پروردگار دعوت نماید .

ـ شأن إخبار مخبِر.

بعضی از راویان صرفا ناقل معارف هستند  و هیچ إنذار و تخویفی در گفتارشان نیست مثل اینکه  فقط نقل کند گوشت مار 

حرام است بدون اینکه عواقب سرپیچی از این دستور خداوند را ذکر کند.

مرحوم شیخ انصاری میفرمایند آیه از إنذار منذِر سخن میگوید و تحذّر از آن را واجب میداند نه از إخبار مخبر.  به عبارت دیگر آیه از اعتبار و حجیّت انذار منذر را ثابت میکند نه إخبار مخبر که محل بحث ما است .

پاسخ: مناط و معیار در قبول خبر از مخبِر و منذِر یکی است

مرحوم آخوند میفرمایند شکی نیست که در صدر اول سلام  و در عصر نص و حضور رسول خدا و اهل بیت علیهم السلام ناقلان اخبار عموما شأن منذر هم داشتند لذا به تنقیح مناط جزمی و قطعی میگوییم  وقتی نقل روایت به ضمیمه تخویف  معتبر و  حجت است  قطعا همین نقل از همین ناقل بدون تخویف هم معتبر و حجت است. (تعبیر لعدم الفصل بینهما جزما در عبارت، به قرینه "جزما" به معنای تنقیح مناط است نه عدم قول به فصل و اجماع مرکب).

فافهم

نقد تنقیح مناط است به این بیان که آیه ربطی به اخبار مخبر ندارد  زیرا آیه از  وجوب انذار سخن میگوید پس اگر خبری

فاقد انذار باشد از موضوع آیه خارج است. به عبارت دیگر آیه از کسانی سخن میگوید که  تخویف و  انذار  کردن  بر آنها واجب است نه اینکه صرفا ناقل خبر بدون تخویف باشند.

نتیجه اینکه مرحوم آخوند دلالت آیه نفر بر حجیت خبر واحد را قبول ندارند.

و منها: آیة الکتمان ...، ص74  [16]

آیه سوم:م آیه کتمان (الذین یکتمون ما انزلنا)

خداوند متعال در سوره مبارکه بقره آیه 159 می‌فرماید: "إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتَابِ أُولَئِکَ یَلعَنُهُمُ اللّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ" مرحوم آخوند سه نکته دارند: 1. تبیین استدلال. 2. اشکال مرحوم شیخ به استدلال و نقد آن. 3. اشکال خودشان به استدلال به آیه و نهایتا انکار دلالت آیه بر حجیّت خبر واحد.

نکته اول: بیان استدلال: حرمت کتمان ملازمه دارد با وجوب قبول

بیان استدلال به آیه چنین است که با صراحت بیان می‌کند کتمان معارف و احکام دین حرام است زیرا لعنت خدا را در پی دارد. وقتی کتمان حرام است یعنی اعلام واجب است و وجوب اعلام به معنای وجوب قبول است زیرا اگر کتمان حرام باشد یعنی اعلام کردن واجب باشد اما بر مخاطبان قبول واجب نباشد، لازم می‌آید اعلام (حرمت کتمان) لغو باشد.

پس حرمت کتمان ملازمه دارد با وجوب قبول خبر واحد و وجوب قبول نیز همان اعتبار و حجیّت خبر واحد است.

نکته دوم: اشکال شیخ به استدلال و نقد مرحوم آخوند

مرحوم شیخ انصاری فرموده‌اند اصل ملازمه بین حرمت کتمان و وجوب قبول را می‌پذیریم لکن دو مشکل وجود دارد:

الف: ممکن است گفته شود خداوند در آیه کتمان فقط در مقام بیان حرمت کتمان است نه در مقام بیان وجوب قبول، چنانکه در آیه نفر هم فقط در مقام بیان وجوب نفر و انذار بود نه در مقام بیان وجوب قبول، پس آیه شریفه اصلا ناظر به وجوب قبول نیست و تعبیر کتمان و تعبیر لعن و سیاق آیه دلالت می‌کند بر اینکه خداوند در صدد تقبیح کتمان است و توجهی به وجوب یا عدم وجوب قبول ندارد.

ب: ممکن است گفته شود آیه در مقام بیان وجوب قبول هم هست لکن فقط در جایی که مخاطب علم و یقین داشته باشد که آنچه برای او بیان شده "ما انزلنا من البیّنات و الهدی" است، لذا خبر ثقه که علم آور نیست بلکه ظن آور است را شامل نمی‌شود و حجت قرار نمی‌دهد.

مرحوم آخوند در نقد کلام مرحوم شیخ انصاری می‌فرمایند اگر شما ملازمه عقلی بین حرمت کتمان و وجوب قبول را بپذیرید دیگر طرح این دو ادعای الف و ب قابل قبول نیست زیرا:

اولا: در مباحث قبلی کفایه هم اشاره شده که در حکم عقل اهمال و اجمال وجود ندارد. هر جا اهمال باشد عقل حکمی ندارد چگونه می‌پذیرید عقل حکم به وجوب قبول می‌کند و در کنار آن ادعای اهمال را هم قابل قبول می‌دانید.

ثانیا: حکم عقل تخصیص بردار نیست. وقتی عقل حکم میکند به قبح ظلم دیگر قابل تخصیص نیست و نمی‌توانیم بگوییم در فلان مورد عقلا ظلم هست اما قبیح نیست، حکم عقل استثناء بردار نیست. لذا نمی‌توانید هم ملازمه عقلیه را بپذیرید هم ادعای اختصاص داشتن وجوب قبول به صورت علم را قبول کنید.

به عبارت دیگر طرفین ملازمه باید از حیث اطلاق و تقیید مثل یکدیگر باشند، اگر حرمت کتمان اطلاق دارد باید وجوب قبول هم اطلاق داشته باشد نه اینکه مختص به صورت علم باشد.

نکته سوم: ملازمه صحیح نیست، حرمت کتمان میتواند به خاطر اتمام حجت باشد.

مرحوم آخوند معتقدند این آیه شریفه دلالت بر حجیّت خبر واحد ندارد به این دلیل که اصلا ملازمه عقلی بین حرمت کتمان با وجوب قبول را نمی‌پذیریم. کتمان می‌تواند حرام باشد بدون اینکه قبول واجب باشد زیرا فائده حرمت کتمان منحصر در وجوب قبول نیست بلکه حرمت کتمان می‌تواند به این دلیل باشد که حجت بر مردم تمام شود و پس از عدم کتمان و اعلام چندین نفر، برای مخاطبان قطع حاصل شود.

آیه چهارم: آیه سؤال (فاسئلوا اهل الذکر)

در بررسی آیه سؤال هم سه نکته دارند: 1. تبیین استدلال به آیه. 2. نقد مرحوم آخوند بر استدلال به آیه. 3. نقد مرحوم شیخ انصاری بر استدلال به آیه و اشکال مرحوم آخوند به آن. مرحوم آخوند نهایتا این آیه را دال بر حجت خبر واحد نمی‌دانند.

نکته اول: بیان استدلال: وجوب سؤال ملازمه دارد با وجوب قبول

آیه سؤال چنین است که: "فَاسئَلُوا أهلَ الذِّکرِ إن کُنتُم لا تَعلَمونَ"[17] صیغه امر "فاسئلوا" ظهور در وجوب دارد، وجوب سؤال از اهل ذکر ملازمه دارد با وجوب جواب توسط آنان و وجوب جواب توسط آنان ملازمه دارد با وجوب قبول توسط سؤال کننده.

پس وجوب سؤال ملازمه دارد با وجوب قبول خبر مخبِر و وجوب قبول خبر یعنی اعتبار و حجیّت خبر واحد.

نکته دوم: وجوب سؤال و قبول مربوط به صورت علم است نه ظن

مرحوم آخوند می‌فرمایند طبق آیه، سؤال از اهل ذکر واجب است برای اینکه به علم و یقین برسید. "ان کنتم لاتعلمون". اگر علم ندارید از اهل ذکر و علم سؤال بپرسید نفرموده اگر ظن ندارید از اهل ذکر سؤال کنید که برایتان ظن حاصل شود. پس وجوب سؤال در آیه به تصریح خود آیه مربوط به صورت حصول علم است نه حصول ظن پس شامل خبر واحد نیست.

نکته سوم: اشکال مرحوم شیخ به اسدلال و نقد کلام ایشان

مرحوم شیخ انصاری در نقد استدلال به آیه سؤال برای حجیّت خبر واحد فرموده‌اند اگر هم بپذیریم که آیه دلالت می‌کند بر وجوب قبول پاسخ اهل ذکر، باز هم می‌گوییم این آیه دلالت بر اعتبار و حجیت خبر واحد ندارد زیرا آیه شریفه قبول پاسخ اهل ذکر و اهل علم را واجب قرار داده نه پاسخ و خبر یک راوی ساده که از اهل ذکر و اهل علم نیست. پس این آیه برای استدلال بر حجیّت فتوای مجتهد قابل استناد است نه حجیت خبر واحد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند بسیاری از راویان احادیث اهل بیت علیهم السلام علاوه بر اینکه ناقل معارف بوده‌اند، مصداق اهل ذکر و اهل علم هم بوده‌اند موارد متعددی مثل زرارة بن أعین، محمد بن مسلم، یونس بن عبدالرحمن و بسیاری دیگر که حتی در بعض موارد خود اهل بیت علیهم السلام به آنان توصیه می‌فرمودند إجلس فی مسجد المدینة و أفِتِ الناس فإنّی أحبّ أن أری فی شیعتی مثلک که امام باقر علیه السلام به ابان بن تغلب فرمودند. پس سؤال از اینان سؤال از اهل ذکر و علم است که قبول پاسخ‌شان هم واجب خواهد بود حتی اگر سؤال کننده نه یک راوی عادی بلکه یک راوی اهل ذکر دیگر باشد مثل اینکه صفوان از بزنطی سؤال کند.

حال که قبول جواب اهل ذکر واجب شد دو مورد دیگر هم قطعا مصداق آیه است که قبول جوابشان واجب است:

مورد اول: ظاهر آیه می‌فرماید قبول کلام اهل ذکر در صورتی واجب است که از آنان سؤال پرسیده باشید و آنان جواب دهند در حالی که یقین داریم جایی که اهل ذکر بدون اینکه مورد سؤال واقع شوند خودشان ابتدا به سخن کنند و حکم شرعی را بیان نمایند، باز هم قبول واجب است به دلیل تنقیح مناط. زیرا مناط قبول جواب این است که ناقل کلام اهل بیت است. (تعبیر لعدم الفصل جزما در عبارت به قرینه تعبیر "جزماً" به معنای تنقیح مناط است نه قول به عدم فصل و اجماع مرکب)

مورد دوم: ظاهر آیه می‌فرماید قبول کلام اهل ذکر واجب است اما به تنقیح مناط قطعی می‌گوییم قبول کلام راویانی که نقل روایت می‌کنند و از اهل ذکر و اهل علم نیستند هم واجب است زیرا چه زراره چه یک راوی عادی هر دو از یک منبع نقل می‌کنند و صرفا (بلاتشبیه مثل ضبط صوت) کلام معصوم را برای ما نقل می‌کنند و علمشان سبب دستکاری در کلام معصوم نمی‌شود که گفته شود زراره چون علم دارد می‌تواند در کلام معصوم تصرف کند اما دیگران نمی‌توانند. نتیجه اینکه کلام مرحوم شیخ انصاری مبنی بر اینکه آیه مختص به اهل ذکر است و شامل راویان عادی نمی‌شود قابل قبول نیست اما اشکالی که ما در نکته دوم گفتیم وارد است لذا آیه نمی‌تواند حجیّت خبر واحد را اثبات نماید.

فافهم:

ممکن است گفته شود اشاره به همین نتیجه‌ای دارد که الآن اشاره کردیم یعنی اگر هم بپذیریم آیه دلالت می‌کند بر ملازمه بین وجوب سؤال با وجوب قبول باز هم شامل حجیت خبر واحد نمی‌شود زیرا آیه ناظر به صورت علم است نه ظن.

همچنین ممکن است گفته شود طبق روایات متعدد شیعه و اهل سنت، مقصود از اهل ذکر صرفا اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است نه اهل علم.

آیه پنجم: آیه أُذُن (أذن خیر لکم یؤمن بالله و یؤمن للمؤمنین)

پنجمین و آخرین آیه‌ای که برای حجیّت خبر واحد مورد بررسی قرار می‌گیرد آیه أُذُن است. اینجا هم دو نکته دارند:

نکته اول: تبیین استدلال: مدح حضرت به خاطر قبول کلام مؤمنان

خداوند متعال رسول خاتم صلّی الله علیه و اله و سلم را مدح می‌کند به اینکه ایشان خدا و مؤمنان را تصدیق می‌کنند و کلامشان را قبول می‌نمایند. این آیه به روشنی دلالت می‌کند بر اعتبار خبر ثقه عادل مخصوصا که خدا تعبیر به تصدیق مؤمنان را در کنار تصدیق خودش آورده و فرموده است حضرت هم خدا را تصدیق می‌کند هم مؤمنان را. این تعبیر نشان می‌دهد جایگاه تصدیق مؤمن در تراز تصدیق خدا است.

نکته دوم: نقد استدلال

مرحوم آخوند دو اشکال به استدلال مذکور وارد می‌دانند:

اولا: أُذُن یعنی سریع القطع نه قبول کننده هر قولی حتی قول ظنی

آنچه را خداوند مدح فرموده سریع القطع بودن حضرت است نه اینکه حضرت هر کلامی از هر کسی را تعبّدا و بدون حصول علم و یقین قبول می‌کردند. پس چون حضرت به راحتی از کلام مؤمنین قطع پیدا می‌کردند و بر اساس قطع و یقین‌شان با آنان رفتار می‌کردند و آنها را متهم به دروغگویی نمی‌کردند مورد مدح خداوند قرار گرفته‌اند و این هم ارتباطی به حجیّت خبر ظنی و اعتبار ظن حاصل از خبر دیگران ندارد.

ثانیا: مقصود تصدیق قولی است نه تصدیق عملی با ترتیب آثار

ابتدا توجه به یک مقدمه لازم است:

مقدمه فقهی: تصدیق قولی و عملی

وقتی یک مؤمن یا یک مخبِر خبری بیان می‌کند، تصدیق او دو حالت دارد:

یکم: تصدیق قولی. مثلا شایع شده که زید دروغ گفته است، اما خود او منکر است و می‌گوید من دروغ نگفته‌ام. تصدیق قولی یعنی اینکه کلام او را قبول کنیم و اتهام کذب را متوجه او ندانیم. اینجا هم آبروی مؤمن را حفظ کرده‌ایم هم ضرری به دیگران وارد نشده است. معمولا بزرگان فامیل یا رهبران جامعه در مقابل افراد چنین برخورد بزرگوارانه‌ای دارند. (البته مقصود در غیر از دادگاه و نزاع دو نفر و ارائه بینه و امثال این امور است)

دوم: تصدیق عملی. یعنی ترتیب جمیع الآثار. مثلا یک دو عادل شهادت می‌دهند زید مشروب خورده است، اینجا تصدیق عملی آن دو عادل به این معنا است که بگوید آن دو راست می‌گویند، زید شراب خورده لذا فاسق است و باید توبه کند و مستحق شلّاق است.

در بحث حجیّت خبر واحد مقصود از تصدیق خبر راوی، تصدیق عملی و ترتیب جمیع الآثار است که بر اساس حکم شرعی که مخبِر بیان کرده عمل نماید و الا تصدیق قولی اثر خاصی ندارد الا حفظ آبروی فرد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند مقصود آیه از اینکه حضرت مؤمنین را تصدیق می‌فرموده‌اند تصدیق قولی است نه تصدیق عملی. شاهد بر این ادعا هم شأن نزول آیه شریفه است که فردی پشت سر حضرت سخن‌چینی کرده و گفته بود حضرت فرد زودباوری هستند و وقتی دیگران به ایشان می‌گویند فلانی چنین گفته است همینکه من بروم بگویم نگفته‌ام از من قبول می‌کنند. پس این آیه می‌فرماید حضرت هم کلام این فرد نمّام را تصدیق کرده‌اند هم با قرائت این آیه، إخبار خداوند به نمّامی او را تصدیق کرده‌اند. سپس مرحوم آخوند دو روایت را به عنوان شاهد بر مدعایشان ذکر می‌کنند:

روایت اول: امام کاظم علیه السلام به محمد بن فُضَیل فرمودند گوش و چشم خودت را در مقابل ادعای برادرت تکذیب کند، اگر تو چیزی شنیدی یا دیدی و او گفت چنین نبوده کلام او را قبول کن، حتی اگر پنجاه نفر با قسم خوردن نزد تو شهادت دهند که فردی (مثلا زید) چنین گفته است و خودش ادعا کرد نگفته‌ام کلام آن مؤمن (یعنی زید) را قبول کن.

مقصود از این روایت هم تصدیق قولی است یعنی وقتی چندین نفر آمدند نزد تو و ادعایی مطرح کردند و قسم خوردند تکذیبشان نکن، این هم به نفع آنان است هم ضرری علیه زید ندارد. همینطور کلام زید را هم قبول کن که هم به نفع زید است هم ضرری علیه آنان ندارد. (البته این امور مربوط به غیر دادگاه است) در این روایت روشن است که مقصود تصدیق قولی است و الا اگر تصدیق عمل بود که روشن است امکان ندارد حضرت امر کنند به ترجیح مرجوح بر راجح. معنا ندارد حضرت بفرمایند کلام پنجام مؤمن که بر شهادتشان قسم می‌خورند را کنار بگذار و ادعای یک مؤمن را حتی بدون بیّنه بپذیر.

روایت دوم: جریانی است مربوط به اسماعیل پسر امام صادق علیه السلام که در متن نیامده و مراجعه کنید به وسائل یا پاورقی کتاب. البته در تطبیق عبارت، توضیح داده شد که می‌توانید در صورت تمایل به فایل صوتی این جلسه مراجعه کنید.

فصلٌ فی الأخبار التی ...، ص78

هفتمین فصل از فصول شانزده گانه مبحث حجیّت أمارات و سومین فصل از فصول پنج‌گانه‌ای که در رابطه با حجیّت خبر واحد بحث می‌کنند مربوط به استدلال به روایات بر حجیّت خبر واحد است.

دلیل دوم بر حجیّت خبر واحد: روایات (مرحوم آخوند با تواتر اجمالی می‌پذیرند)

مرحوم آخوند می‌فرمایند به روایات متعددی استناد شده برای اثبات حجیّت خبر واحد که مرحوم شیخ انصاری هم چهار طائفه روایت تصویر می‌فرمودند. لکن استدلال به خبر واحد برای اثبات حجیّت خبر واحد قابل قبول نیست زیرا این روایات تواتر لفظی یا معنوی هم ندارند که با تمسک به تواتر لفظی یا معنوی که قطع آور است، حجیّت خبر واحد ظنی را اثبات کنیم.

بله تواتر اجمالی را در این روایات می‌پذیریم لذا کسانی که مانند ما تواتر اجمالی را قبول داشته باشند می‌توانند معتقد باشند روایات دال بر حجیّت خبر واحد است و الا فلا.

توضیح مطلب این است که علم اجمالی داریم در بین انبوه روایاتی که دال بر حجیّت خبر واحد است بعضی از این روایات از معصوم صادر شده است. بعد پذیرش این تواتر اجمالی می‌‌گوییم مقتضای قبول تواتر اجمالی این است که أخصّها مضمونا یعنی ضیق ترین مضمون را حجت قرار می‌دهند یعنی می‌گویند خبر واحد ثقه عدل امامی اثنی عشری معتبر است. به عبارت دیگر قدر متیقّن از تواتر اجمالی آنجا است که خبر ثقه عدل امامی اثنی عشری باشد.

پس با تواتر اجمالی ثابت کردیم خبر واحد ثقه عدل امامی اثنی عشری حجت است. سپس می‌فرمایند روایاتی هر چند یکی یا دو تا داریم که همه راویانشان ثقه عدل امامی اثنی عشری هستند و مضمونشان این است که خبر واحد ثقه حجت است حتی از غیر امامی و از غیر اثنی عشری.

پس با تواتر اجمالی ثابت شد خبر واحد حجت است و مرحوم آخوند با این بیان دلالت أخبار بر حجیّت خبر واحد را پذیرفتند.

فافهم

مقصود این است که اخبار در صورتی دال بر حجیت خبر واحدند که مبنای تواتر اجمالی را که ابداع کننده‌اش مرحوم آخوند هستند را قبول کنیم و الا روایات دال بر حجیّت خبر واحد نیستند. البته در جلسات گذشته هم اشاره کردیم تواتر اجمالی مورد قبول اصولیان بعد مرحوم آخوند واقع نشده است. البته بعضی مانند مرحوم نائینی مدعی هستند اخبار تواتر معنوی دارند بر حجیّت خبر واحد.

فصلٌ فی الإجماع علی ...، ص79  [18]

هشتمین فصل از فصول شانزده‌گانه مبحث امارات، و چهارمین فصل از فصول مربوط به حجیّت خبر واحد بررسی اجماع در اثبات حجیّت خبر واحد است.

دلیل سوم بر حجیت خبر واحد: اجماع

مرحوم شیخ انصاری در رسائل برای تبیین اجماع و شیوه استدلال به آن در اثبات حجیت خبر واحد شش وجه را بررسی می‌کنند اما مرحوم آخوند چهار وجه را ذکر می‌کنند و البته سه شماره می‌زنند یعنی وجه اول و دوم را در یک شماره مطرح می‌کنند:

وجه اول: اجماع محصّل یا منقول

وجه اول را به دو بیان ذکر می‌کنند یکی اجماع محصّل و دیگری اجماع منقول.

گفته شده با تتبّع و بررسی فتاوای اصحاب از زمان خودمان تا زمان مرحوم شیخ طوسی و به دست آوردن یک اجماع محصّل مبنی بر حجیّت خبر واحد از روی قطع کشف می‌کنیم امام زمان علیه السلام هم راضی به حجیّت خبر واحد بوده‌اند.

یا اینکه با تتبّع و گردآوری اجماعات منقول که در کلمات علماء شیعه ذکر شده است به این قطعیّت می‌رسیم که امام معصوم نیز رأیشان بر حجیّت خبر واحد بوده است.

نقد وجه اول: چنین اجماعی محقق نیست

مرحوم آخوند می‌فرمایند اختلاف نظر بین علماء شیعه نسبت به حجیّت خبر واحد آنقدر زید است که ادعای اجماع یک ادعای غیر قابل قبول است چه اجماع محصّل چه منقول. بعضی از اصحاب فقط خبر ثقه عدل امامی اثنی عشری را معتبر می‌دانند بعضی ثقه عدل امامی بودن را کافی می‌دانند هر چند زیدی یا فطحی یا ناووسی و ... باشد. بعضی ثقه بودن را کافی می‌دانند بعضی اصلا حجیّت خبر واحد را قبول ندارند.

مگر اینکه ادعا شود اصل حجیّت خبر واحد مورد قبول همه است لکن هر کسی یک قیدی اضافه نموده است. باز هم مرحوم آخوند می‌فرمایند چنین کلامی هم قابل اثبات نیست زیرا بعضی اصلا حجیت خبر واحد را قبول ندارند. حتی اگر همه هم اصل حجیت خبر واحد را قبول داشته باشند باز هم با وجود این سطح از اختلافات در جزئیات، کشف رأی معصوم قبل قبول نیست. البته مرحوم آخوند اجماع بر اساس وجه سوم را می‌پذیرند و دلیلی ندارد بر این وجه اول پافشاری کنیم.

وجه دوم: اجماع (سیره) متشرعه

گفته شده تمام علماء اسلام بلکه تمام مسلمین در یادگیری احکام شرعی‌شان به خبر واحد اعتماد می‌کنند و آن را معتبر می‌دانند. لذا مقلّدان اصرار بر یادگیری از مرجع تقلید ندارند بلکه به طلاب و واسطه‌ها اعتماد می‌کنند و از آنان احکامشان را دریافت می‌کنند چنانکه در زمان اهل بیت علیهم السلام هم شیوه متشرعه چنین بوده است. یا مثلا خانم اگر سؤال شرعی از احکام بانوان داشه به همسرش می‌گفته و او از مسأله دان می‌پرسیده و پاسخ را به همسرش منتقل می‌کرده و افراد به این شیوه نقل احکام و خبرهای واحد اعتماد می‌کرده‌اند. سیره متشرعه هم طبق بعض مبانی اصلا نیاز به امضای شارع ندارد و همان عدم الردع کافی است و حتی طبق بعض مبانی نیاز به عدم الردع هم ندارد.

نقد وجه دوم: منشأ عمل متشرعه همان سیره عقلا است

مرحوم آخوند می‌فرمایند:

اولا: همان جواب از وجه اول اینجا جاری است یعنی بین متشرعه هم دیدگاه‌های مختلفی وجود دارد بعضی سریع به خبر واحد اعتماد می‌کنند بعضی به راحتی اعتماد نمی‌کنند بعضی در خصوص امور دینی و شرعی اعتماد نمی‌کنند در هر صورتی اختلافات فراوانی که از نگاه علما و متشرعه وجود دارد نمی‌گذارد رأی معصوم را کشف کنیم.

ثانیا: به احتمال بسیار قوی منشأ این سیره متشرعه، تشرّع و دیانتشان نیست بلکه عاقل بودنشان است زیرا اعتماد به خبر ثقه سیره تمام عقلاء عالم است و متشرعه هم از عقلا هستند لذا نه به جهت نکته خاصی در دیانت بلکه به جهت اینکه از عثلاء هستند سیره عقلا بر اعتماد به خبر واحد است. شاهد بر این ادعا این است که متشرعه در امور غیر دینی هم به خبر واحد عمل می‌کنند. بله اگر عمل متشرعه در اعتماد به خبر واحد فقط مربوط به امور شرعی بود می‌توانستیم بگوییم نگاه شریعت چنین است لکن متشرعه در تمام امورشان چه امور شرعی چه غیر شرعی چنین سیره‌ای دارند. لذا باید به بررسی سیره عقلا بپردازیم.

وجه سوم: اجماع (و سیره عملی) عقلاء

بیان مورد قبول مرحوم آخوند این است که سیره عملی و مستمر عقلا عالم چه موحّدان و معتقدان به ادیان آسمانی چه غیر آنان از هزاران سال قبل تا زمان ما بر این بوده است که به خبر ثقه و فرد راستگو اعتماد می‌کرده‌اند. هیچ پیامبر یا وصی پیامبری هم از این سیره در طول تاریخ منع نکرده است، لذا به وضوح کشف می‌کنیم شارع راضی به این سیره بوده چه در امور شرعی چه در غیر آن.

اشکال: آیات و روایات این سیره را ردع کرده‌اند

مستشکل می‌گوید قبول داریم این سیره بین عقلا وجود دارد لکن شارعر مقابل آن سکوت نکرده بلکه از آن ردع نموده است. آیاتی مثل "لاتقف ما لیس لک به علم" و إّن الظنّ لایغنی من الحق شیئا" و روایات مختلفی داریم که از اعتماد به ظن حاصل از خبر واحد نهی می‌کنند. پس سیره عقلا قابل استناد برای حجیت خبر واحد نیست.

مرحوم آخوند چهار جواب می‌دهند:

جواب اول: آیات مربوط به نهی از عمل به ظن در اصول دین است نه فروع.

مرحوم آخوند در ابتدای بحث از حجیت خبر واحد[19] نیز فرمودند در مباحث دلیل انسداد[20] هم خواهند گفت که این آیات مربوط به تبعیت از ظن در اصول دین (توحید، عدل، نبوت، امامت، معاد) است نه فروع دین و احکام شرعی.

جواب دوم: اطلاق آیات انصراف دارد به ظنی که دلیل بر اعتبارش نداریم

می‌فرمایند اگر بپذیریم که آیات اطلاق دارند و در اصول و فروع دین از عمل به ظن، نهی می‌کنند باز هم می‌گوییم مقصود عمل به ظنّی است که دلیلی بر اعتبارش نداشته باشیم. زیرا این آیات ناظر به ارتکازات عقلائیه است که گفتیم عقلاء پیش فرض ذهنی‌شان این است که ظن حاصل از خبر ثقه یا همان ظن معتبر را قبول دارند پس انصراف باعث می‌شود از همان ابتدا این آیات شامل ظن معتبر نباشند و از ظنی سخن بگویند که دلیل معتبر ندارد.

جواب سوم: قدر متیقن در مقام تخاطب از اطلاق آیات ظن نامعتبر است

می‌فرمایند اگر انصراف در آیه را نپذیرید ادعا می‌کنیم لااقل قدر متیقن در مقام تخاطب وجود دارد. مثلا آیه شریفه "إَنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا" دو بار در قرآن ذکر شده و در هر دو بار در رابطه با شرک مشرکان و استدلال آنان به أدله نامعتبر و ظنون واهی است. پس قدر متیقن در مقام تخاطب اقتضا دارد آیه ناظر به ظن نامعتبر باشد و نهی موجود در آیه شامل ظن معتبر نباشد.

جواب چهارم: رادع دانستن آیات مستلزم دور است

می‌فرمایند اگر این آیات را رادع از سیره عقلا بدانید مستلزم دور است لذا باید بگویید آیات شامل ظن معتبری که به سیره عقلاء ثابت شده نمی‌شوند تا از اشکال دور مصون باشند. توضیح دور:

ـ آیاتی مثل إنّ الظنّ لایغنی من الحقّ شیئا زمانی می‌توانند از عمل به خبر ثقه نهی کنند که سیره عقلاء به عنوان یک دلیل معتبر، خبر ثقه را از تحت آیه خارج نکند و آیه را تخصیص نزند.

ـ سیره عقلاء هم زمانی می‌تواند اعتبار خبر ثقه را ثابت کند که آیات مذکور، عمل به خبر ثقه را منع نکنند.

و هذا دورٌ واضح.

پس مانع بودن آیات از سیره عقلاء (مبنی بر اعتبار خبر ثقه) متوقف است بر عدم تخصیص آیات توسط سیره عقلاء و عدم تخصیص آیات توسط سیره عقلاء متوقف است بر مانع بودن آیات از سیره عقلاء.

لایقال: مستشکل می‌گوید اگر اشکال دور تصویر کنید روشن است که دور دو طرف دارد یک طرف آیات است و یک طرف سیره عقلاء مبنی بر اعتبار خبر ثقه، چرا شما اشکال دور را مضرّ به دلالت آیات می‌دانید بلکه مضر به دلالت سیره بدانید.

توضیح اشکال این است که مستشکل به مرحوم آخوند اشکال می‌کند چرا شما اشکال دور را علیه دلالت آیات جمع‌بندی می‌کنید و نهایتا به سیره عمل می‌کنید و خبر ثقه را معتبر می‌دانید، از این طرف به دور نگاه کنید و بگویید چون سیره عقلا مبتلا به دور است لذا ان را کنار می‌گذاریم و به اطلاق آیات تمسک می‌کنیم و می‌گوییم هر ظنّی حتی ظنّ حاصل از خبر ثقه فاقد اعتبار است.

فإنّه یقال: مرحوم آخوند می‌فرمایند اصل وجود سیره عقلاء مبنی بر اعتبار خبر ثقه، مسلّم است. در شرعیّات هم حاکم به تحقق اطاعت و عصیان، عقل است، سیره عقلای مبتنی بر حکم عقل می‌گوید خبر ثقه معتبر است و می‌تواند ملاک تحقق اطاعت و عصیان (و موافقت یا مخالفت با خبر ثقه) قرار گیرد. حال که سیره عقلا مبنی بر اعتبار خبر ثقه شرعا معتبر است، باید دلیل واضحی اقامه شود که شارع از این سیره منع کرده است. نمی‌دانیم این آیات مانع از سیره عقلا هستند یا نه؟ سیره عقلاء دلالتش تمام است و موظّفیم از سیره عقلا پیروی کنیم. پس اشکال دور خللی به این سیره عقلا وارد نمی‌کند و تنها بر رادعیّت آیات وارد است.

فافهم و تأمل

مرحوم مشکینی از شاگردان مرحوم آخوند می‌فرمایند: لیس إشارة إلى الضعف لأنّه قدّس سرّه قد کان جازما بما فی العبارة فی الدورة الأخیرة من بحثه و قد کنّا نحضرها.

لکن مرحوم آخوند در حاشیه می‌فرمایند هر چند اگر اشکال مستشکل را بپذیریم و بگوییم اشکال دور هم بر رادعیّت آیات از سیره وارد است هم بر استدلال به سیرعه عقلا و به عبارت دیگر هر دو طرف دور را کنار می‌گذاریم اما حجیّت خبر واحد با سیره قابل اثبات است به این بیان که بگوییم قطعا سیره عقلاء بر اعتبار خبر ثقه از زمان حضرت آدم تا نزول این آیات ثابت و یقینی بوده است، شک داریم آیا از جانب شارع و شریعت اسلام ردع از این سیره واقع شده یا نه؟ استصحاب می‌کنیم بقاء اعتبار سیره عقلاء را مبنی بر اعتبار خبر ثقه.

فصلٌ فی الوجوه العقلیّة ...، ص83

مرحوم آخوند در نهمین فصل از فصول شانزده‌گانه مبحث امارات و پنجمین فصل از فصول پنج‌گانه مربوط به حجیّت خبر واحد به بررسی استدلال به دلیل عقل بر حجیّت خبر واحد می‌پردازند.

دلیل چهارم بر حجیت خبر واحد: عقل

مرحوم آخوند سه وجه یا سه بیان در استدلال به عقل برای اثبت حجیّت خبر واحد بررسی و هر سه را نقد می‌کنند:

وجه اول: علم اجمالی به لزوم احتیاط در دائره روایات

ابتدا توجه به دو مقدمه اصولی لازم است:

مقدمه اصولی: جریان اصل در اطراف علم اجمالی

بین اصولیان این بحث مطرح است که آیا در اطراف علم اجمالی، اصل عملی جاری می‌شود یا خیر؟ به مناسبت کلام مرحوم آخوند به دو اصل اشاره می‌کنیم:

ـ أصالة الإشتغال: امکان جریان أصالة الإشتغال یا همان احتیاط همیشه در اطراف علم اجمالی وجود دارد و تا زمانی که احتیاط منجر به عسر و حرج نشود قطعا جریان أصالة الإشتغال در اطراف علم اجمالی هیچ منعی ندارد.

ـ استصحاب: آیا استصحاب در اطراف علم اجمالی جاری می‌شود؟ مثلا دو لیوان آب داریم و یقین داریم قطره خونی داخل یکی از این دو افتاد اما نمی‌دانیم کدامیک، آیا می‌توانیم در یکی از این دو ظرف استصحاب طهارت جاری کنیم و بگوییم تا پنج دقیقه قبل پاک بود الآن هم پاک است؟

نسبت به جریان استصحاب در اطراف علم اجمالی اختلاف است بعضی جایز و بعضی باطل می‌دانند. مرحوم آخوند در امر پنجم از امور هفتگانه مبحث قطع[21] به این مسأله صرفا اشاره کردند در ابتدای دوران بین متباینین هم اشاره خواهند نمود و اصل بحث و استدلال بر آن بعد از تنبیهات استصحاب ذیل عنوان تعارض بین الاستصحابین خواهد آمد.[22]

مقدمه اصولی: علم اجمالی کبیر و صغیر

اگر محدوده و اطراف علم اجمالی دچار تغییر شود می‌توان دو (یا بیشتر از دو) علم اجمالی تصویر کرد. مثال معروفی که مرحوم شیخ انصاری هم در رسائل داشتند این بود که اگر گله گوسنفدی باشد که صد گوسفند دارد پنجاه تا سیاه و پنجاه تا سفید. یقین داریم ده تا از این گوسفندها غصبی هستند، پس یک علم اجمالی کبیر داریم به غصبی بودن ده گوسفند از صد گوسفند موجود. سپس بینه شهادت می‌دهد که گوسفندهای غصبی رنگشان سیاه بوده است، اینجا علم اجمالی کبیر ما منحل می‌شود و علم اجمالی دومی شکل می‌گیرد که یقین داریم ده تا از پنجاه گوسفند سیاه، غصبی هستند. پس دائره علم اجمالی ما ضیق و کوچک شد و باعث شد شک ما نسبت به گوسفندان سفید شک بدوی باشد و علم اجمالی ما به وجود گوسفندهای غصبی در دسته سیاره رنگ، تقویت شود.

مستدل می‌گوید فرض می‌کنیم مجموعه احکام شرعی ما پنج هزار فرع فقهی باشد که در مجموعه آیات و روایات و اجماعات و شهرت‌های فتوائیه و سایر امارات ظنیه وجود دارد. این علم اجمالی کبیر است.

از طرف دیگر وقتی بررسی می‌کنیم می‌بینیم معظم احکام شرعی ما، نه در آیات و اجماعات و شهرت‌ها بلکه در بین روایات مضبوط است. بر همین اساس علم اجمالی کبیر ما منحل می‌شود به علم اجمالی به وجود احکام در مجموعه روایات نه سایر امارات. لذا شک ما نسبت به وجود احکام در سایر أمارات یک شک بدوی خواهد بود. و علم اجمالی ما نسبت به وجود احکام در بین همین روایات تقویت خواهد شد. (در عبارت کتاب تعبیر تبدیل به علم تفصیلی آمده که مقصود همین قوّت یافتن علم اجمالی صغیر است)

حال که منبع استنباط وظائف شرعی ما محدود به مثلا این شصت هزار روایتی شد که در مجامیع حدیثی شیعه وجود دارد، لازمه این علم اجمالی آن است که:

» روایاتی که مثبت حکم هستند مثلا وجوب کفاره در حنث قسم را بیان می‌کنند باید از باب احتیاط به این روایات و أخبار آحاد عمل کنم. پس خبر واحد مثبِت حکم شرعی، حجت است.

» روایاتی که نافی حکم هستند مثلا می‌گویند نماز جمعه در عصر غیبت واجب نیست، در اعتبار و حجیّت و عمل به این روایات دو مبنا است:

مبنای اول: اگر معتقد باشیم اصل عملی در اطراف علم اجمالی جاری می‌شود در صورتی می‌توانیم به روایات نافی حکم عمل کنیم که یک اصل عملی مثبِت حکم شرعی جاری نباشد لذا:

ـ ـ اگر اصالة الإشتغال جاری باشد و حکم کند ظهر جمعه، هم باید نماز ظهر خواند هم نماز جمعه در این صورت روایت نافی حکم را کنار می‌گذاریم.

ـ ـ اگر استصحاب را جاری بدانیم و بگوییم یقین داریم در عصر حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز جمعه واجب بود الآن شک داریم، همان وجوب را استصحاب می‌کنیم، در این صورت هم روایت نافی حکم وجوب جمعه را کنار می‌گذاریم یعنی به این که علم اجمالی داریم روایات نافی حکم شرعی می‌گویند حکم سابق (وجوب جمعه) نقض شده اعتنا نمی‌کنیم یا یک اماره معتبر و یک روایت ناقض وجوب جمعه قائم شده، اعتنا نمی‌کنیم و استصحاب وجوب جمعه جاری می‌کنیم.

مبنای دوم: (و إلا لاختصّ) اگر معتقد باشیم اصل عملی در اطراف علم اجمالی جاری نمی‌شود، عمل به روایات نافی حکم، حجت و معتبر است در صورتی که مخالف احتیاط نباشد و الا اگر مخالف احتیاط باشد، باید به احتیاط عمل کنیم و روایت نافی حکم را کنار بگذاریم.

خلاصه اینکه در وجود علم اجمالی عقل حکم می‌کند به لزوم احتیاط و عمل به روایات مثبت حکم شرعی.

و فیه: أنّه لایکاد ینهض ...، ص84

نقد وجه اول با دو اشکال

دو جواب در نقد وجه اول بیان شده که مرحوم آخوند جواب مرحوم شیخ را نمی‌پذیرند و جواب خودشان را صحیح می‌دانند.

اشکال اول: خبر واحد تبدیل شد به اصالة الإحتیاط نه اماره معتبره

مرحوم آخوند می‌فرمایند نتیجه توضیحات شما این است که خبر واحد را هم شأن أصالة الإحتیاط کردید یعنی خبر واحد دیگر نمی‌تواند دلیل عام یا مطلق را تخصیص یا تقیید بزند، منطوقش نمی‌تواند مقدم بر مفهوم یک آیه قرآنی باشد. در حالی که تمام بحث اصولیان از حجیت خبر واحد این است که اعتبار خبر ثقه به عنوان یک أ»اره ثابت شود که قابلیّت تخصیص عام و تقیید مطلق را داشته باشد و منطوقش بتواند بر مفهوم دلیل دیگر مثل آیه قرآن مقدم شود. اگر شما شأن خبر واحد را هم تراز با اصالة الاحتیاط قرار دهید نهایتش کارکرد یک اصل عملی احتیاط را دارد و "الأصل دلیلٌ حیث لا دلیل".

اشکال دوم: شیخ انصاری: باید احتیاط در تمام أمارات جاری باشد

مرحوم شیخ انصاری در نقد وجه اول فرموده‌اند اگر استدلال مستدل را تمام بدانیم باید بگوییم کلامش در تمام أمارات جاری است نه خصوص روایات زیرا علم اجمالی به وجود احکام بین أمارات (أعم از آیات، روایات، اجماعات و ...) باعث می‌شود نسبت به هر أماره‌ای که مثبت حکم است احتیاط لازم باشد.

نقد اشکال دوم: علم اجمالی کبیر با علم اجمالی صغیر منحل شد

مرحوم آخوند می‌فرمایند اشکال کلام مرحوم شیخ انصاری از توضیحی که برای کلام مستدل دادیم روشن شد زیرا گفتیم علم اجمالی کبیر به وجود احکام بین تمام أمارات منحل شد و صرفا علم اجمالی داریم به وجود احکام بین روایات. پس استدلال مستدل از این جهت صحیح است و شامل غیر روایات از سایر أمارات نمی‌شود.

ثانیها: ما ذکره فی الوافیة ...، ص84  [23]

وجه دوم: اخبار کتب معتمده معتبرند چون عقلاً بدون آنها تکالیف قابل امتثال نیست

مرحوم فاضل تونی در الوافیة فی أصول الفقه با یک استدلال عقلی، خبر ثقه‌ای که دارای سه ویژگی باشد را اثبات می‌کنند:

ویژگی یکم: در کتب اصلی معتمده شیعه مثل کتب أربعة نقل شده باشد.

ویژگی دوم: جمعی از اصحاب به آن روایت عمل کرده و فتوا داده باشند.

ویژگی سوم: هیچ یک از اصحاب با صراحت آن روایت را تضعیف نکرده باشد.

بیان استدلال چنین است که:

ـ از طرفی عقلاً یقین داریم تا قیامت هر مکلفی موظف به انجام تکالیف شرعی است،[24] مخصوصا به ارکان اصلی دین مثل صلاة، زکاة، صوم، حج، احکام معاملات، احکام نکاح و ...

ـ از طرف دیگر همه اجزاء، شرائط و موانع این امور در أخبار آحاد بیان شده به نحوی که اگر صرفا به ایات قرآن اکتفا کنیم و به اخبار آحاد اعتنا نکنیم، عملی که انجام می‌دهیم عقلا هیچ شباهتی به نماز و روزه و حجّی که در اسلام تشریع شده نخواهد داشت.

نتیجه اینکه عمل به خبر ثقه معتبر است تا عقلا انجام تکالیف شرعیه ممکن باشد. این نکته به قدری روشن است که حتی اگر کسی منکر اعتبار عقلی خبر ثقه باشد می‌گوییم انکارش صرفا لقلقه زبان است و الا "قلبه مطمئنٌ بالإیمان"

نقد وجه دوم با سه اشکال

مرحوم آخوند سه جواب در نقد وجه دوم بیان می‌کنند، دو جواب اول از مرحوم شیخ انصاری است که جواب اول را نقد و نسبت به جواب دوم سکوت می‌کنند و جواب سوم هم از خودشان است که بر وجه دوم وارد می‌دانند.

اشکال اول: شیخ انصاری: این استدلال منحصر به اخبار کتب معتمده نیست

مرحوم شیخ انصاری فرموده‌اند استدلال مرحوم فاضل تونی با شرائط سه‌گانه‌ای که در حجیّت خبر واحد مطرح کردند سازگار نیست، اگر ما برای کشف شرائط و موانع تکالیف عقلا مجبوریم خب رواحد را معتبر بدانیم دیگر تفاوتی بین خبر واحد موجود در کتب أربعه با خبر واحد موجود در سایر مجامیع روایی ما وجود ندارد و طبق استدلال ایشان:

ـ یا باید بگوییم احتیاط واجب است لذا باید به هر خبری که شرطیّت یا جزئیّت یک شیء را بیان می‌کند عمل کنیم.

ـ یا باید بگوییم نه همه اخبار بلکه صرفا اخبار دال بر جزئیت و شرطیت یک شیء که ظن به صدورشان داریم معتبر هستند.

در هر صورت تفاوتی ندارد که یک خبر ثقه سه شرط مرحوم فاضل تونی را دارا باشد یا نباشد.

نقد اشکال اول: انحلال علم اجمالی کبیر (همه کتب) به صغیر (کتب معتمده)

مرحوم آخوند در دفاع از مرحوم فاضل تونی می‌فرمایند علم اجمالی ما ابتدا نسبت به اخبار موجود در تمام کتب حدیثی شیعه شکل می‌گیرد اما وقتی دقت می‌کنیم می‌بینیم روایات موجود در کتب اربعه به اندازه رفع نیاز ما و کشف أجزاء، شرائط و موانع واجبات هستند لذا یک علم اجمالی صغیر شکل می‌گیرد که روایات مبیّن اجزاء و شرائط در همین کتب معتمده مثل کتب اربعه هستند و به سایر کتب و مثلا مقداری از اصول أربعمأة که باقی مانده نیازی نداریم. این علم اجمالی صغیر باعث انحلال علم اجمالی کبیر می‌شود و لذا استدلال مرحوم فاضل تونی به درستی حول محور کتب معتمده مطرح خواهد بود.

مگر اینکه این علم اجمالی صغیر مورد قبول نباشد زیرا:

ـ ادعا شود روایات موجود در کتب أربعه کافی نیست و به اخبار موجود در سایر کتب هم نیاز داریم.

ـ یا ادعا شود علم اجمالی داریم روایاتی در سایر کتب هست که مورد نیاز ما است و در کتب اربعه وجود ندارد.

فتأمل

اشاره است به اینکه ادعای علم اجمالی اینگونه نیست که هر کسی مطابق با مدعای خودش یک علم اجمالی مطرح کند. وقتی بحث در استدلال عقلی است باید مقدمات شکل‌گیری علم اجمالی کامل تنقیح و تثبیت شود و یک علم اجمالی واحد تصویر شود و ظاهرا همان علم جمالی کبیر و صغیر که گفتیم بعد از تتبّعات قابل اثبات باشد یعنی ما بیش از نود و پنج درصد فروع فقهی را از همین کتب اربعه به دست می‌آوریم.

اشکال دوم: وجه دوم اعتبار اخبار نافی تکلیف را ثابت نمی‌کند

دومین اشکالی که مرحوم آخوند به وجه دوم ذکر می‌کنند و در قضاوت نسبت به آن سکوت می‌کنند این است که بیان مرحوم فاضل تونی اینگونه بود که ما أجزاء و شرائط تکالیف مثل نماز و روزه را فقط از اخبار آحاد می‌توانیم به دست آوریم و اگر اخبار آخاد معتبر نباشند حقیقت نماز و روزه محقق نخواهد شد.

اشکال این کلام این است که فقط اعتبار اخباری را ثابت می‌کند که جزیئت یا شرطیت را اثبات می‌کنند و شامل روایات نافی حکم مثل روایات بیان کننده موانع صلاة و روزه نمی‌شود.

اشکال سوم: آخوند: خبر واحد تبدیل شد به أصالة الإحتیاط نه أماره معتبره

مرحوم آخوند می‌فرمایند بهترین اشکال به وجه دوم همان اشکالی است که به وجه اول وارد دانستیم مبنی بر اینکه با این استدلال جایگاه خبر واحدی که می‌توانست مخصّص عمومات، مقیّد مطلقات و منطوقش مقدم بر بعض مفهوم‌ها باشد را در حدّ أصالة الإحتیاط تنزّل دادید که نه می‌تواند تخصیص بزند نه تقیید بزند نه بر یک مفهوم مقدم شود. در حالی که اصولیان در بحث حجیّت خبر واحد دنبال اثبات اعتبار خبری هستند که چنین ویژگی‌هایی دارد.

(عبارت لا الحجیّة بحیث ... می‌فرمایند استدلال شما حجیّت خبر واحدی که اگر مثبّت حکم باشد بتواند عمومات و مطلقات را تخصیص و تقیید بزند یا اگر نافی حکم باشد باز هم بتواند در مقابل یک اصل عملی مقدم و مورد عمل باشد را ثابت نمی‌کند)

وجه سوم: وقتی علم به تکالیف ممکن نیست ظن به تکلیف هم معتبر است

مرحوم محمد تقی اصفهانی صاحب هدایة المسترشدین و برادر مرحوم صاحب فصول با بیان عقلی سومی حجیت خبر ثقه را اثبات فرموده‌اند. ایشان می‌فرمایند به حکم عقل تمام مکلفین تا قیامت موظف به انجام تکالیف شرعیه هستند، این تکالیف منحصرا از کتاب و سنت قابل استنباط است، لذا از دو حال خارج نیستیم:

ـ یا متمکن از امتثال تکلیف بر اساس علم به وظیفه شرعی هستیم که باید بر اساس علم عمل کنیم.

ـ یا متمکّن از امتثال تکلیف بر اساس علم نیستیم که غالبا چنین است، در این صورت عقلاً امر دائر است بین اینکه یا به ظن حاصل از خبر واحد ثقه اعتماد کنیم یا با عدم اعتماد به خبر واحد، خود را مکلّف به تکالیف ندانیم.

نتیجه اینکه مجبوریم در بسیاری از موارد که دسترسی به علم و یقین نداریم به استفاده از ظنّ تنزّل کنیم.

(در عبارت وجه سوم آمده: "علی نحو یحصل العلم بالحکم أو ما بحکمه" مقصود از "ما بحکمه" در جواب مرحوم آخوند که می‌فرمایند: "... المتیقن اعتباره بالإضافه" روشن خواهد شد.

نقد وجه سوم با سه اشکال

مرحوم آخوند سه اشکال به استدلال مذکور بیان می‌کنند که اشکال اول و دوم از خودشان است و اشکال سوم کلامی از مرحوم شیخ انصاری است که آن را نمی‌پذیرند.

اشکال اول: با عدم امتثال یقینی، عقلاً نوبت به امتثال اجمالی (احتیاط) می‌رسد نه امتثال ظنی

قبل از بیان اشکال اول یک مقدمه اصولی برگرفته از عبارت مرحوم آخوند بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: مراتب امتثال تکلیف

در امتثال تکلیف چهار رتبه قابل تصویر است که رعایت ترتیب بین این چهار رتبه الزامی است:

رتبه اول: امتثال تفصیلی یا قطعی.

مثل اینکه یقین داریم نماز بر ما واجب است، خواندن نماز یک امتثال تفصیلی است.

رتبه دوم: امتثال اجمالی.

علم اجمالی دارد یا نماز قصر بر او واجب است یا تمام، اینجا امتثال تفصیلی ممکن نیست لذا احتیاط کردن و انجام هر دو را، امتثال اجمالی می‌نامیم.

رتبه سوم: امتثال ظنی.

نمی‌داند در افطار سهوی به جهت اشتباه در وقت غروب قضاء روزه واجب است یا نه؟ یک خبر ظنی می‌گوید قضا واجب است، اینجا امتثال تفصیلی یا اجمالی ممکن نیست لذا نوبت به امتثال ظنّی می‌رسد.

رتبه چهارم: امتثال احتمالی.

به خاطر یک روایت احتمال می‌دهد نماز اول ماه واجب باشد، خواندن نماز اول ماه یک امتثال احتمالی است.

مرحوم آخوند می‌فرمایند کلام صاحب هدایة المسترشدین را بر اساس ترتیب مراتب امتثال، بررسی می‌کنیم:

مرتبه اول امتثال تفصیلی است. طبق کلام ایشان در دو مورد امتثال تفصیلی ممکن است لذا نوبت به امتثال دلیل ظنّی نمی‌رسد:

مورد یکم: وجود خبر متیقّن الإعتبار. مثلا سند تعدادی از روایات اصطلاحا صحیحه أعلائیّة است یعنی تمام مثلا پنج نفر موجود در سلسله سند از راویان بزرگ و فقهاء روات مثل زرارة، محمد بن مسلم، صفوان، بزنطی، ابن ابی عمیر و ... هستند.

در این صورت اگر این نوع روایات تعدادشان زیاد بود و برای استنباط احکام کافی بود فبها اما اگر کافی نبود (که قطعا کافی نیست چون تعدادشان بسیار اندک است) نوبت به مورد دوم می‌رسد.

مورد دوم: وجود خبری که در حکم متیقّن الإعتبار است (مقصود از تعبیر "أو ما بحکمه" که در استدلال وجه سوم بود همین صورت است) یعنی در اضافه و نسبت سنجی با اخبار ضعیف، درجه بالاتری از اعتبار دارند. مثلا سند روایت صحیحه است و تمام راویانش ثقه، عدل، امام، اثنا عشری هستند که در مقایسه با روایاتی مثل حسنه، موثقه یا حتی ضعیف از جایگاه بالاتری از حیث اعتبار برخوردارند.

بعد از مرتبه اول که امتثال تفصیلی و یقینی بود، عقلاً نوبت به مرتبه دوم می‌رسد که امتثال اجمالی است نه امتثال ظنّی و رجوع به أدله ظنیّة که صاحب هدایة المسترشدین گفت. پس از نگاه عقل تا وقتی امتثال اجمالی و احتیاط و عمل به همه روایات و یقین به امتثال تکلیف ممکن است نوبت به دلیل ظنی نمی‌رسد. لذا صاحب هدایة المسترشدین بدون توجه به لزوم امتثال اجملی از نگاه عقل، امتثال ظنّی را مطرح کردند و اشکال کلامشان همین نکته است.

اشکال دوم: علم به وجوب رجوع به سنت داریم نه حاکی سنت

مرحوم آخوند می‌فرمایند همان نکته اولی که ایشان ادعا فرمودند "إنّا نعلم بکننا مکلّفین بلارجوع الی الکتاب و السنة" قابل قبول نیست زیرا آنچه یقینا مکلف به آن هستیم رجوع به کتاب و سنت است نه حاکی سنت، خبری را که نه یقین داریم از معصوم صادر شده و نه یقین داریم که معتبر باشد به چه دلیل می‌گویید واجب است به اینها عمل کنیم؟

اشکال سوم: شیخ انصاری: وجه سوم، یا دلیل انسداد است یا وجه اول و هر دو باطل است

مرحوم شیخ انصاری در اشکال به وجه سوم فرموده‌اند در کلام صاحب هدایة المسترشدین دو احتمال است:

احتمال یکم: احتمال دارد ملاک ایشان در استدلال عقلی بر حجیّت خبر واحد، علم اجمالی به وجود تکالیف واقعیه و عدم تمکّن از علم به معظم این تکالیف باشد.

این احتمال همان دلیل انسداد است زیرا یکی از مقدمات دلیل انسداد همین ادعا است. دلیل انسداد هم مبحث بعدی است که به تفصیل آن را نقد می‌کنیم و انسداد باب علم و علمی را قبول نداریم.

احتمال دوم: احتمال دارد ملاک ایشان در استدلال عقلی بر حجیّت خبر واحد، علم اجمالی به صدور بسیاری از روایات موجود در کتب حدیثی ما باشد.

این احتمال نیز همان وجه اول از وجوه سه‌گانه دلیل عقل است که نقد کردیم.

پس از نگاه مرحوم شیخ انصاری استدلال صاحب هدایة المسترشدین یک دلیل جدید و مستقل نیست بلکه یا همان دلیل انسداد است یا همان وجه اول است و در هر دو صورت باطل می‌باشد.

نقد اشکال سوم: وجه سوم مبتنی بر أخبار و اجماعات یقینی است نه انسداد یا وجه اول

مرحوم آخوند می‌فرمایند اشکال مرحوم شیخ انصاری به صاحب هدایة المسترشدین وارد نیست زیرا از مراجعه به کلام ایشان روشن می‌شود که ادعای علم اجمالی به تکالیف و رجوع به روایات نه مبتنی بر مقدمات انسداد است نه مبتنی بر وجه اول بلکه علم اجمالی به وجود تکالیف و رجوع به کتاب و سنت مبتنی است بر دلالت اخبار قطعی (مثل حدیث ثقلین) و اجماعات قطعیه و یقینیه امامیه[25] که باعث می‌شوند علم اجمالی پیدا کنیم به وجود تکالیف و لزوم رجوع به کتاب و سنت.

پس وجه سوم فقط مبتلا به دو اشکال است و اشکال مرحوم شیخ انصاری به آن وارد نیست.

خلاصه نظریه مرحوم آخوند در مبحث حجیّت خبر واحد

مرحوم آخوند خبر واحد ثقه را حجت می‌دانند به دلیل:

ـ دلالت آیه نبأ به مفهوم شرط بر حجیّت خبر واحد ثقه.

ـ دلالت تواتر اجمالی به دست آمده از مجموعه‌ای از روایات.

ـ دلالت اجماع البته بر اساس تبیین سیره عقلائیه.

دلالت دلیل عقل بر حجیّت خبر واحد را نپذیرفتند.

 

تا اینجا 9 فصل از فصول شانزده‌گانه مبحث أمارات که پنج فصل اخیر آن مربوط به حجیّت خبر واحد بود تمام شد. در مقصد ششم مرحوم آخوند دو مبحث داشتند، مبحث دوم در رابطه با أمارات غیر علمیّة بود. ابتدیا مبحث دوم گفتیم مرحوم آخوند در این مبحث از هفت أماره بحث می‌کنند که عبارت بودند از: حجیّت ظن حاصل از ظواهر که پذیرفتند، حجیت ظن حاصل از قول لغوی، اجماع منقول و شهرت فتوائیه که نپذیرفتند، و پنجمین أمارة هم حجیت ظن حاصل از خبر واحد ثقه بود که پذیرفتند. دو أماره دیگر باقی مانده است:

أماره ششم: حجیّت مطلق ظن، که معروف است به بحث از دلیل انسداد و به دلیل اتمام ترم دوم فرصت ورود به آن نیست.

أماره هفتم: آیا مطلق ظن موجب ترجیح یا وهن یک خبر می‌شود یا خیر، که در امر دوم از مباحث خاتمه انسداد بحث می‌شود و در مباحث تعادل تراجیح هم مورد بررسی قرار می‌گیرد.

با توجه به اتمام زمان ترم دوم فرصتی برای ورود به مبحث انسداد و ادامه بحث نیست.

چند توصیه در پایان سال تحصیلی

چند توصیه در پایان سال تحصیلی:

این آخرین جلسه‌ای است که خدمت عزیزان هستم، نکاتی را با توجه به اتمام سال تحصیلی و مناسبتهای پیش رو در این فرصت کوتاه اشاره می‌کنم:

نکته یکم: طلب حلالیّت از دوستان

شما عمر و وقت خودتان را به گوش دادن توضیحات بنده از مطالب مرحوم آخوند اختصاص دادید، هر چند بنده تلاش کردم وظیفه‌ام را درست و دقیق انجام دهم لکن الإنسان محلّ الخطأ و النسیان، لذا بابت ضعفها از شما تقاضای حلالیّت دارم.

نکته دوم: سالگرد رحلت مرحوم امام

در آستانه سی و ششمین سالگرد رحلت یکی از بزرگمردان تاریخ فقاهت شیعه و علمدار مکتب تشیع در هزاره اخیر حضرت روح الله أعلی الله مقامه الشریف هستیم. فردی که به اعتراف دشمنانش از ابتدای حکومت حاکمان و پادشاهان بر این سرزمین تا کنون تنها حاکم دانشمند، فقیه و فیلسوف، مردمی‌ترین و خیرخواه ترین حاکمان در روزگاران بود و استقبال و بدرغه از او در این کشور، گویاترین سند بر عظمت جهانی این شخصیت است.

ان شاء الله با تلاش خودمان بتوانیم به اندازه سهم خودمان در این مسیر انجام وظیفه کنیم.

نکته سوم: اهمیت مسأله امامت و جریان غدیر

یکی از ضعفهای موجود بین طلاب و محققان نگاه تک بُعدی به بزرگان شیعه است. شخصیتهایی همچون مرحوم شیخ طوسی و مرحوم علامه حلّی که تنها با ابعاد فقهی و اصولی این بزرگان آشنا هستیم و از تخصصشان در سایر علوم به خصوص مسائل علم کلام و به ویژه مباحث امامت غافلیم. با شخصیّت ذو أبعاد و آثار قلمی به جای‌مانده از اینان بیگانه‌ایم. در این زمینه باید توجه خاص داشته باشیم و از تلاشهای علمی این بزرگان در مباحث کلام و امامت بی بهره نباشیم.

مرحوم شیخ طوسی در ابتدای کتاب تلخیص الشافی چنین می‌فرمایند: أما بعد، فانی رأیت أهمّ الأمور و أولاها، و آکد الفرائض و أحراها للمکلف بعد النظر فی طریق معرفة اللّه تعالى و صفاته، و توحیده، و عدله، الاشتغال بالنظر فیما یعود الاخلال به بالضرر على ما حصل له من المعرفة، و یرجع التفریط فیه بالنقض على ما ثبت له من التوحید و العدل، لأنه متى لم یفعل ذلک لم یکن مستکملا لجمیع شرائط التوحید بل یکون مخلا ببعضها. و لا یأمن  مع ذلک من دخول الشبهة فی أدلته و هو الامامة التی لا یتم التکلیف عن دونها، و لا یحسن مع ارتفاعها.

مرحوم علامه حلّی در ابتدای منهاج الکرامه می‌فرمایند: أما بعد، فهذه رسالة شریفة ومقالة لطیفة، اشتملت على أهم المطالب فی أحکام الدین، وأشرف مسائل المسلمین، وهی مسألة الإمامة، التی یحصل بسبب إدراکها نیل درجة الکرامة وهی أحد أرکان الإیمان المستحق بسببه الخلود فی الجنان، والتخلص من غضب الرحمن، فقد قال رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم: " من مات لم ولم یعرف إمام زمانه، مات میتة جاهلیة "

سابقا هم مباحثه کتاب المراجعات، و مباحثه قسمت امامت از کتاب دلائل الصدق مرحوم محمد حسن مظفر برادر مرحوم مظفر صاحب اصول الفقه و مباحثه قستمهایی از کتاب الغدیر را به دوستان توصیه کرده‌ام.

 نکته چهارم: توجه به وظیفه شرعی تبلیغ در دهه محرم

بعد از ایام امتحانات پایان سال حوزه، تبلیغ دهه محرم را داریم که به جرأت می‌توان گفت از واجبات شرعی بر طلبه است که در صورت عدم مانع شرعی موظف به انجام آن و اشتغال به تبلیغ در این ایام است.

بعضی از شخصیتها را که در تاریخ مطالعه می‌کنیم واقعا احساس شرم می‌کند انسان که بعضی در چه فضاهایی و با چه سابقه‌ای تلاشهای مهمی در مسیر حقانیّـ اهل بیت انجام دادند اما بنده طلبه با این همه امکانات و فضای علمی و آموزشی و حضور در عُشّ آل محمد صلی الله علیه و اله و سلم و شهر کریمه اهل بیت علیهم السلام چه می‌کنم.

یکی از عالمان اهل سنت که اوائل قرن هشتم هجری از دنیا رفته است دمیری صاحب کتاب معروف حیاة الحیوان است. سبک‌شناسی این کتاب در نوع خودش جالب است.[26] در اشاره به خلافت معاویة بن یزید بن معاویة (پسر یزید و نوه معاویه) نقل می‌کند او بعد از چند روز از آغاز خلافتش بالای منبر رفت و در حضور مردم خطبه غرّاءی بیان کرد و خودش را از خلافت خلع کرد و ضمن تقبیح جریان سقیفه و جریان کربلا و اشک ریختن بر مصائب اهل بیت علیهم السلام و با وجود مخالفت مادرش و بزرگان بنی امیه از حکومت کناره‌گیری کرد. مهم این قسمت مطلب است که می‌نویسد: " ثم إن بنی أمیة قالوا لمؤدبه عمر المقصوص: أنت علمته هذا و لقنته إیاه، و صددته عن الخلافة، و زینت له حب علی و أولاده، و حملته على ما و سمنا به من الظلم، و حسّنت له البدع، حتى نطق بما نطق، و قال ما قال. فقال: و اللّه ما فعلته، و لکنه مجبول و مطبوع على حبّ علی. فلم یقبلوا منه ذلک، و أخذوه و دفنوه حیّاً حتى مات."[27]

می‌گوید مربی اصلی معاویة بن یزید را حاضر کردند و او را توبیخ و مؤاخذه نمودند که آیا تو محبت علی و اولادش را در دل معاویه بن یزید ایجاد کرده‌ای؟ او پاسخ داد به خدا قسم من چنین نکرده‌ام و محبت علی در ذات او بود. بنی امیه این کلام را نپذیرفتند و از شدت غضب او را زنده بگور کردند.

توجه به عمر و جوانی‌مان داشته باشیم که چگونه صرف می‌کنیم.

نکته پنجم: تابستان کلاس تعطیل است اما درس تعطیل نیست

برنامه‌ای داشته باشید که قسمتهایی از کتب درسی که در طول سال خلاصه نویسی نکرده‌اید را تدارک کنید. خصوصا مباحث کفایه که خلاصه آن تا آخر عمر باید در ذهن ما بماند و راهش مرور همین خلاصه‌ها است.

نکته ششم: لزوم انتخاب استاد درس خارج قبل شروع سال تحصیلی بعد

از اوائل سال تحصیلی خدمتتان این تذکر را بارها تکرار کردم که قبل ورود به مقطع خارج باید استاد و حتی هم مباحثه تان را انتخاب کنید که ان شاء الله از روز اول شروع سال تحصیلی آینده سر کلاسی که از قبل با دید باز انتخاب کرده‌اید حاضر شوید و از همان جلسه اول با یک مباحثه قوی کار را پیش ببرید.

قسمت مهمی از معیارهای انتخاب استاد درس خارج را که ضمن چهار جلسه در خلال سال تحصیلی تبیین کردم به صورت یک فایل پیوسته صوتی به همراه سرفصلهای متنی در وبلاگ بارگذاری کردم که از اینجا می‌توانید ملاحظه کنید. همچنین در جلسه دیگری روش تحصیل در سال اول ورود به مقطع خارج رو توضیح دادم که از اینجا می‌توانید دریافت کنید.

در مظان استجابت دعا به ویژه شب و روز عرفه و عید غدیر به دعای شما بیش از آنچه تصور می‌کنید محتاجم.

 

و آخر دعوانا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِین

و صلّى الله على سیّدنا محمّد و آله الطاهرین

سید روح الله ذاکری

قم المقدسة

12 خرداد 1404 ـ 6 ذیحجة 1446

Almostafa.blog.ir



[1]. جلسه 57، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 238، چهارشنبه، 1404.02.31.

[2]. مرحوم آخوند در سه مورد از مطالب کفایه به این مسأله اشاره فرمودند که ملاک در اصولی بودن یک مسأله چیست؟

در ابتدای کفایه: ... المسائل عبارة عن جملة من قضایا متشتّتة جمعها اشتراکها فی الدّخل فی الغرض الّذی لأجله دوّن هذا العلم ...

در مبحث صحیح و أعم فرمودند: ثمرة المسألة الأصولیة هی أن تکون نتیجتها واقعة فی طریق استنباط الأحکام الفرعیة.

در مبحث اجتماع امر و نهی فرمودند: حیث کانت نتیجة هذه المسألة مما تقع فی طریق الاستنباط کانت المسألة من المسائل الأُصولیة لا من مبادئها الأحکامیة و لا التصدیقیة و لا من المسائل الکلامیة و لا من المسائل الفرعیة و إن کانت فیها جهاتها

 

 

 

[3]. سوره مبارکه اسراء، آیه 36.

[4]. سوره مبارکه یونس، آیه 36.

[5]. جلسه 58، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 239، شنبه، 1404.03.03.

[6]. سوره مبارکه حجرات، آیه 6.

[7]. جلسه 59، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 240، یکشنبه، 1404.03.04.

[8]. البته جمعی از محققان پس از مرحوم آخوند مثل مرحوم کمپانی و شیخنا الأستاد، آیه نبأ را جمله شرطیه محققة الموضوع می‌دانند.

[9]. البته لغت معتبری مثل معجم مقاییس اللغة می‌گوید: الجیم و الهاء و اللام أصلان: أحدهما خِلاف العِلْمَ، و الآخر الخِفّة و خِلاف الطُّمَأْنِینة.

[10]. جلسه 60، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 241، دوشنبه، 1404.03.05.

[11]. جلسه 60، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 241، دوشنبه، 1404.03.05.

[13]. جلسه 61، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 242، سه‌شنبه، 1404.03.06.

[14]. مورد اول: ابتدای صیغه امر فرمودند: إنه ربما یذکر للصیغة معان قد استعملت فیها و قد عدّ منها الترجّی و التمنّی و التهدید و الإنذار و الإهانة و الاحتقار و التعجیز و التسخیر إلى غیر ذلک و هذا کما ترى ضرورة أنّ الصیغة ما استعملت فی واحد منها بل لم تستعمل إلاّ فی إنشاء الطلب إلاّ أنّ الداعی إلى ذلک کما یکون تارة هو البعث و التحریک نحو المطلوب الواقعی یکون أخرى أحد هذه الأمور ...

مورد دوم: ... على ما عرفت من أنّها أبدا تستعمل فی معانیها الإیقاعیّة لکن بدواع أخر ...

مورد سوم: ... لکن الظاهر أنّ مثل أدوات النداء لم یکن موضوعا لذلک بل للخطاب الإیقاعی الإنشائیّ فالمتکلّم ربما یوقع الخطاب بها تحسّرا و تأسفا و حزنا مثل ...

[15]. جلسه 62، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 243، چهارشنبه، 1404.03.07.

[16]. جلسه 63، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 244، شنبه، 1404.03.10.

[17]. سوره مبارکه نحل، آیه 43؛ سوره مبارکه انبیاء، آیه 7.

[18]. جلسه 64، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 245، یکشنبه، 1404.03.11.

[19]. الجواب أمّا عن الآیات فبأنّ الظاهر منها أو المتیقّن من إطلاقاتها هو اتّباع غیر العلم فی الأصول الاعتقادیّة لا ما یعمّ الفروع الشرعیّة و لو سلم عمومها لها فهی مخصَّصة بالأدلّة الآتیة على اعتبار الأخبار.

[20] . ... و لا لما دلّ على وجوب التفقّه و طلب العلم من الآیات و الروایات ...

[21]. ... إلاّ أنّ الشأن حینئذ فی جواز جریان الأصول فی أطراف العلم الإجمالی مع عدم ترتّب أثر عملیّ علیها مع أنّها أحکام عملیّة ...

[22]. ... فاللازم الأخذ بالاستصحاب السببی نعم لو لم یجر هذا الاستصحاب بوجه لکان الاستصحاب المسبّبی جاریاً فإنّه لا محذور فیه حینئذٍ مع وجود أرکانه و عموم خطابه و إن لم یکن المستصحب فی أحدهما من الآثار للآخر فالأظهر جریانهما فیما لم یلزم منه محذور المخالفة القطعیّة للتکلیف الفعلی المعلوم إجمالاً; لوجود المقتضی إثباتاً و فقد المانع عقلاً ...

[23]. جلسه 65، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 246، دوشنبه، 1404.03.12.

[24]. بعضی از علوی‌ها در ترکیه و سوریه تارک نماز و روزه و حج هستند و خودشان را مکلف به تکالیف نمی‌دانند با این استدلال که روایت داریم "ضربةُ علیّ یوم الخندق أفضل من عبادة الثقلین" می‌گویند ما محب حضرت هستیم لذا ایشان ثواب همان یک ضربت بر عمرو بن عبدود را در قیامت بین محبّین خودشان تقسیم کنند همه بهشتی خواهیم بود.

[25]. إنّه قد دلّت الأخبار القطعیّة و الإجماع المعلوم من الشیعة على وجوب الرجوع إلى الکتاب و السنّة ... هدایة المسترشدین، ج3، ص373.

[26]. چینش مطالب کتاب بر اساس نام حیوانات است که توضیحات لغوی، ادبی مثل ذکر ضرب المثل و نکات تاریخی و احکام شرعی را گردآوری کرده است. ذیل نام إِوَز به معنای مرغابی می‌گوید: "روى الإمام أحمد فی المناقب، عن الحسین بن کثیر، عن أبیه و کان قد أدرک علیا رضی اللّه تعالى عنه، قال: خرج علی بن أبی طالب رضی اللّه تعالى عنه، إلى صلاة الفجر فإذا إوز یصحن فی وجهه، فطردوهن فقال: دعوهن، فإنهن نوائح، فضربه ابن ملجم، فقلت: یا أمیر المؤمنین خل بیننا و بین مراد فلا تقوم لهم ثاغیة و لا راغیة أبدا، فقال: لا و لکن احبسوا الرجل، فإن أنا مت فاقتلوه، و إن أعش فالجروح قصاص. انتهى.

به مناسبت ذکر خلافت و شهادت مولای ما امیرمؤمنان علیه الصلوة و السلام وارد بررسی خلفا می‌شود که البته ارتباطی به موضوع اصلی کتاب ندارد و ادعا می‌کند که "أحببت أن أذکر هاهنا فائدة غریبة ذکرها المؤرخون، و هو أن کل سادس قائم بأمر الأمة مخلوع" هر خلیفه‌ای که به عدد ششم یعنی مضرب شش رسید مخلوع شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۱۹:۱۳
سید روح الله ذاکری