المصطفی

المصطفی
بایگانی
آخرین نظرات

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرحوم آخوند» ثبت شده است

فصل: مما قیل بإعتباره ...، ص64  [1]

أماره چهارم: ظن حاصل از شهرت فتوائیه

در چهارمین فصل از فصول شانزده‌گانه مبحث امارات، به اثبات عدم حجیّت شهرت فتوائیه می‌پردازند. ابتدا یک مقدمه:

مقدمه اصولی: اقسام شهرت

در اصول فقه[2] مرحوم مظفر خوانده‌ایم که شهرت بر سه قسم است:

شهرت روایی: یعنی کثرت نقل یک روایت توسط محدثین در کتب حدیث یا غیر حدیث مثل فقه. از احکام مربوط به این شهرت معمولا در باب تعادل تراجیح و در مقام ترجیح یکی از خبرین متعارضین بر دیگری بحث می‌شود.[3] در مقابل شهرت روایی، شذوذ یعنی قلّت نقل یک روایت است.

شهرت عملی: مشهور بودن عمل اصحاب بر اساس یک روایت هر چند روایت ضعیف السند باشد که در مواردی از جمله خاتمه دلیل انسداد بحث می‌شود که آیا شهرت عملی سبب جبران ضعف سند حدیث می‌شود یا خیر؟[4] مثل اینکه می‌بینیم در فقه فقها در مقام استدلال بر فتوایشان می‌فرمایند لأن النبی نهی عن بیع الغرر. با اینکه حدیث نهی النبی عن بیع الغرر سندش ضعیف است باز هم مشهور به آن عمل نموده‌اند.

شهرت فتوایی: مشهور فقها در یک فرع فقهی همه یک فتوا داشته باشند بدون استناد به یک حدیث مثلا مشهور فقهای شیعه فتوا دهند سن بلوغ دختر، نه سالگی است. محل بحث از شهرت فتوائیه در علم اصول در همین مباحث ظنون و أمارات است.[5]

سؤال این است که آیا ظن حاصل از شهرت فتوائیه حجت است؟ آیا اگر مشهور فقهای شیعه فتوا دادند به حرمت گوشت خرچنگ، می‌توانیم بر اساس آن حکم به حرمت گوشت خرچنگ بدهیم؟

جواب: در پاسخ به این سؤال دو قول است:

قول اول: مرحوم آخوند و مشهور: حجت نیست

مرحوم آخوند می‌فرمایند ظن حاصل از شهرت فتوائیه حجت و معتبر نیست زیرا دلیل بر اعتبارش نداریم و إنّ الظنّ لایغنی من الحق شیئاً.

قول دوم: حجت است مطلقا به دو دلیل

بعضی مثل مرحوم شهید اول در الذکری و مرحوم محقق خوانساری معتقدند شهرت فتوائیه حجت است مطلقا به دو دلیل:

دلیل یکم: اقوائیت ظن حاصل از شهرت نسبت به خبر واحد

گفته شده مناط و معیار حجیّت خبر واحد، حصول ظن است، پس اگر ظن حاصل از خبر یک نفر حجت باشد به طریق أولی ظن حاصل از خبر و فتوای چندین فقیه که در إفادة ظن أقوی است، حجت خواهد بود. (قیاس اولویت)

نقد دلیل اول:

دو اشکال به استدلال به دلیل اول وارد است:

اولا: به چه دلیل می‌گویید معیار حجیت خبر واحد حصول ظن است؟

به چه دلیل مستدل ادعا می‌کند مناط و معیار حجیّت خبر واحد، حصول ظن است که سپس ادعا می‌کند ظن حاصل از شهرت فتوائیه اقوی است؟ نهایتش این است که با قیاس اولویت مذکور ظن پیدا می‌کنیم به اینکه شهرت فتوائیه اعتبارش أقوی از خبر واحد است و ظن هم اعتبار ندارد و باید دلیل قطعی بر اعتبار ظن حاصل از شهرت فتوائیه اقامه شود.

ثانیا: قطع داریم معیار، حصول ظن نیست

می‌فرمایند قطع داریم در مواردی که خبر واحد مفید ظن نباشد هم باز حجت است. یعنی أدله حجیّت خبر واحد می‌گویند خبر واحد حجت است چه ظنّ آور باشد چه نباشد. پس معلوم می‌شود معیار و مناط حجیّت خبر واحد، حصول ظن نیست.

دلیل دوم: دلالت مرفوعه زراره و مقبوله عمر بن حنظله

مستدل می‌گوید در مرفوعه زراره چنین آمده که "خذ بما اشتهر بین اصحابک" تعبیر "ما اشتهر" اطلاق دارد و شامل هر شهرتی از جمله شهرت فتوائیه می‌شود لذا طبق این حدیث شهرت فتوائیه حجت است که حضرت امر کرده‌اند به آن عمل کنید.

در مقبوله عمر بن حنظله هم وارد شده "... المجمع علیه عند اصحابک فیؤخذ به" آنچه بین اصحاب مشهور و مجمع علیه است را أخذ و عمل کن. پس این دو روایت دلالت می‌کنند بر حجیّت شهرت فتوائیه.

نقد دلیل دوم: هر دو ناظر به تعارض خبرین است نه شهرت فتوائیه

مرحوم آخوند می‌فرمایند ما موصوله در هر دو روایت ناظر به تعارض خبرین است. سؤال راوی از امام این است که اگر دو روایت متعارض از شما به ما رسید چه کنیم؟ حضرت می‌فرمایند روایتی که مشهورتر است را أخذ کنید. پس مقصود از شهرت در روایت شهرت روایی است نه شهرت فتوائی.

بله اگر ملاک حجیّت خبر واحد بناء عقلا باشد ممکن است بگوییم بناء عقلا بر حجیّت مطلق ظن و مطلق أمارات مفید اطمینان است، لذا شهرت فتوائیه هم مفید ظن بلکه اطمینان است لذا حجت خواهد بود لکن مرحوم آخوند می‌فرمایند خرط القتاد از اثبات این مدعا (حجیت مطلق ظنون عند العقلاء) راحت‌تر است. مخصوصا که عقلا در امور مهمة اصلا به مطلق ظنّ اکتفا و اعتماد نمی‌کنند. چنانکه اگر شاگرد مغازه همسایه مراجعه کند و بگوید استاد کار من گفت یک میلیون تومان بدهید ببرم، مغازه همسایه قبول می‌کند و به ظن حاصل از این خبراعتماد می‌کند اما اگر همین فرد بگوید استادم گفته صد میلیون تومان بده ببرم اینجا اعتماد نمیکند و با استاد او تماس میگیرد که مطمئن شود.

در قبال این دو قولی که ذکر شد دو قول دیگر هم وجود دارد که مرحوم آخوند اشاره نمی‌کنند:

قول سوم: صاحب معالم فرموده‌اند شهرت فتوایی فقها قبل شیخ طوسی معتبر است اما بعد شیخ طوسی معتبر نیست.

قول چهارم: صاحب ریاض المسائل شهرت فتوایی را اگر مستند به یک روایت هر چند ضعیف، معتبر می‌دانند و الا فلا.

نظر مرحوم آخوند بر عدم حجیّت شهرت فتوائی است.

البته جمعی از فقهائی که شهرت فتوائیه را در اصول حجت نمی‌دانند، در فقه و مقام فتوا چنین تعبیر می‌کنند که: "مخالفة المشهور مشکلة و موافقتهم من غیر دلیل أشکل" یعنی برای مخالفت نکردن با مشهور احتیاط می‌کنند و فتوا نمی‌دهد.

دو کتاب لمعه شهید اول و شرائع محقق حلّی در صدد نقل فتوای مشهور امامیه هستند لذا برای اطلاع از فتوای مشهور امامیه مراجعه به این دو کتاب مفید است.

شیخنا الأستاد آیة الله حاج شیخ جواد مروی حفظه الله شهرت فتوائیه را مثل جمعی از فقها از جمله مرحوم آیة الله بروجردی در مبنای اصول متلقاة و با تتمیم مبنای ایشان و اضافه نمودن نقل مرحوم ابن ادریس، مرحوم علامه حلی و مرحوم شهید اول به مبنای اصول متلقاة معتبر می‌دانند.[6] البته مجموعه شرائطی که ایشان معتبر می‌دانند نهایتا باعث اعتبار تعداد بسیار اندکی از احادیث مشهور می‌شود دو حدیث نهی النبی عن بیع الغرر و رفع القلم عن الصبی، از این قبیل هستند.



[1]. جلسه 56، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 237، سه‌شنبه، 1404.02.30.

[2]. الشهرة فى الاصطلاح على قسمین  1 ـ ( الشهرة فى الروایة ) , و هى کما تقدم عبارة عن شیوع نقل الخبر من عدة رواة على وجه لا یبلغ حد التواتر . و لا یشترط فى تسمیتها بالشهرة أن یشتهر العمل بالخبر عند الفقهاء أیضا , فقد یشتهر و قد لا یشتهر . و سیأتى فى مبحث التعادل و التراجیح ان هذه الشهرة من أسباب ترجیح الخبر على ما یعارضه من الاخبار . فیکون الخبر المشهور حجة من هذه الجهة  2 ـ ( الشهرة فى الفتوى ) , و هى کما تقدم عبارة عن شیوع الفتوى عند الفقهاء بحکم شرعى , و ذلک بان یکثر المفتون على وجه لا تبلغ الشهرة درجة الاجماع الموجب للقطع بقول المعصوم . فالمقصود بالشهرة ـ اذن ـ ذیوع الفتوى الموجبة للاعتقاد بمطابقتها للواقع من غیر ان یبلغ درجة القطع. و هذه الشهرة فى الفتوى على قسمین من جهة وقوع البحث عنها و النزاع فیها  ( الاول ) ـ ان یعلم فیها أن مستندها خبر خاص موجود بین ایدینا . و تسمى حنیئذ ( الشهرة العملیة ) . و سیأتى فى باب التعادل و التراجیح البحث عما اذا کانت هذه الشهرة العملیة موجبة لجبر الخبر الضعیف من جهة السند , و البحث أیضا عما اذا کانت موجبة لجبر الخبر غیر الظاهر من جهة الدلالة  ( الثانى ) ـ ألا یعلم فیها ان مستندها أى شىء هو , فتکون شهرة فى الفتوى مجردة , سواء کان هناک خبر على طبق الشهرة و لکن لم یستند الیها المشهور أو لم یعلم استنادهم الیه , أم لم یکن خبر اصلا . و ینبغى ان تسمى هذه بـ ( الشهرة الفتوائیة . (

اصول الفقه، ج2، ص151.

[3]. در کفایه نیز خواهد آمد که .... الشهرة على اختلافها ...

[4]. در کفایه نیز خواهد آمد که ... الظن الذی لم یقم علی حجیّته دلیلٌ، هل یجبر به ضعف السند أو الدلالة ...

[5]. اعتبار شهرت فتوائی کمتر از اجماع است. در اجماع معیار حجیّت، کاشفیت از رأی معصوم است اما در شهرت فتوائی چنین نیست. در مقایسه بین د وتعبیر أشهر و مشهور می‌توان گفت مشهور رتبه‌اش بالاتر است چنانکه مرحوم صاحب جواهر در موارد متعدد می‌فرمایند: "الأشهر بل المشهور" بل ترقی نشان می‌دهد رتبه مشهور بالاتر است. در مقابل مشهور، شاذ است و در مقابل أشهر، مشهور است. یکی از شیوه‌های تصویر اشهر و مشهور نسبت به یک فتوا آن است که مثلا فتوای به وجوب بین فقهای قرن 3 و 4 مشهور بوده و فتوای به حرمت بین فقهای قرن 5 و 6 أشهر باشد. تصویر اشهر و مشهور در یک فرع فقهی در یک عصر و نسبت به جمع مشخصی از فقها مثلا سی نفر از فقها قابل قبول نیست زیرا وقتی یک فتوا مشهور باشد یعنی در مقابلش تعداد اندکی قائل به خلاف آن هستند دیگر نمی‌شود فتوای به خلاف هم مشهور باشد. مسامحة میتوان اشهر را حمل بر 40 نفر از 100 نفر کنیم و مشهور را حمل بر 60 نفر از 100 نفر.

[6]. این مبنای ایشان در تقریرات فقه ایشان در مباحث حج به تفصیل توضیح داده شده و در تقریرات فقه رمززارزها که از ایشان به چاپ رسیده اشاره شده است. همچنین می‌توانید در این صفحه از سایت ایشان کلیّت مبنای ایشان را ملاحظه کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۰۸
سید روح الله ذاکری

فصل: قد عرفت حجیّة ...، ص54

أماره دوم: ظنّ حاصل از قول لغوی

مرحوم آخوند در دومین فصل از فصول شانزده‌گانه مبحث أمارات به اثبات عدم حجیّت قول لغوی می‌پردازند. ایشان در این فصل دو مطلب دارند:

مطلب اول: احراز جزمی یا مشکوک بودن معنای ظاهری

می‌فرمایند هر مکلف نسبت به معنای ظاهری یک آیه یا روایت، چهار حالت خواهد داشت:

حالت یکم: در احراز جزمی ظهور و مراد متکلم، ظاهر حجت است.

اگر مخاطب احراز کرد یعنی قطع پیدا کرد که مقصود و مراد مولا از این عبارت همین معنای ظاهری آن است که عرف و عقلا متوجه می‌شوند، طبیعتا همان برای او حجت است و طبق همان معنا باید به دستور مولا عمل نماید.

حالت دوم: در احتمال وجود قرینه بر خلاف هم، ظاهر حجت است.

قبل از تبیین کلام مرحوم آخوند در این حالت دوم یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: مرجع در اصول لفظیه

در اصول فقه مرحوم مظفر و ابتدای کفایه خوانده‌ایم که نسبت به مرجع در اصول لفظیه چند دیدگاه مطرح است:

دیدگاه یکم: جمعی از جمله مرحوم مظفر و مرحوم آخوند[1] معتقدند بازگشت همه اصول لفظیه (أصالة العموم، أصالة الإطلاق، أصالة الحقیقه، أصالة عدم القرینة و...) به أصالة الظهور است. مثلا أصالة العموم یعنی ظهور لفظ در شمول.

دیدگاه دوم: مرحوم شیخ انصاری[2] معتقدند بازگشت همه اصول لفظیه به أصالة عدم القرینة است. أصالة العموم یعنی عدم قرینه بر تخصیص، أصالة الإطلاق یعنی عدم قرینه بر تقیید، أصالة الحقیقة یعنی عدم قرینه بر مجازی بودن و ..

دیدگاه سوم: مرحوم سید مرتضی و مرحوم سید ابوالمکارم بن زهره معتقدند اصول لفظیه به أصالة الظهور برمی‌گردد غیر از أصالة الحقیقة. أصالة الحقیقة یک اصل مستقل و معتبر جدای از أصالة الظهور است.

حالت دوم این است که مخاطب معنای ظاهری کلام متکلم را متوجه شده است لکن شک دارد که آیا مقصود و مراد متکلم همین بوده است یا نه و منشأ شک هم احتمال وجود قرینه بر خلاف معنای ظاهری است.

مرحوم آخوند می‌فرمایند أصالة الظهور که یک اصل عقلائی است اقتضا می‌کند در احتمال وجود قرینه بنا بگذاریم بر اینکه مراد متکلم همین معنای ظاهری بوده و اصل، عدم وجود قرینه بر خلاف است زیرا دلیل بر وجود قرینه نداریم.

پس احتمال وجود قرینه نمی‌تواند مانع شکل‌گیری ظهور در کلام مولا شود.

البته ما اینجا مثل مرحوم شیخ انصاری أصالة عدم القرینه جاری نمی‌کنیم زیرا اجرای این اصل عدمی لغو و بی تأثیر است، همین که بر اساس بناء عقلا اصالة الظهور جاری کنیم دیگر بی نیاز از اجرای اصل عدم قرینه هستیم. لذا نسبت به ظاهر کلام مولا بنا می‌گذاریم بر همان معنایی که اگر احتمال قرینه هم نمی‌دادیم همان معنا را برداشت می‌کردیم.

و إن کان لإحتمال قرینیّة ...، ص54  [3]

حالت سوم: در احتمال قرینیّت موجود، کلام مجمل است.

ممکن است کلام مولا حاوی نکته‌ای باشد که احتمال می‌دهد قرینه بر خلاف ظاهر معنای کلام باشد و شک کنیم آیا مقصود و مراد مولا همان ظاهر کلام است یا این نکته ظاهر کلام را تغییرمی‌دهد. دو مثال:

مثال عرفی: "رأیتُ أسداً یتحرّک فمه" مراد متکلم از جمله رأیتُ أسدا روشن و محرز است لکن "یتحرّک فمه" دو احتمال دارد:

ـ مقصود حرکت دادن فک برای سخن گفتن باشد، در این صورت قرینه می‌شود بر اینکه مقصود از أسد، رجل شجاع است.

ـ مقصود حرکت دادن فک برای غرّش کردن باشد، در این صورت قرینه است بر اینکه مقصود از أسد، حیوان مفترس است.

مثال فقهی: بحث استثناء عقیب جمل متعددة یکی از نمونه‌های فقهی محل بحث است. خداوند در سوره مبارکه نور آیه 4 و 5 می‌فرماید: وَالَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِینَ جَلْدَةً وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ. إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. سه حکم در آیه اول آمده است که 1. وجوب زدن هشتاد ضربه شلاق. 2. عدم قبول شهادت. 3. تحقق عنوان فسق. لکن سپس می‌فرماید الا کسانی که توبه کنند. حداقل دو احتمال وجود دارد: یکی اینکه توبه فقط باعث می‌شود حکم آخر منتفی شود. دوم اینکه توبه باعث می‌شود هر سه حکم مذکور منتفی شود.

مرحوم آخوند با توجه به مقدمه‌ای که در حالت قبل اشاره کردیم می‌فرمایند اینجا دو مبنا مطرح است:

مبنای اول: مرحوم سید مرتضی و مرحوم ابوالمکارم بن زهره هر چند دستشان از أصالة الظهور کوتاه است به خاطر قرینیّت آنچه موجود است لکن چون در عرض أصالة الظهور، أصالة الحقیقه را هم به عنوان یک اصل لفظی تعبّدی عقلائی قبول دارند لذا با تمسک به أصالة الحقیقه می‌گویند اصل این است که در مثال "رأیتُ أسداً یتحرّک فمه" مقصود از "أسد" معنای حقیقی است لذا احتمال قرینیّت موجود بر خلاف معنای حقیقی را نفی کرده و اعتنا نمی‌کنند.

(عبارت کفایه در این قسمت در بعضی از چاپها مثل آل البیت چنین است که "و إن لم یکن بخالٍ عن الإشکال" لکن عبارت صحیح طبق نقل مرحوم جزائری مروّج در منتهی الدرایة و نسخ مصحّح مجمع الفکر چنین است که "و إن لم یکن مجالاً للإشکال" یعنی طبق مبنای مرحوم سید مرتضی اشکالی وارد نیست و معنای حقیقی مورد قبول و اجمالی وجود ندارد)

مبنای دوم: مرحوم آخوند می‌فرمایند طبق مبنای ما که تمام اصول لفظیه به أصالة الظهور برمی‌گردند، ظاهر کلام متکلم در هر دو مثال مجمل است زیرا نکته‌ای وجود دارد که احتمال می‌دهیم باعث اراده خلاف ظاهر و خلاف آنچه فهمیده‌ایم باشد، لذا نمی‌دانیم مقصود گوینده چه بوده است بنابراین باید برای کشف مراد شارع به سایر أدله مراجعه کنیم.

حالت چهارم: در شک در معنای موضوع‌له، معنای مظنون حجت نیست.

به عنوان مثال خداوند در قرآن فرموده: "فتیمّموا صعیداً طیّباً" نمی‌دانیم معنای لغوی یا حتی معنای عرفی صعید چیست؟ به عبارت دیگر شک داریم آیا لفظ صعید به معنای وجه الأرض است و حتی شامل نمکزار هم می‌شود یا نه؟

از اینجا مرحوم آخوند وارد بررسی اعتبار قول لغوی می‌شوند.

مطلب دوم: بررسی حجیّت قول لغوی

اصولیان تا زمان مرحوم طباطبائی در مفاتیح الأصول راه‌کارهای مختلفی برای خروج از شک در معنای موضوع‌له ارائه می‌دادند لکن مرحوم آخوند می‌فرمایند مهمترین آنها که جا دارد بررسی کنیم، قول لغوی است. لذا ذیل حالت چهارم وارد بحث از اعتبار قول لغوی می‌شوند. (در مورد احتیاج به قول لغوی و ذکر چند نمونه از لغات محل بحث و تردید ذیل دلیل چهارم قائلین به حجیت قول لغوی که استدلال به انسداد صغیر است مثالهایی بیان خواهیم کرد)

نسبت به حجیّت قول لغوی دو دیدگاه را اشاره می‌کنند:

قول اول: مرحوم آخوند: حجت نیست

می‌فرمایند از قول لغوی نهایتا ظنّ به معنای موضوع‌له پیدا می‌شود و گفتیم اصل عدم حجیّت ظن است. آنچه اعتبار دارد ظهور معنایی الفاظ است نه ظنّ به معنا پیدا کردن. چون ظن به معنای ظاهری بالأخره ظن است و ان الظن لایغنی من الحق شیئا.

قول دوم: مشهور: حجت است به چهار دلیل

می‌فرمایند به مشهور اصولیان نسبت داده شده که قول لغوی را برای کشف معنای موضوع‌له یک لفظ، حجت می‌دانند. (البته راه‌های مختلفی برای کشف ظهور معنایی الفاظ وجود دارد که مشهور اصولیان خصوص قول لغوی را حجت می‌دانند)

اگر از قول لغوی قطع حاصل شود یا دو لغوی ثقه شهادت بدهند به معنای یک لغت طبیعتا حجت است لکن در غیر از این دو مورد اگر از قول لغوی ظنّ به معنای ظاهری و مراد متکلم پیدا کردیم از نگاه مشهور به چند دلیل حجت است:

دلیل یکم: سیره علما بلکه عقلا

به آثار علما که مراجعه می‌کنیم می‌بینیم سیره علما بلکه سیره تمام عقلا چه عالم چه غیر عالم چه مسلمان چه غیر مسلمان بر این است که در مقام استدلال و احتجاج و حتی در مقام مخاصمه و نقد مخالفین خودشان به قول لغوی استناد می‌کنند و فرد مقابل هم حتی در صورت لجاجت و عدم پذیرش نظریه آنان هیچ اعتراضی به استدلال به قول لغوی نمی‌کند و نمی‌گوید چرا به قول لغوی استناد کرده‌ای!

سه نقد بر دلیل اول:

مرحوم آخوند استدلال به سیره علما و عقلا را با سه اشکال نقد می‌فرمایند:

اولا: چنین سیره‌ای نداریم

می‌فرمایند چنین سیره و اتفاق عملی بین علما قابل اثبات نیست. به بسیاری از کتب قدما که مراجعه می‌کنیم استناد به قول لغوی وجود ندارد بلکه خودشان عرب زبان بوده‌اند بر معنای ظاهری الفاظ را می‌دانسته و نیازی به قول لغوی نداشته‌اند.

ثانیا: ممکن است مبتنی بر حصول اطمینان باشد

می‌فرمایند اگر هم چنین سیره‌ای وجود داشته باشد ممکن است نه از باب قول لغوی بلکه از باب حصول اطمینان شخصی به آن عمل می‌کرده‌اند. پس قول لغوی حجت نیست بلکه اطمینان شخصی حجت است. (این نکته اطمینان شخصی را ذیل اولین نقد دلیل سوم یعنی سیره بیشتر توضیح می‌دهیم)

ثالثا: در صورت وجود شرائط شهادت، معتبر بوده

سیره علما دلیل لبّی است و اگر در شمول آن نسبت به معنای ظاهری لفظی که تردید داریم شک پیدا کنیم باید به قدر متیقّن آن اکتفا کنیم و قدر متیقن از رجوع علما به قول لغوی در جایی است که شرائط قبول شهادت وجود داشته باشد که شهادت دو نفر عادل به ثبوت یک معنا برای یک لفظ است. این قدر متیقن را که هم قبول دارند یعنی اگر دو لغوی عادل شهادت به یک معنا دهند حجیّتش از باب شهادت عدلین ثابت است و نیازی به اعتبار قول لغوی نداریم.

دلیل دوم: اجماع

مرحوم سید مرتضی ادعای اجماع کرده‌اند بر حجیّت و اعتبار قول لغوی.

نقد دلیل دوم:

مرحوم آخوند در مقام نقد استدلال به اجماع سه اشکال دارند و می‌فرمایند:

اولا: اجماع محصّل وجود ندارد

می‌فرمایند ما نتوانستیم اجماع علما بر اعتبار قول لغوی را تحصیل کنیم زیرا در این مسأله مخالف زیاد است.

ثانیا: اجماع منقول هم اعتبار ندارد

اگر اجماع مورد ادعا، اجماع منقول باشد در فصل بعدی توضیح می‌دهیم که اجماع منقول از نظر مشهور علما حجت نیست.

ثالثا: اجماع، مدرکی است

می‌فرمایند اگر هم وجود اجماع را بپذیریم، اشکالش این است که این اجماع مدرکی و فاقد اعتبار است یعنی مدرک و دلیل مُجمِعین استناد به سیره عقلا مبنی بر رجوع به متخصص در هر فنّ بوده که الآن آن را تبیین و نقد می‌کنیم.

دلیل سوم: سیره عقلا بر رجوع به متخصص

سومین دلیل بر اعتبار قول لغوی این آن است که مرحوم فاضل سبزواری تبیین و مرحوم شیخ انصاری هم نقل فرموده‌اند. گفته شده سیره عقلا در تمام مسائل زندگی‌شان بر این است که در هر فنّ و صنعتی مثل بنّا، نجّار، نانوا، پزشک، مسائل شرعی و ... به متخصص آن فن مراجعه می‌کنند و به کلام او اعتماد می‌کنند. پس قول لغوی هم به عنوان متخصص در معانی لغات از نگاه عقلا معتبر است و این سیره عقلا در زمان معصومان هم جاری و ساری بوده است.

نقد دلیل سوم:

مرحوم آخوند در نقد دلیل سوم می‌فرمایند:

اولا: اعتماد عقلا به اطمینان شخصی است نه قول لغوی

می‌فرمایند قدر متیقن از سیره عقلا آن است که زمانی عقلا به قول متخصص مثل لغوی عمل می‌کنند که برایشان اطمینان حاصل شود و الا به قول متخصص اعتنا نمی‌کنند. (به عبارت دیگر برای ما بسیار پیش آمده که به پزشک متخصص مراجعه می‌کنیم و چون تصور می‌کنیم نتوانسته بیماری ما را تشخیص دهد به نسخه او اعتماد و عمل نمی‌کنیم یا حتی اگر فردی یک سؤال شرعی بپرسد و اطمینان به جواب پاسخ دهنده پیدا نکند باز به فرد دیگر مراجعه می‌کند) پس در واقع عقلا به اطمینان نفسانی که برای خودشان حاصل می‌شود اعتماد می‌کنند نه اینکه متعبّد باشند چشم  بسته به هر آنچه متخصص گفت اعتنا و اعتماد کنند.

 ثانیا: لغوی متخصص موارد استعمال است نه معانی حقیقی

رجوع به قول لغوی به جهت تشخیص معنای موضوع‌له یا همان معنای حقیقی است در حالی که لغویان اصلا متخصص تشخیص معنای حقیقی از مجازی نیستند بلکه عموما به دنبال ضبط و ثبت موارد استعمال یک لغت در یک معنا هستند. اما اینکه این استعمال یک استعمال حقیقی است یا مجازی را معیّن نمی‌کنند. چنانکه در کتب لغتشان می‌بینیم. (بله مثل زمخشری در اساس البلاغه معنای حقیقی را از مجازی جدا و تصریح می‌کند لکن عموم لغویان در صدد این کار نیستند.)

سؤال: اگر لغوی برای یک لفظ فقط یک معنا ذکر کرده بود معلوم است که همان معنای حقیقی است اما اگر چند معنا ذکر کرده بود آیا می‌توانیم بگوییم اولین معنای مذکور برای هر لغت همان معنای حقیقی است؟

جواب: خیر. زیرا:

اولا: اگر لغویان چنین نگاهی داشتند باید در مقدمه کتابشان تصریح می‌کردند که اولین معنای مذکور در هر ماده الفاظ همان معنای حقیقی و ما بقی مجازی است.

ثانیا: در موارد اشتراک لفظی چه می‌کنید؟ وقتی یک لفظ چند معنای حقیقی دارد چگونه می‌خواهید بگویید اولین معنا حقیقی و سایر معانی مجازی است؟

و کون موارد الحاجة إلی ...، ص56  [4]

دلیل چهارم: (انسداد صغیر) منسدّ بودن باب علم به معانی لغات

از چهارمین دلیل بر حجیّت قول لغوی گاهی تعبیر می‌شود به انسداد صغیر. یعنی گفته می‌شود هر چند در هر زبان، اهل آن زبان اجمالا معانی لغات را می‌دانند اما موارد مختلفی وجود دارد که نسبت به شمول یک لفظ بر یک معنا یا یک مصداق شک پیدا می‌شود، در این موارد که بسیار زیاد هستند هیچ راهی برای خروج از شک و تحیّر نداریم الا رجوع به قول لغوی. پس چون باب علم به معانی تفصیلی لغات برای ما منسدّ است قول لغوی در تبیین معنای تفصیلی لغات معتبر خواهد بود.

شیخنا الاستاد آیة الله مروی حفظه الله برای تبیین کلام مستدل به سه مثال اشاره می‌فرمودند:

مثال یکم: لغت کنز. یکی از موارد وجوب خمس در شریعت، پرداخت خمس کنز است. اجمالا می‌دانیم ماده الکاف و النون و الزاء به معنای گنج است و گنج یعنی چیزی که ده‌ها و بلکه صدها سال در زیر زمین مدفون و پنهان شده است. حال مواردی پیش می‌آید که بر اثر رانش زمین، یا سیل یا طوفان و کنار زده شدن خاک یا حتی توسط بعضی از حیوانان یک شمشیر طلا یا سکه‌های قدیمی روی خاک قرار می‌گیرند و مکلف از ابتدای پیدا کردن آنها، این اشیاء را روی زمین یافته است نه مدفون زیر خاک. سؤال این است که آیا در این صورت هم این سکه یا شمشیر پیدا شده خمس دارد؟

مثال دوم: لغت غوص. یکی دیگر از موارد وجوب خمس، غوص و مالی است که از طریق غوّاصی به دست می‌آید مثل مروارید. اجمالا می‌دانیم این ماده لغت به معنای بیرون آوردن چیزی از قسمت زیرین دریاچه یا دریا و زیر آب است. اما مواردی داریم که یک مال و شیء دارای ارزش از روی آب با تور جمع‌آوری می‌شود مثل توده‌ای که از ماهی به نام کاشالوت یا عنبر ماهی خارج می‌شود و خود بخود روی آب می‌آید و مثل مشک که از زیر شکم آهوی خُتن جدا می‌شود دارای ارزش در صنایع آرایشی بهداشتی است. سؤال این است که آیا به جمع‌آوری این شیء از سطح دریا هم خمس تعلق می‌گیرد؟

مثال سوم: لغت فاکهه. اجمالا می‌دانیم به معنای میوه است که در کتاب اطعمه و اشربه احکام مشخصی دارند، اما شک داریم آیا بادام و گردو هم فاکهه هستند یا خیر؟

مستدل می‌گویند روشن است که در موارد مختلفی ما چاره‌ای نداریم الا اینکه به قول لغوی اعتماد کنیم و مقصود و مراد شارع را تشخیص دهیم. پس از باب انسداد باب علم به معانی لغات باید بگوییم قول لغوی حجت است.

نقد دلیل چهارم: در انسداد باید مطلق ظن حجت باشد نه خصوص قول لغوی

مرحوم آخوند می‌فرمایند در علم به احکام شرعی:

ـ اگر انفتاحی هستید که بالأخره حکم شرعی و وظیفه عملی خودتان را تشخیص می‌دهید و نیاز به تصویر انسداد صغیر و اعتبار قول لغوی نیست زیرا راه رسیدن به حکم شرعی برای شما مفتوح است.

ـ اگر هم انسدادی هستید که باید مطلق ظن را حجت بدانید و لزومی ندارد که از باب انسداد، خصوص قول لغوی را حجت بدانید، از هر راهی که ظن به معنای یک لفظ پیدا شد آن معنا معتبر است چه لغوی گفته باشد چه غیر لغوی. حتی اگر در غیر از لغتی که نسبت به آن شک دارید باب علم به معانی لغات را مفتوح بدانید باز هم نسبت به یک لغت مشکوک شما باید به مطلق ظن مراجعه کنید نه خصوص ظن حاصل از قول لغوی.

مرحوم آخوند بعد از نقد أدله چهارگانه قائلین به حجیت قول لغوی به دو نکته اشاره می‌کنند:

نکته اول: اگر قول لغوی معتبر بود حکمتش دلیل چهارم بود

می‌فرمایند ما که قول لغوی را معتبر نمی‌دانیم اما اگر اعتبار قول لغوی با دلیل قطعی ثابت بود، انسداد صغیر میتوانست حکمت آن باشد نه علّت زیرا توضیح دادیم که انسداد صغیر علت و دلیل بر اعتبار قول لغوی نیست.

نکته دوم: قول لغوی می‌تواند مفید باشد مثل اینکه قطع آور باشد

می‌فرمایند اگر اشکال شود که در صورت عدم حجیت قول لغوی، پس چه فائده‌ای در رجوع به لغت باقی می‌ماند پاسخ می‌دهیم (اولا در غیر امور شرعی و استنباط احکام اشکالی ندارد به قول لغوی اعتماد شود یا حتی در وضع لغات جدید برای معانی نوپدید معتبر است. ثانیا) ممکن است دو ثمره تصویر کنیم:

ثمره یکم: ممکن است برای یک فرد از قول چند لغوی قطع حاصل شود که در این صورت قطع او برایش حجت است. مثلا در روایات (مربوط به معاملات یا طهارت و نجاست) لفظ طحین وارد شده و فقیه با مراجعه به قول چند لغوی می‌بیند همه آنها معنای دقیق و آرد را ذکر کرده‌اند لذا یقین پیدا کند که معنای "طحین" همان "آرد" است.

ثمره دوم: ممکن است در لغت برای یک لفظ چند معنا ذکر شده باشد، اما وقتی به روایات و قرائن پیرامونی آن دقت می‌کنیم می‌بینیم منطبق بر یکی از این معانی است، انسان یقین پیدا می‌کند که این لفظ موجود در روایت به همین معنا است. به عنوان مثال در حدیث شریف "مَن کنتُ مولاه فهذا علی مولاه" اگر نسبت به معنای مولی تردید داشته باشیم، به لغت مراجعه میکنیم می‌بنیم لغوی مهم و معتبری مثل زمخشری می‌گوید مولی یعنی أولی به تصرف، سایر لغویان معانی دیگری نیز برای آن ذکر کرده‌اند مثل دوست، هم‌پیمان، پسر عمو، برده و ... وقتی به قرائن پیرامونی حدیث غدیر از شرائط جغرافیایی و شرائط جوی و جمعیتی که بازگردانده شدند و جمعیتی که به انتظار رسیدنشان نشستند و .... قطع پیدا می‌کنیم معنای مولی در این حدیث شریف به معنای اعلام دوستی نیست بلکه قطعا به معنای أولی به تصرف است هر چند معنای اولی به تصرف، معنای حقیقی این لفظ نباشد.

نظر مرحوم آخوند این شد که قول لغوی حجت نیست.



[1]. مرحوم آخوند در سه مورد از کتاب کفایه تصریح می‌کنند: 1. در جلد اول، انتهای فصل هل تعقّب العامّ بضمیر یرجع إلى بعض أفراده یوجب تخصیصه به أو لا؟ 2. در فصل الاستثناء المتعقّب لجمل متعدّدة. 3. همین عبارت محل بحث.

[2]. فرائد الأصول، ج1، ص135: ... ما یعمل لتشخیص مراد المتکلم عند احتمال إرادته خلاف ذلک، کأصالة الحقیقة عند احتمال إرادة المجاز، وأصالة العموم والإطلاق، ومرجع الکل إلى أصالة عدم القرینة الصارفة ...

فرائد الأصول، ج4، ص16: ... کون أصالة الظهور من حیث أصالة عدم القرینة ...

[3]. جلسه 50، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 231، دوشنبه، 1404.02.22.

[4]. جلسه 51، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 232، سه‌شنبه، 1404.02.23.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۲۱:۰۶
سید روح الله ذاکری

بررسی أمارات ظنیّة معتبر

فصلٌ: لاشبهة فی لزوم ...، ص47

أماره اول: ظنّ حاصل از ظهورات الفاظ

مرحوم آخوند در اولین فصل از فصول شانزده‌گانه مبحث أمارات، به بررسی حجیت ظواهر و پنج قول در آن و أدله اقوال مورد بحث در آن می‌پردازند. ابتدا توجه به این نکته لازم است که فهم و دریافت ما از الفاظ موجود در کلام شارع سه حالت می‌تواند داشته باشد:

حالت یکم: نص. گاهی اوقات یک لفظ، نص در معنای خودش هست. یعنی حتی یک درصد هم اختلاف خلاف داده نمی‌شود. وارد خانه زید می‌شود می‌بیند زن و بچه زید گریه می‌کنند یک جنازه هم وسط اتاق است سؤال می‌کند چه شده؟ می‌گوید زیدٌ مات. این لفظ "مات" نص در معنای خودش هست. این برداشت و معنای منصوص قطعا حجت است.

حالت دوم: مجمل. گاهی اوقات یک لفظ برای ما هیچ ظهور معنایی ندارد مثلا مولا گفته است: "جِئنی بعینٍ" و ما اصلا نمی‌دانیم مقصودش از "عین" چیست. لفظ مجمل هم قطعا حجت نیست.

حالت سوم: ظاهر. شارع یا هر متکلمی کلامی گفته است که الفاظش ظهور در یک معنایی دارد یعنی 95 درصد می‌دانیم مقصود گوینده چنین بوده است هر چند 5 درصد هم احتمال خلاف می‌دهیم که ممکن است مقصود دیگری داشته باشد. مثل ظهور صیغه امر در وجوب.

مرحوم آخوند پنج قول را بررسی می‌کنند که چهار قول اخیر آن تفصیل در حجیّت ظهورات است.

قول اول: آخوند و مشهور: ظواهر حجت‌اند مطلقا

مرحوم آخوند و مشهور اصولیان معتقدند ظهورات کلام شارع حجت است و می‌توانیم مراد و مقصود شارع را از الفاظ موجود در آیات و روایات به دست آوریم و بر اساس آن تکالیف شرعیه خودمان را تشخیص دهیم.

دلیل: سیره عقلائی که ردع نشده

استدلال مرحوم آخوند مرکب از دو قسمت است:

الف: سیره عقلا در تشخیص مراد و مقصود گوینده، بر تبعیّت از ظاهر کلام او است.

ب: شارع از این سیره قطعا ردع و منع نکرده است زیرا شیوه جدیدی در محاورات و گفتگوها با مردم اختراع نفرموده است.

قول دوم: ظهوری حجت است که مفید ظن شخصی فعلی باشد

بعضی معتقدند اینگونه نیست که ظواهر مطلقا حجت باشند بلکه در صورتی حجت‌اند که انسان ظن فعلی شخصی پیدا کند به اینکه مراد و مقصود گوینده همین معنا و برداشت بوده است.

قول سوم: ظهوری حجت است که ظنّ به خلاف نداشته باشد

بعضی معتقدند ظن به موافق بودن فهم و برداشت با مراد و مقصود گوینده لازم نیست اما در صورتی ظهور حجت است که فرد احتمال خلاف ظاهر ندهد. احتمال ندهد که مقصود گوینده خلاف برداشت او بوده باشد.

نقد قول دوم و سوم: هر دو قول بر خلاف سیره عقلاء است

مرحوم آخوند می‌فرمایند هر دو قول مذکور باطل است زیرا بر خلاف سیره عقلاء است. زیرا در سیره عقلاء شاهدیم:

ـ اگر پدر به دستور دهد إشتر الخبز و پسر امتثال نکند به این بهانه که نسبت به ظهور صیغه امر در وجوب ظن به وفاق نداشتم، عقلاء این عذر را نمی‌پذیرند.

ـ اگر پدر دستور دهد إشتر الخبز و پسر امتثال نکند به این بهانه که ظن به خلاف داشتم و احتمال می‌دادم صیغه امر ظهور در وجوب نداشته باشد، این عذر را عقلاء نمی‌پذیرند.

قول چهارم: صاحب قوانین: فقط برای مقصود به إفهام حجت است

مرحوم صاحب قوانین معتقدند ظاهر یک کلام فقط برای کسی حجت است که گوینده قصد فهماندن مطلب به او را داشته است نه برای همه. پس ظهورات برای غیر مقصود به إفهام حجت نیست.

نقد قول چهارم: بر خلاف سیره عقلاء است.

مرحوم آخوند یک دلیل و یک شاهد بر نقد کلام مرحوم صاحب قوانین ارائه می‌دهند:

دلیل: عقلاء عذر کسی که دستور مولا را انجام نداده به این بهانه که من مقصود به إفهام نبودم، نمی‌پذیرند.

مرحوم جزائری مروّج در منتهی الدرایة دو مثال می‌زنند:

مثال اول: (یعمّه) امام معصوم که حکمی از احکام حج را برای راوی بیان می‌کنند روشن است به صورت عموم شامل تمام مکلفان می‌شود لذا اگر کسی عذر بیاورد که مقصود به إفهام نبودم، عقلاء نمی‌پذیرند.

مثال دوم: (یخصّه) حضرت برای راوی که مرد است حکمی مربوط به دماء ثلاثة بیان می‌فرمایند و روشن است که مقصود به افهام اصلا این مرد نیست بلکه این حکم اختصاص به خانم دارد لذا ظهور کلام حضرت برای خانم حجت است.

شاهد: مرحوم آخوند برای اثبات بطلان کلام مرحوم میرازی قمی یک شاهد فقهی بیان می‌کنند. زید در یک اتاق برای عمرو اقرار می‌کند که سرقت کرده است. در این أثناء بکر که عبور می‌کرده این اقرار را شنیده، با اینکه زید قصدش این بود که کسی کلام او را نشنود با این وجود فقها فتوا می‌دهند بکر می‌تواند بر اساس همین اقراری که از زید شنید (با اینکه مقصود به إفهام نبود) در دادگاه علیه زید شهادت دهد. پس معلوم می‌شود مقصود به إفهام بودن یا نبوده اهمیّت ندارد.

قول پنجم: عدم حجیّت ظواهر قرآن

(و لافرق فی ذلک) بعضی از اخباریان معتقدند ظهورات قرآن برای ما حجّت نیست اما ظهورات مستفاد از روایات اهل بیت علیهم السلام برای ما حجت است.[1] مرحوم آخوند شش دلیل آنان را نقل و نقد می‌کنند به این ترتیب که ابتدا پنج دلیل را نقل و نقد کرده سپس دلیل ششم را مطرح و نقد می‌فرمایند. این نکته هم قابل ذکر است که در مبحث حجیّت ظهور یک صغری و کبری مطرح است که اخباریان در أدله‌ای که اقامه کرده‌اند گاهی در صدد نقد و نقض صغری و گاهی کبری هستند. اما آنچه اصولیان می‌گویند این است که:

صغری: آیات قرآن مانند سایر الفاظ از مصادیق ظهورات هستند.

کبری: ظهورات حجت هستند.

نتیجه: ظهورات قرآن برای ما حجت هستند.

دلیل یک و دو و چهار و ششم که مرحوم آخوند نقل می‌کنند در صدد نقد صغری است. پس گویا اخباریان چهار اشکال صغروی به کلام اصولیان وارد می‌دانند و به گمان خودشان ثابت می‌کنند آیات قرآن هیچ ظهوری برای ما ندارد)

دلیل سوم و پنحم هم در صدد نقد کبری است یعنی گویا اخباریان دو اشکال کبروی به کلام اصولیان وارد می‌دانند و به گمان خودشان ثابت می‌کنند قرآن ظهور دارد و ما ظهورات آن را درک می‌کنیم لکن این ظهورات برای ما حجت نیست و صرفا برای من خوطبَ به که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت ایشان هستند حجت است.  

دلیل یکم: نهی اهل بیت از إفتاء بر اساس قرآن

امام صادق علیه السلام ابوحنیفه و امام باقر علیه السلام قتادة ازعالمان اهل سنت را از فتوا دادن بر اساس آیات قرآن منع فرمودند.[2] پس قرآن برای ما هیچ ظهوری ندارد و ما فهم صحیحی از قرآن نداریم زیرا حضرت فرمودند: دانش فهم قرآن فقط نزد اهل بیت است.

دلیل دوم: قرآن حاوی مطالب بلند و پیچیده است.

گفته شده قرآن حاوی مطالب شامخ (بلند مرتبه) و غامض (پیچیده) است و طبیعتا دست ما از ساحت آنها کوتاه است و فهم آنها برای ما مقدور نیست. چگونه ما می‌توانیم آن محتواهای عالی قرآن را درک کنیم در حالی که فهم نوشته‌های عالمان و قدماء امثال مرحوم شیخ الرئیس بوعلی سینا (و حتی همین کتاب کفایه) برای تعداد اندکی از علما و متخصصان قابل فهم است، آیا فهم کلام خالق برای ما میسور است در حالی که فهم کلام مخلوق برای ما میسور نیست! پس قرآن برای ما ظهوری ندارد و استظهار از آیات قرآن برای ما مقدور نیست.

دلیل سوم: ظواهر از متشابهات است که از آنها منع شده‌ایم

قرآن حاوی آیات محکم و متشابه است. محکم یعنی آیاتی که معنای آنها و مقصود خدا از آنها صد در صد روشن است و یک در صد احتمال خلاف و اشتباه در برداشت نمی‌دهیم، ظهورات چون احتمال خلاف در آنها راه دارد لذا از متشابهات قرآن هستند که به تصریح قرآن و روایات حق نداریم از فهم خودمان از متشابهات را مبنای عمل قرار دهیم.[3]

اگر نپذیرید که ظهورات از مصادیق متشابهات هستند لا اقل احتمال دارد که ظواهر قرآن همان متشابهاتی باشند که از آنها منع شده‌ایم زیرا وجه منع از متشابهات همان شبهه، اشتباه و اجمال در آنها است که در ظهورات هم همین احتمال خلاف و اشتباه وجود دارد. نتیجه اینکه قرآن ظهور دارد اما چون این ظهور از متشابهات است، برای ما حجت نیست.

 أو بدعوی أنّه و إن لم یکن ...، ص48  [4]

دلیل چهارم: علم اجمالی به تقیید، مانع شکل‌گیری ظهور

مستدل می‌گوید قبول داریم قسمت زیادی از آیات قرآن ذاتا از متشابهات نیستند و برای ما قابل ظهور گیری و درک هستند لکن علم اجمالی به تقیید یا تخصیص این ظهورات، باعث ساقط شدن این ظهور و مجمل شدن آن است.

توضیح مطلب این است که در اولین مواجهه با آیه‌ای مثل أحلّ الله البیع می‌بینیم برای ما یک معنای ظاهری و قابل فهم دارد لکن وقتی دقت می‌کنیم که در واقع مقصود خدا این نیست که تمام بیع‌ها حلال باشد بلکه چندین قسم از اقسام بیع هم تحریم شده است. همچنین در آیه "أوفوا بالعقود" می‌بینیم مقصود خدا این نیست که تمام عقدها الزام به عمل داشته باشند، متوجه می‌شویم مقصود اصلی خدا از این آیات بر ما پوشیده است لذا علم اجمالی به وجود مخصّصات و مقیّدات نسبت به ظهورات قرآن باعث می‌شود که به فهم و برداشت و ظهورگیری خودمان شک کنیم و به این نتیجه برسیم که ظهورات قرآن و دستورات خدا در قرآن را متوجه نمی‌شویم.

دلیل پنجم: روایات ناهیه از تفسیر قرآن به رأی

روایات مختلفی داریم که ما را از تفسیر به رأی و برداشت شخصی از آیات قرآن منع می‌کنند مانند: "من فسّر القرآن برأیه فقد کفر" یا "من فسّر القرآن برأیه فلیتبوّأ مقعده من النار"، ظهورگیری از آیات قرآن همان تفسیر به رأی است لذا این روایات می‌گویند استظهار و ظهورگیری شما از آیات قرآن حجت نیست.

و کلّ هذه الدعاوی فاسد، ص49

نقد قول پنجم:

مرحوم آخوند ابتدا این پنج دلیل را نقد کرده سپس به نقل و نقد دلیل ششم که مربوط به مسأله تحریف قرآن است می‌پردازند.

نقد دلیل اول: مقصود نهی از بکارگیری متشابهات بدون توجه به روایات است

مرحوم آخوند می‌فرمایند مقصود اهل بیت علیهم السلام از نهی رفتن به سراغ قرآن، رفتن به سراغ مجموعه قرآن که حاوی متشابهات است می‌باشد. مقصود اهل بیت از اینکه فقط آنان مقصود قرآن را متوجه می‌شوند آیاتی مثل حروف مقطعه و متشابهات قرآن است زیرا قسمتی از آیات قرآن یقینا و بداهتا برای ما قبل فهم و درک است. چه آیات الأحکام مثل حرّمت علیکم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و چه آیات غیر احکامی مثل قل یا ایها الکافرون ... کاملا مقصود خداوند مشخص است.

سؤال: پس جهت منع ابوحنیفه و قتاده چه بوده است؟

جواب: دلیل منع آنان از فتوا بر اساس قرآن این بوده که آنان به روایات اهل بیت علیهم السلام مراجعه نمیکنند، و الا اگر انسان بعد از فحص از روایات تفسیریه و کلمات اهل بیت علیهم السلام به قرآن مراجعه کند هیچ منعی ندارد چنانکه در روایات مختلفی وقتی از اهل بیت یک حکم شرعی که در قرآن هم ذکر شده پرسیده می‌شود اهل بیت علیهم السلام خطاب به سؤال کننده می‌فرمایند مگر در قرآن این حکم را نخوانده‌ای؟! این استفهام توبیخی نشان می‌دهد اصل مراجعه به قرآن و برداشت از آن اشکالی ندارد.

نقد دلیل دوم: غیر از غوامض، عبارات ساده هم دارد

قبول داریم که قسمتی از آیات قرآن مشتمل بر مطالب غامض و پیچیده است لکن قسمتی از آیات خصوصا آیات مربوط به بیان احکام شرعی معنایشان ساده و قابل فهم برای همه است. آیاتی مثل اقیموا الصلاة، آتوا الزکاة، لله علی الناس حجّ البیت، حرّمت علیکم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و ... . علاوه بر اینکه این قواعد و ضوابط اصولی بیشتر ناظر به آیات الأحکام است.[5]

نقد دلیل سوم: ظواهر قرآن نه متشابه‌اند نه مجمل

مقصود از متشابهات قرآن آیاتی است که برای ما اجمال دارد و ظاهرشان قابل فهم نیست در حالی که ظاهر معنایش روشن است و هیچ اجمالی در آن نیست.

نقد دلیل چهارم: بعد از فحص، علم اجمالی منحل می‌شود

مرحوم آخوند در نقد دلیل چهارم می‌فرمایند:

اولا: علم اجمالی مذکور زمانی مانع از ظهورگیری از آیات می‌شود که منحلّ نشود در حالی که در ما نحن فیه وقتی فقیه به مجموعه‌ای مثل تحصیل وسائل الشیعة الی تفصیل مسائل الشریعة (وسائل الشیعة معروف) از مرحوم شیخ حرّ عامِلی که حاوی نزدیک سی و شش هزار روایت است نگاه می‌کند روشن می‌شود که آیا مطلقات یا عمومات قرآنی تخصیص یا تقیید خورده‌اند یا نه؟ لذا بعد از بررسی روایات شیعه و تشخیص مقیّدات و مخصّصات، دیگر مقصود نهایی خداوند روشن است و علم اجمالی به وجود مخصّص یا مقیّدی غیر از آنچه پیدا کرده‌ایم از بین می‌رود.[6]

ثانیا: اصلا نیازی نیست که برای فهم مقیّداتِ روایی آیاتی مثل أحلّ الله البیع یا أوفوا العقود، تمام روایات شیعه را ملاحظه کنیم بلکه روایات مخصوص همان باب در وسائل یا کتب اربعه که در محدوده مشخصی قرار دارند را ملاحظه و بررسی کنیم کافی است. و در صورتی که به مقیِّد در ابواب مربوطه دست پیدا نکردیم می‌توانیم بگوییم مقیّدی وجود ندارد.

نقد دلیل پنجم: ظواهر مصداق تفسیر یا تفسیر به رأی نیستند

مرحوم آخوند سه جواب به دلیل پنجم می‌دهند و می‌فرمایند:

اولا: تفسیر یعنی کشف القناع و کنار زدن پرده ابهام برای کشف حقیقت، در حالی که ظاهر یعنی چیزی که روشن است و غبار و پرده‌ای بر آن نیست که کشف القناع شود.

ثانیا: اگر بپذیریم ظهورات هم از مصادیق تفسیر است، قطعا از مصادیق تفسیر به رأی نیست. زیرا تفسیر به رأی یعنی انسان برداشت ظنی خودش را به قرآن تحمیل کند که دو مورد دارد: یکی جایی که صرفا طبق نظر او یک برداشت خاصی راجح است و هیچ دلیلی معتبری ندارد. [7] دیگری هم جایی که یک آیه مجمل است و صرفا با برداشت ذهنی خودش و بدون تکیه بر روایات تفسیریه اهل بیت علیهم السلام بخواهد مقصود خداوند را درک کند چنانکه در بعض روایات علت هلاکت مردم در آیات متشابه همین نکته بیان شده است.

ثالثا: حتی اگر بپذیریم ظواهر قرآن از مصادیق تفسیر به رأیی است که روایات از آن نهی کرده‌اند چاره‌ای نداریم جز اینکه بگوییم مقصود بی اعتنایی به روایات اهل بیت و برداشت ظنی بر اساس نظر شخصی است زیرا روایات مختلفی داریم که باید بین این روایات ناهیه و طوائف و دسته‌های مختلفی از روایات جمع نمود که می‌گویند:

ـ خبر ثقلین که می‌فرماید من کتاب خدا و اهل بیتم را نزد شما باقی گذاردم. خب اگر ما توان مراجعه به قرآن و فهم ظواهر قرآن را نداشته باشیم این باقی گذاردن چه ثمره‌ای دارد و لغو خواهد بود.

ـ روایاتی که دلالت می‌کنند ب رتمسک به قرآن و عمل به دستورات خداوند در قرآن.

ـ روایاتی که می‌گویند اخبار متعارض را بر قرآن عرضه کنید و موافق قرآن را أخذ و مخالف قرآن را طرح و ردّ کنید.

ـ روایاتی که می‌گویند اگر شرط ضمن عقد مخالف قرآن باشد از نظر شارع چنین شرطی اعتبار ندارد. مثل اینکه مغازه را به فردی به یک دهم قیمت اجاره دهد به شرطی که در آن مشروب بفروشد.

این روایات به روشنی انسان و ذوی الألباب را به ظواهر قرآن ارجاع می‌دهد.

اشکال: مقصود از آن روایات ارجاع به نصوص قرآنی است یعنی آیاتی که نصّ در مقصود خداست نه ظواهر قرآن.

جواب: می‌فرمایند هیچ کدام از آیات الأحکام و آیاتی که مرجع در ترجیح یکی از متعارضین است یا ردّ شروط یا تشخیص وظیفه شرعی هستند نصّ در معنایشان نیستند بلکه ظهور دارند مثل ظهور أقیموا الصلاة در وجوب نماز، لذا اخباریان نمی‌توانند ادعا کنند که روایاتی که ما را به استفاده از قرآن و فهم و عمل به قرآن توصیه می‌کنند مقصودشان خصوص آیاتی است که نصّ در مراد شارع هستند، خیر در باب احکام و حلّ اخبار متعارض اصلا آیه نص نداریم و همه از ظواهر هستند.

و دعوی العلم الإجمالی ...، ص51  [8]

دلیل ششم: علم اجمالی به وقوع تحریف در آیات

ششمین و آخرین دلیلی که مرحوم آخوند از أدله اخباریان نقل می‌کنند که البته مثل دلیل یکم، دوم و چهارم یک اشکال صغروی به اصولیان به شمار می‌آید (ظهورگیری از آیات ممکن نیست).

مقدمه قرآنی: معنای تحریف

ماده "حرف" به گفته ابن فارس در معجم مقاییس اللغة سه ریشه معنایی دارد که دومین آنها این است که و الأصل الثانى: الانحراف عن الشَّى‌ء. واژه تحریف در اصطلاح به سه شکل ممکن است محقق شود:

ـ تحریف به زیاده. یعنی اضافه کردن یک کلمه یا جمله یا آیه یا سوره به قرآن.

ـ تحریف به نقیصه. یعنی کم و حذف کردن یک کلمه یا جمله یا آیه یا سوره از قرآن.

ـ تحریف به تصحیف. یعنی اشتباه در مقام نگارش که معمولا از جانب ناسخ و کاتب اتفاق می‌افتد نه مؤلف. میتواند شامل بعضی از موارد اختلاف قرائات هم بشود که در ادامه مطالب مرحوم آخوند در این رابطه نیز توضیح می‌دهم.

تحریف به زیاده به اجماع شیعه و اهل سنت در قرآن واقع نشده است.

تحریف به نقیصه طبق دیدگاه مشهور شیعه و اهل سنت در قرآن واقع نشده است. بزرگانی همچون شیخ صدوق، شیخ طوسی، سید مرتضی، کاشف الغطاء، شیخ بهایی، مرحوم امام، مرحوم خوئی و جمع کثیری از بزرگان شیعه قائل به عدم تحریف در قرآن هستند. البته بعض اهل سنت از جمله حشویه از آنان معتقد به وقوع تحریف به نقیصه در قرآن هستند. بعضی از علماء اخباری از شیعه هم چنین عقیده‌ای دارند. مرحوم سید نعمت الله جزائری در منبع الحیاة آغازگر این مسیر بود و مرحوم نوری صاحب مستدرک الوسائل نیز کتابی در گردآوری روایات اثبات تحریف نگاشت با عنوان فصل الخطاب فی تحریف کتاب ربّ الأرباب.[9]

هزار و اندی روایت در باب تحریف گردآوری شده که اکثرا ضعف سندی و دلالی دارند. بیش از سیصد روایت از آنها از أبی عبدالله سیّاری است که بزرگان رجالی شیعه او را "کذّابٌ وضّاع الحدیث" معرفی کرده‌اند. قسمتی از آن روایات هم اصلا مربوط به تحریف نیست. در این رابطه مراجعه کنید به نقل بسیار ضعیف مرحوم نوری در فصل الخطاب از کتاب نامعتبر دبستان المذاهب که سوره نورین را نقل می‌کنند که در قرآن بوده و حذف شده است.

مطلب در این رابطه فراوان است که اینجا جای بسط بیشتر نیست اما مسأله تحریف قرآن همچنان از مباحث روز و مستمسک فریب عوام توسط وهّابیان در تکفیر شیعه است. با اینکه شبکه‌های ماهواره‌ای و رسانه‌های مجازی دنیای امروز به روشنی نشان می‌دهند که قرآن شیعه هیچ تفاوتی با قرآن رسمی جهان اسلام ندارد.

توضیحات بیشتری در درس داده شد که می‌توانید به فایل صوتی این جلسه مراجعه کنید.

دلیل ششم اخباریان این است که علم اجمالی داریم قرآن تحریف شده است، لذا از هر آیه‌ای بخواهیم ظهورگیری کنیم احتمال می‌دهیم همان تحریفی که یقین داریم انجام شده در همین آیه بوده باشد، یا احتمال می‌دهیم آیه دیگری وجود داشته که باعث تغییر معنای ظاهری این آیه می‌شده لذا ظهوری برای هیچ یک از آیات قرآن شکل نمی‌گیرد.

نقد دلیل ششم:

مرحوم آخوند چند جواب به این استدلال اخباریان می‌دهند:

اولا: تحریف قرآن را قبول نداریم.

مرحوم آخوند می‌فرمایند هرچند از نگاه اخباریان بعید نیست که تحریف در قرآن واقع شده باشد چنانکه روایاتی را بر این مدعایشان اقامه می‌کنند و یساعده الإعتبار یعنی وقوع تحریف در کتب آسمانی ادیان پیشین هم ادعای آنان را تقویت می‌کند.

ثانیا: وقوع تحریف مخلّ به ظهور آیات نیست.

می‌فرمایند اگر هم تحریف واقع شده باشد، طبق بعض روایات چنین بوده که نام بعضی از منافقان که بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حاکمیت را در دست گرفتند نام خودشان که ضمن آیات مذمت در قرآن آمده بود را حذف کردند. حذف چند کلمه و نام از قرآن باعث نمی‌شود ظهور چند هزار آیه قرآنِ موجود از ظهورشان ساقط شوند.

ثالثا: علم اجمالی به وقوع تحریف در آیات الأحکام نداریم.

اگر هم تحریف واقع شده باشد و مخلّ به ظهورات قرآن و سبب سقوط ظواهر قرآن باشد باز هم می‌گوییم انگیزه تحریف و حذف بعض واقعیات، مربوط به آیات عقائدی مثل آیات مربوط به امامت بوده نه آیات الأحکامی که وجوب صلاة، صوم، زکات، جهاد، حج و امثال اینها را بیان می‌کند. پس هیچ علم اجمالی به وقوع تحریف در آیات الأحکام نداریم لذا برای آیات الأحکام کاملا ظهور شکل می‌گیرد.

اشکال: مستشکل می‌گوید بالأخره آیات الأحکام داخل در محدوده علم اجمالی هست زیرا علم اجمالی داریم که تحریف یا در آیات الأحکام واقع شده یا در غیر آیات الأحکام، پس علم اجمالی ما دو طرف دارد لذا تکلیف منجز است و باید احتیاط کنیم نتیجه این است که هیچ کدام از آیات الاحکام و غیر آیات الأحکام برای ما ظهور در مراد شارع ندارند.

جواب: مرحوم آخوند می‌فرمایند آیات الأحکام از اطراف علم اجمالی خارج است. توضیح مطلب این است که:

الف: در مباحث علم اجمالی رسائل خوانده‌ایم اگر در علم اجمالی یکی از دو طرف از محل ابتلاء مکلف خارج شود شک او نسبت به طرف دیگر شک بدوی خواهد بو که برائت جاری است.

ب: آنچه در قیامت مورد احتجاج قرار می‌گیرد و خداوند بندگان را بازخواست می‌کند محتوای آیات الأحکام است نه غیر آنها. خداوند در قیامت از داستان کشتی نوح و گاو بنی اسرائیل سؤال نمی‌کند[10] و عباد را بازخواست نمی‌کند که چرا قصص قرآن را مطالعه و دقت نکردید بلکه از آیات الأحکام (صوم، صلاة، زکات، جهاد و ...) سؤال می‌پرسد و احتجاج می‌کند.

مرحوم آخوند می‌فرمایند غیر آیات الأحکام از اطراف علم اجمالی و از محل ابتلاء مکلف خارج است لذا باقی می‌ماند شک در وقوع تحریف در آیات الأحکام که یک شک بدوی است و تکلیف آور نمی‌باشد.

فافهم

ممکن است اشاره به نقد کلام قبل یعنی خروج قسمتی از آیات از محل ابتلا باشد به این بیان که وقوع تحریف ناظر به ابتلاء یا عدم ابتلاء مکلف نیست بلکه ناظر به کلام الله است علاوه بر اینکه در خصوص همان آیات الأحکام نیز علم اجمالی به وقوع تحریف در هر کدام از آیات الأحکام و حذف قرائن بر خلاف ظاهر همچنان وجود دارد.

(نعم لو کان) در این عبارت می‌فرمایند بله امکان عدم ظهور و محمل بودن در آیات قرآن وجود دارد اما در صورتی است که قرینه متصلی وجود داشته باشد که مانع انعقاد ظهور شود. مثل وجود دو قرائت متفاوت در یک آیه که الآن در نکته دوم توضیح می‌دهند.

ثمّ إنّ التحقیق: أنّ الإختلاف ...، ص53  [11]

مرحوم آخوند در پایان نقد دلیل ششم اخباریان دو نکته بیان می‌فرمایند:

نکته اول: اختلاف قرائت منجر به اختلاف ظهور، سبب اجمال آیه است

قبل از بیان نکته اول مرحوم آخوند یک مقدمه از مباحث علوم قرآنی بیان می‌کنیم:

مقدمه علوم قرآنی: اختلاف قرائات

در مسأله اختلاف قرائات باید توجه داشت که اکثریت آیات قرآن در قرائات قرّاء سبعه یا عشره تفاوتی ندارند. قسمتی از اختلاف قرائات هم باعث تفاوت معنایی نمی‌شود مثل "ملک یوم الدین" یا "مالک یوم الدین" نسبت به همان تعداد اندک از آیات هم که در آنها اختلاف قرائت وجود دارد سه نکته قابل دقت است:

الف: در اینکه مبدأ هر کدام از قرائات متفاوت به صورت متواتر به نوع قرائت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‌رسد یا نه اختلاف است، مشهور اهل سنت اتصال تمام قرائات به پیامبر را به صورت متواتر می‌دانند اما شیعه معتقد است هیچکدام از این قرائات متواتر نیستند.

ب: مشهور شیعه معتقدند در موارد اختلاف قرائت که منجر به اختلاف در برداشت از ظاهر آیه می‌شود، هیچ کدام از قرائات حجت و قابل استدلال نیستند. البته به اجماع فقها استفاده از هر کدام از قرائات در نماز، مجزی است.

ج: قرائتی که بیشتر مورد توجه شیعه است، قرائت حفص از عاصم است. حفص از اصحاب امام صادق علیه السلام است. عاصم از شیعیان اهل کوفه و متوفای 127 یا 128 هجری است. عاصم به واسطه أبو عبدالرحمن سُلَّمی قرائت أمیرالمؤمنین علیه السلام را نقل کرده است. این همان قرائت متداول بین مسلمانان است.

مرحوم آخوند در نکته اول می‌فرمایند اگر اختلاف قرائت در کلمه‌ای از آیات قرآن سبب اختلاف در ظهورگیری از آیه شود، دیگر آن آیه برای ما ظهوری ندارد و مجمل و غیر قابل استدلال خواهد بود. یک مثال بیان می‌کنند:

جمله "حتّی یطهرن" در سوره مبارکه بقره آیه 222 توسط قرّاء سبعه به دو گونه قرائت شده است:

الف: "یَطْهُرْن" به تخفیف، و ثلاثی مجرد. پنج نفر از قرّاء چنین نقل کرده‌اند.

ب: "یَطَّهَّرنَ" به تشدید، و ثلاثی مزید. أبی حمزه و کسائی چنین نقل کرده‌اند.

این آیه در مقام بیان حکم جواز مباشرت با همسر بعد اتمام ایام حیض است. اگر به تخفیف قرائت شود حکم چنین است که با انقطاع دم و پاک شدن خانم و حتی قبل از انجام غسل حیض، مباشرت همسر با او مجاز است. اما اگر به تشدید خوانده شود یعنی مباشرت با حائض جایز نیست تا زمانی که بعد از انقطاع دم، غسل حیض هم انجام داده باشد.

در این مسأله شرعی، این اختلاف قرائت باعث می‌شود دست ما از استناد و استدلال به این آیه شریفه کوتاه باشد و برای کشف نظر شارع باید به روایات مراجعه کنیم.[12]

نکته دوم: بعد اجمال، تکلیف رجوع به عام فوقانی یا اصل عملی است.

سؤال: در موارد مذکور در نکته اول تکلیف چیست؟ اگر ما باشیم و متن آیه قرآن چه باید گفت؟

جواب: می‌فرمایند پاسخ به این سؤال تابع انتخاب مبنا در مبحث تعارض است که به دو دیدگاه اشاره می‌کنیم:

دیدگاه یکم: اهل سنت بر اساس دیدگاه تصویب، معتقدند قاعده اولیه در متعارضین، تخییر است.

دیدگاه دوم: در مبحث تعارض از دو کتاب اصول فقه مرحوم مظفر و رسائل خوانده‌ایم، شیعه معتقدند است اصل و قاعده اولیه در متعارضین تساقط است. فقط در خصوص تعارض خبرین قاعده ثانویه داریم که باید به مرجّحات باب تعارض مراجعه کنیم و اگر هیچکدام مرجّح نداشتند وظیفه تخییر است. طبق این دیدگاه هر دو قرائت طبق قاعده اولیه تساقط می‌کنند و ترجیح قرائت به تخفیف به خاطر نقل پنج قاری قابل قبول نیست زیرا ترجیح به مرجّحات مربوط به خبرین متعارضین است نه دو قرائت متعارض.

حال پس از تساقط چه باید کرد، دو راهکار وجود دارد که مرحوم آخوند به اجمال ذکر می‌کنند. توضیحش این است که:

ـ رجوع به اصل عملی. در همان مثال "یطهرن" یقین داریم تا زمانی که خانم رؤیت دم داشت، مباشرت همسر با او حرام بود، الآن که دم قطع شده شک داریم آیا مباشرت همچنان حرام است یا نه؟ بقاء حرمت مباشرت را استصحاب می‌کنیم.

ـ رجوع به عام فوقانی. ممکن است گفته شود الأصل دلیلٌ حیث لادلیل. عام فوقانی داریم که می‌فرماید: "نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّى شِئْتُم" در این آیه أنّی زمانیّة است یعنی هر زمان که خواستید مباشرت با همسر مجاز است. از عموم جواز مباشرت یقین داریم طبق آیه "فاعتزلوا النساء فی المحیض" ایام حیض استثناء شده است، حال این خانم پاک شده هر چند غسل نکرده باشد دیگر مصداق محیض نیست لذا ذیل عام فوقانی باقی است که مباشرت با همسر بر او جایز است.

تعبیر "فی خصوص المؤدی" در کلام مرحوم آخوند به این معنا است که ممکن است دو روایت از حیث دلالت مطابقی تعارض و تساقط کنند لکن در نفی ثالث و دلالت التزامی‌شان حجت باشند.[13]

خلاصه نظر مرحوم آخوند در فصل اول:

مرحوم آخوند معتقدند ظهورات کلمات شارع در آیات و روایات و همچنین ظواهر کلمات عقلا حجت‌اند مطلقا چه نسبت به ظهورات آیات چه روایات. دلیل: سیره عقلائی که از جانب معصومین ردع و منع نشده است.



[1]. مرحوم محدث بحرانی در الحدائق الناظرة فی احکام العترة الطاهرة، ج1، ص27: می‌فرمایند: اما الأخباریون فالذی وقفنا علیه من کلام متأخریهم ما بین إفراط و تفریط. فمنهم من منع فهم شیء منه مطلقا حتى مثل قوله «قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ إلا بتفسیر من أصحاب العصمة (صلوات الله علیهم) و منهم من جوز ذلک حتى کاد یدعی المشارکة لأهل العصمة (علیهم السلام) فی تأویل مشکلاته و حل مبهماته.

[2]. وسائل الشیعة، ج27، ص47: ... یا أبا حنیفة ! تعرف کتاب الله حقّ معرفته ؟ وتعرف الناسخ والمنسوخ ؟ قال : نعم ، قال : یا أبا حنیفة ! لقد ادّعیت علماً ، ویلک ماجعل الله ذلک إلاّ عند أهل الکتاب الّذین أنزل علیهم ، ویلک ولا هو إلاّ عند الخاصِّ من ذرّیة نبیّنا محمّد ( صلّى الله علیه وآله ) ، وما ورثک الله من کتابه حرفاً ـ وذکر الاحتجاج علیه إلى أن قال : ـ یا أبا حنیفة ! إذا ورد علیک شیء لیس فی کتاب الله ، ولم تأت به الآثار والسنَّة کیف تصنع ؟ فقال : أصلحک الله أقیس وأعمل فیه برأیی ، فقال : یا أبا حنیفة ! إنَّ أوَّل من قاس إبلیس الملعون ، قاس على ربّنا تبارک وتعالى ، فقال : ( أَنَا خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ قال : فسکت أبو حنیفة ، فقال : یا أبا حنیفة ! أیّما أرجس ؟ البول ، أو الجنابة ؟ فقال : البول ، فقال : فما بال الناس یغتسلون من الجنابة ، ولا یغتسلون من البول ؟ فسکت ، فقال : یا أبا حنیفة أیّما أفضل ؟ الصلاة ، أم الصوم ؟ قال : الصلاة ، قال : فما بال الحائض تقضی صومها ، ولا تقضی صلاتها ؟ فسکت.

[3]. نسبت به تعیین مصداق متشابهات اختلافاتی وجود دارد. مراجعه کنید به الاتقان سیوطی، نوع شصت و سوم.

[4]. جلسه 47، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 228، سه‌شنبه، 1404.02.16.

[5]. مشهور است که آیات الأحکام 500 آیه است البته دیدگاه‌ها و ملاک‌ها برای تمییز آیات الأحکام از غیرشان متفاوت است لکن در واقع کمتر از این تعداد است. آشنایی کلی با کتب آیات الأحکام مثل کنز العرفان فی فقه القرآن و امثال آن برای شما ضروری است.

[6]. این اشکال که قسمت مهمی از روایات شیعه در کتابخانه سوزی‌ها از بین رفته را قبلا هم جواب دادیم. یکی از نکات مهم این است که لا اقل روایات فقهی که به دست ما نرسیده بسیار اندک بوده دلیلش این است که وقتی کتب فتوائی قدما مثل مرحوم شیخ مفید که دسترسی به تمام منابع حدیثی شیعه داشته‌اند را ملاحظه می‌کنیم، هیچ فتوایی نمی‌بینیم الا اینکه در همین مجامیع موجود و در دسترس ما مستندش وجود دارد. به عبارت دیگر فتوایی که ندانیم مستندش کدام روایت بوده در کتب فتوایی قدما وجود ندارد یا بسیار اندک و غیر قابل اعتنا است لذا این ادعا که قسمت مهمی از روایات فقهی به ما نرسیده قابل قبول نیست. یکی از موارد بررسی این نکته در علم اصول، در مبحث انسداد است.

[7]. چیزی شبیه آنچه این روزها به عنوان "مقاصد الشریعه" مطرح می‌شود. آیة الله شبیری زنجانی حفظه الله در کتاب جرعه‌ای از دریا، ج2، ص506 جریانی را نقل می‌کنند که مصداق کاملی برای همین برداشتهای ظنّی شخصی و نامعتبر است که در عصر حاضر تعبیر می‌شود به مقاصد الشریعه که فردی تشریع عبادت استیجاری را بر خلاف نظر شارع به گونه خاصی تفسیر می‌کند:

"آقای حاج آقا مرتضی حائری (پسر مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه قم) می‌فرمود: پیش آقای حاج شیخ صحبت بود که آشیخ حسین آدم بی‌دینی است. آقای حاج شیخ می‌گفت: بی‌دین نیست، ولی فقه مخصوصی دارد. سپس آقای حاج شیخ مثال می‌زد: وقتی ما در سامرا بودیم، کسی از میرزا عبادت استیجاری خواست. میرزا فرمود: شهادت بدهند تا قبول کنم. از من پرسید که شما این شخص را تأیید می‌کنید؟ گفتم: چه عرض کنم؟ از آقای آشیخ حسین پرسید، ایشان گفت: بله! و خیلی محکم آن شخص را تأیید کرد. بعداً من به آشیخ حسین گفتم: شما چطور او را به این محکمی تأیید کردید؟ آشیخ حسین گفت: یقین دارم که آن شخص حتی یک رکعتش را هم نمی‌خواند و یقین دارم اگر هم بخواند، به درد مُرده نمی‌خورد! شارع برای این جهت عبادت استیجاری را تشریع کرده است که پولی به فقرا برسد و ایشان هم فقیر است؛ لذا من این‌گونه شهادت دادم!"

[8]. جلسه 48، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 229، شنبه، 1404.02.20. چهارشنبه به جهت برگزاری همایش صدسالگی بازتأسیس حوزه علمیه قم، دروس سطوح عالی و خارج حوزه علمیه قم تعطیل بود.

[9]. کتابی که بهانه بعضی از شیعه کشی‌ها در کشورهایی مثل افغانستان و پاکستان قرار گرفت.

[10]. قبول داریم قصص قرآنی برای تذکر و راهنمایی نگاه اسلام در مباحث اخلاقی تربیتی است لکن متخلّق بودن لزوما مساوی با اطلاع از داستان انبیاء در قرآن نیست.

[11]. جلسه 49، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 230، یکشنبه، 1404.02.21.

[12]. اینکه در روایات جواز مباشرت بعد انقطاع دم و قبل غسل ذکر شده است دلیل نمی‌شود بر اینکه بگوییم حتما قرائت صحیح همان قرائت به تخفیف است زیرا بالأخره روایت متواتر نیست و ظن آور است و نمی‌تاند ظن ما نسبت به قرائت آیه را تبدیل به قطع نماید.

[13]. شیخنا الأستاد آیة الله حاج شیخ جواد مروی حفظه الله در لزوم توجه به قرآن در مطالعات طلاب و مباحث تبلیغی به نکته‌ای اشاره می‌فرمودند که یک نویسنده انگلیسی به نام لُرد کرومر مقاله‌ای نوشت و ادعا کرد تمام بدبختیهای مسلمانان از قرآن است. دکتر شبلی شمیّل اندیشمند مسیحی لبنانی در پاسخ به آن مقاله، نوشته‌ای حدود چهل صفحه‌ای دارد با عنوان "القرآن و العُمران" یعنی قرآن و تمدن که در آن دفاع جانانه‌ای از هدایتهای قرآن بیان کرده است. در پایان نوشته خودش شعری سروده که بسیار محتوای بلندی دارد:

دَع مِن محمّد فی سُدى قرآنهِ              ما قَد نَحاهُ لِلحمة الغایاتِ

إِنّی وإِن أَکُ قَد کَفرت بدینهِ                هَل أَکفرنّ بِمُحکم الآیاتِ

أَو ما حَوَت فی ناصِعِ الألفاظِ مِن           حِکمٍ رَوادِعَ لِلهوى وعظاتِ

وَشَرائعٍ لَو أَنّهم عَقلوا بها                    ما قیّدوا العمرانَ بِالعاداتِ

نِعمَ المدیر وَالحکیمُ وَإِنّه                    ربّ الفَصاحَةِ مُصطفى الکلماتِ

رَجل الحِجا رَجلُ السیاسَةِ والدها           بَطل حلیفُ النصرِ فی الغاراتِ

بِبلاغةِ القرآنِ قَد خلَب النهى               وَبِسیفِهِ أَنحى على الهاماتِ

مِن دونهِ الأَبطالُ فی کلِّ الوَرى            مِن سابقٍ أو لاحقٍ أو آتِ

سپس می‌فرمودند در موسم حج در ساختمان بعثه مقام معظم رهبری بحث عقائدی پیرامون امامت امام جواد علیه السلام با وزیر ارشاد و قاضی القضاة یمن که زیدی بودند داشتم، بعد طرح ادله امامت امام جواد علیه السلام و اینکه صِغَر سن لزوما به معنای ضعف علمی نیست به سالن پایین بعثه رفتیم که آقای سید محمد حسین طباطبائی در چهار پنج سالگی به عنوان حافظ کلّ قرآن در مقابل جمعی از اهل سنت و بعض وهابیان از امتحان سربلند بیرون آمد با اینکه آنان مدعی بودند این بچه سحر و جادو شده و افرادی را آورده بودند که جادو را باطل کنند و شیعه را رسوا کنند، این مسئولین یمنی گفتند حجت بر ما تمام شد و دیدیم که ممکن است خداوند نورانیّت آیات قرآن و علم به آیات را به دل یک بچه و خردسال القاء کند. جالب‌تر اینکه در انتهای مراسم وقتی آن عالم وهابی از محمد حسین طباطبائی پرسید که چه توصیه‌ای به ما داری؟ او جواب داد: "قل لاأسألکم علیه أجرا إلا المودّة فی القربی".

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۲۰:۵۸
سید روح الله ذاکری

فیقع المقال فی ما هو المهم ...، ص38

مبحث دوم: أمارات غیر علمیّة

ابتدای مقصد ششم گفتیم مرحوم آخوند مباحث این مقصد را در دو مبحث ارائه می‌دهند، مبحث اول اقسام و احکام مربوط به قطع بود که اصلی‌ترین و معتبرترین طریق به حکم الله واقعی است، در مبحث دوم از اقسام و احکام أمارات ظنیه یا همان أمارات غیر علمیه بحث می‌کنند و هفت أماره را ضمن شانزده فصل بررسی می‌کنند.

بیان سه امر مقدماتی

قبل از ورود به مطالب اصلی در رابطه با أمارات، سه امر مقدماتی را بیان می‌کنند:

امر اول: ذات أماره و ظن حتی اقتضاء حجیّت هم ندارد

مرحوم آخوند در مبحث قطع فرمودند علم و قطع حجیّتش ذاتی است و جعل حجیّت برای قطع اثباتا و نفیا ممکن نیست و قطع علت تامه ثبوت تکلیف است. همچنین علم اجمالی نه علت تامه ثبوت تکلیف بلکه صرفا مقتضی ثبوت تکلیف است.

حال می‌فرمایند ظن حجیّت ذاتی ندارد و نه تنها علت تامه ثبوت تکلیف نیست بلکه مطلقا چه به نحو علیّت و چه به نحو اقتضا، نمی‌تواند تکلیف را ثابت کند و اثبات تکلیف با أماره غیر علمیّة صرفا با جعل شارع یا اعتبار بخشی عقل امکان دارد.

مقصود از جعل شارع این است که مثلا شارع خبر واحد ثقه را حجت قرار دهد.

مقصود از اعتبار بخشی عقل، دیدگاه کسانی است که مقدمات انسداد را معتبر می‌دانند و حجیّت مطلق ظن را از باب ظن علی الحکومة[1] (دلیل عقلی) می‌دانند.

خلاصه کلام اینکه به اتفاق جمیع علماء اثبات تکلیف توسط ظن و أماره غیر علمی نیاز به جعل و تأیید شارع دارد.

البته نسبت به سقوط تکلیف اختلاف است:

ـ مشهور اصولیان می‌گویند ظن به سقوط تکلیف هم کافی نیست. مثلا اگر فرد می‌داند ظهر جمعه یک نماز بر او واجب است یا نماز جمعه یا نماز ظهر، فقط نماز ظهر بخواند، اینجا ظن پیدا می‌کند به فراغ ذمه. این ظن به فراغ اثر ندارد زیرا مثلا 60 درصد احتمال می‌دهد وظیفه را انجام داده در حالی که هنوز 40 درصد دیگر احتمال می‌دهد تکلیف را انجام نداده است، پس همین احتمال خلاف باعث می‌شود نتوانیم بگوییم تکلیف از عهده او ساقط شده است بلکه احتمال می‌دهد عقاب شود و برای دفع ضرر و عقاب محتمل باید نماز جمعه هم بخواند.

ـ مرحوم خوانساری[2] معقتدند ظن به سقوط تکلیف هم کافی و مسقط وظیفه است. مرحوم آخوند می‌فرمایند شاید ایشان قاعده وجوب دفع ضرر و عقاب محتمل را قبول ندارند و الا چنین سخنی نمی‌فرمودند.

فتأمّل

اشاره است به اینکه بعید است مرحوم خوانساری این قاعده عقلی را قبول نداشته باشند بلکه احتمالا به جهت اعتقاد به انسداد و از باب حجیّت مطلق ظن فرموده‌اند ظن به سقوط تکلیف هم کافی است.

ثانیها: فی بیان إمکان ...، ص39  [3]

امر دوم: امکان تعبّد به ظن

سؤال این است که آیا شارع می‌تواند مکلفین را متعبّد و ملزَم به پیروی از أماره غیر علمیّة (أماره ظنیّة یا همان ظنّ خاص یا ظنّ معتبر) قرار دهد؟ آیا از تعبّد به ظنّ عقلا محال لازم نمی‌آید؟ قبل از پاسخ به این سؤال سه مقدمه بیان می‌کنیم:

مقدمه فلسفی: معانی امکان

در فلسفه پنج معنا برای امکان ذکر شده است که به سه معنا اشاره می‌کنیم:

یکم: امکان ذاتی. یعنی چیزی که ذاتش نه ضروری الوجود است (واجب الوجود نیست) و نه ممتنع الوجود است.

دوم: امکان وقوعی. یعنی چیزی که از وقوعش محال لازم نمی‌آید.

سوم: امکان به معنای احتمال. مثل اینکه گفته می‌شود ممکن است فردا باران ببارد یعنی احتمال دارد.

در علم اصول هر جا از امکان سخن گفته می‌شود مقصود امکان وقوعی است زیرا امکان ذاتی از مباحث فلسفه است و ارتباطی به علم اصول ندارد و امکان به معنای احتمال هم فائده و ثمره‌ای ندارد که از آن در اصول بحث شود.[4]

مقدمه فلسفی: معنای محال

محال بر دو قسم است:

محال ذاتی: یعنی چیزی که عقلا امکان تحقق ندارد مانند اجتماع نقیضین.

محال عرضی: یعنی چیزی که ذاتا محال نیست لکن به خاطر عروض یک حالت یا عنوان محال شده است. مثل اینکه صدور فعل قبیح یا لغو ذاتا محال نیست و بسیاری از مردم مرتکب می‌شوند لکن از مولای حکیم یا معصوم صدورش محال است به جهت عروض حکمت یا عصمت.

مقدمه اصولی: احتیاج سیره عقلا به امضای شارع

در اصول فقه مرحوم مظفر مبحث حجیّت قول لغوی خوانده‌ایم و در کفایه نیز خواهد آمد[5] که سیره عقلا زمانی حجت است که شارع آن را تأیید و امضا نماید.

در پاسخ به این سؤال دو قول را مطرح می‌کنند:

قول اول: مرحوم آخوند و مشهور: تعبّد به ظنّ ممکن است

در استدلال بر این قول ابتدا دلیل مرحوم شیخ انصاری را نقل و نقد می‌کنند سپس دلیل خودشان را بیان می‌فرمایند.

دلیل اول: (شیخ انصاری) سیره عقلا مبنی بر اصل امکان

ادعای مرحوم شیخ انصاری این است که عقلا نسبت به هر شیء یا مسأله‌ای که دلیل بر امتناع و استحاله نداشته باشند و صرفا احتمال امتناع بدهند، اصل امکان را جاری می‌کنند یعنی می‌گوید وقتی دلیل بر استحاله نداریم پس ممکن است. نسبت به تعبد به ظن نیز چنین است که چون ادله اقامه شده توسط قائلین به استحاله صحیح نیست لذا بر اساس همان سیره عقلاء، اصل امکان جاری است.

نقد دلیل اول:

مرحوم آخوند در نقد استدلال مرحوم شیخ انصاری می‌فرمایند:

اولا: چنین سیره‌ای ثابت نیست

قبول نداریم که عقلاء هر جا دلیل بر استحاله نداشتند لزوما اصل امکان جاری کنند بلکه در خیلی از موارد از جمله امور مهم، توقف می‌کنند و می‌گویند نمی‌دانم، چرا که امکان هم نیاز به دلیل دارد.

ثانیا: اگر باشد هم امضاء قطعی شارع را ندارد

می‌دانیم سیره عقلا زمانی حجت است که شارع آن را امضا نموده باشد، امضای شارع هم باید با یک دلیل قطعی و علمی ثابت شود نه یک دلیل ظنی مثل خبر واحد. زیرا اگر برای اثبات ظن حاصل از سیره عقلا به ظن حاصل از خبر واحد اعتماد کنیم مصادره به مطلوب خواهد بود یعنی اعتبار ظن را با دلیل ظنّی ثابت کرده‌ایم و چنین چیزی قابل قبول نیست و ظن نمی‌تواند اعتبار خودش را ثابت کند. پس نیاز داریم با یک دلیل قطعی حجیّت و امکان تعبّد به ظن در سیره عقلا را ثابت کنیم و چنین دلیل قطعی نداریم. تا زمانی که اعتبار ظن با خود ظن ثابت شود تسلسل پیش می‌آید و باید به جایی برسیم که اعتبار ظن با دلیل قطعی ثابت شود.

دلیل دوم: (مرحوم آخوند:) بهترین دلیل بر امکان، وقوع است

مرحوم آخوند می‌فرمایند أدلّ دلیل بر امکان یک شیء وقوع آن است. وقوع تعبّد به ظن در شریعت با دلیل قطعی برای ما ثابت است. به عبارت دیگر وقتی می‌بینیم از وقوع تعبد به ظن هیچ تالی فاسد و محالی لازم نیامده است نه محال ذاتی نه محال عرضی (که در مقدمه توضیح داده شد) معلوم می‌شود تعبد به ظن امکان وقوعی دارد و اگر وقع تعبد به ظن ثابت نشود صرف امکان ذاتی فائده‌ای ندارد و مشکلی را در علم اصول حلّ نمی‌کند. چنانکه در مقدمه گفتیم آنچه در علم اصول کارساز است امکان وقوعی است نه ذاتی و نه امکان به معنای احتمال.

تعبیر امکان در جمله معروف مرحوم شیخ الرئیس بوعلی سینا هم که هر نکته عجیبی که گوش تو می‌شوند را ممکن بشمار تا زمانی که مانع عقلی و برهان قاطع بر امتناعش پیدا نکرده‌ای، امکان در این جمله به معنای احتمال است و جایگاه احتمال هم در وجدان و نفس انسان است که هر کسی به احتمالات در نفس خودش آگاه است و برای درک احتمالات نفسانی‌اش نیاز به بیّنه و برهان ندارد.

و کیف کان، فما قیل ...، ص40  [6]

قول دوم: (ابن قبة) استحاله تعبّد به ظن به خاطر سه اشکال

مرحوم آبن قبه معتقدند محال است شارع بندگان را متعبّد به ظن کرده و عباد را وادار به پیروی از ظنّ نماید. ایشان سه اشکال به امکان تعبّد به ظن مطرح می‌کنند اصولیان مختلفی به این سه اشکال جواب داده‌اند:

اشکال اول: اجتماع مثلین یا ضدّین بین حکم ظاهری و واقعی

مرحوم ابن قبه که ابتدا از علماء اهل سنت بودند و سپس مستبصر شده و از متکلمان شیعه شدند می‌فرمایند تعبّد به ظن مثل حجیّت خبر واحد به عنوان یک حکم ظاهری از دو حال خارج نیست:

یا در واقع و نفس الأمر (لوح محفوظ) یک حکم واقعی ثابت هست یا نیست:

ـ اگر بگویید در واقع هیچ حکمی ثابت نیست و تنها همین حکم ظاهری بر اساس أماره را باید عمل کنیم که این مستلزم تصویب است و قول به تصویب در جای خودش نقد شده و امامیّة از مخطّئه هستند نه مصوّبه.

ـ اگر بگویید در واقع یک حکم ثابت هست پس در مواردی که دلیل قطعی نداریم و می‌خواهیم به ظنّ حاصل از أماره (مثل خبر واحد ثقه) به عنوان یک حکم عمل کنیم در این موارد اشکال این است که حکم ظاهری (مثل وجوب نماز جمعه) اگر مثل حکم واقعی و حکم مضبوط در لوح محفوظ باشد لازم می‌آید اجتماع مثلین که وقوع آن از شارع محال است و اگر ضدّ حکم واقعی باشد (یعنی حکم واقعی حرمت نماز جمعه و حکم ظاهری وجوب نماز جمعه باشد) لازم می‌آید اجتماع ضدّین که وقوع آن از شارع محال است. پس تعبّد به ظن و تصویر یک حکم دوم در کنار حکم واقعی یا مستلزم اجتماع مثلین است یا مستلزم اجتماع ضدیّن است و کلاهما باطل.

همین محتوای اجتماع مثلین یا ضدّین را با سه تعبیر نشان می‌دهند:

یکم: اجتماع دو وجوب یا دو حرمت یا اجتماع وجوب و حرمت.

دوم: اجتماع دو اراده یا دو کراهت یا اجتماع اراده و کراهت.

سوم: اجتماع دو مصلحت ملزمه یا دو مفسده ملزمه یا مصلحت ملزمه و مفسده ملزمه. نسبت به مصلحت و مفسده می‌فرمایند مقصود حالتی است که یکی کمتر از دیگری نباشد یعنی أهم و مهم نباشد، اینگونه نباشد که مثلا مصلحت بیشتر از مفسده باشد که گفته شود باید مصلحت مقدم شود، نه، مقصود فرضی است که هر دو مساوی باشند.

اشکال دوم: طلبّ ضدیّن توسط شارع از عباد

مرحوم ابن قبه می‌فرمایند اگر محتوای حکم ظاهری با واقعی مخالف باشد مثلا خبر ثقه حکم به حرمت نماز جمعه در عصر غیبت داده در حالی که مثلا حکم واقعی، وجوب نماز جمعه باشد در این صورت اگر بگوییم خدا ما را وادار و معتبّد به أماره نموده است یعنی خداوند دو طلب ضدّ هم از ما دارد هم وجوب و اتیان نماز جمعه را مطالبه کرده هم حرمت و ترک آن را.

اشکال سوم: تفویت مصلحت یا إلقاء در مفسده

مرحوم ابن قبه می‌فرمایند اگر شارع ما را متعبّد به ظن و پیروی از أماره ظنیّه کند احتمال دارد این حکم ظنی و ظاهری مخالف حکم واقعی باشد، حال:

ـ اگر فرض کنیم حکم ظاهری، حرمت نماز جمعه و حکم واقعی وجوب آن باشد، معنایش این است که تعبّد به ظن باعث شد مصلحت ملزمه‌ای که در خواندن نماز جمعه بوده را از دست داده‌ایم.

ـ اگر فرض کنیم حکم ظاهری، وجوب نماز جمعه و حکم واقعی حرمت نماز جمعه باشد معنایش این است که ما عملی انجام داده‌ایم که مفسده ملزمه داشته است پس تعبّد به ظنّ ما را مبتلا به مفسده ملزمه کرد. هر چند در ظاهر ما حرام مرتکب نشده ایم اما بالأخره عملی انجام داده‌ایم که مفسده داشته است.

پاسخ اشکال سوم: به جهت مصلحت أقوی اشکال ندارد

(و أمّا تفویت مصلحة الواقع) مرحوم آخند ابتدا جواب از اشکال اول و دوم را بیان می‌کنند لکن چون پاسخ به اشکال اول و بررسی زوایا و مباحث ذیل آن چند صفحه طول می‌کشد ما ابتدا پاسخ به اشکال سوم را ذکر می‌کنیم که جزئیات مباحث مربوط به اشکال اول را به صورت پیوسته بررسی کنیم. می‌فرمایند قبول داریم لازمه تعبّد به ظن ممکن است تفویت مصلحت یا افتادن و ابتلاء به مفسده باشد اما هیچ اشکال ندارد که شارع به خاطر یک مصلحت أقوی، ما را متعبّد به ظنّ کند و مقداری مصلحت از ما فوت شود. مصلحت أقوی این است که اگر شارع صرفا عمل به دستورات شرعی بر اساس یقین را از ما بخواهد در بسیاری از موارد نظام معیشت مردم مختلّ می‌شود. حتی در جوامعی که خداباور نیستند هم اگر مثلا وزیر یا رئیس یک اداره اعلام کند از این به بعد باید عمل به دستورات من صرفا بر اساس یقین باشد و اگر کسی فقط اطمینان به یکی از دستورات من داشت کفایت نمی‌کند و باید حتما بر اساس یقین عمل نماید. روشن است که حصول یقین در بسیاری از شئون زندگی انسان کاری دشوار است. ما نهایتا از خبر واحد ثقه مثل برادرمان هم اطمینان پیدا می‌کنیم اما یقین پیدا نمیکنیم زیرا احتمال دارد این کسی که خبر آورده اشتباه کرده باشد.

پس اگر شارع صرفا عمل بر اساس یقین را از ما بخواند در خیلی از موارد که نمی‌توانیم به یقین دست یابیم باعث می‌شود که تکلیف از ما فوت شود و نتوانیم مصلحت ملزمه را تحصیل کنیم یا از مفسده ملزمه نجات پیدا کنیم.

سه پاسخ از اشکال اول و دوم:

(و الجواب: أنّ ما ادّعی) مرحوم آخوند سه جواب به اشکال اول و دوم مرحوم ابن قبه وارد می‌کنند. جواب اول از خودشان است و آن را قبول دارند لکن جواب دوم از مرحوم شیخ انصاری و جواب سوم از مرحوم سید محمد اصفهانی است که این دو جواب را نقل و نقد می‌کنند.

پاسخ اول: مرحوم آخوند: جعل حکم ظاهری نداریم که با واقعی مثلین یا ضدّین باشد

 قبل از بیان جواب مرحوم آخوند بیان یک مقدمه با استفاده از عبارات ایشان لازم است:

مقدمه اصولی: معنای حجیّد در أمارات

نسبت به معنای حجیّت و چیستی آن در أمارات ظنّیّة چند قول است:

قول اول: مرحوم آخوند معتقدند همان معنایی که برای حجیّت قطع مطرح است در حجیّت ظن نیز همان معنا مطرح است. در قطع می‌گفتیم حجیّت به معنای وجود چهار اثر است:

1. تنجّز (منجِّز و تکلیف آور بودن در صورت مطابقت مقطوع به با واقع)

2. تعذّر (عذر داشتن در صورت مخالفت مقطوع به با واقع)

3. انقیاد (در صورت موافقت عملی با قطع)

4. تجرّی (در صورت مخالفت با قطع) همین چهار اثر در حجیّت ظن هم مطرح است.

پس چنانکه شأن حجت غیر مجعوله یعنی قطع، جعل تکلیف نیست، شأن حجت مجعولة یعنی ظنّ هم به معنای جعل تکلیف نیست.

قول دوم: مرحوم شیخ انصاری معتقدند حجیّت أمارة یعنی جعل تکلیف ظاهری (مطابق با محتوای أماره)

قول سوم: بعضی معتقدند حجیّت أماره یعنی تصدیق أماره که ملازمه دارد با جعل تکلیف ظاهری (مطابق أماره)

مرحوم آخوند می‌فرمایند تعبّد به ظن یا همان حجیّت أماره اصلا به معنای جعل یک تکلیف ظاهری در قبال حکم و تکلیف واقعی نیست که اگر مثل هم باشند اجتماع مثلین و اگر ضد هم باشند اجتماع ضدین پیش بیاید. ما یک تکلیف و حکم شرعی بیشتر نداریم آن هم حکم واقعی است، مؤدای اماره نهایتا منجّزیّت و معذّریّت است نه جعل یک حکم جدید.

پس دو حکم نداریم که اجتماع مثلین یا ضدّین شود، دو طلب نداریم که طلب ضدین شود، دو مصلحت یا مفسده نداریم که اجتماع دو مصلحت یا دو مفسده یا مصلت و مفسده بشود، اجتماع دو اراده یا دو کراهت یا اراده و کراهت بشود.

نعم لو قیل باستتباع ...، ص41  [7]

طبق مبنای مشهور: حکم ظاهری صرفا طریقی است نه نفسی

(نعم لو قیل باستتباع) ممکن است مستشکل به مرحوم آخوند بگوید طبق مبنای شما یک حکم داریم اما طبق مبنای مشهور اصولیان حجیّت أماره به معنای جعل یک حکم دوم است پس ما دو حکم داریم.

طبق مبنای مشهور چه پاسخی از اشکال ابن قبه دارید؟

مرحوم آخوند می‌فرمایند طبق مبنای مشهور از جمله شیخ انصاری که معتقدند حجیّت أماره به معنای جعل تکلیف ظاهری است، باز هم اشکال مرحوم ابن قبه قابل جواب است. ابتدا به دو مقدمه برگرفته از کلمات مرحوم آخوند دقت کنید:

مقدمه اصولی: معنای اراده از نگاه مرحوم آخوند

در مباحث جلد اول کفایه انتهای مبحث ماده امر خواندیم که اراده و کراهت نسبت به خدا و انسان متفاوت است:

ـ در انسان چه معصوم چه غیر معصوم شکل‌گیری اراده چند مرحله دارد: 1. خطور یک شیء یا یک امر به ذهن انسان. 2. بررسی مصلحت و مفسده. 3. تحقق شوق به انجام عمل در صورت وجود مصلحت و تحقق کراهت از انجام عمل در صورت مفسده. 4. اگر مصلحت داشته باشد خودش عمل می‌کند و به افراد تحت امر خودش دستور می‌دهد انجام دهد و اگر مفسده داشته باشد آن را ترک می‌کند و افراد تحت امرش را هم منع می‌کند.

ـ اما اراده خدا چیزی جز علم خداوند به مصلحت نیست و کراهت خدا نیز چیزی جز علم خدا به مفسده نیست. پس اراده خدا به معنای شوق به یک عمل و کراهت خدا به معنای تنفّر از یک عمل نیست بلکه صرفا به معنای علم به مصلحت و مفسده است.[8] شوق و تنفّر یک امر حادث است در حالی که خدا قدیم است و محل حوادث نیست.

مقدمه دوم: حکم نفسی و طریقی

مرحوم آخوند می‌فرمایند حکم شرعی از جهت استقلال و عدم استقلال بر دو قسم است:

قسم یکم: حکم نفسی حقیقی یا همان حکم واقعی یا همان حکمی که در لوح محفوظ ثبت شده است.

به عبارت دیگر حکم نفسی آن است که خداوند (مبدأ أعلی) علم به مصلحت یا مفسده یک عمل دارد، این علم را توسط حضرت جبرئیل به بعض مبادئ عالیه (یعنی نفس شریف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم) وحی می‌کند یا به امام معصوم الهام[9] می‌کند، سپس معصوم در صورت وجود مصلحت، شوق به انجام آن عمل پیدا می‌کند و دیگران را هم امر به اتیان می‌کند یا در صورت وجود مفسده، کراهت از آن عمل پیدا می‌کند و دیگران را هم نهی می‌کند از انجام آن.

قسم دوم: حکم طریقی.

حکم طریقی یا همان مؤدّای أماره آن است که هیچ مصلحت یا مفسده‌ای در ذات این عمل (متعلق حکم) نیست بلکه صرفا طریق به واقع و منجّز و معذّر است یعنی اگر مطابق واقع بود ثواب دارد و الا هیچ اثری ندارد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند طبق مبنای مشهور که در موارد وجود أمارة، دو حکم یکی ظاهری و یکی واقعی تصویر می‌کنند قبول داریم که دو حکم وجود دارد اما باز هم اجتماع مثلین یا ضدین نمی‌شود زیرا حکم دوم یعنی حکم ظاهری هیچ مفسده یا مصلحتی ندارد و به خودی خود هیچ جایگاه و استقلالی ندارد بلکه صرفا طریق به واقع و آئینه واقع است که البته ممکن است مطابق واقع باشد یا نباشد، پس ما در واقع با یک حکم نفسی یا یک مصلحت یا یک مفسده مواجهیم و حکم طریقی هیچ جایگاه مستقلی ندارد که در مقابل حکم واقعی سبب اجتماع مثلین یا ضدّین شود چرا که ماهیت حکم طریقی، فناء در حکم نفسی و واقعی است نه عرض اندام کردن در مقابل حکم نفسی که سبب اجتماع مثلین یا ضدّین شود.

فافهم

اشاره است به این که جواب مذکور برای تمام موارد کارساز نیست زیرا در بعض موارد اشکال همچنان باقی است که این اشکال را در نعم و ادامه عبارتشان ذکر کرده و پاسخ می‌دهند.

نعم یشکل الأمر فی ...، ص42  [10]

اشکال:

مستشکل به مرحوم آخوند می‌گوید شما شبهه مرحوم ابن قبه را از نگاه مشهور با حکم نفسی و طریقی حلّ کردید اما این جواب در اصول عملیه (غیر از استصحاب) راهگشا نیست زیرا اصولیان معتقدند اصول عملیه (غیر از استصحاب) فقط منجِّز و معذّر است و هیچ نسبت و ارتباطی با حکم واقعی ندارد. به عبارت دیگر مثل أصالة الإباحه که یکی از شقوق أصالة البرائة است إجرای برائت و اباحه صرفا برای تعیین وظیفه عملی مکلف و خروج از تحیّر در مقام عمل است و الا شک نسبت به حکم شرعی از بین نمی‌رود. شک داریم بازی بیلیارد حلال است یا حرام، أصالة البرائة می‌گوید ان شاء الله مباح است. اصالة البرائة اصلا طریق به واقع نیست (آینه واقع نما نیست) لذا ما با یک حکم طریقی مواجه نیستیم بلکه با یک حکم نفسی ظاهری مواجهیم، اما آیا می‌توان گفت در تمام موارد برائت و إباحه، هیچ مصلحت یا مفسده‌ای نداریم و صرفا مباح است؟ خیر. در واقع و لوح محفوظ ممکن است این شیء مباح باشد ممکن است حرام و دارای مفسده باشد. یا در یک مثال دیگر واجب باشد. پس مهم این است که ما در موارد إباحه و برائت یک حکم نفسی ظاهری داریم که برای این موارد مشکوک جعل شده است. بنابراین اشکال مرحوم ابن قبه دوباره مطرح می‌شود که دو حکم نفسی داریم یکی حکم نفسی واقعی و دیگر حکم نفسی ظاهری و از دو حال خارج نیستند یا مثلین هستند یا ضدّین و اجتماع مثلین یا ضدّین محال است.

جواب:

ابتدا توجه به یک مقدمه مفید است:

مقدمه اصولی: حکم فعلی من جهة و من جمیع الجهات

مرحوم آخوند در پایان امر چهارم از امور هفتگانه مبحث قطع به یک تقسیم نسبت به حکم فعلی اشاره کردند، مراجعه به مقدمه‌ای که در آنجا گفتیم مفید است. به اختصار گفتیم:

حکم فعلی من جهة حکمی است که اگر مکلف علم به آن پیدا کند در حق منجّز و تکلیف آور می‌شود و الا فلا.

حکم فعلی من جمیع الجهات یعنی حکمی که چه مکلف علم داشته باشد چه ظن داشته باشد و چه با اصل عملی ثابت شود نسبت به او منجّز و تکلیف آور است.

مرحوم آخوند می‌فرمایند در مورد أصالة الإباحه یا همان أصالة البرائة قبول داریم که دو حکم نفسی داریم یکی نفسی واقعی و یک نفسی ظاهری لکن حکم نفسی واقعی فعلی من جهةٍ است و حکم نفسی ظاهری فعلی من جمیع الجهات است و این دو در یک رتبه نیستند که اشکال اجتماع مثلین یا ضدین مطرح شود. به عبارت دیگر ممکن است حکم نفسی واقعی توسط نفس شریف نبی یا ولیّ علیهما السلام مورد امر و نهی قرار نگیرد زیرا مصلحتی مثل اختلال نظام معیشت مردم اقتضا کند که فعلی من جمیع الجهات نباشد.[11]

فانقدح بما ذکرنا ...، ص43

پاسخ دوم: شیخ انصاری: حکم واقعی، انشائی و حکم ظاهری، فعلی است

مرحوم شیخ انصاری در پاسخ به اشکال اول مرحوم ابن قبه (اجتماع مثلین یا ضدّین) فرموده‌اند معتقدیم در مواردی که یقین به حکم واقعی داریم همان حکم واقعی در حق ما فعلی است اما در مواردی که یقین نداریم و بر اساس ظن حاصل از أمارة یا اصل عملی می‌خواهیم وظیفه را تشخیص دهیم می‌گوییم حکم واقعی در مرحله انشاء باقی می‌ماند و حکم ظاهری به فعلیّت می‌رسد. پس اختلاف رتبه بین حکم واقعی و ظاهری باعث می‌شود احتماع مثلین یا ضدّین لازم نیاید زیرا دو حکمی که در یک رتبه هستند قابل مقایسه هستند که یا مثل هستند یا ضد یکدیگر اما دو حکم در دو رتبه با یکدیگر مقایسه نمی‌شوند. پس محذور ابن قبه جواب داده شد.

نقد اول بر پاسخ شیخ: وقتی حکم واقعی انشائی است حکم ظاهری طریقی، فعلیّت را از کجا آورده است؟

(تارةً بعدم لزوم) مرحوم آخوند دو نقد بر پاسخ مرحوم شیخ انصاری وارد می‌دانند و نتیجه می‌گیرند پاسخ مرحوم شیخ به اشکال اول مرحوم ابن قبه صحیح نیست.

مرحوم آخوند می‌فرمایند طبق پاسخ مرحوم شیخ باید بگوییم عمل به أمارات ظنیّة لازم نیست در حالی احدی از علما چنین نمی‌گویند. توضیح مطلب این است که یکی از ویژگیهای حکم انشائی این است که بر مکلف عمل به آن و امتثال آن واجب نیست. حال اصولیان از جمله مرحوم شیخ انصاری معتقدند حکم ظاهری طریق به حکم واقعی است، وقتی حکم واقعی انشائی است و لازم الامتثال نمی‌باشد پس حکم ظاهری هم که طریق به آن است لازم الامتثال نمی‌باشد در حالی که تمام علما می‌گویند حکم ظاهری لازم الامتثال است و اصلا نیاز نیست برای لزوم امتثال حکم ظاهری برهان و دلیل اقامه کنیم.

به عبارت دیگر وقتی حکم واقعی فعلی نشده، حکم ظاهری که صرفا طریق به حکم واقعی است فعلیّت را از کجا آورده است؟

دفاعیه اول از شیخ: فعلیّت حکم ظاهری عامل فعلیّت حکم واقعی

(لایقال: لامجال) مدافع از مرحوم شیخ انصاری در صدد جواب به مرحوم آخوند است و می‌گوید حکم واقعی در مرحله انشاء است لکن وقتی أماره آمد باعث می‌شود حکم واقعی از مرحله انشاء به مرحله فعلیّت برسد. پس قبل از شکل‌گیری اماره، حکم واقعی انشائی بود و با حکم ظاهری در یک رتبه نبودند اما بعد از تحقق أماره، همان حکم واقعی از مرحله انشاء به مرحله فعلیّت می‌رسد و در واقع حکم ظاهری طریق به حکم واقعی فعلی خواهد بود.

جواب از دفاعیه: پس دو حکم فعلی داریم یا مثلین یا ضدین

مرحوم آخوند می‌فرمایند أماره نمی‌تواند حکم واقعی انشائی را تغییر داده و آن را تبدیل به حکم واقعی فعلی کند نه حقیقتا و نه تعبّداً.

حقیقتا نمی‌تواند زیرا بالأخره مواردی داریم که أماره بر خلاف حکم واقعی است مثلا أماره می‌گوید نماز جمعه واجب است در حالی که در واقع و لوح محفوظ حکم نماز حمعه حرمت است. چگونه ممکن است أماره‌ای که می‌گوید نماز جمعه واجب است حکم حرمت نماز جمعه در واقع را از إنشائی تبدیل به فعلیّت کند.

تعبّداً هم نمی‌تواند زیرا نهایت چیزی که دلیل حجیّت أماره می‌گوید این است که محتوا و مؤدای أماره را جانشین حکم واقعی بدان نه اینکه حکم واقعی همان است که أماره می‌گوید. پس حکم واقعی به خاطر أماره تغییر نمی‌کند بلکه بر همان حالت انشائی باقی می‌ماند. پس اشکال ما باقی است که چگونه ممکن است حکم ظاهری طریق به حکم واقعی باشد اما حکم ظاهری، فعلی و حکم واقعی انشائی باشد؟!

فافهم

می‌تواند اشاره به این نکته باشد که اصلا نیاز به این توضیحات در نقد دفاعیه نیست بلکه بطلان کلام مدافع، از تعبیر خودش روشن می‌شود زیرا مدافع می‌گوید أماره باعث می‌شود حکم واقعی انشائی تبدیل به حکم واقعی فعلی شود خب در این صورت باز اشکال مرحوم ابن قبه وارد است که دو حکم (ظاهری و واقعی) فعلی داریم که یا مثلین هستند یا ضدین و در هر صورت اجتماع مثلین یا ضدین لازم می‌آید.

اللهم إلا أن یقال ...، ص43  [12]

دفاعیه دوم: دلالت اقتضا میگوید حکم واقعی هم فعلی است

قبل از توضیح مطلب یک مقدمه اصولی باید مورد توجه قرار گیرد.

مقدمه اصولی: دلالت اقتضاء

در اصول فقه مرحوم مظفر غیر از دلالت مطابقی و التزامی با سه دلالت دیگر آشنا شدیم، دلالت اقتضا، تنبیه و اشاره. مرحوم مظفر در تعریف دلالت اقتضا می‌فرمایند: " دلالة الاقتضاء و هى أن تکون الدلالة مقصودة للمتکلم بحسب العرف , و یتوقف صدق الکلام أو صحته عقلا أو شرعا أو لغة أو عادة علیها  .مثالها قوله صلى الله علیه و آله : لا ضرر و لا ضرار فى الاسلام, فان صدق الکلام یتوقف على تقدیر الأحکام و الاثار الشرعیة لتکون هى المنفیة حقیقة , لوجود الضرر و الضرار قطعا عند المسلمین . فیکون النفى للضرر باعتبار نفى آثاره الشرعیة و أحکامه . و مثله رفع عن أمتى ما لا یعلمون و ما المقصود من الدلالة الالتزامیة ما یعم الدلالة التضمنیة باصطلاح المناطقة باعتبار رجوع الدلالة التضمنیة الى الالتزامیة لانها لا تتم الا حیث یکون معنى الجزء لازما لکل فتکون الدلالة من ناحیة الملازمة بینهما. (مثال دیگر: و اسئل القریة، یا نحن بما عندنا و أنت بما عندک؛ راض و الرأی مختلف که راضون در تقدیر است.)

مدافع می‌خواهد ثابت کند حکم واقعی ابتدا انشائی است لذا جواب مرحوم شیخ انصاری صحیح است اما سپس تبدیل به حکم فعلی می‌شود. با این توضیح که از طرفی حکم انشائی یک حکم بی اثر است از طرف دیگر دلیل حجیّت أمارة یا همان صدّق الأمارة می‌گوید أمارة و حکم ظاهری فعلی را به جای حکم واقعی قرار بده یعنی حکم ظاهری فعلی را جانشین حکم واقعی بدان، خب اگر حکم واقعی، انشائی بماند لازمه صدّق الأمارة این است که حکم ظاهریِ فعلی، جانشین یک حکم انشائی بی اثر و بی فائده باشد و از مولای حکیم بعید است که حکم فعلی دارای اثر را به جای حکم واقعی انشائی بی اثر قرار دهد زیرا این کار لغو است، پس به دلالت اقتضا متوجه می‌شویم مقصود شارع از حجیّت أمارة و صدّق الأمارة این است که حکم واقعی به مرحله فعلیت وارد می‌شود سپس حکم ظاهری به جای حکم واقعی می‌نشیند. پس صدّق الأمارة به دلالت اقتضا ثابت کرد حکم واقعی وارد مرحله فعلیّت می‌شود.

جواب از دفاعیه: نیاز به دلالت اقتضا نیست زیرا حکم انشائی دارای اثر است

ابتدا یک مقدمه بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: حکم انشائی هم اثر دارد

مرحوم آخوند در جلد اول کفایه مبحث تقسیم واجب به مطلق و مشروط در مباحث اوامر فرمودند: فإن قلت فما فائدة الإنشاء إذا لم یکن المنشأ به طلبا فعلیّا و بعثا حالیّا قلت کفى فائدة له أنه یصیر ...

همچنین در جلد دوم اواخر امر اول از امور هفتگانه مبحث قطع فرمودند: ... و إن کان ربما یوجب موافقته استحقاق المثوبة.

یک فائده حکم انشائی آن است که اگر عمل مکلف مطابق با حکم واقعی انشائی باشد، بر این عمل ثواب می‌برد.

مرحوم می‌فرمایند مدافع گفت چون حکم انشائی اثر ندارد لذا باید بگوییم صدّق العادل به دلالت اقتضا دلالت می‌کند بر اینکه حکم انشائی تبدیل به فعلی شده است، در حالی که در جای خودش توضیح داده‌ایم که حکم انشائی دارای اثر است بنابراین نیازی نیست با استفاده از دلالت اقتضا، حکم انشائی را تبدیل به فعلی کنیم که دارای اثر بشود.

نقد دوم بر پاسخ شیخ: وجود احتمال اجتماع نقیضین

مرحوم آخوند در امر هفتم از امور هفت‌گانه مبحث قطع هم فرمودند: "احتمال ثبوت المتناقضین کالقطع بثبوتهما فی الإستحالة" اینجا هم تکرار می‌فرمایند که چنانکه قطع به اجتماع نقیضین محال است مثل اینکه بگوید این کاغذ هم سفید است هم سیاه، احتمال اجتماع نقیضین هم محال است یعنی به صورت احتمالی هم محال است که بگوید احتمال دارد این کاغذ هم سفید باشد هم سیاه، اینکه یک کاغذ در آن واحد هم سفید باش هم سیاه عقلا قابل قبول نیست (به کلمه احتمال توجه نکنید که به معنای پنجاه پنجاه است بلکه به جمع سفیدی و سیاهی در یک کاغذ در آن واحد توجه کنید که چنین چیزی امکان ندارد حتی به اندازه پنجاه درصد و به صورت احتمال)

پاسخ مرحوم آخوند این است که حکم ظاهری مستفاد از أماره یا اصول عملیه که یک حکم فعلی است، هرچند مرحوم شیخ ادعا کردند حکم واقعی، انشائی است اما احتمال می‌دهیم حکم واقعی در این موردی که أماره یا اصل عملی جاری کرده‌ایم هم فعلی باشد. با توجه به احتمال فعلی بودن حکم واقعی می‌گوییم احتمال اجتماع ضدین (مثلا حکم ظاهری به وجوب جمعه و حکم واقعی به حرمت آن) هم محال است. لذا اشکال مرحوم ابن قبه باقی می‌ماند که دو حکم مثلین یا ضدین در یک مرتبه (فعلیّت) قرار دارند و اجتماع مثلین یا ضدین محال است. پس کلام مرحوم شیخ انصاری نمی‌تواند اشکال مرحوم ابن قبه را پاسخ دهد.[13]

پاسخ سوم: مرحوم اصفهانی: تأخر حکم ظاهری از واقعی

مرحوم سید محمّد اصفهانی (فشارکی) استاد مرحوم حائری مؤسس (مرحوم شیخ عبدالکریم حائری مؤسس حوزه علمیه قم) در پاسخ به اشکال مرحوم ابن قبه مبنی بر اجتماع مثلین یا ضدین می‌فرمایند حکم ظاهری به دو مرتبه متأخر از حکم واقعی است و همین اختلاف مرتبه کافی است که آنها در عرض یکدیگر نباشند و نتوانیم آنها را با یکدیگر مقایسه و مثلین یا ضدین بدانیم. مرتبه اول حکم الله واقعی است، مرتبه دوم شک در حکم واقعی است، مرتبه سوم حکم ظاهری و عمل بر اساس آن است. پس حکم ظاهری دو مرتبه متأخر از حکم واقعی است.

نقد پاسخ سوم: حکم واقعی در متربه حکم ظاهری هم هست

مرحوم آخوند می‌فرمایند در مرتبه و جایگاه حکم واقعی، حکم ظاهری وجود ندارد یعنی اینگونه نیست که خداوند در لوح محفوظ برای نماز جمعه دو حکم شرعی ثبت کرده باشد، پس در واقع ما فقط حکم واقعی را داریم اما در مرتبه حکم ظاهری قطعا حکم واقعی هم هست زیرا ابتدای بحث از شبهه مرحوم ابن قبه اشاره کردیم اگر در مرتبه حکم ظاهری، حکم واقعی وجود نداشته باشد تصویب لازم می‌آید ما مخطّئه معتقدیم در عین حال که وظیفه ما عمل به حکم ظاهری است، اما حکم واقعی هم در لوح محفوظ ثابت است و اینگونه نیست که احکام الله صرفا با فتوای مجتهد شکل بگیرد. پس در همان رتبه حکم ظاهری مثلا به حرمت نماز جمعه، حکم واقعی به وجوب نماز جمعه هم هست هر چند حکم واقعی بر مکلف فعلی نباشد، لذا مرحوم ابن قبه می‌گوید این دو حکم اگر مثل هم باشند اجتماع مثلین و اگر ضد هم باشند اجتماع ضدین لازم می‌آید. (دقت کنید مرحوم اصفهانی جوابشان ناظر به اصطلاح انشائی و فعلی نبود.)

خلاصه امر دوم

 این شد که مرحوم آخوند فرمودند تعبّد به ظنّ ممکن است و شارع ما را به امتثال آن متعبّد (و وادار) نموده است. اشکال اجتماع مثلین یا ضدین یا طلب ضدین هم اینگونه پاسخ داده می‌شود که طبق مبنای ما اصلا دو حکم نداریم بلکه فقط یک حکم واقعی است لذا دو تا نیستند که اشکال اجتماع مطرح شود و طبق مبنای مشهور هم دو حکم داریم اما یکی نفسی واقعی و دیگری طریقی ظاهری است و حکم طریقی هیچ مصلحت یا مفسده و اراده یا کراهت نسبت به آن مطرح نیست و تمام هویتش طریق بودن به واقع است پس دو حکم نفسی نداریم که اجتماع مثلین یا ضدین شود. نسبت به اشکال سوم مرحوم ابن قبه (تفویت مصلحت یا القاء در مفسده) هم فرمودند اشکالی ندارد که مصلحت أقوایی مثل عدم اختلال در نظام معیشت عباد باعث فوت مقداری از مصلحت شود.

ثالثها: أنّ الأصل فی ...، ص44  [14]

امر سوم: اصل، عدم حجیّت ظنّ است

سومین و آخرین امر از امور مقدماتی قبل ورود به مباحث اصلی أمارات ظنیّة، مربوط به تأسیس در مسأله است.

در امر ششم از مبحث مشتق در سال گذشته مقدمه مفصلی در معنا، چرایی و فائده تأسیس اصل در مسأله اصولی یا فقهی بیان کردم که حتما به جزوه مربوطه مراجعه کنید. مقصود از تأسیس اصل در اینجا بررسی قاعده کلی در رابطه با ظنون است. در مواجهه ما با ظن (حاصل از أماره یا اصل عملی یا اصل لفظی) سه حالت قابل تصویر است:

حالت یکم: دلیل قطعی داریم بر اعتبار یک ظن خاص مثل خبر واحد ثقه. پس خبر ثقه قطعا حجت است.

حالت دوم: دلیل قطعی داریم بر عدم اعتبار یک ظن خاص مثل قیاس. پس قیاس قطعا حجت نیست.

حالت سوم: شک داریم آیا یک ظن خاص حجت است یا نه؟ مثلا ظن حاصل از خبر فاسق حجت است یا نه؟

نسبت به ما لایُعلم اعتباره (حالت سوم) اصل و قاعده کلی عدم حجیّت است. یعنی اصل اولیه در مشکوک الحجیّة، عدم حجیّت است. وقتی می‌گوییم اصل، عدم حجیّت "ما لایُعلم اعتباره" است یعنی چهار اثر حجیّت که جلسات قبل هم اشاره کردیم را ندارد:

اثر اول: منجّزیّت. ظنّی که مشکوک الحجیّة است نمی‌تواند تکلیفی بر ما ثابت کند.

اثر دوم: معذّریّت. ظنی که مشکوک الحجیّة است نمی‌تواند در مقابل خداوند عذر در ترک وظیفه شرعی باشد.

اثر سوم: انقیاد. عمل کردن بر اساس ظن مشکوک الحجیّة به خودی خود انقیاد به شمار نمی‌آید.

اثر چهارم: تجرّی. عمل نکردن بر اساس ظن مشکوک الحجیّة تجری و سرکشی در مقابل مولا به شمار نمی‌آید.

مرحوم آخوند برای استدلال بر اصل عدم حجیّت ظنون دو دلیل ذکر می‌کنند که دلیل اول را قبول دارند و دلیل دوم را از مرحوم شیخ انصاری نقل و نقد می‌فرمایند.

دلیل مرحوم آخوند: وجدان و ضرورت

استدلال مرحوم آخوند بر اینکه چرا مشکوک الحجیّة آثار چهار گانه مذکور را ندارد این است که با مراجعه به وجدان بالضروره در می‌یابیم که:

ـ اگر مشکوک الحجیّة گفت گوشت کلاغ حرام است و در واقع هم گوشت کلاغ حرام باشد و مکلّف به این مشکوک الحجیّة اعتنا نکرد وجدان حکم می‌کند که شارع نمی‌تواند این مکلف را مؤاخذه کند که چرا به مشکوک الحجیّة عمل نکردی زیرا اعتبار مثلا خبر فاسق نزد شارع برای ما ثابت نشده است.

ـ اگر مشکوک الحجیّة گفت گوشت کلاغ حلال است و در واقع گوشت کلاغ حرام باشد و مکلف بر اساس ظن مشکوک الحجیّة گوشت کلاغ را حلال شمرد و آن را خورد، بالوجدان در مقابل اعتراض شارع نمی‌تواند عذر بیاورد که چون مشکوک الحجیّة گفته بود حلال است من هم گوشت کلاغ خوردم. زیرا اعتبار مثلا خبر فاسق نزد شارع برای ما ثابت نشده است.

ـ اگر مشکوک الحجیّة گفت گوشت کلاغ حرام است و مکلف به آن اعتنا نکند متجرّی به شمار نمی‌آید.

ـ اگر مشکوک الحجیّة گفت گوشد کلاغ حرام است و مکلف به آن اعتنا کرد، صرف موافقت با دلیل ظنی و مشکوک الحجیّة انقیاد به شمار نمی‌آید. بله اگر احتتمال می‌دهد حکم واقعی هم حرمت گوشت کلاغ باشد و به رجاء امتثال حکم الله واقعی از گوشت کلاغ پرهیز کند می‌توان او را منقاد به شمار آورد.

خلاصه کلام اینکه هر ظنی که شک در اعتبار آن نزد شارع داشتیم و دلیل قطعی بر حجیّت آن وجود نداشت قطعا فاقد حجیّت است.

دلیل مرحوم شیخ انصاری: فقدان دو اثر التزام قلبی و انتساب به خدا

مرحوم شیخ انصاری فرموده‌اند برای اثبات حجیّت نیاز به وجود دو اثر داریم:

اثر یکم: صحت و جواز التزام قلبی به محتوای دلیل ظنی مشکوک الحجیّة.

اثر دوم: صحت و جواز انتساب محتوای دلیل ظنی مشکوک الحجّة به خداوند متعال.

ایشان می‌فرمایند این دو اثر در دلیل ظنی مشکوک الحجیّة نیست یعنی نه می‌توانیم به محتوا و مدلول دلیل ظنی مشکوک الحجیّة التزام قلبی داشته باشیم و نه می‌توانیم آن را به خداوند متعال و دین اسلام نسبت دهیم.

نقد دلیل مرحوم شیخ: وجود و عدم دو اثر مذکور اهمیت ندارد

قبل از بیان نقد مرحوم آخوند بر استدلال مرحوم شیخ انصاری یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: دو اثر در مبنای ظن علی الحکومه

تفصیل مباحث انسداد در رسائل و کفایه خوانده نمی‌شود. در جلسات قبل نیز مقدمه مشابهی بیان کردیم که قائلین به انسداد و حجیّت مطلق ظنون دو دسته‌اند بعضی دلیلشان عقل است که از آن به ظن علی الحکومة تعبیر می‌کنیم و بعضی دلیلشان شرع است که از آن به ظن علی الکشف تعبیر می‌کنیم.

قائلین به ظن علی الحکومه معتقدند حجیّت ظن با استفاده از مقدمات انسداد و دلیل عقل، دو اثر و لازمه دارد:

یکم: محتوای دلیل ظنی را نمی‌توانیم به خداوند متعال و دین نسبت دهیم زیرا دلیل بر حجیّت آن، عقل است نه شرع.

دوم: عقل می‌گوید التزام قلبی لازم نیست فقط التزام و موافقت عملی لازم است.

مرحوم آخوند می‌فرمایند مرحوم شیخ انصاری فرمودند هر جا دو اثر مذکور نباشد حجیّت نیست. ما یک مورد نقض داریم آن هم مبنای ظن علی الحکومه در دلیل انسداد است که معتقد است دو اثر مذکور در کلام مرحوم شیخ انصاری نباید باشد تا حجیّت ثابت شود. پس معلوم می‌شود اگر دو اثر مذکور در کلام شیخ انصاری در دلیل ظنی مشکوک الحجیّة وجود داشته باشد لزوما حجیّت را به دنبال ندارد و اگر دو اثر مذکور وجود نداشته باشد لزوما به معنای عدم حجیّت نیست.

پس مهم این است که چهار اثری که ما بیان کردیم محقق باشد یا نباشد، اگر چهار اثر منجزیّت، معذّریّت، انقیاد و تجرّی ثابت باشد حجیّت هم هست و الا فلا.

إذا عرفت ذلک فما خرج ...، ص46  [15]

اصل و قاعده کلّی این شد که: ما لایُعلم اعتباره، لیس بحجّة. به عبارت دیگر آنچه مشکوک الحجیّة است، قطعا حجت نیست. مرحوم آخوند می‌فرمایند موضوع قاعده، مشکوک الحجیّة است و بعضی از موارد (هفت مورد) از موضوع این قاعده کلی (تخصصا) خارج است زیرا دلیل قطعی بر اعتبار اینها داریم لذا دیگر مشکوک الحجیّة نیستند. این موارد که بعضی را مرحوم آخوند قبول دارند و بعضی را قبول ندارند ضمن 16 فصل بررسی می‌کنند.



[1]. در چند خط ابتدای مقصد ششم (أمارات) معنای دو اصطلاح ظن علی الحکومه و ظن علی الکشف را در قالب یک مقدمه اصولی توضیح دادیم.

[2]. مقصود مرحوم حسین خوانساری است در مشارق الشموس فی شرح الدروس. ایشان الدروس الشرعیة شهید اول را شرح کرده‌اند. ایشان غیر از مرحوم جمال الدین خوانساری محشی معروف شرح لمعه هستند.

[3]. جلسه 40، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 221، یکشنبه، 1404.02.07.

[4]. مرحوم مشکینی در حاشیه کفایه ذیل معنای جواز در عنوان: "لا یجوز أمر الآمر مع علمه بانتفاء شرطه" می‌فرمایند: ... أنّه یتمّ لو کان المراد هو الإمکان الذاتی و لیس کذلک بل المراد هو الإمکان الوقوعی لعدم کون الأوّل مهمّا للأصولی. الکفایة المحشّی، ج1، ص220.

[5]. در أدله حجیّت خبر واحد: ... دعوى اتّفاق العلماء عملا بل کافّة المسلمین على العمل بخبر الواحد ...

[6]. جلسه 41، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 222، دوشنبه، 1404.02.08.

[7]. جلسه 42، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 223، سه‌شنبه، 1404.02.09.

[8]. برای مطالعه بیشتر در مبحث طلب و اراده مراجعه کنید به:

ـ رساله "طلب و اراده" مرحوم امام أعلی الله مقامه الشریف.

ـ محاضرات فی اصول الفقه از مرحوم خوئی، ج2، ص35. البته نقد به مرحوم آخوند هم دارند. و تفسیر "البیان" مرحوم خوئی صفحه 406 تحت عنوان: "الفارق بین صفات الله".

مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانی (کمپانی) در منظومه فلسفی‌شان می‌فرمایند: إرادة الواجب حبٌّ و رضا   لا الشوق فالعقل بمنعه قضی. تحفة الحکیم، ص78.

[9]. نسبت به الهام حکم الله به اهل بیت بعد از پیامبر ما معتقدیم هر چند وحی بعد از وجود مبارک پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم قطع شد چرا که حضرت خاتم پیامبران بودند اما الهام از جانب خدا یا ارتباط ملائکه با معصوم قطع نشد. شیخنا الأستاد می‌فرمودند یکی از شبهاتی که اهل سنت به شیعه وارد می‌کنند همین مسأله الهام به غیر نبی است و عقیده شیعه در الهام یا ارتباط ملائکه با معصوم است. هر چند خودشان نسبت به بعض بزرگانشان دقیقا همین عقیده الهام و ارتباط با ملائکه را ادعا می‌کنند. اشکالی ندارد که یک حکم چون در زمان پیامبر مورد ابتلا نبوده بیان نشده باشد و به معصوم بعدی الهام شود و او به مردم ابلاغ نماید. اهل سنت بین بعض مذاهبشان حدود دو هزار اختلاف وجود دارد مثل حرکت انگشت سبابه در تشهد نماز که بعضشان می‌گویند سنّت است و بعضشان می‌گویند بدعت و حرام است. اما با این وجود، تقابلشان با شیعه را پررنگ نشان می‌دهند. نووی در شرح جامع صغیر، ج4، ص504 در معنای اصطلاح "محدَّث" میگوید محدَّث کسی است که خداوند مطلبی را به قلبش الهام می‌کند یا ملائکه با او سخن می‌گویند. ابن حجر می‌گوید یکی از فضائل امت پیامبر خاتم این است که بعد از ایشان افرادی بودند که ملائکه با آنان سخن می‌گفتند. چنانکه در شرح حال عمران بن حصین تمیمی ذکر می‌کند.

(مثل ساختن بارگاه بر مزار اشخاص که نسبت به اهل بیت علیهم السلام تحمل نمی‌کنند و قبور ائمه بقیع را تخریب می‌کنند و بارگاه سایر اهل بیت علیهم السلام را بمب گذاری می‌کنند اما همین الآن قبر محمد بن عبدالله بخاری که کتاب صحیح دو را أصح کتب بعد کتاب الله می‌دانند بارگاه مفصل با ایوان طلا دارد و زیارتگاه مردم است در تاجیکستان)

[10]. جلسه 43، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 224، چهارشنبه، 1404.02.10.

[11]. بعد از نقد مرحوم آخوند بر پاسخ مرحوم شیخ انصاری به اشکال مرحوم ابن قبه یک نکته در نقد تمسک مرحوم آخوند به فعلی من جهة و فعلی من جمیع الجهات بیان می‌کنم.

[12]. جلسه 44، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 225، شنبه، 1404.02.13.

[13]. بعضی از بزرگان معتقدند پاسخی که مرحوم آخوند در اشکال به اصول عملیه قبل از مطرح کردن پاسخ مرحوم شیخ انصاری دادند دارای اشکال است زیرا اصطلاح فعلی من جهة و فعلی من جمیع الجهات از حیث محتوا مثل کلام مرحوم شیخ انصاری است. حکم فعلی من جهة حکمی است که لزوم امتثال ندارد خب حکم انشائی هم که شیخ می‌فرمایند حکمی است که لزوم امتثال ندارد. گویا مرحوم آخوند فقط نام را از انشائی به فعلی من جهة تغییر دادند.

[14]. جلسه 45، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 226، یکشنبه، 1404.02.14.

[15]. جلسه 46، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 227، دوشنبه، 1404.02.15.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۲۰:۵۳
سید روح الله ذاکری

و کیف کان فبیان ...، ص11  [1]

 مبحث اول: اقسام و احکام قطع

مرحوم آخوند هفت امر در تبیین اقسام و احکام قطع بیان می‌کنند:

امر اول: عمل بر اساس قطع

در این امر سه نکته بیان می‌کنند:

نکته اول: وجوب عمل و حجیّت قطع

می‌فرمایند قطع دو اثر دارد:

اثر یکم: وجوب عمل بر اساس قطع. وقتی فرد یقین دارد گوشت خرچنگ حرام است دیگر حق خوردن آن را ندارد. یا اگر یقین دارد نماز جمعه واجب است، باید حرکت و اقدام کند به انجام آن.

اثر دوم: حجیّت یا همان منجّزیّت و معذّریّت.

دومین اثر قطع این است که اگر مطابق واقع بود یعنی یقین داشت گوشت خرچنگ حرام است و در واقع هم حرام بود، این قطع منجِّز و تکلیف آور است یعنی اگر به قطعش عمل نکرد و مثلا گوشت خرچنگ خورد مستحق مذمت و عقاب است به حکم عقل. و اگر مطابق واقع نبود یعنی یقین داشت نماز جمعه واجب نیست اما در واقع واجب بود، در پیشگاه خداوند عذر دارد و عقاب نمی‌شود. البته در صورتی که خطا در آمدن قطعش از روی قصور باشد نه تقصیر و سهل‌انگاری نسبت به مقدمات قطع. یعنی اگر از مجاری صحیحش تحقیق کرده و به این یقین رسیده که نماز جمعه واجب نیست در پیشگاه خداوند عذر دارد اما اگر بدون تحقیق یا با مقدمات فاسد مثل دیدن در سایتهای نامعتبر اینترنتی یقین پیدا کرد گوشت خرچنگ حلال است و آن را خورد مستحق عقاب است.

دلیل بر حجیّت قطع یا همان منجزیّت و معذریّت در قطع، وجدان است. (مقصود از وجدان در اینجا همان بداهت و بدیهی بودن است که تا حدودی در مباحث حسن و قبح عقلی اصول فقه مرحوم مظفر با آن آشنا شده‌ایم)[2]

و لایخفی أنّ ذلک ...، ص11

نکته دوم: حجیبت قطع ذاتی است

مقدمه فلسفی: جعل بسیط و تألیفی

در فلسفه گفته می‌شود جعل یا وجود بر دو قسم است:

جعل بسیط: مقصود از جعل بسیط اصل وجود است مثل خلقت و وجود زید

جعل تألیفی: مقصود از جعل تألیفی اوصاف شیء موجود. مثل عالم بودن زید.

مقدمه فلسفی: اقسام صفات عارض بر شیء

صفات عارض بر شیء بر دو قسم است:

یکم: لازمه ماهیت است مثل زوجیّت و أربعة. صفت لازم ماهیّت دو ویژگی دارد:

الف: با ذات وجود پیدا می‌کند. ب: قابل جدایی و تفکیک از ذات نیست.

دوم: عرض مفارق است که قابل تفکیک از ذات هست. مثل صفت عالم که ممکن است در زید باشد یا نباشد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند حجیّت یا همان تنجّز و تعذّر در ذات قطع است به دو دلیل:

دلیل یکم: وجود قطع و صفت حجیّت (تنجّز و تعذّر) یک وجود تألیفی نیست که تعذّر و تنجّز صفت خارج از ذات باشد بلکه وجود قطع یک وجود بسیط و صفت حجیّت یک صفت لازم ذات آن است.

دلیل دوم: منع حجیّت از قطع مستلزم اجتماع ضدّین در اعتقاد یا در واقع است. توضیح مطلب این است که:

» اگر شارع حجیّت قطع را منع و سلب کند چه این قطع مطابق واقع باشد چه مطابق واقع نباشد (مطلقا) اجتماع ضدین در اعتقاد و ذهن این فرد پیش می‌آید. یعنی فردی که قطع دارد نماز جمعه واجب است:

ـ اگر این قطع مطابق واقع باشد یعنی در واقع نماز جمعه واجب باشد با این وجود شارع بگوید به قطع اعتنا نکن و نماز جمعه نخوان، از طرفی اعتقاد قطعی به وجوب نماز جمعه دارد از طرف دیگر شارع می‌گوید بنابگذار بر اینکه قطع نداری و حجت نیست.

ـ اگر این قطع مطابق واقع نباشد یعنی در واقع نماز جمعه واجب نباشد و شارع بگوید به قطع خود اعتنا نکن یعنی نماز جمعه نخوان، از طرفی اعتقاد قطعی دارد نماز جمعه واجب است از طرفی شارع می‌گوید به قطع و اعتقاد خودت اعتنا نکن.

در این دو حالت امکان ندارد فرد در آنِ واحد هم قطع به وجوب جمعه داشته باشد هم به دستور شارع قطع نداشته باشد.

» اگر شارع حجیّت را از قطع منع و سلب کند و قطع فرد هم مطابق واقع باشد اجتماع ضدین نسبت به واقع پیش می‌آید یعنی فرد قطع دارد نماز جمعه واجب است و در واقع هم نماز جمعه واجب است حال اگر شارع بفرماید به قطع خودت اعتنا نکن یعنی نماز جمعه نخوان، از طرفی در واقع نماز جمعه واجب است و از طرف دیگر شارع می‌گوید جمعه نخوان.

نتیجه نکته دوم اینکه حجیت قطع ذاتی است چون اولا تنجز و تعذّر لازمه ذات قطع است و ثانیا در صورت سلب حجیّت از قطع، اجتماع ضدین در بُعد اعتقاد و واقع پیش می‌آید.

ثم لایذهب علیک ...، ص11  [3]

نکته سوم: قبل مرحله فعلیّت، امر و نهی نداریم

چنانکه در نکات قبل هم در قالب مقدمه اشاره کردیم مرحوم آخوند می‌فرمایند مرحله اقتضاء و مرحله انشاء در حقیقت حکم شرعی نیستند زیرا حکم شرعی تا به مرتبه بعث (برانگیختن بر فعل) و زجر (برانگیختن بر ترک) نرسد فعلیّت پیدا نمی‌کند و تا فعلیّت پیدا نکند به مرحله تنجّز (استحقاق ثواب و عقاب) نمی‌رسد. پس قبل از مرحله فعلیت در واقع امر و نهی نداریم و موافقت و مخالفت عمدی با حکم شرعی هم وجود ندارد.[4] لذا حکمی که به مرحله فعلیّت نرسیده معنایش این است که خداوند امتثالی از مکلف نخواسته است و نسبت به آن سکوت فرموده چنانکه امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: إنَّ الله حدَّ حدوداً فلا تعتدوها ، وفرض فرائض فلا تنقصوها ، وسکت عن أشیاء لم یسکت عنها نسیاناً فلا تکلّفوها ، رحمة من الله لکم فاقبلوها.[5]

اشکال:

مرحوم آخوند اشکالی را مطرح می‌کنند و می‌فرمایند پاسخ از آن در جای خودش خواهد آمد.

مستشکل می‌گوید در مواردی که بر اساس أدله شرعیه حکم ظاهری را به دست آوردیم مثل وجوب نماز جمعه، در تمام موارد حکم ظاهری از دو حال خارج نیست، یا این حکم ظاهری مطابق با حکم الله واقعی است یا مخالف آن است:

ـ اگر حکم ظاهری (وجوب نماز جمعه) موافق حکم الله واقعی باشد لازم می‌آید اجتماع مثلین. (حکم ظاهری غیر از حکم واقعی است، اگر دو حکم وجوب تصویر شود لازم می‌آید اجتماع مثلین که باطل است)

ـ اگر حکم ظاهری (وجوب نماز جمعه) مطابق واقع نباشد یعنی در واقع نماز جمعه واجب نباشد لازم می‌آید اجتماع ضدیّن. یعنی هم حکم ظاهری وجوب معتبر باشد هم حکم واقعی عدم وجوب در حالی که معنا ندارد خداوند متعال نسبت به یک عنوان و موضوع دو حکم متضاد داشته باشد.

مرحوم آخوند پاسخ از این اشکال را در امر دوم از امور سه‌گانه مقدماتی ابتدای مبحث دوم از مقصد ششم تبیین خواهند کرد.

الأمر الثانی: (التجری و الانقیاد) ...، ص12

امر دوم: تجری و انقیاد

مرحوم آخوند در دومین امر از امور هفتگانه احکام و اقسام قطع به بررسی حکم متجرّی و منقاد ضمن چهار نکته می‌پردازند.

نکته اول: متجری عقاب دارد

قبل از توضیح کلام مرحوم آخوند یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: معنای عاصی، متجری و سوء سریره

اصولیان در مبحث تجری از سه اصطلاح سخن می‌گویند:

عاصی: کسی که قطع دارد این مایع مشروب و حرام است، می‌نوشد و در واقع هم مشروب است.

متجری: کسی که قطع دارد این مایع مشروب و حرام است، می‌نوشد اما متوجه می‌شود شربت است نه مشروب.

سوء سریره: صفت کسی است که قطع دارد این مایع مشروب است قصد نوشیدن هم دارد اما دسترسی ندارد.

در مقابل این سه اصطلاح از بُعد منفی و سرکشی در مقابل مولا، سه اصطلاح مثبت نیز مطرح است:

مطیع: کسی که قطع به حکم شرعی دارد و به آن عمل می‌کند و قطعش مطابق واقع است.

منقاد: کسی که قطع به حکم شرعی مثل وجوب نماز جمعه دارد و به آن عمل می‌کند و مطابق واقع نیست.

حسن سریرة: صفت کسی است که مثلا قطع دارد گوشت لاکپشت حرام است قصد ترک دارد اما دسترسی هم ندارد.

می‌دانیم اگر انسان قطع به وجوب نماز آیات داشته باشد و آن را اتیان کند و اصابه به واقع کند یعنی در واقع هم واجب باشد، مستحق ثواب است.

می‌دانیم اگر انسان قطع به حرمت گوشت لاکپشت داشته باشد و آن را معصیت کند و اصابه به واقع کند یعنی در واقع هم حرام باشد، مستحق عقاب است.

اما سؤال این است که اگر یقین دارد این مایع موجود مشروب و حرام است و آن را می‌نوشد، و اصابه به واقع نکند یعنی اتفاقا شربت باشد آیا این فردِ متجرّی مستحق عقوبت هست یا خیر؟ همچنین اگر یقین دارد نماز جمعه واجب است و نماز جمعه بخواند و اصابه به واقع نکند یعنی در واقع نماز جمعه واجب نباشد، آیا این فردّ منقاد مستحق ثواب هست یا خیر؟

مرحوم آخوند معتقدند متجری استحقاق عقاب دارد یعنی به خاطر تجری‌اش در قیامت عذاب می‌شود و فرد منقاد هم مثاب است.

نکته دوم: به دلیل وجدان

(الحقّ أنّه) می‌فرمایند دلیل ما بر عقاب متجری وجدان است که حکم می‌کند متجری به خاطر هتک حرمت مولا، خروج از رسم عبودیّت، قصد طغیان و عزم (اراده) بر عصیان مولا، مستحق عقاب است. همچنین فرد منقاد به جهت عزم و تصمیم بر موافقت و عبودیّت مستحق ثواب است.

و إن قلنا بأنّه لایستحق ...، ص12  [6]

پس مادامی که تجرّی به مرحله اقدام نرسیده فرد مستحق عقاب نیست بلکه صرفا استحقاق ملامت و مذمت دارد.

پس در رابطه با متجرّی سه بُعد مطرح است:

بُعد اول: سوء سریره.

بُعد دوم: فعل خارجی که قطع دارد نوشیدن مشروب است اما در واقع شربت نوشیدن است.

بُعد سوم: عزم بر طغیان و قصد عصیان.

مرحوم آخوند می‌فرمایند عقوبت متجری در قیامت نه بخاطر سوء سریره و نه به خاطر فعل نوشیدن شربت بلکه به جهت عزم بر طغیان و قصد عصیان است.

و لکن ذلک مع ...، ص13

 نکته سوم: عقاب بر عزم عصیان نه فعل خارجی

مرحوم آخوند معتقدند فعل مُتَجرَّی به یعنی همان شربت نوشیدنی که متجری با قطع به مشروب بودن انجام داده هیچ عقابی به دنبال ندارد، بر این مدعایشان دو دلیل ارائه می‌دهند:

دلیل اول: قطع فرد سبب تقبیح فعل نمی‌شود.

می‌فرمایند قطع انسان هیچ تأثیری در تحسین یا تقبیح یک عمل ندارد، فعل شربت نوشیدن مجاز و حسن است چه فرد قطع داشته باشد شربت است چه قطع داشته باشد مشروب است. پس وقتی اصل عمل نزد مولا مبغوض و حرام نیست، قطع فرد باعث قبح، حرمت و مبغوضیت آن نخواهد بود. دو مثال هم بیان می‌فرمایند:

اگر عبد شبهی از دور می‌بیند و قطع دارد دشمن مولا است که دارد نزدیک می‌شود و او را به قتل برساند اما بعد از قتل متوجه شوند فرزند مولا بوده است، به حکم وجدان عمل قتل فرزند مولا مبغوض مولا است هر چند عبد قطع داشته دشمن مولا است.

اگر عبد شبهی از دور می‌بیند و قطع دارد فرزند مولا است که دارد نزدیک می‌شود و او را عمدا به قتل برساند اما بعد از قتل متوجه شود دشمن مولا بوده است، به حکم وجدان عمل قتل دشمن مولا محبوب مولا است هر چند عبد قطع داشته پسر مولا است.

نکاتی در ادامه بحث انتخاب استاد درس خارج (جلسه چهارم)

به عنوان چهارمین جلسه از مباحث مورد نیاز برای انتخاب استاد درس خارج در این جلسه به سه نکته مهم اشاره شد. با توجه به اهمیت منهج استاد در ارائه مباحث و شیوه اجتهادی در طرح استدلالات روشن می‌شود که:

اولا: حجم درسی که استاد ارائه می‌دهد مهم نیست.

استادی که متن تقریر هر جلسه او شش صفحه می‌شود در مقایسه با استادی که متن تقریر بحث او سه صفحه می‌شود لزوما برتر نیست زیرا هدف کسب مهارت اجتهاد یا حداقل آموختن شیوه مراجعه به أدله شرعیه و به دست آوردن دیدگاه مذهب اهل بیت علیهم السلام از أدله أربعه است لذا هر چه محتوای درس بیشتر باشد، فرصت طلبه در مطالعه، دقت در مطلب، تحقیق و مباحثه کمتر خواهد بود. اما اگر حجم مطلب با توجه به مدت زمان کلاس درس خارج که عموما چهل دقیقه است معقول باشد طبیعتا طلبه فرصت مناسب برای تدقیق، تعمیق، تتبع و تحقیق خواهد داشت.

این نکته معمولا بروز و ظهورش این گونه است که طلاب سؤال می‌کنند دوره اصول فلن استاد چند سال طول می‌کشد. با این توضیحات روشن شد اگر دوره خارج اصول یک استاد ده یا دوزاده سال هم طول بکشد مهم نیست بلکه مهم توجه به منهج است.

ثانیا: موضوعی که استاد در آن مشغول بحث است مهم نیست.

گاهی طلاب برای شروع مقطع خارج به دنبال استادی می‌گردند که از ابتدای مباحث اصول شروع کند یا در فقه لزوما از ابتدای یک کتاب فقهی بحث را شروع کند، در حالی که وقتی روشن شد معیار انتخاب استاد، منهج اجتهادی است دیگر موضوع مهم نیست. معنا ندارد انسان به صرف اینکه علاقه به کار در عبادات یا معاملات یا کتاب خاص فقهی دارد پای درس استادی بنشیند که منهج پژوهشی‌اش سطح پایین‌تری دارد.

ثالثا: تعدد استاد فقه و اصول لزوما مطلوب نیست.

گاهی بعضی علاقه دارند هر کدام از فقه و اصول را در درس یک استاد متفاوت شرکت کنند با این توجیه که با دو شیوه و دو مکتب اجتهادی آشنا شوند. این هم صحیح نیست زیرا در صورتی که منهج فقهی و اصولی یک استاد با نکاتی که جلسات قبل گفتم برتر شناخته شد طبیعتا در هر دو فقه و اصول باید در درس آن استاد شرکت کرد.

علاوه بر اینکه در حدود چهار سال اول خارج طلبه باید با یک منهج واحد پیش برود تا بتواند تفاوت مناهج را درک کند.

علاوه بر اینکه یک استاد جامع الأطراف طبیعتا در لابلای استدلالها به مکاتب دیگر و نقد یا تأیید آنها هم اشاره دارد. بله بعد از حدود چهار سال زمینه و دلیل و نکته قابل قبولی وجود داشت می‌تواند به این نکته فکر کند که نیاز به تغییر استاد در یکی از دو درس فقه و اصول وجود دارد یا خیر.

مع إنّ الفعل المتجری به ...، ص13  [7]

دلیل دوم: عدم التفات به قطع در حین انجام عمل

قبل از کلام مرحوم آخوند یک مقدمه بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: لزوم التفات در تحسین یا تقبیح

هر عنوان (مثل ضرب یتیم) در صورتی می‌تواند سبب تحسین یا تقبیح یک عمل شود که از روی التفات و توجه انجام شود. مثال: اگر فردی در پیاده‌روی اربعین در موکبی در کنار یک بچه یتیم استراحت می‌کند، در خواب دستش به صورت یتیم اصابت می‌کند و یتیم آزار می‌بیند، این عمل نه استحقاق ملامت و تقبیح دارد نه استحقاق عقوبت، زیرا فرد ملتفت نبوده است. بله اگر التفات باشد همین عمل می‌تواند مستحق عقاب باشد. (البته در صورت آسیب دیدن صورت یتیم مسأله دیه در جای خودش به دلیل شرعی ثابت است چه التفات باشد چه نباشد اما مسأله دیه از بحث ما خارج است)

مرحوم آخوند می‌فرمایند حتی اگر بپذیریم صرف وجود قطع در فرد میتواند سبب تقبیح یک عمل شود، این در صورتی است که التفات به قطع خودش داشته باشد در حالی که متجری حین العمل التفات به قطع خودش ندارد یعنی اگر از او بپرسند چه می‌کنی نمی‌گوید مقطوع الخمریة می‌خواهم بنوشم بلکه می‌گوید می‌خواهم مشروب بنوشم. نه فقط متجری بلکه غالب رفتارهای مردم همینگونه است که التفات به قطع ندارند. وقتی می‌رود نان بخرد اگر سؤال کنید چه می‌کنی؟ نمی‌گوید قطع دارم گرسنه هستم و قطع دارم نان من را سیر می‌کند و قطع دارم نیاز به نان دارم. پس چون التفات به قطع نیست چنین عملی اختیاری نخواهد بود و عمل غیر اختیاری هم استحقاق عقاب نمی‌آورد. (لابعنوانه الطارئ یعنی نه به عنوان مقطوع الخمریه).

به دنبال دلیل دوم سه اشکال را مطرح و جواب می‌دهند:

اشکال اول:

شما که قبول دارید متجری التفات به قطع ندارد لذا فعلش از روی اختیار نیست پس چرا متجری را مستحق عقاب می‌دانید؟

جواب:

می‌فرمایند استحقاق عقاب متجری به خاطر نوشیدن شربتی که قطع داشت مشروب است نمی‌باشد بلکه به خاطر عزم و اراده بر طغیان بر مولا و قصد بر عصیان در مقابل مولا به حکم وجدان مستحق عقاب است و در قیامت عذاب می‌شود.

اشکال دوم:

(إن قلت: إنّ القصد و العزم) قبل از بیان اشکال و جواب از آن یک مقدمه که در اشکال و جواب کاربرد دارد اشاره می‌کنیم:

مقدمه اصولی: مراحل اراده و انجام یک عمل

چنانکه در مبحث طلب و اراده در ماده امر ذکر کردیم مرحوم آخوند معتقدند اراده مساوی است با انجام عمل، و اراده چند مقدمه[8] دارد از جمله: 1. خطور به ذهن. 2. میل به انجام عمل. 3. تصدیق به فائده. 4. رفع موانع. 5. اراده. مرحوم آخوند معتقدند وقتی چهار مرحله اول محقق شد دیگر بدون اختیار فرد، اراده یا همان انجام عمل محقق می‌شود.

به عبارت دیگر هر چند بعضی از مقدمات مثل میل یا تصدیق یا رفع موانع به صورت اختیاری محقق می‌شوند اما بعد از تحقق این مقدمات دیگر انجام عمل یا همان اراده، به صورت غیر اختیاری و خود بخود محقق می‌شود.

نکته دیگر اینکه اراده هیچگاه مسبوق به یک اراده دیگر نیست و الا تسلسل پیش می‌آید. توضیح مطلب اینکه اگر اراده نیاز به یک اراده قبلی داشته باشد، از آن اراده قبلی سؤال می‌کنیم که آیا به یک اراده دیگر نیاز دارد یا نه؟ اگر به اراده دیگر نیاز داشته باشد تسلسل لازم می‌آید لذا قبل از این اراده در مرحله پنجم، اراده دیگری وجود ندارد و قابل تصویر نیست.

البته در همان مبحث طلب و اراده هم اشاره شد که این مبنای مرحوم آخوند یعنی غیر اختیاری بودن اراده مورد قبول اصولیان نیست و به نقدهایی اشاره کردیم.

مستشکل می‌گوید شما معتقدید عزم بر طغیان و اقدام به نوشیدن شربت با قطع به مشروب بودن، استحقاق عقاب می‌آورد، در حالی که عزم و قصد، اجزاء اراده هستند و اراده هم در نگاه شما اختیاری نیست، پس باز متجری را به خاطر عزم و اراده ای مستحق عقاب می‌دانید که خودتان معتقدید اراده اختیاری نیست. پشت این اراده غیر اختیاری هم اراده دیگری نیست که بگویید آن اراده دیگر اختیاری است، خیر هیچ اراده اختیاری وجود ندارد و اگر اراده غیر اختیاری را مسبوق به یک اراده دیگر بدانید تسلسل پیش می‌آید.

جواب:

مرحوم آخوند دو جواب به اشکال دوم می‌دهند:

اولا: (مضافا الی) می‌فرمایند ما معتقدیم اراده (یا همان اختیار) اختیاری نیست، یعنی به محق تحقق مقدمات اراده (از قبیل خطور به ذهن، میل به انجام، تصدیق به فائده و رفع موانع) خود بخود و بدون اختیار، اراده و انجام عمل محقق می‌شود لکن روشن است بعضی از مبادی و مقدمات اراده، اختیاری است. مقدماتی مانند تصدیق به فائده یا رفع موانع کاملا اختیاری است زیرا می‌تواند با فکر کردن به تبعات و عقوبتهایی که بر این عملش مترتب است از آن عمل دست بکشد و مقدمات اراده را محقق نسازد، اما با اختیار خودش کار را به جائی می‌رساند که ناچارا و بدون اختیار اراده میکند و عمل را انجام می‌دهد، پس استحقاق عقاب بر امر اختیاری است نه غیر اختیاری.

یمکن أن یقال: إنّ ...، ص14  [9]

ثانیا: (یمکن أن یقال) می‌فرمایند علت حُسن مؤاخذه و عقوبت متجری بر عزم بر طغیان به این جهت است که تجری سبب بُعد عن المولا می‌شود و اثر بُعد عن المولا هم عقوبت و عذاب است. علت این تجری هم سوء سریره و خبث باطنی متجری و یک امر ذاتی است در مقابل ذاتیات هم چرا گفتن و از علت سؤال کردن معنا ندارد. چنانکه معنا ندارد پرسیده شود چرا روغن چرب است یا چرا نمک شور است یا چرا انسان ناطق و حیوان ناهق است. اینها ذاتیات هستند. در هر صورت چه اطاعت در فرد مطیع و چه عصیان در فرد عاصی مربوط به ذات آنان است.

مرحوم آخوند در این قسمت مطالبی بیان کرده‌اند که به تعبیر مرحوم حکیم در حقائق الأصول[10] خلاف ضرورت مذهب شیعه و مسأله اختیار و به نقل از مرحوم جزائری مروج در منتهی الدرایة فی شرح الکفایة گفته شده مرحوم آخوند اواخر عمر اظهار تأسف می‌کردند از بیان این مطالب.

اشکال سوم:

(إن قلت: علی هذا) مستشکل می‌گوید اگر حسن سریره یا خبث سریره ذاتی باشند و انسان در انتخاب هدایت یا ضلالت مختار نباشد پس چه فائده‌ای در ارسال رسل و انزال کتب و وعظ و انذار انبیاء و اوصیاء و اولیاء وجود داشته است؟

جواب:

می‌فرمایند فائده‌اش این است که کسی که حسن سریره و طینت پاک دارد خودش را به کمال برساند و انس خودش با پروردگار را خالص گرداند چنانکه فرمود: "فذکّر فإنّ الذکری تنفع المؤمنین" و کسی که خبث باطن دارد حجت علیه او تمام شود و بداند به چه جهت به عذاب قیامت گرفتار می‌شود.

مرحوم آخوند می‌فرمایند شواهدی از آیات[11] و روایات نیز بر این مدعایشان وجود دارد.

نقد این دیدگاه مرحوم آخوند را به تفصیل در مبحث اوامر، پایان فصل اول (ماده امر) ذیل بحث از طلب و اراده به تفصیل اشاره کردیم.[12] در اینجا نیز به این نکته اشاره می‌کنم که همین آیه‌ای که مرحوم آخوند در عبارتشان استناد کرده‌اند می‌تواند نقد کلام خودشان باشد که خداوند در سوره انفال آیه 42 می‌فرماید: "لِّیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ وَیَحْیَى مَنْ حَیَّ عَن بَیِّنَةٍ" یعنی اگر کسی مبتلا به ضلالت و گمراهی و در نتیجه هلاکت می‌شود باید از روی بینه و دلیل باشد و کسی که هدایت می‌یابد از روز دلیل و بیّنه باشد پس منشأ هدایت و ضلالت نه اجبار بلکه بیّنه و استدلال و هدایت پذیری است.

مهمترین نکته در نقد مرحوم آخوند توجه به زندگی افرادی است که تحولهای عظیمی پیدا کردند. تحول از جهت منفی به مثبت مثل حرّ بن یزید ریاحی و تحوّل از مثبت به جهت منفی مثل ابن ملجم مرادی که ابتدای جوانی فردی انقلابی، پرشور و فعال بود، وقتی که به نمایندگی از جمعی شروع به سخن کرد حضرت نامش را پرسیدند و در پایان به او خبر دادند که قاتل حضرت خواهد بود و از وضعیت اطاعت و بیعت چنان منحرف شد که أشقی الآخرین و قاتل حضرت شد.

و معه لاحاجة إلی ما استدلّ ...، ص16

اشکال چهارم:

مرحوم آخوند فرمودند آنچه سبب استحقاق عقاب در متجری می‌شود عزم او بر طغیان است نه فعل مُتجرَّی به. زیرا فعلی که انجام داده صرفا شربت خوردن بوده هرچند یقین داشته این مشروب است. مرحوم سبزواری در مبحث کتاب الصلاة از کتاب ذخیرة المعاد که یک کتاب فقهی است اشکالی به این مدعا دارند و معتقدند به حکم عقل متجری بر همین عمل استحقاق عقاب داردا این اشکال در رسائل مرحوم شیخ انصاری هم آشنا شدیم. بکیفیت استدلال ایشان به این نحو است که می‌فرمایند تصوّر می‌کنیم دو نفر که هر دو یقین دارند این دو لیوان مایع موجود مشروب و حرام است. عمرو لیوان اول و زید لیوان دوم را می‌نوشند، مایع داخل لیوان اول واقعا مشروب بوده و عمرو مست می‌شود، اما مایع داخل لیوان دوم شربت بوده و زید در واقع مشروب ننوشیده است، پس عمرو عاصی است و زید متجرّی، حال نسبت به عقاب این دو بر فعلی که انجام داده‌اند به انحصار عقلی چهار حالت بیشتر وجود ندارد:

حالت اول: بگوییم هیچ کدام از عاصی و متجری عقاب ندارند. این حلت واضح البطلان است.

حالت دوم: بگوییم فرد عاصی عقاب ندارد اما متجری عقاب دارد. این حکم واضح البطلان است.

حالت سوم: بگوییم فرد عاصی عقاب دارد اما متجرّی عقاب ندارد. می‌فرمایند این حالت هم عقلا صحیح نیست زیرا فعلی که این دو انجام دادند دقیقا یکی بوده است، اگر عاصی بر انجام این فعل عقاب دارد پس قطعا متجری هم بر انجام همین فعل باید عقاب داشته باشد. به عبارت دیگر اگر به خاطر فعلشان که نسبت به عمرو اصابه به واقع کرد و مشروب بود و دیگری در واقع مشروب نبود بین این دو تفاوت قائل شویم، لازم می‌آید به خاطر مسأله‌ای که در اختیار ایندو نبوده تفاوت پیدا کنند. اینکه لیوان زید مشروب نبوده در اختیار زید نبود، اگر به این جهت او را مستحق عقاب ندانیم باعث می‌شود به خاطر یک امر غیر اختیاری بین عاصی و متجری تفاوت بگذاریم و این هم صحیح نیست. پس باقی می‌مان حالت چهارم:

حالت چهارم: بگوییم هر دو عقاب دارند. عقلا این حالت چهارم می‌تواند صحیح باشد.

جواب:

مرحوم آخوند می‌فرمایند: اولا: با وجود استدلال به وجدان که حاکم علی الاطلاق در محل بحث نسبت به استحقاق ثواب و عقاب است دیگر لاحاجة به استدلال عقلی. ثانیا: قبل از بیان جواب دوم یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: تجری در موضوع یا حکم

تجری دو صورت دارد:

صورت یکم: تجری در حکم شرعی. فرد یقین دارد سیگار کشیدن حرام است اما با این وجود تجری کرده و سیگار می‌کشد سپس معلوم می‌شود سیگار کشیدن حرام نبوده است.

صورت دوم: تجری در موضوع خارجی. فرد یقین دارد این مایع موجود مشروب است و با این وجود تجری کرده و می‌نوشد سپس معلوم می‌شود شربت بوده است.

جواب دوم را به دو بیان مطرح می‌کنند:

بیان اول: می‌فرمایند حالت سوم در کلام ایشان صحیح است یعنی فقط عاصی بر فعلی که انجام داده عقاب دارد و متجری صرفا بر عزم بر طیغان عقاب دارد نه بخاطر فعلش زیرا فعلی که متجری انجام داده شربت نوشیدن بوده، پس عاصی فعل شرب خمر را انجام داده و متجری فعل شرب خمر انجام نداده است.

بیان دوم: (بل عدم صدور) می‌فرمایند حتی در بعضی از موارد که تجری در موضوعات خارجی باشد عقاب متجری بر فعلی که انجام داده اصلا صحیح نیست زیرا ما قُصد لم یقع و ما وقع لم یُقصد. قصد کرده بود مشروب بخورد اما واقع نشد. پس بهترین راه برای اثبات عقاب در متجری همان عزم بر طغیان و قصد عصیان است که توضیح دادیم.

ثمّ لایذهب علیک ...، ص17  [13]

نکته چهارم: عاصی و متجری یک عقاب دارند

مرحوم صاحب فصول فرموده‌اند عاصی که یقین دارد این مایع مشروب است و آن را می‌نوشد و در واقع هم مشروب هست استحقاق دو عقاب دارد یکی به خاطر عزم بر طغیان و عصیان و دیگری به خاطر فعل شرب خمر لکن این دو عقاب تداخل می‌کنند زیرا به تصریح روایات، فرد عاصی یک عقاب بیشتر ندارد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند سخن ایشان قابل قبول نیست زیرا:

اولا: در معصیت حقیقی هم تنها یک منشأ برای عقاب وجود دارد که هتک حرمت مولا باشد و هتک حرمت مولا هم یک عقاب بیشتر ندارد پس اصلا دو عقاب نیست که تداخل کنند بلکه یک سبب است که هتک باشد و آن هم یک عقاب دارد. ثانیا: اگر دو عقاب تصویر شود، تداخل معنا ندارد زیرا تداخل خلاف اصل است به چه دلیل می‌گویید در فرد عاصی دو عقاب تداخل می‌کنند بلکه باید بگویید دو عقاب باقی است.

ظاهرا منشأ توهّم تداخل دو عقاب از سوی صاحب فصول این است که ایشان در روایات دیده‌اند عاصی یک عقاب بیشتر ندارد (مثلا یک حدّ بر شارب الخمر جاری می‌شود) از طرفی هم عاصی را مستحق دو عقاب می‌دانند یکی فر طغیان و دیگری بر فعل خارجی لذا فرموده‌اند این دو عقاب تداخل می‌کند در حالی که غافل شده‌اند از اینکه وحدت مسبّب کاشف از وحدت سبب است.

توضیح مطلب اینکه در فلسفه رسیدن از علت به معلول را به برهان لم و رسیدن از معلول به علت را برهان إنّ می‌نامند. مرحوم صاحب فصول غافل شده‌اند از این نکته که واحد بودن مسبّب و معلول یعنی همان عقاب ر روایات کشف می‌کند که سبب این عقاب هم یکی بیشتر نیست که همان هتک حرمت مولا باشد. پس اگر ایشان به این برهان إنّی توجه می‌کردند، ادعای تداخل را مطرح نمی‌فرمودند.

 

نکته‌ای به مناسبت قرار گرفتن در آستانه ماه مبارک رمضان

در پایان این جلسه به مناسبت دهه آخر ماه شعبان المعظّم و قرار گرفتن در آستانه ماه مبارک رمضان نکاتی در رابطه با توجه به وظیفه و دغدغه داشتن نسبت به رضایت امام زمان علیه السلام مطرح شد که در صورت تمایل می‌توانید به انتهای فایل صوتی این جلسه مراجعه بفرمایید.

 

الأمر الثالث: أنه قد عرفت ...، ص17 [14]

امر سوم: اقسام قطع

مرحوم آخوند در سومین امر از امور هفت‌گانه مبحث قطع، سه مطلب بیان می‌کنند:

مطلب اول: قطع پنج قسم است

در رابطه با اقسام قطع آراء مختلفی بین اصولیان مطرح است. مرحوم امام قطع را هفت قسم می‌دانند[15]، مرحوم نائینی[16] و مرحوم خوئی[17] هم قطع را چهار قسم می‌دانند و در رسائل خواندیم که مرحوم شیخ انصاری قطع را سه قسم می‌دانند. اما مرحوم آخوند معتقدند قطع بر پنج قسم است. قبل از تبیین کلام مرحوم آخوند دو مقدمه بیان می‌کنیم:

مقدمه منطقی: معنای تخالف

در المنطق[18] مرحوم مظفر خوانده‌ایم: إذا قسنا لفظاً إلى لفظ أو إلى ألفاظ، فلا تخرج تلک الألفاظ المتعددة عن أحد قسمین: ١. ترادف. ٢. تباین.

تباین آن است که هر لفظی معنای مختص به خود داشته باشد مانند کتاب، سماء. الفاظ متباینه سه قسم‌اند: مثلان، متخالفان و متقابلان. و تقابل چهار قسم است: 1. نقیضین 2. ملکه و عدمها 3. ضدین 4. متضایفین.

المتخالفان: هما المتغایران من حیث هما متغایران، و لا مانع من اجتماعهما فی محل واحد اذا کانا من الصفات. مثل سیاهی و شیرینی که در خرما جمع می‌شوند یا سفیدی و شیرینی که در شکر جمع می‌شوند.

مقدمه فلسفی کلامی: اقسام صفات نفسانی

در علوم عقلی تقسیماتی برای صفات (خدا و انسان) ذکر شده است.[19] صفات انسان بر دو قسم است:

صفات اعتباری: صفات نفسانیه‌ای هستند که صرفا در ذهن وجود دارند مانند مالکیّت.

صفات حقیقی: این اوصاف بر دو قسم‌اند: صفات حقیقیه محضه و صفات حقیقیه ذات الاضافه.

صفات حقیقیه محضه مانند: صفت حیّ و حیات برای انسان.

صفات حقیقیه ذات الاضافه مانند: علم، اراده و قطع که فقط در ارتباط با تعلق به شیء دیگر قابل درک است. وقتی فرد می‌گوید علم دارم یا قطع دارم سؤال می‌شود به چه چیزی؟ یا مثل صفت أبوّت.

صفات حقیقیة ذات الاضافه دو خصوصیت دارند: یکم: در نفس انسان وجود دارند. دوم: کاشف از غیر هستند و به شیء دیگر تعلق می‌گیرند. مثل اینکه قطع دارد به وجود نجاست یا قطع دارد به وجوب صلاة. پس صفت نفسانی قطع و یقین کاشف از وجوب صلاة یا وجود نجاست شد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند قطع یا طریقی است یا موضوعی.

قطع طریقی آن است که قطع در موضوع حکم شارع لحاظ نشده است. به عبارت دیگر صرفا طریق است برای فهم دستور شارع. مثلا شارع فرموده یحرم شرب الخمر. زید قطع دارد این مایع مشروب است. این قطع، صرفا طریق و راهی شد برای کشف حکم شارع نسبت به این مایع موجود. پس نوشیدن این مایع بر زید حرام است چون زید قطع دارد مشروب است.

همین قطع است که عمل به آن موجب استحقاق مدح و ثواب و بی اعتنایی به آن موجب استحقاق ذم و عقاب است.

قطع موضوعی آن است که قطع در موضوع حکم شارع لحاظ شده است. به عبارت دیگر بدون قطع، حکم شرعی وجود ندارد. مثل اینکه شارع بفرماید: "إذا قطعتَ بوجوب الصلاة، یجب علیک التصدق". هرگاه یقین کردی نماز واجب است، صدقه بر شما واجب خواهد بود. پس حکم وجوب صدقه، متوقف است بر قطع به وجوب صلاة.

تحقق قطع موضوعی مشروط است به اینکه بین حکم شارع و بین متعلق قطع تخالف باشد نه تماثل یا تضاد (تقابل):

تخالف باشد، چنانکه در مثال مذکور بین وجوب صلاة به عنوان متعلق قطع و وجوب صدقه به عنوان حکم شرعی تخالف و تغایر وجود دارد.

تماثل نباشد. پس محال است شارع بفرماید: "إذا قطعتَ بوجوب الصلاة یجب علیک الصلاة" چون اجتماع مثلین می‌شود.

تضاد نباشد. پس محال است شارع بفرماید: "إذا قطعتَ بوجوب الصلاة یحرم علیک الصلاة" چون اجتماع ضدین می‌شود.

پس بین حکم و متعلق قطع باید تخالف باشد یعنی غیر از یکدیگر باشند لکن قابل جمع باشند مثل وجوب صلاة و وجوب تصدق که غیر هم‌اند لکن قابل جمع هستند.[20]

قطع موضوعی بر چهار قسم است زیرا این قطع یا تمام الموضوع است یا جزء الموضوع.

ـ قطع موضوعی که تمام موضوع حکم باشد یعنی هیچ قیدی ندارد چه مطابق واقع باشد و چه مخالف واقع باشد. حکم وجوب تصدّق صرفا متوقف بر قطع به وجوب صلاة است چه این قطع موافق واقع باشد چه مخالف واقع.

ـ قطع موضوعی که جزء الموضوع برای حکم باشد یعنی صرفا قطعی باعث وجوب صدقه است که مطابق و مصاب به واقع باشد. پس موضوع حکم شرعی، قطع مقیّد به مطابقت با واقع است. (موضوع دو جزء دارد یکی قطع به وجوب صلاة و دیگری مطابقت با واقع پس قطع شد جزئی از موضوع برای حکم وجوب تصدّق)

هر کدام از تمام الموضوع و جزء الموضوع هم بر دو قسم است زیرا یا قطع صرفا به عنوان صفت نفسانی لحاظ شده یا به عنوان کاشف از غیر لحاظ شده است.

ـ قطعی که به عنوان صفت نفسانی لحاظ شده است یعنی وجود حالت نفسانی و روانی قطع (در مقابل ظن و شک) در انسان، تمام الموضوع یا جزء الموضوع برای حکم شرعی قرار گیرد. از این قسم به قطع موضوعی صفتی تعبیر می‌شود.

ـ قطعی که نه به عنوان صفت نفسانی بلکه به عنوان کاشف از غیر مورد لحاظ و موضوع حکم شرعی قرارگیرد و تمام الموضوع یا جزء الموضوع باشد. از این قسم به قطع موضوعی کشفی تعبیر می‌شود.

پس عنوان اقسام پنج‌گانه قطع چنین است که:

1. قطع طریقی.

2. قطع موضوعی به نحو تمام الموضوع و صفت نفسانی.

3. قطع موضوعی به نحو تمام الموضوع و کاشف از غیر.

4. قطع موضوعی به نحو جزء الموضوع و صفت نفسانی.

5. قطع موضوعی به نحو جزء الموضوع و کاشف از غیر.

توضیح بیشتر این اقسام و تفاوت آنها در احکام به مرور ذکر خواهد شد.

ثم لاریب فی قیام الطرق ...، ص18  [21]

مطلب دوم: جایگزینی أمارات معتبره مقام قطع

دومین مطلب در امر سوم پاسخ به این سؤال است که آیا أمارات ظنیّة معتبره قائم مقام قطع قرار می‌گیرند یا خیر؟

توضیح سؤال این است که در قطع طریقی و موضوعی این حالت روانی و نفسانی قطع، موضوع حکم شرعی را برای انسان روشن می‌کند، وقتی مکلف قطع دارد این مایع خمر است، طبیعتا شرب آن حرام خواهد بود. پس قطع معذّر و منجّز است. سؤال این است که اگر مکلف قطع نداشت بلکه ظنّ داشت مثلا ظنّی که از راه خبر ثقه برای او ثابت شده و ثقه اطلاع داده این مایع خمر است، آیا شارع که (در قطع طریقی) فرموده: "یحرم شرب الخمر" یا (در قطع موضوعی که) فرموده: "اذا قطعتَ بوجوب الصلاة فتصدّق" ظن را هم مثل قطع معتبر می‌داند؟ اگر وجوب نماز با ظن حاصل از خبر ثقه ثابت شد، آیا وجوب صدقه می‌آید؟ آیا معذریّت و منجّزیّت که در قطع مطرح است شامل ظن معتبر هم می‌شود؟

مرحوم آخوند در جواب از این سؤال دو مدعا دارند:

مدعای اول: أمارات ظنیّة قائم مقام قطع طریقی می‌شوند.

می‌فرمایند بدون شک و به اجماع علماء أمارات ظنیّة معتبره به جای قطع طریقی می‌نشینند یعنی مولا فرموده: "یحرم شرب الخمر" و مکلف قطع پیدا کرد این مایع خمر است یا مکلف قطع پیدا کرد نماز آیات واجب است طبیعتا این قطع منجّز و تکلیف آور است و باید مکلف به آن عمل کند، همین‌جا اگر مکلف بر اساس خبر ثقه ظن پیدا کرد که این مایع خمر است و نماز آیات واجب است، هیچ تفاوتی وجود ندارد و مکلف باید بر اساس این ظنّ معتبر ترتیب اثر دهد زیرا طبق أدله شرعیه ظن حاصل از خبر ثقه حجت و معتبر است.

پس چون قطع طریقی قطعی است که در موضوع یک حکم شرعی مطرح و لحاظ نشده و شارع فقط فرموده شرب خمر حرام و نماز آیات واجب است، این دستور شارع برای ما منجّز و معذّر است چه با قطع برای ما ثابت شود چه با ظن معتبر.

مدعای دوم: أمارات ظنیّة قائم مقام قطع موضوعی نمی‌شوند.

اختلاف بین اصولیان و بحث اصلی این است که آیا أمارة ظنیّة می‌تواند جایگزین قطع موضوعی شود؟ مرحوم آخوند معتقدند أمارة ظنیّة نمی‌تواند جایگزین هیچیک از اقسام چهارگانه قطع موضوعی شود.

دلیل: مستلزم تشریع است

بر این مدعا یک دلیل اقامه میکنند و دو اشکال وارد شده به آن را پاسخ می‌دهند. قبل از بیان آن یک مقدمه ذکر می‌کنیم:

 مقدمه فقهی: تشریع و عدم جواز آن

هر موضوعی که شارع مقدس برای آن حکمی اعلام می‌کند لزوما باید به همان نحو مورد عمل مکلف قرار گیرد و مکلف حق ندارد هیچ تغییری در موضوع ایجاد کند. مثلا اگر شارع فرموده: "زیدٌ العالم المتقی، أکرمه" مکلف حق ندارد به جای زید، عمرو را قرار دهد یا به جای عالم، شاعر قرار دهد زیرا چنین کاری تشریع و حرام است.

مرحوم آخوند فرمودند هویت قطع موضوعی آن است که شارع قطع را (چه به نحو تمام الموضوع و چه جزء الموضوع، چه به نحو صفت نفسانی و چه کاشف از غیر) در موضوع دلیل شرعی لحاظ و أخذ کرده و مثلا فرموده: "إذا قطعتَ بوجوب الصلاة، فتصدّق" اگر مکلف یکی از اجزاء موضوع یعنی قطع را بردارد و ظنّ را جایگزین آن کند و بگوید: "إذا ظننتَ بوجوب الصلاة، فتصدّق" این عمل تشریع و حرام است. پس أمارات ظنیة قائم مقام هیچ یک از اقسام قطع موضوعی نمی‌شوند.

در مواردی که قطع موضوعی به نحو صفت نفسانی در موضوع أخذ شده کاملا روشن است که شارع قطع به تحقق موضوع برایش مهم است نه ظنّ معتبر به تحقق موضوع، لذا دلیل اعتبار و حجیّت أمارات (مثل خبر ثقة) هرچند می‌گوید همان آثار حجیّت که برای قطع مطرح است از منجّزیّت و معذّریّت، همان آثار برای ظنّ معتبر هم مطرح است اما دلیل اعتبار أمارات نمی‌گوید هرجا قطع در موضوع حکم شارع أخذ شده است ظنّ معتبر هم می‌تواند جایگزین آن شود چنانکه هیچ صفت یا خصوصیتی در موضوع حکم شارع را نمی‌توان تغییر داد، پس قطع أخذ شده در موضوع دلیل شرعی را هم نمی‌توان به ظن معتبر تغییر داد.

در مورادی هم که قطع به نحو کاشف از غیر در موضوع دلیل شرعی أخذ شده باشد مطلب همین است و أمارة ظنیّة جایگزین آن نمی‌شود.

اشکال اول: أدله اعتبار أمارات، ظن معتبر را جایگزین قطع موضوعی هم می‌دانند.

(توهّم کفایة ...) مرحوم شیخ انصاری نسبت به مدعای دوم اشکالی دارند و می‌فرمایند با توجه به دلیل حجیّت أمارات ظنیه ادعا می‌کنیم أمارات ظنیّة مثل خبر ثقه می‌توانند قائم مقام قطع موضوعی شوند زیرا مثلا دلیل حجیّت خبر ثقه آیات و روایاتی است که مضمونشان می‌گوید: "صدّق العادل" یعنی وقتی یک فرد ثقه برای شما حکم شرعی بیان کرد او را تصدیق کنید هر چند احتمال ضعیف مثلا ده درصد می‌دهید خطا کرده باشد اما باز هم با خبر ثقه همان برخوردی را داشته باشید که با قطع به حکم شرعی دارید. چنانکه قطع به حکم شرعی لازم است تبعیّت و عمل شود ظن حاصل از خبر واحد هم مثل قطع است. این أدله شرعیه که ظن معتبر را نازل منزله قطع قرار می‌دهند اطلاق دارند یعنی نگفته‌اند خبر ثقه فقط مثل قطع طریقی است بلکه گفته‌اند خبر ثقه مثل قطع است چه قطع طریقی چه موضوعی. پس ظن خاصل از خبر ثقه می‌تواند قائم مقام قطع طریقی و موضوعی شود و این تشریع نیست زیرا مقتضای دلیل حجیّت أمارات و کلام خود شارع است.

فاسدٌ جدّاً فإنّ الدلیل ...، ص19  [22]

جواب اشکال اول: مستلزم دو تنزیل متناقض است (آلی و استقلالی)

قبل از توضیح کلام مرحوم آخوند دو مقدمه کوتاه بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: اصطلاح مُنَزَّل علیه

جایگزین نمودن أماره به جای قطع را تنزیل می‌نامیم، لذا أمارة، مُنَزَّل یعنی چیزی که جایگزین شده و قطع، مُنَزَّل علیه یعنی چیزی که بر آن جایگزینی محقق شده نامیده می‌شود.

مقدمه اصولی: تنزیل آلی و استقلالی

با توضیحاتی که در تعریف قطع طریقی و موضوعی داده شد روشن می‌شود که قطع را به دو گونه می‌توان ملاحظه نمود یکی مستقل و دیگری آلی و ابزاری. قطع طریقی طرفا ابزار و آلت و طریق است برای فهم دستور شارع اما  قطع موضوعی یک لحاظ و جایگاه مستقل دارد. از تنزیل ظن به جای قطع طریقی به تنزیل آلی و از تنزیل ظن به جای قطع موضوعی به تنزیل استقلالی تعبیر می‌کنیم.

روشن است که بین دو عنوان آلی و استقلالی تباین است و امکان ندارد یک شیء واحد در آن واحد از جهت واحد هم به صورت مستقل لحاظ شود هم به صورت آلی و ابزاری.

مرحوم آخوند می‌فرمایند دلیل اعتبار خبر ثقه می‌گوید: "صدّق العادل" یعنی ظن حاصل از خبر ثقه مثل قطع حجت است. (نازل منزله قطع است) حال شما می‌گویید همین صدّق العادل همزمان هم دلالت می‌کند بر تنزیل ظن حاصل از خبر ثقة به جای قطع طریقی که یک تنزیل آلی است هم دلالت می‌کند بر تنزیل ظن حاصل از خبر ثقه به جای قطع موضوعی که یک تنزیل استقلالی است.

به عبارت دیگر می‌گویید صدّق العادل اطلاق دارد و می‌گوید ظن حاصل از خبر ثقه جایگزین قطع است چه قطع موضوعی و چه قطع طریقی یعنی دو تنزیل متناقض آلی و استقلالی را به صورت همزمان مرتکب می‌شوید، و این یعنی جمع بین دو تنزیل متناقض و ممکن نیست از یک دلیل صدّق العادل دو تنزیل و دو نتیجه متناقض برداشت نمود.

بله اگر از صدّق العادل یا دلیل حجیّت أمارات یک قدر جامع استخراج کنید که هر دو تنزیل مصداق آن باشند می‌پذیریم اما چنین قدر جامعی هم وجود ندارد لذا تنزیل ظن معتبر با استفاده از صدّق العادل:

ـ یا باید به جای قطع طریقی و به نحو تنزیل آلی باشد که ظن مثل قطع طریقی، منجّزیت و معذریت و استحقاق ثواب در موافقت و استحقاق عقاب در مخالفت می‌آورد چه مصاب به واقع باشد و چه مصاب به واقع نباشد (طبق مبنای مرحوم آخوند اگر قطع به حرمت مطابق واقع نبود و فرد مرتکب شد همین تجری هم استحقاق عقاب می‌آورد).

ـ یا باید به جای قطع موضوعی و به نحو تنزیل استقلالی باشد و همان اثر منجزّیت و معذریّت را داشته باشد.

برداشت هر دو تنزیل از صدّق العادل ممکن نیست. (مثل این است که با یک دلیل هم ثابت کند الآن روز است هم ثابت کند الآن شب است) (نظر مرحوم آخوند همان تنزیل آلی طریقی است)

لایقال: علی هذا ...، ص20

اشکال دوم: اجمال در دلیل اعتبار امارات ظنیه

مستشکل می‌گوید قبول دارید که دلیل حجیّت أمارات مثل صدّق العادل فقط شامل یکی از دو تنزیل آلی یا استقلالی می‌شود، نمی‌دانیم مقصود شارع از تنزیل کدام قسم است و ترجیح یکی بر دیگری هم دلیلی ندارد پس کلاً دلیل حجیّت أمارات مجمل و غیر قابل استفاده هستند چون نمی‌دانیم مقصود کدام قسم از تنزیل است. در حالی که اصولیان از جمله شما دلیل حجیّت أمارات را مجمل نمی‌دانید و به آنها استناد می‌کنید.

جواب: حمل بر تنزیل آلی می‌شود.

مرحوم آخوند می‌فرمایند هیچ اجمالی در دلیل اعتبار و حجیّت أمارات وجود ندارد و آنها بدون شک و شبهه دلالت بر تنزیل ظن مقام قطع طریقی دارند که همان تنزیل آلی است نه استقلالی.

توضیح کلام مرحوم آخوند این است که مثلا اعتبار و حجیّت ظن حاصل از خبر ثقه یا با آیاتی مثل آیه نبأ اثبات می‌شود که این آیات صرفا بر اعتبار این ظن به نحو طریقی و آلی دلالت می‌کنند و توجهی به ظن موضوعی (تنزیل استقلالی ظن مکان قطع موضوعی) ندارند. همچنین اگر دلیل حجیت خبر ثقه روایات باشد مثل اینکه راوی از امام معصوم علیه السلام سؤال می‌کند: "أفیونس بن عبدالرحمن ثقةٌ آخذ عنه معالم دینی؟" و حضرت جواب می‌فرمایند بله، در این روایات هم هیچ نظری به ظن موضوعی یا تنزیل ظن مکان قطع موضوعی نیست و صرفا دلالت بر ظن طریقی و تنزیل ظن مکان قطع طریقی است. اگر هم دلیل حجیت خبر ثقه سیره عقلا باشد که دلیل لبی است و قدر متیقن دارد یعنی اگر شک کنیم سیره عقلا اعتبار ظن حاصل از خبر ثقه را مربوط به تنزیل آلی می‌داند یا تنزیل استقلالی، قدر متیقن که مورد قبول همه علماء است این است که تنزیل ظن مکان قطع طریقی صحیح است و تنزیل ظن مکان قطع موضوعی دلیل می‌خواهد و به همان قدر متیقن (تنزیل آلی) اکتفا می‌کنیم.

نتیجه اینکه أدله حجیّت أمارات منطبق بر تنزیل ظن مکان قطع طریقی هستند و تنزیل ظن مکان قطع موضوعی نیاز به دلیل خاص شرعی دارد.

نکته:

(لایخفی أنّه) البته روشن است که اگر هم بپذیریم که دلیل اعتبار أمارات شامل تنزیل استقلالی (تنزیل ظن مکان قطع موضوعی) هم می‌شود باز هم تفصیل مرحوم شیخ انصاری قابل قبول نیست. ایشان معتقدند تنزیل ظن مکان قطع موضوعی کشفی صحیح و مکان قطع موضوعی صفتی صحیح نیست، اگر بالفرض عالم اصولی بتواند قدرجامعی تصویر کند یا به هر دلیلی ادعا کند أدله اعتبار أمارات هم شامل قطع طریقی است هم قطع موضوعی دیگر این تنزیل شامل تمام اقسام قطع موضوعی خواهد بود و تفصیل بین اقسام قطع موضوعی معنا ندارد.

خلاصه کلام اینکه ظن معتبر نهایتا می‌تواند در صورت قطع نداشتن مکلف، مکان قطع طریقی بنشیند و منجزیّت و معذّریّت بیاورد اما نمی‌تواند نازل منزل قطع موضوعی شود.

و أمّا الأصول فلامعنی ...، ص21

مطلب سوم: جایگزینی أصول عملیه مقام قطع

در سومین مطلب مانند مطلب قبل به این سؤال پاسخ می‌دهند که اگر مکلف قطع نداشت، ظن حاصل از أماره معتبره هم وجود نداشت و صرفا متحیّر بود که آیا بازی بیلیارد حرام است یا نه؟ آیا اصول عملیه می‌توانند در جایگاه قطع نشسته و منجزّیّت و معذّریّت برای مکلف بیاورند؟

مرحوم آخوند می‌فرمایند بین استصحاب و سایر اصول عملیه تفاوت است و هر کدام جداگانه باید بررسی شود:

الف: غیر استصحاب جایگزین قطع نمی‌شود

اما غیر استصحاب یعنی أصالة البرائة، أصالة التخییر و أصالة الإحتیاط به هیچ وجه قابل مقایسه با قطع نیستند و معنا ندارد در جایگاه قطع قرار گیرند زیرا قطع واقع نما است و با عمل به قطع به دنبال کشف واقع و عمل به واقع هستیم در حالی که اصول عملیه اصلا نظر به واقع ندارند و واقع نما نیستند بلکه صرفا راهی برای خروج مکلف از تحیّر هستند پس اصلا قابل مقایسه با قطع نخواهند بود.

اشکال: احتیاط می‌تواند جایگزین قطع شود.

مستشکل می‌گوید احتیاط واقع نما است یعنی کسی که به احتیاط عمل می‌کند می‌تواند ادعا کند واقع را امتثال کرده است. به عبارت دیگر اصولیان معتقدند احتیاط منجز و تکلیف آور است. پس چنانکه قطع منجّز و معذّر است احتیاط هم می‌تواند همان اثر را داشته باشد و قائم مقام قطع شود.

جواب:

مرحوم آخوند می‌فرمایند احتیاط بر دو قسم است:

یا احتیاط عقلی است که در این صورت جانشینی احتیاط عقلی به جای قطع معنا ندارد زیرا احتیاط عقلی خودش یک حکم قطعی عقل است و جایگزین شدن قطع به جای قطع بی معنا است.

توضیح مطلب این است که در احتیاط عقلی مثل اینکه می‌گوید یقینا ظهر جمعه یا نماز ظهر واجب است یا نماز جمعه، عقل می‌گوید اشتغال یقینی یستدعی الفراغ الیقینی لذا هر دو نماز را انجام دهد، اینجا حکم عقل یک حکم قطعی است یعنی یقین داریم به تکلیف در ظهر جمعه دیگر معنا ندارد یقین به تکلیف جای قطع به تکلیف بنشیند این دو یکی هستند.

و أمّا النقلی فإلزام الشارع ...، ص21  [23]

یا احتیاط شرعی است که در این صورت هر چند قبول داریم اگر شارع امر به احتیاط کند قطعا منجّز و معذّر است و مثل قطع لازم الامتثال است لکن اصلا احتیاط شرعی نداریم زیرا شک و شبهه در موارد احتیاط دو حالت دارد:

الف: شبهه مقرون به علم اجمالی است که در این صورت عقل حکم به احتیاط می‌کند نه شرع و اگر هم شرع حکم به احتیاط داشته باشد ارشاد به حکم عقل است. مثلا علم اجمالی دارد ظهر جمعه یک نمازی بر او واجب است یا نماز ظهر واجب است یا نماز جمعه، عقل می‌گوید اشتغال یقینی یستدعی الفراغ الیقینی، پس وجوب احتیاط، حکم عقل است و گفتیم احتیاط عقلی مساوی با قطع و علم است لذا جایگزین شدن احتیاط عقلی به جای قطع معنا ندارد.

ب: شبهه بدوی است که در این صورت به نظر اصولیان در شک بدوی برائت جاری است نه احتیاط.

پس اصلا احتیاط شرعی مصداق ندارد.[24]

فافهم

اشاره است به اینکه در شک و شبهه بدوی مواردی داریم که احتیاط شرعی واجب است آن هم دماء، فروج و أعراض است پس احتیاط شرعی هم مورد دارد.

ب: استصحاب فقط جایگزین قطع طریقی می‌شود.

قبل از توضیح کلام مرحوم آخوند یک مقدمه بیان می‌کنیم که وجه تفاوت بین استصحاب با سایر اصول عملیه روشن شود.

مقدمه اصولی: وجه برتری استصحاب از سایر اصول

تفاوت استصحاب با سایر اصول عملیه که گاهی با این تعبیر بیان می‌شود که استصحاب عرش الأصول و فرش الأمارات است در این نکته نهفته است که استصحاب نوعی واقع‌نمایی دارد چنانکه أمارات مثل خبر ثقه و قطع واقع نما هستند. یک رکن استصحاب یقین سابق است و همین یقین سابق سبب می‌شود آن واقع‌نمایی سابق را استصحاب کنیم. پس هرچند نتیجه جریان استصحاب، یقین و قطع نیست اما همان یقین سابق در استصحاب سبب می‌شود واقع‌نمایی سابق را تعبّداً إبقاء کنیم و به نوعی واقع را احراز کنیم که از آن به اصل محرِز هم تعبیر می‌شود.

نسبت به استصحاب مرحوم آخوند دو بیان دارند:

بیان اول: استصحاب جایگزین قطع طریقی می‌شود.

مرحوم آخوند در بیان اولشان همان کلامشان در أمارات را تکرار می‌کنند و معتقدند دلیل حجیّت استصحاب نمی‌تواند دو تنزیل آلی (به جای قطع طریقی) و تنزیل استقلالی (به جای قطع موضوعی) را دلالت کند بلکه یکی از این دو تنزیل فقط ممکن است آن هم تنزیل استصحاب به جای قطع طریقی است (زیرا تنزیل استصحاب بجای قطع موضوعی مستلزم تشریع است که توضیح داده شد).

 

ایجاد عادتهای مثبت کوچک و تبدیل آنها به عادتهای بزرگ

در پایان این جلسه با اشاره به جایگاه ماه مبارک رمضان در ایجاد رویه مثبت برای زندگی در سایر ایام سال نکاتی در رابطه با ایجاد عادات مثبت کوچک بیان شد. در صورت تمایل می‌توانید به انتهای فایل صوتی این جلسه  مراجعه کنید.

 

و ما ذکرنا فی الحاشیة ...، ص22  [25]

بیان دوم: نقد مبنای سابقشان

مرحوم آخوند تا اینجا کلامشان این بود که دلیل حجیّت أمارات و دلیل حجیت استصحاب فقط یک تنزیل را می‌تواند اثبات کند یا تنزیل أماره و استصحاب در جایگاه قطع طریقی یا تنزیل أماره و استصحاب در جایگاه قطع موضوعی. حال می‌فرمایند ما سابقا در حاشیه بر رسائل مرحوم شیخ انصاری با دلیل ثابت کردیم که دلیل حجیت أمارات و دلیل حجیّت اصول عملیه با استفاده از یک تنزیل (لحاظٍ واحد) ثابت می‌کنند أماره و استصحاب می‌توانند هم جایگزین قطع طریقی شوند هم جایگزین قطع موضوعی (منزلة الواقع و القطع). ابتدا یک مقدمه کوتاه، بیان می‌کنیم:

مقدمه منطقی ادبی: مدلول مطابقی و التزامی

در مباحث منطقی و مباحث معانی بیان از علوم ادب عربی خوانده‌ایم که یک دلیل ممکن است هم مدلول مطابقی داشته باشد هم مدلول التزامی و طبیعتا مدلول مطابقی غیر از مدلول التزامی است. یعنی یک لفظ ممکن از بر دو معنا دلالت کند یکی معنای مطابقی و دیگری معنای التزامی.

جهت روشن شدن مطلب ابتدا باید توجه کنیم بحث در این است که اگر مولا فرمود: "إذا قطعتَ بوجوب الصلاة، فتصدّق" و ما قطع وجدانی داشتیم به وجوب نماز طبیعتا حکم وجوب صدقه می‌آید، اما اگر قطع وجدانی نداشتیم سؤال این است که آیا استصحاب که در باطن خودش یک یقین و قطع سابق دارد می‌تواند به جای قطع طریقی و قطع موضوعی نشسته و وجوب صدقه را بر ما ثابت کند؟ این نکته روشن و مورد اتفاق است که استصحاب می‌تواند به جای قطع طریقی بنشیند، یعنی اگر با استصحاب ثابت شد این آب انگور که به غلیان و جوشش آمده بود همچنان خمر است، به حکم شرب الخمر حرامٌ می‌گوییم نوشیدن این مایع حرام است.

اما نسبت به تنزیل استصحاب مقام قطع موضوعی مرحوم آخوند در حاشیه رسائل معتقد بودند استصحاب ‌می‌تواند به جای قطع موضوعی وجدانی نشسته و موضوع شکل می‌گیرد لذا وجوب صدقه می‌آید.

توضیح کلامشان این است که یک حکم داریم که "فتصدّق" یک موضوع داریم که دو جزء دارد یکی "قطعتَ" و دیگری "وجوب الصلاة" مرحوم آخوند می‌خواهند اثبات کنند این دو جزء با استصحاب قابل اثبات است و در نتیجه وجوب صدقه هم می‌آید. ایشان وجوب صلاة (جزء اول) را مدلول مطابقی لاتنقض و قطع (جزء دوم) را مدلول التزامی تابع مدلول مطابقی می‌دانند. با این بیان که:

ـ مدلول مطابقی: جایگزینی مستصحب (یعنی وجوب تعبدی صلاة جمعه) بجای وجوب واقعی و وجدانی.

استصحاب یک وجوب تعبدی آورد و دلیل حجیّت استصحاب می‌گوید این وجوب تعبدی را می‌توانی به جای وجوب واقعی و حقیقی قرار دهی و تنزیل کنی.

(أنّ دلیل الإعتبار) دلیل حجیت استصحاب (یعنی لاتنقض الیقین بالشک) می‌گوید وجوب سابق یا همان مستصحب را إبقاء کن یعنی متعبّد باش به اینکه الآن هم وجوب باقی است.

عبارت: "و أنّ دلیل الإعتبار إنما یوجب تنزیل المستصحب و المؤدی منزلة الواقع" مربوط به تبیین مدلول مطابقی است.

ـ مدلول التزامی: وقتی وجوب تعبدی ثابت شد، قطع تعبدی هم بالملازمه ثابت است.

(إنّما کان تنزیل القطع) عرف می‌گوید وقتی مستصحب و وجوب تعبدی صلاة جمعه با استصحاب ثابت شد، بالملازمه ثابت می‌شود که قطع تعبدی به آن وجوب هم دنبالش می‌آید و نمی‌شود بین وجوب تعبدی و قطع تعبّدی تفکیک کرد چون همان قطع سابق به این وجوب بود که به وجوب سابق اعتبار داد.

نتیجه اینکه "لاتنقض الیقین بالشک" بالمطابقه می‌گوید الآن هم وجوب تعبدی داری، عرف می‌گوید پس بالملازمه قطع تعبدی نیز همراهش هست. (ضمیر تنزیلهما به مستصحب و مؤدای أماره برمی‌گردد)

با این توضیحات دو جزء موضوع و دو جزء قطع موضوعی در "إذا قطعتَ بوجوب الصلاة فتصدّق" توسط استصحاب ثابت شد، وجوب تعبدی صلاة با دلالت مطابقی لاتنقض و قطع تعبدی هم با دلالت التزامی. نتیجه این است که حکم "فتصدّق" لازم الإجراء است.

خلاصه کلام اینکه دلیل اعتبار استصحاب یا همان "لاتنقض" هم می‌تواند مستصحب را به جای قطع طریقی بنشاند هم به جای قطع موضوعی.

لایخلو من تکلّف ...، ص22  [26]

مرحوم آخوند می‌فرمایند این کلام و مدلول التزامی دانستن قطع تعبدی، تکلّف و زحمت بی فائده و تعسّف یعنی ناشی از قِلّة بصیرت و دقت در مسأله است. سپس یک قانون کلی را به اختصار تصویر می‌کنند و در مرحله بعد این قانون را بر ما نحن فیه تطبیق می‌کنند.

قانون کلّی در کلام مرحوم آخوند با توجه به 4 نکته روشن می‌شود:

یکم: دلالت التزامی تابع دلالت مطابقی است. وجود و اعتبار دلالت التزامی در یک کلام وابسته به وجو و اعتبار دلالت مطابقی است.

دوم: تنزیل (استصحاب به جای قطع موضوعی) از جانب مولا باید دارای اثر باشد و الا تنزیل لغو و از مولای حکیم محال است.

سوم: در مواردی که موضوع یک حکم شرعی مرکب از دو جزء است مثل: "المجتهد العادل یجوز اکرامه" سه شیوه و طریق برای احراز و اثبات تحقق موضوع وجود دارد که به دنبال احراز موضوع، امتثال تکلیف و حکم شرعی واجب باشد:

الف: احراز هر کدام از دو جزء با وجدان. مکلف بگوید من ده سال درس زید شرکت کرده‌ام و بالوجدان دریافته‌ام که الآن مجتهد است، و همچنین بگوید من با زید یک سال هم اتاق بوده‌ام و بالوجدان می‌دانم عادل است.

ب: احراز هر کدام از دو جزء با تعبّد. مکلف بگوید من ده سال قبل یقین داشتم زید مجتهد است، الآن شک دارم، بقاء قوه اجتهاد زید را استصحاب می‌کنم و متعبّد می‌شوم الآن هم مجتهد است. همچنین ده سال قبل با زید هم حجره بوده‌ام و یقین داشتم عادل است، الآن شک دارم، بقاء عدالت زید را استصحاب می‌کنم. پس هر دو جزء با تعبد استصحابی ثابت شد.

ج: احراز یک جزء با وجدان و احراز جزء دیگر با تعبد. مثلا اجتهاد زید را با تعبّد استصحابی و عدالت او را با وجدان احراز کند.

چهارم: احراز هر کدام از اجزاء موضوع باید با دلالت مطابقی باشد نه دلالت التزامی و الا دور لازم می‌آید. به عبارت دیگر اگر یک جزء با دلالت مطابقی و جزء دیگر با دلالت التزامی همان دلالت مطابقی اثبات شود مستلزم دور است به این بیان که:

ـ از طرفی واضح است که دلالت التزامی تابع و وابسته به دلالت مطابقی است.

ـ از طرف دیگر تمامیّت و دارای اثر بودن دلالت مطابقی، وابسته به دلالت التزامی است. اگر اجتهاد زید را با دلالت مطابقیِ استصحاب (و لاتنقض الیقین) ثابت کنیم و جزء دیگر یعنی عدالت را لازمه اجتهاد بدانیم، یعنی عدالت زید را با دلالت التزامی همان اجتهاد ثابت کنیم لازم می‌آید توقف الشیء علی نفسه و دور که باطل است. زیرا دلالت التزامی وابسته به دلالت مطابقی است و دلالت مطابقی و اجتهاد زید زمانی اثر جواز اکرام می‌آورد که عدالت هم ضمیمه شود.

(فلایکاد یکون) مرحوم آخوند وارد می‌شوند در تطبیق این قانون بر ما نحن فیه که اگر یکی از اجزاء موضوع با دلالت التزامی یک جزء دیگر ثابت شود مستلزم دور است.

در همان مثال "إذا قطعتَ بوجوب الصلاة، فتصدّق" فرض این است که قطع وجدانی و حقیقی نداریم و می‌خواهیم ببینیم آیا استصحاب به عنوان یک قطع تعبدی می‌تواند به جای قطع موضوعی وجدانی بنشیند یا خیر؟

موضوع دو جزء دارد، جزء اول "وجوب الصلاة" و جزء دوم "قطعتَ"، با استصحاب و دلالت مطابقیِ لاتنقض، جزء اول یعنی وجوب صلاة را استصحاب و ثابت کردیم. مرحوم آخوند می‌فرمایند آنچه در حاشیه رسائل گفتیم این بود که جزء دوم یعنی قطع (در موضوضع) هم با دلالت التزامی مستفاد از جزء اول ثابت می‌شود. در حالی که دور لازم می‌آید زیرا:

ـ اثبات وجود قطع (مدلول التزامی) در موضوع یا همان جزء دوم کاملا روشن است که وابسته به دلالت مطابقی و جزء اول است.

ـ اثبات دارای اثر بودن جزء اول (مدلول مطابقی) هم وابسته به جزء دوم و مدلول التزامی است.

پس مدلول التزامی وابسته به مدلول مطابقی و مدلول مطابقی وابسته به مدلول التزامی شد و هذا دورٌ واضح.[27]

(ثمّ لایذهب علیک) در پایان چنانکه در انتهای مطلب قبل در رابطه با أمارات این نکته را داشتند اینجا هم می‌فرمایند اگر کسی اشکال دور را نپذیرد و همچنان به ملازمه معتقد باشد، و تنزیل استصحاب مقام قطع موضوعی را بپذیرد دیگر تفصیل بین اقسام قطع چنانکه مرحوم شیخ انصاری مطرح فرموده‌اند صحیح نیست بلکه تمام اقسام قطع موضوعی یک حکم دارند یا استصحاب جایگزین هر چهار قسم قطع موضوعی می‌شود یا جایگزین هیچ‌یک نمی‌شود لذا تفصیل بین قطع موضوعی کشفی و صفتی معنا ندارد که گفته شود استصحاب می‌تواند جایگزین قطع موضوعی کشفی بشود اما جایگزین قطع موضوعی صفتی نمی‌شود.

خلاصه امر سوم

قطع دو قسم اصلی دارد طریقی و موضوعی، أماره به جای قطع طریقی می‌نشیند اما به جای قطع موضوعی قرار نمی‌گیرد زیرا مستلزم تشریع است وقتی شارع قطع را در موضوع دلیل ذکر کرده ما نمی‌توانیم قطع را برداریم به جایش ظن بگذاریم. همچنین أصالة البرائة و أصالة التخییر چون موضوعشان شک و تحیّر است و صرفا تعیین وظیفه عملی مکلف است نه از بین بردن حالت شک لذا قابل نشستن به جای قطع نیستند، احتیاط هم اکثر مواردش عقلی است که اشتغال یقینی یستدعی الفراغ الیقینی لذا احتیاط عقلی همان قطع است و جایگزینی با قطع معنا ندارد. استصحاب هم به جای قطع طریقی می‌نشیند اما به جای قطع موضوعی خیر.

الأمر الرابع: لایکاد یمکن ...، ص24  [28]

امر چهارم: تشابه متعلق با حکم شرعی

در سطر سوم امر سوم نکته‌ای مطرح شد که مرحوم آخوند همان نکته را با تفصیل بیشتر در اینجا مطرح می‌کنند. اصل مطلب این است که آیا در قطع یا ظن موضوعی، متعلّق قطع یا ظن می‌تواند عین یا مثل یا ضد حکم شرعی موجود در دلیل باشد؟

مرحوم آخوند ضمن دو مطلب به این سؤال پاسخ می‌دهند، در مطلب اول از جهت قطع و در مطلب دوم از جهت ظن.

مطلب اول: در قطع موضوعی

مرحوم آخوند می‌فرمایند در قطع موضوعی هر سه حالت مذکور قابل صدور از مولای حکیم نیست:

حالت اول: محال است متعلق قطع، عین حکم باشد للزوم الدور.

"إذا قطعتَ بوجوب الصلاة یجب علیک عین تلک الصلاة" متعلق قطع "وجوب الصلاة" است، حکم شرعی هم وجوب عین همان نماز است. دلیل امتناع صدور این دستور از مولا این است که دور و توقف الشیء علی نفسه لازم می‌آید زیرا بارها خوانده‌ایم رابطه موضوع و حکم مثل رابطه علت و معلول است یعنی تا موضوع نیاید حکم نمی‌آید، رتبه موضع مقدم و رتبه حکم مؤخر است. حال اگر وجوب صلاة در موضوع بیاید یعنی رتبه‌اش مقدم است و در همان حال اگر عین همان وجوب صلاة در حکم هم بیاید یعنی رتبه‌اش مؤخر است و امکان ندارد یک شیء در آن واحد هم مقدم باشد هم مؤخّر زیرا لازم می‌آید توقف شیء بر نفس. تأخیر وجوب صلاة در حکم متوقف است بر تقدیم وجوب همان صلاة بر حکم.

حالت دوم: محال است متعلق قطع، مثل حکم باشد لاجتماع المثلین.

"إذا قطعت بوجوب الصلاة یجب علیک مثل تلک الصلاة" این حالت هم محال است زیرا مستلزم اجتماع مثلین است.

حالت سوم: محال است متعلق قطع، ضدّ حکم باشد لاجتماع الضدین.

"إذا قطعتَ بوجوب الصلاة، یحرم علیک تلک الصلاة" بین وجوب و حرمت صلاة ضدیّت است و اجتماع ضدین در متعلق قطع و حکم شرعی (یک دلیل) محال است.

(نعم یصحّ أخذ) در پایان مطلب اول می‌فرمایند بله یک راه توجیه برای عینیّت یا مثلیّت یا ضدیّت بین متعلق قطع با حکم شرعی وجود دارد به این صورت که هر کدام متعلق به یک مرحله از مراحل چهارگانه از حکم باشند. مثلا متعلق قطع مربوط به مرحله انشاء و حکم شرعی مربوط به مرحله فعلیّت باشد در این صورت هیچ کدام از اشکالات مذکور وارد نیست. مثل "إذا قطعتَ بوجوب الصلاة انشاءً یجب علیک عین تلک الصلاة فعلاً".

و أمّا الظن بالحکم ...، ص24

مطلب دوم: در ظنّ موضوعی

مرحوم آخوند در ظنّ موضوعی نیز همان سه حالت را بررسی می‌کنند و فقط حالت اول را محال می‌دانند:

حالت اول: محال است متعلق ظن، عین حکم باشد للزوم الدور.

"إذا ظننتَ بوجوب الصلاة، یجب علیک عین تلک الصلاة" متعلق ظنّ وجوب الصلاة است و حکم هم وجوب تلک الصلاة است. همان اشکال دور و توقف الشیء علی نفسه که در قطع مطرح کردند اینجا هم جاری است.

حالت دوم: جائز است متعلق ظن، مثل حکم باشد.

"إذا ظننتَ بوجوب الصلاة، یجب علیک مثل تلک الصلاة"

حالت سوم: جائز است متعلق ظن، ضد حکم باشد.

"إذا ظننتَ بوجوب الصلاة من باب القیاس، یحرم علیک تلک الصلاة"

دلیل بر جواز در حالت دو و سه این است که در قطع چون آگاهی صد در صد است هیچ احتمال خلاف حکم متعلق قطع مطرح نیست اما در ظنّ مثلا بیست درصد احتمال خلاف است. وقتی ظن دارد به وجوب صلاة یعنی احتمال می‌دهد شارع حکم دیگری غیر از این حکم مظنون او داشته باشد، چه حکمی مثل حکم مظنون و چه حکمی ضدّ حکم مظنون. پس در ظن ما با حکم ظاهری مواجه هستیم یعنی مکلف ظن دارد حکم واقعی شارع وجوب نماز باشد با این وجود احتمال دارد شارع یک حکم ظاهری مثل یا ضد حکم واقعی مظنون مکلف داشته باشد. بنابراین تصویر دو حکمِ مثل یا ضد هم منجر به اجتماع مثلین یا ضدّین نمی‌باشد.

اشکال اول: ظن به اجتماع مثلین یا ضدّین هم محال است.

(إن قلت: إن کان) مستشکل می‌گوید بالأخره وقتی مکلف ظن دارد به اینکه حکم فعلی واقعی او وجوب نماز است دیگر اجتماع این حکم با حکم ظاهری مثل یا ضدّش می‌شود ظنّ به اجتماع مثلین یا ظن به اجتماع ضدّین و این هم باطل است. چنانکه قطع به اجتماع مثلین و ضدین باطل است ظن به اجتماع هم باطل است. تنها چیزی که صحیح است این است که شارع حکم دیگری غیر از حکم مظنون را در دلیل شرعی أخذ کند چه در حالت قطع چه در حالت ظن و الا اگر حکم عین یا مثل یا ضد باشد باطل خواهد بود. مثال: "إذا ظننتَ وجوب الصلاة یجب علیک الصدقة" اینجا هیچ اشکالی ندارد زیرا حکم وجوب نماز با وجوب صدقه متفاوت است.

جواب: یک حکم، فعلی من جهة و دیگری من جمیع الجهات است.

(قلت: یمکن أن) قبل از بیان جواب مرحوم آخوند یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: حکم فعلی من جهةٍ و فعلی من جمیع الجهات

مرحوم آخوند چهار مرحله برای حکم قائل‌اند: اقتضاء، انشاء، فعلیّت و تنجّز. برای مرحله فعلیت هم دو مرحله درست می‌کنند با عنوان فعلی من جهةٍ و فعلی من جمیع الجهات. (تعبیر فعلیا من جمیع الجهات را در کفایه جستجو کنید)

فعلی من جهة یعنی حکمی که صرفا منوط به قطع است و بدون قطع، شارع تکلیفی از مکلف نمی‌خواهد. یعنی با اینکه شارع می‌توانست زمینه پیدایش قطع را در مکلف فراهم کند یا می‌توانست احتیاط را بر مکلف واجب گرداند اما چنین کاری نکرده و حکم ظاهری مستفاد از أماره یا اصل عملی (مثل أصالة الطهاره) را از مکلف کافی دانسته است. پس حکم فعلی من جهة یعنی حکمی که تنها از جهت قطع مکلف می‌تواند وجوب پیدا کند.

فعلی من جمیع الجهات یعنی اینکه چه قطع باید و چه ظن، مکلف ملزم است تکلیف را امثتال کند یعنی تکلیف و حکم شرعی آن قدر مهم است برای شارع که منوط به قطع و یقین نیست. (مثل أعراض، دماء و فروج)

جواب مرحوم آخوند این است که اجتماع مثلین یا ضدین در ظن پیش نمی‌اید زیرا حکم مظنون نزد مکلف فعلی من جهةٍ است و حکم شرعی بیان شده توسط شارع فعلی من جمیع الجهات است. و چون رتبه این دو متفاوت است دیگر اجتماع مثلین یا ضدین در رتبه واحده بوجود نیامده است. مکلف هم باید به همان دستور شارع عمل کند نه حکم مظنون خودش.[29]

اشکال دوم: بالأخره اجتماع دو حکم فعلی مثل یا ضد پیش آمد.

مستشکل می‌گوید این توضیحات شما آخرش به این نکته ختم می‌شود که دو حکم فعلی مثل یا ضد هم در دلیل شرعی ذکر شده و این هم مستلزم اجتماع مثلین یا ضدّین و باطل است.

جواب: اختلاف رتبه کافی است.

مرحوم آخوند تکرار می‌کنند که متعلق ظنّ (حکم مظنون مکلف) یک حکم فعلی من جهة است و حکم مأخوذ در کلام شارع (که ممکن مقتضای اصل عملی یا أماره باشد) یک حکم فعلی من جمیع الجهات است، آنچه مکلف باید عمل کند هم حکم فعلی من جمیع الجهات است، لذا نه اجتماع مثلین است نه ضدّین.

الأمر الخامس: هل تنجّز ...، ص26  [30]

امر پنجم: موافقت التزامیه با تکلیف مقطوع

در پنجمین امر از امور هفت‌گانه مبحث قطع دو مطلب را بیان می‌فرمایند:

مطلب اول: آیا موافقت التزامیه با تکلیف، واجب است؟

با دو اصطلاح موافقت عملیه و موافقت التزامیه از سابق آشنا شده‌ایم.

موافقت عملیه یعنی همان امتثال تکلیف و موافقت نمودن با دستور مولا در مقام عمل و انجام دادن آن.

موافقت التزامیه یعنی اعتقاد قلبی، انقیاد و سرسپردگی باطنی، تسلیم در برابر خواست مولا و التزام و پایبندی به دستورات شارع.

سؤال: آیا علاوه بر موافقت عملیّة با تکالیف شرعی، موافقت التزامیه با اوامر و نواهی شارع هم لازم و واجب است؟

جواب: مرحوم آخوند به دو قول اشاره می‌کنند:

قول اول: موافقت التزامیه با تکلیف، واجب است.

چنانکه در اصول دین و مسائل عقائدی التزام قلبی مهم است و در صورتی فرد از عذاب نجات می‌یابد که علاوه بر شهادتین ظاهری، در باطن عم معتقد به توحید، نبوّت، امامت و ... باشد، در احکام شرعی نیز لازم است علاوه بر موافقت عملی و اتیان واجبات (تعبدی و توصلی) موافقت التزامی و انقیاد قلبی هم داشته باشد. در نتیجه امتثال هر کدام از اوامر شارع حاوی دو امتثال و دو اطاعت است یکی به خاطر موافقت عملی و دیگری بخاطر موافقت التزامی و هر کدام از نواهی شارع حاوی دو عصیان و دو عقوبت است یکی بخاطر اتیان عملی و دیگری بخاطر عدم موافقت و التزام قلبی. لذا اگر مکلف موافقت عملی داشت اما التزام قلبی نداشت یک ثواب و یک عقاب خواهد داشت. مثلا خانمی که حجاب را اجبارا رعایت می‌کند اما هیچ اعتقاد قلبی ندارد یک استحقاق ثواب برای موافقت عملی و یک استحقاق عقاب برای مخالفت التزامی خواهد داشت.

قول دوم: مرحوم آخوند: موافقت التزامیه با تکلیف، واجب نیست.

در هر امر یا نهی شارع یک اطاعت و یک عصیان بیشتر نیست آن هم بر موافقت یا مخالفت عملی است نه التزامی.

دلیل مرحوم آخوند: وجدان و عقل

می‌فرمایند در تشخیص مطیع یا عاصی بودن مکلف در برابر تکالیف شرعی این وجدان است که حکم می‌کند مکلف اطاعت کرده یا خیر. فردی که عملش مطابق دستور شارع به صلاة یا صوم یا حجاب بوده وجدان حکم می‌کند بگوییم خدا را اطاعت کرده است هر چند در باطن اعتقادی نداشته باشد که شارع مثلا دستور به حجاب داده است و صرفا از روی اجبار رعایت کرده است.

همچنین عقل مستقل هم وقتی عمل ظاهری مکلف را نگاه می‌کند می‌گوید تنها استحقاق ثواب دارد نه عقاب زیرا آنچه بر عهده‌اش بوده را انجام داده و چیزی با عوان موافقت التزامیه واجب نیست. و در شریعت اسلام امتثال هر تکلیف یک طاعت به شمار می‌آید و یک ثواب دارد و مخالفت با هر تکلیف هم یک عصیان به شمار می‌آید و یک عقاب دارد نه دو ثواب یا دو عقاب.

بله از نظر معنوی و باطنی و قرب الی الله قطعا بین عبدی که با طوع و رغبت و شوق تکالیف را امتثال می‌کند با عبدی که از روی اکراه و اجبار و فرار از عذاب وجدان یا عذاب قیامت تکالیف را امتثال می‌کند تفاوت است و عبدی که انقیاد ندارد و صرفا حداقل تقوا را رعایت کرده است طبیعتا رتبه و درجه معنوی او هم نسبت به عبد منقاد، ناقص و منحط خواهد بود.

ثمّ لایذهب علیک ...، ص26

مطلب دوم: اگر موافقت التزامی واجب باشد همه جا واجب است.

این مطلب برای مرحوم آخوند یک بحث فرضی است زیرا ایشان موافقت التزامیه را لازم نمی‌دانند اما می‌فرمایند اگر کسی موافقت التزامیه را واجب بداند همه جا واجب است حتی در دوران امر بین محذورین که در ظاهر موافقت عملیه قطعیه و حتی مخالفت عملیه قطعیه با دستور شارع امکان ندارد. اگر مکلف علم اجمالی دارد که نماز جمعه یا واجب است یا حرام، بالأخره یا نماز جمعه می‌خواند یا نمی‌خواند، اگر بخواند نمی‌تواند بگوید قطعا با دستور شارع موافقت کرده‌ام چون احتمال حرمت هم هست، و اگر نخواند باز هم احتمال وجوب هست، پس نه موافقت نه مخالفت قطعیه امکان ندارد اما موافقت التزامیه آن هم به صورت اجمالی یعنی اعتقاد به آنچه شارع در لوح محفوظ ثبت کرده است امکان دارد لذا طبق قائلین به قول اول در مطلب اول باید بگویند در دوران بین محذورین هم موافقت التزامی اجمالی با دستور شارع و آنچه در واقع ثبت شده لازم است.

اشکال اول: موافقت التزامیه قطعیه ممکن نیست.

(و إن أبیت) مستشکل می‌گوید موافقت التزامیه باید بر اساس عنوان تکلیف باشد یعنی اعتقاد داشته باشد به وجوب عملی که انجام می‌دهد در حالی که در دوران امر بین محذورین (وجوب و حرمت) امکان ندارد مکلف التزام و اعتقاد به خصوص وجوب یا خصوص حرمت داشته باشد چون نمی‌داند چه حکمی دارد.

جواب: موافقت التزامیه اجمالی کافی است.

در دوران بین محذورین روشن است که موافت التزامیه قطعی ممکن نیست اما موافقت التزامیه اجمالی ممکن است به این صورت که انقیاد داشته باشد به حکمی که در واقع و نفس الأمر و لوح محفوظ، شارع برای نماز جمعه در نظر گرفته است و در مقام عمل هم مخیّر است بین انتخاب یکی از وجوب یا حرمت (فعل یا ترک).

اشکال دوم: تخییر در موافقت التزامیه

مستشکل می‌گوید در دوران بین محذورین چنانکه در مقام عمل مکلف مخیر است در موافقت التزامیه هم مخیّر باشد بین انتخاب یکی از وجوب یا حرمت و به همان ملتزم باشد.

جواب: ممکن نیست.

مرحوم آخوند می‌فرمایند موافقت التزامی تخییری دو محذور و اشکال دارد:

اولا: سه راه‌کار وجود دارد یکی عدم التزام و کنار گذاشتن موافقت التزامی، دیگری انتخاب یکی از وجوب یا حرمت و سوم موافقت التزامی اجمالی. مستشکل راه‌کار دوم را مطرح می‌کند در حالی که ممکن است مکلف التزام به وجوب را انتخاب کند در حالی که در واقع نماز جمعه حرام باشد پس ممکن است به ضدّ تکلیف واقعی ملتزم شود، لذا در جواب مستشکل می‌گوییم احتمال اینکه مکلف به ضد تکلیف واقعی ملتزم باشد محذورش کمتر از عدم التزام نیست. یعنی هر دو راه‌کار اول و دوم از حیث محذور و اشکال مساوی هستند لذا باقی می‌ماند راه‌کار سوم که گفتیم موافقت التزامی اجمالی داشته باشد.

ثانیا: (مع ضرورة) اگر دلیل بر لزوم موافقت التزامیه را همان دلیل تکلیف مثل صلّ می‌دانید طبیعتا هر دلیل شرعی مکلف را به خودش فرامی‌خواند و می‌گوید به من (مثلا وجوب) ملتزم باشد در حالی که معنای تخییر آن است که دلیل شرعی بگوید یا به من (وجوب) ملتزم باشد یا به ضد من (حرمت) ملتزم باشد و هیچ دلیل شرعی مکلف را دعوت به خودش یا ضدش نمی‌کند بلکه مکلف را صرفا به التزام به خودش دعوت می‌کند.

و من هنا انقدح ...، ص27  [31]

مرحوم آخوند به مناسبت طرح ایده موافقت التزامی اجمالی در مطلب دوم، در صدد اشاره به یک کاربرد دیگر برای موافقت التزامی اجمالی هستند. ابتدا یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: عدم جریان اصل عملی در اطراف علم اجمالی

یکی از مباحث مهم در اصول عملیه پاسخ به این سؤال است که آیا در اطراف علم اجمالی اصل عملی جاری می‌شود یا خیر؟ به عنوان مثال در دوران بین محذورین علم اجمالی دارد نماز جمعه یا واجب است یا حرام، آیا می‌تواند نسبت به وجوب، أصالة عدم الوجوب و نسبت به حرمت، أصالة عدم الحرمة جاری کند؟

در پاسخ به این سؤال مشهور اصولیان معتقدند در همه اطراف علم اجمالی اصل عملی جاری نمی‌شود، (جریان اصل در یک طرف هم ترجیح بلامرجح است) اما نسبت به دلیل بر عدم جریان اصل در اطراف علم اجمالی اختلافاتی وجود دارد که مرحوم آخوند در عبارتشان به سه دیدگاه اشاره می‌کنند:

دیدگاه یکم: بعضی معتقدند چون در تکالیف شرعی موافقت التزامیه هم لازم است این موافقت التزامیه مانع جریان اصل در جمیع الأطراف است. زیرا وقتی در هر دو طرف اصل جاری کنیم نتیجه این است که تکلیفی نداریم در حالی که موافقت التزامی می‌گوید تکلیف داری و باید به آن ملتزم باشی.

دیدگاه دوم: نظر مرحوم آخوند است که در انتهای امر پنجم اشاره می‌کنند و توضیح می‌دهیم که دلیل عدم جریان اصل در اطراف علم اجمالی بی اثر بودن آن است.

دیدگاه سوم: نظر مرحوم شیخ انصاری است که انتهای امر پنجم اشاره می‌کنند که موجب تناقض است.

سؤال این است که اگر کسی معتقد باشد علاوه بر موافقت عملیه با تکالیف شارع، موافقت التزامیه هم واجب است و همچنین معتقد باشد در اطراف علم اجمالی اصول عملیه جاری می‌شود، وقتی که هم وجوب نماز جمعه را با اصل عملی نفی کرد هم حرمت نماز جمعه را نفی کرد دیگر تکلیفی نمی‌ماند که با آن موافقت التزامی داشته باشد، اینجا چه باید کرد؟

دو جواب مطرح می‌کنند:

جواب اول از مرحوم آخوند است که مثل مطلب دوم و بحث دوران بین محذورین می‌فرمایند باز هم مکلف می‌تواند موافقت التزامی اجمالی با تکلیف شارع که در لوح محفوظ ثابت است داشته باشد.

جواب دوم از مرحوم شیخ انصاری است. (کما لایدفع) ایشان فرموده‌اند کسی که جریان اصل در اطراف علم اجمالی را قبول دارد معنایش این است که در مثال نماز جمعه نه حرمت دارد نه وجوب پس اصلا تکلیفی نیست که به آن ملتزم باشد و سالبه به انتفاء موضوع است. پس جریان اصل در اطراف علم اجمالی ثابت می‌کند موافقت التزامی در اینجا لازم نیست. پس از نگاه آنان که موافیت التزامی را واجب می‌دانند هم می‌توانیم بگوییم خصوص اینجا موافقت التزامی لازم نیست.

(در واقع شیخ می‌فرمایند وقتی تکلیفی نباشد دیگر محذور عدم التزام به تکلیف هم دفع می‌شود)

مرحوم آخوند می‌فرمایند کلام شیخ انصاری صحیح نیست و جریان اصل عملی در اطراف علم اجمالی محذور عدم التزام به تکلیف را دفع نمی‌کند. دو جواب به کلام مرحوم شیخ انصاری دارند:[32]

اولا: نتیجه جریان اصل عملی در اطراف علم اجمالی ثبوت یک حکم ظاهری است در حالی که مکلف می‌تواند با حکم واقعی ثابت در لوح محفوظ موافقت التزامی اجمالی داشته باشد چنانکه توضیح دادیم. پس موافقت التزامیه طبق نظر کسانی که آن را قبول دارند همچنان مقدور است و هیچ محذوری ندارد و دلیلی نداریم مثل مرحوم شیخ انصاری موافقت التزامیه را کنار بگذاریم.

ثانیا: کلام مرحوم شیخ انصاری مستلزم دور است به این بیان که:

ـ نبودن موافقت التزامیه  متوقف است  بر جریان اصل در اطراف علم اجمالی.

ـ جریان اصل در اطراف علم اجمالی  متوقف است  بر نبودن موافقت التزامیه.

توضیح دور: مرحوم شیخ فرمودند موافقت التزامیه به تکلیف لازم بلکه ممکن نیست زیرا در اطراف علم اجمالی اصل جاری شده و تکلیف منتفی شده است. پس نبودن موافقت التزامی متوقف شد بر جاری شدن اصل عملی در اطراف، اما جریان اصل در اطراف علم اجمالی هم در صورتی ممکن است که موافقت التزامی را شرط ندانیم.

(اللهم إلا أن یقال) البته ممکن است اشکال دور به کلام مرحوم شیخ انصاری وارد نباشد و عقل مستقل چنین حکم کند که وقتی شارع طبق نظر قائلین به جواز اجراء اصل در اطراف علم اجمالی اجازه داده که با اجراء اصل در هر دو طرف، تکلیف رأسا منتفی شود و ترخی در کناز گذاشتن تکلیف داده است دیگر هیچ محذوری در عدم التزام به تکلیف وجود ندارد چون تکلیف سالبه به انتفاء موضوع است و نه تنها عدم التزام به تکلیف اشکال ندارد بلکه مکلف می‌تواند بعد از نفی وجوب و حرمت، ملتزم به یک تکلیف سوم یعنی اباحه باشد.

إلا أنّ الشأن حینئذٍ ...، ص28

مرحوم آخوند در انتهای امر پنجم به دو دیدگاهی که در مقدمه گفتیم اشاره می‌کنند و می‌فرمایند البته در این مسأله ما و مرحوم شیخ انصاری هم نظر هستیم که در اطراف علم اجمالی اصل جاری نمی‌شود لکن استدلال‌مان متفاوت است.

مرحوم آخوند می‌فرمایند در مثال نماز جمعه اگر هم اصل عدم حرمت جاری کنیم هم اصل عدم وجوب جاری کنیم هیچ اثر فقهی و ثمره عملی ندارد و لغو است زیرا قبل از جریان اصل در اطراف، مکلف مخیّر بود یا نماز جمعه می‌خواند یا نمی‌خواند، چون مکلف همچنان شک دارد که نماز جمعه واجب است یا نه؟ بعد از جریان اصل هم وضعیت مکلف همان است که یا نماز جمعه می‌خواند یا نمی‌خواند و همچنان شک دارد پس وضعیت مکلف در قبل و بعد جریان اصل در اطراف تفاوتی ندارد.

(مضافا الی عدم) مرحوم شیخ انصاری[33] دلیلشان بر عدم جریان اصل در اطراف علم اجمالی آن است که اگر أدله اصول عملیه شامل اطراف علم اجمالی هم بشود لازم می‌آید تناقض در مدلول این أدله.

توضیح مطلب این است که در دلیل حجیّت استصحاب که روایت لاتنقض الیقین بالشک است:

ـ صدر روایت می‌گوید یقین سابق را نقض نکنید پس طبق صدر روایت می‌توانیم در هر کدام از دو طرف علم اجمالی جداگانه استصحاب جاری کنیم. به عنوان مثال قطره خونی چکید نمی‌دانیم در ظرف الف افتاد یا ظرف ب، مکلف می‌تواند بگوید یقین دارم تا یک ساعت پیش پاک بود الآن استصحاب می‌کنم طهارت را، نسبت به ظرف ب هم همین استصحاب طهارت را جاری کند. نتیجه این می‌شود که هر دو ظرف طاهر است با اینکه علم اجمالی به نجاست یکی از این دو داشت.

ـ ذیل روایت می‌گوید: "بل أنقضه بیقین آخر" یعنی اگر یقین جدیدی پیدا شد یقین سابق‌ات را نقض کن و کنار بگذارد. طبق ذیل روایت چون علم و یقین اجمالی به نجاست یکی از این دو ظرف پیدا کرده پس حالت سابقه طهارت را باید کنار بگذارد.

صدر روایت می‌فرماید بنابر یقین سابق و طهارت بگذار، ذیل روایت می‌گوید بنا بر یقین فعلی و نجاست بگذار. هذا تناقضٌ.

مرحوم آخوند صرفا می‌فرمایند محلّ تأملّ و نظر اما در جای خودش توضیح می‌دهند[34] که اگر مدلول این روایت را به جهت تناقض کنار بگذارید و از اعتبار ساقط کنید روایات دیگری در باب استصحاب داریم که فقط صدر روایت و "لاتنقض الیقین بالشک" در آنها آمده و این ذیل را ندارد و باید در هر دو طرف اصل جاری کنید.

نتیجه اینکه دلیل عدم جریان اصل در اطراف علم اجمالی همان لغویت و عدم ثمره فقهی است.

خلاصه امر پنجم:

ـ مرحوم آخوند معتقدند در تکالیف شرعیه صرفا موافقت عملی لازم است و موافقت التزامی و اعتقاد قلبی واجب نیست.

ـ طبق قول به لزوم موافقت التزامیه، در دوران بین محذورین موافقت التزامی اجمالی به لوح محفوظ کافی است.

ـ جریان یا عدم جریان اصل در اطراف علم اجمالی منافاتی با موافقت التزامیه اجمالی به لوح محفوظ ندارد.

الأمر السادس: لا تفاوت ...، ص28  [35]

امر ششم: قطع قاطع و قطّاع

مرحوم آخوند در این امر سه مطلب بیان می‌کنند.

مطلب اول: بیان دو نکته

در مطلب اول دو نکته دارند:

نکته اول: قطع قاطع و قطّاع حجت است

قبل از بیان نکته اول دو مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: مناسبت حکم و موضوع

یکی از قرائنی که به رفع اجمال در جمله کم می‌کند قرینه مناسبت حکم و موضوع است. با این اصطلاح از اصول فقه مرحوم مظفر، مبحث مجمل و مبیّن آشنا شده‌ایم.[36] در کفایه هم اواخر مبحث استصحاب مورد اشاره قرار می‌گیرد.[37]

به یک مثال دقت کنید: یکی از محرمات احرام صید کردن و کشتن هر نوع حیوان است. زراره از امام صادق علیه السلام سؤال می‌کند: "هل یَحُکُّ المحرم رأسه؟ قال : یحک رأسه ما لم یتعمد قتل دابة.[38] آیا فرد مُحرم می‌تواند سرش را بخاراند؟ فرمودند اگر تعمّد در کشتن دابه نداشته باشد اشکالی ندارد. به قرینه مناسبت حکم (جواز خاراندن) و موضوع (سر انسان) کاملا روشن است که مقصود از دابه در این روایت حیوانات چهار پا نیست بلکه حشراتی مثل شپش و امثال آن است.

مقدمه دوم: بعض تقسیمات قطع

قطع از جهات مختلف قابل تقسیم است:

ـ از جهت فردی که این حالت نفسانی و روانی در او پیدا می‌شود یا از جهت متعارف بودن یا نبودن مقدمات قطع دو قسم است:

قطع قاطع: فردی که از راه متعارف قطع پیدا می‌کند مثل اینکه از خبر 10 نفر ثقه یقین و قطع پیدا می‌کند.

قطع قطّاع: فردی که از راه نا متعارف قطع پیدا می‌کند مثل اینکه از خبر یک بچه پنج ساله قطع پیدا می‌کند.

ـ از جهت اسباب و مقدمات حصول قطع نیز تقسیم و اقسامی وجود دارد از جمله:

قطع حاصل از مقدمات عقلیه یا قطع حاصل از مقدمات شرعیه.

مرحوم آخوند می‌فرمایند اثر عقلی قطع، منجّزیّت و معذّریّت است. این اثر در ذات قطع وجود دارد چه قطع قاطع باشد چه قطع قطّاع، چه قطع حاصل از مقدمات عقلیه باشد چه مقدمات شرعیه. به این دلیل که عقل هیچ تفاوتی نمی‌بیند بین اقسام قطع لذا قطع قطاع را نیز منجّز می‌داند، حتی مخالفت قطّاع با قطعش را مستحق مؤاخذه می‌داند، و عذر قطّاع مبنی بر نامتعارف بودن سبب حصول قطع را نمی‌پذیرد، و اگر قطعش بر خلاف تکلیف واقعی باشد و به قطع عمل کند هم او را سزاوار مؤاخذه نمی‌داند، و احتجاج علیه قطاع به اینکه قطعش از راه نامتعارف پیدا شده را هم صحیح نیکو نمی‌داند هر چند قطاع حین حصول قطع و حین عمل به قطع توجه داشته باشد که قطعش از راه نامتعارف حاصل شده است.

نکته دوم: جواز تصرف شارع در قطع موضوعی

(نعم ربما یتفاوت) فرمودند حجیّت (منجّزیّت و معذّریّت) قطع ذاتی است و شارع نه می‌تواند حجیّت را از قطع سلب کند نه می‌تواند حجیّت را برای آن اعتبار کند، اما اگر قطع موضوعی باشد شارع صرفا می‌تواند در آن تصرف کرده و قطع موضوعی را محدود سازد به قسم یا موردی خاص که بر اساس اختلاف أدله و مناسبت حکم و موضوع قابل تشخیص است. مثلا شارع می‌تواند بگوید: "إذا قطعتَ من طریق الروایات بوجوب الصلاة، فتصّدق" یا "إذا أیقن غیر القطّاع بالنجاسة، فیجب تطهیر ثوبه للصلاة" یا "إذا أیقنتَ بصدق البیّنة، فیجب علیک ترتیب الاثر علی طبقه".

مطلب دوم: إبطال یک انتساب به اخباریان

(و بالجمله) مرحوم آخوند می‌فرمایند جمع‌بندی مطلب این شد که وقتی قطع موضوع قرار گرفت برای حکم عقل به منجّزیت و معذّریّت دیگر تفاوتی ندارد که صاحب قطع صرفا قاطع باشد یا قطّاع باشد،[39] مورد قطع مربوط به صلاة باشد یا غیر صلاة، سبب و مقدمات حصول قطع مقدمات شرعیه باشد یا مقدمات عقلیه زیرا اعتبار و حجیّت قطع ذاتی است و نه عقل و نه شرع نمی‌توانند حجیّت را از آن سلب کرده یا حجیّت را به آن اضافه نمایند.

سپس می‌فرمایند به اخباریان نسبت داده شده که معتقدند قطع حاصل از مقدمات عقلیه اعتبار ندارد و تنها قطعی اعتبار دارد که از راه مقدمات شرعیه، در نفس مکلف شکل‌گرفته باشد. اما این نسبت اشتباه بلکه کذب است.

مرحوم آخوند کلمات دو تن از بزرگان از اخباریان را از نگاه خودشان تحلیل می‌کنند که نشان دهند آنان چنین عقیده‌ای ندارند هر چند بعضی این برداشت مرحوم آخوند را ممکن است قبول نداشته باشند.

مرحوم سید صدر شارح وافیه می‌فرمایند اگر عقل چیزی را لازم (و واجب) شمرد تلازمی ندارد با اینکه شرع هم آن را واجب بشمارد. پس ایشان در صدد بیان این نکته هستند که اگر عقل قطع به وجوب چیزی پیدا کرد لزوما به این معنا نیست که شرع هم باید آن را به عنوان یک واجب شرعی به شمار آورد، معنای این سخن بی اعتباری عقل و قطع حاصل از مقدمات عقلیه نیست بلکه می‌فرمایند قطع حاصل از مقدمات عقلیه تلازم با وجوب شرعی ندارد.

مرحوم محمد امین استرآبادی نیز د رالفوائد المدنیّة معتقدند اصلا از طریق مقدمات عقلیه قطع حاصل نمی‌شود بلکه فقط از طریق مقدمات شرعیه است که برای مکلف قطع حاصل می‌شود. پس از طریق عقل فقط ظن به حکم شرعی حاصل می‌شود و ظن هم اعتبار ندارد.

سپس مرحوم آخوند قسمتهایی از عبارت مرحوم استرآبادی را نقل می‌کنند که نیاز به توضیح از خارج ندارد.

مطلب سوم:

قبل از بیان مطلب سوم دو مقدمه بیان می‌کنیم:

مقدمه کلامی: لزوم توجیه ظواهر مخالف برهان عقلی

سابقا اشاره کردیم اگر ظاهر بعضی از أدله شرعیه با برهان عقلی قطعی مخالف بود نمی‌توانیم برهان عقلی را کنار بگذاریم بلکه مجبوریم ظاهر دلیل را توجیه نماییم. مثلا به برهان عقلی ثابت است که خداوند جسم نیست لذا آیاتی مثل "ید الله فوق ایدیهم" یا "الی ربها ناظرة" را باید توجیه کنیم.

مقدمه فقهی: واجدی المنی فی الثوب المشترک

در فقه و همچنین مرحوم شیخ انصاری در رسائل مثالی مطرح می‌کنند که اگر دو نفر (مثلا بر اثر فقر) از یک لباس مشترک برای بیرون رفتن از منزل استفاده می‌کنند و در این لباس منی مشاهده کنند، یقین دارند یکی از این دو جنب است، حال اگر یکی به دیگری در نماز جماعت اقتدا کند، مأموم یقین دارد نمازش باطل است یا به خاطر اینکه خودش جنب است یا بخاطر اینکه امام جماعت جنب است. فقها بر اساس نص خاص فتوا به صحت نماز می‌دهند.

می‌فرمایند به برهان عقلی ثابت کردیم قطع در هر صورت معذّر و منجّز است، حال اگر در فقه با مواردی مواجه شدیم که فقها فتوا می‌دادند مکلف به قطع و علم تفصیلی‌اش اعتنا نکند این موارد را باید توجیه کنیم. به این صورت که حکمی را که مکلف در آن مورد قطع پیدا کرده در حق او فعلی نیست و در مرحله انشاء است و حکمی که فقیه بر اساس نص خاص شرعی بیان کرده فعلی و لازم الإتباع است. مرحوم شیخ انصاری به هشت مورد اشاره کرده‌اند[40] لکن مرحوم آخوند مثالی بیان نمی‌کنند. یکی از مثالهای این بحث همان واجدی المنی فی الثوب المشترک است که در مقدمه دوم بیان کردیم از نگاه عقل و مقدمات عقلی، مأموم قطع و علم تفصیلی دارد به بطلان نمازش لکن شرع و فقیه فتوا به صحت این نماز داده است و توجیه‌اش همان است که آن علم تفصیلی به بطلان نماز در حق مکلف فعلی نیست.

الأمر السابع: إنّه إذا ...، ص32  [41]

امر هفتم: علم اجمالی

در آخرین امر از امور هفت‌گانه مبحث قطع چند مطلب در مورد علم اجمالی ذکر می‌کنند.[42]

مطلب اول: آیا علم اجمالی منجّز تکلیف است؟

برای تبیین مطالب مرحوم آخوند باید یک مقدمه اصولی حاوی سه نکته بیان کنیم:

مقدمه اصولی: بیان سه نکته

نکته اول: شیعه معتقد به تخطئه است.

امامیه معتقدند در هر جایی که حکم ظاهری برای خروج مکلف از تحیّر وارد شده در واقع و لوح محفوظ حکم واقعی هم ثابت است. نهایتا ممکن است حکم ظاهری مثل آن حکم واقعی باشد یا ضد آن و بر خلاف آن باشد. اشکال اجتماع مثلین یا ضدّین را هم با اختلاف رتبه حلّ می‌کنیم یعنی حکم واقعی در مرحله انشاء و حکم ظاهری در مرحله فعلیّت است.

نکته دوم: اقسام شبهه

شک و شبهه‌ای که برای انسان پیدا می‌شود از دو حال خارج نیست یا شبهه بدویه است یا شبهه مقرون به علم اجمالی.

اگر شک داریم بازی بیلیارد مجاز است یا نه یک شک بدوی است. شبهه مقرون به علم اجمالی بر دو قسم است زیرا یا اطراف شبهه محصور و محدود است مثل شک در حرام بودن استفاده یکی از این سه مورد، یا شبهه غیر محصوره است مثل اینکه یقین دارد یکی از قصابی‌های قم گوشت با ذبح غیر شرعی می‌فروشد.

نکته سوم: اقسام امتثال اطراف علم اجمالی

مکلف در مواجهه با اطراف علم اجمالی عقلا از سه حالت خارج نیست، به عنوان مثال مقداری از وطن دور شده و شک دارد که آیا الآن به اندازه مسافت شرعی دور شده که نمازش قصر باشد یا به اندازه مسافت شرعی دور نشده و نمازش تمام است؟:

حالت یکم: مخالفت قطعیه یعنی همه اطراف را ترک می‌کند و هیچ نمازی نمی‌خواند.

حالت دوم: موافقت قطعیه یعنی همه اطراف را مرتکب شود و انجام دهد.

حالت سوم: موافقت (یا مخالف) احتمالیه یعنی یکی از قصر یا اتمام را می‌خواند و یکی را ترک می‌کند. چون یکی را انجام داده مثلا تمام خوانده است احتمال دارد حکم واقعی نیز همان باشد لذا می‌گوییم موافقت احتمالیه.

سؤال اصلی که مرحوم آخوند در این مطلب در صدد پاسخ به آن هستند این است که می‌دانیم علم تفصیلی علت تامه برای ثبوت تکلیف است یعنی به محض اینکه یقین پیدا کرد در شریعت اسلام تضییع حق الناس حرام است باید به آن عمل نماید

و دیگر منتظر ضمیمه شدن چیزی نباشد، آیا علم اجمالی هم علت تامه برای ثبوت و تنجّز تکلیف است؟

در پاسخ به این سؤال اقوال متعددی مطرح است که مرحوم مشکینی پنج قول را ذکر می‌کنند،[43] اما مرحوم آخوند دو قول را بررسی می‌فرمایند:

قول اول: (آخوند:) صرفا متقضی ثبوت تکلیف است.

مرحوم آخوند در اینجا[44] معقتدند علم اجمالی علت ثبوت تکلیف نیست بلکه صرفا مقتضی ثبوت تکلیف است. یعنی اگر مانع عقلی یا شرعی نباشد می‌تواند تکلیف را بر مکلف ثابت گرداند. پس مرحوم آخوند دو مدعا دارند:

مدعای اول: علم اجمالی علت تامه ثبوت تکلیف نیست.

دلیل: وجود جهل و اجمال در کنار علم

مرحوم آخوند می‌فرمایند علم اجمالی ترکیبی از علم (مثلا 90 درصد) و جهل (مثلا 10 درصد) است. به جهت همان مقدار اندک اجمال، جهل و نمی‌دانم که در علم اجمالی وجود دارد نمی‌توانیم با علم اجمالی کشف تام و علم صد در صد به تکلیف واقعی داشته باشیم. لذا شارع مجاز است که به عنوان حکم ظاهری اجازه مخالفت احتمالیه با تکلیف واقعی بدهد و بگوید مثلا نماز قصر را ترک کن و بخاطر استصحاب، نماز تمام بخوان. بلکه شارع به خاطر همان عدم کشف تام، می‌تواند اجازه مخالفت قطعیه با تکلیف واقعی دهد و به عنوان حکم ظاهری بفرماید می‌توانی هر دو طرف علم اجمالی را ترک کنی و نه قصر بخوانی و نه تمام.

اشکال: جواز مخالفت احتمالی یا قطعی، در تناقض با حکم واقعی است

مستشکل می‌گوید اگر شارع اجازه مخالفت قطعی با علم اجمالی بدهد یعنی مکلف می‌تواند نه قصر بخواند نه تمام در حالی که یقین دارد در واقع یکی از این دو نماز بر او واجب است. علم به وجوب اصل تکلیف و نماز با جواز ترک هر دو نماز در تناقض است و قابل جمع نیست. همچنین اگر شارع اجازه مخالفت احتمالی با علم اجمالی بدهد یعنی اجازه دهد نماز قصر را ترک و تنها نماز تمام بخواند باز هم این تناقض وجود دارد زیرا احتمال دارد در واقع وظیفه مکلف اتیان نماز قصر باشد، یعنی حکم واقعی قصر و حکم ظاهری تمام باشد و این هم تناقض است.

جواب: جواب نقضی و حلّی

مرحوم آخوند دو جواب می‌دهند یکی نقضی و یکی حلّی.

جواب نقضی: همین تناقض در شبهه بدویه و اطراف غیر محصوره هست.

می‌فرمایند عین همین اشکال تناقض در دو مورد دیگر هم هست و فقها فتوا به جواز ترک می‌دهند هر جوابی که آنجا به اشکال تناقض داده می‌شود را ما اینجا مطرح می‌کنیم.

مورد اول: شبهه بدویه. شک دارد بازی بیلیارد حرام است یا نه؟ تمام فقها حکم ظاهری برائت جاری می‌کنند با این که ممکن است در واقع بیلیار حرام باشد، پس تناقض بین احتمال حرمت بیلیارد با جواز آن است. مرحوم آخوند در قول دوم تصریح می‌کنند احتمال تناقض مثل قطع به تناقض محال است.

مورد دوم: شبهه مقرون به علم اجمالی در اطراف غیر محصوره. علم اجمالی دارد یکی از قصابی‌های قم گوشت بدون ذبح شرعی می‌فروشد، همه فقها میفرمایند در خرید از قصابی محله خودشان می‌تواند أصالة الحلیّة جاری کند و استفاده کند با اینکه احتمال دارد قصابی مورد نظر همین قصابی باشد. پس تناقض است بین احتمال حرمت این گوشت و اجرای اصل حلیّت.

جواب حلّی: حکم واقعی در مرتبه انشاء و ظاهری در مرتبه فعلیّت

مرحوم آخوند در مباحث بعدی می‌فرمایند بین حکم واقعی و ظاهری تناقضی وجود ندارد زیرا رتبه این دو حکم متفاوت است حکم واقعی در مرحله انشاء است و حکم ظاهری در حق مکلف به فعلیّت رسیده است.

مدعای دوم: علم اجمالی مقتضی ثبوت تکلیف است

(نعم کان العلم الاجمالی) می‌فرمایند وجود علم اجمالی صرفا مقتضی ثبوت تکلیف است یعنی چنانکه وجود آتش صرفا مقتضی سوزاندن است و باید مانعی مثل رطوبت هم نباشد، علم اجمالی توانایی اثبات تکلیف را دارد لکن باید ثابت شود که مانع عقلی یا شرعی از ثبوت تکلیف وجود ندارد.

مانع عقلی مثل اینکه عقل می‌گوید در اطراف شبهه غیر محصوره اگر علم اجمالی اجتناب از جمیع قصابی‌ها (و جمیع لبنیاتی‌ها و جمیع نانوایی‌های) قم را بر مکلف حرام کند عسر و حرج لازم می‌آید. پس عسر و حرج مانع ثبوت تکلیف حرمت بر ارتکاب جمیع الاطراف است.

مانع شرعی مثل اینکه در همین مورد شارع با أصالة الحلیّة یا أصالة الطهاره یا مثلا سوق المسلمین، لزوم اجتناب از جمیع الاطراف در شبهه غیر محصوره را لازم ندانسته است. پس أصالة الطهارة مانع ثبوت تکلیف حرمت جمیع الاطراف است.

خلاصه کلام اینکه علم اجمالی صرفا مقتضی ثبوت تکلیف است نه اینکه علت تامه ثبوت و تنجّز تکلیف باشد.

و أمّا احتمال أنّه بنحو الإقتضاء ...، ص34  [45]

قول دوم: (شیخ انصاری) قول به تفصیل

مرحوم شیخ انصاری یک تفصیلی دو بُعدی در مسأله قائل هستند، ایشان می‌فرمایند:

الف: علم اجمالی علت تامه ترک مخالفت قطعیه و انجام موافقت احتمالیه

مرحوم شیخ انصاری می‌فرمایند علم اجمالی علت تامه است برای حرمت مخالفت قطعیه یعنی به محض تحقق علم اجمالی در نفس مکلف، مخالفت قطعیه با تکلیف بر او حرام است.

دلیل: لزوم تناقض در صورت جواز مخالفت قطعیه.

می‌فرمایند از طرفی مکلف علم اجمالی دارد یکی از قصر یا تمام قطعا بر او واجب است حال اگر شارع اجازه دهد هر دو قصر و تمام را ترک کند تناقض بین حکم واقعی وجوب صلاة و حکم ظاهری عدم وجوب صلاة به وجود می‌آید. پس مخالفت قطعیه جایز نیست زیرا منجر به تناقض می‌شود. لذا مکلف باید موافقت احتمالیه انجام دهد یعنی یکی از دو نماز را بخواند مثلا نمازش را تمام بخواند با استصحاب حالت سابقه‌اش که در خانه خودش نمازش تمام بود الآن به این مسافت در خارج شهر رسیده شک دارد همچنان نماز تمام بر او واجب است یا نه؟ استصحاب می‌کند بقاء نماز تمام را.

ب: علم اجمالی مقتضی وجوب موافقت قطعیه است.

مرحوم شیخ انصاری می‌فرمایند علم اجمالی به تنهایی علت تامه نیست و نمی‌تواند انجام هر دو طرف شبهه را بر مکلف واجب کند بلکه نهایتا می‌تواند اصل تکلیف و انجام یکی از دو طرف را واجب کند لکن وجوب جمیع الاطراف نیاز دارد بررسی کنیم آیا مانعی از وجوب جمیع الاطراف هست یا نه؟

نقد قول دوم: در موافقت احتمالیه هم تناقض است

مرحوم آخوند می‌فرمایند چنانکه قطع به اجتماع نقیضین در یک مورد محال است و امکان استدلال وجود ندارد، اجتماع نقیضین احتمالی نیز محال است و امکان استدلال وجود ندارد.[46] توضیح مطلب این است که وقتی مکلف مخالفت احتمالیه انجام دهد یعنی فقط نماز تمام بخواند احتمال دارد در واقع نماز قصر بر او اجب باشد پس حکم ظاهری استصحاب گفت نماز تمام در حالی که احتمال دارد در واقع نماز قصر واجب باشد. پس احتمال می‌دهیم موافقت احتمالیه منجر به تناقض شود. احتمال تناقض مثل قطع به تناقض محال است.

اشکال مرحوم آخوند این است که وقتی مرحوم شیخ انصاری می‌فرمایند مخالفت قطعیه جایز نیست زیرا مستلزم تناقض است، خب مخالفت احتمالیه هم احتمال تناقض را به دنبال دارد. لذا باید مرحوم شیخ بفرمایند مخالفت احتمالیه (یا همان موافقت احتمالیه) هم صحیح نیست و مکلف باید موافقت قطعیه داشته باشد.

فافهم

اشاره است به نقد اشکالی که به مرحوم شیخ انصاری وارد کردند زیرا مرحوم شیخ انصاری خودشان در رسائل به این اشکال توجه داشته و پاسخ داده‌اند. مرحوم شیخ انصاری می‌فرمایند[47] در مخالفت قطعیه تناقض ثابت است زیرا مخالفت قطعیه یعنی انکار تکلیف واقعی، یعنی نه قصر بخواند نه تمام در حالی که یقین دارد یکی از این دو واجب است. اما در مخالفت احتمالیه انکار تکلیف وجود ندارد و همان شارعی که احتمال دارد قصر را بر مکلف واجب گردانیده باشد همو گفته است اگر با استصحاب، نماز تمام خواندی من قبول می‌کنم و همین نماز تمام به جای قصر کافی است. پس هم تکلیف واقعی انکار نشد هم شارع خودش اجازه داده و انجام نماز تمام را پذیرفته است.

نکته:

در مباحث اصولی در دو مورد با تفصیل بیشتری به مبحث علم اجمالی پرداخته می‌شود یکی همینجا یعنی در انتهای مبحث قطع و دیگری در مبحث برائت و اشتغال. سؤال این است که آیا مطلب در این دو موضع تکراری است؟

مرحوم آخوند می‌فرمایند مطلب تکراری نیست زیرا جهت بحث متفاوت است با این توضیح که:

اگر اینجا ثابت کنیم علم اجمالی علت تامه ثبوت تکلیف بر مکلف است وظیفه روشن است و به بحث دیگری نیاز نیست.

اگر اینجا ثابت کنیم علم اجمالی صرفا مقتضی ثبوت تکلیف است (که همین را گفتیم) طبیعتا در باب برائت و اشتغال باید بحث کنیم آیا مانع عقلی (مثل عسر و حرج) یا مانع شرعی (مثل اصل حلیّت یا اصل طهارت) از ثبوت تکلیف و وجوب موافقت قطعیه وارد شده یا نه؟ پس با توجه به مبنای ما در اینجا که علم اجمالی را مقتضی ثبوت تکلیف دانستیم باید در مبحث برائت و اشتغال بحث کنیم آیا مانعی از ثبوت تکلیف هست یا نه؟ اگر مانع بود دیگر موافقت قطعیه واجب نیست اما اگر مانع نبود مثل اطراف شبهه محصوره، موافقت قطعیه واجب خواهد بود با شرائط و نکاتی که در جای خودش می‌آید.

هذا بالنسبة الی اثبات ...، ص35

مطلب دوم: کیفیت امتثال در علم اجمالی

تا اینجا بحث از مطلب دوم و اثبات اصل تکلیف در اطراف علم اجمالی بود. در مطلب دوم بحث این است که چگونه تکلیف از عهده مکلف ساقط می‌شود؟

مرحوم آخوند اطراف علم اجمالی را به 9 قسم تقسیم می‌کنند و لابلای این اقسام، حکم آنها را نیز بیان می‌کنند.

برای وضوح بیشتر مطلب ابتدا اقسام 9 گانه را ذکر می‌کنیم و سپس بر بررسی حکم آنها می‌پردازیم.

اطراف علم اجمالی بر سه قسم است زیرا:

قسم یکم: اطراف علم اجمالی از توصلیّات است. شک دارد یا خون روی پیراهن ریخته یا شلوار. تطهیر لباس نیاز به قصد قربت ندارد.

یا اطراف علم اجمالی از تعبدیّات است. در تعبدیات نیز دو قسم داریم زیرا امتثال تکلیف:

قسم دوم: تعبدیّات مستلزم تکرار. یعنی امتثال اطراف علم اجمالی مستلزم تکرار عمل است یک بار باید نماز قصر بخواند و بار دیگر نماز تمام یعنی نماز را تکرار نماید.

قسم سوم: تعبدیّاتی که مستلزم تکرار نیست. اینکه شک دارد بین اقل و اکثر، یا نماز با سوره بر او واجب است یا نماز بدون سوره اینجا می‌تواند یک نماز با سوره بخواند، اگر نماز با سوره واجب باشد در واقع که او خوانده است و اگر نماز بدون سوره واجب باشد در واقع، این سوره‌ای که خوانده به عنوان ذکر حساب می‌شود و خللی در نماز ایجاد نمی‌کند.

هر کدام از سه قسم مذکور سه حالت دارند زیرا:

حالت یکم: مکلف متمکن از علم تفصیلی هست یعنی می‌تواند لباس را بررسی کند و یقین کند خون روی کدام چکیده است به جای اینکه هر دو را بشوید، همان لباس نجس را بشوید. یا می‌تواند مقدار مسافت را دقیق بررسی کند و یقین کند که نمازش قصر است یا تمام.

حالت دوم: مکلف متمکن از ظن تفصیلی است. ظن معتبر یا همان ظن خاص.

حالت سوم: مکلف متمکن از علم تفصیلی و ظن تفصیلی نیست بلکه متمکن از مطلق ظن است.

از ضرب سه حالت در سه قسم، 9 قسم بوجود می‌آید که مرحوم آخوند حکم این 9 قسم را در سه مرحله بیان می‌فرمایند.

و أمّا سقوطه به بأن ...، ص35  [48]

مرحله یکم: امتثال همه اطراف با تمکن از تحصیل یقین و علم تفصیلی

ذیل این مرحله سه قسم را بررسی می‌کنند:

قسم یکم: در توصلیات صحیح است

علم اجمالی دارد خون یا روی پیراهنش ریخته یا روی شلوار، می‌تواند وارسی کند و به یقنی برسد که کدام یک نجس شده اما بررسی نمی‌کند و هر دو را در ماشین لباس‌شویی می‌اندازد و تطهیر می‌کند. (این عمل مطابق احتیاط است)

مرحوم آخوند می‌فرماند امتثال اطراف علم اجمالی در این صورت اشکالی ندارد و شرعا تکلیفی بر عهده‌اش نیست.

قسم دوم: در تعبدیّات بدون نیاز به تکرار هم صحیح است

قبل از توضیح این قسم یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: قصد قربت، وجه و تمییز

در مبحث تعبدی و توصلی کفایه با سه اصطلاح قصد قربت، قصد وجه و قصد تمییز آشنا شدیم. اینجا هم می‌فرمایند شارع نمی‌تواند تواند امر به این سه را در همان دستور به عبادت أخذ کند زیرا مستلزم دور است.

قصد قربت: مرحوم آخوند فرمودند وجوبش به حکم عقل است و شارع نمی‌تواند بگوید صلّ مع قصد القربة.

قصد وجه: یعنی وجه و جهت انجام این عمل چیست؟ وجوب است یا استحباب. مرحوم آخوند و مشهور اصولیان معتقدند قصد وجه در عبادات واجب نیست.

قصد تمییز: یعنی در مواردی که این عمل، یک مشابه دارد معیّن کند که مثلا نماز چهار رکعتی ظهر می‌خواند یا چهار رکعتی عصر. مرحوم آخوند و مشهور اصولیان معتقدند قصد تمییز در عبادات واجب نیست. مرحوم آخوند اینجا می‌فرمایند اصلا آیه و روایت یا دلیل معتبر شرعی بر وجوب قصد تمییز نداریم.

علم اجمالی دارد یا نماز با سوره بر او واجب است یا نماز بدون سوره، با اینکه می‌تواند پیگیری کند و به یقین برسد که کدام یک بر او واجب است اما احتیاط کرده و یک نماز با سوره می‌خواند، اینجا هم می‌فرمایند عمل صحیح است زیرا اشکال در عمل از جانب یکی از سه عنوان ممکن است مطرح شود:

قصد قربت که در عمل دارد و نماز با سوره را به قصد قربت خوانده است.

قصد وجه هم داشته است و به قصد وجوب نماز را خوانده است.

قصد تمییز هم که محقق بوده که مثلا نماز ظهر می‌خواند نه نماز عصر.

بله فقط موقع خواندن سوره قصد جزئیّت نداشته یعنی وقتی سوره را در نماز می‌خواند نمی‌دانست که آیا سوره جزء نماز هست یا نه؟ پس تنها مشکلی که ممکن است مطرح شود این است که قصد جزئیت نداشته و روشن است که اصلا قصد جزئیّت در اجزاء عبادات لازم نیست، نه آیه و روایتی دارد نه سیره متشرعه چنین اقتضائی دارد.

قسم سوم: در تعبدیّات نیازمند به تکرار هم صحیح است

مکلف مقداری از شهر خارج شده نمی‌داند کمتر از 24 کیلومتر دور شده یا نه؟ وقت نماز ظهر داخل شده علم اجمالی دارد یا نماز قصر بر او واجب است یا نماز تمام، فرض این است که می‌تواند یقین به وظیفه پیدا کند (مثلا به شهر برگردد و با فعال کردن کیلومتر شمار دوباره برگردد و یقین پیدا کند نمازش در آن مکان قصر است یا تمام هر چند این کار عقلائی نیست اما فرض این است که با پرسیدن از دیگران یا با مثلا استفاده از جی پی اس صرفا اطمینان پیدا می‌کنند به مسافت نه یقین) اما دو نماز می‌خواند یکی قصر و یکی تمام که مطابق با احتیاط است، مرحوم آخوند اینجا هم معتقدند عملش صحیح است و وظیفه ساقط شده است.

مرحوم شیخ انصاری[49] سه اشکال به صحت این عمل دارند و احتیاط را نقد می‌کنند:

اشکال اول: چنین مکلفی قصد وجه ندارد زیرا وقتی نماز قصر می‌خواند نمی‌داند که نماز قصر بر او واجب است همچنین وقتی نماز تمام می‌خواند هم نمی‌داند که نماز تمام بر او واجب است.

اشکال دوم: چنین مکلفی قصد تمییز ندارد زیرا وقتی نماز قصر می‌خواند نمی‌داند معیّنا و مشخّصا همین قصر بر او واجب است نه تمام، همچنین وقتی تمام می‌خواند نمی‌داند معیّنا و مشخّصا همین تمام بر او واجب است.

اشکال سوم: وقتی مکلف یقین دارد مولا یک امتثال از او می‌خواهد، تکرار عمل و دو بار نماز خواندن یک کار عبث و بیهوده و بلکه لعب به امر مولا و نوعی سخریه و استهزاء به دستور شارع است.

مرحوم آخوند هر سه اشکال را پاسخ می‌دهند و می‌فرمایند:

اشکال اول وارد نیست زیرا قصد وجه محقق است، مکلف وقتی نماز قصر می‌خواند قصدش این است که یا یا این عمل یا عمل بعدی _نماز تمام) بر او واجب است. در هر صورت قصد وجوب دارد زیرا اگر وجوبی بر او نبود که نماز نمی‌خواند. بالأخره مسلّم و یقینی است که یکی از این دو نماز بر او واجب است و همین‌مقدار برای تحقق قصد وجه کافی است.

اشکال دوم وارد نیست زیرا هر چند قبول داریم قصد تمییز ندارد و نمی‌داند معیّنا نماز قصر بر او واجب است یا تمام اما قصد تمییز اصلا اهمیت ندارد زیرا هیچ دلیل شرعی بر وجوب آن نداریم. اگر قصد تمییز واجب بود با اینکه مردم معمولا توجهی به قصد تمییز ندارند که خود بخود انجام دهند و نیاز به تذکر و تنبه از جانب شارع دارند، وقتی مردم غافل‌اند شارع هم در هیچ دلیلی تذکر نداده که قصد تمییز لازم است پس اشکال دوم وارد نیست و اخلال به قصد تمییز سبب بطلان احتیاط و بطلان تکرار عمل نیست.

اشکال سوم هم وارد نیست زیرا: اولا: تکرار عمل یک غرض مهم عقلائی دارد و آن این است که چنانکه توضیح داده شد یقین پیدا کردن به وظیفه دشوار است اما احتیاط کردن و دو نماز خواندن نهایتا شش دقیقه وقت مکلف را می‌‌‌گیرد، لذا برای اینکه کار زودتر انجام شود کاملا عقلائی است که دو نماز بخواند و این کار عبث و بیهوده نیست.

ثانیا: تکرار عمل به معنای لعب به امر مولا نیست زیرا امر مولا را دارد انجام می‌دهد لعب به امر مولا زمانی است که فرد نماز نخواند و امر مولا را کنار بگذارد، لعب به کیفیت امتثال امر مولا هم نیست زیرا کیفیت امتثال و تکرار عمل یک غرض عقلائی دارد و نگاه عرف به دو بار نماز خواندن این فرد چنین نیست که دستور شارع را به سخره گرفته بلکه او را مشغول امتثال امر شارع می‌دانند.

أمّا إذا لم یتمکّن ...، ص36

مرحله دوم: امتثال همه اطراف با تمکّن از تحصیل ظن خاص

قبل از بیان مطلب مرحوم آخوند یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: محدوده حجیّت أمارات

در اصول فقه مرحوم مظفر در جلد اول، مبحث إجزاء و همچنین در ابتدای جلد دوم ذیل عنوان "موطن حجیة الأمارات" خواندیم که نسبت به جایگاه و محدوده حجیّت أمارات دو مبنا است:

مبنای اول: ظنّ خاص حاصل از أماره زمانی حجت است که راهی برای دستیابی به علم (تفصیلی یا اجمالی) وجود نداشته باشد. لذا دلیل حجیّت أماره و ظنّ خاص (ظن معتبر) می‌گوید جایی که علم تفصیلی یا اجمالی وجود دارد عمل بر اساس ظن خاص صحیح نیست. مرحوم صاحب معالم معتقد به این مبنا بودند.

مبنای دوم: ظنّ خاص حاصل از أماره مطلقا حجت است چه علم تفصیلی یا اجمالی باشد چه نباشد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند در جایی که فرد می‌تواند ظن تفصیلی یا همان ظنّ خاص معتبر پیدا کند و همان را مبنای امتثال قرار دهد و مثلا یک نماز قصر بخواند:

ـ طبق مبنای اول که در مقدمه گفته شد، عمل به ظن خاص صحیح نیست زیرا دسترسی به علم (اجمالی) دارد و می‌تواند با امتثال اطراف (خواندن قصر و تمام) علم پیدا کند وظیفه را انجام داده است. (ترجمه عبارت: اما زمانی که متمکّن نیست الا از ظن به تکلیف به صورت تفصیلی پس اشکالی وجود ندارد در تقدیم امتثال اطراف علم اجمالی بر امتثال بر اساس ظنّ خاص، اگر قائم نشود دلیلی بر اعتبار ظن خاص الا در جایی که متمکّن نیست از امتثال علم اجمالی).

ـ طبق مبنای دوم که در مقدمه گفته شد، عمل به ظن خاص صحیح است زیرا ظنّ خاص در هر صورت حجت است چه تمکن از علم داشته باشد چه نداشته باشد.

کما لا إشکال فی الإجتزاء ...، ص37  [50]

مرحله سوم: امتثال اطراف با تمکن از ظن مطلق

سؤال این است که اگر فرد برای تشخیص وظیفه نه امکان تحصیل علم دارد و نه امکان تحصیل ظن خاص، مثلا فرد عادل ثقه‌ای نیست که از او مقدار فاصله با شهر را بپرسد و بر اساس اطمینان به گفته او وظیفه را تشخیص دهد که نمازش شکسته است یا نه؟  صرفا یک فرد فاسق یا یک بچه مثلا ده ساله است که از قول او اطمینان حاصل نمی‌شود، در این صورت اگر احتیاط کرده و همه اطراف علم اجمالی را انجام دهد عملش صحیح و مسقط تکلیف هست یا باید بگوییم مطلق ظن حجت است و عمل بر اساس خبر فاسق مقدم است بر امتثال اطراف علم اجمالی؟

قبل از بیان کلام مرحوم آخوند یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم.

مقدمه اصولی: مقدمات دلیل انسداد

در اصول فقه مرحوم مظفر و همچنین رسائل مرحوم شیخ انصاری با مقدمات انسداد آشنا شده‌ایم هرچند تفصیل مطالب در رسائل خوانده نمی‌شود. به مقداری که نیاز داریم اشاره می‌کنم:

مقدمه اول: باب علم و عملی نسبت به معظم احکام شرعی منسد است.

مقدمه دوم: اهمال (و بی اعتنایی به) احکام شرعی جایز نیست.

مقدمه سوم: نسبت به مقدمه سوم دو دیدگاه وجود دارد:

الف: بعضی معقتدند احتیاط واجب نیست. (یعنی جائز است)

ب: بعضی معتقدند احتیاط جایز نیست و باطل است قائلین به این مبنا دو دلیل بر بطلان احتیاط دارند:

ـ بعضی می‌گویند الزام تمام مردم در تمام موارد شک به احتیاط کردن موجب عسر و حرج و اختلال نظام معیشت است لذا احتیاط جایز نیست.

ـ بعضی می‌گوید در مواردی که احتیاط موجب تکرار عمل است، این تکرار لعب به امر مولا و استهزاء دستور مولا است زیرا مولا یک نماز و یک امتثال از مکلف خواسته اما او دو امتثال بخواهد انجام دهد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند اگر قائلین به انسداد و حجیّت مطلق ظن در مقدمه سوم معتقد باشند احتیاط واجب نیست، عمل فرد مذکور صحیح است زیرا احتیاط کرده و هر چند احتیاط واجب نبوده لکن مجاز به احتیاط بوده است.

اما اگر معتقد باشند احتیاط جایز نیست طبیعتا امتثال جمیع اطراف علم اجمالی جایز نخواهد بود و موظّف است بر اساس ظن حاصل از خبر فاسق عمل کند. طبق این عقیده باید گفته شود مکلفین دو دسته‌اند یا مجتهد هستند یا مقلّد و دیگر دسته سوم به عنوان محتاط نداریم زیرا احتیاط کلاً جایز نیست.

مباحث قطع به پایان رسید و مرحوم آخوند وارد مبحث دوم و مطلب اصلی در مقصد ششم می‌شوند.



[1]. جلسه 20 ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 201، دوشنبه، 1403.11.29.

[2]. مرحوم آخوند در موارد مختلفی به وجدان تمسک می‌کنند تا اندازه‌ای که معروف است بعد از کتاب، سنت، اجماع و عقل دلیل پنجم مرحوم آخوند، وجدان و دلیل پنجم مرحوم شیخ انصاری انصاف است. اما مرحوم آخوند این وجدان را نه در کفایه نه در شرح رسائل نه در فوائد الأصول‌شان تبیین و تحلیل نمی‌کنند. البته استدلال به وجدان در همه جا به یک معنا نیست. در انتهای مبحث مجمل و مبیّن به وجدان تمسک کردند لکن مقصود در آنجا برداشت عرفی و علم به وضع معانی لغات بود نه بداهت.

[3]. جلسه 21، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 202، سه‌شنبه، 1403.11.30.

[4]. ممکن است این سؤال پیش بیاید که پس فائده تصویر چهار مرحله (اقتضا، انشاء، فعلیّت و تنجز) برای حکم شرعی چیست؟ چرا از ابتدا دو فعلیّت و تنجز مطرح نشد؟

پاسخ این سؤال با مراجعه به سه موضع از مطالب مرحوم آخوند در کفایه روشن می‌شود:

یکم: در تذنیب دوم انتهای مبحث اجزاء در اوامر می‌فرمایند: لا یذهب علیک أنّ الإجزاء فی بعض موارد الأصول و الطرق و الأمارات على ما عرفت تفصیله لا یوجب التصویب المجمع على بطلانه فی تلک الموارد فإنّ الحکم الواقعی بمرتبته محفوظ فیها فإنّ الحکم المشترک بین العالم و الجاهل و الملتفت و الغافل لیس إلاّ الحکم الإنشائیّ ... . ج1، ص127.

دوم: ج1، ص140: ... أما بناء على تبعیتها للمصالح و المفاسد فی المأمور به و المنهیّ عنه فکذلک ضرورة أن التبعیة کذلک إنما تکون فی الأحکام الواقعیة بما هی واقعیة لا بما هی فعلیّة فإنّ المنع عن فعلیة تلک الأحکام غیر عزیز کما فی موارد الأصول و الأمارات على خلافها و فی بعض الأحکام فی أوّل البعثة بل إلى یوم قیام القائم عجل اللّٰه فرجه مع أنّ حلال محمّد ...

سوم: ج1، ص186: ... فغایته أن لا یکون أحدهما فعلا محکوما بغیر ما حکم به الآخر لا أن یکون محکوما بحکمه و عدم خلوّ الواقعة عن الحکم فهو إنما یکون بحسب الحکم الواقعی لا الفعلی فلا حرمة للضدّ من هذه الجهة أیضا بل على ما هو علیه لو لا الابتلاء بالمضادّة للواجب الفعلی من الحکم الواقعی...

[6]. جلسه 22، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 203، چهارشنبه، 1403.12.01.

[7]. جلسه 23، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 204، شنبه، 1403.12.04.

[8]. ممکن است مرحوم آخوند این مراحل را از این روایت شریفه برداشت کرده باشند که: الکافی- ط دار الحدیث (الشیخ الکلینی) ، جلد : 1 ، صفحه : 268  أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ ، عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیى ، قَالَ : قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ علیه‌السلام : أَخْبِرْنِی عَنِ الْإِرَادَةِ مِنَ اللهِ وَمِنَ الْخَلْقِ؟ قَالَ : فَقَالَ : « الْإِرَادَةُ مِنَ الْخَلْقِ : الضَّمِیرُ وَمَا یَبْدُو لَهُمْ بَعْدَ ذلِکَ مِنَ الْفِعْلِ ، وَأَمَّا مِنَ اللهِ تَعَالى ، فَإِرَادَتُهُ إِحْدَاثُهُ لَاغَیْرُ ذلِکَ؛ لِأَنَّهُ لَایُرَوِّی، وَلَا یَهُمُّ ، وَلَا یَتَفَکَّرُ ، وَهذِهِ الصِّفَاتُ مَنْفِیَّةٌ عَنْهُ ، وَهِیَ صِفَاتُ الْخَلْقِ ؛ فَإِرَادَةُ اللهِ الْفِعْلُ لَاغَیْرُ ذلِکَ ...

[9]. جلسه 24، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 205، یکشنبه، 1403.12.05.

[10]. حقائق الأصول، ج2، ص17: هذا التزام بما یخالف أصول المذهب و ضروریاته، و أغرب من ذلک ما ذکره فی الحاشیة على هذا المقام ...

[11]. مثل آیه شریفه "کلٌّ یعمل علی شاکلته" که البته تفسیر و تحلیل این آیه در روایات تفسیریه و سایر أدله بازگو شده است.

[12]. در جزوه کفایه بخش یک و دو، صفحه 191. البته ممکن است در آینده به جهت ویرایش و صفحه‌آرائی این شماره صفحه تغییر کند.

[13]. جلسه 25، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 206، دوشنبه، 1403.12.06.

[14]. جلسه 26، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 207، یکشنبه، 1404.01.17. بعد از تعطیلات ماه مبارک رمضان و نوروز.

[15]. در تهذیب الأصول (سه جلدی) می‌فرمایند: ثمّ إنّ القطع قد یکون طریقاً محضاً، و قد یؤخذ فی الموضوع، و المأخوذ فی الموضوع تربوا إلى أقسام ستّة: ...

[16]. فوائد الأصول، ج3، ص9.

[17]. دراسات فی علم الأصول، (مقرّر: مرحوم شاهرودی)، ج3، ص43.

[18]. المنطق، ص41.

[20]. در سطر اول امر چهارم خواهند گفت که حکم نباید عین متعلق قطع باشد چون توقف الشیء علی نفسه و دور لازم می‌آید. إذا قطعت بوجوب الصلاة فیحب علیک عینه.

[21]. جلسه 27، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 208، دوشنبه، 1404.01.18.

[22]. جلسه 28، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 209، سه‌شنبه، 1404.01.19.

[23]. جلسه 29، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 210، چهارشنبه، 1404.01.20.

[24]. در مبحث علم اجمالی مرحوم آخوند عبارتی دارند که تأمل کنید با ادعایشان در اینجا تناقض دارد یا خیر؟ ایشان می‌فرمایند: إن مجرد إیجابه واقعاً ما لم یعلم لا یصحح العقوبة ، ولا یخرجها عن إنّها بلا بیان ولا برهان ، فلا محیص عن اختصاص مثله بما یتنجز فیه المشتبه لو کان کالشبهة قبل الفحص مطلقاً ، أو الشبهة المقرونة بالعلم الإِجمالی.

[25]. جلسه 30، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 211، شنبه، 1404.01.23.

[26]. جلسه 31، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 212، یکشنبه، 1404.01.24.

[27]. بعض محشین کفایه می‌گویند أصعب ما فی الکفایه تصویر همین دور است.

[28]. جلسه 32، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 213، دوشنبه، 1404.01.25.

[29]. در بعضی از نسخه‌های کفایه اینجا یک فافهم دارد بعضی از محشین مثل مرحوم جزائری در منتهی الدرایه و مرحوم حکیم در حقائق الاصول توجه دارند و وجهی برای فافهم بیان می‌کنند. وجهی که شیخنا الاستاد مطرح می‌فرمودند این است که مرحوم آخوند در مباحث بعدی به تقسیم حکم فعلی به من جهة یا من جمیع الجهات اشکال می‌کنند زیرا حکم فعلی من جهة بالأخره مثل حکم انشائی است که مولا حبّ و بغض یا اراده و کراهت ندارد و اینها در فعلی من جمیع الجهات می‌آید. پس حکم فعلی من جهة اصلا حکم فعلی نیست.

[30]. جلسه 33، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 214، سه‌شنبه، 1404.01.26.

[31]. جلسه 34، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 215، چهارشنبه، 1404.01.27.

[32]. عبارت این دو جواب در بعض نسخه‌ها مثل چاپ آل البیت اصلا نیامده است و در بعض نسخه‌ها مثل چاپ مجمع الفکر در پاورقی آمده و در بعض نسخه‌ها هم در متن آورده شده است. البته هم مرحوم مشکینی که شاگرد کلاس درس مرحوم آخوند هستند در حاشیه‌شان به این عبارت در متن کتاب اشاره کرده‌اند هم کلام بعدی که در عبارت هست یعنی اللهم الا ان یقال ناظر به همین جواب دور است لذا باید به این دو جواب اشاره کنیم.

[33]. فرائد الأصول، (مجمع الفکر)، ج3، ص409: ... فلا یجوز إبقاء کلّ منهما تحت عموم حرمة النقض بالشکّ‌؛ لأنّه مستلزم لطرح الحکم بنقض الیقین بمثله ...

[34]. کفایة الأصول (مجمع الفکر)، ج2، ص270 می‌فرمایند: ... فإنّ قوله فی ذیل بعض أخبار الباب: "و لکن تنقض الیقین بالیقین" لو سلّم أنّه یمنع عن شمول قوله علیه السلام فی صدره "لاتنقض الیقین بالشک" للیقین و الشک فی أطرافه للزوم المناقضة فی مدلوله ... إلا أنّه لایمنع عن عموم النهی فی سائر الأخبار مما لیس فیه الذیل و شموله بما فی أطرافه ...

[35]. جلسه 35، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 216، شنبه، 1404.01.30.

[36]. اصول الفقه، ج1، ص192 : ... فان هناک قرینة موجودة غالبا و هى مناسبة الحکم و الموضوع , فانها تقتضى غالبا تقدیر لفظ خاص مناسب مثل (( لا علم الا بعمل )) فان المفهوم منه انه لا علم نافع . و المفهوم من نحو (( لا غیبة لفاسق )) لا غیبة محرمة . و المفهوم من نحو (( لا رضاع بعد فطام )) لا رضاع سائغ . و من نحو (( لا جماعة فى نافلة )) لا جماعة مشروعة.

[37]. کفایة الأصول (مجمع الفکر)، ج2، ص264: ... من المناسبات بین الحکم و موضوعه ...

[39]. بر خلاف مرحوم کاشف الغطاء که به نقل مرحوم شیخ انصاری معتقدند قطع قطّاع حجت نیست.

[40]. فرائد الأصول، ج1، ص79:  ومنها: حکم بعض بصحة ائتمام أحد واجدی المنی فی الثوب المشترک بینهما بالآخر، مع أن المأموم یعلم تفصیلا ببطلان صلاته من جهة حدثه أو حدث إمامه.

[41]. جلسه 36، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 217، یکشنبه، 1404.01.31.

[42]. در اهمیت بحث علم اجمالی شیخنا الاستاد حفظه الله می‌فرمودند یک چهارم مباحث جلد دوم کفایه مرتبط با بحث علم اجمالی است.

[43]. در کفایه‌های دو جلدی با حاشیه مرحوم مشکینی، ج2، ص 210: أنّ الوجوه فی المسألة خمسة الأوّل عدم الاقتضاء و لا العلّیّة التامّة بالنسبة إلى کلتا المرتبتین و ...

[44]. مرحوم آخوند در کفایة الأصول، ج2، ص163 به بعد، ابتدای بحث اشتغال و دوران امر بین متباینین نظر دیگری را بیان می‌کنند و می‌فرمایند علم اجمالی علت تامه است برای ثبوت تکلیف. بین نظر اینجا و آنجا به تعبیر مرحوم مشکینی تناقض است.

[45]. جلسه 37، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 218، دوشنبه، 1404.02.01.

[46]. مرحوم آخوند در ج2، ص44 یعنی در صفحات بعد هم می‌فرمایند: لایمکن القطع بثبوت المتنافیین کذلک لایمکن احتماله.

[47]. فرائد الأصول، ج2، ص272. قسمتی از عبارت مرحوم شیخ این است که: غایة الأمر قیام الدلیل فی غیر المحصورة على اکتفاء الشارع عن الحرام الواقعی ببعض محتملاته.

[48]. جلسه 38، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 219، سه‌شنبه، 1404.02.02.

[50]. جلسه 39، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 220، شنبه، 1404.02.06.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۲۰:۴۳
سید روح الله ذاکری

المقصد السادس: الأمارات المعتبرة شرعا أو عقلا، ج2، ص9  [1]

 مقصد ششم: أمارات

مرحوم آخوند در ششمین مقصد از مقاصد هشتگانه کفایة الأصول به بررسی أمارات ضمن دو مبحث (احکام قطع، أمارات شرعیه) می‌پردازند. ابتدا یک مقدمه حاوی سه نکته بیان می‌کنند.

مقدمه: بیان سه نکته

نکته اول: مبحث قطع از مسائل علم اصول نیست

قبل بیان مطلب مرحوم آخوند یک مقدمه حاوی دو نکته بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی کلامی: موضوع علم کلام و علم اصول

موضوع علم کلام افعال الله است (مبدأ، معاد و افعال خداوند نسبت به انسان مثل ثواب دادن یا عقاب نمودن)

موضوع علم اصول با توجه به تعریفی که مرحوم آخوند ابتدای کفایه ارائه دادند قواعدی است که ممکن است در طریق استنباط احکام شرعی قرار گیرد.[2]

مرحوم آخوند می‌فرمایند مبحث قطع از مسائل علم اصول نیست زیرا در طریق استنباط حکم شرعی قرار نمی‌گیرد، بلکه یک حالت نفسانی و روانی است که بعد اطلاع از حکم شرعی برای انسان حاصل می‌شود. به عبارت دیگر قطع نتیجه استنباط است نه طریق برای استنباط.

بحث از قطع بیشتر شبیه مسائل علم کلام است زیرا وقتی مکلف قطع پیدا کرده تنها بحثی که باقی می‌ماند عمل کردن یا عمل نکردن بر اساس قطع است. اگر مکلف به قطعش عمل کند مسأله ثواب قابل بررسی است و اگر عمل نکند مسأله عقاب قابل بررسی است و بحث ثواب و عقاب نیز از مسائل علم کلام است نه علم اصول.

سؤال: چرا در مقصد ششم از قطع بحث می‌کنید؟

جواب: زیرا در مقصود ششم از أمارات معتبره شرعی بحث می‌کنیم که شارع آنها را حجت قرار داده است. یعنی شارع حجیّت را برای آنها جعل نموده، اما قطع جایگاه بالاتری دارد زیرا حجیّتش ذاتی است لذا مناسب است ابتدا از قطع سخن بگوییم که اگر قطع به حکم شرعی وجود داشت دیگر نوبت به أمارات نمی‌رسد که بحث کنیم شارع آنها را حجت قرار داده یا نه؟ پس تا وقتی قطع که حجیّتش ذاتی است وجود داشته باشد نوبت به أمارات شرعی نمی‌رسد.

فاعلم أنّ البالغ الذی ...، ص9

نکته دوم: تقسیم حالات مکلف در بررسی حکم شرعی

قبل از توضیح نکته دوم سه مقدمه بیان می‌کنیم:

مقدمه یکم: اصطلاح ظن علی الحکومه و علی الکشف

أمارة یا عقلی است و یا شرعی. أماره شرعی چیزی است که شارع به آن اعتبار داده است مثل خبر واحد و اجماع محصّل. أماره عقلی چیزی است که به دلیل عقل معتبر است.

با مبحث انسداد با علم به احکام الله از اصول فقه مرحوم مظفر و رسائل مرحوم شیخ انصاری آشنا شده‌ایم.

حجیّت مطلق ظن (چه ظن قوی یعنی اطمینان و چه ظن ضعیف) از نگاه قائلین به انسداد متفاوت است:

ـ بعضی معقتدند عقل حکم می‌کند به حجیّت مطلق ظنون. از این مبنا با عنوان ظن علی الحکومة یاد می‌شود.

ـ بعضی معتقدند دلیل شرعی داریم بر حجیّت مطلق ظنون. از این مبنا با عنوان ظن علی الکشف یاد می‌شود.

مبحث انسداد در ادامه مباحث همین مقصد در ج2، ص92 کفایة الاصول چاپ مجمع الفکر و مبنای ظن علی الحکومه و الکشف در صفحه 107 خواهد آمد. همچنین می‌توانید به بحر الفوائد مرحوم آشتیانی، ج1، ص229 مراجعه کنید که می‌فرمایند: فلا یخلو الأمر إمّا أن یقرّر على وجه الکشف أو الحکومة و المراد بالأوّل ...[3]

مقدمه دوم: عقل حکم ندارد درک دارد

در موارد مختلفی اشاره کرده‌ایم که حکم کردن از آن شارع است که برای حکم و دستورش ضمانت اجرایی (بهشت و جهنم) دارد لکن عقل هیچ حکمی ندارد زیرا ضمانت اجرایی ندارد بلکه عقل صرفا درک دارد. عقل درک می‌کند العدل حسنٌ و الظلم قبیحٌ.

مقدمه سوم: مراحل چهارگانه حکم شرعی

بارها تکرار شده که مرحوم آخوند برای حکم شرعی چهار مرحله تصویر می‌کنند:

یک: اقتضاء. به معنای بررسی مصلحت و مفسده توسط شارع. (البته تعبیر بررسی برای خداوند مسامحه است)

دو: انشاء. به معنای صدور حکم و مثلا ثبت در لوح محفوظ.

سه: فعلیّت. به معنای ابلاغ حکم شرعی توسط پیامبر صلی الله علیه و اله و سلّم.

چهار: تنجّز. به معنای رفع موانع برای عمل نمودن مکلف. (موانعی مثل جهل)

دو نکته لازم به ذکر است:

نکته اول: مرحوم آخوند در موارد مختلفی از کتاب کفایه به این مراحل حکم اشاره دارند لکن بهترین تبیین از این چهار مرحله را در شرح رسائل‌شان با عنوان حاشیة الفرائد ارائه نموده‌اند.[4]

نکته دوم: مرحوم آخوند دو صفحه بعد می‌فرمایند مرحله اول و دوم در واقع حکم شرعی نیست. الحکم ما لم یبلغ تلک المرتبة (فعلیة) لم یکن حقیقة بأمر و لا نهی ...

می‌فرمایند انسان بالغی که قلم تکلیف شامل او شده وقتی به حکم شرعی فعلی چه حکم واقعی و چه حکم ظاهری التفات، توجه پیدا می‌کند چه حکمی که متعلق به خود او هم هست (مثل نماز، روزه و حج) و چه حکمی که صرفا متعلق به مقلّدینش می‌باشد (مثل احکام بانوان) از دو حال خارج نیست:

ـ یا قطع به حکم شرعی فعلی واقعی یا ظاهری پیدا می‌کند. (مثل قطع به وجوب نماز یا قطع به حجیّت محتوای ظنی حاصل از خبر واحد در حرمت گوشت خرچنگ یا قطع به حجیّت اصل عملی برائت در بازی بیلیارد)[5]

ـ یا قطع به حکم شرعی پیدا نمی‌کند. در این صورت باید به وظیفه عقلی مراجعه کند لذا:

ـ ـ اگر قائل به انسداد و حجیّت مطلق ظنون از باب ظن علی الحکومه (عقل) است بر همان اساس عمل کند.

ـ ـ اگر قائل به انسداد نیست یا قائل به انسداد است اما حجیّت مطلق ظنون را از باب ظن علی الکشف می‌داند (و فرض این است که از طریق أمارات شرعیه نتوانست به حکم ظاهری یا واقعی خودش قطع پیدا کند) باید به اصول عقلیه برائت، تخییر و احتیاط عمل کند. توضیح کیفیت و شرائط عمل به اصول عقلیه خواهد آمد.

و إنّما عمّمنا متعلق القطع ...، ص9  [6]

نکته سوم: اشکال به تقسیم شیخ انصاری

مرحوم آخوند در سومین و آخرین نکته از مقدمه بحث، به نقد تقسیم مرحوم شیخ انصاری نسبت به حالات مکلف در کشف حکم شرعی اشاره می‌کنند و سه اشکال را بر آن وارد می‌دانند. تعریف مرحوم شیخ انصاری در ابتدای رسائل چنین بود که فرمودند: "أنّ المکلّف إذا التفت إلى حکم شرعیّ‌، فإمّا أن یحصل له الشکّ فیه، أو القطع، أو الظنّ‌".[7]

اشکال اول: عدم تعمیم نسبت به حکم ظاهری و واقعی

مرحوم آخوند در مقسم یا عنوان تقسیم‌شان فرمودند: "إذا إلتفت الی حکم فعلی واقعیّ أو ظاهری" در حالی که مرحوم شیخ انصاری اشاره‌ای به واقعی و ظاهری نفرمودند[8] و در ابتدای مبحث برائت به این تقسیمشان اشاره کرده و می‌فرمایند مقصود حکم واقعی است. اشکال مرحوم آخوند این است که قطع صرفا مربوط به حکم واقعی نیست بلکه در حکم ظاهری هم قطع قابل تصویر است.

اشکال دوم: اختصاص حکم شرعی به فعلی

مرحوم شیخ انصاری فرمودند وقتی مکلف به حکم شرعی التفات پیدا کند، گفتیم حکم شرعی چهار مرحله دارد (اقتضا، انشاء، فعلیّت و تنجز) و دو مرحله اقتضا و انشاء حقیقتا حکم شرعی نیستند لذا باید قید فعلی در تقسیم اضافه شود که مرحله اقتضا و انشاء را خارج کند.

اشکال سوم: تداخل اقسام

قبل از توضیح مطلب مرحوم آخوند یک مقدمه منطقی بیان می‌کنیم:

مقدمه منطقی: ارکان تقسیم

در المنطق[9] مرحوم مظفر خوانده‌ایم که اصول و ارکان تقسیم چهار تا است از جمله اینکه دارای ثمره باشد و بین اقسام تباین باشد. یعنی نباید اقسام تداخل داشته باشند. مرحوم مظفر برای نشان دادن تقسیم باطل و غلط دو مثال می‌زنند از جمله: "لو قسمنا سکان العراق الى علماء وجهلاء واغنیاء وفقراء ومرضی واصحاء ..."

مثال تقسیم صحیح این است که بگوییم انسان یا عالم است یا جاهل. مثال تقسیم غلط این است که بگوییم انسان یا عالم است یا جاهل است یا سفید پوست. اینجا روشن است که سفید پوست داخل همان عالم و جاهل وجود دارد.

اشکال سوم این است که فردی که ظن معتبر بر یک حکم شرعی پیدا نکرده لذا از راه قیاس ظن به حکم شرعی پیدا کرده است طبق تقسیم مرحوم شیخ انصاری با اینکه ظانّ است اما باید حکم شک و اصول عملیه در مورد او جاری سود زیرا ظن حاصل از قیاس اعتبار ندارد. پس بعضی از افراد ظانّ حکمشان داخل در حکم شاک شد و این هم تداخل اقسام و باطل است.[10]

در پایان مرحوم آخوند می‌فرمایند اگر اصرار بر تثلیث اقسام و تقسیم سه بُعدی مرحوم شیخ داشته باشید نهایتا می‌توانیم تقسیم خودمان را اینگونه تغییر دهیم که بالغ ملتفت به حکم فعلی واقعی یا ظاهری:

ـ یا قطع به حکم دارد.

ـ یا قطع به حکم ندارد. در این صورت:

ـ ـ یا طریق معتبر به حکم شرعی دارد که أماره است.

ـ ـ یا طریق معتبر به حکم شرعی ندارد که باید به قواعد مقرّرة (اصول عملیّة) عقلی یا شرعی مراجعه کند چرا که عمل طبق اصول عملیه وظیفه کسی است که نه قطع به حکم شرعی دارد و نه طریق معتبر (و أماره) نزد او قائم شده است.

پس مرحوم آخوند همان محتوای مورد نظر مرحوم شیخ انصاری را تقسیم بندی کردند لکن از اصطلاح قطع، ظن و شک استفاده نکردند که موجب تداخل بین اقسام نشود.



[1]. جلسه 18 ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 199، شنبه، 1403.11.27.

[2]. تعریف علم اصول در کفایة (چاپ مجع الفکر)، ج1، ص23. همچنین در ج1، ص174 در مبحث مقدمه واجب فرمودند: المسألة الأصولیة کما عرفت سابقا لیست إلاّ أن تکون نتیجتها صالحة للوقوع فی طریق الاجتهاد و استنباط حکم فرعیّ. و در ج1، ص211 در مبحث اجتماع امر و نهی فرمودند: نتیجة هذه المسألة مما تقع فی طریق الاستنباط کانت المسألة من المسائل الأُصولیة.

[4].  درر الفوائد فی الحاشیة على الفرائد (الآخوند الخراسانی) ، جلد : 1 ، صفحه : 70 فاعلم ان الحکم بعد ما لم یکن شیئاً مذکوراً یکون له مراتب من الوجود: (أوّلها) ان یکون له شأنه من دون ان یکون بالفعل بموجود أصلاً. (ثانیها) ان یکون له وجود إنشاء، من دون ان یکون له بعثاً و زجراً و ترخیصاً فعلاً. (ثالثها) ان یکون له ذلک مع کونه کذلک فعلاً، من دون ان یکون منجزاً بحیث یعاقب علیه. (رابعها) ان یکون له ذلک کالسّابقة مع تنجّزه فعلاً، و ذلک لوضوح إمکان اجتماع المقتضى لإنشائه و جعله مع وجود مانع أو شرط، کما لا یبعد ان یکون کذلک قبل بعثته (صلى اللَّه علیه و آله)، و اجتماع العلّة التّامّة له مع وجود المانع من ان ینقدح فی نفسه البعث أو الزّجر، لعدم استعداد الأنام لذلک، کما فی صدر الإسلام بالنّسبة إلى غالب الأحکام؛ و لا یخفى انّ التّضادّ بین الأحکام انّما هو فیما إذا صارت فعلیّة و وصلت إلى المرتبة الثّالثة، و لا تضادّ بینها فی المرتبة الأولى و الثّانیة، بمعنى انّه لا یزاحم إنشاء الإیجاب لا حقا بإنشاء التّحریم سابقاً أو فی زمان واحد بسببین، کالکتابة و اللّفظ أو الإشارة. (در چاپ سنگی این کتاب صفحه 36)

[5]. دلیل حجیت اماراتی مانند خبر واحد یا دلیل حجیّت اصول عملیه باید دلیل قطعی باشد و الا نمی‌توان برای اثبات حجیّت ظن حاصل از خبر واحد به دلیل ظنی تمسک نمود زیرا منجر به تسلسل است.

[6]. جلسه 19 ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 200، یکشنبه، 1403.11.28.

[7]. فرائد الأصول، چاپ مجمع الفکر، ج1، ص25.

[8]. البته ظاهر تقسیم مرحوم شیخ انصاری دلالت می‌کند مقصودشان حکم واقعی است زیرا در حکم واقعی، شک و ظن معنا دارد و الا اگر حکم ظاهری حاصل از خبر واحد یا اصل عملی باشد یا دلیل قطعی بر اعتبارشان دارد که می‌شود قطع به حکم یا دلیل قطعی ندارد که هیچ حکمی نخواهد بود پس شک یا ظن در حکم ظاهری معنا ندارد.

[10]. این تبیین از اشکال سوم (تداخل اقسام) بر اساس توضیح شیخنا الأستاد آیة الله مروی بود. مرحوم امام در تهذیب الأصول، (چاپ سه جلدی)، ج2، ص290 در توضیح اشکال مرحوم آخوند می‌فرمایند: أورد علیه المحقّق الخراسانی: بأنّ الظنّ إن قام دلیل على اعتباره فهو ملحق بالعلم، و إن لم یقم فهو ملحق بالشکّ‌، فلا یصحّ التثلیث. این تقریر از اشکال صحیح نیست زیرا این اشکال به خود مرحوم آخوند هم وارد می‌شود. البته مرحوم امام در تهذیب الاصول نهایتا تثلیث مرحوم شیخ انصاری را قبول ندارند.

مرحوم امام در انوار الهدایة فی التعلیقة علی الکفایة اشکال تدااخل اقسام را به شیخ انصاری وارد دانسته و در ج1، ص35 می‌فرمایند: فتثلیث الأقسام، ممّا لا بدّ منه، لکن لا بما ذکره الشیخ - قدّس سرّه - لتداخل الأقسام، بل بما ذکره شیخنا العلاّمة الحائری و بعض محققی العصر قدّس سرّهما.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۲۰:۳۷
سید روح الله ذاکری

فصلٌ: فی المجمل و المبیّن ...، ص352  [1]

فصل چهارم: مجمل و مبیّن

آخرین فصل از فصول چهارگانه مقصد پنجم (مطلق و مقیّد) که البته در اصول فقه مرحوم مظفر به درستی یک مقصد مستقل به شمار آمده، بحث از مجمل و مبیّن است. مرحوم آخوند به جهت اندک بودن محتوای این مبحث، آن را به عنوان یک فصل ذیل مبحث مطلق و مقیّد ذکر کرده‌اند.

مرحوم آخوند در این فصل چهار نکته بیان می‌فرمایند:

نکته اول: تعریف

مبیّن ما له ظاهر و یکون قالبا لخصوص معنی

مبیّن کلامی است که معنای آن روشن و ظاهر است و از نظر عرف، الفاظ منطبق بر معنا هستند و به تعبیر مرحوم آخوند الفاظ قالب همان معنا هستند. (چه نصّ چه ظاهر) هر چند ممکن است قرائن خارجیّة سبب اجمال و تردید در معنا شوند و بدانیم که گوینده معنای ظاهری کلامش را اراده نکرده، لکن اصل معنای کلام لولا قرینه، ظاهر و روشن است به چنین کلامی می‌گوییم مبیّن.

مجمل ما لیس له ظهور

مجمل خلاف مبیّن است یعنی الفاظ و جملاتی که از نظر معنایی ظهور ندارند و مقصود گوینده برای ما معلوم و روشن نیست. هر چند ممکن است قرائن خارجیّة رافع تردید و اجمال باشند و بالأخره متوجه مقصود گوینده بشویم اما اصل چنین کلامی مجمل نام دارد.

نکته دوم: ذکر چند مثال

مرحوم آخوند چند مثال بیان کرده‌اند ما هم چند مثال ضمیمه می‌کنیم:

ـ مثال مبیّن: آیه شریفه: "قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ". (نصّ) یا "أَقِیمُوا الصَّلَاةَ". (ظاهر)

ـ مثال مجمل: حروف مقطّعه در قرآن.

ـ مثال مجملی که با قرائن می‌توان رفع اجمال نمود، (سال گذشته در امر یازدهم: مبحث اشتراک لفظی به مناسبت چند نمونه ذکر کردم اینجا هم چند نمونه اضافه می‌کنم) چند نمونه در مباحث عقائدی و امامت و چند نمونه در مباحث فقهی:

الف: چند نمونه در مباحث عقائدی و امامت:

موارد مختلفی قابل بیان است از جمله:

نمونه یکم: من بنته فی بیته

بعضی به مرحوم قطب الدین شیرازی[2] از بزرگان شیعه (متوفای 710ه‍ ق) نسبت داده‌اند[3] که در جمعی از أمراء و علماء اهل سنت از ایشان که تقیّة می‌کردند پرسیده شد بهترین فرد بعد از پیامبر6 چه کسی است و ایشان پاسخ دادند:

خیرُ الوَری بعد النبی من بنته فی بیته                  من فی دُجی لیل العمی ضوء الهدی فی زیته

بهترین فرد بعد از پیامبر کسی است که دختر او در خانه‌اش است، کسی که در سراپرده شب که چشم جایی را نمی‌بیند نور هدایت در وجود او است. هر دو فراز این بیت می‌تواند دو معنای متفاوت داشته باشد. در مصراع اول دو احتمال است:

1. بهترین فرد بعد پیامبر کسی است دختر پیامبر در خانه او است که منطبق بر مولایمان أمیر مؤمنان است. (ضمیر بنته به نبی بازگردد) 2. بهترین فرد بعد پیامبر کسی است که دختر آن فرد در خانه پیامبر باشد. (ضمیر بنته به من بازگردد)

در مصراع دوم نیز دو احتمال است:

1. کسی که در تاریکی شب به جای پیامبر در بستر ایشان خوابید، که منطبق بر مولای ما أمیر مؤمنان علیه السلام است. (لیلة المبیت) 2. کسی که در تاریکی شب (به اجبار) با پیامبر همراه شد که خلیفه مجعول دوم است.

نمونه دوم: ألا فالعنوه

ابن عبد ربّه أندلسی (متوفای 328ه‍ ق) نسبت به دو نفر یکی صعصعة بن صوحان[4] و دیگری عقیل ابن ابیطالب[5] نقل می‌کند که گفته‌اند: أمرنی معاویة أن ألعن علیّاً ألا فالعنوه.

نمونه سوم: الخلفاء أربعة أربعة أربعة

گفته شده بعضی از شیعیان وقتی در مجلسی از اهل سنت حاضر بود و برای روشن شدن مذهب او سؤال کرده بودند خلفاء پیامبر چند نفر هستند، ایشان هم جواب داده بود أربعة، أربعة، أربعة. طبیعتا برداشت یک سنی مذهب تأکید بر عدد چهار است اما برداشت یک شیعه عدد 12 است.

نمونه چهارم: أنا و الله من علیّ و من عثمان بریّ

ابن قتیبة[6] موارد مختلفی از این بحث را اشاره می‌کند از جمله اینکه نقل می‌کند یکی از خوارج راه را بر یکی از شیعیان بست و به او گفت یا از علی بن ابی طالب (علیهما السلام) و عثمان تبرّی و بیزاری می‌جویی یا تو را می‌کشم، آن فرد شیعه گفت: "أنا و الله من علیّ، و من عثمان بریّ" و جان خودش را نجات دارد. مقصودش این بود که به خدا قسم من از علی هستم و از عثمان بیزارم اما ظاهرش را می‌توان به گونه دیگر معنا نمود.

نمونه پنجم: تأویل لعن موجود در زیارت عاشورا

مرحوم قاضی نور الله شوشتری در مجالس المؤمنین (به زبان فارسی)، ج1، ص480 در شرح حال شیخ الطائفة الامامیه مرحوم شیخ طوسی می‌نویسند: نقل است که بعضى از مخالفان بعرض خلیفۀ عباسى که معاصر شیخ ابو جعفر بود رسانیدند که او و اصحاب او از شیعۀ امامیه سب صحابه مى‌کنند و کتاب مصباح او که دستور اعمال و ادعیۀ سنۀ متهجدان ایشان است بر آن گواهى مى‌دهد زیرا که در دعاء روز عاشورا از آن کتاب واقع است که اللهم خص اول ظالم باللعن منى و ابداء به اولا ثم الثانى و الثالث و الرابع اللهم العن یزید خامسا. پس خلیفه بطلب شیخ و کتاب مصباح فرستاد چون شیخ با کتاب حاضر شد و باعث طلب او مذکور گردید منکر سب شد و چون کتاب را گشودند و دعاى مذکور به او نمودند و گفتند این را چه عذر خواهید گفت شیخ در بدیهه گفت یا امیر المؤمنین مراد از آن عبارت نه آنست که غمازان گمان برده‌اند بلکه مراد باول ظالم قابیل قاتل هابیل است که بنیاد قتل در دنیا نهاد و ابواب لعن بر روى خود گشاد و مراد بثانى عاقر ناقۀ صالح است و اسم عاقر قیدار بن سالف بود و مراد بثالث قاتل یحیى بن زکریا است که بسبب بغیۀ از بغایاى بنى اسرائیل اقدام بر قتل آن معصوم نمود و مراد برابع عبد الرحمن بن ملجم است لعنه اللّه که اقدام بقتل على بن ابى طالب علیه السّلام نمود. خلیفه چون آن تاویل را شنید تصدیق او نمود و انعام فرمود و از ساعى و غماز انتقام کشید.

(دقت شود که شیعه بودن مرحوم شیخ طوسی بر همه روشن بوده لکن اعتراض به جهت لعن و سبّ صحابه بوده که ایشان به جهت دفع خطر از شیعیان با ظرافت آن را تأویل و توجیه می‌کنند)

ب: چند نمونه فقهی

نمونه یکم: در مبحث دریافت اجرت توسط قاضی

در مبحث جواز یا عدم جواز دریافت مزد توسط قاضی در کتاب القضا (و گاهی در مکاسب محرمه مبحث رشوه) بین فقها بحث است. یکی از روایات این بحث چنین است که امام صادق علیه السلام به عمار بن مروان فرمودند و السُحت انواع کثیره منها ما اصیب من اعمال الولاة الظلمة و منها اجور القضاة و اجور الفواجر و ثمن الخمر و النبیذ و المسکر و الربا بعد البینه.[7] سحت در بُغض شدید و حرمت بکار می‌رود. حضرت می‌فرمایند (کسب) مال حرام انواع زیادی دارد یکی از آن انواع پولی است که از خدمت به والیان و حاکمان ظالم و جائر به دست می‌آید، و منها اجور القضاة در مرجع ضمیر منها دو احتمال مساوی است:

احتمال یکم: به کلمه "انواع" برگردد یعنی یکی از انواع مال حرام مزدی است که قاضی دریافت کند. طبق این احتمال دریافت مزد بر قاضی حرام است چه از حاکم ظالم چه از حاکم عادل.

احتمال دوم: به کلمه "اعمال" برگردد یعنی یکی از راه‌های خدمت به حاکم ظالم و جائر قضاوت کردن در حکومت او و دریافت مزد است. طبق این احتمال، دریافت مزد فقط از حاکم ظالم بر قاضی حرام است.

هر دو احتمال مساوی است لذا مقصود از این فراز در روایت مجمل و غیر قابل استناد است. (بله قدر متیقن از حرمت دریافت مزد بر قاضی، دریافت مزد از قاضی ظالم و جائر است)

نمونه دوم: در مبحث حرمت سبّ

در مکاسب محرمه مرحوم شیخ انصاری مبحث سب المؤمن (یا حرمت سبّ جمیع الناس) اجمالا با این بحث آشنا شده‌ایم. یکی از أدله حرمت سبّ که فقها استناد می‌کنند آیه شریفه: "لاَّ یُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ."[8] است. اینجا هم دو احتمال است:

احتمال یکم: "من القول" بیان از سوء باشد. یعنی خدا ابراز گفتار سوء و قبیح را دوست ندارد و حرام است.

احتمال دوم: مرحوم آیة الله تبریزی در شرح مکاسب[9] می‌فرمایند: "من القول" بیان از جهر به سوء است. یعنی اگر فردی عمل سوءای انجام داد دیگران حق ندارند آن را ابراز و آشکار کنند إلّا من ظُلم.

طبق احتمال اول آیه حرمتّ سبّ را بیان می‌کند اما احتمال دوم ارتباطی به حرمت سبّ ندارد؛ لذا آیه از این جهت اجمال دارد و بعض محققین از جمله مرحوم امام و شیخنا الأستاد آیة الله حاج شیخ جواد مروی حفظه الله معتقدند قابل استناد برای اثبات حرمت سبّ نیست.

و لکلّ منهما فی الآیات ...، ص352  [10]

مرحوم آخوند می‌فرمایند هر کدام از مجمل و مبیّن در آیات و روایات نمونه‌های فراوانی دارند که نیازی به ذکر نیست لکن بعضی از آیات و روایات هم هست که مورد بحث و اختلاف قرار گرفته، بعضی از اعلام یک متن را مجمل و بعضی دیگر همان متن را مبیّن به شمار می‌آورند، طبیعتا چنین اختلافاتی به اختلاف در فتوا هم می‌تواند منجر شود. چند نمونه:

یکم: آیه شریفه السَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ أَیْدِیَهُمَا.

در این آیه نسبت به معنای کلمه قطع در این آیه چند برداشت مطرح است: إبانه و جدا کردن، خراش دادن، مجروح کردن.

همچنین نسبت به معنای کلمه ید در این آیه چند برداشت مطرح است: تمام دست تا بازو، تا آرنج، تا مج دست، فقط انگشتان.

 دوم: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ

برای توضیح آیه دوم و سوم ابتدا یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: مبنای حذف المتعلق دال علی العموم

متعلق حکم شرعی بر دو قسم است:

قسم یکم: فعلی از افعال است. مثل اینکه بفرماید: "حُرّمت علیکم شرب الخمر".

قسم دوم: عین خارجی است. مثل اینکه بفرماید: "حُرّمت علیکم الخمر". در این قسم روشن است که خود خمر ارتباطی به انسان ندارد که حرام باشد یا حلال بلکه انجام یکی از افعال انسان نسبت به خمر است که حرمت یا حلیّت‌اش معنا پیدا می‌کند، مثل تولید خمر، نوشیدن، خرید، فروش، نگهداری و ... . پس در هر جمله‌ای که حکم شرعی به عین خارجی تعلق گرفته باشد باید یک فعلی در تقدیر گرفته شود.

قاعده‌ای در ادبیات عرب مطرح است که به علم اصول هم سرایت کرده تحت عنوان حذف المتعلق دالّ علی العموم، یعنی وقتی متعلق و فعل مربوط به عین خارجی محذوف باشد معنایش این است که تمام افعالی که قابلیّت و امکان دارد در تقدیر هستند. پس در مثال "حُرّمت علیکم الخمر" افعال شرب، بیع، شراء، حفظ و ... همه در تقدیر است و همه اینها تحریم شده‌اند.

این قاعده را جمعی از محققان اصولی[11] مثل شیخنا الأستاد آیة الله شیخ جواد مروی قبول ندارند. به این دلیل که چنین استظهاری نه عرفی است نه با مقدمات حکمت قابل اثبات است. لذا در روایتی مثل: "أنهاکم عن آنیة الذهب و الفضة" نمی‌توان گفت فعلهای مختلفی در تقدیر است از جمله خرید، فروش، حفظ و نگهداری، تولید، آب خوردن در ظرف طلا و نقره، غذا خوردن و ...

در آیه شریفه "حرّمت علیکم أمهاتکم" معلوم نیست چه فعلی در رابطه با مادران حرام شده است، ضرب مادر، توهین به مادر، قتل مادر، ازدواج با مادر، نگاه به موی مادر و ... لذا برای روشن شدن وظیفه شرعی باید به قرائن و روایات مراجعه نمود.

سوم: آیه شریفه أُحِلَّتْ لَکُم بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ

در این آیه کریمه نیز مانند آیه قبل اینکه چه فعلی در تقدیر است معلوم و روشن نیست و باید از قرائن و روایات به دست آورد. (بهیمة از ماده بهم با ریشه معنایی ابهام به معنای زبان بسته، در بعض روایات، بهیمة به جنین داخل شکم حیوان چهارپا اطلاق شده است)

چهارم: کلیشه‌های حاوی لاء نفی جنس

جملاتی مانند "لاصلاة إلا بطهور" از این جهت اجمال دارد که از چه حیثیتی سخن گفته شده؟ "لاصلاة حقیقةً" یا "لاصلاة صحیحةً" یا "لاصلاة کاملة".

نکته سوم: اثبات اجمال یا بیان با برهان نیست

(لایذهب علیک) می‌فرمایند برای اثبات اینکه یک کلمه یا جمله جمل است یا مبیّن راهش برهان و صغری کبری چیدن و نتیجه گرفتن نیست بلکه واگذار به وجدان است که آیا این لفظ یا جمله را ظرف و قالب برای این معنای خاص می‌داند یا نه؟ پس با مراجعه به وجدان و اطلاعات لغوی و ادبی می‌توانیم تشخیص دهیم این لفظ مجمل است یا مبیّن.

فتأمل

اشاره به نقد قبل است یعنی اینگونه نیست که مراجعه به وجدان همیشه راهگشا باشد بلکه در موارد متعددی مجبوریم به لغت و منابع لغوی موجود در عصر نص (حضور اهل بیت علیهم السلام) مراجعه کنیم تا معنای یک لفظ را تشخیص دهیم کتبی مثل العین خلیل بن احمد فراهیدی، اصلاح المنطق ابن سکیت یا کتب قریب به عصر نص مثل معجم مقاییس اللغه.

نکته چهارم: اجمال و بیان دو وصف اضافی (نسبی) هستند

(ثمّ لایخفی) مجمل یا مبیّن بودن دو وصف نسبی و اضافی هستند یعنی:

ـ ممکن است یک لفظ نزد فرد الف مجمل باشد (چون اهل لسان نیست یا معنای لفظ را نمی‌داند یا معنای ظاهری‌اش با قرائن پیرامونی سازگار نیستند، قرائن یک معنایی به ذهن می‌رسانند اما معنای لغوی لفظ چیز دیگری است.)

ـ اما نزد فرد ب مبیّن باشد زیرا علم به وضع و معنای لغوی دارد یا قرینه‌ای که سبب اجمال شود نزد او محقق نیست.

در پایان می‌فرمایند بررسی تفصیلی این مطالب خارج از بحث اصولی است و جایگاه اصلی‌اش در فقه و استنباط حکم شرعی از الفاظ آیات و روایات است.

هذا تمام الکلام فی المقصد الخامس (المطلق و المقیّد) و علی الله التوکّل و به الإعتصام.

 

معیارهای انتخاب استاد درس خارج (جلسه سوم)

در پایان این جلسه در ادامه مبحث انتخاب استاد درس خارج به عنوان سومین جلسه به بیان نکاتی با محوریّت معیار نبودن حجم و میزان محتوای یک جلسه درس خارج نکاتی تبیین شد با این توضیح که معیار، پژوهش محور بودن بحث است و اینکه طلبه بتواند با مراجعه به منابع مطرح شده در درس، به تحلیل مطلب بپردازد که لازمه این کار محدود بودن محتوا و مراجعات است لذا اگر در یک جلسه درس شش صفحه A4 و به عبارت دیگر کلام پنج نفر از اعلام توسط استاد ارائه و مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد طبیعتا فرصت تحقیق مفصل و إعمال فکر توسط طلبه برای تمام زوایای آن محتوا باقی نمی‌ماند. برای توضیحات بیشتر می‌توانید به انتهای فایل صوتی این جلسه مراجعه نمایید.



[1]. جلسه 16 ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 197، سه‌شنبه، 1403.11.23. یکشنبه به جهت بارش برف و دوشنبه 22 بهمن و تعطیل بود.

[2]. او شاگرد مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی بود و آثاری در علم هیئت، طب، اصول و تفسیر از خود بجای گذاشت. ایشان دائی سعدی شیرازی بوده است. اواخر عمر در تبریز بود و بعد از فوتش او را در  قبرستان (چرنداب تبریز) دفن کردند.

[3]. محدث خبیر مرحوم شیخ عباس قمی در الکنی و الألقاب، ج3، ص73 این بیت را به ایشان نسبت می‌دهد البته نقل می‌کنند که این بیت به سبط بن جوزی (متوفای 654ه‍ ق) از علماء اهل هم نسبت داده شده است.

[4]. العقد الفرید، ج2، ص298.

[5]. العقد الفرید، ج4، ص114.

[6]. تأویل مختلف الحدیث، ابن قتیبة دینوری، ص39: فإن أحببت أن تعلم کیف یکون طلب المخرج خبرناک بأمثال ذلک فمنها أن رجلا من الخوارج لقی رجلا من الروافض فقال له والله لا أفارقک حتى تبرأ من عثمان وعلی أو أقتلک فقال أنا والله من علی ومن عثمان برئ فتخلص منه وإنما أراد أنا من علی یرید أنه یتولاه ومن عثمان برئ فکانت براءته من عثمان وحده ومن ذلک أن رجلا من أصحاب السلطان ...

[8]. سوره مبارکه نساء، آیه 148.

[10]. جلسه 17 ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 198، چهارشنبه، 1403.11.24.

[11]. مرحوم شهید صدر در بحوث فی شرح العروة الوثقى (الصدر، السید محمد باقر) ، جلد : 1 ، صفحه : 180  می‌فرمایند: ان هناک بحثا کلیا فی کون حذف المتعلق ملاکا للاطلاق فان هذا کلام مشهور لا أساس له، وإنما ادعاه جماعة، لانهم یرون فی کثیر من موارد حذف المتعلق استظهار الاطلاق عرفا، فخیل لهم أن منشأ ذلک هو کون حذف المتعلق ملاکا للاطلاق، مع أن منشأ فی الحقیقة قرینیة الارتکاز بمناسبات الحکم والموضوع على ما هو المحذوف.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۱۹:۳۹
سید روح الله ذاکری

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا محمد و آله الطاهرین،

صلاة ترغم أنوف الجاحدین، اللهم وفّقنا للعلم و العمل به

 

جلسه یکم از ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404[1]

با استعانت از ذات مقدس پروردگار و ذیل توجهات آقا و مولایمان حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف و حضرت معصومه سلام الله علیها بحث را در ترم دوم آغاز می‌کنیم.

نکاتی در آغاز مباحث کفایه در سال تحصیلی گذشته بیان شد که برای فراگیری کفایة الأصول بسیار ضروری است که به جهت عدم تکرار، دوستان را به جزوه سال قبل که در وبلاگ المصطفی بارگزاری شده ارجاع می‌دهم.

در ابتدای مباحث کفایه گفتیم مرحوم آخوند مباحث کتاب کفایة الأصول را در یک مقدمه، هشت مقصد و یک خاتمه تبویب فرموده‌اند. عناوین مقاصد هشت‌گانه عبارت بودند از: 1. اوامر 2. نواهی 3. مفاهیم 4. عام و خاص 5. مطلق و مقید، مجمل و مبین 6. امارات معتبر شرعی و عقلی (مانند احکام قطع و ظن، اجماع، خبر واحد، قیاس)؛ 7. اصول عملیه 8. تعارض ادله شرعیه (تعادل و تراجیح). به مقصد پنجم رسیدیم.

المقصد الخامس: فی المطلق و المقیّد و المجمل و المبیّن، ج1، ص337 [2]

مقصد پنجم: مطلق و مقیّد

مرحوم آخوند مباحث مقصد پنجم را ضمن چهار فصل ارائه میدهند: 1. تعریف و الفاظ مطلق. 2. مقدمات حکمت. 3. اقسام مطلق و مقیّد. 4. مجمل و مبیّن.

فصل اول: تعریف و الفاظ مطلق

قبل از ورود به مطالب مرحوم آخوند، تفاوت مهم بین عام و مطلق را در قالب یک مقدمه بیان می‌کنیم:

مقدمه اصول: تفاوتهای عام و مطلق

به طور خلاصه می‌توان گفت:

ـ دلالت عام یک دلالت بیانی و دلالت مطلق یک دلالت سکوتی است.

ـ دلالت عام یک دلالت لفظی و دلالت مطلق یک دلالت عقلی است.

ـ یک تفاوت مهم قابل دقت در محل بحث ما که البته فی الجمله مورد اختلاف بین اصولیان هم می‌باشد این است که عام لفظی است که وضع شده برای دلالت بر شمول اما مطلق لفظی است که شمول در آن از قرینه و مقدمات حکمت فهمیده می‌شود. این تفاوت را از نگاه مرحوم آخوند که از مطالبشان در مبحث مطلق و مقید به دست می‌آید اینگونه توضیح می‌دهیم که عام (مثل کل و جمیع) لفظی است وضع شده برای دلالت صریح بر شمول نسبت به افراد (چه به نحو استغراقی چه مجموعی و چه بدلی) اما مطلق لفظی است که وضع شده باشد برای دلالت صریح بر شمول نسبت به افراد طبیعت.

این مطلب نیاز به توضیح دارد که در پایان این فصل روشن خواهد شد و ضمن جمع‌بندی پایانی این فصل تکرار خواهیم کرد و به چند منبع مثل آثار مرحوم امام، مرحوم شهید صدر، مرحوم قزوینی شارح معالم ارجاع خواهیم داد.

در این فصل سه مطلب بیان می‌فرمایند:

مطلب اول: تعریف مطلق

اصولیان تعاریف مختلفی برای مطلق و مقیّد ارائه داده‌اند لکن مرحوم آخوند فقط به تعریف مشهور اشاره کرده و طبق مبنایشان می‌فرمایند نیازی به صرف وقت برای پیدا کردن تعریف جامع و مانع نداریم زیرا ما از حقیقت امور اطلاع نداریم که بتوانیم تعریف خالی از عیب و نقص ارائه دهیم علاوه بر اینکه ثمره اصولی هم ندارد.[3] لذا می‌فرمایند لفظ مطلق یعنی لفظ دال بر شمول در محدوده طبیعت خودش (نه شمول نسبت به هر معنایی).

با این تعریف وارد مطلب دوم و بررسی (بعض الالفاظ التی یطلق علیها المطلق) بعضی از الفاظی که از نگاه مشهور مصداق لفظ مطلق‌اند می‌شوند (أو غیرها) و به مناسبت وارد بررسی بعضی از الفاظی می‌شوند که اصطلاح مطلق بر آنها صادق نیست لکن شباهتی به لفظ مطلق دارند مثل مفرد معرّف باللام.

مطلب دوم: بررسی موضوع‌له در الفاظی که ادعا شده مطلق‌اند

مرحوم آخوند چهار مورد را بررسی می‌فرمایند و در پایان هر کدام معتقدند شمول نسبت به افراد، در معنای موضوع‌له هیچکدام أخذ نشده است:

یکم: اسم جنس

مرحوم آخوند دو نکته دارند:

نکته اول: اسم جنس می‌تواند جوهر یا عرض یا عرضی باشد.

ابتدا یک مقدمه که در مباحث سابق کفایه هم ذکر کردیم را اشاره می‌کنیم:

مقدمه فلسفی: جوهر، عرض و عرضی

جوهر: ماهیةً إذا وُجِدت فی الخارج وجدت لا فی الموضوع. مثل (جسم خارجیِ) انسان، فرس و شجر.[4]

عرض إذا وُجِد فی الخارج وجد فی موضوع، یعنی نیاز به موضوع و محل دارد. مثل سیاهی یا شیرینی.

چنانکه در مبحث مشتق نیز اشاره کردیم مرحوم آخوند در استفاده از دو اصطلاح عرض و عرضی بر خلاف اهل معقول معنای خاصی اراده می‌کنند:[5]

در اصطلاح مشهور عرض به مبدأ مشتق در خارج گفته می‌شود مثل سواد و ملکیّت و عرضی به خود مشتق اطلاق می‌شود مثل أسود و مالک؛ اما مرحوم آخوند معتقدند:

عرض چیزی است که در خارج تحقق دارد و قابل حسّ یا قابل اشاره است. مثل سواد و بیاض (سیاهی و سفیدی).

عرضی چیزی است که در خارج تحقق ندارد بلکه منشأ انتزاع و اعتبارش در خارج است. مثل ملکیّت که در خارج نیست اما منشأ انتزاعش سلطه فرد بر کتاب است که در خارج تحقق یافته و مثلا کتاب در ید زید است.

مرحوم آخوند در بررسی اینکه آیا اسم جنس دلالت بر اطلاق و شمول دارد یا خیر می‌فرمایند: اسم جنس:

ـ یا جوهر است مانند انسان، رجل، فرس و حیوان.

ـ یا عرض است مثل سواد و بیاض.

وجه مشترک جوهر و عرض از نگاه مرحوم آخوند این است که هر دو تحقق خارجی دارند. اما اسم جنس می‌تواند هیچکدام از آن دو نباشد بلکه از عرضیّات باشد که تحقق خارجی هم ندارند و صرفا منشأ انتزاعشان در خارج است مانند ملکیّت.

 

ادامه بحث معیارهای انتخاب استاد درس خارج (جلسه دوم)

در پایان این جلسه و در ادامه جلسه قبل در انتهای ترم اول به نکاتی در رابطه با معیارهای انتخاب استاد درس خارج اشاره کردم. نکات باقیمانده از تفاوت دو دوره سطوح عالی با خارج و نکاتی در رابطه با ویژگیهای استاد در مقطع خارج با محوریت این نکته مهم که در درس خارج به دنبال کسب منهج اجتهادی هستیم لذا استادی باید انتخاب شود که منهج متقن، صائب و جامعی داشته باشد. از جمله دو بُعد اخلاق و علمیّت. این دو بُعد توضیح داده شد. باقیمانده از بُعد علمیّت و اشاره به سایر ابعاد در جلسه‌ای دیگر ضمیمه خواهد شد.

و لاریب أنّها موضوعة ...، ص338  [6]

نکته دوم: موضوع‌له اسم جنس اطلاق و شمول نیست

قبل از توضیح کلام مرحوم آخوند به دو مقدمه فلسفی منطقی دقت کنید:

مقدمه فلسفی: اعتبارات ماهیت: بشرط شیء، بشرط لا، لابشرط قسمی و مقسمی

در رابطه با اعتبارات ماهیّت در فلسفه گفته می‌شود[7] تصور ماهیّت بر دو گونه اصلی قابل تصویر است:

یکم: ممکن است ماهیّت تصور شود به صورت محض و لابشرط، بدون مقایسه یا نسبت‌سنجی با غیر خودش، بدون توجه به بشرط شیء یا بشرط لا یا حتی لابشرط بودن. که از آن تعبیر می‌کنیم به لابشرط مقسمی یا ماهیّت مبهمة مهمله. (عالِم یعنی ذات دارای علم بدون هیچ قیدی و شرطی حتی قید لابشرط و مطلق بودن)

دوم: ممکن است ماهیّت در نسبت سنجی با غیر خودش تصور شود که سه قسم پیدا می‌کند:[8]

1. ماهیّت بشرط شیء: ماهیّتی که با عنایت به وجود یک خصوصیّتی مورد لحاظ و تصور قرار گرفته است یعنی اثبات حکم برای آن ماهیّت مقیّد به وجود آن خصوصیت و شیء است، (وجوبِ اکرامِ انسان عالم)

آن خصوصیت و شیء دو حالت دارد:

الف: ممکن است از جنس خود ماهیّت نباشد مثل وجوب اکرام انسان بشرط عالم بودن. ماهیّت علم و انسان متفاوت‌اند.

ب: ممکن است از جنس خود آن ماهیّت باشد مثل وجوب اکرام انسان به شرط ارسال یا همان اطلاق یا همان عموم بدلی که شرط ارسال در ماهیّت انسان یا همان عموم بدلی، چیزی غیر از ماهیّت انسان نیست. (اکرام هر انسان)

2. ماهیّت بشرط لا: ماهیّتی که با توجه به نبود یک خصوصیّتی مورد لحاظ قرار گرفته است یعنی اثبات حکم برای آن ماهیّت مقیّد به نبود آن خصوصیّت و شیء است، آن خصوصیت هم دو حالت دارد:

الف: ممکن است از جنس خود ماهیّت نباشد مثل وجوب اکرام عالم به شرط فاسق نبودن. (فسق غیر از علم است)

ب: ممکن است از جنس خود آن ماهیت باشد مثل وجوب اکرام عالم به شرط عدم ارسال یعنی عدم اطلاق.

3. ماهیّت لابشرط: ماهیّتی که در سنجش با غیر خودش به صورت خنی و لابشرط است یعنی بدون توجه به وجود یا عدم یک خصوصیّت مورد لحاظ قرار گرفته است. مثل وجوب نماز بر انسان یا وجوب اکرام انسان لابشرط از رنگ پوست یا جنسیّت، که از آن تعبیر می‌کنیم به لابشرط قسمی.[9]

مدعای مرحوم آخوند این است که معنای موضوع‌له اسم جنس صرفا یک ماهیت مبهمه مهلمه (لابشرط مقسمی) است و به هیچ وجه اطلاق و شمول در معنای موضوع‌له أسماء أجناس وجود ندارد بلکه اطلاق و شمول نسبت به افرادش خارج از معنای موضوع‌له اسم جنس مثل انسان یا شجر است و منشأ اطلاق‌گیری در اسم جنس، مقدمات حکمت است که به این ماهیّت مهمله اسم جنس به عنوان قرینه ضمیمه می‌شود.

توضیح بیشتر کلام مرحوم آخوند را در جلسه بعد اشاره می‌کنیم.

و بالجمله الموضوع له ...، ص338  [10]

اثبات مدعای مرحوم آخوند به این بیان است که ببینیم معنای موضوع‌له اسم جنس کدام یک از این چهار حالت است:

1. موضوع‌له اسم جنس ماهیّت مبهمه و صرفا دال بر معنای لفظ بودن لحاظ اطلاق باشد. (انسان یعنی حیوان ناطق)

2. موضوع‌له اسم جنس ماهیّت به شرط شیء (به شرط اطلاق) باشد. انسان یعنی حیوان ناطق به شرط شمول تمام مصادیقش.

3. موضوع‌له اسم جنس ماهیّت به شرط لا از اطلاق باشد. انسان یعنی حیوان ناطق به شرط عدم شمول نسبت به مصادیق.

4. موضوع‌له اسم جنس ماهیت لابشرط باشد. انسان یعنی حیوان ناطق با این تصور که جنسیّت اهمیّت ندارد و مطلق است.

حالت اول مدعای مرحوم آخوند است. حالت سوم با ذات أسماء اجناس به عنوان أسماء کلیّات منافات دارد زیرا بنا است یک معنای کلی داشته باشند نه مقیّد به عدم چیزی. باقی می‌ماند حالت دوم و چهارم که مرحوم آخوند برای اثبات مدعایشان باید این دو حالت را نقد کنند و ثابت کنند که معنای موضوع‌له اسم جنس ماهیت بشرط شیء (اطلاق) یا لابشرط (قسمی) نیست. هر کدام از این دو حالت را جداگانه بررسی و نقد می‌فرمایند:

حالت یکم: اسم جنس، ماهیّت بشرط شیء (اطلاق) باشد.

گفته شود اسم جنس (مثل انسان) وضع شده برای دلالت بر ذات (حیوان ناطق) به علاوه قید اطلاق یعنی ذات به شرط اطلاق (بشرط شیء) پس لفظ انسان وضع شده برای دلالت بر حیوان ناطق به شرط شمول نسبت به تمام مصادیقش.

 نقد حالت یکم:

(و ذلک لوضوح) مرحوم آخوند می‌فرمایند معنای موضوع‌له اسم جنس صرفا ذات معنا است بدون تقیّد به هیچ قید و شرطی حتی قید ارسال یا عموم بدلی که همجنس با لفظ و معنای اسم جنس است. (حالت "ب" که در مقدمه توضیح داده شد)

در جمله "زیدٌ انسانٌ" به وضوح درک می‌کنیم "زید" ویژگیها و خصوصیاتی دارد که تنها بر یک فرد منطبق است اما "انسان" مفهومی متفاوت از آن دارد، اگر بگوییم اسم جنس "انسان" وضع شده برای دلالت بر حیوان ناطق به شرط اطلاق و شمول، باید برای صحت حمل انسان بر زید در "زیدٌ انسانٌ" قید اطلاق را در ذهنمان از معنای انسان تجرید و جدا کنیم تا سنخیّت با زید پیدا کرده و قابل حمل بر زید جزئی خارجی باشد، در حالی که بالوجدان می‌بینیم در استعمالات عرفی وقتی عقلا در هر زبانی می‌گویند: "زیدٌ انسانٌ" چنین نیست که لحظه بکارگیریِ کلمه "انسان"، خصوصیت اطلاق را در ذهنشان جدا کنند و سپس بگویند: "زیدٌ انسانٌ" لذا نتیجه می‌گیریم لفظ انسان وضع شده برای دلالت بر یک معنای مبهم و مهمل بدون شرط اطلاق. (بله می‌توان به صورت استعمال مجازی اطلاق را از معنای موضوع‌له جدا کرد اما دیگر استعمال حقیقی نخواهد بود)

عبارت "ذلک لوضوح ..." تا "استیعابا" در کتاب، مربوط به همین توضیحی است که داده شد.

علاوه بر اینکه بداهةً و بالوجدان می‌بینیم اگر اطلاق در معنای موضوع‌له اسم جنس باشد، دیگر لفظی مثل انسان با اینکه به نحو شمول بدلی یا استیعابی (استغراقی) به معنای تمام انسان‌ها باشد، قابل حمل بر یک فرد جزئی مثل زید نیست.

پس نتیجه می‌گیریم شمول، جزء معنای موضوع‌له اسم جنس نیست و در این صورت مشکلی در حمل انسان بر زید وجود نخواهد داشت استعمال انسان در "زیدٌ انسانٌ" هم استعمال حقیقی خواهد بود.

حالت دوم: اسم جنس ماهیت لابشرط قسمی باشد.

(و لا الملحوظ معه) گفته شود اسم جنس وضع شده برای دلالت بر ذات، به علاوه لحاظ و تصور لابشرطیّت از هر گونه قیدی. پس شمول به نوعی در معنای موضوع‌له اسم جنس أخذ شده است. یعنی وقتی گفته می‌شود اکرام انسان واجب است، از گفتن لفظ "انسان" این معنا را لحاظ کرده که خنثی باشد و شامل سفید پوست و رنگین پوست بشود.

نقد حالت دوم:

(و کذا المفهوم اللابشرط القسمی) مرحوم آخوند این صورت را هم نقد می‌فرمایند و معتقدند امکان ندارد اسم جنس با لحاظ لابشرطیّت وضع شود. قبل از بیان نقد مرحوم آخوند یک مقدمه منطقی بیان می‌کنیم:

مقدمه منطقی: کلی طبیعی، منطقی و عقلی

در المنطق مرحوم مظفر[11] در انتهای مبحث کلیّات خمس (یا همان ایساغوجی در تعبیر یونانی) خواندیم که کلی یا کلی طبیعی یا منطقی و یا عقلی است. مرحوم مظفر این سه اصطلاح را در مثال "الإنسان کلیٌّ" اینگونه تطبیق دادند:

ـ کلی طبیعی آن است که انسان را بما هو انسان و بدون توجه به کلی بودن یا نبودن در نظر بگیریم، و الکلی الطبیعی موجود فی الخارج بوجود أفراده.

ـ کلی منطقی آن است که کلی را به تنهایی و صرف مفهوم کلی (ما لایمتنع صدقه علی کثیرین) در نظر بگیریم که لا وجود له إلا فی العقل ... و لاموطن لها خارج الذهن.

ـ کلی عقلی تصور مجموعه "الإنسان کلیٌّ" است که یسمّی الکلی العقلی لأنه لا وجود له الا فی العقل.

مرحوم آخوند نسبت به کلی عقلی اصطلاح متفاوتی از تعبیر مشهور منطقیین دارند و معتقدند هر چیزی قید ذهنی داشت عقلی و غیر قابل تحقق در خارج است هر چند جزئی باشد نه کلی.

مرحوم آخوند می‌فرمایند صورت دوم هم صحیح نیست زیرا تصور اسم جنس مثل انسان به صورت لابشرط فقط در ذهن تحقق دارد و انسان لابشرط از اهر قیدی در خارج قابل نشان دادن نیست، و چیزی (مثل انسان) که جایگاهش ذهن باشد را نمی‌توان بر زید که یک وجود خارجی است حمل نمود مگر به صورت حمل و استعمال مجازی و در غیر معنای موضوع‌له.

توضیح مطلب این است که در جمله "زیدٌ انسانٌ" دو راه وجود دارد:

ـ یا باید بگویید انسان به معنای لابشرط قسمی است و اطلاق در آن لحاظ شده و یک کلی عقلی است اما برای استعمال "زیدٌ انسانٌ" لحاظ اطلاق را از آن جدا می‌کنیم که عقلی نباشد و قابل حمل بر زید به عنوان یک وجود خارجی باشد.

این راه صحیح نیست زیرا باعث می‌شود انسان در معنای مجازی استعمال شده باشد نه معنای موضوع‌له حقیقی، چون لحاظ اطلاق جزء معنای موضوع‌له انسان بود و وقتی می‌خواهیم انسان را بر وجود خارجی زید حمل کنیم اگر این لحاظ از معنای انسان جدا شود می‌شود استعمال لفظ در غیر ما وُضع له یعنی استعمال مجازی در حالی که می‌بینیم عرف و عقلا در تمام استعمالات جمله "زیدٌ انسانٌ" آن را در معنای حقیقی استعمال می‌کنند نه مجازی.

ـ یا باید بگویید "انسان" در "زیدٌ انسانٌ" یک کلی طبیعی است (که موجود فی الخارج بوجود افراده) نه کلی عقلی که در این صورت می‌شود همان ماهیّت مهمله و مبهمه نه لابشرط قسمی.

خلاصه کلام اینکه اسم جنس برای دلالت بر اطلاق وضع نشده است و برداشت اطلاق و شمول در معنای اسماء اجناس منشأش قرینه مقدمات حکمت است نه وضع واضع.

 

بیان یک نکته در اهمیّت ایام البیض ماه رجب

شب‌ها و روزهای ایام البیض در هر ماهی از ماه‌های قمری مهم است لکن ایام البیض (یعنی سیزده، چهارده و پانزدهم) ماه رجب که در آستانه آن قرار داریم از اهمیت فوق العاده‌ای برخوردار است. مرحوم سید بن طاووس در کتاب شریف اقبال که آشنایی با آن و سایر کتب مرجع در دعا عند الشیعه برای طلاب لازم است[12] می‌فرمایند: وجدناه فی المنقول عن الرسول صلی الله علیه و آله انه قال من صام ثلاثة ایام من رجب و قام لیالیها فی اوسطه ثلاث عشرة و اربع عشرة و خمس عشرة و الذی بعثنی بالحق انه لایخرج من الدنیا الا بالتوبة النصوح. با توبه نصوح یعنی با عاقبت بخیری. و می‌فرماید: روینا باسنادنا الی جدی ابی جعفر الطوسی فی ما رواه عن الصادق علیه السلام قال: من صام ایام البیض من رجب کتب الله بکلّ یوم صیام سنة و قیامها و وقف یوم القیامه موقف الآمنین. [13] در صورت تمایل می‌توانید به انتهای فایل صوتی این جلسه مراجعه کنید.

و منها: علم الجنس ...، ص338  [14]

دوم: موضوع‌له عَلَم جنس، شمول و اطلاق نیست

دومین مورد از موارد چهارگانه‌ای که دلالتشان بر اطلاق بررسی می‌شود، عَلَم جنس است. ابتدا یک مقدمه ادبی بیان می‌کنیم:

مقدمه ادبی: تفاوت اسم جنس با علم جنس

علم بر دو قسم است: علم شخص و علم جنس.

علم شخص برای ماهیت با قید تشخص و وجود خارجی وضع شده مانند اسماء اعلام زید، بکر و خالد.[15]

علم جنس برای دلالت بر معنای کلی بدون تشخص خارجی وضع شده است. (مقصود جنس منطقی نیست)

در تفاوت بین اسم جنس با علم جنس از نظر مشهور ادبا گفته شده:[16]

ـ اسم جنس مثل أسد (شیر) یا ثعلب (روباه) وضع شده برای دلالت بر طبیعت و ماهیّت مهمله بدون هیچ قیدی.

ـ علم جنس مثل أُسامة (شیر) یا ثُعالة (روباه) وضع شده برای دلالت بر ماهیت با قید تعیّن ذهنی.[17] (یعنی همان شیری که در ذهن گوینده است) آنچه موجب تفکیک بین اسم جنس و علم جنس شده یکی این است که گفته شده اسم جنس نکره است اما علم جنس در حکم معرفه است لذا الف و لام تعریف نمی‌گیرد و باید صفت معرفه برای آن ذکر کرد در حالی که اسم جنس الف و لام تعریف می‌پذیرد دلیل معرفه بودن علم جنس نیز وجود تعیّن ذهنی در معنای موضوع‌له علم جنس است.[18]

ـ مقصود از تعیّن ذهنی، ذهن واضع است که البته ذهن مستعمِل و ذهن مخاطب هم تابع آن است.

ـ تمام الفاظ حین الوضع در ذهن واضع تصور می‌شوند اما علم جنس علاوه بر تصور ذهنی واضع، مقیّد به تعیّن هم هست.

مرحوم آخوند می‌فرمایند مشهور ادبا معتقدند اسم جنس وضع شده برای دلالت بر صرف طبیعت مثل أسد که وضع شده برای حیوان مفترس، اما علم جنس وضع شده برای دلالت بر همان معنا با یک قید اضافه (بشرط شیء) که تعیّن ذهنی باشد. یعنی حیوان مفترسی که در ذهن تعیّن، تشخّص و تمایز یافته است.

شاهد مشهور ادبا بر این تفاوت آن است که اسم جنس نکره است لکن علم جنس در حکم معرفه است یعنی الف و لام معرفه نمی‌پذیرد.

مدعای مرحوم آخوند: موضوع‌له علم جنس همان موضوع‌له اسم جنس است.

می‌فرمایند علم جنس مثل اسم جنس وضع شده برای دلالت بر اصل طبیعت و ماهیّت بدون قید تعیّن ذهنی و تفاوت به نکره و معرفه بودن هم مربوط به معنای موضوع‎له نیست بلکه مربوط به ظاهر لفظ است زیرا اسم معرفه بر دو قسم است یکی معرفه حقیقی مثل علم شخص و دیگری معرفه لفظی مثل علم جنس پس ظاهر لفظ أسد چون نکره است، الف و لام تعریف می‌پذیرد، "الأسد" اما ظاهر علم جنس معرفه لفظی است و الف و لام تعریف نمی‌پذیرد. چنانکه تأنیث هم دو قسم است تأنیث حقیقی مثل إمرأة و تأنیث مجازی یا همان ظاهری و لفظی مثل نار و دار که صفت مؤنث برایشان آورده می‌شود.

مرحوم آخوند دو دلیل بر مدعایشان ارائه می‌دهند:

دلیل اول: عدم سنخیّت بین موضوع و محمول

می‌فرمایند وقتی علم جنس را بر یک موضوع جزئی خارجی حمل کنیم و مثلا در موزه موضوع‌شناسی فقهی با اشاره به یک شیر تاکسیدِرمی (خشک) شده بگوییم: "هذة أسامة" موضوع یک امر جزئی خارجی است در حالی که محمول، طبق قول مشهور ادبا یک کلّی عقلی است که جایگاهش ذهن است و در اسم جنس توضیح دادیم کلی عقلی چون فقط جایگاهش ذهن است لذا قابل حمل بر موجود جزئی خارجی نیست؛ لذا به خاطر لزوم سنخیّت بین موضوع و محمول:

ـ یا باید بگوییم این استعمال غلط است چون سنخیّت رعایت نشده است.

ـ یا باید بگوییم این یک استعمال مجازی است زیرا معنای موضوع‌له "أسامة" طبیعت حیوان مفترس مقیّد به تعیّن در ذهن واضع و مستعمِل است لکن مستعمِل حین الإستعمال قید تعیّن ذهنی را کنار می‌گذارد تا قابل صدق بر این موضوع و موجود خارجی باشد که می‌شود استعمال مجازی یعنی استعمال در غیر ما وُضع‌له و لازم می‌آید اکثر استعمالاتِ علم جنس، استعمال مجازی باشد و به وضع واضع بی اعتنایی شود. و لازم می‌آید اکثر استعمالات علم جنس در محاورات عرفیه یک استعمال مجازی باشد و این خلاف استعمالات عرف عقلا است.

ـ یا باید بگوییم علم جنس هم مانند اسم جنس صرفا وضع شده برای دلالت بر طبیعت و ماهیّت مهمله بدون هیچ قیدی و هذا هو الحق.

دلیل دوم: تنافی با حکمت وضع

از واضع عاقل بعید است قیدی را در معنای موضوع‌‌له دخالت دهد که مستعمِل نمی‌تواند به آن پایبند باشد.

توضیح مطلب این است که حکمت وضع الفاظ برای معانی (حقیقی و موضوع‌له) توسط واضع این است که اهل لسان این لفظ را در همان معنای موضوع‌له استعمال کنند، اما وقتی واضع می‌داند در اکثر موارد، علم جنس بر یک موضوع و موجود خارجی مثل "هذة أسامةٌ" حمل خواهد شد و مستعملین برای صحّت حمل باید قید مورد نظر واضع را از معنای موضوع‌له تجرید، جداسازی و إلغاء کنند، از واضع عاقل بعید است که قیدی بیاورد که می‌داند پایبندی به آن ممکن نیست.

خلاصه کلام اینکه شمول و اطلاق در معنای موضوع‌له عَلَم جنس هم أخذ نشده است و اگر در استعمالات علم جنس دلالت بر اطلاق و شمول وجود دارد به دلیل قرینه‌ای خارج از معنای موضوع‌له مثل مقدمات حکمت است.

و منها: المفرد المعرّف باللام ...، ص339  [19]

سوم: موضوع‌له مفرد و جمع معرّف باللام، اطلاق نیست

سومین مورد از الفاظی که دلالتشان بر اطلاق و شمول مورد بررسی قرار می‌گیرد لفظ مفردی است که الف و لام تعریف بر آن داخل شده است. قبل از ورد به مطلب مرحوم آخوند یک مقدمه ادبی لازم است مورد توجه قرار گیرد:

مقدمه ادبی: اقسام الف و لام

علماء ادب عربی[20] سه وجه برای أل ذکر می‌کنند: زائده، موصوله و تعریف. أل تعریف بر سه قسم است:

1. جنس، مثل الرجل أقوی من المرأة.

2. استغراق، مثل إنّ الإنسان لفی خسر.

3. عهد که بر سه قسم است: الف: ذهنی، مثل إذ هما فی الغار. ب: ذکری، مثل ارسلنا الی فرعون رسولا فعصی فرعون الرسول. ج: حضوری یا خارجی، مثل الیوم أکملت لکم دینکم.

مرحوم آخوند می‌فرمایند مشهور علماء ادب الف و لام تعریف را بر سه قسم می‌دانند: جنس، استغراق و عهد (که عهد ه مبر سه قسم است) چه اینکه الف و لام را مشترک لفظی بین این سه معنا بدانیم یعنی یک بار الف و لام تعریف وضع شده باشد برای دلالت بر جنس، یک بار وضع شده باشد برای دلالت بر استغراق و بار دیگر عهد. یا اینکه بگوییم الف و لام مشترک معنوی است به این بیان که برای یک معنا و قدرجامعی مثل شمول وضع شده و این قدر جامع ممکن است در قالب جنس ابراز شود یا در قالب استغراق یا عهد.

سؤال: چگونه الف و لام دلالت می‌کند بر خصوصیت شمول در قالب دلالت بر جنس یا استغراق یا عهد؟

جواب: در پاسخ به این سؤال مرحوم آخوند ابتدا سه احتمال از نگاه ادبی بیان می‌کنند سپس نظریه خودشان را که انکار الف و لام تعریف است مطرح می‌کنند. از نگاه أدباء دیدگاه‌های مختلفی در منشأ دلالت الف و لام بر معنایش مطرح است که مرحوم آخوند سه احتمال را ذکر می‌کنند:

احتمال اول: خود أل دلالت بر معنای مذکور و خصوصیّت جنس یا استغراق یا عهد بودن می‌کند.

احتمال دوم: قرائن مقامیه دلالت بر خصوصیت مذکور می‌کنند. مثلا در إن الإنسان لفی خسر، استثناء بعدش یعنی "إلا الذین آمنوا" دلالت می‌کند الف و لام در الانسان برای استغراق و شمول نسبت به جمیع افراد بوده که بعد از آن بعضی‌ها استثناء می‌شوند. یا در الرجل اقوی من المرأة مثلا تجربه شخصی و إخبار سایر افراد سبب شده که بگوییم الف و لام در "الرجل" برای جنس است یعنی جنس مرد جسم قوی‌تری از جنس زن دارد.

طبق این دو احتمال ما با دو دال و دو مدلول مواجه‌ایم:

دال اول: أل که مدلولش تعریف به نحو جنس یا استغراق یا عهد است.

دال دوم: مدخول أل مثلا رجل که مدلولش همان رجولیّت است.

پس هر کدام از أل و مدخول أل معنای خودشان را إفاده می‌کنند.

احتمال سوم: مدخول أل. سومین احتمال این است که خصوصیت جنس یا استغراق یا عهد بودن نه از أل و نه از قرائن بلکه از مدخول أل مثل رجل یا انسان یا یوم یا غار به دست می‌آید. البته اشکال این احتمال آن است که لازم می‌آید مثلا کلمه رجل یک معنای حقیقی داشته باشد و چند معنای مجازی، مثلا کاربرد رجل در معنای جنس حقیقی باشد و کاربرد رجل در معنای استغراق یا عهد مجازی باشد در حالی که مسلمّاَ بر خلاف لغت عرب است زیرا کلمه رجل یک معنا و مدلول بیشتر ندارد چه مدخول أل باشد چه نباشد یعنی کلمه رجل یک معنای مشخص دارد چه أل بر آن دخل شود چه نشود.

مشهور أدباء معتقدند أل وضع شده برای دلالت بر تعریف یعنی معنای موضوع‌له أل، تعریف است و این تعریف مفید تعیین است در غیر عهد ذهنی.

توضیح مطلب این است که لفظ نکره در معنایش ابهام وجود دارد لکن وقتی معرفه می‌شود از ابهام خارج شده و معیّن می‌شود، مگر در عهد ذهنی که الف و لام عهد ذهنی مثل إذ هما فی لغار، همچنان دال بر ابهام است نه تعیین زیرا در ادب عربی گفته می‌شود معنای عهد ذهنی "فردٌ ما" است یعنی یک فردی به صورت مبهم. پس أل تعریف عهد ذهنی مفید تعیین نیست.

و أنت خبیرٌ بأنّه ...، ص340

مرحوم آخوند به نقد مدعای ادبا در رابطه با أل تعریف به معنای جنس می‌پردازند زیرا أل استغراق که در واقع جایگزین کلمه "کل" و مفید عموم است نه اطلاق (لا اقل در بعضی از حالات که ادبا می‌گویند مثل استغراق افراد نه صفات). أل عهد هم که دال بر فرد معهود است نه شمول و اطلاق. لذا باقی می‌ماند أل تعریف بکار رفته در معنای جنس. می‌فرمایند اگر أل تعریف در معنای جنس بکار رود، تعریف مفید تعیین است یعنی تعیین معنای جنس از بین معانی دیگر (استغراق و عهد) جایگاه این تعیین هم در ذهن است، پس أل مقیّد به معنای تعیین جایگاهش ذهن است و مقیّد شدن به ذهن چنانکه در اسم جنس و علم جنس گفتیم سبب می‌شود معنای أل تعریف جنس، یک معنای کلی عقلی باشد و در این صورت همان دو اشکالی که در علم جنس هم ذکر کردیم اینجا وارد می‌شود که حمل معرف به لام جنس بر یک فرد خارجی که بگوییم زیدٌ الرجل یا علیٌّ الشجاع صحیح نیست زیرا زید فرد جزئی خارجی است و الرجل مفرد معرف به لام با قید تعین ذهنی است یعنی یک کلّی عقلی است و سنخیتی بین جزئی خارجی و کلی عقلی وجود ندارد که بتوانیم کلی عقلی را بر جزئی خارجی حمل کنیم لذا این حمل:

ـ یا باید بگوییم استعمال غلط است که بالوجدان اینگونه نیست و استعمال صحیح است.

ـ یا بگوییم استعمال مجازی است. یعنی قید تعیین در معنای موضوع‌له أل جنس را کنار بگذاریم و معنای موضوع‌له را از این قید تجرید کنیم و آن را در غیر ما وضع له استفاده کنیم. علاوه بر اینکه این کار خلاف حکمت وضع است زیرا واضع أل تعریف جنس را وضع کرده برای دلالت بر تعریف و تعیین لذا اگر در استعمالات، این قید کنار گذاشته شود، مطرح شدن این قید توسط واضع لغو خواهد بود.

ـ یا باید بگوییم قید تعیین در معنای موضوع‌‎‌له أل جنس وجود ندارد و هذا هو الحق چنانکه در اسم جنس و علم جنس گفتیم.

عبارت: "حمل المعرّف باللام" یعنی حمل "الرجل" بر "زید" مثل "زیدٌ الرجل" یا "علیّ الشجاع"؛ و "أو الحمل علیه" یعنی حمل بر معرف به ال مثل الرجل زیدٌ یا الشجاع علیّ.

(فالظاهر أنّ اللام) نتیجه اینکه به طور کلی أل تعریف نداریم بلکه در واقع أل تزیین است مثل "الحسن" و "الحسین" زیرا گفتیم أل استغراق که در واقع جایگزین کلمه "کلّ" است و أل عهد هم دال بر یک فرد معهود است نه مطلق. پس أل که بر مدخول وارد می‌شود صرفا برای تزیین است و دلالت بر تعریف و تعیین وابسته به قرائن است نه اینکه أل اشاره به جنس و شمول داشته باشد زیرا گفتیم اگر اشاره به شمول داشته باشد اخلال در معنای مدخول ایجاد می‌شود. (باعث می‌شود الرجل دال بر کلی عقلی و غیر قابل حمل بر جزئی خارجی باشد) [21]

و أمّا دلالة الجمع المعرّف باللام ...، ص340  [22]

مرحوم آخوند جمع معرّف باللام را به عنوان یک مورد مستقل در عرض اسم جنس ذکر نکرده‌اند هر چند جمعی از اصولیان معتقدند جمع معرّف باللام از ادوات عموم است.[23] و مرحوم آخوند هم اوائل مبحث عام و خاص آن را نقد کرده و توضیح کلامشان را به مبحث مطلق و مقیّد یعنی اینجا واگذار کردند.

اشکال: أل داخل بر جمع دال بر تعریف است

مستشکل به مرحوم آخوند می‌گوید شما ادعا کردید أل داخل شده بر مفرد دلالت بر تعریف و تعیین ندارد لکن باید بپذیرید که أل داخل شده بر جمع دال بر تعیین و تعریف است. پس أل تعریف داریم.

توضیح کلام مستشکل این است که می‌گوید روشن است هر جمعی مثل العلماء یک مرتبه اقل (اقل جمع در منطق دو و در ادبیات سه است) و یک مرتبه اکثر (مثلا 100 عالم) دارد، حال خود جمع یعنی "علماء" دلالت بر تعیین یکی از این دو مرتبه نمی‌کند که بالأخره مقصود از علماء معیّنا مرتبه أعلی است یا مرتبه اقل. آنچه دلالت بر این تعیین می‌کند "أل" است. وقتی أل بر جمع داخل می‌شود "العلماء" این أل دلالت می‌کند بر تعیین مرتبه أعلی یعنی "العلماء" چترش روی تمام صد عالم گسترده است و علی التعیین دلالت می‌کند مقصود جمیع علماء یعین همه صد نفر است.

تعیین هم مساوی با تعریف است چنانکه در توضیحات ذیل مفرد معرف باللام گفتیم تعریف مقید تعیین است، پس أل در "العلماء" أل تعریف است لذا أل تعریف قابل انکار نیست.

جواب: أل داخل بر جمع هم برای تزیین است

مرحوم آخوند می‌فرمایند به چه دلیل می‌گویید أل در العلماء صرفا مرتبه أعلی را تعیین می‌کند؟ بلکه می‌توانیم بگوییم صرفا مرتبه اقل را تعیین می‌کند زیرا مرتبه اقل، قدر متیقن از تعداد افراد علما است.

(فلابد أن تکون) حال که دلالت بر اعلی المراتب مستند به أل نیست و مستند به خود جمع هم نیست باید بگویید ترکیب جمع با أل یک وضع ثانوی دارد یعنی واضع أل را برای یک معنایی و جمع را برای یک معنایی و مجموع این دو را برای یک معنای سوم که أعلی المراتب باشد وضع کرده است در حالی که أحدی از أدباء و اصولیان نمی‌گوید العلماء برای دلالت بر أعلی المراتب یک وضع ثانوی داشته باشد. (مرحوم آخوند معتقدند دلالت بر اعلی المراتب به حکم قرائن است).

اگر مستشکل اصرار داشته باشد بر اینکه أل داخل شده بر جمع دارای معنای خاصی است می‌گوییم نهایتا دلالت می‌کند بر استغراق و شمول نسبت به تمام علماء اما مرتبه اعلی را تعیین نمی‌کند. وقتی دلالت بر تعیین نبود یعنی دال بر تعریف نیست.

سؤال: اگر أل در العلماء برای تعریف نیست پس چگونه است که می‌بینیم برای جمع معرّف به لام، صفت معرفه باید ذکر شود نه نکره؟

جواب: باز هم تکرار می‌کنیم أل در العلماء برای زینت است و نهایتا نشان می‌دهد جمع معرّف به لام یک معرفه مجازی، لفظی یا ظاهری است چنانکه در مفرد معرف به لام گفتیم مؤنث مجازی داریم معرفه مجازی هم داریم که همان مفرد یا جمع معرّف به لام است نه اینکه أل دلالت بر معرفه یا تعیین داشته باشد.

(عبارت "فلا دلالة فیها علی أنّها" هر دو ضمیر مؤنث به "دلالة الجمع" بر می‌گردد که برای روان شدن معنا می‌توانیم عبارت را اینگونه معنا کنیم که فلا إشارة فی دلالة الجمع المعرف باللام علی آن هذه الدلالة تکون لأجل ...)

(عبارت "مستندة الی وضعه کذلک لذلک" یعنی مستندة الی وضع الجمع کذلک یعنی المعرف باللام لذلک یعنی للعموم)

(عبارت "عن استناد الدلالة علیه الیه" یعنی عن استناد الدلالة علی العموم الی الألف و اللام)

جمع‌بندی مطلب این شد که به نظر مرحوم آخوند الف و لام داخل شده بر مفرد و جمع اگر زائده یا موصوله نباشد، برای تزیین است و الف و لام تعریف نداریم. در جمع محلّی به لام "أل" دال بر تعیین مرتبه اعلی یا اقل و همچنین دال بر عموم نیست زیرا این همان "أل" است که بر مفرد هم وارد شده است اگر دال بر عموم بود باید مفرد را هم تبدیل به عام می‌کرد، خود جمع هم که بر خصوص مرتبه اعلی و جمیع الافراد یا اقل الافراد دلالت نمی‌کند و نهایتا بر شمول دلالت می‌کند، پس جمع محلّی به لام (در مبحث عام و خاص مرحوم آخوند فرمودند[24] وضع نشده برای دلالت بر عموم اینجا هم می‌گویند) از الفاظ مطلق نیست که خود بخود دلالت بر شمول أعلی المراتب داشته باشد، در نتیجه دلالت جمع محلی به لام بر شمول به حکم قرینه و مقدمات حکمت است.

(البته مشهور اصولیان بر خلاف مرحوم آخوند معتقدند جمع محلی به لام وضع بر عموم شده است. ما بعد الکفایه و در مقطع خارج می‌توان این مطلب را پیگیری کرد. از جمله نکاتی که باید مورد توجه باشد استدلال شیخنا الاستاد آیة الله شیخ جواد مروی حفظه الله است که در مباحث خارج‌شان می‌فرمایند شاهد بر اینکه نه أل و نه جمع و نه مجموع آن دو، وضع بر عموم نشده‌اند این است که استعمال "أکرم کل العلماء" صحیح و متعارف است در حالی که اگر أل و لام دال بر عموم بود باید این استعمال غلط باشد چون به منزله این است که گفته شود أکرم کل جمیع علماء و این استعمال غلط است. پس اگر "أکرم کل العلماء" صحیح است به این جهت است که در أل یا جمع یا مجموع آن دو دلالت بر تعیین اعلی المراتب نیست و الا باید دخول "کل" بر "العلماء" غلط باشد. لذا می‌گوییم تعیین اعلی المراتب از قرائن و مقدمات حکمت فهمیده می‌شود.)[25]

مرحوم آخوند جمع‌بندی موارد چهارگانه الفاظ مطلق را هم در پایان بحث از مورد چهارم ارائه می‌دهند.

و منها: النکره مثل رجل ...، ص341

چهارم: نکره وضع در معنای اطلاق نشده

چهارمین و آخرین موردی که دلالتش بر اطلاق در معنای موضوع‌له مورد بررسی قرار می‌گیرد الفاظ نکره است. قبل از توضیح کلام مرحوم آخوند یک مقدمه حاوی دو نکته بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: نگاه اصولی به نکره

نکته یکم: لفظ نکره از حیث وقوع در جملات با محتواهای مختلف اقسامی دارد مثل جمله خبری یا إنشائی و جمله مثبت یا منفی. از این جهت که منفی بودن محتوای جمله در کنار نکره بودن لفظ، یک معنای خاص و قوی عقلی را شکل می‌دهد در نگاه اصولی به نکره با یک تقسیم‌بندی مواجهیم هر چند اصولیان تصریح نکرده‌اند:

نکره در سیاق سلب: نکره در سیاق سلب یعنی نکره در جمله منفی بر دو قسم است یا در جمله خبری است که تعبیر می‌کنند به نکره در سیاق نفی، یا در جمله إنشائی و دستوری است که تعبیر می‌کنند نکره در سیاق نهی.

اولین موردی که در مبحث عام و خاص مرحوم آخوند مورد بررسی قرار دادند و دلالتش بر عموم را پذیرفتند نکره در سیاق نهی یا نفی بود. البته این دلالت را عقلی دانستند نه لفظی. اما در مبحث مطلق و مقیّد مقصود نکره در سیاق نفی نیست بلکه مطلق نکره بودن یک لفظ است.

نکره در سیاق اثبات: یعنی نکره در جمله مثبت که بر دو قسم است:

ـ لفظ نکره‌ای که در جمله إخباری واقع شده است. در آیه شریفه "و جاء رجلٌ من أقصی المدینة یسعی" خداوند از فعل یک رجل نکره خبر می‌دهد.

ـ لفظ نکره‌ای که در جمله إنشائی و دستوری واقع شده است. مثل جئنی برجلٍ. در این جمله با إنشاء و صدور یک دستور نسبت به رجل نکره مواجهیم.

نکته دوم: تعبیر نکره یعنی ناشناخته و مبهم. این سؤال مطرح است که دلالت بر ابهام و نکره بودن در لفظ است یا در تنوین، هم ادبا هم اصولیان در پاسخ به این سؤال دو دیدگاه دارد:

الف: بعضی معتقدند در مثال "رجلٌ" رجل صرفا دال بر معنای خودش یعنی رجولیّت است و تنوین دال بر نکره بودن است. از این دیدگاه تعبیر می‌کنیم به تعدد دالّ و مدلول، یعنی دو دال داریم یکی رجل یکی تنوین و هر کدام مدلول خودشان را دارند، رجل مدلولش رجولیّت و تنوین مدلولش نکره بودن است.

ب: بعضی معتقدند خود لفظ مثل رجل دلالت بر نکره بودن دارد و تنوین صرف علامت بر این معنا و دلالت است. طبق این مبنا دال و مدلول متعدد نیست بلکه یک دال داریم و دو مدلول. رجل دال است و دو مدلول دارد یکی رجولیّت یکی نکره بودن و تنوین هم صرفا علامت و کاشف از وجود تنکیر در لفظ رجل است. 

مرحوم آخوند می‌فرمایند نکره در سیاق و جمله مثبت دو معنا می‌تواند داشته باشد:

معنای اول: نکره در جمله خبری مثبت، وضع بر مفرد شده نه اطلاق

مثل "جَاء رَجُلٌ مِّنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ "[26] نکره‌ای که در جمله خبری مثبت واقع شده از محل بحث خارج است زیرا معنا و موضوع‌له این نکره یک فرد است نه اطلاق و شمول، این فرد هم در واقع معیّن و معلوم است هر چند برای مخاطب مجهول باشد و مخاطب نداند که بر کدام یک از افراد رجل منطبق است. پس با وجود اینکه احتمال انطباق رجل در این آیه بر افراد مختلف هست اما چون نکره در سیاق إخبار، مفهوم و معنای موضوع‌له‌اش دلالت بر یک فرد است لذا مصداق لفظ مطلق نخواهد بود. چه تنکیر در لفظ نکره و دارای تنوین را از باب تعدد دال و مدلول بدانیم چه از باب وحدت دال و مدلول بدانیم.

معنای دوم: نکره در جمله إنشائی مثبت، دال بر طبیعت مع قید الوحده

در مثال "جئنی برجلٍ" در معنای موضوع‌له نکره دو نظریه وجود دارد:

نظریه اول: مرحوم آخوند معتقدند وضع شده برای دلالت بر طبیعت با قید وحدت. یعنی طبیعت رجولیّت با قید وحدت که در نتیجه بر حصّة (یک بخش) دلالت می‌کند.[27]

نظریه دوم: مرحوم صاحب فصول معتقدند نکره در جمله انشائی مثبت وضع شده برای دلالت بر فرد مردد بین الأفراد.

مرحوم آخوند در نقد کلام مرحوم صاحب فصول می‌فرمایند نکره در حمل شایع یعنی رجل که دال بر طبیعت است و تنوین که دال بر قید وحدت است، وضع نشده برای فرد مردد بین الأفراد زیرا روشن است که در مثال "جئنی برجلٍ" کلمه "رجل" نکره است و معنای آن عند العرف یکی از مردان است نه یکی از این مرد یا آن مرد. به عبارت دیگر فرد مردد که صاحب فصول می‌فرمایند یعنی این یا آن، در حالی که عرف "رجلٌ" را در این معنا بکار نمی‌برد که این مرد یا آن مرد، بلکه می‌گوید: "یک مرد" پس تردید بین این یا آن در معنای نکره وجود ندارد. به عبارت سوم اصلا "این یا آن" در خارج وجود ندارد.

خلاصه کلام اینکه مقصود از نکره‌ای که متعلق حکم وجوب قرار می‌گیرد طبیعتی است که مقید به مفهوم وحدت است و از این جهت که دال بر طبیعت است یک کلّی به شمار می‌آید که قابل انطباق بر هر یک از افراد آن طبیعت می‌باشد البته همین طبیعت مقیّد است به قید وحدت.

مرحوم آخوند سه صفحه بعد و ذیل مقدمات حکمت با صراحت می‌فرمایند نکره وضع در اطلاق نشده است: و قد انقدح بما ذکرنا أن النکرة فی دلالتها علی الشیاع و السریان ایضا تحتاج فی ما لایکون عناک دلالة حال أو مقال الی مقدمات الحکمة.

إذا عرفت ذلک فالظاهر ...، ص242  [28]

مطلب سوم: مقایسه دیدگاه مرحوم آخوند با مشهور اصولیان

مرحوم آخوند در پایان فصل اول مبحث مطلق و مقیّد سه نکته در مقایسه دیدگاه خودشان با مشهور اصولیان بیان می‌کنند:

نکته اول: نگاه مشهور اصولیان به الفاظ مطلق

می‌فرمایند مشهور اصولیان مطلق را به "ما دلّ علی شایع فی جنسه" تعریف نمودند و بر این اساس اسم جنس و نکره در جمله انشائی (امری) مثبت از مصادیق مطلق هستند چرا که وضع شده‌اند برای دلالت بر شیوع و شمول در طبیعت معنایشان. بنابراین معنای لغوی و اصطلاح اصولی لفظ "مطلق" هیچ تفاوتی ندارد و در هر دو مقصود از اطلاق، شیوع، ارسال و سریان است که در فارسی به رها و بدون قید ترجمه می‌شود.

نکته دوم: نقد مبنای منتسب به مشهور

(نعم لو صحّ ما نُسب) اگر انتساب تعریف مطلق به "ما دلّ علی شایع فی جنسه" به مشهور اصولیان صحیح باشد و مشهور اصولیان بگویند مطلق لفظی است که دلالت می‌کند بر ماهیّت به علاوه قید ارسال و شمول (مثلا رجل دلالت کند بر رجولیّت با قید ارسال و شمول نسبت به جمیع الأفراد) سه اشکال دارد:

اولا: دیگر نباید اسم جنس را یک لفظ مطلق بدانند زیرا اسم جنس وضع شده برای ماهیّت مبهمه مهمله، چگونه می‌شود هم اسم جنس یک لفظ مطلق باشد یعنی معنایش مقیّد به قید ارسال باشد هم وضع شده باشد برای ماهیّت مهمله.

ثانیا: نکره در جمله امری نباید یک لفظ مطلق باشد زیرا گفتیم نکره در جمله امری دلالت می‌کند بر طبیعیت با قید وحدت نه با قید ارسال.

ثالثا: هیچ تقییدی مجاز نخواهد بود و اصلا هیچ مطلقی نباید مقیِّد داشته باشد زیرا لفظ مطلق یعنی لفظی که در آن قید ارسال و شمول أخذ شده باشد یعنی رها از هر قیدی باشد چگونه آن را با یک قید مثل رجل عالم عادل مقیّد کنیم؟ مطلق یعنی عدم التقیید و این با تقیید قابل جمع نیست زیرا عدم التقیید با تقیید تنافی دارند.

البته طبق دو معنایی که ما برای اسم جنس و نکره در جمله امری ارائه دادیم هیج مشکلی بابت تقیید وجود ندارد زیرا اسم جنس دال بر ماهیّت مهمله است، نه ماهیت با قید ارسال، نکره در جمله امری هم دال بر طبیعت است نه با قید ارسال، لذا طبق معنایی که ما ارائه دادیم مطلق قابل تقیید است زیرا قید ارسال (عدم التقیید) مطرح نبود.

نکته سوم: ثمره تفاوت مبنای مرحوم آخوند و مشهور

طبق تعریف مشهور چون قید ارسال در مطلق أخذ شده لذا اگر قید ارسال کنار گذاشته شود و تقیید مطرح شود طبیعا لفظ مطلق دیگر در معنای موضوع‌له خودش (رها از قید) بکار نرفته است پس استعمال مطلق بعد از تقیید یک استعمال مجازی  و در غیر ما وُضع له است. لکن ما که اسم جنس و نکره در جمله امری را صرفا دال بر طبیعت بدون قید ارسال دانستیم، تقیید مطلق منجر به مجازی گویی نمی‌شود زیرا آن دو در معنای موضوع‌له‌شان بکار رفته‌اند و یک قرینه حالیه یا مقالیه خارج از ذات‌شان دلالت بر تقیید نموده است.

بله اگر از لفظ اسم جنس کسی همان معنای مقیّد را اراده کند یعنی از "رجل" معنای "رجل عالم" را اراده کند مجازگویی است چه طبق تعریف مشهور و چه طبق معنایی که ما ذکر کردیم زیرا دیگر ذات معنا مقیّد شده و دیگر "رجل عالم" بر طبیعت دلالت نمی‌کند پس اراده "رجل عالم" از "رجل" مساوی با مجازگویی است چه قرینه دال بر تقیید رجل به عالم قرینه متصله باشد چه منفصله.

جمع‌بندی دیدگاه مرحوم آخوند در الفاظ مطلق

قبل جمع‌بندی مبنای مرحوم آخوند نسبت به الفاظ مطلق، مبنای ایشان در تفاوت بین عام و مطلق را مقدمةً بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: تفاوت عام با مطلق از نگاه مرحوم آخوند

ابتدای بحث مطلق و مقیّد ضمن یک مقدمه به تفاوتهایی بین عام و مطلق اشاره کردیم. تبیین و جمع‌بندی دیدگاه مرحوم آخوند در اصلی‌ترین تفاوت بین آن دو را به انتهای فصل اول واگذشتیم. حال بعد از تبیین مبانی و استدلال‌های مرحوم آخوند در فصل اول می‌توان تفاوت اصلی بین عام و مطلق را اینگونه تبیین کرد که:

ـ عام لفظی است که در معنای موضوع‌له آن، شمول نسبت به جمیع الأفراد أخذ شده است. مثل کلمه جمیع.

ـ مطلق لفظی است که در معنای موضوع‌له آن شمول أخذ شده باشد.

بنابراین مرحوم آخوند معتقدند هیچ لفظ مطلقی نداریم. الفاظی مثل اسم جنس یا علم جنس که در نگاه مشهور از مصادیق الفاظ مطلق هستند نیز در واقع معنای موضوع‌له شان شمول نیست بلکه وضع شده‌اند برای دلالت بر صرف ماهیّت و طبیعت نه طبیعت با قید ارسال و شمول. پس از نظر مرحوم آخوند اطلاقِ مطلق تنها از قرائن خاصه مثل کلمه "سواء" یا از قرائن عامه مثل مقدمات حکمت به دست می‌آید نه اینکه معنای حقیقی و موضوع‌له یک لفظ دال بر اطلاق باشد.

در این رابطه اختلاف دیدگاه هم بین اصولیان وجود دارد. مراجعه کنید به:

ـ تعلیقةٌ علی معالم الأصول،مرحوم قزوینی، ابتدای بحث مطلق: الأمر الثانی أنّ عموم المطلقات لیس کعموم العمومات.[29]

ـ تهذیب الأصول، مرحوم امام، ابتدای مبحث مطلق: الأمر الثانی: فی الفرق بین المطلق و العام.[30]

در رابطه با الفاظ مطلق دو نظریه تبیین شد:

نظریه اول: مرحوم آخوند فرمودند هیچ لفظ مطلقی که اطلاق و شمول در معنای موضوع‌له آن اخذ شده باشد نداریم.

نظریه دوم: مشهور فرمودند اسم جنس، علم جنس، مفرد و جمع معرّف به ألف و لام و نکره در جمله إنشائی مثبت دال بر اطلاق و شمول است لذا به اینها می‌گویند الفاظ مطلق.

نتیجه تحقیق مرحوم آخوند در بررسی الفاظی که در نگاه مشهور الفاظ مطلق شمرده می‌شوند این شد که اسم جنس و علم جنس معنای حقیقی و موضوع‌له‌شان ماهیّت مبهمه (لابشرط مقسمی) است و قید ارسال و شمول در آنها وجود ندارد، زیرا اگر مقیّد به قید ارسال باشند از آنجا که جایگاه شمول و ارسال صرفا در ذهن است لذا می‌شود کلی عقلی و کلی عقلی در خارج وجود ندارد لذا حمل الفاظی مثل اسم جنس یا علم جنس یا مفرد معرف به لام بر یک موضوع جزئی خارجی حمل حقیقی (حمل معنای موضوع‌له بر موضوع خارجی) نیست در حالی که عرف از چنین حمل‌هایی فراوان در معنای حقیقی بکار می‌برد پس کشف می‌کنیم قید ارسال جزء معنای موضوع‌له آنها نیست و الا قابل حمل بر موجود خارجی نبودند.

جمع محلی به أل را هم فرمودند اولا: الف و لام در جمع مثل الف و لام در مفرد برای تزیین است. ثانیا: أل در جمع وضع نشده برای دلالت بر شمول. نکره در جمله إخباری مثبت هم وضع شده برای دلالت بر واحد نه شمول و نکره در جمله إنشائی مثبت نیز مقیّد به قید وحدت است نه ارسال.



[1]. جلسه 1 ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 182، شنبه، 1403.10.22 برابر با 10 رجب 1446.

[2]. شماره گذاری جلد و صفحه بر اساس چاپ مجمع الفکر الاسلامی است.

[3]. مرحوم مشکینی در حاشیة الکفایة، ج1، ص376 می‌فرمایند: الأولى أن یقال إنّه لا فائدة فی التعریف و النقض و الإبرام فیه لعدم ترتّب ثمرة أصولیّة و لا فقهیّة على تعیینه فالمهمّ بیان ما وضع له مصادیق المطلق أو غیرها ممّا وقع موضوعا لحکم من الأحکام الأدلّة الشرعیّة.

[5].  حواشی المشکینی علی الکفایة (مشکینی، المیرزا ابوالحسن) ، جلد : 2 ، صفحه : 469 قوله: (الأعراض بل العرضیّات.). إلى آخره.

مراده من الأوّل هو المتأصّل من الأعراض، و من الثانی هو الاعتباری منها، و هذا خلاف اصطلاح أهل المعقول، حیث یطلقون الأوّل على المبادئ أصلیّة کانت أو اعتباریّة، مثل السواد و الملکیّة، و الثانی على المشتقّ کالأسود و المالک.

[6]. جلسه 2 ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 183، یکشنبه، 1403.10.23.

[8]. در کتاب اصول فقه مرحوم مظفر ضمن عنوان تقسیمات اولیه واجب خواندیم که نماز فی ذاته و بدون توجه به اینکه شارع به آن امر کرده باشد تقسیماتی دارد مانند نماز با سوره و فاقد سوره، با طهارت و فاقد طهارت و .. . نماز نسبت به هر کدام از این خصوصیات از سه حال خارج نیست: 1. بشرط شیء است مثل طهارت، ساتر و استقبال قبله. 2. بشرط لا است مانند اشتراط نماز به عدم کلام و قهقهه. 3. لابشرط است مانند عدم اشتراط صلاة به قنوت. اصول الفقه، ج1، ص72.

[10]. جلسه 3 ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 184، دوشنبه، 1403.10.24.

[11]. المنطق، ص88.

[12]. اوائل دوران کرونا به مناسبت، چندین کتاب مرجع دعائی نزد شیعه را ضمن چند جلسه معرفی اجمالی کردیم که در جزوات مربوط به مکاسب در وبلاگ المصطفی در دسترس است.

[14]. جلسه 4 ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 185، شنبه، 1403.10.29. سه شنبه هفته قبل تعطیل رسمی و چهارشنبه به جهت دومین روز ایام البیض و اعتکاف، تعطیل بود.

[15]. البهجة المرضیة على الفیة ابن مالک (السیوطی، جلال الدین) ، جلد : 1 ، صفحه : 53 اسم یعیّن المسمّى مطلقا     علمه کجعفر و خِرنَقا

[17]. مرحوم شیخ رضی الدین استرآبادی در  شرح الرضیّ على الکافیة (الأسترآباذی، رضی الدین) ، جلد : 3 ، صفحه : 246 نقل می‌کند أعلام الأجناس وضعت أعلاما للحقائق الذهنیة المتعقّلة

[19]. جلسه 5 ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 186، یکشنبه، 1403.10.30.

[20]. مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب (ابن هشام الأنصاری) ، جلد : 1 ، صفحه : 71  أل على ثَلَاثَة أوجه: أَحدهَا أَن تکون اسْما مَوْصُولا بِمَعْنى الَّذِی وفروعه وَهِی الدَّاخِلَة على أَسمَاء الفاعلین والمفعولین ... وَالثَّانِی أَن تکون حرف تَعْرِیف وَهِی نَوْعَانِ عهدیة وجنسیة وکل مِنْهُمَا ثَلَاثَة أَقسَام فالعهدیة إِمَّا أَن یکون مصحوبها معهودا ذکریا نَحْو (کَمَا أرسلنَا إِلَى فِرْعَوْن رَسُولا فعصى فِرْعَوْن الرَّسُول) ... أَو معهودا ذهنیا نَحْو إِذْ هما فِی الْغَار وَنَحْو أَو معهودا حضوریا ... والجنسیة إِمَّا لاستغراق الْأَفْرَاد وَهِی الَّتِی تخلفها کل حَقِیقَة ... الْوَجْه الثَّالِث أَن تکون زَائِدَة وَهِی نَوْعَانِ لَازِمَة وَغیر لَازِمَة فَالْأولى کَالَّتِی فِی الْأَسْمَاء الموصولة ...

  البهجة المرضیة على الفیة ابن مالک (السیوطی، جلال الدین) ، جلد : 1 ، صفحه : 77 ابن مالک در الفیه می‌گوید: أل حرف تعریف أو اللام فقط   فنمطٌ عرّفتَ قُل فیه النمط

[21]. مرحوم خوئی ضمن نقد کلام مرحوم آخوند می‌فرمایند: فالنتیجة فی نهایة الشوط هی: ان ما أفاده المحقق صاحب الکفایة (قدس سره) من ان کلمة (اللام) لم توضع للدلالة على معنى و انما هی للتزیین فحسب خاطئ جداً و لا واقع موضوعی له على إطلاقه، و انما یتم فی خصوص العهد الذهنی فقط. محاضرات فی الأصول (الخوئی، السید أبوالقاسم) ، جلد : 5 ، صفحه : 359

[22]. جلسه 6 ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 187، دوشنبه، 1403.11.01.

[23]. دروس فی علم الأصول (الصدر، السید محمد باقر) ، جلد : 1 ، صفحه : 245  مرحوم شهید صدر می‌فرمایند: وممّا ادُّعیت دلالته على العموم (الجمع المعرّف باللام) بعد التسلیم بأنّ الجمع الخالی من اللام لا یدلّ على العموم، وأنّ المفرد المعرّف باللام لا یدلّ على ذلک أیضاً، وإنّما یجری فیه الإطلاق وقرینة الحکمة ...

[24]. کفایة الأصول، ج1، ص299: المحلّی باللام جمعا کان أو مفردا .... لکن دلالته علی العموم وضعاً محلّ منعٍ بل إنما یفیده فی ما إذا اقتضته الحکمة أو قرینة أخری.

[25]. این نکته در فایل صوتی جلسه بعد توضیح داده شده است.

[26]. سوره مبارکه قصص، آیه 20: وَجَاء رَجُلٌ مِّنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ یَسْعَى قَالَ یَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ؛ همچنین در سوره مبارکه یس، آیه 20: وَجَاء مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَى قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ

[27]. تفاوت نکره در جمله انشائی مثبت با اسم جنس این است که هر دو بر طبیعت دلالت می‌کند لکن امتثال دستور مولا در اسم جنس می‌تواند ضمن ده فرد محقق شود اما نکره در جمله انشائی امتثال دستور مولا ضمن یک حصه محقق می‌شود و اگر مکلف رجل دومی هم بیاورد بر آن امتثال صادق نیست.

[28]. جلسه 7 ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 188، سه‌شنبه، 1403.11.02.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۱۹:۲۶
سید روح الله ذاکری

فصل: مفهوم الشرط، ص268  [1]

فصل اول: مفهوم شرط

مرحوم آخوند در اولین فصل از فصول پنج‌گانه مفاهیم چهار مطلب در رابطه با مفهوم شرط بیان می‌کنند.

مطلب اول: تبیین محل بحث

قبل از توضیح کلام مرحوم آخوند یک مقدمه منطقی اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه منطقی اصولی: اقسام جمله شرطیه

جمله شرطیه از نگاه ارتباط بین شرط (مقدم) و جزا (تالی) به پنج قسم تقسیم می‌شود. (شماره‌های داخل پرانتز نشان دهنده این پنج قسم است):

قسم اول: شرطیّة اتفاقیّه (1)

به این معنا که ارتباط مشهودی بین شرط و جزاء وجود ندارد و شرط و جزاء به صورت اتفاقی همراه و همزمان محقق شده‌اند. مرحوم مظفر در المنطق[2] چنین مثال می‌زنند: کلما جاء محمد فان المدرس قد سبق شروعه فی الدرس.

قسم دوم: شرطیه لزومیّة

به این معنا که ارتباط بلکه تلازم بین شرط و جزا برقرار است به دو صورت:

صورت اول: (2) شرط و جزا معلول علة ثالثه هستند مانند: الماء إذا غلی فإنه یتمدد. (آب اگر جوش بیاید منبسط می‌شود)

صورت دوم: شرط و جزا بر یکدیگر مترتب هستند یعنی یکی علت و دیگری معلول است، (ترتبیّة) دو حالت دارد:

حالت اول: (3) شرط معلول و جزا علت. مانند: إذا تمدّد الماء فإنه ساخن. (اگر آب منبسط شود پس حرارت دیده است)

حالت دوم: شرط علت و جزا معلول است. (علیّت) بر دو گونه:

گونه اول: علیّت غیر منحصره. (4) مانند: إذا کانت الشمس طالعة فالبیت مضیئاً. (خانه می‌تواند با چراغ هم روشن شود)

گونه دوم: علیّت منحصرة. (5) (تنها علتِ تحقق جزا، همین شرط است) مانند: إذا کانت الشمس طالعة فالعالم مضیئاً.

مقدمه اصولی: دو برداشت از جمله شرطیه

در جمله شرطیه دو نوع برداشت یا دو حکم مطرح است:

یکم: ثبوت عند الثبوت. (منطوق) (ثبوت الجزاء عند ثبوت الشرط) هرگاه شرط محقق شود، جزاء هم محقق خواهد شد.

دوم: إنتفاء عند الإنتفاء. (مفهوم) (إنتفاء الجزاء عند انتفاء الشرط) هرگاه شرط منتفی شود، جزا هم منتفی خواهد بود.

مرحوم آخوند می‌فرمایند نسبت به جمله شرطیه یک حکم مورد قبول همه اصولیان است و آن ثبوت عند الثبوت یا همان منطوق است. اینکه جمله شرطیه دلالت می‌کند اگر شرط محقق شد جزا هم محقق می‌شود مورد اختلاف نیست.[3]

 اما نسبت به مفهوم داشتن جمله شرطیه یا همان دلالت بر إنتفاء عند الإنتفاء هرچند بدون شک در موارد زیادی از استعمالات جمله شرطیه، قرینه وجود دارد بر وجود یا عدم مفهوم اما اگر قرینه‌ای بر وجود یا عدم مفهوم در جمله شرطیه نداشتیم آیا باز هم به عنوان قاعده کلی می‌توانیم بگوییم هر جمله شرطیه‌ای مفهوم دارد و دلالت بر إنتفاء عند الإنتفاء می‌کند؟

به عبارت دیگر آیا می‌توانیم بگوییم جمله شرطیه وضع شده برای دلالت بر انتفاء عند الإنتفاء و فقط در صورت قرینه بر عدم مفهوم می‌گوییم مفهوم ندارد؟

اصولیان در پاسخ به این سؤال دو گروه‌اند:

گروه اول: قائلین به دلالت جمله شرطیه بر مفهوم.

اینان زمانی می‌توانند ادعا کنند جمله شرطیه به وضع یا مقدمات حکمت دال بر إنتفاء عند الإنتفاء است که ثابت کنند رابطه بین شرط و جزاء از نوع رابطه لزومیّة ترتبیّة علیّة انحصاریّة است که همان قسم پنجم در مقدمه بود.

به عبارت دیگر، چهار قسم ابتدایی مذکور در مقدمه، ظهور در إنتفاء عند الإنتفاء ندارند مگر به قرینه حالیه یا مقالیه و تنها قسم پنجم است که می‌تواند بدون قرینه حالیه یا مقالیّة دال بر مفهوم باشد.

پس قائلین به مفهوم شرط برای برداشت مفهوم از جمله شرطیه تنها یک راه دارند و باید ثابت کنند که یک جمله شرطیه از قسم پنجم است. زیرا فقط در قسم پنجم است که یا واضعِ أداة شرط یا مقدمات حکمت، از وجود خصوصیتی (مثل علّیت انحصاری) در ترتب جزاء بر شرط پرده بر می‌دارد که به دنبال آن انتفاء عند الانتفاء ثابت می‌شود.

گروه دوم: قائلین به عدم دلالت جمله شرطیه بر مفهوم

آنان که قائل‌اند جمله شرطیه به وضع یا مقدمات حکمت دلالت نمی‌کند بر إنتفاء عند الإنتفاء، اینان دستشان باز است و اگر ثابت کنند یک جمله شرطیه از چهارقسم ابتدایی مذکور در مقدمه است، طبیعتا دلالت بر مفهوم بدون قرینه هم وجود ندارد:

ـ ثابت کنند جمله، شرطیه اتفاقیه است نه لزومیّة. (قسم 1)

ـ ثابت کنند جمله، شرطیه لزومیه از نوع معلولَین لعلة ثالثة است نه ترتبیّة. (قسم 2)

ـ ثابت کنند جمله، شرطیه لزومیه ترتبیّة است اما ترتّبی که در آن شرط معلول و جزا علت باشد. (قسم 3)

ـ ثابت کنند جمله، شرطیّة لزومیّة ترتّبیّة علیّة غیر منحصره است. (قسم 4)

البته اثبات اتفاقیه بودن در جمله شرطیه را قبول ندرایم زیرا متبادر به ذهن این است که جمله شرطیه از قسم لزومیه باشد نه اتفاقیه. یعنی بالأخره یک نوع ارتباط وثیق و تنگاتنگ بین شرط و جزاء بوده که گوینده این دو را کنار یکدیگر نهاده است. (أما المنع عن) بله بعد از اینکه پذیرفتیم معمولا جمله شرطیه، لزومیه است نه اتفاقیه قائل به عدم دلالت بر مفهوم می‌تواند به دنبال استدلالی بگردد که ثابت کند این جمله شرطیه لزومیه ترتبیّه نیست (بلکه معلولین لعلة ثالثه است) یا ترتبیّة هست اما علیّت منحصره نیست لذا دلالت بر انتفاء عند الانتفاء ندارد.

و دعوی تبادر اللزوم ...، ص269  [4]

مطلب دوم: بررسی أدله قائلین به مفهوم شرط (منحصره بودن علیّت شرط برای جزا)

مرحوم آخوند در دومین مطلب از مطالب چهارگانه مفهوم شرط به بررسی پنج دلیل قائلین به مفهوم شرط می‌پرداند. یعنی به پنج دلیل تمسک شده برای اینکه اثبات کنند جمله شرطیه (در صورت عدم قرینه) ظهور دارد در اینکه رابطه بین شرط و جزاء از نوع لزومیه به نحو علت منحصره است که طبیعتا دال بر انتفاء عند الانتفاء خواهد بود. به عبارت دیگر پیش فرض معنایی در جمله شرطیه، ظهور در علت منحصره بودن شرط برای جزا است مگر اینکه قرینه بر خلاف آن دلالت کند. یعنی جمله "إن جاء زیدٌ فأکرمه" ظهور دارد در اینکه شرط وجوب اکرام زید منحصرا مجیء او است لذا گر زید نیامد دیگر وجوب اکرامی هم نسبت به زید مطرح نخواهد بود.[5]

دلیل اول: تبادر منحصره بودن علت (شرط) نسبت به جزا

(و دعوی تبادر اللزوم) مستدل می‌گوید در اولین مواجهه با یک جمله شرطیه، آنچه انسباق به ذهن پیدا می‌کند این است که ارتباط بین شرط و جزاء از نوع علّت منحصره است. در مثال "إن جائک زیدٌ فأکرمه" متبادر به ذهن این است که تنها دلیل وجوب اکرام زید، مجیء و آمدن او است.

نقد دلیل اول: کثرت استعمال در غیر منحصره مانع تبادر است

مرحوم آخوند استدلال به تبادر بر اثبات مفهوم داشتن جملات شرطیه را قبول نمی‌کنند، ایشان یک نقد دارند و نقدشان را با یک نمونه فقهی هم تقویت می‌کنند. می‌فرمایند در واقع تبادر بر وجود مفهوم در جمله شرطیه را قبول نداریم زیرا در موارد زیادی از استعمالات جمله شرطیه مشاهده می‌کنیم که ترتب جزاء بر شرط به صورت ترتب غیر منحصره است. به عبارت دیگر در موارد بسیار زیادی مشاهده می‌کنیم شرط (مثل مجیء زید) علت منحصره جزاء (اکرام زید) نیست بلکه علل و شرطهای مختلف دیگری هم می‌توانند سبب تحقق جزاء شوند. (مثل اینکه زید قرآن یا نهج البلاغه یا زیارت عاشورا حفظ کند) کثرت استعمال جمله شرطیه در علت غیر منحصره آن هم بدون قرینه نشان می‌دهد تبادر ادعا شده قبل قبول نیست و اثبات آن بر عهده مدعی آن است زیرا کسی که دقت نظر در هر مورد و توجه به سایر موارد و استعمالات داشته باشد به این نکته اذعان می‌نماید. به عنوان یکی از صدها بلکه هزاران مثال می‌توان به وجوب روزه اشاره کرد که علل و اسباب و شرط‌های مختلفی می‌توانند سبب وجوب آن شوند: إن شهدتَ شهر رمضان فلیصم.[6] إن نذرتَ فلیصم. إن لم تملک ثمن الهدی (فی الحج) فلیصم.[7] یا إن کنت جنباً فاغتسل، إن مسستَ میّتاً فاغتسل، إن نذرتَ فاغتسل.

شاهد بر کلام ما این است که وقتی دو نفر به عنوان طرفین نزاع به دادگاه مراجعه می‌کنند به یک طرف دعوا گفته شود جمله شما مفهومی دارد که علیه خود شما استفاده می‌شود و گوینده کلام بگوید جمله من مفهوم ندارد[8] طبق نگاه فقها ادعای مفهوم نداشتن، از او پذیرفته می‌شود این نشان می‌دهد اگر جمله شرطیه به صورت پیش فرض حاوی مفهوم بود و ظهور در إنتفاء عند الإنتفاء داشت جواب مذکور (یعنی مفهوم نداشتن کلام) از او پذیرفته نمی‌شد زیرا حجیّت ظهور منطوق در جمله شرطیه با حجیّت ظهور جمله شرطیه در مفهوم تفاوتی ندارد و اگر چنین ظهور عرفی بود ادعای مفهوم نداشتن قابل پذیرش نبود و دادگه با تمسک به مفهوم کلامش علیه او حکم صادر می‌کرد.

و أما دعوی الدلالة ...، ص269  [9]

دلیل دوم: انصراف به اکمل افراد که علت منحصره است

قبل از توضیح کلام مستدل، یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: تفاوت تبادر و انصراف

در مباحث الفاظ، هم در اصول فقه مرحوم مظفر هم در کفایه خوانده‌ایم یکی از علائم حقیقت و مجاز تبادر است و تبادر یعنی انسباق المعنا من اللفظ الی الذهن. به محض شنیدن یا دیدن یک کلمه اولین معنایی که به ذهن می‌رسد را معنای متبادَر می‌نامیم.

انصراف یعنی معنای الفاظ عامی مثل "عالم" یا معنای یک هیئت و جمله، مصادیق و افرادی دارد لکن مقصود گوینده صرفا یکی از آن افراد است یا به دلیل اکملیّت یا کثرت استعمال یا هر دلیل دیگر. مثلا وقتی گفته شود: "أکرم عالماً" معلوم است که عالم افراد مختلفی دارد، افراد کامل و أکمل (قوی، عادی و ضعیف) انصراف چنین است که گفته شود عالم انصراف دارد به مرجع تقلید زیرا اکمل افراد عالم مرجع تقلید است. لذا اگر مخاطب "أکرم عالماً" غیر مرجع تقلید را اکرام کند تکلیف را امتثال نکرده است. پس تبادر انسباق المعنا الی الذهن است و انصراف یعنی شمول معنا نسبت به یک فرد خاص از افراد معنا. به عبارت دیگر مثلا اکملیّت منشأ انصراف عالم به مرجع تقلید بشود به این بیان که وجوب اکرام در "أکرم عالماً" اصلا شامل غیر مرجع تقلید نمی‌شود و از غیر مرجع تقلید انصراف دارد. البته ادعای انصراف در مثال مذکور قابل پذیرش نیست. که در جواب مرحوم آخوند می‌آید.

مستدل می‌گوید رابطه لزومیه بین شرط و جزاء اقسامی دارد (در یکی از مقدمات ابتدای بحث مفهوم شرط گفتیم چهار قسم دارد) لکن جمله شرطیه لزومیه انصراف دارد به خصوص علّت منحصره زیرا کامل‌ترین فرد است به این جهت که تنها جمله شرطیه لزومیه به نحو علت منحصره است که دلالت بر مفهوم و إنتفاء عند الإنتفاء دارد. پس هر جمله شرطیه لزومیه‌ای اطلاق داشت یعنی قرینه حالیه یا مقالیه بر وجود یا عدم مفهوم قائم نشده بود، می‌گوییم این اطلاق، انصراف دارد به اکمل افراد که علّیت منحصره است.

نقد دلیل دوم: بیان دو جواب

مرحوم آخوند دلیل دوم را با دو جواب نقد می‌فرمایند لکن قبل از بیان کلام ایشان به دو مقدمه اصولی اشاره می‌کنیم:

مقدمه اصولی: اکملیّت موجب انصراف نیست

در موارد مختلفی از مباحث اصول به این نکته اشاره می‌شود که اکملیّت موجب انصراف معنای یک لفظ یا هیئت به یک مصداق خاص نمی‌شود. مثلا در مباحث اوامر کفایه در مبحث معنای صیغه امر و ظهور آن در وجوب در مقابل کسانی که برای اثبات ظهور صیغه امر در وجوب به اکمل بودن طلب وجوبی نسبت به طلب ندبی تمسک کرده بودند مرحوم آخوند فرمودند[10] اکملیّت منشأ انصراف نمی‌شود یعنی به همان اندازه که صیغه امر ظهور در طلب وجوبی دارد ظهور در طلب ندبی هم دارد هر چند طلب وجوبی أکمل باشد.

مقدمه اصولی: کیفیت رابطه علیّت بین شرط و جزاء

در ابتدای بحث مفهوم شرط از کیفیت رابطه بین شرط و جزاء سخن گفتیم و ضمن مقدمه‌ای توضیح دادیم این رابطه گاهی اتفاقیه و در خیلی از موارد لزومیه است، لزومیه هم اقسامی داشت از جمله لزومیه به نحو علت منحصره و علت غیر منحصره. نکته‌ای که باید مورد دقت قرار گیرد آن است که علیّت شرط برای جزاء چه به نحو منحصره باشد چه غیر منحصره تفاوتی در کیفیت علیّت ندارد. یعنی علیّت شرط برای جزاء در علّت منحصره کامل‌تر و برتر از علیّت شرط برای جزا در علت غیر منحصره نیست.

اولا: اکملیّت موجب انصراف نیست

مرحوم آخوند می‌فرمایند اکملیّت، موجب انصراف معنای یک لفظ به فرد خاصی از افراد آن نمی‌شود. مخصوصا در ما نحن فیه که جمله شرطیه در بسیاری از موارد در غیر از علت منحصره استعمال می‌شود.

ثانیا: علت منحصره، اکمل افراد علیّت نیست

اگر از اشکال اول دست برداریم و بپذیریم اکمل افراد بودن می‌تواند منشأ انصراف شود باز هم در خصوص اینجا علت منحصره بودن شرط برای جزا اکمل افراد نیست زیرا رابطه علیّت بین شرط و جزا در جمله شرطیه لزومیه تفاوتی ندارد که به نحو علیت منحصره باشد یا علیت غیر منحصره. همان علیّتی که بین شرط و جزاء در علت منحصره است عینا در علت غیر منحصره هم هست، لذا از این جهت هیچ کدام بر دیگری برتری ندارد و اکمل نیست. پس منحصره بودن علت باعث نمی‌شود بگوییم در جمله شرطیه با علت منحصره، رابطه علیّت، أکمل، اقوی و آکد است.

دلیل سوم: اطلاق أداة شرط حمل می‌شود بر علت منحصره

(إن قلت) گفتیم برای اثبات وجود مفهوم در جمله شرطیه به پنج دلیل تمسک شده است. تبادر و انصراف گذشت. دلیل سوم، چهارم و پنجم تمسک به اطلاق با سه بیان متفاوت است.

سومین دلیل بر مفهوم داشتن جمله شرطیه تمسک به اطلاق در أداة شرط است. ابتدا دو مقدمه بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: اطلاق صیغه امر و وجوب نفسی

در مبحث تقسیمات واجب ذیل اوامر از اصول فقه مرحوم مظفر تا کفایه خوانده‌ایم واجب از جهت منشأ وجوب بر دو قسم است یا واجب نفسی است (ما وجب لا لواجب أخر مثل صلاة) یا غیری است (ما وجب لواجب آخر مثل وضو).

در جایی که صیغه امر اطلاق دارد یعنی مقیّد نشده به اینکه دلیل وجوب صلاة یا جهاد یا حج مثلا انجام یک عمل دیگر است و شک کنیم این صیغه امر دال بر وجوب نفسی است یا غیری مرحوم آخوند فرمودند: إذا شکّ فی واجب أنّه نفسیّ أو غیریّ‌، فالتحقیق أنّ الهیئة و إن کانت موضوعة لما یعمّهما إلاّ أنّ إطلاقها یقتضی کونه نفسیّا، فإنّه لو کان شرطا لغیره لوجب التنبیه علیه على المتکلّم الحکیم.[11]

پس با اجرای مقدمات حکمت صیغه امر را حمل می‌کنیم بر وجوب نفسی به این بیان که مولا در مقام بیان وظیفه مکلف بوده است اگر وجوب این فعل برای انجام یک فعل دیگر بود باید آن فعل دیگر را هم ذکر و قید کند، از اینکه فعل دیگری را ذکر نکرده نتیجه می‌گیریم این فعل برای خودش واجب شده نه لواجبٍ آخر. پس وجوب غیری نیاز به مؤونه زائد و ذکر قید توسط مولا دارد لذا هر گاه قید نیامد، وجوب را حمل می‌کنیم بر وجوب نفسی.

مقدمه اصولی: کیفیت وضع حروف

در مبحث وضع اصول فقه مرحوم مظفر و کفایه خواندیم که مشهور اصولیان معتقدند وضع در حروف عام و موضوع‌له خاص است. یعنی در "سرت من البصرة الی الکوفة" حرف "من" صرفا دلالت می‌کند بر خصوص ابتدائیت از بصره که یک ابتدائیت جزئی است. هر چند مرحوم آخوند فرمودند وضع، موضوع‌له و مستعمل فیه در حروف عام است.

مستدل برای اثبات اینکه جمله شرطیه لولا القرینة ظهور دارد در اینکه شرط علت منحصره جزاء است پس مفهوم (یا همان إنتفاء عند الإنتفاء) ثابت است می‌گوید در مبحث حمل اطلاق صیغه امر بر وجوب نفسی گفتیم اگر صیغه امر اطلاق داشت آن را حمل می‌کنیم بر وجوب نفسی چون غیری بودن نیاز به مؤونه زائد دارد حال در ما نحن فیه هم می‌گوییم اگر أداة شرط مثل "إن" اطلاق داشت و مولا فقط فرموده: "إن جائک زیدٌ فأکرمه" دیگر قیدی اضافه نکرده که "إن جائک زیدٌ أو ذهبتَ عنده، فأکرمه" از اینکه مولا در مقام بیان وظیفه مکلف بوده و قیدی نیاورده کشف می‌کنیم علت انحصاری وجوب اکرام زید، مجیء او است و هیچ نکته دیگری در زید سبب وجوب اکرام او نیست.

نقد دلیل سوم:

مرحوم آخوند با دو جواب، دلیل سوم را نقد می‌فرمایند:

اولا: مقدمات حکمت در معنای حرفی جاری نیست چون قابل تقیید نیست.

می‌فرمایند طبق مبنای مشهور، موضوع‌له در حروف خاص و جزئی است، معنای جزئی و خاص دیگر قابلیّت تقیید، محدودیت و جزئی شدن ندارد وقتی یک محتوا قابلیّت تقیید ندارد پس قابلیّت اطلاق‌گیری هم ندارد. پس اصلا اطلاق‌گیری در معانی حرفیه امکان ندارد.

ثانیا: قیاس به وجوب نفسی مع الفارق است

می‌فرمایند اگر هم بپذیریم معنای حرفی قابلیّت تقیید دارد لذا مقدمات حکمت در آن جاری است نتیجه‌اش این نمی‌شود که جمله شرطیه را حمل کنیم بر خصوص حالت علت منحصره بودنِ شرط برای جزاء، زیرا این علت منحصره فقط یکی از حالات و اقسام جمله شرطیه لزومیّة بود بلکه رابطه علیّت بین شرط و جزاء ممکن است از سایر حالات و اقسام باشد (که در جلسات قبل ضمن یک مقدمه توضیح دادیم) مثلا علت غیر منحصره باشد یا شرط معلول و جزاء علت باشد.

پس قیاس این مطلب به برداشت وجوب نفسی از اطلاق صیغه امر مع الفارق است زیرا وجوب نفسی هویت مستقل دارد و اگر قیدِ دال بر وجوب غیری نباشد، صیغه امر مثل "تصدّق فی سبیل الله" خود بخود و بدون نیاز به قرینه دلالت بر وجوب نفسی می‌کند و حالت دیگری فرض نمی‌شود اما آنچه در هویّت جمله شرطیه به عنوان پیش فرض وجود دارد لزومیه بودن است، اما اینکه این لزومیه بودن به کدام یک از اقسام چهارگانه شرطیه لزومیه است معلوم نیست و حمل اطلاق بر هر کدام از آن اقسام نیاز به قرینه و مؤونه زائد دارد و وقتی قرینه و قید وجود نداشت نمی‌توانیم شرطیه لزومیه را صرفا بر علت منحصره حمل کنیم.

ثمّ إنّه ربما یتمسک ...، ص270  [12]

دلیل چهارم: اطلاق (احوالی) شرط حمل بر علت منحصره می‌شود

دلیل چهارم و پنجم هر دو تمسک به اطلاق شرط است لذا برای روشن شدن تفکیک بین این دو دلیل از اطلاق شرط در دلیل چهارم تعبیر می‌کنیم به اطلاق احوالی.

در "إن جاء زیدٌ فأکرمه" شرط، مجیء زید است که حالات گوناگونی می‌تواند داشته باشد مثلا راکباً باشد یا ماشیا، وحده باشد یا مع عمرو، بنابراین مولا گر قید خاصی مثل رکوب مورد نظرش باشد می‌تواند مطرح کند و از اینکه مطرح نکرده و صرفا فرموده "إن جاء زیدٌ فأکرمه" متوجه می‌شویم تنها شرطِ وجوبِ اکرام زید مجیء زید است و شرط و قید دیگری دخالت ندارد.

نقد دلیل چهارم: عدم دلالت بر انحصار

مرحوم آخوند می‌فرمایند ممکن است در بعض موارد اطلاق احوالی با توضیحی که داده شد دلالت بر انحصار داشته باشد لکن تلازم با انحصار ندارد، یعنی اگر نگوییم اصلا اطلاق احوالی دلالت بر انحصار نمی‌کند لااقل نادر است که اطلاق احوالی دال بر انحصار باشد.

به عبارت دیگر انکار نمی‌کنیم که امکان دارد در یک مورد خاص به کمک قرینه اطلاق احوالی دال بر انحصار باشد اما با یک مورد نمی‎توان یک قاعده کلی درست کرد که اطلاق احوالی لزوما دال بر انحصار است لذا ظهور اولیه جمله شرطیه، مفهوم داشتن است اطلاق احوالی دارد.

(فتلخّص مما ذکرناه) مرحوم آخوند قبل از ذکر دلیل پنجم یک جمع‌بندی از دلیل سوم و چهارم ارائه داده و می‌فرمایند هیچ دلیلی وجود ندارد که بگوییم ظهور اولیه جمله شرطیه در این است که به وضع واضع یا به مقدمات حکمت خصوصیتی در جمله شرطیه وجود دارد که این خصوصیت، انتفاء عند الإنتفاء یا همان مفهوم را به دنبال دارد. بله ممکن است گاهی اوقات قرینه دلالت کند بر اینکه شرط علت انحصاری جزا است اما این نمی‌تواند برای جمله شرطیه ظهور ساز باشد و ثابت کند پیش فرض و ظهور اولیه در جمله شرطیه، دلالت بر مفهوم یا همان انتفاء عند الانتفاء است.

و أمّا توهم أنّه ...، ص271

دلیل پنجم: عدم تخییر در شرط، دال بر انحصاری بودن آن است

قبل از بیان دلیل پنجم ذکر یک مقدمه اصولی مفید است:

مقدمه اصولی: واجب تعیینی و تخییری

در مقصد اوامر از کتاب کفایه با دیدگاه مرحوم آخوند در واجب تعیینی و تخییری آشنا شدیم هرچند قبل از آن در اصول فقه مرحوم مظفر با این تقسیم واجب آشنا شده بودیم. مرحوم مظفر می‌فرمودند:

الواجب التعیینی ما تعلق به الطلب بخصوصه و لیس له عدل فی مقام الامتثال کالصلاة و الصوم فی شهر رمضان ... و الواجب التخییری ما کان له عدل و بدیل فی عرضه و لم یتعلق به الطلب بخصوصه بل کان المطلوب هو أو غیره یتخیر بینهما المکلف و هو کالصوم الواجب فی کفارة إفطار شهر رمضان عمدا فإنه واجب و لکن یجوز ترکه و تبدیله بعتق رقبة أو إطعام ستین مسکینا.[13]

همچنین دانستیم[14] که اگر مولا صیغه امر بکار برد مثل "تصدّق" و شک داشتیم که این وجوب صدقه یک واجب تعیینی است یا تخییری، اطلاق کلام مولا اقتضا می‌کند صیغه امر را حمل کنیم بر وجوب تعیینی زیرا حمل بر وجوب تخییری نیاز به مؤونه زائد دارد که مثلا مولا فرموده باشد "تصدّق أو صلّ أو صُم" لذا وقتی مولا هیچ گزینه دیگری غیر وجوب صدقه مطرح نکرده است، نتیجه می‌گیریم وجوب صدقه بدل و عِدل ندارد.

خلاصه کلام اینکه اطلاق صیغه امر ظهور دارد در وجوب تعیینی و انحصار در همان مکلّف به.

مستدل می‌گوید وقتی مولا به صورت مطلق فرموده "إن جاء زیدٌ فأکرمه" و وجوب اکرام را منحصرا مشروط به مجیء زید کرده و نفرموده: "إن جاء زید أو حفظ القرآن أو حفظ زیارة العاشوراء فأکرمه". یعنی چنانکه اطلاق صیغه امر و عدم تقیید به عِدل یا بدل دیگر را حمل بر وجوب انحصاری و تعیینی واجب می‌کنیم، در جمله شرطیه هم اطلاق و عدم تقیید شرط به عِدل و بدل دیگر را حمل بر شرط انحصاری می‌کنیم و می‌گوییم "إن جاء زیدٌ فأکرمه" ظهور دارد در اینکه اگر زید نیامد دیگر اکرام او به هیچ وجه واجب نخواهد بود.

نقد دلیل پنجم:

مرحوم آخوند با دو جواب دلیل پنجم را نقد می‌کنند:

اولا: قیاس وجوب تعیینی به علت منحصره بودن شرط، مع الفارق است

مرحوم آخوند می‌فرمایند قیاس جمله شرطیه منحصره و غیر منحصره با واجب تعیینی و تخییری مع الفارق است زیرا بین این دو تفاوت است. این تفاوت را به دو بیان توضیح می‌دهند:

بیان اول: در جمله شرطیه چه شرط علت منحصره باشد و چه شرط علت غیر منحصره باشد در هر دو صورت هم از جهت جعل حکم توسط شارع در مقام ثبوت و واقع هم از جهت انجام وظیفه توسط مکلف در مقام اثبات و امتثال تفاوتی وجود ندارد. توضیح مطلب این است که وقتی مولا فرموده: "إن کنتَ جنباً فاغتسل" چه جنابت علت منحصر برای وجوب غسل در شریعت اسلام باشد و عِدل و بدل نداشته باشد یا علت غیر منحصر باشد یعنی مسّ میّت هم علت وجوب غسل باشد، در هر دو صورت وقتی فرد جنب "إن کنتَ جنباً فاغتسل" را شنید واجب است غسل جنابت انجام دهد چه غسل مسّ میّت در شریعت اسلام واجب باشد چه نباشد، چه مولا فرموده باشد إن مسستَ میتاً فاغتسل یا نفرموده باشد، چه وجوب غسل بدل داشته باشد چه نداشته باشد.

اما در وجوب تعیینی و تخییری اینگونه نیست، یعنی بین وجوب تعیینی و تخییری تفاوت است. توضیح مطلب این است که اگر کفاره افطار عمدی روزه در ماه مبارک رمضان در ذهن شارع و مقام ثبوت سه گزینه دارد (أعتق أو صُم أو أطعم) که مکلف یکی را می‌تواند انتخاب کند اما شارع تخییر را بیان نکند و فقط بفرماید: "صُم ستین یوما" اینجا شارع در مقام ثبوت اخلال به غرض خودش نموده است زیرا غرض شارع به تخییر تعلق گرفته بوده نه به تعیین صوم. همچنین به مقام اثبات و امتثال مکلف نیز اختلال وارد نموده و مکلفی که فقط وجوب صوم را شنیده است وقتی در قیامت متوجه شود در واقع می‌توانسته بجای شصت روز روزه، شصت مسکین إطعام کند که راحت تر است، اما شارع برای او بیان نکرده، می‌تواند به شارع اعتراض کند چرا گزینه اطعام را برای من بیان نکردی که کار راحت تر را انجام دهم و شصت روز روزه را بخاطر صعوبت آن ترک نکنم.

نتیجه اینکه بین شرط منحصره و غیر منحصره از نظر مقام ثبوت و اثبات تفاوتی نیست اما بین وجوب تعیینی و تخییری از نظر مقام ثبوت و اثبات تفاوت است. پس مستدل نمی‌تواند در جمله شرطیه بگوید چون شرط غیر منحصره نیاز به مؤونه زائد و بیان عِدل و بدل دارد و مولا بیان نکرده، جمله شرطیه را حمل می‌کنیم بر علت انحصاری چنانکه اطلاق صیغه امر را حمل می‌کنیم بر وجوب تعیینی.

 و احتیاج ما إذا کان ...، ص272  [15]

بیان دوم: دومین بیان در اثبات مع الفارق بودن قیاس جمله شرطیه به صیغه امر در تعیینی یا تخییر بودن آن است که می‌فرمایند در جمله شرطیه اگر مولا در ذهنش چنین باشد که هم جنابت علت وجوب غسل است هم مسّ میّت علت وجوب غسل است اما به جای اینکه بفرماید: "إن کنتَ جنباً أو مسستَ میّتاً فاغتسل" بفرماید: "إن کنتَ جنباً فاغتسل" نمی‌گوییم مولا در مقام اهمال یا اجمال[16] بوده است زیرا وظیفه مکلف نسبت به جنابت را کامل بیان کرده و از چیزی نسبت به جنابت فروگذار نکرده است.

اما در وجوب تعیینی یا تخییری اگر مولا وجوب صوم ستّین را یک واجب تخییری بداند لکن به مکلف فقط وجوب صوم ستین را اعلام کند و از جایگزینش که اطعام ستین مسکین باشد چیزی نگوید می‌گوییم شارع در مقام اهمال یا اجمال بوده که چیزی از بدل و جایگزین صوم ستّین نفرموده است.

خلاصه جواب اول این شد که اطلاق شرط و عدم ذکر بدل دال بر انحصار نیست.

ثانیا: نادر بودن اطلاق شرط نسبت به بدل در دلالت بر انحصار

مرحوم آخوند می‌فرمایند اگر هم بپذیریم امکان دارد در موارد اندکی اطلاق شرط و عدم تقیید آن به بدل و جایگزین، دال بر انحصار باشد باز هم می‌گوییم این از باب اتفاق است نه از باب ملازمه بین این اطلاق با دلالت شرط بر انحصار. و ما هم منکر نیستیم که ممکن است در بعضی از موارد، قرینه دال بر علیت منحصره شرط برای جزا باشد لکن بحث ما در جایی است که قرینه‌ای وجود ندارد و الا اگر قرینه باشد که تابع قرینه هستیم و بحثی نداریم.

نتیجه مطلب دوم: أدله قائلین به مفهوم شرط نقد شد

مرحوم آخوند پنج دلیل کسانی که معتقد بودند جمله شرطیه مفهوم دارد یعنی ظهور اولیه جمله شرطیه در انتفاء الجزاء عند انتفاء الشرط است را نقد کردند و نپذیرفتند که مقتضای اولیه جمله شرطیه ظهور در علت منحصره بودن شرط برای جزاء است.

ثمّ إنّه ربما استدلّ ...، ص272

مطلب سوم: أدله منکرین مفهوم شرط

مرحوم آخوند در سومین مطلب از مطال چهارگانه مفهوم شرط به بررسی سه دلیل منکرین مفهوم شرط می‌پردازند.

دلیل اول: احتمال عدم انحصار در علیّت شرط برای جزا

می‌فرمایند به مرحوم سید مرتضی علم الهدی (متوفای 436ه‍ ق) در کتاب الذریعة إلی اصول الشریعة نسبت داده شده آنچه مسلّم است صرفا این نکته است که امتثال جزاء وابسته به تحقق شرط است، یعنی اثر شرط این است که حکم معلّق بر آن است اما اینکه این شرط علت منحصره تحقق جزا است یا نه معلوم نیست زیرا احتمال دارد در کنار این شرط یک شرط دیگر هم بتواند باعث امتثال جزا شود. لذا می‌بینیم این احتمال که شرط در جمله شرطیه شرط منحصر نباشد در مواردی از احکام شرعی هم به وقوع پیوسته است. دو مثال یکی فقهی یکی عرفی بیان می‌کنند. مثال اول: مثال فقهی آن است که خداوند متعال در بزرگترین آیه قرآن (معروف به آیه کتابت) می‌فرماید: "یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا تَدَایَنتُم بِدَیْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَاکْتُبُوهُ ... وَاسْتَشْهِدُواْ شَهِیدَیْنِ من رِّجَالِکُمْ فَإِن لَّمْ یَکُونَا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ"[17] می‌فرماید در نوشتن قراردادها دو شاهد مرد باید باشند، پس قبول شهادت شاهد اول که یک مرد است مشروط است به وجود شاهد دوم، حالا این شاهد دوم چه یک مرد باشد یا دو زن باشد یا طبق روایات قسم خوردن باشد.

مثال عرفی: گفته می‌شود ان کانت الشمس طالعة فالحرارة موجودة. اینجا احتمال دارد شرط و علت دیگری برای حرارت فرض شود که مثلا آتش (یا اشعه‌ای خاص) باشد.

پس وقوع مثالهای متعدد شرعی و عرفی نشان می‌دهد احتمال وجود بدل و جایگزین برای شرط در جمله شرطیه بسیار زیاد است و با وجود این احتمال، دیگر نمی‌تون ادعا نمود جمله شرطیه ظهور دارد در علت منحصره بودن شرط برای جزا.

نقد دلیل اول: احتمال ضعیف اثر ندارد

مرحوم آخوند می‌فرمایند باید تحلیل کنیم مقصود مرحوم سید مرتضی از احتمال وجود جایگزین برای شرط چیست؟

ـ اگر مقصودشان احتمال نیابت و جایگزین شرطی به جای شرط مذکور در جمله شرطیه در مقام ثبوت و فرض و ذهن شارع باشد که این احتمال قابل انکار نیست و ممکن است شارع شرطهای مختلفی در ذهنش مطرح باشد اما این ضرری به خصم یعنی قائلین به وجود مفهوم شرط وارد نمی‌کند زیرا آنان به مقام ثبوت کار ندارد بلکه می‌گویند جمله شرطیه در مقام اثبات و ظهور عرفی دلالت می‌کند نیابت بعض شروط از بعضی دیگر به صورت پیش فرض و ظهور اولیه واقع نشده است.

ـ اگر مقصودشان صرفا ایجاد و درانداختن احتمال نیابت و جایگزینی شرطی به جای شرط مذکور در جمله شرطیه است، این هم صرف احتمال است و نمی‌تواند سبب إبطال مفهوم شرط باشد. مطرح شدن احتمال زمانی می‌تواند استدلال را از کار بیاندازد که از نظر قواعد ادب عربی و ظهورگیری عرفی آنچنان قوی باشد که مثلا 80 درصد برداشت عرفی آنگونه باشد (80 درصد احتمال بدهد شرط دیگری هم مطرح باشد) یا حداقل مساوی با احتمال خلافش باشد، در حالی که در کلام مرحوم سید مرتضی هیچ دلیل وجود ندارد که ثابت کند احتمال وجود یک شرطِ جایگزین، یک احتمال قوی و راجح یا حداقل مساوی با احتمال عدم شرط جایگزین است تا بتواند مانع استدلال به مفهوم شرط شود.

خلاصه کلام اینکه مرحوم سید مرتضی می‌خواستند با دراندختن احتمال وجود جایگزین و عدم انحصار شرط، مفهوم شرط را انکار کنند لکن این احتمال قابل اعتنا و معتبر نیست.

ثانیها: أنّه لو دلّ ...، ص273  [18]

دلیل دوم: عدم دلالت شرط بر انحصار

قبل از توضیح دلیل دوم، یک مقدمه منطقی بیان می‌کنیم:

مقدمه منطقی: دلالت مطابقی، تضمنی و التزامی

در المنطق[19] مرحوم مظفر خوانده‌ایم: قسموا الدلالة إلى أقسام ثلاثة : عقلیة وطبعیة ووضعیة ... و الوضعیة تنقسم الی قسمین: اللفظیة و غیر اللفظیّة، و الدلالة اللفظیة هی العلقة الراسخة فی الذهن بین اللفظ والمعنى ینقسم الی اقسام متباینه: المطابقیة، التضمنیة و الإلتزامیة.

المطابقة: کدلالة لفظ الکتاب على تمام معناه، فیدخل فیه جمیع أوراقه وما فیه من نقوش وغلاف.

التضمن: بأن یدل اللفظ على جزء معناه الموضوع له الداخل ذلک الجزء فی ضمنه، کدلالة لفظ الکتاب على الورق وحده أو الغلاف.

الالتزام: بأن یدل اللفظ على معنى خارج معناه الموضوع له لازم له یستتبعه استتباع الرفیق اللازم الخارج عن ذاته ، کدلالة لفظ الدواة على القلم. فلو طلب منک أحد أن تأتیه بدواة لم ینص على القلم فجئته بالدواة وحدها لعاتبک على ذلک محتجاً بأن طلب الدواة کاف فی الدلالة على طلب القلم.

دومین دلیل بر انکار مفهوم شرط در ظهور اولیه و پیش فرض معنای جمله شرطیه این است که گفته شده:

الف: (مقدم) اگر جمله شرطیه بخواهد دلالت کند بر مفهوم (و انتفاء عند الإنتفاء) منحصرا باید به یکی از دلالات ثلاث (مطابقی، تضمّنی و التزامی) باشد. صحت این نکته ظاهرةٌ.

ب: قطعا دلالت شرط بر مفهوم به دلالت مطابقی نیست زیرا ابتدای مبحث مفهوم شرط گفتیم منطوق جمله شرطیه دال بر ثبوت عند الثبوت است. (ثبوت الجزاء عند ثبوت الشرط) همچنین قطعا دلالت شرط بر مفهوم به دلالت تضمنی نیست.

ج: (تالی) پس دلالت جمله شرطیه بر مفهوم باید به دلالت التزامی باشد. بطلان این نکته هم ظاهرةٌ.

(بطلان تالی می‌تواند به جهت دلیل اول یعنی دلیل سید مرتضی بر انکار مفهوم یا دلیل سوم بر انکار مفهوم باشد)

نتیجه اینکه جمله شرطیه به هیچ یک از دلالات ثلاث بر انتفاء عند الانتفاء دلالت نمی‌کند.

نقد دلیل دوم: بطلان أدله قائلین و منکرین دلالت التزامی بر مفهوم شرط

بعضی اینگونه جواب داده‌اند که چنانکه استدلال کننده به دلیل دوم بدون اثبات کلامش صرفا ادعا کرد جمله شرطیه به دلالت التزامی دال بر مفهوم شرط نیست ما هم ادعا می‌کنیم جمله شرطیه به دلالت التزامی دال بر مفهوم شرط هست.

مرحوم آخوند می‌فرمایند با با توضیحات فراوان هم وجود دلالت التزامی بر اثبات مفهوم شرط را نقد کردیم (با نقد أدله پنج‌گانه قائلین به مفهوم شرط) هم عدم دلالت التزامی بر اثبات مفهوم شرط را نقد کردیم. (با نقد کلام سید مرتضی و نقد دلیل سوم که الآن می‌آید).

دلیل سوم: مفهوم نداشتن لاتکرهوا فتیاتکم علی البغاء

مستدل می‌گوید اگر مفهوم شرط را قبول کنیم لازم می‌آید مفهوم جمله شرطیه موجود در آیه: "وَلَا تُکْرِهُوا فَتَیَاتِکُمْ عَلَى الْبِغَاء إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا"[20] اگر کنیزان شما می‌خواهند عفیف و پاکدمن باشند آنان را وادار به تن فروشی و فحشاء نکنید (که از این راه درآمد کسب کنید) اگر این جمله مفهوم داشته باشد چنین خواهد بود که اگر کنیزان شما نمی‌خواهند پاکدامن باشند می‌توانید آنان را وادار به تن فروشی و فحشا کنید. در حالی که به ضرورت تمام ادیان تن فروشی و فحشا و روابط خارج از چارچوب شرعی حرام است. پس مجبوریم بگوییم جمله شرطیه مفهوم ندارد و الا اگر بگوییم جمله شرطیه مفهوم دارد باید ملتزم به عقیده باطل مذکور باشیم.

نقد دلیل سوم: وجود قرینه در این آیه و روایات

مرحوم آخوند می‌فرمایند بارها تذکر دادیم بحث ما در جایی است که قرینه بر وجود یا عدم مفهوم نباشد و می‌خواهیم ببینیم خود جمله شرطیه بدون قرینه می‌تواند دال بر مفهوم باشد یا نه. در حالی که نسبت به آیه شریفه قرآن قرائن قرآنی و حدیثی فراوانی داریم که دلالت می‌کنند این آیه مفهوم ندارد و طبیعتا ما تابع قرینه هستیم. کسانی که قائل به مفهوم در جمله شرطیه هستند ادعا می‌کنند جمله شرطیه بدون قرینه بلکه به سبب وضع واضع یا به مقدمات حکم دلالت می‌کنند بر إنتفاء عند الإنتفاء اما اگر قرینه‌ای باشد باید جمله شرطیه را بر همان قرینه حمل نمود.

نتیجه مطلب سوم: أدله منکرین مفهوم شرط نقد شد

تا اینجا نتیجه این شد که مرحوم آخوند هم أدله قائلین به ظهور جمله شرطیه در مفهوم یعنی انتفاء عند الإنتفاء را نقد کردند هم أدله منکرین ظهور جمله شرطیه در مفهوم را. بعد از تبیین مطلب چهارم باید ببینیم بالأخره نظر مرحوم آخوند نسبت مفهوم شرط چیست و چگونه برای اثبات حجیّت خبر واحد به مفهوم شرط در جمله إن جائکم فاسق بنبإ استدلال می‌کنند.

بقی هنا أمورٌ: ...، ص274

مطلب چهارم: بیان سه امر

مرحوم آخوند در آخرین مطلب در مفهوم شرط به بیان سه امر می‌پردازند:

امر اول: مفهوم یعنی انتفاء سنخ حکم نه شخص حکم

قبل از بیان امر اول ابتدا به دو مقدمه اصولی اشاره می‌کنیم:

مقدمه اصولی: شخص حکم و سنخ حکم

با دو اصطلاح در مباحث اصولی آشنا شده‌ایم:

سنخ الحکم: یعنی طبیعت و کلی حکم. مثل وجوب اکرام.

شخص الحکم: یعنی حکم با توجه به قیود موجود در موضوع و به عبارت دیگر یعنی حکمی که صرفا به موضوع اختصاص دارد.

در مثال "إن جاء زیدٌ راکباً فأکرمه" شخص الحکم، وجوبِ اکرام بخاطر مجیء زید به صورت سواره است، این حکم شخصی و جزئی با انتفاء موضوع یعنی مجیء زید یا قید موضوع یعنی راکباً منتفی می‌شود. همینجا می‌توانیم کلی وجوب اکرام زید را سنخ حکم بدانیم که مصادیق و علل مختلف می‌تواند داشته باشد مثل انسان بودن زید، عالم بودن، عادل بودن، حافظ نهج البلاغه یا زیارت عاشورا بودن و ...

مقدمه دوم: رابطه موضوع و حکم

بارها در مباحث اصولی اشاره کرده‌ایم که رابطه موضوع و حکم مثل رابطه علت و معلول است یعنی چنانکه اگر علت نباشد معلول هم نیست، اگر موضوع نباشد حکمی هم وجود ندارد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند وقتی از ظهور جمله شرطیه در انتفاء عند الإنتفاء یا همان مفهوم سخن می‌گوییم مقصودمان انتفاء سنخ الحکم عند انتفاء الشرط است نه انتفاء شخص الحکم عند انتفاء الشرط.

به این دلیل که همه اصولیان قبول دارند با انتفاء شرط، شخص الحکم منتفی می‌شود. پس اصلا در انتفاء شخص الحکم اختلافی نیست. حتی انتفاء شخص الحکم ارتباطی به جمله شرطیه ندارد. به عبارت دیگر نمی‌توانیم بگوییم شرطیه بودن جمله باعث انتفاء شخص الحکم عند انتفاء الشرط می‌شود بلکه انتفاء شخص الحکم به دلالت عقلی است.

عقل می‌گوید وقتی شرط (موضوع) منتفی شد قطعا شخص الحکم هم منتفی شده است. وقتی مولا می‌فرماید: "إن کنتَ جنباً فاغتسل" اگر مکلف جنب نبود قطعا وجوبِ غسلِ جنابت به عنوان شخص الحکم منتفی است؛ چون رابطه موضوع (یعنی جنابت) با حکم (یعنی وجوب غسلِ جنابت) مثل رابطه علت و معلول است وقتی جنابت نباشد قطعا وجوب غسل هم نیست چنانکه وقتی علت نباشد قطعا معلول هم نیست.

پس در بحث مفهوم شرط اصلا به انتفاء شخص الحکم کاری نداریم و صرفا یک دلالت عقلی است نه یک دلالت لفظی وابسته به جمله شرطیه، لذا اگر جمله شرطیه هم نباشد بلکه وصفیه یا عددیه یا لقبیّة یا حصریه یا غائیه باشد باز هم می‌گوییم باانتفاء موضوع، شخص الحکم منتفی می‌شود. بله بحث در سنخ الحکم است که وقتی مولا فرمود: "إن جائک زیدٌ فأکرمه" آیا دلالت می‌کند بر انتفاء سنخ الحکم؟ یعنی دلالت می‌کند بر اینکه اگر زید نیامد دیگر هیچ دلیلی برای وجوب اکرام وجود ندارد؟ و دیگر اکرام زید بر مکلف واجب نخواهد بود؟

مرحوم آخوند یک نکته دیگر را هم تذکر داده و می‌فرمایند برای بحث از مفهوم در یک جمله شرطیه باید ثابت شود آن جمله شرطیه قابلیّت دلالت بر سنخ الحکم را دارا است و الا اگر یک جمله شرطیه اصلا قابلیّت دلالت بر سنخ الحکم را نداشته باشد دیگر نباید از مفهوم داشتن آن بحث کنیم زیرا انتفاء شخص الحکم عقلا مسلّم است اما ارتباطی به جمله شرطیه ندارد و انتفاء سنخ حکم هم فرضا امکان ندارد پس دیگر از دائره بحث مفهوم شرط خارج است.

و من هنا انقدح أنه ...، ص274

به دنبال نکته‌ای که فرمودند اگر در جایی قابلیّت شمول نسبت به سنخ الحکم نبود دیگر از مفهوم نمی‌توانیم بحث کنیم می‌فرمایند پس در جملات شرطیه یا وصفیّه یا عددیة یا لقبیّة موجود در صیغه وصیّت یا وقف[21] یا نذر یا قسم و عهد هیچ مفهومی وجود ندارد زیرا آنها قابلیّت شمول نسبت به سنخ الحکم را ندارند و انتفاء شخص الحکم هم ربطی به شرطیه بودن جمله ندارد بلکه به حکم عقل است.

اما بعضی به عنوان احتمال و توهم و بعضی هم مثل مرحوم شهید ثانی در کتاب تمهید القواعد[22] به صورت قاطعانه فرموده‌اند: "لا إشکال فی دلالتهما (شرط و وصف بر مهفوم) فی مثل الوقف و الوصایا و النذور و الأیمان، کما إذا قال: وقفت هذا على أولادی الفقراء، أو إن کانوا فقراء، و نحو ذلک." یعنی مواردی مثل وصیت و وقف را از مصادیق مبحث مفهوم شرط شمرده‌اند در حالی که با توضیح ما روشن شد چنین ادعایی باطل است. این نقدشان را در ادامه توضیح می‌دهند.

و ذلک لأنّ انتفائها ...، ص275  [23]

مرحوم آخوند می‌فرمایند دلالت صیغه وقف یا نذر و امثال اینها بر انتفاء عند الإنتفاء ارتباطی به بحث مفهوم‌گیری ندارد (چه مفهوم شرط چه مفهوم وصف و امثال آن) زیرا انتفاء احکام مذکور (حکم وقف، وصیت، نذر، یمین و عهد) از غیر متعلق و موضوع آن احکام، یعنی از غیر موضوعی که در صیغه آنها با لقب یا وصف یا شرط خاص توصیف شده بود، ارتباطی به جمله شرطیه یا وصفیّه یا لقبیّة ندارد بلکه به این جهت است که وقتی در یک شیء وقف یا وصیّت یا نذر و عهد مطرح می‌شود دیگر امکان ندارد دوباره مورد وقف یا وصیّت یا نذر قرار بگیرد پس طبیعتا آن شرط یا وصف، مفهوم (به معنای انتفاء سنخ الحکم) ندارد زیرا اصلا فرض ندارد حالتی که این شیء باشد اما وقف بر موضوعش (مثل طلاب) نباشد بلکه وقف بر یک موضوع دیگر (مثل دانشجویان) قرار گیرد. زیرا وقتی با اجرای صیغه محقق شد یا وصیت کننده فوت کرد یا صیغه شرعی نذر شکل گرفت دیگر امکان تغییر وجود ندارد که از انتفاء وقف نسبت به طلاب و ثبوت آن نسبت به دانسجویان بحث کنیم. انتفاء شخص الحکم را هم که گفتیم به دلالت عقلی است و ارتباطی به شرط یا وصف مذکور در جمله ندارد حتی نزد کسانی که معتقدند جمله شرطیه (در مواردی که به نظر ما مفهوم داشت) مفهوم ندارد یعنی منکرین مفهوم شرط هم قبول دارند از جمله شرطیه به حکم عقل انتفاء شخص الحکم عند انتفاء الشرط برداشت می‌شود.

مثال: واقف می‌گوید: "وقفتُ هذا البیت علی الطلاب" یا "وقفتُ هذا البیت علی المؤمنین إن کانوا طالبا لعلوم الدینیة علوم اهل البیت علیهم السلام" یا فردی وصیت کرده ثلث اموالش که به اندازه یک خانه است را در اختیار سادات قرار دهند، این وقف و وصیّت یک حکم شخصی است و انتفاء شخص الحکم به حکم عقل روشن است که اگر فردی طلبه یا سید نبود حق استفاده از این خانه را ندارد. سنخ حکم یعنی وقف یا وصیّت هم که قابل تغییر نیست تا سؤال کنیم آیا وقف بر طلاب منتفی شده یا نه؟

نتیجه اینکه کلام بعض بزرگان مثل عبارات مطارح الانظار مرحوم شیخ انصاری که با تردید و مثل عبارت مرحوم شهید ثانی که با قاطعیت می‌فرمایند در موارد وقف، وصیت، نذر و قسم بحث از مفهوم شرط راه دارد قابل قبول نیست.

اشکالٌ و دفعٌ: لعلّک تقول ...، ص275

اشکال: بحث از مفهوم صحیح نیست زیرا انتفاء شخص الحکم است

در ابتدای مبحث مفهوم شرط توضیح داده شد مفهوم تابع منطوق است لذا اگر محتوای منطوق یک محتوای خبری (قابل صدق و کذب) باشد، محتوای مفهوم نیز خبری است و اگر محتوای منطوق یک محتوای إنشائی و دستوری باشد، محتوای مفهوم نیز انشائی است. با توجه به این نکته مستشکل می‌گوید آنچه در ظاهرِ جمله شرطیه به عنوان منطوق وجود دارد، شخص الحکم است نه سنخ الحکم، به عنوان مثال در جمله "إن جاء زیدٌ فأکرمه" یا "إن کنتَ جنباً فاغتسل" از وجوب اکرامِ زید بخاطر مجیءاش و از وجوب خصوص غسل جنابت سخن گفته شده که شخص الحکم است نه سنخ الحکم، لذا وقتی محتوای منطوق در جمله شرطیه شخص الحکم است باید محتوای مفهوم نیز صرفا شخص الحکم باشد. دلالت بر شخص الحکم در جمله شرطیه را هم که فرمودید به حکم عقل است نه مقتضای جمله شرطیه، پس باید بگوییم بحث از مفهوم در جمله شرطیه کلاً بی فائده است چون سنخ الحکم که مراد نیست، شخص الحکم هم به دلالت جمله شرطیه نیست بلکه به حکم عقل است. (حکم عقل مبنی بر انتفاء شخص حکم عند انتفاء الشرط)

 

ذکر نکاتی از زندگی شهید صدر

به مناسبت چهارشنبه نکاتی از زندگانی مرحوم شهید سید محمد باقر صدر: ازدواجشان، چگونگی تأمین مخارج ازدواج، احتیاط در مصرف وجوهات شرعی، تقیدشان به رفتن زیارت کربلا در شبهای جمعه، احترام فوق العاده به مادر بزرگوارشان و ... از کتاب به رنگ صبر مجموعه خاطرات شفاهی همسر ایشان که بحمدالله در قید حیات و ساکن تهران هستند بیان شد که در صورت تمایل می‌توانید به فایل صوتی این جلسه مراجعه بفرمایید.

 

و لکنّک غفلتَ عن ...، ص275  [24]

مرحوم آخوند در پاسخ به اشکال مذکور، دو جواب ارائه می‌دهند، جواب اول از خودشان و جواب دوم از مرحوم شیخ انصاری است که آن را نقد می‌فرمایند.:

جواب اول: آخوند: موضوع‌له هیئات عام است لذا دال بر سنخ الحکم است.

برای بیان جواب مرحوم آخوند توجه به دو مقدمه اصولی مفید است:

مقدمه اصولی: کیفیت وضع حروف از نگاه مرحوم آخوند

در مقدمات کفایه، امر دوم، کیفیت وضع حروف مرحوم آخوند فرمودند در هیئات (مثل صیغه امر و نهی) و حروف (مثل مِن) و اسماء هم سنخ حروف (مثل إبتداء) وضع، موضوع‌له و مستعمل فیه عام است. تنها ظرف استعمال یا به تعبیر مرحوم آخوند طور استعمال[25] است که در ارتباط با یک موضوع جزئی و خاص، جزئی می‌شود. در أسماء مثل "ابتداء" طور و ظرف استعمال به نحو استقلالیت و در حروف و هیئات به نحو آلی و رابط بودن است.

مقدمه اصولی: جزاء خبری و انشائی در جمله شرطیه

جزاء در جمله شرطیه به دو صورت ممکن است از جانب گوینده مطرح شود:

صورت اول: در قالب جمله انشائیه فعلیّه مثل: إن جاء زیدٌ فأکرمه. (فأکرمه صیغه امر و انشاء است)

صورت دوم: در قالب جمله خبریه اسمیه مثل: إن جاء زیدٌ فهو واجب الإکرام. (واجب الإکرام جمله اسمیه خبریه است).

مرحوم آخوند می‌فرمایند ما در مبحث وضع ثابت کردیم موضوع‌له و مستعمل‌فیه در هیئات مثل هیئت و صیغه امر، عام است لذا در مثال "إن جاء زیدٌ فأکرمه" "فأکرمه" فعل امر است که وضع شده برای دلالت بر معنای عام و سنخ الحکم یعنی سنخ وجوب، لذا منطوق دال بر سنخ الحکم است پس مفهوم هم دال بر انتفاء سنخ الحکم خواهد بود.

سؤال: بالأخره وجوب اکرام ناظر به یک خصوصیات جزئی مانند مجیء زید است، چگونه جمله‌ای که در آن موضوع و شرط، مجیء زید قرار گرفته می‌تواند دال بر سنخ الحکم باشد؟

جواب: این خصوصیات مربوط به طور و ظرف استعمال "أکرمه" می‌باشد یعنی موضوع‌له و مستعمل‌فیه صیغه امر کلی و سنخ الوجوب است لکن همین فعل امر وقتی ناظر به مجیء زید قرار می‌گیرد ظرف و طور استعمال آن جزئی می‌شود یعنی وجوبِ اکرام بواسطه آمدن زید. مهم معنای موضوع‌له و مستعمل‌فیه "أکرم" است که توضیح دادیم دال بر سنخ الحکم است. چنانکه اگر به جای "فأکرمه" که یک جمله انشائیه و فعل امر است یک جمله خبریّة می‌بود باز هم می‌گفتیم معنای جزئی در مُخبَربه مربوط به ظرف استعمال است نه موضوع‌له و مستعمل‌فیه. مثلا اگر جمله چنین بود که "إن جاء زیدٌ فهو واجب الإکرام" جزاء در این جمله "واجب الاکرام" است که یک جمله خبریه و دال بر سنخ الوجوب است اما همین جمله خبریه در ارتباط با مجیء زید که قرار می‌گیرد این خصوصیت باعث می‌شود ظرف استعمال این خبر جزئی باشد نه معنای موضوع‌له.

(و بالجمله) مرحوم آخوند مطلبشان را با توضیح بیشتری تکرار می‌کنند که آنچه را مستشکل به عنوان جزئی شدن حکم در منطوق و بیان شخص الحکم مطرح کرد مربوط به طور و ظرف استعمال است نه معنای موضوع‌له یا مستعمل‌فیه.

جواب دوم: شیخ انصاری: تفکیک بین جمله خبری و انشائی

مرحوم آخوند دو نکته از کلام مرحوم شیخ انصاری ذکر می‌کنند:

نکته اول: پاسخ مرحوم شیخ به اشکال

(و بذلک قد انقدح) قبل از توضیح نکته اول در کلام مرحوم شیخ انصاری یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: کیفیت وضع حروف و هیئات از نگاه مرحوم شیخ انصاری

مرحوم شیخ انصاری مانند مشهور معتقدند وضع در هیئات و حروف و اسماء هم سنخ آنها عام است لکن موضوع‌له در حروف و هیئات خاص و موضوع‌له در اسماء عام است.

مرحوم شیخ انصاری می‌فرمایند جزاء در جمله خبریه بر دو قسم است:

ـ اگر جزاء در جمله شرطیه، جمله خبریه اسمیه باشد در این صورت موضوع‌له اسماء عام است یعنی دال بر سنخ الحکم است. لذ اشکال مستشکل اصلا وارد نیست یعنی منطوق "إن جاء زیدٌ فأکرمه" دال بر ثبوت سنخ الحکم است نه شخص الحکم لذا مفهوم آن هم دال بر انتفاء سنخ الحکم خواهد بود.

ـ اگر جزاء در جمله شرطیه، جمله انشائیه فعلیه باشد مثل "إن جاء زیدٌ فأکرمه" در این صورت قبول داریم که موضوع‌له صیغه امر خاص و جزئی است لذا منطوق دال بر سنخ الحکم نیست اما با یک قرینه ثابت می‌کنیم مفهوم این جمله دال بر انتفاء سنخ الحکم است. قرینه آن است که اگر متکلم می‌خواست با مفهوم کلامش، انتفاء شخص الحکم را بفمهاند می‌توانست در قالب جمله وصفیه مثل "أکرم زیداً الجائی" (که وصف معتمد بر موصوف است) یا جمله لقبیّة مثل "أکرم الجائی" (که وصف معتمد بر موصوف نیست) مقصودش را بیان کند چون دلالت بر شخص الحکم یک دلالت عقلی است و تفاوتی ندارد جمله شرطیه باشد یا وصفیّة یا لقبیّة. پس از اینکه متکلم کلام خودش را در قالب جمله شرطیه بیان نموده متوجه می‌شویم در صدد فهماندن انتفاء سنخ الحکم عند انتفاء الشرط بوده است.

نکته دوم: نقد جواب مرحوم آخوند

(و أورد علی) مرحوم شیخ انصاری (متوفای 1281ه‍ ق) به حواب مرحوم آخوند (متوفای 1329ه‍ ق) توجه داشته‌اند و در صدد نقد آن برآمده و می‌فرمایند اگر در جواب از اشکال مستشکل گفته شود معنای موضوع‌له هیئات عام است لذا منطوق جمله شرطیه دال بر عموم و سنخ الحکم است این کلام باطل می‌باشد زیرا:

الف: پاسخ از اشکال متوقف بر مطرح کردن چنین نظریه‌ای نیست زیرا راه حل، استفاده از قرینه‌ای است که توضیح دادیم.

ب: اگر نگوییم دلیل داریم که موضوع‌له هیئات خاص است لااقل می‌گوییم اصلا دلیلی وجود ندارد که ثابت کند موضوع‌له حروف و هیئات عام است.

پس مرحوم شیخ انصاری با پیش‌بینی جواب مرحوم آخوند به نقد آن پرداخته‌اند.

و ذلک لما عرفتَ ...، ص277

نقد جواب مرحوم شیخ انصاری

مرحوم آخوند می‌فرمایند ما در مبحث وضع حروف و هیئات ثابت کردیم موضوع‌له و مستعمل‌فیه آنها عام است. هم آنجا هم در جواب اول اینجا توضیح دادیم که دلالت منطوق بر شخص الحکم مربوط به ظرف و طور استعمال است نه معنای موضوع‌له.

مرحوم آخوند در مبحث وضع هم تعبیر "لعمری" داشتند[26] اینجا هم می‌فرمایند به جان خودم سوگند تعجب من از این کلام مرحوم شیخ تمام نمی‌شود که به چه دلیل بین إنشاء و إخبار فرق می‌گذارند. چگونه ایشان نسبت به جمله خبریه اسمیه می‌فرمایند ارتباط حکم مذکور در جزاء (فهو واجب الإکرام) با موضوع جزئی مجیء زید سبب جزئی شدن حکم نمی‌شود اما نسبت به جمله انشائیه فعلیه می‌فرمایند ارتباط حکم مذکور در جزاء (فأکرمه) با موضوع جزئی مجیء زید سبب جزئی شدن حکم می‌شود. انشاء با إخبار هیچ تفاوتی در معنای موضوع‌له و مستعمل‌فیه ندارند و صرفا در مرحله ظرف طور استعمال است که هم خبر هم انشاء جزئی می‌شوند. (لایکاد یمکن) اصلا ممکن نیست ظرف و طور استعمال که مرحله چهارم (1. وضع، 2. موضوع‌له، 3. مستعمل‌فیه، 4. طور استعمال) و متأخر از مستعمل‌فیه است مؤثر در موضوع‌له یا مستعمل‌فیه شود که از خودش یک یا دو رتبه مقدم است؟ (تأثیر ما بعد در ما قبل محال است)

نکته مهم: اعتقاد مرحوم آخوند در مفهوم شرط

در پایان مطلب اول گفتیم نظر مرحوم آخوند نسبت به مفهوم داشتن یا نداشتن جمله شرطیه معلوم نشد چون در مطلب دوم و سوم هم أدله قائلین به مفهوم شرط هم أدله منکرین مفهوم شرط را نقد کردند.

گفتیم از مطالب بعدی می‌توان برداشتهایی داشت. با توجه به مدعای مرحوم آخوند در این امر اول که فرمودند منطوق جمله شرطیه دال بر ثبوت سنخ الحکم عند ثبوت الشرط است و مفهومش نیز دال بر انتفاء سنخ الحکم عند انتفاء الشرط است، آیا می‌توان به مرحوم آخوند نسبت داد ایشان مفهوم شرط را قبول دارند؟

الأمر الثانی: أنّه اذا تعدّد ...، ص277  [27]

امر دوم: تعدد شرط و وحدت جزاء

دومین امر از امور سه‌گانه در مطلب چهارم، بررسی کیفیت جمع بین منطوق و مفهوم در موردی است که برای یک جزاء، دو شرط به صورت دو دلیل شرعی جداگانه مطرح می‌شود. مثالی که مرحوم آخوند به تبع سایر اصولیان مطرح می‌کنند یک مثال واقعی فقهی است لکن مثالهای فراوان دیگر در ابواب مختلف فقه وجود دارد که گاهی حتی تا پنج نوع شرط متعدد در روایات برای یک جزاء مطرح شده است.[28] اما توضیح مثال مرحوم آخوند:

منطوق دلیل اول: إذا خُفی الجدران فقصّر.                         مفهوم دلیل اول: إذا لم یخف الجدران فلاتقصّر.

منطوق دلیل دوم: إذ خُفی الأذان فقصّر.                           مفهوم دلیل دوم: إذا لم یخف الأذان فلاتقصّر.

منطوق هر دلیل با مفهوم دلیل دیگر تعارض دارد. یعنی دو تعارض مطرح است به این نحو که:

تعارض یکم: تعارض بین منطوق دلیل اول با مفهوم دلیل دوم:

منطوق دلیل اول می‌گوید اگر به جایی رسیدی که دیوار خانه‌های شهر را ندیدی نماز را شکسته بخوان.

مفهوم دلیل دوم می‌گوید اگر به جایی رسیدی که صدای اذان را می‌شنوی نماز را تمام بخوان.

ـ فرد بعد خروج از شهر به جایی رسیده که دیوار خانه‌های شهر را نمی‌بیند اما اذان را می‌شنود، منطوق دلیل اول می‌گوید باید نماز را شکسته بخوانی، لکن مفهوم دلیل دوم می‌گوید باید نماز را تمام بخوانی.

تعارض دوم: تعارض بین منطوق دلیل دوم با مفهوم دلیل اول:

منطوق دلیل دوم می‌گوید اگر به جایی رسیدی که اذان شهر را نشنیدی نماز را شکسته بخوان.

مفهوم دلیل اول می‌گوید اگر به جایی رسیدی که دیوار خانه‌های شهر را می‌بینی نماز را تمام بخوان.

ـ فرد بعد خروج از شهر به جایی رسیده که اذان شهر را نمی‌شنود اما دیوار خانه‌های شهر را می‌بیند، اینجا منطوق دلیل دوم می‌گوید باید نماز را شکسته بخوانی لکن مفهوم دلیل اول می‌گوید باید نماز را تمام بخوانی.

وقتی هر دو روایت صحیح السند هستند باید به مضمون هر دو عمل کنیم. لکن عمل به ظهور هر دو دلیل ممکن نیست زیرا تعارض دارند، پس برای جمع بین آنها ناچاریم در منطوق یا مفهوم تصرف و دستکاری کنیم تا بتوانیم مقصود شارع و تکلیف شرعی خودمان را به دست آوریم. مرحوم آخوند پنج وجه برای رفع تعارض مطرح می‌کنند و در پایان اعلام نظر می‌فرمایند:

وجه جمع اول: تخصیص مفهوم یک دلیل با منطوق دلیل دیگر

دو نوع تخصیص باید واقع شود تا بتوانیم به منطوق و مفهوم هر دو دلیل عمل کنیم به این بیان که به صورت ضربدری:

ـ منطوق دلیل اول مفهوم دلیل دوم را تخصیص می‌زند و حکم چنین می‌شود که:

مفهوم دلیل دوم می‌گوید همیشه وقتی به جایی رسیدی که اذان را می‌شنوی نمازت را تمام بخوان مگر در یک مورد آن هم زمانی که دیوار خانه‌های شهر را نبینی که نمازت شکسته است.

ـ منطوق دلیل دوم مفهوم دلیل اول را تخصیص می‌زند و حکم چنین می‌شود که:

مفهوم دلیل اول می‌گوید همیشه وقتی به جایی رسیدی که دیوارها را می‌بینی نمازت را تمام بخوان مگر در یک مورد آن هم زمانی که اذان شهر را نشنوی که نماز شکسته است.

نتیجه این توضیحات در وجه اول "إنتفاء وجوب القصر عند انتفاء الشرطین" است. یعنی در صورتی فرد، مسافر و نمازش شکسته است که دیوار خانه‌های شهر را نبیند و اذان شهر را هم نشنود پس وجوب قصر زمانی منتفی می‌شود که هر دو شرط محقق باشد گویا شارع فرموده: إذا خفی الجدران و خفی الأذان معاً فقصّر، مفهومش می‌شود إذا لم یخف الجدران و الأذان معاً فلاتقصّر.

وجه دوم: رفع ید از هر دو مفهوم

دومین راه برای رفع تعارض آن است که گفته شود هر چند اصل مفهوم داشتن جمله شرطیه را قبول داریم لکن در خصوص این دو جمله شرطیه بخاطر رفع تعارض می‌گوییم این دو جمله شرطیه مفهوم ندارد. لذا ما هستیم و دو منطوق که عمل به آنها مشکل و تعارضی ایجاد نمی‌کند زیرا تعارض بین منطوق یک دلیل با مفهوم دلیل دیگر بود. پس هر کدام از خفاء اذان یا خفاء جدران که پیش آمد نماز را شکسته بخوان.

مرحوم آخوند به یک تفاوت بین وجه اول و دوم هم اشاره کرده و می‌فرمایند اگر فرض کنیم یک جمله شرطیه سوم هم بخواهد مطرح شود مثل اینکه "إذا خفیت بوّابة البلد فقصّر" هرگاه دروازه شهر را ندیدی نماز را شکسته بخوان، وجه دوم با این شرط فرضی مشکلی ندارد. اما وجه اول وجود شرط سوم را انکار می‌کند چون وجود مفهوم را در وجه اول پذیرفتیم، لذا وقتی که در وجه اول مفهوم‌ها تخصیص خوردند غیر از خودشان را انکار می‌کنند پس شرطی غیر از خفاء اذان و خفاء جدران وجود ندارد.

وجه سوم: تقیید اطلاق هر دو شرط

سومین وجه آن است که هر کدام از دو منطوق، منطوق دیگری را تقیید بزند به این بیان که:

ـ منطوق اول می‌گوید هرگاه دیوار خانه‌های شهر را ندیدی نماز را شکسته بخوان مطلقا چه صدای اذان را بشونی چه نشنوی.

ـ منطوق دوم می‌گوید هرگاه صدای اذان را نشنیدی نماز را شکسته بخوان مطلقا چه دیوار خانه‌های شهر را ببینی چه نبینی.

تقیید هر دو منطوق و جمع بین هر دو شرط چنین می‌شود که إذا خفیا الأذان و الجدران فقصّر. یعنی اگر هیچکدام مخفی نشدند یا فقط یکی مخفی شد نماز شکسته نیست.

وجه چهارم: شرط واقعی یک عنوان مشترک است

چهارمین وجه آن است که هیچکدام از خفاء جدران و خفاء اذان شرط واقعی نیستند بلکه شرط واقعی یک عنوانی است که مشترک و شامل هر دو شرط است. به عبارت دیگر مثلا مولا در واقع می‌خواسته بفرماید: "هر گاه به 4 فرسخی رسیدی نمازت را شکسته بخوان" لکن به جای تعبیر "چهار فرسخی"، به دو علامت آن اشاره کرده که خفاء اذان و جدران است، یعنی هرگاه اذان را نشنیدی معلوم می‌شود به چهار فرسخی رسیدی همچنین هرگاه دیوار خانه‌های شهر را ندیدی معلوم می‌شود به چهار فرسخی رسیدی.

پس همین وجود دو شرطِ جداگانه قرینه شد بر اینکه متوجه شویم شرط قصر نماز خصوص خفاء اذان یا خصوص خفاء جدران نیست بلکه در واقع یک عنوان مشترک بین خفاء اذان و جدران است لذا دیگر تعارضی هم وجود نخواهد داشت.

مرحوم آخوند در ادامه ابتدا به بررسی بهترین وجه از این وجوه چهارگانه می‌پردازند سپس وجه پنجم را مطرح و نقد می‌کنند.

لعل العرف یساعد ...، ص278  [29]

عرف موافق با وجه دوم

مرحوم آخوند در مقام قضاوت بین وجوه چهارگانه می‌فرمایند وجه دوم مورد قبول عرف است با این توضیح که عرف می‌گوید در صورتی جمله شرطیه مفهوم دارد که شرط علت منحصره جزاء باشد، در ما نحن فیه یعنی مسأله تعدّد شرط و اتحاد جزاء، روشن است که خفاء جدران علت منحصره وجوب قصر نیست همچنین خفاء اذان علت منحصره وجوب قصر نیست پس چنین جمله شرطیه‌ای نمی‌تواند دال بر مفهوم باشد، نتیجه این است که وجه دوم قابل قبول است که إذا تعدد الشرط و اتحد الجزاء وظیفه کنار گذاشتن مفهوم و عمل نمودن به منطوق است.

عقل موافق با وجه چهارم

ممکن است گفته شود طبق استدلال عقلی، وجه چهارم از سایر وجوه اولویت دارد. برای توضیح مطلب دو مقدمه فلسفی باید مورد توجه قرار گیرد:

مقدمه فلسفی: سنخیّت بین علت و معلول

در مباحث قبل هم اشاره کردیم که در فلسفه ثابت شده بین علّت و معلول لازم است سنخیّت باشد و الا باید هرچیزی علت برای هر چیزی قرار گیرد و هذا محالٌ. مثلا آتش، حرارت ایجاد می‌کند نه برودت.

مقدمه فلسفی: الواحد لایصدر منه الا الواحد

یکی از مباحث مهم فلسفی قانون الواحد است که می‌گوید واحد حقیقی نمی‌تواند بیشتر از یک معلول داشته باشد و معلول واحد هم قطعا یک علت بیشتر ندارد. (وقتی یک علت تامه محقق شد قطعا معلول هم به دنبالش می‌آید اینکه دوباره همان معلول توسط یک علت دیگر محقق شود تحصیل حاصل است، و اگر هر دو علت منضمّ به یکدیگر سبب تحقق معلول باشند هم معنایش این است که هر کدام جزء العله هستند نه علت تامه و مستقل. استدلال بر این قانون و اشکالات وارد بر آن را در چند منبع می‌تونید ملاحظه بفرمایید: نهایة الحکمة علامه طباطبائی، مرحله هشتم، فصل چهارم، صفحه 214[30] (چاپ جامعه مدرسین)، فخر رازی از عالمان اهل سنت در المباحث المشرقیّة، ج1، ص460[31] بعض اشکالات وارد شده به این قاعده را ذکر کرده است.

مرحوم آخوند می‌فرمایند با توجه به لزوم سنخیّت بین علت و معلول، اگر علت واحد است باید معلولش هم واحد باشد پس ممکن نیست معلول واحد معلول و مرتبط با دو علت باشد همچنین صادر نمی‌شود از علت واحد مگر معلول واحد.

پس وجه چهارم بهترین وجه است زیرا معلول یا همان جزا که "فقصّر" است واحد و گفتیم امکان ندارد یک معلول از دو علّت صادر شود. پس ناچاریم علت را در واقع یک عنوان عام و یک قدر مشترک بین هر دو شرط بدانیم چنانکه در وجه چهارم توضیح داده شد.

نقد نگاه عقلی

مرحوم آخوند یک فافهم دارند که می‌توان آن را اشاره به دو نقد نسبت به نگاه عقلی دانست:

یکم: قاعده الواحد مربوط به تکوینیات و امور واقعیه است نه اعتباریات و احکام شرعی هم اعتبارات شارع هستند که هیچ اشکالی ندارد دو شرط چه به صورت منضم به یکدیگر چه به صورت مستقل، علت برای یک جزا قرار گیرند مثل اینکه اسباب و علل وجوب غسل در شریعت چند علت است.

دوم: اگر هم استدلال به قاعده الواحد در ما نحن فیه صحیح باشد می‌گوییم چگونه عنوان عام و قدر مشترک بین دو شرط را تشخیص دهیم؟ به عبارت دیگر چگونه متوجه شویم آن عنوان عامی یا قدر مشترک چه چیزی است؟ چگونه ذهن خوانی کنیم و مقصود شارع را کشف نماییم؟

 وجه پنجم: رفع ید نسبت به یکی از دو مفهوم

پنجمین وجه، منسوب به مرحوم ابن ادریس در سرائر است. این وجه در کفایه چاپ آل البیت اصلا اشاره نشده، در چاپ مجمع الفکر در پاورقی به عنوان نسخه بدل نقل شده است و محقق اشاره کرده که روی این وجه در نسخه خطی، خط کشیده شده است. در چاپ نشر اسلامی هم در متن آورده شده است.

گفته شده یکی از دو مفهوم را کنار می‌گذاریم تعارض برطرف می‌شود.

در نقد این وجه هم اشکالاتی می‌توان مطرح کرد از جمله لزوم ترجیح بلامرجح و اینکه در صورتی یک دلیل را می‌توان عمل کرد و دلیل دیگر را کنار گذاشت که یک دلیل اظهر از دلیل دیگر باشد یعنی یک اظهر و دیگری ظاهر باشد اما به غیر از این نمی‌توانیم به عنوان یک راه‌کار کلی بگوئیم در همه موارد یک مفهوم را کنار می‌گذاریم.

خلاصه کلام اینکه می‌توان ادعا نمود مرحوم آخوند وجه دوم را بهترین راه‌کار حل تعارض می‌دانند.

 

لزوم آمادگی دوستان برای مقطع خارج

با توجه به اینکه دوستان حاضر در این بحث عموما سال آینده وارد مقطع خارج خواهند شد لازم است نکات مهمی در رابطه با شیوه انتخاب استاد درس خارج مطرح شود که دوستان در فرصت باقی‌مانده از سال تحصیلی بتوانند استاد درس خارج و هم‌مباحثه‌شان را انتخاب کنند که سال تحصیلی آینده ان شاء الله از روز اول با آمادگی کامل در کلاسی که انتخاب کرده‌اند حضور پیدا کنند.

در این رابطه لازم است در چند جلسه صحبت شود. در این جلسه به نکاتی از قبیل تفاوتهای دوره سطح و خارج اشاره شد که در صورت تمایل می‌توانید به انتهای فایل صوتی این جلسه مراجعه بفرمایید. ان شاء الله جلسه بعدی در این رابطه را اوائل ترم دوم خواهیم داشت.

******************

محدوده زمانی ترم اول به پایان رسیده است لذا تا انتهای مبحث مفاهیم فقط جزوه تقدیم دوستان می‌شود. فرصت ورود به مبحث عام و خاص را نداریم و ان شاء الله از آغاز ترم دوم وارد محدوده مربوطه از مبحث مطلق و مقیّد می‌شویم.

 

الأمر الثالث: إذا تعدّد ...، ص278

امر سوم: آیا با تعدد شرط، جزاءها تداخل می‌کنند؟

در این امر مرحوم آخوند چند نکته بیان می‌فرمایند:

نکته اول: اقوال در مسأله

سؤال: در همین مسأله إذا تعدّد الشرط و اتّحد الجزاء، سؤالی مطرح است که اگر هر کدام از شرطها به صورت جداگانه یا به صورت همزمان محقق شدند، یک بار امتثال جزاء کافی است یا با تحقق هر دو شرط، جزاء دو بار باید امتثال شود؟

جواب: می‌فرمایند پاسخ به این سؤال طبق وجه سوم از وجوه قبلی روشن است زیرا وجه سوم این بود که در واقع هر دو شرط یکی بیشتر نیستند (إذا خافتا الأذان و الجدران فقصّر) یعنی در واقع یک شرط داریم و یک جزاء پس قطعا یک امتثال کافی است. اما اگر کسی قائل به وجه سوم نباشد وظیفه‌اش چیست؟ به عبارت دیگر سؤال این است که آیا جزاءها تداخل می‌کنند و یک بار امتثال کافی است یا تحقق هر شرط یک امتثال جداگانه می‌طلبد، سه قول مطرح است:

قول اول: مشهور: جزاءها تداخل نمی‌کنند

مشهور اصولیان معتقدند برای تحقق هر شرط نیاز به یک امتثال مستقل است. پس در مثال محل بحث باید دو بار نماز قصر بخواند.

قول دوم: محقق خوانساری: جزاءها تداخل می‌کنند

جمعی از اصولیان از جمله مرحوم خوانساری می‌فرمایند جزاءها تداخل می‌کنند لذا یک بار امتثال کافی است.

قول سوم: ابن ادریس حلی: تفصیل بین وحدت یا تعدد جنس شرط

مرحوم ابن ادریس حلی فرموده‌اند اگر یک شرط دو بار تکرار شود اینجا جزاءها تداخل می‌کنند. مولا فرمود: "إذا نُمتَ فتوضّأ" فرد یک بار خوابید و بیدار شد دوباره خوابید و بیدار شد، الآن فقط یک بار وضو گرفتن بر او واجب است. اما اگر دو شرط متفاوت باشند، تحقق هر کدام سبب جداگانه برای وجوب جزاء است. لذا خفاء جدران یک بار وجوب خواندن نماز قصر می‌آورد و خفاء أذان هم یک وجوب قصر دیگر می‌آورد.

نکته دوم: سه توجیه برای تداخل دو جزا و نقد آنها

مرحوم آخوند با عنوان "و التحقیق" ابتدا اشکال یا همان سؤال اصلی در امر ثالث را تبیین می‌کنند سپس به ارائه نظریه خودشان می‌پردازند. ابتدا یک مقدمه اصولی ذکر می‌کنیم:

مقدمه اصولی: شرط شرعی مؤثر یا معرّف

مرحوم آخوند در سه صفحه بعد اواخر مبحث مفهوم شرط از دو اصطلاح استفاده می‌کنند در پاسخ به این سؤال که شرط شرعی یک شرط حقیقی و مؤثّر است یا صرفا یک معرّف است؟ مثلا وقتی مولا می‌فرماید: "إذا طلعت الفجر، فصلّ" آیا طلوع فجر شرط حقیقی و مؤثر در وجوب نماز است یعنی همین مسأله تکوینی گردش زمین به دور خورشید در بازه زمانی خاصی باعث وجوب نماز می‌شود یا نه طلوع خورشید صرفا معرّف و علامت چیزی است که آن چیز سبب وجوب نماز می‌شود و ما از آن اطلاعی نداریم. بررسی این نکته در مباحث پیش رو می‌آید.

مرحوم آخوند می‌فرمایند چه شرط را سبب و مؤثر در وجوب جزاء بدانیم و چه آن را علامت و کاشف از سبب وجوب جزاء بدانیم در هر صورت ظاهر جمله شرطیه این است که با تحقق شرط، جزاء باید امتثال شود، لذا وقتی دو شرط حادث شد دو جزاء جداگانه باید امتثال شود، و این دو بار امتثال و عدم تداخل با ظاهر جمله شرطیه سازگار است. پس قول به تداخل دو جزاء و امتثال واحد، با ظاهر جمله شرطیه سازگار نیست چه جنس شرط یکی باشد چه جنس شرط متعدد باشد:

ـ وقتی جنس شرط یکی باشد مثلا مولا فرمود: "إذا بُلتَ فتوضّأ" و فرد دو بار بول کرد، اگر بگوییم دو بار واجب است وضو بگیرد لازم می‌آید وضو که یک حقیقت بیشتر ندارد دو وجوب پیدا کند و این هم اجتماع مثلین و محال است چنانکه اجتماع ضدّین محال است.

ـ وقتی جنس شرط متعدد باشد مثلا شارع فرموده: "إذا بُلتَ فتوضّأ" و "إذا نُمتَ فتوضّأ"، اگر بگوییم دو بار واجب است وضو بگیرد لازم می‌آید وضوی بخاطر نوم و وضوی بخاطر بول که یک حقیقت بیشتر ندارد دو وجوب پیدا کند و این هم اجتماع مثلین و محال است چنانکه اجتماع ضدین محال است.

خلاصه کلام اینکه عدم تداخل و تکرار جزاء با ظاهر جمله شرطیه سازگار است و مشکلی پیش نمی‌آید اما تداخل یعنی انجام یک وضو برای تحقق هر دو شرط منجر به اجتماع مثلین می‌شود، قائل به تداخل با اشکال اجتماع مثلین چه می‌کند؟

مرحوم آخوند برای اثبات تداخل و پاسخ به اشکال اجتماع مثلین سه توجیه مطرح می‌فرمایند که با مبانی‌شان سازگار نیست لذا هر سه توجیه را رد می‌کنند:

توجیه اول: یک شرط علت مُحدِثه و یکی علّت مُبقیه

می‌فرمایند تحقق یک شرط علّت مُحدِثه و ایجاد کننده جزاء (وجوب وضو) است و تحقق شرط دیگر علّت مُبقیه و استمرار دهنده جزاء (وجوب وضو) است. پس دو جزاء تدخل کردند و یک وجوب وضو بیشتر نداریم.

توجیه دوم: تداخل دو عنوان بر یک معنون

قبل از بیان توجیه دوم یک مقدمه اصولی بین می‌کنیم:

مقدمه اصولی: سرایت یا عدم سرایت حکم از عنوان به معنون

در مبحث اجتماع امر و نهی خواندیم که دو عنوان داریم و یک معنون، لذا اگر فرض کنیم مولا فرموده: "أکرم هاشمیّاً" و "أضف عالما" دو عنوان هاشمی (سید) و عالم داریم که به دو حالت می‌توان این دو دستور را امتثال کرد:

یکم: مکلف می‌تواند فقط زید که هم سید است و هم عالم است را اکرام کند زیرا هر دو عنوان محقق شد.

دوم: مکلف می‌‌تواند زیدِ سید و عمروِ عالم را اکرام کند باز هم دو وظیفه را انجام داده است.

مرحوم آخوند می‌فرمایند دومین توجیه تداخل دو جزاء این است که بگوییم دو عنوان و دو تکلیف داریم یکی تکلیفِ وجوبِ وضوی ناشی از بول و دیگری تکلیفِ وجوبِ وضوی ناشی از نوم که هر دو در یک معنون و یک وضوی خارجی جمع شده‌ند یعنی مکلف یک وضو می‌گیرد که هم عنوان وضوی ناشی از بول بر آن صادق است هم عنوان وضوی ناشی از نوم. لذا تصویر تعدد در ناحیه عناوین سبب شد اجتماع مثلین به وجود نیاید.

إن قلت: کیف یمکن ...، ص280

اشکال: مستشکل می‌گوید اشکال اجتماع حکمین متماثلین باقی است زیرا بالأخره مکلف هم خوابیده هم بول کرده اما شما یک وضو می‌گیرید پس وجوبِ وضوی ناشی از بول و وجوبِ وضوی ناشی از نوم در این وضوی واحد جمع شد و همان اشکال اجتماع دو حکم متماثل باقی است.

جواب: قبل از توضیح جواب مرحوم آخوند یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: تعلق حکم به مأموربه یا مأتی‌به

مرحوم محقق اصفهانی در توضیح جواب مرحوم آخوند می‌فرمایند حکم شرعی در واقع به (کلی) مأموربه تعلق می‌گیرد و لکن بالعرض و المجاز می‌توان حکم شرعی را به مأتیّ‌به (یعنی وضوئی که زید در خارج انجام می‌دهد) هم نسبت داد. عبارت ایشان چنین است: فإنّ اتّحاد المأتیّ به مع المأمور به فی الوجود یوجب اتّصافه بصفته بالعرض، و هو معنى صحّة انتزاع صفته له.[32] پس وجوب حقیقتا صفت مأموربه است و بالعرض و المجاز صفت مأتیّ‌به است.

مرحوم آخوند می‌فرمایند:

ـ اگر مثل ما اجتماع امر و نهی را ممتنع بدانید می‌گوییم حکم وجوب در واقع و حقیقتا به دو عنوان هاشمی و عالم تعلق گرفته است نه به معنون خارجی، لذا وجوبِ معنون خارجی (اکرام در خارج یا وضوی خارجی) یک وجوب عرضی و مجازی است و اشکالی ندارد که دو یا چند وجوب مجازی بر یک معنون، منطبق و جمع شوند.

ـ اگر اجتماع امر و نهی را مُجاز بدانید اصلا اشکالی به وجود نمی‌آید زیرا حکم از عنوان به معنون سرایت می‌کند یعنی هر چند در ظاهر یک معنون (یک وضو یا یک اکرام) است اما در واقع ما دو معنون داریم، خب در این صورت هر چند در خارج مکلف یک وضو می‌گیرد یا یک عالم سید را اکرام می‌کند لکن در واقع و حقیقتا تعدد عنوان بول و نوم یا عالم و سید موجب تعدد معنون می‌شود. پس دیگر اجتماع دو حکم مماثل در موضوع واحد به وجود نمی‌آید بلکه همین یک وضوی خارجی گویا دو وضوی خارجی است چون تعدد عنوان (وضوی به خاطر نوم و وضوی به خاطر بول) موجب تعدد معنون شد و برای هر معنون یک وجوب می‌توان تصویر کرد.

فافهم

اشاره است به نقد جواب است. مرحوم محقق اصفهانی در توضیح فافهم می‌فرمایند: قد عرفت فی مبحث اجتماع الأمر و النهی أنّ صفة الوجوب و نحوه مما لا یعقل عروضها للموجود الخارجی، لا بالذات و لا بالعرض، فإنّ الوجود مسقط للوجوب، فکیف یتصف به‌؟ [33]

توجیه سوم: یک شرط مُحدِث وجوب و دیگری مؤکِّد آن

توجیه سوم در تداخل دو جزاء این است که بگوییم تحقق شرط اول یعنی تحقق نوم باعث وجوب وضو می‌شود و تحقق بول باعث تأکید وجوب می‌شود لذا دو حکم مستقل وجود ندارد که اجتماع مثلین شود بلکه یک حکم اصلی است و دیگری هم مؤیِّد و مؤکِّد همان است.

و لایخفی أنّه ...، ص280

نقد هر سه توجیه

نسبت به توجیه اول می‌فرمایند جمله شرطیه ظهور دارد در اینکه شرط علت مُحدِثه جزا است، به چه دلیل از این ظهور دست برداریم و معتقد می‌شویم شرط دوم علت مُبقیه جزا است؟ دلیلی برای این ارتکاب خلاف ظاهر نداریم.

در توجیه دوم هم دو عنوان و یک معنون تصویر شد، باز می‌گوییم ظاهر دو جمله شرطیه در مثال "إذا نُمتَ فتوضّأ" و "إذا بُلتَ فتوضّأ" آن است که عنوان جزاء در هر دو جمله شرطیه یکی یعنی وضو است، به چه دلیل دو عنوان درست کنیم؟ دلیلی برای این ارتکاب خلاف ظاهر نداریم.

در توجیه سوم هم ادعا شد یک جمله شرطیه دال بر حدوث و دیگری دال بر تأکید است، این هم خلاف ظاهر جمله شرطیه است زیرا جمله شرطیه ظهور دارد در اینکه شرط دال بر حدوث است نه تأکید. دلیلی برای این ارتکاب خلاف ظاهر نداریم.

علاوه بر اینکه انتخاب یکی از این وجوه سه‌گانه هم ترجیح بلامرجح است.

إن قلت: وجه ذلک ...، ص280

اشکال: مستشکل می‌گوید دلیل اینکه مجبوریم یکی از سه توجیه مذکور را بپذیریم و مرتکب خلاف ظاهر شویم این است که در غیر این صورت اجتماع مثلین لازم می‌آید، اجتماع دو حکم وجوبِ وضو که مماثل هستند، چنانکه ابتدای بحث توضیح داده شد.

جواب: راه نجات از اشکال اجتماع مثلین ارتکاب یکی از سه خلاف ظاهر و یکی از سه توجیه مذکور نیست بلکه می‌توانیم بگوییم جزاء در دو جمله شرطیه متعدد است. اگر مکلف ابتدا خوابید و بعد بیدار شدن بول کرد لازم است دو وضو بگیرد زیرا یک دلیل می‌گوید: "إذا نُمتَ فتوضّأ" و دلیل دیگر می‌گوید: "إذا بُلتَ فتوضّأ".

إن قلت: نعم لو ...، ص281

اشکال: مستشکل می‌گوید ادعای تعدد جزاء هم بر خلاف ظاهر جمله شرطیه است زیرا جمله شرطیه اول می‌گوید وقتی خوابیدی واجب است (برای مثلا نماز) وضو بگیری، شرطیه دوم هم می‌گوید وقتی بول کردی واجب است وضو بگیری و اطلاق دارد یعنی وضو گرفتن واجب است چه همان وضوی ناشی از نوم باشد چه وضو دیگر باشد پس شرطیه دوم مقید نشده به اینکه "إذا بُلتَ فتوضّأ بوضوء آخر". نتیجه اینکه مکلف می‌تواند بعد از خوابیدن و بعد بول کردن یک وضو بگیرد که به هر دو جمله شرطیه عمل کرده باشد.

جواب: مرحوم آخوند می‌فرمایند جمله شرطیه زمانی اطلاق مورد ادعای مستشکل را دارد که قرینه بر خلاف اطلاق نداشته باشیم. ظاهر هر کدام از دو جمله شرطیه آن است که حدوث شرط، باعث وجوب اتیان جزا به صورت مستقل می‌شود. چنانکه اگر فقط جمله شرطیه دوم را داشتیم قطعا ظهور در وجوب اتیان جزا به صورت مستقل داشت. این ظهور جمله شرطیه قرینه است که شرطیه دوم اطلاق ندارد بلکه یک جزای مستقل را طلب می‌کند لذا دو جزا تداخل نمی‌کنند و مکلف باید دو بار وضو بگیرد.

تا اینجا خلاصه کلام مرحوم آخوند این شد که ظاهر جمله شرطیه مقتضی عدم تداخل دو جزاء است.

و قد انقدح ممّا ذکرنا ...، ص282

نکته سوم: نقل و نقد دو تفصیل در مسأله

مرحوم آخوند در رابطه با تداخل یا عدم تداخل دو جزا در ما نحن فیه دو تفصیل را نقل و نقد می‌کنند:

تفصیل اول: تفصیل بین مؤثّر یا معرّف بودن شرط

مرحوم آخوند تفصیل مرحوم فخر المحققین (متوفای 771 ه‍ ق) پسر علامه حلی و مرحوم ملا احمد نراقی (متوفای 1245 ه‍ ق) بین معرّف یا مؤثّر بودن شرط شرعی را نقل و نقد می‌کنند. ابتدا یک مقدمه اصولی با استفاده از متن کتاب بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: شرط شرعی مؤثّر است یا معرِّف؟

یکی از مسائل اختلافی علم اصول این است که شرط شرعی مؤثر است یا معرِّف؟ ابتدا باید مؤثر بودن یا معرف بودن را معنا کنیم. برای تبیین این دو اصطلاح دو تفسیر وجود دارد:

تفسیر یکم: شرط مؤثر موضوع و شرط معرّف علامت موضوع است.

ـ مؤثّر بودن شرطی شرعی یعنی وقتی شرط محقق شد اثرش این است حکم شرعی را به دنبال دارد. به عبارت دیگر شرط شرعی مانند موضوع عمل می‌کند به محض اینکه موضوع محقق شود حکم هم باید تحقق پیدا کند. چنانکه به محض تحقق علت، معلول باید محقق شود. مولا فرموده: "إذا کنتَ بالغاً فصلّ" به محض تحقق بلوغ، جزا و حکم وجوب نماز محقق می‌شود.

ـ معرِّف بودن شرط شرعی به این معنا است که معرِّف، موضوع حکم شرعی نیست بلکه صرفا علامت تحقق موضوع است. مثلا مولای عرفی می‌گوید: "إذا بکی الطفل، أطعِمه" هرگاه بچه گریه کرد به او غذا بده. اینجا گریه کردن موضوع وجوب إطعام نیست بلکه علامت گرسنگی طفل است. با گریه طفل متوجه می‌شویم موضوع وجوب غذا دادن که همان گرسنگی است محقق شده است.

تفسیر دوم: شرط مؤثر علت حکم است اما شرط معرف نه.

در هر حکم شرعی سه چیز وجود دارد: موضوع، حکم و علت (داعی یا ملاک حکم). مثلا نماز موضوع، وجوب حکم و معراج المؤمن داعی یا همان علت وجوب است. با توجه به این نکته تفسیر دوم از شرط مؤثّر یا معرّف این است که:

ـ شرط مؤثر یعنی شرطی که علت حکم است. "إن کان الرّمان حامضاً فلاتأکله" اینجا شرط حموضت شرط مؤثر است یعنی داعی و علّت حکم است.

ـ شرط معرّف یعنی شرطی که علت حکم نیست. "إن کنتَ مستطیعاً فحُجَّ" استطاعت موضوع وجوب حج است نه علت

مرحوم فخر المحققین می‌فرمایند:

الف: اگر یک شرط شرعی، مؤثّر باشد حکم می‌کنیم به عدم تداخل دو جزا.

ب: اگر یک شرط شرعی، معرّف باشد حکم می‌کنیم به تداخل دو جزا.

دلیلشان این است که شرط شرعی مؤثّر، یک موضوع مستقل است که حکم و جزای مستقل می‌طلبد که منجر می‌شود به عدم تداخل دو جزا، اما شرط شرعی معرّف، صرفا علامت است و اشکالی ندارد یک حکم (مثل وجوب وضو) چند علامت داشته باشد که نتیجه‌اش می‌شود تداخل دو جزا.

نقد تفصیل اول:

مرحوم آخوند می‌فرمایند:

ـ اگر مقصود ایشان از مؤثّر یا معرّف بودن شرط شرعی تفسیر اول باشد که در مقدمه ذکر شد تقسیم شرط شرعی به مؤثّر و معرّف را قبول داریم لکن ارتباطی به تداخل یا عدم تداخل جزا ندارد زیرا ممکن است یک شرط شرعی علامت باشد لکن باز هم موضوع حکم شرعی قرار گیرد. چنانکه در شرط‌های غیر شرعی هم چنین است که در مقدمه مثال زدیم. گریه طفل هر چند علامت گرسنگی است اما خودش موضوع حکم "أطعِم" قرار گرفته و به محض تحقق گریه، باید به طفل غذا دهد و در صورتی که گریه منتفی بود وجوب اطعام هم منتفی است.

ـ اگر مقصود ایشان تفسیر دوم باشد باز هم می‌گوییم اصل تفسیر اشکالی ندارد لکن تفسیر دوم هم دخالتی در تداخل یا عدم تداخل دو جزا ندارد زیرا جمله شرطیه ظهور دارد در اینکه هر شرط شرعی چه مؤثر (یعنی علت) باشد و چه معرّف (یعنی موضوع) باشد، مستقلا یک جزا می‌خواهد و این یعنی عدم تداخل. پس با تفسیر دوم هم تداخل ثابت نمی‌شود.

ثمّ إنّه لاوجه للتفصیل ...، ص282

تفصیل دوم: تفصیل بین همجنس و غیر همجنس

تفصیل دوم همان کلام مرحوم ابن ادریس است که اشاره شد. مرحوم ابن ادریس در کتاب السرائر الحاوی للفتاوی در کتاب الطهاره مبحث مباشرت با زن حائض و در کتاب الصلاة مبحث سجده از این تفصیل استفاده کرده‌اند. ایشان می‌فرمایند:

ـ اگر دو شرط مستقل برای یک جزا داشته باشیم به صورتی که هر کدام از دو شرط از دو جنس و دو ماهیّت متفاوت باشند در صورتی که هر دو شرط در خارج محقق شوند، جزاها تداخل نمی‌کند. مثال: "إذا نُمتَ فتوضّأ" و "إذا بُلتَ فتوضّأ" نوم و بول هر کدام ماهیت متفاوت دارند لذا جزای مستقل می‌طلبد یعنی عدم التداخل.

ـ اگر شرط موجود در جمله شرطیه صرفا تکرار شود یعنی دو شرط از یک جنس محقق شود مثلا دوبار بول کند اینجا جزاها تداخل می‌کند و لازم نیست دو بار وضو بگیرد.

دلیل مرحوم ابن ادریس بر این تفصیل آن است که در مبحث مطلق و مقیّد ثابت شده اسماء اجناس مثل "رقبة"، "نوم" و "بول" عام نیستند بلکه مطلق‌اند یعنی برای یک معنای مبهم و بدون قید وضع شده‌اند و از سکوت و عدم تقیید توسط متکلم کشف می‌کنیم اطلاق و شمول دارد. بنابراین:

ـ اگر شرط از یک جنس تکرار شود مثل اینکه دو بار بول کند، آنچه در خارج محقق شده اسم جنس مثل بول است پس در واقع یک سبب برای وضو محقق شده لذا یک وضو هم کافی است که تعبیر می‌کنیم به تداخل.

ـ اگر شرط از دو جنس باشد یکی نوم و دیگری بول، وقتی هر کدام جداگانه در خارج محقق شد، طبیعتا هر کدام جزای مستقل می‌طلبد و دلیلی ندارد دو جزا تداخل کنند و مکلف فقط یک وضو بگیرد خیر باید برای هر کدام مستقلا وضو بگیرد.

نقد تفصیل دوم:

مرحوم آخوند می‌فرمایند این تفصیل هم صحیح نیست زیرا:

ـ اگر شرط از یک جنس تکرار شود مثل اینکه دو بار بول کند، در دفعه اول موضوع بول محقق شده مستقلا وضو می‌خواهد، در دفعه دوم هم موضوع بول محقق شده و مستقلا وضو می‌خواهد. پس هر چند موضوع، یک اسم جنس مثل "بول" باشد لکن جمله شرطیه ظهور دارد در اینکه هرگاه طبیعت "بول" محقق شد، یک وجوب وضو به دنبال دارد چه دفعه اول چه دوم.

ـ اگر مرحوم ابن ادریس بگویند چون عنوان و طبیعت یکی است لذا اگر چند بار هم بول تکرار شود یک وضو و یک جزا کافی است، می‌گوییم در مواردی که جنس‌ها متفاوت است نیز می‌توانیم آنها را به یک قدر مشترک یا اسم جنس یا عنوان واحد برگردانیم به این بیان که در وجه چهارم از امر دوم هم گفتیم یک معلول (وضو) نمی‌تواند چند علت (نوم و بول) داشته باشد لذا قطعا در نظر شارع یک عنوان جامع مثل حدث اصغر بوده است که بجای تصریح به آن، از بول و نوم استفاده کرده است. یعنی شارع در واقع فرموده: "إذا کنتَ مُحدِثاً فتوضأ" عنوان مُحدِث مثل اسم جنس یک مفهوم مطلق است، پس اگر عنوان اسم جنس مهم باشد باید اینجا بگویند برای نوم و بول یک وضو کافی است در حالی که این خلاف مبنایشان است که فرمودند اگر دو شرط همجنس نباشند دو جزای متعدد نیاز دارند.

هذا کلّه فی ما کان ...، ص283

نکته چهارم: دو استثناء از عدم تداخل

مرحوم آخوند تا اینجا فرمودند جمله شرطیه ظهور دارد در اینکه هر شرط یک جزاء مستقل نیاز دارد پس تداخل دو جزاء را قبول نکردند. حال می‌فرمایند در دو مورد بدون اختلاف بین اصولیان باید قائل به تداخل دو جزاء باشیم:

مورد اول: وجود قرینه خاص مثل باب وضو، صلاة، نجاست

روشن است که اگر قرینه و نص خاص داشته باشیم که تکرار شرط باعث تکرار جزا نمی‌شود و جزاهای متعدد تداخل می‌کنند و یک امتثال کافی است تابع قرینه هستیم مثل باب وضو که اگر نواقض مختلف وضو مثل نوم، بول و ریح را انجام دهد فقط یک وضو لازم است انجام دهد، یا اگر مسافر به جایی رسید که هم خفاء جدران هم خفاء أذان شد لازم نیست دوبار نماز شکسته ظهر بخواند، یا اگر بول روی لباسش ریخت و همانجا خون هم ریخت در این صورت لازم نیست دو بار مستقلا تطهیر کند بلکه یک بار تطهیر با شرائط شرعی کافی است.

مورد دوم: جزا قابلیّت تکرار ندارد

شارع فرموده: "مَن قتل مؤمنا متعمدا فجزائه أن یُقتل" اگر یک مؤمن بی‌گناه را عمدا بکشد جزایش اعدام است، حال اگر زید دو مؤمن بی‌گناه را کشت، امکان ندارد دو بار او را اعدام کرد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند اینکه جزا قابلیّت تکرار ندارد بر دو قسم است:

الف: قابلیت تأکید و تشدید هم ندارد.

مثلا یک قطره بول داخل لیوان آب می‌افتد سپس یک قطره خون هم داخل همان لیوان آب می‌افتد اینجا نمی‌توانیم بگوییم نجاست تأکید و تشدید شده زیرا طبق أدله شرعیه نجاست ضعیف و شدید نداریم بنابراین یک جزا بیشتر وجود ندارد آن هم حرمت نوشیدن این آب است.

ب: قابلیت تأکید و تشدید دارد.

مثلا زید دو مؤمن بی‌گناه را عمدا کشته است، اینجا هر چند اعدام زید قابلیّت تکرار ندارد لکن تشدید و تأکید قابل تصویر است به این بیان که اگر ولی دمّ یکی از دو مقتول رضایت داد ولی دمّ مقتول دیگر می‌تواند بر قصاص و إعدام پافشاری کرده و زید را اعدام کند.

فصل اول در مفهوم شرط به پایان رسید.[34]

خلاصه نظریات مرحوم آخوند در مفهوم شرط:

الف: در صورتی جمله شرطیه مفهوم دارد که شرط علت منحصره جزا باشد. اما جمله شرطیه نه به وضع واضع و نه به مقدمات حکمت ظهور ندارد در اینکه شرط علت منحصره جزا است الا اینکه دلیل یا قرینه اقامه شود بر علیّت منحصره.

ب: در مفهوم شرط بحث از انتفاء شخص الحکم (جزا) عند انتفاء الشرط نیست زیرا این یک دلالت عقلی است و به جمله شرطیه ارتباط ندارد؛ بلکه بحث در این است که آیا جمله شرطیه دال بر انتفاء سنخ الحکم عند انتفاء الشرط هست یا خیر؟ (در مثال "إن کنتَ جنباً فاغتسل" شخص الحکم همان غسل جنابت و سنخ الحکم وجوب غسل است)

ج: دلیل بر نکته قبل این بود که منطوق جمله شرطیه از ثبوت سنخ حکم سخن می‌گوید زیرا چه جزاء جمله فعلیه مثل هیئت امر باشد "إن جاء زیدٌ فأکرمه" یا اسم باشد "إن جاء زیدٌ فإکرامه واجبٌ" موضوع‌له اسماء و هیئات و حروف طبق مبنای مرحوم آخوند عام است لذا مفهوم هم دال انتفاء سنخ حکم خواهد بود.

د: نسبت به إذا تعدد الشرط و اتحد الجزا هم فرمودند اصل عدم تداخل است زیرا جمله شرطیه ظهور دارد در اینکه به محض تحقق شرط، جزا لزوم امتثال پیدا می‌کند لذا هر شرط یک جزای جداگانه می‌طلبد الا ما خرج بالدلیل که در مواردی مثل تکرار شدن نواقض وضو، تحقق علائم مختلف تحقق سفر برای صلاة مسافر، اجتماع نجاستهای مختلف در یک موضع اینها نیاز به تکرار جزا ندارند. یا در بعض موارد جزا قابلیت تکرار ندارد مثل اعدام کسی که دو بی‌گناه را عمدا کشته است که نمی‌توان او را دو بار اعدام کرد.

پس مرحوم آخوند معتقدند جمله شرطیه مفهوم ندارد زیرا جمله شرطیه ظهور اولیه ندارد در اینکه شرط علت منحصره جزا است که با انتفاء شرط بتوانیم انتفاء سنخ حکم را نتیجه بگیریم مگر اینکه قرینه‌ای اقامه شود که تابع قرینه خواهیم بود. البته در مقابل ایشان بعضی از اصولیان ظهور جمله شرطیه در مفهوم را قبول دارند از جمله شیخنا الاستاد آیة الله حاج شیخ جواد مروی حفظه الله که در مباحث خارج‌شان با تمسک به اطلاق جزا (نه اطلاق شرط) اثبات می‌فرمایند جمله شرطیه ظهور دارد در اینکه شرط علت منحصره جزا است.[35]



[1]. جلسه 52 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 172، دوشنبه، 1403.09.26. جلسه قبل به علت برودت هوا ادارات و دانشگاه‌ها و حوزه تعطیل بود. امروز هم حوزه تعطیل بود لکن کلاس مؤسسه برقرار بود.

[2].  المنطق - ط جماعة المدرسین (المظفر، الشیخ محمد رضا) ، جلد : 1 ، صفحه : 183 تقدم ان الشرطیة تنقسم باعتبار نسبتها الى متصلة ومنفصلة وباعتبار الکیف الى موجبة وسالبة وباعتبار الاحوال والازمان الى شخصیة ومهملة ومحصورة والمحصورة الى کلیة وجزئیة. وقد بقی تقسیم کل من المتصلة والمنفصلة الى أقسامها. اللزومیة والاتفاقیة. تنقسم المتصلة باعتبار طبیعة الاتصال بین المقدم والتالی الى لزومیة واتفاقیة:

١) (اللزومیة) وهی التی بین طرفیها اتصال حقیقی لعلاقة توجب استلزام احدهما للآخر بأن یکون احدهما علة للآخر او معلولین لعلة واحدة. نحو (اذا سخن الماء فانه یتمدد) والمقدم علة التالی. ونحو (اذا تمدد الماء فانه ساخن) والتالی علة للمقدم بعکس الاول. ونحو (اذا غلا الماء فانه یتمدد) وفیه الطرفان معلولان لعلة واحدة. لان الغلیان والتمدد معلولان للسخونة الى درجة معینة.

٢) (الاتفاقیة) وهی التی لیس بین طرفیها اتصال حقیقی لعدم العلقة التی توجب الملازمة ولکنه یتفق حصول التالی عند حصول المقدم کما لو اتفق ان محمدا الطالب لا یحضر الدرس الا بعد شروع المدرس فتؤلف هذه القضیة الشرطیة (کلما جاء محمد فان المدرس قد سبق شروعه فی الدرس). ولیس هنا ایة علاقة بین مجیء محمد وسبق شروع الدرس وانما ذلک بمحض الصدفة المتکررة.

ومن لم یتنور بنور العلم والمعرفة کثیرا ما یقع فی الغلط فیظن فی کثیر من الاتفاقیات انها قضایا لزومیة لمجرد تکرر المصادفة.

[3]. (اینکه فردی با جمله شرطیه وعده دهد إن حفظتَ القرآن أهدی الیک هذه السیّاره و بعد از تحقق شرط، جزا یا همان وعده‌اش را عملی نکند ارتباطی به منطوق جمله شرطیه عند العرف ندارد، البته نسبت به جملات شرطیه در کلام شارع چنین چیزی محتمل نیست لذا وقتی شارع می‌فرماید: لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ، می‌دانیم با تحقق شرط قطعا جزا هم محقق خواهد شد)

[4]. جلسه 53 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 173، چهارشنبه، 1403.09.28. جلسه قبل به علت برودت هوا و عدم تأمین گاز و برق مورد نیاز، ادارات و دانشگاه‌ها و حوزه تعطیل بود و مؤسسه هم به جهت تجمع حوزویان ساعت 10 تا 12 تعطیل بود.

[5]. در امر اول از مطلب چهارم مرحوم آخوند توضیح خواهند داد که در بحث مفهوم شرط مقصود ما انتفاء شخص الحکم عند انتفاء الشرط نیست بلکه مقصود انتفاء سنخ الحکم عند انتفاء الشرط است.

[6]. سوره مبارکه بقره آیه 185: فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ.

[7]. سوره مبارکه بقره، آیه 196: فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْکَ عَشَرَةٌ کَامِلَةٌ.

[8]. برای تقریب به ذهن مثلا به راننده یک شرکت بزرگ اتهام دزدی ماشین شرکت را وارد کرده‌اند و او بگوید من در یک هفته اخیر اصلا دست به ماشین نزده بودم، این جمله مفهومش این است که این راننده وظیفه و کاریکه بر عهده او بوده انجام نداده لذا استحقاق حقوق به إزای هفته گذشته ندارد. حال راننده بگوید جمله من چنین مفهومی ندارد فقط می‌خواستم بگویم من ماشین را ندزدیده‌ام.

[9]. جلسه 54 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 174، شنبه، 1403.10.01.

[10]. ... قیل بظهورها (صیغة الأمر) فیه (الوجوب) إمّا لغلبة الاستعمال فیه أو لغلبة وجوده أو أکملیته و الکلّ کما ترى ضرورة ...

[11]. کفایة الأصول، ج1، ص154.

[12]. جلسه 55 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 175، یکشنبه، 1403.10.02.

[13]. اصول الفقه، ج1، ص90.

[14]. کفایة الأصول، ج1، ص110: قضیّة اطلاق الصیغة کون الوجوب نفسیا تعیینیا عینیا لکون ...

[15]. جلسه 56 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 176، دوشنبه، 1403.10.03.

[16]. در رابطه با تفاوت اهمال و اجمال در سال گذشته ابتدای دومین ثمره بحث صحیح و اعم ضمن مقدمه‌ای علاوه بر ارجاع به چند منبع برای تبیین این دو اصطلاح به نمونه فقهی از کتاب مکاسب مرحوم شیخ انصاری هم اشاره کردیم. گفتیم مرحوم مشکینی در کفایة الأصول المحشی، ج1، ص121 می‌فرمایند: قوله (بل فی مقام الإهمال و الإجمال) إلى آخره و الأوّل عدم تعلّق الغرض بالبیان و لا بالخفاء و الثانی تعلّقه بالإخفاء.

مقام اجمال مثل حروف مقطّعه قرآن که خداوند عمدا به صورتی آورده که برای غیر معصوم و عموم مخاطبان مجمل باشد.

[17]. سوره مبارکه بقره، آیه 282.

[18]. جلسه 57 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 177، سه‌شنبه، 1403.10.04.

[20]. سوره مبارکه نور، آیه 36.

[21]. وقف یکی از موضوعات جالبی است که مناسبت ست در رابطه با احکام فقهی، جایگاه اجتماعی و فرهنگی آن مطالعه دشته باشید مخصوصا برای تبلیغ. در مورد تاریخچه وقف (احکام گسترده وقف از مختصات شریعت اسلام است)، سیره اهل بیت علیهم السلام در وقف، عواملی که سبب شد در زمان رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم بعد از هجرت که عموم مسلمانان از نظر معیشتی و اقتصادی در مضیقه بودند که امثال سلمان و ابوذر از اصحاب صفه بودند و چون خانه نداشتند پشت دیوار مسجد شبها می‌خوابیدند، اما حضرت توانستند در همین وضعیت فرهنگ وقف را تثبیت کنند، همچنین در این رابطه که اوج شکوفایی وقف در بین شیعیان و در ایران مربوط میشود به دوران صفویه و چرایی آن، و نیز در رابطه با عوامل کم شدن وقف در دوران معاصر و نمونه‎های بسیار زیبای وقف در نقاط مختلف از جمله موقوفات امام رضا علیه آلاف التحیّة و الثناء. به نکات اجمالی در این جلسه و جلسه بعد اشاره کردم که در صورت تمایل می‌توانید به صوت مراجعه فرمایید.

[22]. تمهید القواعد، (چاپ بوستان کتاب)، ص110.

[23]. جلسه 58 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 178، چهارشنبه، 1403.10.05.

[24]. جلسه 59 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 179، شنبه، 1403.10.08.

[25]. کفایة الأصول، (مجمع الفکر)، ج1، ص28: إن المستعمل فیه فی مثل أسماء الإِشارة والضمائر أیضاً عام ، وأنّ تشخّصه إنّما نشأ من قبل طور استعمالها ...

[26]. کفایة الأصول، (مجمع الفکر)، ج1، ص28.

[27]. جلسه 60 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 180، دوشنبه، 1403.10.10. دیروز در سالگرد حماسه 9 دی 1388 دروس ساعت 10 تا 12 حوزه تعطیل بود.

[28]. در کتاب الحج از شرح لمعه خوانده‌ایم یکی از محرمات احرام سرمه کشیدن است. در این رابطه پنج دسته روایت وجود دارد:

عن أبی عبدالله علیه السلام قال سأله رجل ضریر و أنا حاضر فقال أکتحلُ إذا أحرمتُ؟ قال: لا و لم تکتحل. قال إنی ضریر البصر و إذا أنا اکتحلت نفعنی و إن لم أکتحل ضرّنی قال فاکتحل. (مطلق سرمه کشیدن بر مُحرم حرام است.)

عن أبی عبدالله علیه السلام لایکتحل المحرم عینیه بکُحل فیه زعفران و لیکحل بکحل فارسی. (اگر در سرمه زعفران باشد حرام است بر محرم)

عن ابی عبدالله علیه السلام لایکتحل الرجل و المرأة المحرمان بالکحل الأسود إلا من علّة. (اگر سرمه سیاه باشد بر محرم حرام است)

عن ابی عبدالله علیه السلام لابأس بأن تکتحل و أنت محرم بما لم یکن فیه طیب یوجد ریحه. (اگر سرمه حاوی عطر باشد بر محرم حرام است)

عن ابی عبدالله علیه السلام تکتحل المرأة بالکحل کلِّه إلا الکحل الأسود للزینة. (اگر سرمه سیاه باشد و برای زینت استفاده شود حرام است)

[29]. جلسه 61 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 181، سه‌شنبه، 1403.10.11.

[34]. یکی از مباحثی که در اصول فقه مرحوم مظفر در رابطه با مفهوم شرط خوانده‌ایم بحث جمله شرطیه محقّقة الموضوع است که مشهور اصولیان می‌گویند مفهوم ندارد. مثل إن رُزِقتَ ولداً فاختنه. شیخنا الاستاد آیة الله حاج شیخ جواد مروی حفظه الله در تبیین معیار برای تشخیص محققة الموضوع بودن یا نبودن جمله شرطیه می‌فرمودند: در هر موردی که به حکم عقل وجود جزا مترتب است بر فعل یا فاعل یا مفعول موجود در جمله شرطیه، به عبارت دیگر تنها علت تکوینی تحقق جزا فقط همین شرط باشد، این جمله شرطیه محقّقة الموضوع است و مفهوم ندارد.

مثال توقف وجود جزا بر فعل شرط به حکم عقل: مولای عرفی می‌گوید: "إذا تکلّمتَ فافصح" هرگاه سخن گفتی با فصاحت حرف بزن. دیگر مفهوم ندارد که اگر سخن نگفتی رعایت فصاحت لازم نیست.

مثال توقف وجود جزا بر مفعول به حکم عقل: همین مثال مشهور " إن رُزِقتَ ولداً فاختنه"

(مثال توقف وجود جزا بر فاعل به حکم عقل را تأمل کنید که آیا می‌تواند این آیه شریفه باشد که "لاتکرهوا فتیاتکم علی البغاء إن أردن تحصنا". نسبت به آیه نبأ هم اختلاف است که آیا جمله شرطیه محققة الموضوع است یا خیر؟ آنان که می‌گویند موضوع در آیه فاسق است، جمله شرطیه را محققة الموضوع می‌دانند که الفاسق إن جائکم بالنبأ فتبیّنوا. اینجا روشن است که اگر فاسق نباشد وجوب تبیّن نیست. بعضی هم موضوع را نبأ می‌گیرند که محققة الموضوع نمی‌شود)

[35]. برای مطالعه مبنای ایشان می‌توانید مراجعه کنید به مبحث مفهوم شرط. بعد از کلیک روی این لینک (در کامپیوتر با گرفتن کلید کنترل) به انتهای متن بروید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۱۹:۱۹
سید روح الله ذاکری

فصلٌ: المشهور بین الاصحاب ...، ص66  [1]

أماره پنجم: ظن حاصل از خبر واحد

مرحوم آخوند از پنجمین فصل از فصول شش‌گانه مبحث امارات وارد بحث از حجیت خبر واحد می‌شوند و پنج فصل را به بحث از آن اختصاص می‌دهند.

مبحث حجیّت خبر واحد به تعبیر مرحوم آخوند از مهمترین مسائل و مباحث علم اصول است.

بررسی زوایا و مطالب مربوط به خبر واحد و انتخاب مبنا در علم اصول در تمام صفحات فقه از کتاب الطهاره تا کتاب الدیات تأثیرگذار است و به تعبیر بعض بزرگان علیها تدور رحی الإجتهاد.

شبهاتی درباره بحث حجیت خبر واحد از گذشته‌های دور تا کنون مطرح بوده و حتی امروزه گاهی در فضای مجازی با ساده‌سازی محتوای بعضی از شبهات در باره حجیت خبر واحد و احکام شرعی مستخرَج از آنها، این شبهات را به ذهن عموم مردم القاء می‌کنند.

کلیّت مباحث مرحوم آخوند در این جا ضمن سه مرحله پیگیری می‌شود: 1. آیا بحث حجیّت خبر واحد از مسائل علم اصول است یا از مبادی آن؟ 2. أدله منکرین حجیت خبر واحد و نقد آن. 3. أدله قائلین به حجیّت خبر واحد.

مرحله اول: این بحث از مسائل علم اصول است

قبل توضیح کلام مرحوم آخوند یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: موضوع، مبادی و مسائل علوم

در آغاز کفایه با سه اصطلاح آشنا شدیم:

موضوع علم: گفته می‌شد موضوع هر علم ما یُبحث فیه عن عوارضه الذاتیّة. موضوع هر علم چیزی است که از عوارض ذاتی آن چیز بحث می‌کنیم. البته مرحوم آخوند الزام به تعیین عنوان برای موضوع را نمی‌پذیرفتند.

مبادی علم: مبادی و مقدمات در یک علم مباحثی است که به تبیین موضوع و اجزاء مربوط به موضوع می‌پردازد.

مسائل علم: مرحوم آخوند فرمودند[2] مسائل هر علم مجموعه مطالبی است که غرض از تدوین آن علم را تأمین می‌کنند و ما را به هدفی که در آن علم به دنبالش هستیم می‌رسانند. غرض از علم اصول هم استنباط حکم شرعی است پس هر چیزی که در استنباط حکم شرعی دخالت دارد از مسائل علم اصول خواهد بود.

مرحوم آخوند اشاره نفرموده‌اند اما طبق بعض مبانی اصولی، بحث از حجیّت خبر واحد از مبادی علم اصول خواهد بود. مرحوم صاحب قوانین معتقد بودند موضوع علم أصول أدله أربعة بما هی حجةٌ است. یعنی موضوع علم اصول کتابِ حجة، سنتِ حجة، اجماع حجة و عقل حجة است. بنابراین مبنا موضوع علم اصول دو جزء دارد یکی سنت و دیگری حجیّت، پس بحث از حجیت سنت یا همان خبر واحد بحث از اجزاء موضوع است که در مقدمه گفتیم مربوط به مبادی علم است نه مسائل آن.

در مقابل مرحوم صاحب قوانین مرحوم آخوند و مشهور اصولیان معتقدند بحث خجیّت خبر واحد از مسائل علم اصول است لکن در تبیین این مدعا چند بیان وجود دارد که مرحوم آخوند به سه بیان اشاره می‌کنند:

بیان اول: مرحوم آخوند: چون در طریق استنباط حکم شرعی است

مرحوم آخوند می‌فرمایند ابتدیا کفایه گفتیم موضوع علم اصول أدله اربعه نیست بلکه هر چیزی است که در طریق استنباط حکم شرعی باشد. مسأله حجیّت خبر واحد به روشنی از مسائل علم اصول است زیرا با اثبات حجیّت خبر واحد قسمت أعظم استنباطات فقهی میسّر خواهد شد.

بیان دوم: صاحب فصول: بحث از حجیت سنت بحث از عوارض ذاتی موضوع است

مرحوم صاحب فصول می‌فرمایند بحث از عوارض ذاتی موضوع، همان مسائل علم را تشکیل می‌دهند. موضوع علم اصول ادله اربعه است نه با قید دلیلیّت یا همان حجیّت بلکه حجیّت از عوارض ذاتی سنت است و سنت در کنار کتاب، اجماع و عقل موضوع علم اصول است. پس بحث از حجیّت سنت (خبر واحد) بحث از مسائل علم اصول است.

نقد بیان دوم: بحث از عوارض حاکی سنت است نه سنت

(ضرورة أنّ البحث) مرحوم آخوند می‌فرمایند بحث از حجیّت خبر واحد در واقع بحث از حاکی سنت است نه خود سنت زیرا سنت قول، فعل یا تقریر معصوم است، زراره قول معصوم را برای ما نقل و حکایت کرده است، و ما از حجیّت قول زراره بحث می‌کنیم نه از حجیّت قول امام معصوم، قول زراره هم حاکی از سنت و قول امام معصوم است پس بحث از حجیت خبر واحد بحث از عوارض سنت نیست بلکه بحث از عوارض حاکی سنت است.

بیان سوم: شیخ انصاری: بحث از ثبوت سنت بحث از عوارض ذاتی است

مرحوم شیخ انصاری فرموده‌اند اثبات سنّت از طریق خبر متواتر و از طریق خبر واحد محفوف به قرائن قطعی و مسلّم است، بحث در این است که آیا سنت (قول، فعل و تقریر معصوم) با خبر واحد ثابت می‌شود یا خیر؟ پس بحث در اینجا از ثبوت سنّت است و بحث از ثبوت سنّت بحث از عوارض ذاتی سنت است و بحث از عوارض ذاتی موضوع علم اصول، بحث از مسائل علم اصول خواهد بود.

پس مرحوم صاحب فصول فرمودند بحث از حجیّت خبر واحد است مرحوم شیخ فرمودند بحث از ثبوت سنت است. 

نقد بیان سوم: دو اشکال دارد

مرحوم آخوند می‌فرمایند کلام مرحوم شیخ انصاری دو اشکال دارد:

اولا: بحث از عوارض مشکوک السنه بودن است نه سنت

مرحوم آخوند می‌فرمایند سنت یقینا حجت است و بحثی نداریم بلکه بحث در حجیّت یا ثبوت یا عوارض مشکوک السنه بودن است. نمی‌دانیم روایت زراره سنت هست یا خیر؟ حجت هست یا خیر؟ بحث ما از عوارض (ثبوت) سنت نیست.

ثانیا: ثبوت سنت لازمه بحث حجت خبر واحد است نه خود آن

می‌فرمایند ما در بحث حجیّت خبر واحد یک ملزوم داریم و یک لازم. ملزوم همان حجیّت خبر واحد است، وقتی ملزوم یعنی حجیّت خبر واحد ثابت شد یک لازمه لاینفک دارد که ثبوت سنت باشد. چنانکه با اثبات روز بودن، وجود خورشید هم خود بخود ثابت شده است اینجا هم با اثبات حجیّت خبر واحد، خود بخود ثبوت سنت هم ثابت شده است. پس مرحوم شیخ انصاری بین ملزوم و لازم خلط کرده‌اند. ثبوت سنّت در واقع لازمه حجیت خبر واحد است نه اصل بحث حجیت خبر واحد.

نتیجه مرحله اول این است که بحث از حجیّت خبر واحد از مسائل علم اصول است نه از مبادی آن.

مرحله دوم: أدله منکرین حجیّت خبر واحد

در این مرحله مرحوم آخوند دو مطلب دارند ابتدا سه دلیل منکرین حجیت خبر واحد را ذکر می‌کنند سپس آنها را نقد می‌کنند.

مطلب اول: بیان سه دلیل منکرین حجیت خبر واحد

قائلین به عدم خجیّت خبر واحد به سه دلیل تمسک کرده‌اند:

دلیل اول: آیات ناهیه از اتباع ظنّ لاتقف ما لیس لک به علم

مثل آیه شریفه "لا تَقفُ مَا لَیسَ لکَ بِهِ عِلمٌ"[3] و "إنَّ الظَّنَ لا یُغنِی مِنَ الحَقِّ شَیئاً"[4]

این آیات نهی می‌کنند از تبعیّت خبر ظنّی.

دلیل دوم: روایات ناهیه از خبر واحد بدون قرینه بر اعتبار

فرموده‌اند روایات متعددی داریم که از عمل به روایتی که علم نداریم از معصوم صادر شده نهی می‌کنند همچنین روایاتی که از عمل به روایتی که مخالف قرآن است یا موافق قرآن نیست ما را نهی می‌کند.

دلیل سوم: اجماع

مرحوم سید مرتضی فرموده‌اند علماء شیعه اجماع دارند بر عدم اعتبار خبر واحد بدون قرینه بر اعتبار، بلکه فراتر از این فرموده‌اند ترک عمل به خبر واحد مثل ترک عمل به قیاس از ضروریات مذهب شیعه است.

و الجواب: أمّا عن الآیات ...، ص68  [5]

مطلب دوم: نقد أدله منکرین

مرحوم آخوند هر سه دلیل را نقد می‌فرمایند:

نقد استدلال به آیات

بر استدلال به آیات سه نقد را وارد می‌دانند. ابتدا توجه به دو مقدمه و دو نکته اصولی لازم است:

مقدمه اول: قدر متیقن در مقام تخاطب

مرحوم آخوند در مباحث مطلق و مقیّد و ضمن تبیین مقدمات حکمت سخن از قدر متیقن در مقامت تخاطب فرمودند: ثالثتها: انتفاء القدر المتیقّن فی مقام التخاطب. اگر قدر متیقن در مقام تخاطب و گفتگو داشته باشیم نمی‌توانیم به اطلاق کلام تمسک کنیم. مثل اینکه پدر از مضرّات یک نوع نان خاص برای پسر مطالبی بیان کند سپس به او بگوید اشتر الخُبز پس نمی‌تواند به اطلاق ظاهر دستور پدر تمسک کند و از همان نوع خاص نان برای پدر بخرد.

مقدمه دوم: اقسام تواتر

ذیل تنبیه سوم از مبحث اجماع منقول قسمتی از عبارت چند صفحه‌ای مرحوم طباطبائی در مفاتیح الأصول را نقل کردم علاوه بر مراجعه به آن، قابل ذکر است که مشهور تواتر را بر دو قسم می‌دانند و مرحوم آخوند قسم سومی هم اضافه کرده‌اند:

تواتر لفظی: یعنی نقل متعدد عین الفاظ یک روایت توسط راویان مختلف که سبب حصول قطع برای انسان می‌شود. مثال معروف آن حدیث غدیر است. نمونه فقهی آن هم حدیث "ألا لایطوفنّ بالبیت عریان" است.

تواتر معنوی: یعنی نقل متعدد محتوای واحد توسط راویان مختلف بدون اتحاد عین الفاظ. مثل نقل شجاعت مولای ما أمیرمؤمنان در جنگهای مختلف که از مجموعه آنها معنا و محتوای شجاعت حضرت به اثبات می‌رسد.

تواتر اجمالی: مرحوم آخوند در همین عبارت محل بحث می‌فرمایند تواتر اجمالی آن است که (فرضا 10 روایت مختلف با الفاظ و معانی متفاوت نقل شده که) علم اجمالی داریم یکی از این روایات از معصوم صادر شده است. در تواتر اجمالی نه می‌توانیم به همه این روایات عمل کنیم و نه می‌توانیم همه را کناربگذاریم بلکه باید قدر متقین آنها عمل نماییم.

تواتر اجمالی از ابداعات مرحوم آخوند است که البته مورد قبول اصولیان پس از ایشان قرار نگرفته است.

اولا: آیات مذکور، مربوط به اصول عقائدند.

ثانیا: اگر مطلقا عقائد و احکام را شامل شود قدر متیقن در مقام تخاطب تقیید می‌زند به عقائد

یعنی اگر بپذیریم که این آیات اطلاق دارند و هم از تبعیت غیر علم در عقائد نهی می‌کنند هم از تبعیّت غیر علم در احکام شرعی باز هم می‌گوییم آیات قبل و بعدشان نشان می‌دهد مقام تخاطب مربوط به عقائد است، پس قدر متیقن در مقام تخاطب مانع عمل به اطلاق می‌شود. (مقصود مرحوم آخوند از قدر متیقن همان قدر متیقن در مقام تخاطب است و الا روشن است که قدر متیقن گیری مربوط به دلیل لبّی است نه دلیل لفظی)

ثالثا: اگر اطلاق داشته باشند تقیید خورده به أدله حجیت خبر واحد

اگر هم نهایتا بپذیریم این آیات نسبت به عقائد و فقه اطلاق دارند و قدر متیقن در مقام تخاطب هم وجود ندارد باز هم می‌گویید أدله حجیت خبر واحد باعث تقیید این آیات شده و تبعیّت از غیر علم در احکام شرعی را از نهی موجود در این آیات خارج می‌کند.

نقد استدلال به روایات: اینها خبر واحدند و شما آن را حجت نمی‌دانید

مرحوم آخوند می‌فرمایند برای منع از عمل به خبر واحد نمی‌توانید به خبر واحد تمسک کنید چون شما خبر واحد را حجت نمی‌دانید.

اشکال: این روایات تواتر لفظی یا معنوی ندارند اما تواتر اجمالی دارند یعنی می‌دانیم برخی از این روایات ناهیه از عمل به خبر واحد بالأخره از معصوم صادر شده است لذا قطع پیدا می‌کنیم به بطلان عمل به خبر واحد.

پاسخ: مرحوم آخوند می‌فرمایند در تواتر اجمالی فقط می‌توانیم به قدر متیقن اخذ کنیم و قدر متقین از روایاتی که شما مطرح کردید این است که خبر مخالف قرآن یا مخالف با سنت قطعی حجت نیست. این مقدار هم مورد قبول همه است، محل بحث ما خبر واحدی است که مخالف قرآن یا مخالف سنت قطعی نیست میخواهیم ببینیم آیا به چنین خبر واحدی می‌توانیم عمل کنیم یا خیر. شما باید به صورت سالبه کلیّة ثابت کنید که خبر واحد مطلقا حجت نیست چه مخالف قرآن باشد چه مخالف قرآن نباشد.

نقد استدلال به اجماع

اولا: اجماع محصل وجود ندارد.

ثانیا: اجماع منقول از نظر شما خبر واحد و لاحجة است.

ثالثا: با اجماع منقول به خبر واحد نمیتوانید حجت خبر واحد را نفی کنید.

رابعا: معارض دارد و ادعا شده اجماع بر حجیت خبر واحد.

خامسا: موهون و غیر قابل قبول است زیرا مشهور به خبر واحد عمل کرده‌اند.

علاوه بر اینکه این اجماع محتمل المدرک است و به احتمال زیاد مدرک اجماع بر عدم حجیت خبر واحد، همان آیات و روایات باشد و اجماع مدرکی هم حجت نیست زیرا باید به مدرک اجماع مراجعه کنیم نه کلام مجمعین.

فصلٌ: فی الآیات التی ...، ص69

مرحله سوم: أدله حجیّت خبر واحد

مشهور اصولیان با تمسک به أدله أربعه معتقد به حجیت خبر واحد هستند.

دلیل اول: آیات

مرحوم آخوند دلالت پنج آیه را بر حجیت خبر واحد بررسی می‌کنند:

آیه اول: آیه نبأ (مفهوم شرط)

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَة فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ.[6]

مرحوم آخوند در حاشیه رسائل‌شان شش وجه در تبیین استدلال به این آیه ذکر فرموده‌اند اما اینجا یک طریقه که ظاهرا به نظرشان مهم‌تر بوده را ذکر کرده و از چهار اشکال وارد بر آن پاسخ می‌دهند و نهایتا دلالت این آیه را می‌پذیرند.

می‌فرمایند منطوق آیه شریفه می‌فرماید اگر آورنده خبر فاسق بود واجب است تبیّن و جستجو کنید و بدون تبیّن خبر او را نپذیرید. مفهومش این است که اگر آورنده خبر فاسق نبود (عادل بود) تبیّن لازم نیست و بدون جستجو خبرش معتبر است.

با ملاحظه مجموعه کلمات اصولیان می‌بینیم به استدلال به این آیه شریفه بیش از بیست اشکال مطرح شده است. مرحوم شیخ انصاری در رسائل 9 اشکال به نظرشان مهم بوده که مطرح فرموده‌اند و بعضی را هم وارد می‌دانند لذا دلالت آیه نبأ بر حجیت خبر واحد را نمی‌پذیرند. مرحوم آخوند چهار اشکال به استدلال به مفهوم شرط در آیه کریمه را قابل ذکر دانسته که هر چهار اشکال را نیز نقد کرده و پاسخ می‌دهند.

اشکال اول: شرطیه محقّقة الموضوع مفهوم ندارد

مرحوم شیخ انصاری معتقدند جمله شرطیه موجود در آیه کریمه مفهوم ندارد زیرا یک جمله شرطیه محقّقة الموضوع است.

قبل از تبیین اشکال مرحوم شیخ انصاری بیان یک مقدمه اصولی لازم است:

مقدمه اصولی: جمله شرطیه محقّقة الموضوع

جمله شرطیه در صورتی دارای مفهوم است که سه رکن داشته باشد: 1. موضوع 2. شرط 3. جزاء.

در جمله "إن جاء زیدٌ فأکرمه" موضوع زید است و شرط مجیء و جزاء هم وجوب اکرام است. این جمله مفهوم دارد یعن یاگر زید نیامد اکرامش هم واجب نیست.

اما در مثال معروف "إن رُزقتَ ولداً فاختنه" موضوع و شرط یکی است یعنی رزق ولد است. به این جملات اصطلاحا جمله شرطیه محقّقة الموضوع گفته می‌شود که یا مفهوم ندارند یا مفهومشان سالبه به انتفاء موضوع  و بی فائده است. اگر خدا به تو پسر داد او را ختنه کن، اگر مفهوم داشته باشد چنین می‌شود که اگر خدا به تو پسر نداد ختنه واجب نیست. خب روشن است که اگر خدا پسر ندهد سخن گفتن از ختنه لغو است زیرا حکم وجوب ختنه منتفی است به انتفاء رزق ولد.

در اصول فقه مرحوم مظفر و رسائل مرحوم شیخ انصاری با این نوع جمله شرطیه آشنا شده‌ایم.

مرحوم شیخ انصاری می‌فرمایند موضوع و شرط در آیه شریفه یک چیز است و آن هم نبأ فاسق است بنابراین وقتی خبر فاسق بود وجوب تبیّن هست و اما اگر خبر فاسق نبود یعنی نه خبر بود نه فسق، دیگر سالبه به انتفاء موضوع است اصلا خبری نیست که از وجوب تبیّن سخن بگوییم. پس مفهوم آیه نبأ این است که اگر نبأ (فاسق) نبود وجوب تبیّن نیست. خب روشن است که وقتی نبأ نباشد تبیّن بی معنا است پس یا باید بگوییم جمله شرطیه در آیه نبأ مفهوم ندارد یا مفهومش سالبه به انتفاء موضوع و بی اثر است.

پاسخ به اشکال اول:

مرحوم آخوند دو جواب به اشکال مرحوم شیخ انصاری می‌دهند:

اولا: محقّقة المضووع نیست بلکه موضوع، نبأ و شرط، فسق است.

می‌فرمایند در منطوق آیه نبأ، موضوع و شرط یکی نیستند، نبأ موضوع است و فسق شرط است و وجوب تبیّن جزاء است. پس اگر موضوع یعنی نبأ و خبر باشد اما شرط فسق نباشد (بلکه عادل باشد) وجوب تبیّن منتفی است. با منتفی بودن شرط، جزاء هم منتفی است اما موضوع باقی است. نبأ عادل هست اما چون شرط فسق نیست پس وجوب تبیّن نیست و بدون تبیّن خبر عادل معتبر و حجت است.

فافهم

اشاره است به دقت در توضیح مرحوم آخوند چرا که مرحوم شیخ انصاری مشکل را فقط در این دانسته‌اند که مفهوم سالبه به انتفاء موضوع می‌شود اما مرحوم آخوند فرمودند مشکل دو گونه دارد یا باید بگوییم اصلا مفهوم ندارد یا مثل شیخ انصاری بگوییم مفهوم دارد و مفهومش سالبه به انتفاء موضوع است.

مع أنّه یمکن أن یقال ...، ص70  [7]

ثانیا: اگر محققة الموضوع هم باشد چون شرط منحصر است، مفهوم دارد

می‌دانیم که جمله شرطیه زمانی مفهوم دارد که شرط ظهور در انحصار داشته باشد لذا مرحوم آخوند می‌فرمایند اگر جمله شرطیه آیه نبأ محققة الموضوع هم باشد باز هم مفهوم دارد زیرا ظاهر آیه نبأ دال بر انحصار جزاء در شرط فسق است. یعنی فقط اگر آورنده خبر فاسق بود وجوب تبیّن هست پس اگر آورنده خبر عادل باشد وجوب تبیّن نیست و خبرش معتبر است.

فتدبّر

نقد جواب دوم است. اشاره به این است که اگر مرحوم آخوند بپذیرند که جمله شرطیه محققة الموضوع است و مفهوم برای آن تصویر کنند دیگر جمله شرطیه محققة الموضوع تنها مفهومی که دارد همان سالبه به انتفاء موضوع است که بی فائده خواهد بود. تصویر انحصار فائده‌ای نخواهد داشت. پس مرحوم آخوند فقط جواب اولشان به اشکال اول را قبول دارند.[8]

اشکال دوم: مفهوم ندارد چون علت اصابه به جهالت در خبر عادل هم هست

(لکنه یشکل بأنّه) قبل از تبیین اشکال دوم لازم است به یک مقدمه توجه شود:

مقدمه اصولی: معنای العلة تعمّم و تخصّص

بارها شنیده و خوانده‌ایم اگر در یک دلیل شرعی علت حکم روشن باشد خاصیّت علت این است که تعمّم و تخصّص.

در مثال معروف لاتأکل الرمّان لأنّه حامض. انار نخور چون ترش است، علت که "لأنّه حامض" است دو ویژگی دارد:

یکی اینکه باعث اختصاص حکم "لاتأکل" به خصوص انار ترش می‌شود یعنی حکم شامل انار شیرین نیست.

دیگر اینکه باعث تعمیم حکم به هر خوردنی ترش می‌شود و منحصر در انار ترش نیست.

اشکال دیگری که مرحوم شیخ انصاری مطرح کرده‌اند و آن را به دلالت آیه وارد دانسته‌اند این است که می‌گویند اگر بپذیریم جملات شرطیه‌ای مثل آیه نبأ شرائط مفهوم گیری را دارند و محقّقة الموضوع نیست باز هم می‌گوییم مانعی وجود دارد و آن هم ذکر علت "أن تصیبوا قوما بجهالة" است. این علت عام است و شامل خبر فاسق هم می‌شود. توضیح مطلب این است که آیه شریفه تصریح می‌کند علت وجوب تبیّن در خبر فاسق این است که باعث می‌شود با دیگران از روی جهالت و عدم علم برخورد کنید. این علّت در خبر عادل هم هست زیرا ما از خبر عادل هم علم پیدا نمی‌کنیم بلکه ظن و صحت پیدا می‌کنیم. پس چه خبر عادل چه فاسق ترتیب اثر دادن به هر دو سبب برخورد از روی جهالت و عدم علم می‌شود لذا چه مُخبِر فاسق باشد چه عادل باز هم وجوب تبیّن هست چون علّت إصابة به جهالت هست.

پاسخ به اشکال دوم: جهالت به معنای سفاهت است نه عدم العلم

مرحوم آخوند می‌فرمایند اگر جهالت به معنای عدم العلم بود کلام مستشکل صحیح است اما جهالت به معنای سفاهت و رفتار غیر عاقلانه است. شاهدش این است که وقتی انسان بداند یک فرد فاسق و اهل دروغ گفتن است باز هم به خبر او اعتماد کند و به آن ترتیب اثر دهد این کی رفتار سفیهانه و غیر عاقلانه است زیرا انسان عاقل به فردی که می‌داند فاسق و اهل دروغ گفتن است اعتماد نمی‌کند و بدون تبیّن به خبر او ترتیب اثر نمی‌دهد.[9]

اشکال سوم: آیه نبأ حجیّت اخبار مع الواسطه را ثابت نمی‌کند

(ثمّ إنّه لو سلّم) مستشکل می‌گوید اگر بپذیریم جمله شرطیه در آیه نبأ محققة الموضوع نیست و اگر هم بپذیریم که مفهوم دارد، نهایتا می‌تواند حجیّت أخباری که راوی بدون واسطه از امام نقل می‌کند را ثابت کند اما أخباری که چند راوی از یکدیگر نقل می‌کنند تا به امام معصوم برسد که تمام روایات نسبت به ما چنین هستند، اخبار مع الواسطه به شمار می‌آیند و آیه نبأ دلاتی بر حجیّت اخبار مع الواسطه ندارد. قبل از بیان اشکال توجه به دو مقدمه اصولی لازم است:

مقدمه اصولی: استحاله اتحاد حکم و موضوع

بارها گفته‌ایم رابطه موضوع و حکم مثل رابطه علت و معلول است. در این مقدمه از این جهت شباهت شان مورد توجه است که چنانکه یک شیء و یک امر نمی‌تواند هم علت باشد هم معلول یک شیء نمی‌تواند هم موضوع باشد هم حکم. به عبارت دیگر اتحاد موضوع و حکم محال است چنانکه اتحاد علت و معلول محال است.

مقدمه اصولی: خبر وجدانی و تعبّدی

اگر خبری که از کلام امام صادق علیه السلام برای ما نقل می‌شود (مثل خبر زراره) را خود ما بشنویم می‌شود خبر حسّی یا وجدانی که یقین داریم زراره چنین کلامی از امام صادق علیه السلام نقل کرد چون خود ما از او شنیدیم.

اما اگر صفّار بگوید که زراره چنین گفته است، اینجا ما یقین نداریم زراره چنین چیزی به صفّار گفته باشد زیرا احتمال دارد صفّار خطا کرده باشد اما أدله حجیّت خبر واحد می‌گویند صفّار را تصدیق کن یعنی بگو ان شاء الله درست می‌گوید و متعبّد باش به اینکه زراره برای صفّار چنین چیزی گفته است.

یکی از ویژگیها و آثار خبر تعبّدی این است که باید دارای اثر شرعی باشد یعنی شارع در صورتی می‌تواند ما را متعبّد کند بپذیریم که صفّار چنین چیزی از زراره شنیده که اثر شرعی بر کلام صفّار مترتب باشد و الا این تعبّد لغو خواهد بود.

توضیح اشکال سوم این است که اگر فرض کنیم سند یک روایت چنین است: شیخ مفید عن صفّار عن زراره عن الإمام الصادق علیه السلام که گوشت خرچنگ حرام است. نسبت به زراره و صفّار قضیه فرق می‌کند:

مستشکل می‌گوید اشکال ما به إخبار زراره وارد نیست یعنی اگر ما از زراره کلام امام صادق علیه السلام را شنیده بودیم می‌گفتیم خبر زراره خبر عادل دارای اثر شرعی است یعنی تصدیق زراره مساوی است با تحریم گوشت خرچنگ به عنوان اثر شرعی. این هیچ اشکالی ندارد چون واسطه‌ای بین ما و زراره نیست. اما اگر واسطه پیدا شود که صفّار است در این صورت باید نسبت به صفّار همین راه طی شود. صفّار گفته از زراره روایتی شنیده است. کلام صفّار، خبرِ عادلی است که اثر شرعی‌اش نهایتا تصدیق عادل دیگر یعنی زراره است یعنی اثر تصدیق صفّار تصدیق خبر زراره یا تصدیق عدالت زراره است. ( عبارت خبر العدل أو عدالة المخبر اشاره به همین نکته دارد که صفار گفته از زراره چیزی شنیده یا صفار گفته زراره عادل است هر کدام را گفته باشد صدق العادل می‌گوید صفار را تصدیق کن)

نسبت به خبر صفّار آیه نبأ می‌گوید صدّق العادل. پس حکم، صدّق العادل است. موضوع در خبر صفّار چیست؟ موضوع سه جزء دارد یکی اینکه خبر باشد دوم اینکه مُخبِر عادل باشد و سوم اینکه چون خبر صفار یک خبر تعبدی است باید دارای اثر شرعی باشد. (چون خود ما از صفار نشنیده‌ایم بلکه شیخ مفید نقل کرده) اثر شرعی خبر صفّار نهایتا این است که می‌گوید صدّق العادل، یعنی زراره را تصدیق کن، وقتی اجزاء موضوع محقق شد حکم صدّق العادل جاری می‌شود. پس صدّق العادل هم یکی از اجزاء موضوع قرار گرفت هم به عنوان حکم قرار گرفت و این هم اتحاد موضوع و حکم است که محال است یک شیء هم در ناحیه موضوع قرار گیرد هم حکم.

بله اگر هر کدام از صدّق العادل در موضوع و حکم را یک دلیل مستقل ثابت و جعل می‌کرد مشکل حلّ می‌شد چون دو جعل بود و صدّق العادل در ناحیه موضوع با صدّق العادل در حکم متفاوت بود زیرا هر کدام مقتضای دلیل متفاوتی بودند اما فرض این است که قائل به حجیت خبر واحد یک صدّق العادل از أدله استفاده می‌کند که هم از آن در ناحیه موضوع استفاده می‌کند هم در حکم (هم نسبت به صفّار هم نسبت به زراره) و توضیح دادیم که این مستلزم اتحاد موضوع و حکم و محال است.

فتدّبر

مرحوم آخوند می‌خواهند اشاره کنند که صرفا با تصویر دو جعل هم کار تمام نیست بلکه اگر واسطه‌ها در یک روایت مثلا پنج نفر بودند برای حل مشکل، نسبت به هر کدام از واسطه‌ها نیاز به تصویر دو جعل مستقل و متفاوت داریم.

و یمکن الذبّ عن الإشکال ...، ص71  [10]

پاسخ اشکال سوم

مرحوم آخوند به اشکال سوم سه جواب می‌دهند:

اولا: صدّق العادل به طبیعت نبأ عادل تعلق گرفته نه به اشخاص

می‌دانیم احکام شرعیه به طبیعت تعلق می‌گیرد نه به اشخاص و افراد. مثلا در أکرم العلماء، حکم به طبیعت عالم بودن تعلق گرفته نه به زید عالم یا عمرو عالم، نهایتا زید و عمرو از مصادیق و افراد طبیعت عالم هستند که وجوب اکرام شامل آنها خواهد بود.

حال مرحوم آخوند می‌فرمایند مستشکل گفت باید دو جعل مستقل تصویر شود تا اشکال مرتفع شود، می‌گوییم صدّق العادل که نسبت به صفّار جاری می‌کنیم مختص او نیست، نسبت به زراره هم مختص او نیست بلکه یک حکم به وجوب تصدیق طبیعت خبر عادل داریم، این حکم مصادیق و افرادی دارد که هم شامل صفار میشود هم شامل زراره. پس زمانی نیاز به تصویر دو جعل مستقل داریم که صدّق العادل در صفار را متفاوت از صدّق العادل در زرارة ببینیم در حالی که چنین نیست صدّق العادل یعنی "صدّق طبیعةَ خبرِ العادل" که هم می‌تواند در ناحیه موضوع جاری شود هم در حکم. عادل را تصدیق کن عادل هر چه گفته باشد و عادل هر کسی باشد اتحاد موضوع و حکم هم لازم نمی‌آید.

ثانیا: صدّق العادل به تنقیح مناط شامل تمام واسطه‌ها است

(مضافا الی القطع) اگر جواب اول را نپذیرید و بگویید آیه نبأ که حکم به صدّق العادل می‌کن به عنوان یک دلیل لفظی نمی‌تواند هم وجوب تصدیق در موضوع را ثابت کند هم وجوب تصدیق در حکم را زیرا اتحاد موضوع و حکم می‌شود، باز هم می‌گوییم همین وجوب تصدیق را با تنقیح مناط که یک دلیل عقلی است ثابت می‌کنیم. به این بیان که قطع داریم مناط و معیار وجوب تصدیق عادل این است که دارای این تصدیق، دارای اثر شرعی باشد. اثر شرعی و اثبات حرمت گوشت خرچنگ هم بر خبر زراره مترتب است هم با واسطه بر خبر صفار و شیخ مفید ثابت است لذا همان اثر شرعی که وجوب تصدیق زراره را ثابت می‌کند وجوب تصدیق صفار و شیخ مفید را هم ثابت می‌کند.

ثالثا: عدم قول به فصل بین با واسطه و بی واسطه

(و إلی عدم القول بالفصل) اصولیان دو دسته‌اند یا خبر واحد را حجت می‌دانند مطلقا (با یک واسطه یا چند واسطه) یا خبر واحد را حجت نمی‌دانند مطلقا لذا قول ثالث وجود ندارد و به اجماع مرکب ثابت می‌شود که وجود چند واسطه اهمیّت ندارد.

فافهم

عدم قول به فصل اعتبار ندارد و نمی‌تواند اجماع مرکب را ثابت کند زیرا ممکن است قول به فصل باشد و ما ندیده باشیم یا قول به فصل صحیح باشد اما به ذهن کسی نرسیده باشد که مطرح کند آنچه مهم است قول به عدم فصل است.

همچنین ممکن است اشاره به این باشد که این اجماع مرکب، اجماع مدرکی است و اعتبار ندارد.

و لایخفی أنّه لامجال ...، ص72  [11]

اشکال چهارم: مستلزم توقف موضوع بر حکم است

اشکال چهارم شبیه اشکال سوم است لذا نقد آن هم شبیه نقدهای اشکال سوم است. ابتدا بک نکته مقدماتی:

مقدمه اصولی: توقف حکم بر موضوع

بارها گفته شده رابطه موضوع و حکم مثل رابطه علت و معلول است لذا چنانکه تحقق معلول وابسته به تحقق علت است، وجود حکم هم متوقف بر وجود علت است. تا علت نیاید حکم نمی‌آید.

مستشکل می‌گوید در یک سند مثل شیخ مفید عن صفّار عن زراره عن الصادق علیه السلام خبر شیخ مفید برای ما یک خبر وجدانی و حسّی است چون خودمان کتاب شیخ مفید را خوانده‌ایم یا فرضا از ایشان شنیده‌ایم، صدّق العادل می‌گوید صدّق شیخ المفید، پس موضوع شد خبر حسّی شیخ مفید و حکم هم شد وجوب تصدیق شیخ مفید، تصدیق شیخ مفید به این معنا است که متعبّد شویم شیخ مفید از صفّار روایت مورد نظر را شنیده است. چون ما کتاب صفار یا خود صفّار را ندیده‌ایم بر اساس صدّق شیخ المفید متعبد شدیم که پس شیخ مفید از صفار شنیده است. پس خبر صفار برای ما یک خبر تعبّدی است. مشکل این است که تحقق موضوع یعنی خبر تعبّدی صفّار متوقف شد بر حکم صدق العادل در شیخ مفید، از طرفی قاعده کلی این است که همیشه حکم متوقف بر موضوع است. پس به جای اینکه حکم متوقف بر موضوع باشد، موضوع (خبر تعبدی صفّآر) متوقف بر حکم (صدق العادل) شد و توقف موضوع بر حکم باطل است و مستلزم دور خواهد بود. (توقف موضوع بر حکم و توقف حکم بر موضوع). نتیجه اینکه أدله حجیّت خبر واحد، حجیّت اخبار مع الواسطه را ثابت نمی‌کنند.

پاسخ اشکال چهارم:

مرحوم آخوند می‌فرمایند همان سه جوابی که به اشکال سوم دادیم اینجا هم جاری است:

اولا: موضوع صدّق العادل طبیعت خبر است که مصادیق مختلف دارد

می‌فرمایند از أدله حجیّت خبر واحد یک صدّق العادل به دست می‌آوریم که وجوب تصدیق طبیعت خبر عادل را ثابت می‌کند و شامل خبر تمام واسطه‌ها از شیخ مفید، صفار و زراره می‌شود یعنی اینگونه نیست که با صدّق العادل مربوط به شیخ مفید، صدق العادل مربوط به صفّار را نتیجه بگیریم بلکه چه شیخ مفید باشد و چه نباشد طبیعت صدق العادل شامل صفار هست.

 ثانیا: صدّق العادل به تنقیح مناط شامل واسطه‌ها هم هست

مثل جواب دوم از اشکال سوم می‌فرمایند اگر هم به خاطر این محذور که از دلیل لفظی نمی‌توانیم حکمی استخراج کنیم که موضوع متوقف بر حکم باشد می‌گویم به تنقیح مناط ثابت می‌کنیم حکم صدق العادل هم شامل شیخ مفید است هم صفار هم تمام واسطه‌های دیگر. به این بیان که از آیه نبأ یک مناط و معیار قطعی به دست می‌آوریم که معیار وجوب تصدیق خبرِ مُخبِر، عادل بودن راوی است چه این راوی واسطه باشد چه این راوی مستقیم از امام معصوم نقل کند.

ثالثا: عدم قول به فصل بین خبر با واسطه و بی واسطه

مثل جواب سوم از اشکال سوم می‌فرمایند اصولیان بلکه همه علماء یا خبر واحد را حجت می‌دانند مطلقا (چه با یک واسطه چه با چند واسطه) یا خب رواحد را خجت نمی‌دانند مطلقا و کسی قائل به تفصیل نیست که مثلا خبر با یک واسطه را حجت بداند و خبر با چند واسطه را حجت نداند.

خلاطه نظر مرحوم آخوند این شد که دلالت آیه بنأ بر حجیّت خبر واحد را پذیرفتند.

البته محققین پس از مرحوم آخوند از جمله مرحوم خوئی، مرحوم آقا ضیاء عراقی، مرحوم کمپانی و شیخنا الأستاد آیة الله مروی[12] حفظه الله دلالت آیه نبأ بر حجیّت خبر واحد را نمی‌پذیرند و عمده اشکالشان هم محقّقة الموضوع دانستن جمله شرطیه است.

و منها: آیة النفر ...، ص72  [13]

آیه دوم: آیه نفر (لولا نفر من کل فرقة ...)

دومین آیه‌ای که برای اثبات حجیّت خبر واحد مورد استدلال قرار گرفته آیه نفر است که خداوند در سوره مبارکه توبه (برائت) آیه 122 چنین می‌فرماید: وَمَا کَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنفِرُواْ کَآفَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّیَتَفَقَّهُواْ فِی الدِّینِ وَلِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ. بر اساس سه وجه به این آیه استدلال شده است:

وجه اول: محبوبیّت (ترجّی) تحذّر شرعا و عقلا مساوی با وجوب تحذّر است

قبل از بیان کلام مرحوم آخوند یک مقدمه ادبی بیان می‌کنیم:

مقدمه ادبی: معنای لعل و ترجّی نسبت به خداوند

لعلّ به معنای ترجّی است و ترجّی یعنی امیدواری. عناوینی مثل استفهام، ترجی و تمنّی منشأشان جهل و عدم علم آگاهی است. چون نمی‌داند مشکلش حلّ می‌شود یا نه برای رفع آن ابراز امیدواری می‌کند. اما در اموری که تحققشان قطعی و معلوم است، ترجّی و امیدواری بی معنا است مثل اینکه در ساعت 11 بگوید امیدوارم ساعت 12 بیاید. خب این قطعی است بلکه وقوع یک فعلی در ساعت 12 نامعلوم است اما اصل فرا رسیدن ساعت 12 قطعی لذا ترجّی نسبت به آن معنا ندارد.

حال مشکل این است که أداة استفهام و ترجّی در قرآن نسبت به خداوند بکار رفته است در حالی که جهل در ذات قدسی پروردگار راه ندارد. در این رابطه مرحوم آخوند طبق مبنایی که در مواردی از جلد اول کفایه[14] هم اشاره فرمودند معتقدند ترجّی در معنای حقیقی‌اش یعنی ترجی ایقاعی انشائی بکار رفته است (انشاء و ایجاد امید نسبت به وقوع یک کار نه صرف إخبار به وقوع) لکن داعی و انگیزه استعمال آن در انسان و خداوند متفاوت است:

در انسان انگیزه و منشأ ترجّی جهل است چون نمی‌داند آرزو و ابراز امیدواری می‌کند.

در خداوند انگیزه محبوبیّت عمل است. در لعلّهم یحذورن، خداوند محبوبیّت تحذّر را ابراز می‌کند.

خداوند متعال فرموده عده‌ای از افراد هر قوم و منطقه برای فراگیری درس دین کوچ کنند تا بتوانند مردم قومشان را از عذاب و عقاب الهی انذار کنند و برحذر دارند، چرا که خداوند دوست دارد آن مردم و قوم از ارتکاب محرّمات بر حذر باشند. پس معلوم می‌شود إنذار منذرین حجت و معتبر است که خداوند به دنبال آن تحذّر قوم را مطرح می‌فرماید.

محبوبیّت تحذّر عند الله هم صرفا دال بر استحباب نیست بلکه ظهور در وجوب دارد یعنی تحذّر واجب است شرعا و عقلا:

ـ شرعا واجب است به خاطر اجماع مرکب. علما یا تحذّر از إنذار مخبر به خبر واحد را واجب می‌دانند (خبر واحد را حجت میدانند) یا مثل مرحوم سید مرتضی حرام می‌دانند (چون خبر واحد را حجت نمی‌دانند) پس قول ثالث نداریم و أحدی قائل به استحباب تحذّر نشده است. پس وقتی خداوند ابراز می‌کند تحذّر محبوب او است یعنی واجب است.

ـ عقلا واجب است زیرا اگر جایی مقتضی حذر کردن و برحذر بودن وجود داشته باشد عقل می‌گوید دفع عقاب محتمل واجب است و باید برحذر باشی و تحذّر واجب است. چرا که اگر مقتضی حذر کردن نباشد عقلا و عقلائیاً حذر کردن لغو و بی معنا است. مثل اینکه فردی با کلاه ایمنی موتور در کلاس حاضر شود به این جهت که از آسیب تصادف برحذر باشد. این رفتار قابل قبول نیست چون در کلاس درس خطر تصادف و اقتضاء حذر کردن وجود ندارد که از آن برحذر باشد.

وجه دوم: لغویّت وجوب إنذار بدون وجوب تحذّر

مستدل با چینش چند نکته ثابت می‌کند اگر خبر واحد و إنذار منذِر و مخبر معتبر و حجت نباشد وجوب تحذّر هم لغو است:

الف: لولا توبیخیه (تحضیضیّة) دلالت می‌کند نفر و کوچ کردن عده‌ای برای تعلّم احکام دین واجب است.

ب: وقتی نفر که مقدمه إنذار است واجب باشد پس ذی المقدمه یا غایت از نفر که إنذار است هم واجب می‌باشد.

ج: وقتی إنذار که مقدمه تحذّر است واجب باشد پس غایت و هدف از انذار که تحذّر است هم باید واجب باشد زیرا اگر بر مخبِرین و منذِرین واجب باشد مردم را انذار کنند اما بر مردم واجب نباشد به حرف آنان ترتیب اثر دهند، انذار منذر لغو است.

 نتیجه اینکه از وجوب تحذّر می‌فهمیم إنذار منذِر و إخبار مخبِر معتبر بر مردم حجت است.

وجه سوم: وجوب تحذّر دال بر حجت بودن إنذار منذِر است

طبق آیه شریفه إنذار قوم بر منذِرین واجب است، هدف از إنذار هم تحذّر قوم است پس تحذّر قوم هم باید واجب باشد.

تحذّر یعنی ترتیب اثر دادن به إنذار و إخبار منذِرین و مخبرین. پس خبر واحد حجت است.

نقد وجه اول: محبوبیّت تحذّر به معنای وجوب تحذّر نیست

مستدل ادعا نمود محبوبیّت تحذّر عقلا و شرعا دال بر وجوب تحذّر است. در حالی که چنین ادعایی صحیح نیست:

ـ اما عقلا، اگر در مواردی دلیل معتبر بر تکلیف نداشتیم نهایتا احتیاط و بر حذر بودن حسن و نیکو است نه اینکه واجب باشد. مثلا برای بازی بیلیارد یا شرب توتون دلیلی بر حرمت نداریم، و ترک آن از باب احتیاط و رجاء درک واقع حسن و نیکو است اما عقل نمی‌گوید احتیاط واجب است بلکه برائت عقلی جاری است.

ـ اما شرعا، اجماع مرکب اگر عدم قول به فصل باشد اعتباری ندارد. اینکه جمعی قائل به وجوب و جمع دیگر قائل به حرمت باشند لزوما به معنای عدم قول ثالث نیست ممکن است بعضی قائل به استحباب باشند و ما خبر نداشته باشیم یا اصلا قول به استحباب خالی از وجه نباشد اما ما به وجه و دلیلش پی‌نبرده‌ایم. بله اگر اجماع مرکّب در قالب قول به عدم فصل بود ممکن بود از اعتبارش سخن بگوییم اما عدم قول به فصل هیچ اعتباری ندارد.

نتیجه اینکه از محبوبیّت تحذّر نمی‌توانید وجوب تحذر را نتیجه بگیرید و به دنبال آن حجیت خبر واحد را ثابت کنید.

و الوجه الثانی  والثالث ...، ص73  [15]

نقد وجه دوم: وجوب انذار بدون وجوب تحذّر لغو نیست

نکته محوری وجه دوم این بود که إنذار مسلّماً واجب است، حال اگر تحذّر (که مساوی است با اعتبار و حجیّت خبر واحد) واجب نباشد لازم می‌آید وجوب إنذار لغو باشد. مرحوم آخوند می‌فرمایند استدلال در صورتی تمام است که مستدل ثابت کند تحذّر اطلاق دارد یعنی چه خبر مخبر برای ما علم آور باشد چه صرفا مفید ظن باشد تحذّر واجب است لذا اگر انذار واجب باشد و تحذّر مطلقا واجب نباشد لازم می‌آید وجوب إنذار لغو باشد.

اما مشکل استدلال اینجا است که هر چند آیه در ابتدا از وجوب نفر و انذار سخن می‌گوید و از این جهت در مقام بیان است، اما در پایان صرفا به اصل محبوبیت تحذّر اشاره می‌کند و اصلا در مقام بیان وجوب تحذّر یا اقسام و شیوه تحذّر نیست، وقتی خداوند از جهت تحذّر در مقام بیان نباشد مستدل نمی‌تواند به اطلاق تحذّر تمسک کند. لذا می‌گوییم اشکالی ندارد که تحذّر در صورتی واجب باشد که خبر مفید علم باشد نه ظنّ. پس إنذار واجب است و اگر مفید علم برای مخاطبین بود، بر آنان تحذّر واجب خواهد بود. خلاصه کلام اینکه از وجوب انذار لغویّت لازم نمی‌آید زیرا در بعضی از حالات (اگر خبر مفید علم باشد) تحذّر هم واجب است.

به عبارت دیگر اشکالی ندارد که تحذّر با إنذار یک نفر واجب نباشد بلکه چند نفر واجب است انذار کنند تا برای مخاطب علم پیدا شود به اینکه خدا و دین چنین دستوری داده‌اند سپس تحذّر واجب گردد. در این صورت انذار یک نفر هم هرچند فائده نداشته باشد اما ضمیمه چند انذار به یکدیگر مفید علم و مفید وجوب تحذّر خواهد بود. پس حجیت خبر واحد ثابت نشد.

نقد وجه سوم: وجوب تحذّر زمانی است که علم داشته باشیم خبر مخبر از معالم دین است

مرحوم آخوند میفرمایند در تفسیر آیه دو وجه است:

یکم: گفته شده بر عده‌ای واجب است کوچ کنند برای یادگیری معالم دین تا برگردند و به کسانی که دنبال تعلّم معالم دین نرفته‌اند دستورات دین را آموزش دهند .

دوم: گفته شده با توجه به آنکه آیات قبل و بعد این آیه در رابطه با جهاد و جنگ است لذا این آیه هم میفرماید بر عده‌ای واجب است کوچ کنند برای یادگیری معالم دین  تا  به کسانی که برای  جنگیدن کوچ کرده و  فرصت یادگیری معالم دین را نداشته اند آموزش دهند.

در رابطه با نیاز به جهاد و همچنین نیاز به مبلغ در صدر اول اسلام نکات مفصّلی بیان شد که در صورت تمایل میتوانید به فایل صوتی این جلسه مراجعه بفرمایید .

مرحوم آخوند میفرمایند  طبق  هر  دو  تفسیر  بالأخره هدف از نفر  و کوچ کردن، یادگیری معالم دین و ما جاء به سید المرسلین صلی الله علیه و آله و سلم و آموزش آن به دیگران است.  لذا بر مخاطبین هم در صورتی تحذّر واجب است که علم داشته باشند و احراز کرده باشند که خبر مخبِر ما جاء به النبی صلی الله علیه و اله است. لذا شامل خبر ظنی نمیشود و نمیتواند حجیت خبر واحد را اثبات کند چون معلوم نیست که خبر مخبِر همان معالم دین باشد شاید مخبِر اشتباه کرده باشد.

اشکال شیخ انصاری به استدلال به آیه نفر

مرحوم آخوند اشکالی از مرحوم شیخ انصاری در نقد استدلال به آیه نفر بیان میکنند و آن را وارد نمیدانند.

مرحوم شیخ انصاری فرموده‌اند حتی اگر بپذیریم آیه دلالت بر وجوب حذر دارد مطلقا (چه علم داشته باشیم به تطابق خبر مخبر با واقع چه ظن) باز هم میگوییم آیه مثبِت  حجیت خبر واحد نیست.  زیرا  در رابطه با  بیان معالم دین دو  شأن و دو جایگاه قابل تصویر است:

ـ شأن إنذار منذِر.

بعضی از راویان علاوه بر اینکه معارف و احکام الله را نقل میکنند در کنار آن تخویف و انذار هم دارند مثلا نقل میکنند 

خوردن مشروب حرام است و کسی که مرتکب آن شود مثلا تا چهل روز دعایش مستحاب نیست.  چنانکه مسترشد و استاد  اخلاق نیز چنین است.  مرجع تقلید و مجتهد نیز شأن مشابهی دارد یعنی  مثلا در  رساله  ذکر میکند که روزه واجب و  در کنار  بیان حکم شرعی از عقاب الهی هم تخویف میکند که اگر کسی علنی روزه خواری کند در مرتبه اول شلاق میخورد در مرتبه دوم حبس میشود و در  صورت لجاجت و تکرار بار سوم ممکن است تا اعدام هم پیش رود.  یا به رحمت و  غفران

پروردگار دعوت نماید .

ـ شأن إخبار مخبِر.

بعضی از راویان صرفا ناقل معارف هستند  و هیچ إنذار و تخویفی در گفتارشان نیست مثل اینکه  فقط نقل کند گوشت مار 

حرام است بدون اینکه عواقب سرپیچی از این دستور خداوند را ذکر کند.

مرحوم شیخ انصاری میفرمایند آیه از إنذار منذِر سخن میگوید و تحذّر از آن را واجب میداند نه از إخبار مخبر.  به عبارت دیگر آیه از اعتبار و حجیّت انذار منذر را ثابت میکند نه إخبار مخبر که محل بحث ما است .

پاسخ: مناط و معیار در قبول خبر از مخبِر و منذِر یکی است

مرحوم آخوند میفرمایند شکی نیست که در صدر اول سلام  و در عصر نص و حضور رسول خدا و اهل بیت علیهم السلام ناقلان اخبار عموما شأن منذر هم داشتند لذا به تنقیح مناط جزمی و قطعی میگوییم  وقتی نقل روایت به ضمیمه تخویف  معتبر و  حجت است  قطعا همین نقل از همین ناقل بدون تخویف هم معتبر و حجت است. (تعبیر لعدم الفصل بینهما جزما در عبارت، به قرینه "جزما" به معنای تنقیح مناط است نه عدم قول به فصل و اجماع مرکب).

فافهم

نقد تنقیح مناط است به این بیان که آیه ربطی به اخبار مخبر ندارد  زیرا آیه از  وجوب انذار سخن میگوید پس اگر خبری

فاقد انذار باشد از موضوع آیه خارج است. به عبارت دیگر آیه از کسانی سخن میگوید که  تخویف و  انذار  کردن  بر آنها واجب است نه اینکه صرفا ناقل خبر بدون تخویف باشند.

نتیجه اینکه مرحوم آخوند دلالت آیه نفر بر حجیت خبر واحد را قبول ندارند.

و منها: آیة الکتمان ...، ص74  [16]

آیه سوم:م آیه کتمان (الذین یکتمون ما انزلنا)

خداوند متعال در سوره مبارکه بقره آیه 159 می‌فرماید: "إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتَابِ أُولَئِکَ یَلعَنُهُمُ اللّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ" مرحوم آخوند سه نکته دارند: 1. تبیین استدلال. 2. اشکال مرحوم شیخ به استدلال و نقد آن. 3. اشکال خودشان به استدلال به آیه و نهایتا انکار دلالت آیه بر حجیّت خبر واحد.

نکته اول: بیان استدلال: حرمت کتمان ملازمه دارد با وجوب قبول

بیان استدلال به آیه چنین است که با صراحت بیان می‌کند کتمان معارف و احکام دین حرام است زیرا لعنت خدا را در پی دارد. وقتی کتمان حرام است یعنی اعلام واجب است و وجوب اعلام به معنای وجوب قبول است زیرا اگر کتمان حرام باشد یعنی اعلام کردن واجب باشد اما بر مخاطبان قبول واجب نباشد، لازم می‌آید اعلام (حرمت کتمان) لغو باشد.

پس حرمت کتمان ملازمه دارد با وجوب قبول خبر واحد و وجوب قبول نیز همان اعتبار و حجیّت خبر واحد است.

نکته دوم: اشکال شیخ به استدلال و نقد مرحوم آخوند

مرحوم شیخ انصاری فرموده‌اند اصل ملازمه بین حرمت کتمان و وجوب قبول را می‌پذیریم لکن دو مشکل وجود دارد:

الف: ممکن است گفته شود خداوند در آیه کتمان فقط در مقام بیان حرمت کتمان است نه در مقام بیان وجوب قبول، چنانکه در آیه نفر هم فقط در مقام بیان وجوب نفر و انذار بود نه در مقام بیان وجوب قبول، پس آیه شریفه اصلا ناظر به وجوب قبول نیست و تعبیر کتمان و تعبیر لعن و سیاق آیه دلالت می‌کند بر اینکه خداوند در صدد تقبیح کتمان است و توجهی به وجوب یا عدم وجوب قبول ندارد.

ب: ممکن است گفته شود آیه در مقام بیان وجوب قبول هم هست لکن فقط در جایی که مخاطب علم و یقین داشته باشد که آنچه برای او بیان شده "ما انزلنا من البیّنات و الهدی" است، لذا خبر ثقه که علم آور نیست بلکه ظن آور است را شامل نمی‌شود و حجت قرار نمی‌دهد.

مرحوم آخوند در نقد کلام مرحوم شیخ انصاری می‌فرمایند اگر شما ملازمه عقلی بین حرمت کتمان و وجوب قبول را بپذیرید دیگر طرح این دو ادعای الف و ب قابل قبول نیست زیرا:

اولا: در مباحث قبلی کفایه هم اشاره شده که در حکم عقل اهمال و اجمال وجود ندارد. هر جا اهمال باشد عقل حکمی ندارد چگونه می‌پذیرید عقل حکم به وجوب قبول می‌کند و در کنار آن ادعای اهمال را هم قابل قبول می‌دانید.

ثانیا: حکم عقل تخصیص بردار نیست. وقتی عقل حکم میکند به قبح ظلم دیگر قابل تخصیص نیست و نمی‌توانیم بگوییم در فلان مورد عقلا ظلم هست اما قبیح نیست، حکم عقل استثناء بردار نیست. لذا نمی‌توانید هم ملازمه عقلیه را بپذیرید هم ادعای اختصاص داشتن وجوب قبول به صورت علم را قبول کنید.

به عبارت دیگر طرفین ملازمه باید از حیث اطلاق و تقیید مثل یکدیگر باشند، اگر حرمت کتمان اطلاق دارد باید وجوب قبول هم اطلاق داشته باشد نه اینکه مختص به صورت علم باشد.

نکته سوم: ملازمه صحیح نیست، حرمت کتمان میتواند به خاطر اتمام حجت باشد.

مرحوم آخوند معتقدند این آیه شریفه دلالت بر حجیّت خبر واحد ندارد به این دلیل که اصلا ملازمه عقلی بین حرمت کتمان با وجوب قبول را نمی‌پذیریم. کتمان می‌تواند حرام باشد بدون اینکه قبول واجب باشد زیرا فائده حرمت کتمان منحصر در وجوب قبول نیست بلکه حرمت کتمان می‌تواند به این دلیل باشد که حجت بر مردم تمام شود و پس از عدم کتمان و اعلام چندین نفر، برای مخاطبان قطع حاصل شود.

آیه چهارم: آیه سؤال (فاسئلوا اهل الذکر)

در بررسی آیه سؤال هم سه نکته دارند: 1. تبیین استدلال به آیه. 2. نقد مرحوم آخوند بر استدلال به آیه. 3. نقد مرحوم شیخ انصاری بر استدلال به آیه و اشکال مرحوم آخوند به آن. مرحوم آخوند نهایتا این آیه را دال بر حجت خبر واحد نمی‌دانند.

نکته اول: بیان استدلال: وجوب سؤال ملازمه دارد با وجوب قبول

آیه سؤال چنین است که: "فَاسئَلُوا أهلَ الذِّکرِ إن کُنتُم لا تَعلَمونَ"[17] صیغه امر "فاسئلوا" ظهور در وجوب دارد، وجوب سؤال از اهل ذکر ملازمه دارد با وجوب جواب توسط آنان و وجوب جواب توسط آنان ملازمه دارد با وجوب قبول توسط سؤال کننده.

پس وجوب سؤال ملازمه دارد با وجوب قبول خبر مخبِر و وجوب قبول خبر یعنی اعتبار و حجیّت خبر واحد.

نکته دوم: وجوب سؤال و قبول مربوط به صورت علم است نه ظن

مرحوم آخوند می‌فرمایند طبق آیه، سؤال از اهل ذکر واجب است برای اینکه به علم و یقین برسید. "ان کنتم لاتعلمون". اگر علم ندارید از اهل ذکر و علم سؤال بپرسید نفرموده اگر ظن ندارید از اهل ذکر سؤال کنید که برایتان ظن حاصل شود. پس وجوب سؤال در آیه به تصریح خود آیه مربوط به صورت حصول علم است نه حصول ظن پس شامل خبر واحد نیست.

نکته سوم: اشکال مرحوم شیخ به اسدلال و نقد کلام ایشان

مرحوم شیخ انصاری در نقد استدلال به آیه سؤال برای حجیّت خبر واحد فرموده‌اند اگر هم بپذیریم که آیه دلالت می‌کند بر وجوب قبول پاسخ اهل ذکر، باز هم می‌گوییم این آیه دلالت بر اعتبار و حجیت خبر واحد ندارد زیرا آیه شریفه قبول پاسخ اهل ذکر و اهل علم را واجب قرار داده نه پاسخ و خبر یک راوی ساده که از اهل ذکر و اهل علم نیست. پس این آیه برای استدلال بر حجیّت فتوای مجتهد قابل استناد است نه حجیت خبر واحد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند بسیاری از راویان احادیث اهل بیت علیهم السلام علاوه بر اینکه ناقل معارف بوده‌اند، مصداق اهل ذکر و اهل علم هم بوده‌اند موارد متعددی مثل زرارة بن أعین، محمد بن مسلم، یونس بن عبدالرحمن و بسیاری دیگر که حتی در بعض موارد خود اهل بیت علیهم السلام به آنان توصیه می‌فرمودند إجلس فی مسجد المدینة و أفِتِ الناس فإنّی أحبّ أن أری فی شیعتی مثلک که امام باقر علیه السلام به ابان بن تغلب فرمودند. پس سؤال از اینان سؤال از اهل ذکر و علم است که قبول پاسخ‌شان هم واجب خواهد بود حتی اگر سؤال کننده نه یک راوی عادی بلکه یک راوی اهل ذکر دیگر باشد مثل اینکه صفوان از بزنطی سؤال کند.

حال که قبول جواب اهل ذکر واجب شد دو مورد دیگر هم قطعا مصداق آیه است که قبول جوابشان واجب است:

مورد اول: ظاهر آیه می‌فرماید قبول کلام اهل ذکر در صورتی واجب است که از آنان سؤال پرسیده باشید و آنان جواب دهند در حالی که یقین داریم جایی که اهل ذکر بدون اینکه مورد سؤال واقع شوند خودشان ابتدا به سخن کنند و حکم شرعی را بیان نمایند، باز هم قبول واجب است به دلیل تنقیح مناط. زیرا مناط قبول جواب این است که ناقل کلام اهل بیت است. (تعبیر لعدم الفصل جزما در عبارت به قرینه تعبیر "جزماً" به معنای تنقیح مناط است نه قول به عدم فصل و اجماع مرکب)

مورد دوم: ظاهر آیه می‌فرماید قبول کلام اهل ذکر واجب است اما به تنقیح مناط قطعی می‌گوییم قبول کلام راویانی که نقل روایت می‌کنند و از اهل ذکر و اهل علم نیستند هم واجب است زیرا چه زراره چه یک راوی عادی هر دو از یک منبع نقل می‌کنند و صرفا (بلاتشبیه مثل ضبط صوت) کلام معصوم را برای ما نقل می‌کنند و علمشان سبب دستکاری در کلام معصوم نمی‌شود که گفته شود زراره چون علم دارد می‌تواند در کلام معصوم تصرف کند اما دیگران نمی‌توانند. نتیجه اینکه کلام مرحوم شیخ انصاری مبنی بر اینکه آیه مختص به اهل ذکر است و شامل راویان عادی نمی‌شود قابل قبول نیست اما اشکالی که ما در نکته دوم گفتیم وارد است لذا آیه نمی‌تواند حجیّت خبر واحد را اثبات نماید.

فافهم:

ممکن است گفته شود اشاره به همین نتیجه‌ای دارد که الآن اشاره کردیم یعنی اگر هم بپذیریم آیه دلالت می‌کند بر ملازمه بین وجوب سؤال با وجوب قبول باز هم شامل حجیت خبر واحد نمی‌شود زیرا آیه ناظر به صورت علم است نه ظن.

همچنین ممکن است گفته شود طبق روایات متعدد شیعه و اهل سنت، مقصود از اهل ذکر صرفا اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است نه اهل علم.

آیه پنجم: آیه أُذُن (أذن خیر لکم یؤمن بالله و یؤمن للمؤمنین)

پنجمین و آخرین آیه‌ای که برای حجیّت خبر واحد مورد بررسی قرار می‌گیرد آیه أُذُن است. اینجا هم دو نکته دارند:

نکته اول: تبیین استدلال: مدح حضرت به خاطر قبول کلام مؤمنان

خداوند متعال رسول خاتم صلّی الله علیه و اله و سلم را مدح می‌کند به اینکه ایشان خدا و مؤمنان را تصدیق می‌کنند و کلامشان را قبول می‌نمایند. این آیه به روشنی دلالت می‌کند بر اعتبار خبر ثقه عادل مخصوصا که خدا تعبیر به تصدیق مؤمنان را در کنار تصدیق خودش آورده و فرموده است حضرت هم خدا را تصدیق می‌کند هم مؤمنان را. این تعبیر نشان می‌دهد جایگاه تصدیق مؤمن در تراز تصدیق خدا است.

نکته دوم: نقد استدلال

مرحوم آخوند دو اشکال به استدلال مذکور وارد می‌دانند:

اولا: أُذُن یعنی سریع القطع نه قبول کننده هر قولی حتی قول ظنی

آنچه را خداوند مدح فرموده سریع القطع بودن حضرت است نه اینکه حضرت هر کلامی از هر کسی را تعبّدا و بدون حصول علم و یقین قبول می‌کردند. پس چون حضرت به راحتی از کلام مؤمنین قطع پیدا می‌کردند و بر اساس قطع و یقین‌شان با آنان رفتار می‌کردند و آنها را متهم به دروغگویی نمی‌کردند مورد مدح خداوند قرار گرفته‌اند و این هم ارتباطی به حجیّت خبر ظنی و اعتبار ظن حاصل از خبر دیگران ندارد.

ثانیا: مقصود تصدیق قولی است نه تصدیق عملی با ترتیب آثار

ابتدا توجه به یک مقدمه لازم است:

مقدمه فقهی: تصدیق قولی و عملی

وقتی یک مؤمن یا یک مخبِر خبری بیان می‌کند، تصدیق او دو حالت دارد:

یکم: تصدیق قولی. مثلا شایع شده که زید دروغ گفته است، اما خود او منکر است و می‌گوید من دروغ نگفته‌ام. تصدیق قولی یعنی اینکه کلام او را قبول کنیم و اتهام کذب را متوجه او ندانیم. اینجا هم آبروی مؤمن را حفظ کرده‌ایم هم ضرری به دیگران وارد نشده است. معمولا بزرگان فامیل یا رهبران جامعه در مقابل افراد چنین برخورد بزرگوارانه‌ای دارند. (البته مقصود در غیر از دادگاه و نزاع دو نفر و ارائه بینه و امثال این امور است)

دوم: تصدیق عملی. یعنی ترتیب جمیع الآثار. مثلا یک دو عادل شهادت می‌دهند زید مشروب خورده است، اینجا تصدیق عملی آن دو عادل به این معنا است که بگوید آن دو راست می‌گویند، زید شراب خورده لذا فاسق است و باید توبه کند و مستحق شلّاق است.

در بحث حجیّت خبر واحد مقصود از تصدیق خبر راوی، تصدیق عملی و ترتیب جمیع الآثار است که بر اساس حکم شرعی که مخبِر بیان کرده عمل نماید و الا تصدیق قولی اثر خاصی ندارد الا حفظ آبروی فرد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند مقصود آیه از اینکه حضرت مؤمنین را تصدیق می‌فرموده‌اند تصدیق قولی است نه تصدیق عملی. شاهد بر این ادعا هم شأن نزول آیه شریفه است که فردی پشت سر حضرت سخن‌چینی کرده و گفته بود حضرت فرد زودباوری هستند و وقتی دیگران به ایشان می‌گویند فلانی چنین گفته است همینکه من بروم بگویم نگفته‌ام از من قبول می‌کنند. پس این آیه می‌فرماید حضرت هم کلام این فرد نمّام را تصدیق کرده‌اند هم با قرائت این آیه، إخبار خداوند به نمّامی او را تصدیق کرده‌اند. سپس مرحوم آخوند دو روایت را به عنوان شاهد بر مدعایشان ذکر می‌کنند:

روایت اول: امام کاظم علیه السلام به محمد بن فُضَیل فرمودند گوش و چشم خودت را در مقابل ادعای برادرت تکذیب کند، اگر تو چیزی شنیدی یا دیدی و او گفت چنین نبوده کلام او را قبول کن، حتی اگر پنجاه نفر با قسم خوردن نزد تو شهادت دهند که فردی (مثلا زید) چنین گفته است و خودش ادعا کرد نگفته‌ام کلام آن مؤمن (یعنی زید) را قبول کن.

مقصود از این روایت هم تصدیق قولی است یعنی وقتی چندین نفر آمدند نزد تو و ادعایی مطرح کردند و قسم خوردند تکذیبشان نکن، این هم به نفع آنان است هم ضرری علیه زید ندارد. همینطور کلام زید را هم قبول کن که هم به نفع زید است هم ضرری علیه آنان ندارد. (البته این امور مربوط به غیر دادگاه است) در این روایت روشن است که مقصود تصدیق قولی است و الا اگر تصدیق عمل بود که روشن است امکان ندارد حضرت امر کنند به ترجیح مرجوح بر راجح. معنا ندارد حضرت بفرمایند کلام پنجام مؤمن که بر شهادتشان قسم می‌خورند را کنار بگذار و ادعای یک مؤمن را حتی بدون بیّنه بپذیر.

روایت دوم: جریانی است مربوط به اسماعیل پسر امام صادق علیه السلام که در متن نیامده و مراجعه کنید به وسائل یا پاورقی کتاب. البته در تطبیق عبارت، توضیح داده شد که می‌توانید در صورت تمایل به فایل صوتی این جلسه مراجعه کنید.

فصلٌ فی الأخبار التی ...، ص78

هفتمین فصل از فصول شانزده گانه مبحث حجیّت أمارات و سومین فصل از فصول پنج‌گانه‌ای که در رابطه با حجیّت خبر واحد بحث می‌کنند مربوط به استدلال به روایات بر حجیّت خبر واحد است.

دلیل دوم بر حجیّت خبر واحد: روایات (مرحوم آخوند با تواتر اجمالی می‌پذیرند)

مرحوم آخوند می‌فرمایند به روایات متعددی استناد شده برای اثبات حجیّت خبر واحد که مرحوم شیخ انصاری هم چهار طائفه روایت تصویر می‌فرمودند. لکن استدلال به خبر واحد برای اثبات حجیّت خبر واحد قابل قبول نیست زیرا این روایات تواتر لفظی یا معنوی هم ندارند که با تمسک به تواتر لفظی یا معنوی که قطع آور است، حجیّت خبر واحد ظنی را اثبات کنیم.

بله تواتر اجمالی را در این روایات می‌پذیریم لذا کسانی که مانند ما تواتر اجمالی را قبول داشته باشند می‌توانند معتقد باشند روایات دال بر حجیّت خبر واحد است و الا فلا.

توضیح مطلب این است که علم اجمالی داریم در بین انبوه روایاتی که دال بر حجیّت خبر واحد است بعضی از این روایات از معصوم صادر شده است. بعد پذیرش این تواتر اجمالی می‌‌گوییم مقتضای قبول تواتر اجمالی این است که أخصّها مضمونا یعنی ضیق ترین مضمون را حجت قرار می‌دهند یعنی می‌گویند خبر واحد ثقه عدل امامی اثنی عشری معتبر است. به عبارت دیگر قدر متیقّن از تواتر اجمالی آنجا است که خبر ثقه عدل امامی اثنی عشری باشد.

پس با تواتر اجمالی ثابت کردیم خبر واحد ثقه عدل امامی اثنی عشری حجت است. سپس می‌فرمایند روایاتی هر چند یکی یا دو تا داریم که همه راویانشان ثقه عدل امامی اثنی عشری هستند و مضمونشان این است که خبر واحد ثقه حجت است حتی از غیر امامی و از غیر اثنی عشری.

پس با تواتر اجمالی ثابت شد خبر واحد حجت است و مرحوم آخوند با این بیان دلالت أخبار بر حجیّت خبر واحد را پذیرفتند.

فافهم

مقصود این است که اخبار در صورتی دال بر حجیت خبر واحدند که مبنای تواتر اجمالی را که ابداع کننده‌اش مرحوم آخوند هستند را قبول کنیم و الا روایات دال بر حجیّت خبر واحد نیستند. البته در جلسات گذشته هم اشاره کردیم تواتر اجمالی مورد قبول اصولیان بعد مرحوم آخوند واقع نشده است. البته بعضی مانند مرحوم نائینی مدعی هستند اخبار تواتر معنوی دارند بر حجیّت خبر واحد.

فصلٌ فی الإجماع علی ...، ص79  [18]

هشتمین فصل از فصول شانزده‌گانه مبحث امارات، و چهارمین فصل از فصول مربوط به حجیّت خبر واحد بررسی اجماع در اثبات حجیّت خبر واحد است.

دلیل سوم بر حجیت خبر واحد: اجماع

مرحوم شیخ انصاری در رسائل برای تبیین اجماع و شیوه استدلال به آن در اثبات حجیت خبر واحد شش وجه را بررسی می‌کنند اما مرحوم آخوند چهار وجه را ذکر می‌کنند و البته سه شماره می‌زنند یعنی وجه اول و دوم را در یک شماره مطرح می‌کنند:

وجه اول: اجماع محصّل یا منقول

وجه اول را به دو بیان ذکر می‌کنند یکی اجماع محصّل و دیگری اجماع منقول.

گفته شده با تتبّع و بررسی فتاوای اصحاب از زمان خودمان تا زمان مرحوم شیخ طوسی و به دست آوردن یک اجماع محصّل مبنی بر حجیّت خبر واحد از روی قطع کشف می‌کنیم امام زمان علیه السلام هم راضی به حجیّت خبر واحد بوده‌اند.

یا اینکه با تتبّع و گردآوری اجماعات منقول که در کلمات علماء شیعه ذکر شده است به این قطعیّت می‌رسیم که امام معصوم نیز رأیشان بر حجیّت خبر واحد بوده است.

نقد وجه اول: چنین اجماعی محقق نیست

مرحوم آخوند می‌فرمایند اختلاف نظر بین علماء شیعه نسبت به حجیّت خبر واحد آنقدر زید است که ادعای اجماع یک ادعای غیر قابل قبول است چه اجماع محصّل چه منقول. بعضی از اصحاب فقط خبر ثقه عدل امامی اثنی عشری را معتبر می‌دانند بعضی ثقه عدل امامی بودن را کافی می‌دانند هر چند زیدی یا فطحی یا ناووسی و ... باشد. بعضی ثقه بودن را کافی می‌دانند بعضی اصلا حجیّت خبر واحد را قبول ندارند.

مگر اینکه ادعا شود اصل حجیّت خبر واحد مورد قبول همه است لکن هر کسی یک قیدی اضافه نموده است. باز هم مرحوم آخوند می‌فرمایند چنین کلامی هم قابل اثبات نیست زیرا بعضی اصلا حجیت خبر واحد را قبول ندارند. حتی اگر همه هم اصل حجیت خبر واحد را قبول داشته باشند باز هم با وجود این سطح از اختلافات در جزئیات، کشف رأی معصوم قبل قبول نیست. البته مرحوم آخوند اجماع بر اساس وجه سوم را می‌پذیرند و دلیلی ندارد بر این وجه اول پافشاری کنیم.

وجه دوم: اجماع (سیره) متشرعه

گفته شده تمام علماء اسلام بلکه تمام مسلمین در یادگیری احکام شرعی‌شان به خبر واحد اعتماد می‌کنند و آن را معتبر می‌دانند. لذا مقلّدان اصرار بر یادگیری از مرجع تقلید ندارند بلکه به طلاب و واسطه‌ها اعتماد می‌کنند و از آنان احکامشان را دریافت می‌کنند چنانکه در زمان اهل بیت علیهم السلام هم شیوه متشرعه چنین بوده است. یا مثلا خانم اگر سؤال شرعی از احکام بانوان داشه به همسرش می‌گفته و او از مسأله دان می‌پرسیده و پاسخ را به همسرش منتقل می‌کرده و افراد به این شیوه نقل احکام و خبرهای واحد اعتماد می‌کرده‌اند. سیره متشرعه هم طبق بعض مبانی اصلا نیاز به امضای شارع ندارد و همان عدم الردع کافی است و حتی طبق بعض مبانی نیاز به عدم الردع هم ندارد.

نقد وجه دوم: منشأ عمل متشرعه همان سیره عقلا است

مرحوم آخوند می‌فرمایند:

اولا: همان جواب از وجه اول اینجا جاری است یعنی بین متشرعه هم دیدگاه‌های مختلفی وجود دارد بعضی سریع به خبر واحد اعتماد می‌کنند بعضی به راحتی اعتماد نمی‌کنند بعضی در خصوص امور دینی و شرعی اعتماد نمی‌کنند در هر صورتی اختلافات فراوانی که از نگاه علما و متشرعه وجود دارد نمی‌گذارد رأی معصوم را کشف کنیم.

ثانیا: به احتمال بسیار قوی منشأ این سیره متشرعه، تشرّع و دیانتشان نیست بلکه عاقل بودنشان است زیرا اعتماد به خبر ثقه سیره تمام عقلاء عالم است و متشرعه هم از عقلا هستند لذا نه به جهت نکته خاصی در دیانت بلکه به جهت اینکه از عثلاء هستند سیره عقلا بر اعتماد به خبر واحد است. شاهد بر این ادعا این است که متشرعه در امور غیر دینی هم به خبر واحد عمل می‌کنند. بله اگر عمل متشرعه در اعتماد به خبر واحد فقط مربوط به امور شرعی بود می‌توانستیم بگوییم نگاه شریعت چنین است لکن متشرعه در تمام امورشان چه امور شرعی چه غیر شرعی چنین سیره‌ای دارند. لذا باید به بررسی سیره عقلا بپردازیم.

وجه سوم: اجماع (و سیره عملی) عقلاء

بیان مورد قبول مرحوم آخوند این است که سیره عملی و مستمر عقلا عالم چه موحّدان و معتقدان به ادیان آسمانی چه غیر آنان از هزاران سال قبل تا زمان ما بر این بوده است که به خبر ثقه و فرد راستگو اعتماد می‌کرده‌اند. هیچ پیامبر یا وصی پیامبری هم از این سیره در طول تاریخ منع نکرده است، لذا به وضوح کشف می‌کنیم شارع راضی به این سیره بوده چه در امور شرعی چه در غیر آن.

اشکال: آیات و روایات این سیره را ردع کرده‌اند

مستشکل می‌گوید قبول داریم این سیره بین عقلا وجود دارد لکن شارعر مقابل آن سکوت نکرده بلکه از آن ردع نموده است. آیاتی مثل "لاتقف ما لیس لک به علم" و إّن الظنّ لایغنی من الحق شیئا" و روایات مختلفی داریم که از اعتماد به ظن حاصل از خبر واحد نهی می‌کنند. پس سیره عقلا قابل استناد برای حجیت خبر واحد نیست.

مرحوم آخوند چهار جواب می‌دهند:

جواب اول: آیات مربوط به نهی از عمل به ظن در اصول دین است نه فروع.

مرحوم آخوند در ابتدای بحث از حجیت خبر واحد[19] نیز فرمودند در مباحث دلیل انسداد[20] هم خواهند گفت که این آیات مربوط به تبعیت از ظن در اصول دین (توحید، عدل، نبوت، امامت، معاد) است نه فروع دین و احکام شرعی.

جواب دوم: اطلاق آیات انصراف دارد به ظنی که دلیل بر اعتبارش نداریم

می‌فرمایند اگر بپذیریم که آیات اطلاق دارند و در اصول و فروع دین از عمل به ظن، نهی می‌کنند باز هم می‌گوییم مقصود عمل به ظنّی است که دلیلی بر اعتبارش نداشته باشیم. زیرا این آیات ناظر به ارتکازات عقلائیه است که گفتیم عقلاء پیش فرض ذهنی‌شان این است که ظن حاصل از خبر ثقه یا همان ظن معتبر را قبول دارند پس انصراف باعث می‌شود از همان ابتدا این آیات شامل ظن معتبر نباشند و از ظنی سخن بگویند که دلیل معتبر ندارد.

جواب سوم: قدر متیقن در مقام تخاطب از اطلاق آیات ظن نامعتبر است

می‌فرمایند اگر انصراف در آیه را نپذیرید ادعا می‌کنیم لااقل قدر متیقن در مقام تخاطب وجود دارد. مثلا آیه شریفه "إَنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا" دو بار در قرآن ذکر شده و در هر دو بار در رابطه با شرک مشرکان و استدلال آنان به أدله نامعتبر و ظنون واهی است. پس قدر متیقن در مقام تخاطب اقتضا دارد آیه ناظر به ظن نامعتبر باشد و نهی موجود در آیه شامل ظن معتبر نباشد.

جواب چهارم: رادع دانستن آیات مستلزم دور است

می‌فرمایند اگر این آیات را رادع از سیره عقلا بدانید مستلزم دور است لذا باید بگویید آیات شامل ظن معتبری که به سیره عقلاء ثابت شده نمی‌شوند تا از اشکال دور مصون باشند. توضیح دور:

ـ آیاتی مثل إنّ الظنّ لایغنی من الحقّ شیئا زمانی می‌توانند از عمل به خبر ثقه نهی کنند که سیره عقلاء به عنوان یک دلیل معتبر، خبر ثقه را از تحت آیه خارج نکند و آیه را تخصیص نزند.

ـ سیره عقلاء هم زمانی می‌تواند اعتبار خبر ثقه را ثابت کند که آیات مذکور، عمل به خبر ثقه را منع نکنند.

و هذا دورٌ واضح.

پس مانع بودن آیات از سیره عقلاء (مبنی بر اعتبار خبر ثقه) متوقف است بر عدم تخصیص آیات توسط سیره عقلاء و عدم تخصیص آیات توسط سیره عقلاء متوقف است بر مانع بودن آیات از سیره عقلاء.

لایقال: مستشکل می‌گوید اگر اشکال دور تصویر کنید روشن است که دور دو طرف دارد یک طرف آیات است و یک طرف سیره عقلاء مبنی بر اعتبار خبر ثقه، چرا شما اشکال دور را مضرّ به دلالت آیات می‌دانید بلکه مضر به دلالت سیره بدانید.

توضیح اشکال این است که مستشکل به مرحوم آخوند اشکال می‌کند چرا شما اشکال دور را علیه دلالت آیات جمع‌بندی می‌کنید و نهایتا به سیره عمل می‌کنید و خبر ثقه را معتبر می‌دانید، از این طرف به دور نگاه کنید و بگویید چون سیره عقلا مبتلا به دور است لذا ان را کنار می‌گذاریم و به اطلاق آیات تمسک می‌کنیم و می‌گوییم هر ظنّی حتی ظنّ حاصل از خبر ثقه فاقد اعتبار است.

فإنّه یقال: مرحوم آخوند می‌فرمایند اصل وجود سیره عقلاء مبنی بر اعتبار خبر ثقه، مسلّم است. در شرعیّات هم حاکم به تحقق اطاعت و عصیان، عقل است، سیره عقلای مبتنی بر حکم عقل می‌گوید خبر ثقه معتبر است و می‌تواند ملاک تحقق اطاعت و عصیان (و موافقت یا مخالفت با خبر ثقه) قرار گیرد. حال که سیره عقلا مبنی بر اعتبار خبر ثقه شرعا معتبر است، باید دلیل واضحی اقامه شود که شارع از این سیره منع کرده است. نمی‌دانیم این آیات مانع از سیره عقلا هستند یا نه؟ سیره عقلاء دلالتش تمام است و موظّفیم از سیره عقلا پیروی کنیم. پس اشکال دور خللی به این سیره عقلا وارد نمی‌کند و تنها بر رادعیّت آیات وارد است.

فافهم و تأمل

مرحوم مشکینی از شاگردان مرحوم آخوند می‌فرمایند: لیس إشارة إلى الضعف لأنّه قدّس سرّه قد کان جازما بما فی العبارة فی الدورة الأخیرة من بحثه و قد کنّا نحضرها.

لکن مرحوم آخوند در حاشیه می‌فرمایند هر چند اگر اشکال مستشکل را بپذیریم و بگوییم اشکال دور هم بر رادعیّت آیات از سیره وارد است هم بر استدلال به سیرعه عقلا و به عبارت دیگر هر دو طرف دور را کنار می‌گذاریم اما حجیّت خبر واحد با سیره قابل اثبات است به این بیان که بگوییم قطعا سیره عقلاء بر اعتبار خبر ثقه از زمان حضرت آدم تا نزول این آیات ثابت و یقینی بوده است، شک داریم آیا از جانب شارع و شریعت اسلام ردع از این سیره واقع شده یا نه؟ استصحاب می‌کنیم بقاء اعتبار سیره عقلاء را مبنی بر اعتبار خبر ثقه.

فصلٌ فی الوجوه العقلیّة ...، ص83

مرحوم آخوند در نهمین فصل از فصول شانزده‌گانه مبحث امارات و پنجمین فصل از فصول پنج‌گانه مربوط به حجیّت خبر واحد به بررسی استدلال به دلیل عقل بر حجیّت خبر واحد می‌پردازند.

دلیل چهارم بر حجیت خبر واحد: عقل

مرحوم آخوند سه وجه یا سه بیان در استدلال به عقل برای اثبت حجیّت خبر واحد بررسی و هر سه را نقد می‌کنند:

وجه اول: علم اجمالی به لزوم احتیاط در دائره روایات

ابتدا توجه به دو مقدمه اصولی لازم است:

مقدمه اصولی: جریان اصل در اطراف علم اجمالی

بین اصولیان این بحث مطرح است که آیا در اطراف علم اجمالی، اصل عملی جاری می‌شود یا خیر؟ به مناسبت کلام مرحوم آخوند به دو اصل اشاره می‌کنیم:

ـ أصالة الإشتغال: امکان جریان أصالة الإشتغال یا همان احتیاط همیشه در اطراف علم اجمالی وجود دارد و تا زمانی که احتیاط منجر به عسر و حرج نشود قطعا جریان أصالة الإشتغال در اطراف علم اجمالی هیچ منعی ندارد.

ـ استصحاب: آیا استصحاب در اطراف علم اجمالی جاری می‌شود؟ مثلا دو لیوان آب داریم و یقین داریم قطره خونی داخل یکی از این دو افتاد اما نمی‌دانیم کدامیک، آیا می‌توانیم در یکی از این دو ظرف استصحاب طهارت جاری کنیم و بگوییم تا پنج دقیقه قبل پاک بود الآن هم پاک است؟

نسبت به جریان استصحاب در اطراف علم اجمالی اختلاف است بعضی جایز و بعضی باطل می‌دانند. مرحوم آخوند در امر پنجم از امور هفتگانه مبحث قطع[21] به این مسأله صرفا اشاره کردند در ابتدای دوران بین متباینین هم اشاره خواهند نمود و اصل بحث و استدلال بر آن بعد از تنبیهات استصحاب ذیل عنوان تعارض بین الاستصحابین خواهد آمد.[22]

مقدمه اصولی: علم اجمالی کبیر و صغیر

اگر محدوده و اطراف علم اجمالی دچار تغییر شود می‌توان دو (یا بیشتر از دو) علم اجمالی تصویر کرد. مثال معروفی که مرحوم شیخ انصاری هم در رسائل داشتند این بود که اگر گله گوسنفدی باشد که صد گوسفند دارد پنجاه تا سیاه و پنجاه تا سفید. یقین داریم ده تا از این گوسفندها غصبی هستند، پس یک علم اجمالی کبیر داریم به غصبی بودن ده گوسفند از صد گوسفند موجود. سپس بینه شهادت می‌دهد که گوسفندهای غصبی رنگشان سیاه بوده است، اینجا علم اجمالی کبیر ما منحل می‌شود و علم اجمالی دومی شکل می‌گیرد که یقین داریم ده تا از پنجاه گوسفند سیاه، غصبی هستند. پس دائره علم اجمالی ما ضیق و کوچک شد و باعث شد شک ما نسبت به گوسفندان سفید شک بدوی باشد و علم اجمالی ما به وجود گوسفندهای غصبی در دسته سیاره رنگ، تقویت شود.

مستدل می‌گوید فرض می‌کنیم مجموعه احکام شرعی ما پنج هزار فرع فقهی باشد که در مجموعه آیات و روایات و اجماعات و شهرت‌های فتوائیه و سایر امارات ظنیه وجود دارد. این علم اجمالی کبیر است.

از طرف دیگر وقتی بررسی می‌کنیم می‌بینیم معظم احکام شرعی ما، نه در آیات و اجماعات و شهرت‌ها بلکه در بین روایات مضبوط است. بر همین اساس علم اجمالی کبیر ما منحل می‌شود به علم اجمالی به وجود احکام در مجموعه روایات نه سایر امارات. لذا شک ما نسبت به وجود احکام در سایر أمارات یک شک بدوی خواهد بود. و علم اجمالی ما نسبت به وجود احکام در بین همین روایات تقویت خواهد شد. (در عبارت کتاب تعبیر تبدیل به علم تفصیلی آمده که مقصود همین قوّت یافتن علم اجمالی صغیر است)

حال که منبع استنباط وظائف شرعی ما محدود به مثلا این شصت هزار روایتی شد که در مجامیع حدیثی شیعه وجود دارد، لازمه این علم اجمالی آن است که:

» روایاتی که مثبت حکم هستند مثلا وجوب کفاره در حنث قسم را بیان می‌کنند باید از باب احتیاط به این روایات و أخبار آحاد عمل کنم. پس خبر واحد مثبِت حکم شرعی، حجت است.

» روایاتی که نافی حکم هستند مثلا می‌گویند نماز جمعه در عصر غیبت واجب نیست، در اعتبار و حجیّت و عمل به این روایات دو مبنا است:

مبنای اول: اگر معتقد باشیم اصل عملی در اطراف علم اجمالی جاری می‌شود در صورتی می‌توانیم به روایات نافی حکم عمل کنیم که یک اصل عملی مثبِت حکم شرعی جاری نباشد لذا:

ـ ـ اگر اصالة الإشتغال جاری باشد و حکم کند ظهر جمعه، هم باید نماز ظهر خواند هم نماز جمعه در این صورت روایت نافی حکم را کنار می‌گذاریم.

ـ ـ اگر استصحاب را جاری بدانیم و بگوییم یقین داریم در عصر حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز جمعه واجب بود الآن شک داریم، همان وجوب را استصحاب می‌کنیم، در این صورت هم روایت نافی حکم وجوب جمعه را کنار می‌گذاریم یعنی به این که علم اجمالی داریم روایات نافی حکم شرعی می‌گویند حکم سابق (وجوب جمعه) نقض شده اعتنا نمی‌کنیم یا یک اماره معتبر و یک روایت ناقض وجوب جمعه قائم شده، اعتنا نمی‌کنیم و استصحاب وجوب جمعه جاری می‌کنیم.

مبنای دوم: (و إلا لاختصّ) اگر معتقد باشیم اصل عملی در اطراف علم اجمالی جاری نمی‌شود، عمل به روایات نافی حکم، حجت و معتبر است در صورتی که مخالف احتیاط نباشد و الا اگر مخالف احتیاط باشد، باید به احتیاط عمل کنیم و روایت نافی حکم را کنار بگذاریم.

خلاصه اینکه در وجود علم اجمالی عقل حکم می‌کند به لزوم احتیاط و عمل به روایات مثبت حکم شرعی.

و فیه: أنّه لایکاد ینهض ...، ص84

نقد وجه اول با دو اشکال

دو جواب در نقد وجه اول بیان شده که مرحوم آخوند جواب مرحوم شیخ را نمی‌پذیرند و جواب خودشان را صحیح می‌دانند.

اشکال اول: خبر واحد تبدیل شد به اصالة الإحتیاط نه اماره معتبره

مرحوم آخوند می‌فرمایند نتیجه توضیحات شما این است که خبر واحد را هم شأن أصالة الإحتیاط کردید یعنی خبر واحد دیگر نمی‌تواند دلیل عام یا مطلق را تخصیص یا تقیید بزند، منطوقش نمی‌تواند مقدم بر مفهوم یک آیه قرآنی باشد. در حالی که تمام بحث اصولیان از حجیت خبر واحد این است که اعتبار خبر ثقه به عنوان یک أ»اره ثابت شود که قابلیّت تخصیص عام و تقیید مطلق را داشته باشد و منطوقش بتواند بر مفهوم دلیل دیگر مثل آیه قرآن مقدم شود. اگر شما شأن خبر واحد را هم تراز با اصالة الاحتیاط قرار دهید نهایتش کارکرد یک اصل عملی احتیاط را دارد و "الأصل دلیلٌ حیث لا دلیل".

اشکال دوم: شیخ انصاری: باید احتیاط در تمام أمارات جاری باشد

مرحوم شیخ انصاری در نقد وجه اول فرموده‌اند اگر استدلال مستدل را تمام بدانیم باید بگوییم کلامش در تمام أمارات جاری است نه خصوص روایات زیرا علم اجمالی به وجود احکام بین أمارات (أعم از آیات، روایات، اجماعات و ...) باعث می‌شود نسبت به هر أماره‌ای که مثبت حکم است احتیاط لازم باشد.

نقد اشکال دوم: علم اجمالی کبیر با علم اجمالی صغیر منحل شد

مرحوم آخوند می‌فرمایند اشکال کلام مرحوم شیخ انصاری از توضیحی که برای کلام مستدل دادیم روشن شد زیرا گفتیم علم اجمالی کبیر به وجود احکام بین تمام أمارات منحل شد و صرفا علم اجمالی داریم به وجود احکام بین روایات. پس استدلال مستدل از این جهت صحیح است و شامل غیر روایات از سایر أمارات نمی‌شود.

ثانیها: ما ذکره فی الوافیة ...، ص84  [23]

وجه دوم: اخبار کتب معتمده معتبرند چون عقلاً بدون آنها تکالیف قابل امتثال نیست

مرحوم فاضل تونی در الوافیة فی أصول الفقه با یک استدلال عقلی، خبر ثقه‌ای که دارای سه ویژگی باشد را اثبات می‌کنند:

ویژگی یکم: در کتب اصلی معتمده شیعه مثل کتب أربعة نقل شده باشد.

ویژگی دوم: جمعی از اصحاب به آن روایت عمل کرده و فتوا داده باشند.

ویژگی سوم: هیچ یک از اصحاب با صراحت آن روایت را تضعیف نکرده باشد.

بیان استدلال چنین است که:

ـ از طرفی عقلاً یقین داریم تا قیامت هر مکلفی موظف به انجام تکالیف شرعی است،[24] مخصوصا به ارکان اصلی دین مثل صلاة، زکاة، صوم، حج، احکام معاملات، احکام نکاح و ...

ـ از طرف دیگر همه اجزاء، شرائط و موانع این امور در أخبار آحاد بیان شده به نحوی که اگر صرفا به ایات قرآن اکتفا کنیم و به اخبار آحاد اعتنا نکنیم، عملی که انجام می‌دهیم عقلا هیچ شباهتی به نماز و روزه و حجّی که در اسلام تشریع شده نخواهد داشت.

نتیجه اینکه عمل به خبر ثقه معتبر است تا عقلا انجام تکالیف شرعیه ممکن باشد. این نکته به قدری روشن است که حتی اگر کسی منکر اعتبار عقلی خبر ثقه باشد می‌گوییم انکارش صرفا لقلقه زبان است و الا "قلبه مطمئنٌ بالإیمان"

نقد وجه دوم با سه اشکال

مرحوم آخوند سه جواب در نقد وجه دوم بیان می‌کنند، دو جواب اول از مرحوم شیخ انصاری است که جواب اول را نقد و نسبت به جواب دوم سکوت می‌کنند و جواب سوم هم از خودشان است که بر وجه دوم وارد می‌دانند.

اشکال اول: شیخ انصاری: این استدلال منحصر به اخبار کتب معتمده نیست

مرحوم شیخ انصاری فرموده‌اند استدلال مرحوم فاضل تونی با شرائط سه‌گانه‌ای که در حجیّت خبر واحد مطرح کردند سازگار نیست، اگر ما برای کشف شرائط و موانع تکالیف عقلا مجبوریم خب رواحد را معتبر بدانیم دیگر تفاوتی بین خبر واحد موجود در کتب أربعه با خبر واحد موجود در سایر مجامیع روایی ما وجود ندارد و طبق استدلال ایشان:

ـ یا باید بگوییم احتیاط واجب است لذا باید به هر خبری که شرطیّت یا جزئیّت یک شیء را بیان می‌کند عمل کنیم.

ـ یا باید بگوییم نه همه اخبار بلکه صرفا اخبار دال بر جزئیت و شرطیت یک شیء که ظن به صدورشان داریم معتبر هستند.

در هر صورت تفاوتی ندارد که یک خبر ثقه سه شرط مرحوم فاضل تونی را دارا باشد یا نباشد.

نقد اشکال اول: انحلال علم اجمالی کبیر (همه کتب) به صغیر (کتب معتمده)

مرحوم آخوند در دفاع از مرحوم فاضل تونی می‌فرمایند علم اجمالی ما ابتدا نسبت به اخبار موجود در تمام کتب حدیثی شیعه شکل می‌گیرد اما وقتی دقت می‌کنیم می‌بینیم روایات موجود در کتب اربعه به اندازه رفع نیاز ما و کشف أجزاء، شرائط و موانع واجبات هستند لذا یک علم اجمالی صغیر شکل می‌گیرد که روایات مبیّن اجزاء و شرائط در همین کتب معتمده مثل کتب اربعه هستند و به سایر کتب و مثلا مقداری از اصول أربعمأة که باقی مانده نیازی نداریم. این علم اجمالی صغیر باعث انحلال علم اجمالی کبیر می‌شود و لذا استدلال مرحوم فاضل تونی به درستی حول محور کتب معتمده مطرح خواهد بود.

مگر اینکه این علم اجمالی صغیر مورد قبول نباشد زیرا:

ـ ادعا شود روایات موجود در کتب أربعه کافی نیست و به اخبار موجود در سایر کتب هم نیاز داریم.

ـ یا ادعا شود علم اجمالی داریم روایاتی در سایر کتب هست که مورد نیاز ما است و در کتب اربعه وجود ندارد.

فتأمل

اشاره است به اینکه ادعای علم اجمالی اینگونه نیست که هر کسی مطابق با مدعای خودش یک علم اجمالی مطرح کند. وقتی بحث در استدلال عقلی است باید مقدمات شکل‌گیری علم اجمالی کامل تنقیح و تثبیت شود و یک علم اجمالی واحد تصویر شود و ظاهرا همان علم جمالی کبیر و صغیر که گفتیم بعد از تتبّعات قابل اثبات باشد یعنی ما بیش از نود و پنج درصد فروع فقهی را از همین کتب اربعه به دست می‌آوریم.

اشکال دوم: وجه دوم اعتبار اخبار نافی تکلیف را ثابت نمی‌کند

دومین اشکالی که مرحوم آخوند به وجه دوم ذکر می‌کنند و در قضاوت نسبت به آن سکوت می‌کنند این است که بیان مرحوم فاضل تونی اینگونه بود که ما أجزاء و شرائط تکالیف مثل نماز و روزه را فقط از اخبار آحاد می‌توانیم به دست آوریم و اگر اخبار آخاد معتبر نباشند حقیقت نماز و روزه محقق نخواهد شد.

اشکال این کلام این است که فقط اعتبار اخباری را ثابت می‌کند که جزیئت یا شرطیت را اثبات می‌کنند و شامل روایات نافی حکم مثل روایات بیان کننده موانع صلاة و روزه نمی‌شود.

اشکال سوم: آخوند: خبر واحد تبدیل شد به أصالة الإحتیاط نه أماره معتبره

مرحوم آخوند می‌فرمایند بهترین اشکال به وجه دوم همان اشکالی است که به وجه اول وارد دانستیم مبنی بر اینکه با این استدلال جایگاه خبر واحدی که می‌توانست مخصّص عمومات، مقیّد مطلقات و منطوقش مقدم بر بعض مفهوم‌ها باشد را در حدّ أصالة الإحتیاط تنزّل دادید که نه می‌تواند تخصیص بزند نه تقیید بزند نه بر یک مفهوم مقدم شود. در حالی که اصولیان در بحث حجیّت خبر واحد دنبال اثبات اعتبار خبری هستند که چنین ویژگی‌هایی دارد.

(عبارت لا الحجیّة بحیث ... می‌فرمایند استدلال شما حجیّت خبر واحدی که اگر مثبّت حکم باشد بتواند عمومات و مطلقات را تخصیص و تقیید بزند یا اگر نافی حکم باشد باز هم بتواند در مقابل یک اصل عملی مقدم و مورد عمل باشد را ثابت نمی‌کند)

وجه سوم: وقتی علم به تکالیف ممکن نیست ظن به تکلیف هم معتبر است

مرحوم محمد تقی اصفهانی صاحب هدایة المسترشدین و برادر مرحوم صاحب فصول با بیان عقلی سومی حجیت خبر ثقه را اثبات فرموده‌اند. ایشان می‌فرمایند به حکم عقل تمام مکلفین تا قیامت موظف به انجام تکالیف شرعیه هستند، این تکالیف منحصرا از کتاب و سنت قابل استنباط است، لذا از دو حال خارج نیستیم:

ـ یا متمکن از امتثال تکلیف بر اساس علم به وظیفه شرعی هستیم که باید بر اساس علم عمل کنیم.

ـ یا متمکّن از امتثال تکلیف بر اساس علم نیستیم که غالبا چنین است، در این صورت عقلاً امر دائر است بین اینکه یا به ظن حاصل از خبر واحد ثقه اعتماد کنیم یا با عدم اعتماد به خبر واحد، خود را مکلّف به تکالیف ندانیم.

نتیجه اینکه مجبوریم در بسیاری از موارد که دسترسی به علم و یقین نداریم به استفاده از ظنّ تنزّل کنیم.

(در عبارت وجه سوم آمده: "علی نحو یحصل العلم بالحکم أو ما بحکمه" مقصود از "ما بحکمه" در جواب مرحوم آخوند که می‌فرمایند: "... المتیقن اعتباره بالإضافه" روشن خواهد شد.

نقد وجه سوم با سه اشکال

مرحوم آخوند سه اشکال به استدلال مذکور بیان می‌کنند که اشکال اول و دوم از خودشان است و اشکال سوم کلامی از مرحوم شیخ انصاری است که آن را نمی‌پذیرند.

اشکال اول: با عدم امتثال یقینی، عقلاً نوبت به امتثال اجمالی (احتیاط) می‌رسد نه امتثال ظنی

قبل از بیان اشکال اول یک مقدمه اصولی برگرفته از عبارت مرحوم آخوند بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: مراتب امتثال تکلیف

در امتثال تکلیف چهار رتبه قابل تصویر است که رعایت ترتیب بین این چهار رتبه الزامی است:

رتبه اول: امتثال تفصیلی یا قطعی.

مثل اینکه یقین داریم نماز بر ما واجب است، خواندن نماز یک امتثال تفصیلی است.

رتبه دوم: امتثال اجمالی.

علم اجمالی دارد یا نماز قصر بر او واجب است یا تمام، اینجا امتثال تفصیلی ممکن نیست لذا احتیاط کردن و انجام هر دو را، امتثال اجمالی می‌نامیم.

رتبه سوم: امتثال ظنی.

نمی‌داند در افطار سهوی به جهت اشتباه در وقت غروب قضاء روزه واجب است یا نه؟ یک خبر ظنی می‌گوید قضا واجب است، اینجا امتثال تفصیلی یا اجمالی ممکن نیست لذا نوبت به امتثال ظنّی می‌رسد.

رتبه چهارم: امتثال احتمالی.

به خاطر یک روایت احتمال می‌دهد نماز اول ماه واجب باشد، خواندن نماز اول ماه یک امتثال احتمالی است.

مرحوم آخوند می‌فرمایند کلام صاحب هدایة المسترشدین را بر اساس ترتیب مراتب امتثال، بررسی می‌کنیم:

مرتبه اول امتثال تفصیلی است. طبق کلام ایشان در دو مورد امتثال تفصیلی ممکن است لذا نوبت به امتثال دلیل ظنّی نمی‌رسد:

مورد یکم: وجود خبر متیقّن الإعتبار. مثلا سند تعدادی از روایات اصطلاحا صحیحه أعلائیّة است یعنی تمام مثلا پنج نفر موجود در سلسله سند از راویان بزرگ و فقهاء روات مثل زرارة، محمد بن مسلم، صفوان، بزنطی، ابن ابی عمیر و ... هستند.

در این صورت اگر این نوع روایات تعدادشان زیاد بود و برای استنباط احکام کافی بود فبها اما اگر کافی نبود (که قطعا کافی نیست چون تعدادشان بسیار اندک است) نوبت به مورد دوم می‌رسد.

مورد دوم: وجود خبری که در حکم متیقّن الإعتبار است (مقصود از تعبیر "أو ما بحکمه" که در استدلال وجه سوم بود همین صورت است) یعنی در اضافه و نسبت سنجی با اخبار ضعیف، درجه بالاتری از اعتبار دارند. مثلا سند روایت صحیحه است و تمام راویانش ثقه، عدل، امام، اثنا عشری هستند که در مقایسه با روایاتی مثل حسنه، موثقه یا حتی ضعیف از جایگاه بالاتری از حیث اعتبار برخوردارند.

بعد از مرتبه اول که امتثال تفصیلی و یقینی بود، عقلاً نوبت به مرتبه دوم می‌رسد که امتثال اجمالی است نه امتثال ظنّی و رجوع به أدله ظنیّة که صاحب هدایة المسترشدین گفت. پس از نگاه عقل تا وقتی امتثال اجمالی و احتیاط و عمل به همه روایات و یقین به امتثال تکلیف ممکن است نوبت به دلیل ظنی نمی‌رسد. لذا صاحب هدایة المسترشدین بدون توجه به لزوم امتثال اجملی از نگاه عقل، امتثال ظنّی را مطرح کردند و اشکال کلامشان همین نکته است.

اشکال دوم: علم به وجوب رجوع به سنت داریم نه حاکی سنت

مرحوم آخوند می‌فرمایند همان نکته اولی که ایشان ادعا فرمودند "إنّا نعلم بکننا مکلّفین بلارجوع الی الکتاب و السنة" قابل قبول نیست زیرا آنچه یقینا مکلف به آن هستیم رجوع به کتاب و سنت است نه حاکی سنت، خبری را که نه یقین داریم از معصوم صادر شده و نه یقین داریم که معتبر باشد به چه دلیل می‌گویید واجب است به اینها عمل کنیم؟

اشکال سوم: شیخ انصاری: وجه سوم، یا دلیل انسداد است یا وجه اول و هر دو باطل است

مرحوم شیخ انصاری در اشکال به وجه سوم فرموده‌اند در کلام صاحب هدایة المسترشدین دو احتمال است:

احتمال یکم: احتمال دارد ملاک ایشان در استدلال عقلی بر حجیّت خبر واحد، علم اجمالی به وجود تکالیف واقعیه و عدم تمکّن از علم به معظم این تکالیف باشد.

این احتمال همان دلیل انسداد است زیرا یکی از مقدمات دلیل انسداد همین ادعا است. دلیل انسداد هم مبحث بعدی است که به تفصیل آن را نقد می‌کنیم و انسداد باب علم و علمی را قبول نداریم.

احتمال دوم: احتمال دارد ملاک ایشان در استدلال عقلی بر حجیّت خبر واحد، علم اجمالی به صدور بسیاری از روایات موجود در کتب حدیثی ما باشد.

این احتمال نیز همان وجه اول از وجوه سه‌گانه دلیل عقل است که نقد کردیم.

پس از نگاه مرحوم شیخ انصاری استدلال صاحب هدایة المسترشدین یک دلیل جدید و مستقل نیست بلکه یا همان دلیل انسداد است یا همان وجه اول است و در هر دو صورت باطل می‌باشد.

نقد اشکال سوم: وجه سوم مبتنی بر أخبار و اجماعات یقینی است نه انسداد یا وجه اول

مرحوم آخوند می‌فرمایند اشکال مرحوم شیخ انصاری به صاحب هدایة المسترشدین وارد نیست زیرا از مراجعه به کلام ایشان روشن می‌شود که ادعای علم اجمالی به تکالیف و رجوع به روایات نه مبتنی بر مقدمات انسداد است نه مبتنی بر وجه اول بلکه علم اجمالی به وجود تکالیف و رجوع به کتاب و سنت مبتنی است بر دلالت اخبار قطعی (مثل حدیث ثقلین) و اجماعات قطعیه و یقینیه امامیه[25] که باعث می‌شوند علم اجمالی پیدا کنیم به وجود تکالیف و لزوم رجوع به کتاب و سنت.

پس وجه سوم فقط مبتلا به دو اشکال است و اشکال مرحوم شیخ انصاری به آن وارد نیست.

خلاصه نظریه مرحوم آخوند در مبحث حجیّت خبر واحد

مرحوم آخوند خبر واحد ثقه را حجت می‌دانند به دلیل:

ـ دلالت آیه نبأ به مفهوم شرط بر حجیّت خبر واحد ثقه.

ـ دلالت تواتر اجمالی به دست آمده از مجموعه‌ای از روایات.

ـ دلالت اجماع البته بر اساس تبیین سیره عقلائیه.

دلالت دلیل عقل بر حجیّت خبر واحد را نپذیرفتند.

 

تا اینجا 9 فصل از فصول شانزده‌گانه مبحث أمارات که پنج فصل اخیر آن مربوط به حجیّت خبر واحد بود تمام شد. در مقصد ششم مرحوم آخوند دو مبحث داشتند، مبحث دوم در رابطه با أمارات غیر علمیّة بود. ابتدیا مبحث دوم گفتیم مرحوم آخوند در این مبحث از هفت أماره بحث می‌کنند که عبارت بودند از: حجیّت ظن حاصل از ظواهر که پذیرفتند، حجیت ظن حاصل از قول لغوی، اجماع منقول و شهرت فتوائیه که نپذیرفتند، و پنجمین أمارة هم حجیت ظن حاصل از خبر واحد ثقه بود که پذیرفتند. دو أماره دیگر باقی مانده است:

أماره ششم: حجیّت مطلق ظن، که معروف است به بحث از دلیل انسداد و به دلیل اتمام ترم دوم فرصت ورود به آن نیست.

أماره هفتم: آیا مطلق ظن موجب ترجیح یا وهن یک خبر می‌شود یا خیر، که در امر دوم از مباحث خاتمه انسداد بحث می‌شود و در مباحث تعادل تراجیح هم مورد بررسی قرار می‌گیرد.

با توجه به اتمام زمان ترم دوم فرصتی برای ورود به مبحث انسداد و ادامه بحث نیست.

چند توصیه در پایان سال تحصیلی

چند توصیه در پایان سال تحصیلی:

این آخرین جلسه‌ای است که خدمت عزیزان هستم، نکاتی را با توجه به اتمام سال تحصیلی و مناسبتهای پیش رو در این فرصت کوتاه اشاره می‌کنم:

نکته یکم: طلب حلالیّت از دوستان

شما عمر و وقت خودتان را به گوش دادن توضیحات بنده از مطالب مرحوم آخوند اختصاص دادید، هر چند بنده تلاش کردم وظیفه‌ام را درست و دقیق انجام دهم لکن الإنسان محلّ الخطأ و النسیان، لذا بابت ضعفها از شما تقاضای حلالیّت دارم.

نکته دوم: سالگرد رحلت مرحوم امام

در آستانه سی و ششمین سالگرد رحلت یکی از بزرگمردان تاریخ فقاهت شیعه و علمدار مکتب تشیع در هزاره اخیر حضرت روح الله أعلی الله مقامه الشریف هستیم. فردی که به اعتراف دشمنانش از ابتدای حکومت حاکمان و پادشاهان بر این سرزمین تا کنون تنها حاکم دانشمند، فقیه و فیلسوف، مردمی‌ترین و خیرخواه ترین حاکمان در روزگاران بود و استقبال و بدرغه از او در این کشور، گویاترین سند بر عظمت جهانی این شخصیت است.

ان شاء الله با تلاش خودمان بتوانیم به اندازه سهم خودمان در این مسیر انجام وظیفه کنیم.

نکته سوم: اهمیت مسأله امامت و جریان غدیر

یکی از ضعفهای موجود بین طلاب و محققان نگاه تک بُعدی به بزرگان شیعه است. شخصیتهایی همچون مرحوم شیخ طوسی و مرحوم علامه حلّی که تنها با ابعاد فقهی و اصولی این بزرگان آشنا هستیم و از تخصصشان در سایر علوم به خصوص مسائل علم کلام و به ویژه مباحث امامت غافلیم. با شخصیّت ذو أبعاد و آثار قلمی به جای‌مانده از اینان بیگانه‌ایم. در این زمینه باید توجه خاص داشته باشیم و از تلاشهای علمی این بزرگان در مباحث کلام و امامت بی بهره نباشیم.

مرحوم شیخ طوسی در ابتدای کتاب تلخیص الشافی چنین می‌فرمایند: أما بعد، فانی رأیت أهمّ الأمور و أولاها، و آکد الفرائض و أحراها للمکلف بعد النظر فی طریق معرفة اللّه تعالى و صفاته، و توحیده، و عدله، الاشتغال بالنظر فیما یعود الاخلال به بالضرر على ما حصل له من المعرفة، و یرجع التفریط فیه بالنقض على ما ثبت له من التوحید و العدل، لأنه متى لم یفعل ذلک لم یکن مستکملا لجمیع شرائط التوحید بل یکون مخلا ببعضها. و لا یأمن  مع ذلک من دخول الشبهة فی أدلته و هو الامامة التی لا یتم التکلیف عن دونها، و لا یحسن مع ارتفاعها.

مرحوم علامه حلّی در ابتدای منهاج الکرامه می‌فرمایند: أما بعد، فهذه رسالة شریفة ومقالة لطیفة، اشتملت على أهم المطالب فی أحکام الدین، وأشرف مسائل المسلمین، وهی مسألة الإمامة، التی یحصل بسبب إدراکها نیل درجة الکرامة وهی أحد أرکان الإیمان المستحق بسببه الخلود فی الجنان، والتخلص من غضب الرحمن، فقد قال رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم: " من مات لم ولم یعرف إمام زمانه، مات میتة جاهلیة "

سابقا هم مباحثه کتاب المراجعات، و مباحثه قسمت امامت از کتاب دلائل الصدق مرحوم محمد حسن مظفر برادر مرحوم مظفر صاحب اصول الفقه و مباحثه قستمهایی از کتاب الغدیر را به دوستان توصیه کرده‌ام.

 نکته چهارم: توجه به وظیفه شرعی تبلیغ در دهه محرم

بعد از ایام امتحانات پایان سال حوزه، تبلیغ دهه محرم را داریم که به جرأت می‌توان گفت از واجبات شرعی بر طلبه است که در صورت عدم مانع شرعی موظف به انجام آن و اشتغال به تبلیغ در این ایام است.

بعضی از شخصیتها را که در تاریخ مطالعه می‌کنیم واقعا احساس شرم می‌کند انسان که بعضی در چه فضاهایی و با چه سابقه‌ای تلاشهای مهمی در مسیر حقانیّـ اهل بیت انجام دادند اما بنده طلبه با این همه امکانات و فضای علمی و آموزشی و حضور در عُشّ آل محمد صلی الله علیه و اله و سلم و شهر کریمه اهل بیت علیهم السلام چه می‌کنم.

یکی از عالمان اهل سنت که اوائل قرن هشتم هجری از دنیا رفته است دمیری صاحب کتاب معروف حیاة الحیوان است. سبک‌شناسی این کتاب در نوع خودش جالب است.[26] در اشاره به خلافت معاویة بن یزید بن معاویة (پسر یزید و نوه معاویه) نقل می‌کند او بعد از چند روز از آغاز خلافتش بالای منبر رفت و در حضور مردم خطبه غرّاءی بیان کرد و خودش را از خلافت خلع کرد و ضمن تقبیح جریان سقیفه و جریان کربلا و اشک ریختن بر مصائب اهل بیت علیهم السلام و با وجود مخالفت مادرش و بزرگان بنی امیه از حکومت کناره‌گیری کرد. مهم این قسمت مطلب است که می‌نویسد: " ثم إن بنی أمیة قالوا لمؤدبه عمر المقصوص: أنت علمته هذا و لقنته إیاه، و صددته عن الخلافة، و زینت له حب علی و أولاده، و حملته على ما و سمنا به من الظلم، و حسّنت له البدع، حتى نطق بما نطق، و قال ما قال. فقال: و اللّه ما فعلته، و لکنه مجبول و مطبوع على حبّ علی. فلم یقبلوا منه ذلک، و أخذوه و دفنوه حیّاً حتى مات."[27]

می‌گوید مربی اصلی معاویة بن یزید را حاضر کردند و او را توبیخ و مؤاخذه نمودند که آیا تو محبت علی و اولادش را در دل معاویه بن یزید ایجاد کرده‌ای؟ او پاسخ داد به خدا قسم من چنین نکرده‌ام و محبت علی در ذات او بود. بنی امیه این کلام را نپذیرفتند و از شدت غضب او را زنده بگور کردند.

توجه به عمر و جوانی‌مان داشته باشیم که چگونه صرف می‌کنیم.

نکته پنجم: تابستان کلاس تعطیل است اما درس تعطیل نیست

برنامه‌ای داشته باشید که قسمتهایی از کتب درسی که در طول سال خلاصه نویسی نکرده‌اید را تدارک کنید. خصوصا مباحث کفایه که خلاصه آن تا آخر عمر باید در ذهن ما بماند و راهش مرور همین خلاصه‌ها است.

نکته ششم: لزوم انتخاب استاد درس خارج قبل شروع سال تحصیلی بعد

از اوائل سال تحصیلی خدمتتان این تذکر را بارها تکرار کردم که قبل ورود به مقطع خارج باید استاد و حتی هم مباحثه تان را انتخاب کنید که ان شاء الله از روز اول شروع سال تحصیلی آینده سر کلاسی که از قبل با دید باز انتخاب کرده‌اید حاضر شوید و از همان جلسه اول با یک مباحثه قوی کار را پیش ببرید.

قسمت مهمی از معیارهای انتخاب استاد درس خارج را که ضمن چهار جلسه در خلال سال تحصیلی تبیین کردم به صورت یک فایل پیوسته صوتی به همراه سرفصلهای متنی در وبلاگ بارگذاری کردم که از اینجا می‌توانید ملاحظه کنید. همچنین در جلسه دیگری روش تحصیل در سال اول ورود به مقطع خارج رو توضیح دادم که از اینجا می‌توانید دریافت کنید.

در مظان استجابت دعا به ویژه شب و روز عرفه و عید غدیر به دعای شما بیش از آنچه تصور می‌کنید محتاجم.

 

و آخر دعوانا أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِین

و صلّى الله على سیّدنا محمّد و آله الطاهرین

سید روح الله ذاکری

قم المقدسة

12 خرداد 1404 ـ 6 ذیحجة 1446

Almostafa.blog.ir



[1]. جلسه 57، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 238، چهارشنبه، 1404.02.31.

[2]. مرحوم آخوند در سه مورد از مطالب کفایه به این مسأله اشاره فرمودند که ملاک در اصولی بودن یک مسأله چیست؟

در ابتدای کفایه: ... المسائل عبارة عن جملة من قضایا متشتّتة جمعها اشتراکها فی الدّخل فی الغرض الّذی لأجله دوّن هذا العلم ...

در مبحث صحیح و أعم فرمودند: ثمرة المسألة الأصولیة هی أن تکون نتیجتها واقعة فی طریق استنباط الأحکام الفرعیة.

در مبحث اجتماع امر و نهی فرمودند: حیث کانت نتیجة هذه المسألة مما تقع فی طریق الاستنباط کانت المسألة من المسائل الأُصولیة لا من مبادئها الأحکامیة و لا التصدیقیة و لا من المسائل الکلامیة و لا من المسائل الفرعیة و إن کانت فیها جهاتها

 

 

 

[3]. سوره مبارکه اسراء، آیه 36.

[4]. سوره مبارکه یونس، آیه 36.

[5]. جلسه 58، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 239، شنبه، 1404.03.03.

[6]. سوره مبارکه حجرات، آیه 6.

[7]. جلسه 59، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 240، یکشنبه، 1404.03.04.

[8]. البته جمعی از محققان پس از مرحوم آخوند مثل مرحوم کمپانی و شیخنا الأستاد، آیه نبأ را جمله شرطیه محققة الموضوع می‌دانند.

[9]. البته لغت معتبری مثل معجم مقاییس اللغة می‌گوید: الجیم و الهاء و اللام أصلان: أحدهما خِلاف العِلْمَ، و الآخر الخِفّة و خِلاف الطُّمَأْنِینة.

[10]. جلسه 60، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 241، دوشنبه، 1404.03.05.

[11]. جلسه 60، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 241، دوشنبه، 1404.03.05.

[13]. جلسه 61، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 242، سه‌شنبه، 1404.03.06.

[14]. مورد اول: ابتدای صیغه امر فرمودند: إنه ربما یذکر للصیغة معان قد استعملت فیها و قد عدّ منها الترجّی و التمنّی و التهدید و الإنذار و الإهانة و الاحتقار و التعجیز و التسخیر إلى غیر ذلک و هذا کما ترى ضرورة أنّ الصیغة ما استعملت فی واحد منها بل لم تستعمل إلاّ فی إنشاء الطلب إلاّ أنّ الداعی إلى ذلک کما یکون تارة هو البعث و التحریک نحو المطلوب الواقعی یکون أخرى أحد هذه الأمور ...

مورد دوم: ... على ما عرفت من أنّها أبدا تستعمل فی معانیها الإیقاعیّة لکن بدواع أخر ...

مورد سوم: ... لکن الظاهر أنّ مثل أدوات النداء لم یکن موضوعا لذلک بل للخطاب الإیقاعی الإنشائیّ فالمتکلّم ربما یوقع الخطاب بها تحسّرا و تأسفا و حزنا مثل ...

[15]. جلسه 62، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 243، چهارشنبه، 1404.03.07.

[16]. جلسه 63، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 244، شنبه، 1404.03.10.

[17]. سوره مبارکه نحل، آیه 43؛ سوره مبارکه انبیاء، آیه 7.

[18]. جلسه 64، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 245، یکشنبه، 1404.03.11.

[19]. الجواب أمّا عن الآیات فبأنّ الظاهر منها أو المتیقّن من إطلاقاتها هو اتّباع غیر العلم فی الأصول الاعتقادیّة لا ما یعمّ الفروع الشرعیّة و لو سلم عمومها لها فهی مخصَّصة بالأدلّة الآتیة على اعتبار الأخبار.

[20] . ... و لا لما دلّ على وجوب التفقّه و طلب العلم من الآیات و الروایات ...

[21]. ... إلاّ أنّ الشأن حینئذ فی جواز جریان الأصول فی أطراف العلم الإجمالی مع عدم ترتّب أثر عملیّ علیها مع أنّها أحکام عملیّة ...

[22]. ... فاللازم الأخذ بالاستصحاب السببی نعم لو لم یجر هذا الاستصحاب بوجه لکان الاستصحاب المسبّبی جاریاً فإنّه لا محذور فیه حینئذٍ مع وجود أرکانه و عموم خطابه و إن لم یکن المستصحب فی أحدهما من الآثار للآخر فالأظهر جریانهما فیما لم یلزم منه محذور المخالفة القطعیّة للتکلیف الفعلی المعلوم إجمالاً; لوجود المقتضی إثباتاً و فقد المانع عقلاً ...

[23]. جلسه 65، ترم دوم سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 246، دوشنبه، 1404.03.12.

[24]. بعضی از علوی‌ها در ترکیه و سوریه تارک نماز و روزه و حج هستند و خودشان را مکلف به تکالیف نمی‌دانند با این استدلال که روایت داریم "ضربةُ علیّ یوم الخندق أفضل من عبادة الثقلین" می‌گویند ما محب حضرت هستیم لذا ایشان ثواب همان یک ضربت بر عمرو بن عبدود را در قیامت بین محبّین خودشان تقسیم کنند همه بهشتی خواهیم بود.

[25]. إنّه قد دلّت الأخبار القطعیّة و الإجماع المعلوم من الشیعة على وجوب الرجوع إلى الکتاب و السنّة ... هدایة المسترشدین، ج3، ص373.

[26]. چینش مطالب کتاب بر اساس نام حیوانات است که توضیحات لغوی، ادبی مثل ذکر ضرب المثل و نکات تاریخی و احکام شرعی را گردآوری کرده است. ذیل نام إِوَز به معنای مرغابی می‌گوید: "روى الإمام أحمد فی المناقب، عن الحسین بن کثیر، عن أبیه و کان قد أدرک علیا رضی اللّه تعالى عنه، قال: خرج علی بن أبی طالب رضی اللّه تعالى عنه، إلى صلاة الفجر فإذا إوز یصحن فی وجهه، فطردوهن فقال: دعوهن، فإنهن نوائح، فضربه ابن ملجم، فقلت: یا أمیر المؤمنین خل بیننا و بین مراد فلا تقوم لهم ثاغیة و لا راغیة أبدا، فقال: لا و لکن احبسوا الرجل، فإن أنا مت فاقتلوه، و إن أعش فالجروح قصاص. انتهى.

به مناسبت ذکر خلافت و شهادت مولای ما امیرمؤمنان علیه الصلوة و السلام وارد بررسی خلفا می‌شود که البته ارتباطی به موضوع اصلی کتاب ندارد و ادعا می‌کند که "أحببت أن أذکر هاهنا فائدة غریبة ذکرها المؤرخون، و هو أن کل سادس قائم بأمر الأمة مخلوع" هر خلیفه‌ای که به عدد ششم یعنی مضرب شش رسید مخلوع شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۱۹:۱۳
سید روح الله ذاکری

مرحله اول: بیان 10 مر

می‌فرمایند گفتیم امر به معنای طلب فعل و نهی به معنای طلب ترک است. سؤال این است که یا امکان دارد امر و نهی مولا در یک شیء جمع شود یعنی مولا هم امر به انجام آن شیء کند هم نهی از انجام آن؟ در نگاه اول به این مسأله ممکن است به ذهن برسد که اجتماع ممکن نیست زیرا شارع، مولای حکیم است و محال است که به یک کار در آن واحد هم امر به فعل کند هم نهی از فعل کند؛ لذا باید ببینیم مقصود از مبحث اجتماع دقیقا چیست زیرا بعضی از علماء آن را مجاز و بعضی ممنوع و بعضی قائل به تفصیل شده‌اند که اجتماع امر و نهی عقلا جایز و عرفا ممتنع است.

برای روشن شدن محتوا و ابعاد مبحث "اجتماع الأمر و النهی فی واحدٍ"، ده امر باید ابتدا توضیح داده شود:

امر اول: مقصود از کلمه واحد

می‌فرمایند مقصودمان از "واحد" هر چیزی و هر فعلی است که دارای دو وجه یا مندرج تحت دو عنوان باشد که به جهت یک عنوان مورد نهی قرار گرفته باشد و به جهت عنوان دیگر مورد امر قرار گرفته باشد هر چند یک عنوان کلی باشد که برای افراد زیادی استفاده شود.

مثال: زید زمان اجاره منزلش تمام شده و صاحب خانه راضی به باقیماندن زید در خانه‌اش نیست. حال اگر زید بی اعتنا به این مسأله در خانه باقیمانده و می‌خواهد نماز بخواند، همین افعال حرکات و سکناتی که نامش را نماز می‌گذاریم از این جهت که مثلا وقت نماز ظهر داخل شده امر دارد و از این جهت که در مکان غصبی واقع شده نهی دارد. پس همین حرکات و سکنات که در خارج یک فعل بیشتر نیستند دو عنوان یا دو اسم دارد یکی صلاة و دیگری غصب. چون صلاة است پس "صلّ" دال بر وجوب است و چون غصب است پس "لاتغصب" دال بر نهی و حرمت است.

با این توضیحات روشن می‌شود که اگر یک فعل باشد که دو عنوان متفاوت بر آن صادق باشد اما در خارج و از حیث وجود متفاوت باشند و قابل اجتماع در یک فعل نباشند از محل بحث خارج است.

مثال: سجده فعلی است که یک مفهوم کلی دارد یعنی کُرنش و تواضع، دو عنوان متفاوت پیدا می‌کند یکی سجده لله که امر دارد و دیگری سجده للصنم که نهی دارد، اما در خارج هیچگاه سجده در مقابل بت با سجده در پیشگاه خداوند در یک عمل جمع نمی‌شوند، یعنی نمی‌توان موردی پیدا کرد که پیشانی بر خاک گذاشته باشد هم به عنوان تعظیم الله هم تعظیم صنم.  

نتیجه اینکه مبحث "اجتماع الأمر و النهی فی واحدٍ" مختص به جایی است که یک وجود و فعل واحد در خارج باشد که دو عنوان و دو نام در آن جمع شوند و اگر مثل سجده باشد که سجده لله و للصنم در خارج قابل جمع نیستند از محل بحث خارج خواهد بود. پس روشن شد کلمه "واحد" در عنوان بحث، مواردی که در خارج وحدت ندارند را خارج می‌کند نه مواردی که در خارج وحدت دارند (تحت جنس یا نوع واحد داخل‌اند) مثل حرکات و سکناتی که در خارج یک فعل بیشتر نیستند و هم عنوان صلاة هم عنوان غصب بر آنها صادق است و دقیقا همین حرکات رکوع و سجود در آن واحد هم صلاة است هم غصب است.

الثانی: الفرق بین ...، ص210  [1]

امر دوم: تفاوت مسأله اجتماع با اقتضاء فساد

گفتیم مرحوم آخوند در مبحث نواهی سه فصل دارند، فصل اول معنای ماده و صیغه نهی بود و فصل دوم اجتماع امر و نهی است و فصل سوم این است که آیا نهی مقتضی فساد هست یا نه؟ امر دوم پاسخ به یک سؤال است.

سؤال:

به نظر می‌رسد موضوع در فصل دوم و سوم یکی است، پس چرا تبدیل به دو فصل جداگانه شده است؟

توضیح سؤال این است که در اجتماع امر و نهی گفتیم یک عمل است که همزمان مورد امر و نهی قرار گرفته، در فصل بعدی هم بحث می‌کنیم نمازی که واجب است اگر مورد نهی قرار گرفت، این نهی سبب فساد و بطلان نماز می‌شود یا خیر؟

مثال: اگر مولایی که فرموده: "صلّ" بفرماید: "لاتصلّ فی الحمام" عمل صلاة که امر دارد مورد نهی قرار گرفته است، پس اینجا هم یک عمل است که همزمان امر و نهی دارد.

خلاصه کلام اینکه در هر دو فصل موضوع بحث اجتماع امر و نهی است دیگر چرا به عنوان دو فصل و مبحث جداگانه مورد بحث قرار می‌دهید؟ به عبارت دیگر بهتر بود یک فصل تدوین و از دو حکم بحث می‌شد یکی از اصل جواز اجتماع امر و نهی و دیگری از فساد عملی که انجام شده است نه اینکه دو فصل و دو مبحث جداگانه تدوین شود.

جواب:

مرحوم آخوند می‌فرمایند بین دو مبحث مورد نظر تفاوت است لذا منطقیا باید به صورت جداگانه مورد بررسی قرار بگیرند.

در بیان تفاوت بین دو مبحث مذکور، سه تفاوت را بررسی می‌کنند و فقط تفاوت اول که بیان خودشان است را قبول می‌کنند.

تفاوت اول:

تفاوتی که از نظر مرحوم آخوند صحیح و مورد قبول است نیاز به بیان یک مقدمه دارد:

مقدمه اصولی: وحدت موضوع در بعض مسائل علوم

موضوعاتی وجود دارد که در چند علم یا در مسائل مختلف یک علم مطرح می‌شود اما در هیچکدام بحث تکراری مطرح نمی‌شود زیرا جهت طرح بحث در هر مورد با مورد دیگر متفاوت است.

به عنوان مثال از صیغه امر در علم نحو بحث می‌کنیم که آیا صیغه امر حاضر مبنی است یا معرب؟ در علم صرف بحث می‌کنیم صیغه امر چگونه ساخته می‌شود، در موارد متعددی از علم اصول (13 مورد) بحث می‌کنیم که صیغه امر ظهور در چه معنایی دارد؟ آیا صیغه امر دال بر مره است یا تکرار، دال بر فور است یا تراخی و ... هیچکدام از اینها تکرار نیست زیرا جهت بحث در هر کدام متفاوت است. به این نکته مرحوم آخوند در محل بحث تصریح می‌کنند و در دو مورد دیگر صرفا اشاره‌ای گذرا می‌کنند. یکی در ج1، ص120 (الفرق بین هذه المسأله و مسأله المرّة و التکرار ...) و دیگری در ج2، ص66 (حجیة خبر الواحد)

مرحوم آخوند می‌فرمایند قبول داریم که موضوع بحث در فصل دوم و سوم اجتماع امر و نهی است لکن جهت بحث متفاوت است که باعث تدوین دو فصل جداگانه می‌شود.

در باب اجتماع امر و نهی بحث می‌کنیم آیا ممکن است به عملی که امر تعلق گرفته نهی هم تعلق گیرد یا خیر اما در مسأله اقتضاء، بحث می‌کنیم نهی‌ای که تعلق گرفته آیا دال بر فساد هست یا نه؟

توضیح مطلب این است که در مسأله اجتماع، اگر یک عمل خارجی و یک عنوان بود مثل نماز، همه می‌گویند امکان ندارد همزمان امر و نهی به آن تعلق گیرد، امکان ندارد نماز صبح هم محبوب مولا باشد هم مبغوض مولا، اما مطلب این است که یک عمل خارجی است که دو عنوان دارد یکی عنوان صلاة که محبوب و دیگری عنوان غصب که مبغوض است. باید بحث کنیم آیا امر و نهی همزمان به این عمل خارجی تعلق می‌گیرد یا نه؟ پس از اصل تعلق نهی بحث می‌کنیم.

اما در مسأله اقتضا همه قبول دارند که نهی تعلق گرفته است و شارع فرموده: "لاتصل فی الحمام" اما نمی‌دانیم نهی دال بر فساد نماز است یا نه. اگر مکلف نمازش را در حمام خواند نهی را عصیان کرده اما نمازش صحیح است یا نه؟

به عبارت دیگر در مسأله اجتماع بحث می‌کنیم امر و نهی از عنوان به معنون سرایت می‌کند یا نه؟ و در مسأله اقتضاء بحث می‌کنیم نهی‌ای که به نماز تعلق گرفته آیا موجب فساد هم هست یا نه؟

(نعم لو قیل بالإمتناع) مرحوم آخوند معتقدند اجتماع امر و نهی محال است و در این موارد می‌گوییم امر ساقط است و فقط نهی وجود دارد، زیرا جانب نهی ترجیح دارد، طبق این قول مسأله اجتماع صغری برای مسأله اقتضا قرار می‌گیرد یعنی در مسأله اجتماع ثابت می‌کنیم فقط نهی وجود دارد، حال که نهی ثابت شد در مسأله اقتضا باید بحث کنیم آن نهی دال بر فساد هم هست یا نه؟ پس در مسأله اجتماع ثابت می‌کنیم نماز در دار غصبی فقط نهی دارد، و در مسأله اقتضاء بحث می‌کنیم آن نهی مقتضی فساد هم هست یا نه؟

تفاوت دوم: کلام صاحب فصول

دومین تفاوت کلامی است از مرحوم صاحب فصول که قبل از توضیح کلام ایشان (برای توضیح یک کلمه در عبارت) یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی:  رابطه متعلق امر با متعلق نهی

در مبحث اجتماع امر و نهی رابطه منطقی بین متعلق امر و متعلق نهی به دو صورت ممکن است فرض شود:

یکم: عام و خاص من وجه.

 مثل "صلّ" و "لاتغصب" که صلاة هست غصب نیست، غصب هست صلاة نیست و مورد اجتماعشان که هم صلاة است هم غصب.

دوم: عام و خاص مطلق.

فرض کنیم مولا فرموده: "أکرم الناطق و لاتکرم الشاعر" بین ناطق و شاعر عام و خاص مطلق است چون هر شاعری ناطق است اما تعدادی از ناطق‌ها شاعر نیستند (ناطق دائره بزرگ و شاعر دائره کوچک داخل آن) در موردی که هم ناطق است هم شاعر وجوب اکران ناطق و حرمت اکرام شاعر سبب اجتماع امر و نهی می‌شود.

صاحب فصول فرموده تفاوت بین مسأله اجتماع با مسأله اقتضا این است که:

ـ در باب معاملات که تفاوت روشن است. (یا به این جهت که در معاملات امر وجود ندارد)[2]

ـ در باب عبادات نیز در مسأله اجتماع همیشه با دو طبیعت مختلف مواجه هستیم یکی طبیعت صلاة و یکی طبیعت غصب اما در مسأله اقتضا همیشه با یک طبیعت مواجهیم که مثلا صلاة باشد و فرمود "صلّ" و "لاتصل فی الحمام" پس موضوع در این دو مسأله متفاوت است و به همین دلیل باید در دو فصل جداگانه بحث شود.

نقد کلام صاحب فصول

(فاسدٌ) مرحوم آخوند می‌فرمایند کلام صاحب فصول قابل قبول نیست زیرا تعدد طبیعت و موضوع یا عدم تعدد، سبب تغییر در موضوع نمی‌شود. در مقدمه‌ای که در تفاوت اول ذکر کردیم گفتیم تعدد موضوع باعث تفاوت مسائل نمی‌شود و وحدت موضوع هم باعث تداخل مسائل نمی‌شود.

در باب اوامر، موضوع یک چیز و آن هم صیغه امر است اما این وحدت موضوع سبب نمی‌شود که فقط در یک مسأله از صیغه امر بحث کنیم بلکه در سیزده مسأله از همین یک موضوع از جهات مختلف بحث می‌کنیم.

از طرف دیگر ممکن است موضوع متعدد باشد اما چون جهت بحث یکی است همه آنها را در یک مسأله بررسی کنیم. مثلا وصف، حال[3] و ظرف که هر کدام در ادب عربی یک موضوع است در علم اصول از همه اینها در یک جا آن هم در مفهوم وصف بحث می‌کنیم که آیا قید در کلام مفهوم دارد یا خیر چه این قید وصف باشد چه ظرف و چه حال باشد چون جهت بحث یکی است.

نتیجه اینکه تعدد یا وحدت موضوع سبب تدوین دو فصل و دو مسأله نیست بلکه در مسأله اجتماع بحث از سرایت کردن یا سرایت نکردن حکم از عنوان به معنون است و در مسأله اقتضاء بحث در این است که نهی‌ای که تعلق گرفته آیا علاوه بر حرمت تکلیفی دال بر فساد وضعی هم هست یا خیر؟

و من هنا انقدح ...، ج1، ص211

تفاوت سوم: کلام محقق شیروانی

محقق شیروانی[4] تفاوت بین مسأله اجتماع و مسأله اقتضاء در دلیل دال بر مدعا است به این بیان که بحث در مسأله اجتماع عقلی و در مسأله اقتضاء نقلی و لفظی است.

ـ عقلی بودن بحث از مسأله اجتماع به این جهت است که به دنبال این نکته هستیم که آیا عقلا اجتماع امر و نهی ممکن است؟

ـ لفظی بودن بحث از مسأله اقتضاء به این جهت است که آیا لفظ نهی علاوه بر حرمت تکلیفی دال بر فساد وضعی هم هست؟

نقد تفاوت سوم:

(فإنّ مجرد ذلک) مرحوم آخوند دو جواب و نقد بیان می‌فرمایند:

اولا: اگر اختلاف جهت که ما در تفاوت اول توضیح دادیم ملاحظه نشود، کلام مرحوم شیروانی سبب تفکیک دو مسأله نمی‌شود بلکه یک مسأله با یک تفصیل دو بُعدی خواهد بود.

توضیح مطلب این است که در هر دو مسأله امر و نهی داریم، پس باید عنوان بحث "اجتماع الأمر و النهی" باشد سپس ذیل این مسأله تفصیل داده شود که در بعضی از مصادیق چون دلالت عقلی است حکم خاص به خودش جاری است و در بعضی از مصادیق چون دلالت لفظی است حکم خاص خودش جاری است. پس نهایتا موضوع یکی است و دو حکم یا دو تفصیل در مسأله وجود دارد.

ثانیا: در فصل بعدی و مسأله اقتضاء توضیح خواهیم داد که منشأ اختلاف اصولیان در دلالت نهی بر فساد صرفا الفاظ أدله شرعیه و دلیل للفظی نیست بلکه حکم عقل نیز مطرح است.

الثالث: أنّه حیث ...، ص211  [5]

امر سوم: اجتماع امر و نهی مسأله اصولی است

قبل از بیان امر سوم دو مقدمه بیان می‌کنیم:

مقدمه کلامی فقهی: موضوع علم فقه و کلام

موضوع علم کلام مباحث مبدأ و معاد و افعال الله و ما یجوز علی الباری و ما لایجوز است.

موضوع علم فقه عوارض افعال مکلفان یا همان تکالیف خمسه است.

مقدمه منطقی: أجزاء سه‌گانه علوم

در مباحث منطق گفته می‌شود أجزاء علوم سه تا است: موضوع، مبادی و مسائل هر علم.

موضوع علم اصول أدله أربعه است.

مبادی علم اصول یعنی مقدماتی که برای تبیین مسائل اصولی بکار می‌آید و خودشان از مسائل علم اصول نیستند.

مبادی بر دو قسم است: مبادی تصوریه و تصدیقیه.

مبادی تصوریّة: مقدماتی است که موضوع و محمول مسائل علم اصول را تبیین می‌کنند. مثلا یکی از مسائل علم اصول این است که: "السنّة حجةٌ". مباحثی که برای تبیین معنای سنّت و معنای حجّت مورد بحث قرار می‌گیرد از مبادی تصوریه علم اصول هستند.

مبادی احکامیه: اصطلاحی است که مرحوم آخوند برای آن دسته از مبادی تصوریه به کار می‌برند که موضوع در آن مباحث یک حکم شرعی است. مثال: بحث از معنای وجوب و اینکه وجوب بسیط است یا مرکب؟ بین وجوب و حرمت تضاد هست یا نه، از مبادی احکامیه به شمار می‌آیند.

مبادی تصدیقیه: مقدماتی که ما را ه اثبات یک مسأله اصولی می‌رسانند.

مسائل علم اصول هم مباحثی است که نتیجه آنها در طریق استنباط حکم شرعی قرار می‌گیرد. حجیّت خبر واحد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند مسأله اجتماع امر و نهی از جهات مختلف می‌تواند مورد بحث و بررسی قرار گیرد مثلا:

اگر یک مسأله فقهی باشد باید بحث کنیم نماز در دار غصبی صحیح است یا فاسد.

اگر یک مسأله کلامی باشد باید بحث کنیم آیا خداوند می‌تواند شیء واحد را در آن واحد هم واجب کند هم حرام نماید؟

اگر از مبادی (تصوریه) احکامیه باشد باید بحث کنیم آیا وجوب و حرمت در شیء واحد جمع می‌شوند یا خیر؟

اگر از مبادی تصدیقیه باشد اگر اجتماع ممکن باشد زمینه‌ساز مسأله تعارض خواهد بود و اگر اجتماع ممکن نباشد زمینه‌ساز مسأله تزاحم خواهد بود.

لکن بحث از اجتماع امر و نهی در علم اصول به این جهت است که در طریق استنباط حکم شرعی قرار گیرد و با این نگاه مبحث اجتماع امر و نهی یک مسأله اصولی است. اگر در علم اصول ثابت کنیم اجتماع امر و نهی ممتنع است می‌توانیم استنباط کنیم نماز در دار غصبی باطل است و اگر در علم اصول ثابت کنیم اجتماع امر و نهی ممکن است می‌توانیم استنباط کنیم نماز در دار غصبی صحیح است.

امر چهارم: مسأله اجتماع امر و نهی، عقلی است.

می‌فرمایند از تعبیر "امر" و "نهی" در عنوان بحث ممکن است اینگونه به ذهن بیاید که از امر و نهی‌ای صحبت می‌کنیم که از یک دلیل شرعی لفظی به دست آمده باشد در حالی که تفاوت ندارد امر و وجوب از یک دلیل لفظی مثل آیه یا روایت استفاده شده باشد یا از یک دلیل عقلی مانند اجماع، سیره عقلا یا سیره متشرعه.

پس اگر نهیِ از غصب، به اجماع ثابت شده باشد باز هم بین صلّ و لاتغصب مبحث اجتماع امر و نهی جاری است.

البته قبول داریم تعبیر "امر و نهی" در عنوان بحث این توهم را ایجاد می‌کند که بحث منحصر در أدله لفظیه است اما دلیل انتخاب تعبیر "امر و نهی" این است که غالبا برای فهماندن معنای وجوب و حرمت یا همان طلب فعل و طلب ترک از این دو عنوان استفاده می‌شود.

اشکال:

(و ذهاب البعض) مستشکل می‌گوید حداقل طبق مبنای مرحوم مقدس اردبیلی باید بگوییم بحث اجتماع امر و نهی عقلی نیست بلکه لفظی است زیرا ایشان در کتاب مجمع الفائدة  البرهان که یک کتاب فقهی است در ج2، ص112 در مبحث وضو در مکان غصبی می‌فرمایند اجتماع امر و نهی، عقلا جائز و عرفا ممتنع است. حتما مقصود ایشان از تعبیر به امتناع عرفی این است که عرف با الفاظ سر و کار دارد لذا امتناع را هم از الفاظ به دست آورده است. پس کلام مرحوم آخوند که فرمودند: "أنّ المسألة عقلیّة" صحیح نیست.

جواب:

مرحوم آخوند می‌فرمایند مقصود مرحوم مقدس اردبیلی دلالت لفظیه نیست بلکه ایشان می‌فرمایند نماز در دار غصبی به دقت عقلیه دو حیثیّت دارد، از این حیث که نماز است واجب می‌باشد و از این حیث که غصب است حرام می‌باشد، پس اجتماع امر و نهی چون به دو حیثیّت بازگشت، عقلا مجاز است اما عرف نماز و غصب را در خارج یک عمل واحد می‌بیند می‌گوید محال است این یک عمل واحد هم واجب باشد هم حرام باشد. پس نگاه عرف در امتناع اجتماع به الفاظ نیست بلکه به عمل واحد خارجی است.

(غایة الامر) توجیه دیگری که برای کلام مرحوم مقدس اردبیلی می‌توان مطرح نمود این است که عقل اجتماع را جایز می‌داند اما عرف متشرعه بر اساس دلیل لفظی شرعی معتقدند اجتماع امر و نهی ممتنع است یعنی واقع نشده است. پس جواز یا امتناع اجتماع امر و نهی مربوط به دلیل لفظی نیست بلکه اجتماع عقلا مجاز است اما واقع نشده. پس مقصود ایشان از امتناع عرفی، عدم وقوع اجتماع در أدله شرعیه است نه اینکه مسأله اجتماع یک مسأله لفظی باشد.

 

نکته‌ای در رابطه با عادت

اواخر سال گذشته در دو جلسه نکاتی دربارۀ عادت کردن به تکرار یک رفتار بیان کردم. مسأله عادت هم در بُعد مثبت می‌تواند راهگشا باشد هم در بُعد منفی می‌تواند فرصت سوز باشد. شعر حکیمانه‌ای است که می‌گوید:

الدهر ساومنی فقلتُ له               لابعتُ عمری بالدنیا و ما فیها

ثم اشتراه تدریجا بلا ثمنٍ            تبّت یدا صفقةٍ قد خاب شاریها

روزگار به من پیشنهاد داد عمرم را می‌خرد، من به او گفتم عمر (جوانی و نشاط) خودم را به دنیا و ما فیها نمی‌فروشم.

اما روزگار عمرم را تدریجا گرفت بدون اینکه بهائی به من بپردازد، بریده باد دستی که در معامله، دست فروشنده را خالی می‌گذارد. کنایه از اینکه نهایتا روزگار عمر مرا گرفت اما در مقابل چیزی هم به من ندارد.

تا دیر نشده به گذشته خود فکر کنیم و ببینیم اگر از کرده یا نکرده‌ای پشیمان هستیم، به دنبال عزم راسخی برای جبران در مهلت باقی مانده از عمر باشیم.

الخامس: لایخفی ...، ص212  [6]

امر پنجم: نزاع اجتماع امر و نهی در کدام تقسیمات است؟

در مبحث اوامر گذشت که واجب تقسیماتی دارد از جمله نفسی و غیری، عینی و کفایی، تعیینی و تخییری، ابتدای بحث نواهی هم فرمودند تقسیماتی امر در نهی هم جاری است. پس نهی هم نفسی و غیری، تعیینی و تخییری، عینی و کفایی دارد.

سؤال این است که آیا اجتماع امر و نهی در تمام تقسیمات امر و نهی جاری است یا در بعضی از اقسام؟

در مسأله سه قول است که مرحوم آخوند دو قول را ذکر می‌کنند:

قول اول: (آخوند) در تمام اقسام

مرحوم آخوند معتقدند نزاع اجتماع امر و نهی در تمام اقسام امر و نهی جاری است. پس ممکن است یک واجب تخییری با یک حرام تخییری در یک وجود خارجی جمع شوند و باید در بحث اجتماع امر و نهی انتخاب مبنا داشته باشیم تا به نتیجه برسیم.

مرحوم آخوند سه دلیل ارائه می‌دهند:

دلیل اول: ملاک در تمام اقسام یکسان است

چه کسانی که معتقدند عنوان متعدد است لذا اجماع ضدّین پیش نمی‌آید پس اجتماع امر و نهی مجاز است و چه کسانی که معتقدند معنون واحد است لذا اجتماع ضدین می‌شود پس اجتماع ممتنع است هر دو دسته ملاکشان واحد است یعنی اجتماع ضدّین هم در واجب نفسی مطرح است هم در واجب غیری، هم در تعیینی مطرح است هم در تخییری، هم در عینی هم کفایی.

دلیل دوم: اطلاق لفظ امر و نهی در عنوان بحث

اصولیان عنوان را مطلق آورده‌اند و لفظ امر یا نهی را مقیّد نکرده‌اند به نفسی، تعیینی، عینی بودن پس أعم از غیری، تخییری و کفایی است. همچنین در مقام استدلال بر جواز یا امتناع اجتماع نیز بحث را اختصاص به قسم خاصی نداده‌اند.

دلیل سوم: استدلالها شامل همه تقسیمات می‌شود

دلیل سوم را مرحوم آخوند ذیل نقد قول دوم اشاره می‌کنند و می‌فرمایند: "ما وقع فی البین من النقض و الابرام" استدلال مستدلین چه قائلین به جواز چه قائلین به امتناع تفکیک بین اقسام قائل نشده‌اند.

قول دوم: در نفسی، تعیینی عینی

قائل به قول دوم معتقد است بحث اجتماع امر و نهی در واجب غیری، تخییری، کفایی جاری نیست.

دلیل: انصراف

قبل از بیان دلیل، دو مقدمه بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی اول: منشأ ظهور لفظ در معنا

در مباحث مقدماتی کفایه خواندیم منشأ انسباق یک معنا از لفظ به ذهن شنونده، یا ظهور یک لفظ در یک معنا یا به وضع وضع است یا به اطلاق و مقدمات حکمت. اطلاق هم زمانی جاری است که قرینه بر خلاف نباشد.

مقدمه اصولی دوم: اطلاق صیغه و وجوب عینی، نفسی تعیینی

در موارد متعددی از مباحث قبلی و بعدی کفایه مرحوم آخوند اشاره کردند[7] و اشاره می‌کند که استعمال صیغه امر مثل "صلّ" بدون قرینه، به حکم اطلاق و مقدمات حکمت ظهور دارد در وجوب نفسی، عینی تعیینی.

کسانی که معتقدند نزاع اجتماع امر و نهی فقط در واجب نفسی، تعیینی و عینی جاری است، دلیلشان انصراف است و می‌گویند هر چند لفظ امر و نهی در عنوان بحث و در کلمات اصولیان مطلق آمده اما اطلاق کلامشان انصراف دارد به واجب نفسی، تعیینی عینی.

نقد دلیل قول دوم:

مرحوم آخوند می‌فرمایند انصراف امر به وجوب نفسی، تعیینی، عینی از کجا به دست می‌آید؟

ـ اگر مقصود انصراف ماده امر و نهی به عینی و تعیینی و نفسی است که چنین چیزی واضح البطلان است و احدی حتی قائل به قول دوم هم ادعا نمی‌کند که ماده امر و نهی ظهور در عینیّت، تعیینیّت و نفسیّت داشته باشد.

ـ اگر مقصود انصراف صیغه امر و نهی به عینی تعیینی و نفسی است که منشأ این انصراف وضع واضع نیست زیرا سابق گفتیم صیغه امر وضع نشده برای دلالت بر عینی، تعیینی نفسی. و اگر می‌گویید منشأ انصراف اطلاق و مقدمات حکمت است که اصل این ادعا صحیح و مورد قبول است لکن در بحث اجتماع امر و نهی چون قرینه بر خلاف داریم این اطلاق‌گیری صحیح نیست. دو قرینه بر خلاف وجود دارد:

قرینه یکم: (همان وحدت ملاک در دلیل اول مرحوم آخوند) به همان ملاکی که در امر و نهی نفسی، عینی، تعیینی مسأله اجتماع امر و نهی جاری است به همان ملاک، در امر و نهی غیری، تخییری کفایی نیز جاری است.

قرینه دوم: (همان دلیل سوم مرحوم آخوند) استدلال‌ها و نقض و ابرام‌ها در هر دو (نفسی و غیری و ..) جاری است.

یک مثال برای جریان اجتماع امر و نهی تخییری بیان می‌کنند:

مثال امر تخییری: مولا فرموده: "صلّ أو صم".

مثال نهی تخییری: لاتتصرّف فی دار الغیر أو لاتجالس الأغیار. از تصرّف در خانه دیگران یا مجالست با اغیار نهی فرموده است. اما مکلف در خانه غصبی هم روزه می‌گیرد هم نماز می‌خواند هم با اغیار مجالست می‌کند. (یا مثلا فقط در دار غصبی نماز می‌خواند) اینجا اجتماع امر و نهی است زیرا هم امر تخییری صلّ را اطاعت کرده هم مرتکب تصرف در خانه دیگران شده است.

نتیجه کلام اینکه مرحوم آخوند معتقدند نزاع اجتماع امر و نهی در تمام اقسام امر و نهی از نفسی و غیری، تعیینی و تخییری، عینی و کفایی جاری است.[8]

السادس: أنّه ربما یؤخذ ...، ص213  [9]

امر ششم: نیازی به قید مندوحه نیست

ششمین امر از امور ده‌گانه مرحله اول مبحث اجتماع امر و نهی بررسی قید مندوحه به معنای اختیار است که از اصول فقه مرحوم مظفر با آن آشنا شده‌ایم. قبل از بیان مطلب یک مقدمه بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: تکلیف محال و تکلیف به محال

در مباحث اصولی از جمله بحث اجتماع امر و نهی دو اصطلاح بکار می‌رود: تکلیفِ محال و تکلیفِ به محال:

ـ تکلیفِ محال در بحث از مقام جعل حکم توسط شارع است. مثلا در همین بحث اجتماع امر و نهی دو نگاه است، مرحوم آخوند معتقدند تکلیف عبد از جانب شارع به امر و نهی در آن واحد بر معنون واحد یک تکلیفِ محال است زیرا اجتماع ضدّین است. هر چند دو عنوان صلاة و غصب داریم لکن معنون واحد است و امکان ندارد یک عمل واحد در آنِ واحد هم مبغوض مولا و هم محبوب مولا باشد.

بعضی معتقدند در اینجا چون عنوان متفاوت است لذا اشکالی ندارد شارع امر و نهی داشته باشد، از این جهت که صلاة است امر داشته باشد و از این جهت که غصب است نهی داشته باشد.

ـ تکلیف به محال در مورد بحث از مقام امتثال مکلف است. یعنی شارع می‌تواند حکمی را جعل کند لکن برای مکلف امتثال آن مقدور نیست. مثلا مولا می‌تواند بفرماید عبد بدون وسیله باید ده متر پرواز کند این کار محال است اما از نگاه امتثال مکلف و الا در نفس شارع محذور و ممنوعیتی به وجود نمی‌آورد، اجتماع ضدّین نمی‌شود هر چند خلاف حکمت و حکیم بودن شارع باشد.

پس تکلیفِ محال مربوط به حیطه جعل شارع و تکلیفِ به محال مربوط به حیطه امتثال عبد است. عدلیه معتقدند تکلیف به محال خلاف حکیم بودن شارع است اما اشاعره معتقدند خلاف حکمت هم نیست.

 بعضی از اصولیان از جمله مرحوم صاحب قوانین و مرحوم صاحب فصول و خود مرحوم آخوند در فوائد الأصول، ص153 بحث اجتماع امر ونهی را ناظر به امتثال مکلف مطرح می‌کنند که آیا امتثال امر و نهی در شیء واحد ممکن است یا خیر؟ وقتی نگاه به امتثال مکلف باشد یک قید لازم است مطرح شود آن هم قید مندوحه و اختیار مکلف است. یعنی بحث اجتماع امر و نهی مربوط به جایی است که مکلف مندوحه و اختیار داشته باشد و الا در صورت عدم مندوحه و عدم اختیار مکلف بحثی نیست. مثلا عبد را بالإجبار در یک مکان غصبی زندانی کرده‌اند و در وقت نماز می‌خواهد نماز بخواند، اینجا اگر بحث کنیم از اجتماع امر و نهی تکلیفِ به محال پیش می‌آید زیرا این مکلف نمی‌تواند بیرون رود. پس بحث اجتماع امر و نهی در جایی است که عبد مندوحه و اختیار داشته باشد و سوء انتخاب مکلف باعث اجتماع امر و نهی شده است.

در اینجا مرحوم آخوند از کلام فوائدشان عدول کرده و می‌فرمایند بحث اجتماع مربوط به امتثال عبد نیست بلکه مربوط به جعل شارع است که آیا شارع می‌تواند دو حکم ضدین را بر یک معنون خارجی حمل نماید یا خیر؟ که بعضی می‌گویند چنین کاری تکلیف محال است و اجتماع امر و نهی محال است و بعضی می‌گوید چون دو عنوان است جایز است.

پس بحث اجتماع به امتثال عبد کاری ندارد. بله اگر در مسأله‌ای امتثال عبد هم مطرح شود طبیعتا عبد در مقام امتثال باید اختیار، عقل و بلوغ را دارا باشد. نتیجه اینکه نیازی به قید مندوحه در عنوان بحث اجتماع امر و نهی نداریم.

السابع: أنّه ربما یتوهّم ...، ص214  [10]

امر هفتم: آیا بین مسأله اجتماع با مسأله تعلق امر و نهی به طبیعت یا فرد ارتباط است؟

قبل تبیین کلام مرحوم آخوند یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: تعلق امر و نهی به طبیعت نه فرد

ذیل مباحث اوامر[11] در کفایه خواندیم که: "الحق أن الأوامر و النواهی تکون متعلقة بالطبائع دون الأفراد و لایخفى أن المراد أن متعلق الطلب فی الأوامر هو صرف الإیجاد کما أن متعلقه فی النواهی هو محض الترک و متعلقهما هو نفس الطبیعة المحدودة بحدود و المقیدة بقیود تکون بها موافقة للغرض و المقصود ..."

مرحوم آخوند فرمودند اوامر و نواهی به طبیعت تعلق می‌گیرد و خصوصیات فردیه دخالت ندارند در مقابل ایشان بعضی معتقد بودند امر و نهی به خصوصیات فردیه تعلق می‌گیرد.

سؤالی که در این امر پاسخ داده می‌شود این است که آیا بین مسأله اجتماع امر و نهی با مسأله تعلق اوامر و نواهی به طبیعت یا فرد، ارتباطی وجود دارد؟

در پاسخ به این سؤال دو قول مطرح است مرحوم آخوند معتقدند ارتباطی وجود ندارد اما ابتدا کلام قائلین به ارتباط را نقد می‌کنند.

قول اول: ارتباط وجود دارد

قائلین به وجود ارتباط بین دو مسأله مذکور دو بیان دارند که مرحوم آخوند هر دو بیان را جداگانه نقل و مشترکا نقد می‌کنند:

بیان اول:

(تارة أنّ النزاع) گفته شده انتخاب مبنا در مسأله اجتماع وابسته است به انتخاب مبنا در مسأله تعلق امر و نهی به طبایع یا افراد. به این بیان که:

ـ اگر معتقد باشیم امر به طبیعت تعلق می‌گیرد در بحث اجتماع اختلاف خواهد بود:

بعضی ممکن است بگویند طبیعت صلاة دو حکم پیدا کرده یکی امر و دیگری نهی لذا اجتماع جایز است.

بعضی ممکن است بگویند دو حکم به یک طبیعت تعلق نمی‌گیرد لذا اجتماع امر و نهی در طبیعت جایز نیست.

ـ اگر معتقد باشیم امر به فرد تعلق می‌گیرد در بحث اجتماع بدون هیچ اختلافی همه باید معتقد باشند اجتماع محال است زیرا متعلق طلب مولا اگر فرد و یک وجود جزئی شخصی خارجی (همین رکوع و سجده) باشد محال است که هم متعلق امر قرار گیرد هم متعلق نهی.

بیان دوم:

(و أخری أنّ القول) ارتباط آن دو مسأله به اینگونه است که:

ـ اگر معتقد باشیم امر و نهی به طبیعت تعلق می‌گیرد، بدون هیچ اختلافی اجتماع امر و نهی جایز است زیرا متعلق امر، طبیعت صلاة و متعلق نهی، طبیعت غصب است پس وقتی متعلق امر و نهی متفاوت است، اجتماع امر و نهی در دو متعلق مجاز است.

ـ اگر معتقد باشیم امر و نهی به فرد تعلق می‌گیرد باید اجتماع امر و نهی هم محال شمرده شود چون متعلق امر و نهی در خارج یک فرد جزئی شخصی است که قابلیّت قبول دو حکم متضاد را ندارد.

(تفاوت دو بیان در این است که بیان اول می‌گوید در تعلق امر به طبیعت نزاع است اما بیان دوم می‌گوید نزاع نیست)

نقد قول اول:

(و أنت خبیر بفساد) مرحوم آخوند معتقدند ارتباطی بین دو بحث مذکور وجود ندارد و در هر کدام جداگانه باید مبنا اتخاذ کنیم.

توضیح مطلب این است که در مسأله اجتماع امر و نهی دو نکته مورد قبول همه اصولیان است:

الف: در باب اجتماع امر و نهی یک معنون و وجود خارجی بیشتر نداریم. مثل حرکاتی است که هم صلاة است هم غصب است.

ب: در باب اجتماع امر و نهی دو عنوان، دو وجه یا دو حیثیّت وجود دارد مثل صلاة و غصب.

در مسأله اجتماع امر و نهی بحث این است که آیا تعدّد عنوان، موجب تعدّد معنون می‌شود یا خیر؟

ـ اگر بگوییم تعدد عنوان باعث تعدد معنون می‌شود و گویا دو معنون داریم که در خارج یکی هستند، در این صورت اجتماع جایز است چون امر به چیزی (مثل عنوان صلاة) و نهی به چیز دیگر (مثل عنوان غصب) تعلق گرفته است. دیگر تفاوت ندارد که این دو معنون که در خارج یک وجود واحد دارند، دو طبیعت جداگانه باشند یا هر کدام فرد و مصداقی برای طبیعت خودشان باشند.

ـ (و إلا لما کان) اگر بگوییم تعدد عنوان باعث تعدد معنون نمی‌شود و در واقع یک معنون واحد بیشتر نداریم، در این صورت اجتماع امر و نهی بر یک معنون و یک وجود خارجیِ واحد محال است و دیگر تفاوت ندارد که معنون دو طبیعت باشد یا دو فرد از دو طبیعت.

نتیجه اینکه اختلاف در مسأله اجتماع امر و نهی وابسته به اختلاف در تعدد معنون است به این بیان که:

ـ اگر معنون را متعدد بدانیم، اجتماع امر و نهی جایز خواهد بود چه حکم به طبیعت تعلق بگیرد چه به فرد.

ـ اگر معنون را متعدد ندانیم، اجتماع امر و نهی جایز نیست چه حکم به طبیعت تعلق بگیرد چه به فرد.

(فکما أنّ) پس چنانکه دو عنوان صلاتیّت و غصبیّت دو طبیعت متفاوت هستند و اشکالی ندارد که هر طبیعت حکم وجوب و حرمت خودش را داشته باشد همچنین وجود خارجی معنون (مثل انجام حرکات نماز مانند سجده) از آن جهت که فردی از افراد عنوان صلاة به حساب می‌آید می‌تواند واجب باشد و از آن جهت که فردی از افراد عنوان غصب به شمار می‌آید می‌تواند حرام باشد.

الثامن: أنّه لایکاد ...، ص215  [12]

امر هشتم: تفاوت مسأله اجتماع با تعارض

برای توضیح هشتمین امر از امور ده‌گانه مقدمات بحث اجتماع امر و نهی توجه به یک مقدمه لازم است:

مقدمه اصولی: تفاوت تعارض و تزاحم

تنافی بین دو حکم به دو صورت می‌تواند واقع شود، یکی تعارض و دیگری تزاحم. با معنای این دو اصطلاح از سابق در اصول فقه به بعد آشنا شده‌ایم.

ـ تعارض، تنافی در مقام جعل است.

یعنی متعارضین دو دلیلی هستند که امکان صدور و جعل هر دو از شارع وجود ندارد.

ـ در تعارض لزوما یک دلیل صادق و یک دلیل کاذب است.

یعنی هر چند در ظاهر هر دو دلیل صحیح السند هستند اما یقین داریم یکی از آنها از شارع صادر نشده و کاذب است. مثل صلّ الجمعة فی عصر الغیبة و لاتصلّ الجمعة فی عصر الغیبة. یقین داریم یکی از این دو دلیل کذب است.

ـ راه حلّ تعارض:

در مبحث پایانی رسائل مرحوم شیخ انصاری خوانده‌ایم راه حلّ تعارض رجوع به مرجّحات سندی یا دلالی است زیرا فرض این است که سند هر دو روایت مورد اعتماد و صحیح است. اصولیان معقدند اگر هیچ کدام ترجیح سندی یا دلالی بر دیگری نداشت حکم به تخییر می‌کنیم.

ـ تزاحم، تنافی در مقام امتثال مکلّف است.

متزاحمین دو دلیلی هستند که همزمان قابلیّت جعل و قانون‌گذاری توسط شارع را دارا هستند لکن مکلف نمی‌تواند هر دو دلیل و دستور را امتثال کند. مثل: صلّ و أنقذ الغریق. مکلف نمی‌تواند در آن واحد هر دو را امتثال کند.

ـ در تزاحم هر دو دلیل صادق هستند.

ـ راه حل تزاحم:

در باب تزاحم رجوع به مرجّحات سندی و دلالی مطرح نیست بلکه باید بین دو دلیل به صورت أهم و مهم تفکیک کرد و أهم را امتثال نمود و مثلا با ترک نماز (مهم) جان یک مؤمن را نجات داد (أهم).

مراجعه کنید به فوائد الأصول مرحوم نائینی، ج1، ص317 ذیل مبحث دلالت نهی بر فساد با عنوان المقام الأوّل فی الفرق بین التّزاحم و التّعارض.

سؤال اصلی که در امر هشتم به دنبال پاسخ آن هستیم این است که مسأله اجتماع امر و نهی (مثل صلّ و لاتغصب) از مصادیق باب تعارض است که برای علاج و رفع تعارض به احکام باب تعارض مراجعه کنیم یا از مصادیق باب تزاحم است که احکام مخصوص تزاحم را جاری کنیم یا باب اجتماع امر و نهی است که نمازگزار در دار غصبی هم مطیع باشد هم عاصی؟

به جهت اهمیّت رسیدن به پاسخ صحیح در این رابطه، مرحوم آخوند در این امر هشتم، سپس در امر نهم و نهایتا در تنبیه دوم از تنبیهات اجتماع امر و نهی به بررسی تفصیلی این مطلب می‌پردازند.

در پاسخ به سؤال مذکور، در دو مقام بحث می‌کنند:

مقام اول: مقام ثبوت

در مقام ثبوت و فرض، می‌خواهیم بررسی کنیم تنافی دلیلین تعارض است یا تزاحم. لذا می‌فرمایند موردی که محل اجتماع امر و نهی است سه فرض و حالت دارد:

فرض اول: در مورد اجتماع، دلیلین ملاک دارند (باب اجتماع)

(اذا کان فی کل واحد) فرض می‌کنیم یقین داریم در مورد اجتماع، هم وجوب صلاة ملاک و مصلحت دارد هم حرمت غصب ملاک و مفسده دارد، (چگونگی حصول یقین در مباحث بعدی اشاره می‌شود) در این فرض:

ـ قائلین به جواز اجتماع می‌گویند فعل واحد (همان معنون واحد یا حرکات و سکناتی که هم صلاة است هم غصب) هم محکوم به وجوب است هم محکوم به حرمت. یعنی وقتی در مکان غصبی نماز خواند هم تکلیف نمازش را انجام داده و وجوب ساقط شده است هم به جهت ارتکاب حرام، عقاب خواهد شد. (توضیح بیشتر در ادامه خواهد آمد)

ـ قائلین به امتناع می‌گویند اینجا باب تزاحم است که هرچند هر دو حکم ملاک دارند لکن مکلف نمی‌تواند همزمان هر دو را امتثال کند لذا باید بررسی کنیم و حکمی که ملاکش قوی‌تر است را پیدا و عمل نماییم. ممکن است بعضی جانب امر را أقوی بدانند یا جانب نهی را اقوی بدانند و نهی را امتثال کنند یا هر دو حکم را مساوی دانسته و به حکم ثالث مثلا اباحه عمل کنند.

فرض دوم: یک حکم غیر معیّن ملاک دارد (باب تعارض)

(أما إذا لم یکن) فرض می‌کنیم یقین داریم فقط یکی از دو حکم صلّ و لاتغصب، ملاک دارد اما نمی‌دانیم کدام یک.

طبق توضیحاتی که در مقدمه مطرح کردیم اینجا باب اجتماع امر و نهی یا باب تزاحم نیست بلکه باب تعارض است.

فرض سوم: هیچکدام از دلیلین ملاک ندارند.

(أو حکمٍ آخر غیرهما) فرض می‌کنیم یقین داریم هیچکدام از دو حکم (صلّ و لاتغصب) در مورد اجتماع، ملاک و قابلیّت تحقق ندارند بلکه باید دلیل و حکم دیگری برای مکلف پیدا کنیم. این فرض نه مصداق باب اجتماع امر و نهی است، نه مصداق تعارض و نه مصداق تزاحم بلکه باید به دنبال حکم دیگری بگردیم.

این سه فرض صرفا در مقام ثبوت و واقع و بررسی فروض مسأله بود اما در مقام اثبات و عمل خارجی مکلف هم سه حالت و سه فرض وجود دارد که در ادامه توضیح می‌دهند.

اما بحسب مقام الدلالة و الإثبات ...، ص189

مقام دوم: مقام اثبات

مرحوم آخوند می‌فرمایند در مقام اثبات و دلالت هم سه حالت برای دو دلیل متنافی قابل بررسی است:

حالت اول: یکی از دو روایت ملاک دارد (تعارض)

اگر یقین داریم تنها یکی از این دو روایتِ متنافی ملاک دارد و امکان ندارد هر دو دارای ملاک و مطلوب شارع باشند در این صورت طبق توضیحات قبلی مسأله از باب تعارض است و باید مرجّحات باب تعارض را پیاده‌سازی کنیم و اگر هیچ کدام بر دیگری ترجیح ندارد نوبت به تخییر می‌رسد.

حالت دوم: احتمال ملاک در هر دو دلیل

اگر احتمال می‌دهیم هر دو دلیل دارای ملاک و قابل جعل و تقنین از سوی شارع باشند مسأله از باب تزاحم است و به هر کدام أقوی و أهم بود عمل می‌کنیم. مثل اینکه یک روایت می‌فرماید جاهِد فی سبیل الله و روایت دیگر می‌فرماید لاتأکل و لاتشرب فی نهار شهر رمضان، اگر این امر و نهی نسبت به یک روز جمع شد یعنی هم جهاد لازم است هم ماه مبارک رمضان است و با روزه نمی‌تواند به امر جهاد عمل کند، در این صورت باید به موردی که ملاک و مصلحت یا مفسده‌اش أقوی و أهم است عمل نماییم که در این مثال جهاد است.

حالت سوم: هر دو روایت ملاک دارد. (تزاحم)

ابتدا به یک مقدمه اصولی دقت کنید:

مقدمه اصولی: حکم اقتضائی و فعلی

با توجه به مراتب و مراحلی که برای جعل و تقنین یک حکم شرعی توسط شارع و عمل نمودن مکلفان تصویر می‌شود دو اصطلاح داریم با عنوان حکم اقتضائی و حکم فعلی.

حکم اقتضائی یعنی حکمی که هنوز توسط شارع جعل نشده و صرفا در حدّ مفسده و مصلحت است مثل اینکه فروش مشروب مفسده دارد و نجات یک انسان مصلحت دارد.

حکم فعلی یعنی حکمی که از مرحله اقتضا عبور کرده و انشاء و جعل شده و به مکلفان اعلام شده است.

اگر بین حکم اقتضائی و فعلی تنافی واقع شود، حکم فعلی مقدم است.

حالت سوم این است که یقین داریم هر دو روایت ملاک حکم از مصلحت یا مفسده را دارا هستند و می‌توانند متعلق حکم شرعی قرار گیرند، یعنی هر دو روایت صادق هستند، در این حالت ابتدا باید مرجّحات باب تزاحم را جاری نموده و روایت اقوی و مورد أهم را أخذ کنیم و با کمک قرینه، یک روایت را حمل کنیم بر حکم فعلی و آن را مقدم کنیم و روایت دیگر را حمل کنیم بر حکم اقتضائی و کنار بگذاریم. پس مسأله اجتماع امر و نهی در این فرض می‌شود از باب تزاحم. (این قسمت مربوط به عبارت "لو لم یوفّق بینهما" است که در وسط پاراگراف است)

( این قسمت مربوط به اول پاراگراف "نعم لو کان" است) اما اگر تشخیص حکم فعلی یا مورد أهم و أقوی یا به عبارت دیگر حمل یک روایت بر حکم اقتضائی ممکن نشد مسأله مصداق بحث تعارض است که باید مرجّحات باب تعارض و احکام آن را جاری نمود. اینکه چگونه وجود یا عدم ملاک را تشخیص دهیم ذیل امر بعدی یعنی امر نهم می‌آید و در تنبیه دومِ پایان بحث اجتماع امر و نهی، بحث تکمیل خواهد شد.

التاسع: إنّه قد عرفت ...، ص216  [13]

امر نهم: شیوه تشخیص وجود ملاک در دلیلین

در امر هشتم راه‌کار شناخت تعارض از تزاحم و اجتماع امر و نهی مسأله تشخیص ملاک و مناط داشتن یک روایت یا یک حکم بود، در امر نهم به این سؤال پاسخ می‌دهند که راه تشخیص وجود یا عدم ملاک (مصلحت یا مفسده) در یک حکم چیست؟

به عبارت دیگر چگونه می‌توان تشخیص دارد دلیلین هر دو ملاک دارند یا یکی یا هیچکدام؟

مرحوم آخوند می‌فرماید دو راه وجود دارد:

طریق اول: دلیل خاص غیر از دو روایت متنافی داریم

اگر دلیل خاص مثل اجماع یا حکم عقل یا روایت داشتیم که بگوید هم فعل صلاة مصلحت دارد هم فعل غصب مفسده دارد، پس هر دو فعل در محل اجتماعشان همچنان دارای ملاک هستند، در این صورت که دلیل خاص دال بر وجود ملاک است مسأله از باب اجتماع امر و نهی است و قوانین باب تزاحم جاری است.

طریق دوم: دلیل خاص نداریم

اگر دلیل خاصی که وجود ملاک در دلیلین را بیان کند نداشته باشیم مثل اینکه فرض می‌کنیم دلیلی نداریم که بگوید حکم وجوب صلاة و حرمت غصب دارای ملاک و مصلحت و مفسده است، مسأله دو حالت دارد:

حالت اول: دلیلین حکم اقتضائی را بیان می‌کنند (تزاحم)

مثلا یک دلیل صرفا می‌گوید: "فی الصلاة مصلحةٌ" و دلیل دیگر می‌گوید: "فی الغصب مفسدةٌ" یعنی دلیلین صرفا از اقتضای ملاک سخن می‌گویند، در این حالت روشن است که اطلاق این دو دلیل دلالت می‌کند حتی در مورد اجتماع صلاة و غصب هم ملاک و مناط مصلحت و مفسده وجود دارد. بنابراین این حالت از اجتماع امر و نهی مصداق باب تزاحم است.

حالت دوم: دلیلین حکم فعلی را بیان می‌کنند:

مثلا یک دلیل می‌گوید: "صلّ" یعنی الآن بالفعل موظف به اقامه نماز هستی و دلیل دیگری می‌گوید: "لاتغصب" یعنی الآن بالفعل موظف به ترک غصب هستی، اینجا:

ـ اگر اجتماع امر و نهی را جایز بدانیم فردی که در خانه غصبی نماز می‌خواند عملا هم دستور "صلّ" را اطاعت کرده و تکلیفش ساقط شده هم تکلیف "لاتغصب" را ترک و معصیت کرده است.

مگر اینکه علم اجمالی داشته باشیم یکی از دلیلین کاذب است که در این صورت هر چند اجتماع امر و نهی هم جایز باشد اما چون علم اجمالی به کذب أحد الدلیلین داریم معنایش این است که فقط یکی از دلیلین ملاک دارد و چون نمی‌دانیم کدام دلیل است مسأله از باب تعارض خواهد بود و احکام متعارضین جاری است.

ـ اگر اجتماع امر و نهی را ممتنع بدانیم (مثل مرحوم آخوند) معنایش این است که در واقع یک مناط بیشتر وجود ندارد یا وجوب ملاک دارد یا حرمت، چون جمع وجوب و حرمت ممتنع است. پس در حالت دوم که فرض این است که دلیلین حکم فعلی را بیان می‌کنند و اجتماع امر و نهی هم ممتنع است، باید بگوییم اطلاق دلیلین تنافی دارند و نهایتا یکی از دلیلین می‌تواند بیان کننده حکم فعلی باشد. اطلاق دلیل "صلّ" می‌گوید نماز واجب است چه در مکان غصبی باشد چه در مکان مباح، دلیل "لاتغصب" می‌گوید غصب حرام است چه در قالب و افعال صلاة باشد چه غیر صلاة. پس دلیل صلاة می‌گوید در هر صورت نماز بخوان و دلیل غصب می‌گوید در هر صورت غصب نکن.

اطلاق هر دلیل، دیگری را نفی می‌کند یا به جهت وجود مانع یا به جهت عدم اقتضاء.

وجود مانع به این بیان است که:

"صلّ" می‌گوید نماز بخوان و من در مورد اجتماع، مانع مفسده داشتن غصب هستم.

"لاتغصب" می‌گوید غصب نکن و من در مورد اجتماع، مانع مصلحت داشتن نماز هستم.

عدم اقتضا به این بیان است که:

"صلّ" می‌گوید نماز بخوان و در مورد اجتماع، اصلا غصب کردن مفسده ندارد.

"لاتغصب" می‌گوید غصب نکن و در مورد اجتماع، اصلا انجام نماز مصلحت ندارد.

خلاصه کلام اینکه هر کدام از دو دلیل، امتثال دیگری را نفی می‌کند. در اینجا:

الف: ابتداءً بررسی می‌کنیم اگر دلالت یکی أظهر از دیگری بود یعنی یکی ظاهر و دیگری أظهر بود، دلیل اظهر را حمل بر حکم فعلی و دلیل ظاهر را حمل بر حکم اقتضائی می‌کنیم و به اظهر عمل می‌کنیم.

ب: اگر دلالت هر دو ظاهر و مساوی بود می‌شود باب تعارض و باید راه حلّ تعارض که بررسی مرجّحات است إعمال شود و دلیل ظاهر دارای مرجّح مورد عمل قرار گیرد.

(فتلخّص) مرحوم آخوند می‌فرمایند خلاصه مطلب این است که:

ـ هر جا دلیل داشتیم هر دو حکم مناط و مقتضی را دارا هستند، از باب اجتماع امر و نهی خواهد بود.

ـ هر جا دلیل نداشتیم هر دو حکم مناط را دارا هستند بلکه اجمالا می‌دانستیم فقط یک حکم مناط دارد و صادق است از باب تعارض خواهد بود.

مرحوم آخوند این بحث را در تنبیه دوم از مرحله سوم بحث اجتماع امر و نهی تکمیل و تتمیم می‌فرمایند با این عبارت که: "الأمر الثانی: قد مرّ فی بعض المقدمات ..."

العاشر: أنّه لا اشکال ...، ص217  [14]

امر دهم: ثمره نزاع در اجتماع امر و نهی

در آخرین امر از امور ده‌گانه مرحله اول به بحث از ثمره مسأله اجتماع امر و نهی می‌پردازند که اگر ما اجتماع امر و نهی را جایز یا ممتنع بدانیم چه ثمره‌ای در فقه و مقام فتوا دارد؟ قبل توضیح مطلب به سه مقدمه اشاره می‌کنیم:

مقدمه اصولی اول: ارکان عبادیّت یک عمل

عبادی بودن یک عمل به سه رکن وابسته است، به عبارت دیگر هر عمل دارای این سه رکن را عمل عبادی می‌نامیم:

الف: امکان قصد قربت. عملی عبادی است که قابلیّت تقرّب به خداوند متعال در آن وجود داشته باشد. پس ظلم به یتیم با قصد قربت بی معنا است زیرا با عمل مبغوض مولا نمی‌توان به مولا تقرّب جُست.

ب: مکلّف متمکّن از انجام قصد قربت باشد به عبارت دیگر مانعی از قصد قربت نباشد.

ج: انجام عمل در خارج با قصد قربت.

مقدمه اصولی دوم: مصلحت اندک کنار مفسده ملزمه

وجوبِ یک عمل در شریعت نشان دهنده وجود مصلحت ملزمه و حرمت یک عمل نشان از مفسده ملزمه دارد. البته ممکن است یک عملِ حرام در کنار مفسده ملزمه، دارای مصلحت اندکی هم باشد مثل شرب خمر که قرآن می‌فرماید منفعتی هم دارد اما مفسده‌اش بسیار مهمتر است.

مقدمه اصولی سوم: قصد امتثال امر و قصد محبوبیت

در مبحث واجب تعبدی و توصّلی اشاره شد که به نظر مرحوم آخوند در عبادات مکلف می‌تواند به جای قصد امتثال امر، عملش را با قصد محبوبیّت یا به قصد وجود ملاک و مصلحت در عمل انجام دهد. اما مرحوم صاحب جواهر می‌فرمودند فقط قصد امتثال امر لازم است. (این مقدمه برای احتمال دوم ذیل دیدگاه سوم است عبارت مع أنه یمکن ان یقال ص218)

در تبیین ثمره بحث اجتماع امر و نهی می‌فرمایند نسبت به حکم نماز مصلِّی در مکان غصبی چند دیدگاه است:

دیدگاه اول: جواز اجتماع امر و نهی: هم مطیع هم عاصی

اگر اجتماع امر و نهی جایز شمرده شود فرد مذکور، هم مطیع است (به خاطر اقامه نماز) هم عاصی (به خاطر غصب). مثل کسی که در نماز به قصد ریبه به اجنبیه نگاه کند.

دیدگاه دوم: امتناع اجتماع و ترجیح امر، مطیع غیر عاصی

اگر اجتماع امر و نهی ممتنع و ترجیح با جانب امر باشد، نمازگزار در مکان غصبی فقط مطیع است چون اصلا نهی از غصب متوجه این نمازگزار نبوده است.

دیدگاه سوم: امتناع اجتماع و ترجیح نهی

 اگر اجتماع امر و نهی ممتنع و ترجیح با جانب نهی باشد، مسأله دو صورت دارد:

صورت یکم: انجام امر توصّلی با وجود نهی، مسقِط امر و عاصی.

مثل "طهِّر ثوبک للصلاة" و "لاتغصب ماء الغیر" آب ملک دیگران را بدون اجازه تصرف نکن. با تطهیر لباس دستور تطهیر امتثال و ساقط شده و نیازی به إعادة تطهیر نیست اما به جهت ارتکاب غصب، عاصی است. (قائل به جواز اجتماع با ترجیح جانب امر، در این صورت فرد را مطیع غیر عاصی می‌داند)

صورت دوم: اجتماع امر تعبّدی با وجود نهی

مثل "صلّ" و "لاتغصب" در این صورت سه حالت فرض می‌شود:

حالت یکم: علم به غصب داشته، عاصی غیر مطیع

(مع الالتفات) مکلفی که با علم به غصب و حرمت آن در مکان غصبی نماز خوانده، فقط عاصی است و گویا نماز نخوانده زیرا نماز، عبادت و نیازمند قصد قربت است و زمانی که مکلف علم دارد نمازش در مکان غصبی است و نماز او منطبق بر غصب کردن است، دیگر قصد قربت از مکلف محقق نمی‌شود زیرا با عمل مبغوض شارع نمی‌توان به او تقرّب جُست.

حالت دوم: جاهل مقصّر به حکم یا موضوع غصب، عاصی غیر مطیع

(أو بدونه تقصیرا) نمازگزار نمی‌دانسته این مکان غصبی است یا می‌دانسته اما حکم حرمت را نمی‌دانسته و جاهل مقصّر است (یعنی می‌توانست حکم شرعی‌اش را یاد بگیرد اما کوتاهی نمود) اینجا هم فقط عاصی است و نمازش باطل است زیرا در یادگیری حکم شرعی مبتلابه‌اش کوتاهی نموده لذا هرچند نمازش را با قصد قربت خوانده است اما در واقع قصد قربت محقق نمی‌شود زیرا با عمل مبغوض شارع نمی‌توان به او تقرّب جُست بنابراین نمازی که خوانده هم مسقط تکلیف نیست هم بخاطر غصب عاصی است.

و أما إذا لم یلتفت إلیها ...، ص218  [15]

حالت سوم: جاهل قاصر به حکم یا موضوع، نمازش صحیح و مسقط وظیفه است

در این حالت که اجتماع امر تعبدی و نهی را ممتنع بدانیم و جانب نهی را ترجیح دهیم معتقدین به این دیدگاه نماز مکلف در دار غصبی با جهل قصوری را صحیح می‌دانند (جاهل قاصر یا جهل قصوری به این معنا است که چون دسترسی به عالم دین نداشته نمی‌داند مثلا غصب شرعا حرام است یا حرمت را می‌داند اما پرس و جو کرده و به دروغ گفته‌اند این مکان غصبی نیست با اینکه در واقع غصبی است)

دلیل صحت نمازش این است که اصل نماز قطعا دارای مصلحت و حُسن است پس قابلیت تقرب به وسیله آن وجود دارد، مکلف هم تمکّن از قصد قربت داشته زیرا جاهل به حرمت و مبغضویّت بوده است، قصد قربت را هم انجام داده، پس باید بگوییم وظیفه‌اش را انجام داده و همین نماز در دار غصبی در حالت محل بحث (حالت سوم) مسقِط وظیفه است چون غرض مولا محقق شده و نماز به عنوان یک عمل عبادی با شرائطش انجام شده است.

آیا امتثال امر مولا بر این عمل صادق است؟

هر چند نماز درحالت مذکور صحیح و مسقط وظیفه مکلف است و نیاز به إعاده ندارد اما امتثال امر هم بر آن صادق است؟

احتمال اول: صادق نیست

(و إن لم یکن امتثالا له) می‌فرمایند باید ببینیم احکام تابع مصلحت و مفسده واقعی هستند یا علمی چون دو مبناست:

مبنای اول: اگر احکام تابع مصلحت و مفسده واقعی باشند به این نماز در دار غصبی امثال امر مولا گفته نمی‌شود. زیرا اینکه مکلف علم به غصب یا حکم حرمت نداشته دلیل نمی‌شود که عملش مفسده نداشته باشد. پس در مبنای ترجیح جانب نهی می‌گوییم عملش امر نداشته مصلحت واقعیه نداشته لذا قصد امتثال امر هم محقق نشده است.

مبنای دوم: اگر احکام تابع مصلحت و مفسده یا همان حسن و قبح فعلی و ظاهری باشند که مکلف تصور می‌کرده غصب نیست و صرفا امر به نماز دارد، پس چون مکلف در ظاهر علم داشته به حُسن نمازی که خوانده، عملش حَسن و دارای مصلحت و دارای امر بوده پس امتثال امر صادق است. (عبارت "لکونهما تابعین لما علم منهما" مربوط به مبنای دوم است)

در احتمال اول می‌خواهند بفرمایند مبنای اول صحیح است لذا امتثال امر محقق نشده است.

خلاصه اینکه نماز مکلف چون دارای ملاک عبادیّت عمل بوده، مسقط وظیفه و محصِّل غرض مولا است اما امتثال امر نیست.

احتمال دوم: صادق است

(مع أنّه یمکن أن یقال) مرحوم آخوند می‌خواهند بفرمایند اگر مبنای اول را هم قبول کنیم احتمال دارد بگوییم امتثال امر صادق است به این بیان که (در مبحث امر به شیء مقتضی نهی از ضد هست یا نه اثبات کردیم اگر امر به نماز با امر به ازاله نجاست از مسجد تضاد پیدا کرد، ازاله نجاست أهمّ است لذا امر به نماز را کنار می‌زند، هرچند در این حالت نماز امر ندارد اما بالأخره یکی از افراد صلاة است، اگر فرد ازاله نجاست را ترک کرد و نماز خواند، عقل می‌گوید این نماز که مانعی به نام ازاله نجاست از مسجد داشت با نمازی که این مانع را ندارد فرق نمی‌کند پس اگر ازاله را ترک کرد و نماز خواند باز هم عقل می‌گوید امتثال امر کرده و طبیعت صلاة را محقق ساخته است) در ما نحن فیه مکلف جاهل قاصر است و از مفسده غصب خبر ندارد، لذا نمازی که در مکان غصبی خوانده است هر چند به خاطر مانعی به نام غصب، امر نداشته اما عقل می‌گوید این نماز منطبق است بر آنچه شارع می‌خواسته لذا مکلف می‌تواند این نماز را به قصد امتثال امر بخواند و اگر مکلف قصد امتثال امر کرد حتی طبق مبنای مرحوم صاحب جواهر هم که می‌گفتند قصد محبوبیت یا مطلوبیّت کافی نیست و باید به قصد امتثال امر باشد، نماز صحیح است و به قصد امتثال امر انجام شده است. (سومین مقدمه‌ای که جلسه قبل بیان شد برای این احتمال دوم بود)

(و بالجمله) خلاصه کلام اینکه مکلف جاهل قاصر که جهل به حکم حرمت غصب یا جهل به موضوع غصب بودن دارد، و در مکان غصبی با قصد قربت نماز می‌خواند اصل نمازش صحیح و مسقط وظیفه است اما نسبت به اینکه بر این عمل امتثال امر صدق می‌کند یا نه گفتیم دو مبنا است طبق مبنای اول امتثال امر نبود چون امری نبود و فقط نماز صحیح و مسقط وظیفه بود و طبق مبنای دوم علاوه بر مسقطیّت، امتثال امر هم بود.

و قد انقدح بذلک الفرق ...، ص219  [16]

بیان سه نکته:

در پایان امر دهم سه نکته بیان می‌کنند و مطالب مرحله اول و امور ده‌گانه آن به اتمام می‌رسد:

نکته اول: یکی از تفاوت‌های تعارض و اجتماع امر و نهی

مرحوم آخوند در امر دهم فرمودند اگر معتقد باشیم اجتماع امر و نهی ممتنع است و ترجیح با جانب نهی است و نمازگزار در مکان غصبی جاهل قاصر باشد، اگر به امر عمل کند و نماز بخواند، نمازش صحیح است چون ملاک دارد اما در مورد تعارض امر با نهی و ترجیح جانب نهی اگر به امر عمل کند نمازش صحیح نیست مثل اینکه "صلّ الجمعة فی زمن الغیبة" با "لاتصلّ الجمعة فی زمن الغیبة" تعارض کنند و دلیل نهی دارای مرجح باشد در این صورت اگر مکلف نماز جمعه بخواند به هیچ وجه صحیح نیست زیرا "صلّ الجمعة" و خواندن نماز جمعه اصلا ملاک ندارد. چون توضیح دادیم در تعارض فقط یک دلیل ملاک دارد و زمانی که نهی را ترجیح دهیم معنایش این است که دلیل امر اصلا ملاک ندارد.

 نکته دوم: ترتب ثواب بر اقامه صلاة

( و من هنا) مرحوم آخوند می‌فرمایند با توضیحاتی که دادیم در مورد جاهل قاصر که گفتیم نمازش صحیح است، ثواب هم بر نماز خواندنش مترتب است نه صرفا به جهت اعتقاد به صحت نماز و انقیاد در برابر مطلوب شارع بلکه به جهت اینکه عملش اطاعت و امتثال امر به شمار می‌رود لذا دارای ثواب است.

نکته سوم: وجه حکم قائلین به امتناع اجتماع، به صحت صلاة

(و قد ظهر) می‌فرمایند با توضیحاتی که در امر دهم ذیل جاهل قاصر دادیم روشن شد چرا اکثر فقها با وجود اینکه قائل به امتناع اجتماع هستند و جانب تحریم را مقدم می‌دارند و امتثال امر را بدون عذر باطل می‌شمارند حکم می‌کنند امتثال امر برای ناسی و جاهل قاصر صحیح و مسقط وظیفه است. (وجه‌اش دارای ملاک بودن امر و واجد بودن ملاکات سه‌گانه عمل عبادی بود.)



[1]. جلسه 3 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 123، سه‌شنبه، 1403.06.27.

[2]. مرحوم مشکینی در الحاشیة علی الکفایة، ج1، ص235: و الظاهر أنّ وجه الظهور کون المعاملات لا یتعلّق بها الأوامر حتّى تتحقّق مسألة الاجتماع و فیه أنّ المراد منها المعنى الأعمّ فتشمل الواجب التوصّلی مع أنّه قد یتعلّق الأمر بالمعاملة بالمعنى الأخصّ أیضا.

[3]. اَلحالُ وَصفٌ، فَضلَةٌ، مُنتَصِبُ،   مُفهِمُ فیِ حَالِ کَفَردَاً أَذهَبُ (شرح ابن عقیل، ج1، ص620).

[4]. در رابطه با شخصیت مرحوم میرزا محمد شیروانی مطالعه کنید. البته بعضی به مرحوم صاحب قوانین هم نسبت داده‌اند.

[5]. جلسه 4 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 124، چهارشنبه، 1403.06.28.

[6]. جلسه 5 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 125، یکشنبه، 1403.07.01.

[7]. مورد اول: المبحث السادس قضیة إطلاق الصیغة کون الوجوب نفسیا تعینیا عینیا لکون کل واحد مما یقابلها یکون فیه تقیید الوجوب و تضیق دائرته فإذا کان فی مقام البیان و لم ینصب قرینة علیه فالحکمة تقتضی کونه مطلقا وجب هناک شیء آخر أو لا أتى بشیء آخر أو لا أتى به آخر أو لا کما هو واضح لا یخفى .

مورد دوم: و منها: تقسیمه الی النفسی و الغیری و حیث کان طلب شیء و ایجابه ....

مورد سوم: انتهای مبحث نفسی و غیری: حکم التردّد بین النفسیّة و الغیریّة ثمّ إنّه لا إشکال فیما إذا علم بأحد القسمین. و أمّا إذا شکّ فی واجب أنّه نفسیّ أو غیریّ‌، فالتحقیق أنّ الهیئة و إن کانت موضوعة لما یعمّهما إلاّ أنّ إطلاقها یقتضی کونه نفسیّا، فإنّه لو کان شرطا لغیره لوجب التنبیه علیه على المتکلّم الحکیم.

مورد چهارم: (قبل از انتهای مقصد پنجم و قبل شروع در بحث مجمل و مبیّن) فالحکمة فی إطلاق صیغة الأمر تقتضی أن یکون المراد خصوص الوجوب التعیینی العینی النفسی فإن إرادة غیره تحتاج إلى مزید بیان و لا معنى لإرادة الشیاع فیه ف‍ لا محیص عن الحمل علیه فیما إذا کان بصدد البیان.

[8]. قول سوم در مسأله از مرحوم خوئی در محاضراتٌ فی علم الاصول، ج4، ص186 است که می‌فرمایند نزاع در تمام اقسام جاری است الا در واجب تخییری.

[9]. جلسه 6 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 126، دوشنبه، 1403.07.02.

[10]. جلسه 7 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 127، سه‌شنبه، 1403.07.03.

[11]. کفایة الأصول، ج1، ص193. (چاپ مجمع الفکر)

[12]. جلسه 8 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 128، شنبه، 1403.07.07. (چهارشنبه حوزه‌های علمیه کشور در اعتراض به جنایات رژیم اشغالگر قدس در جنوب لبنان تعطیل بود.)

[13]. جلسه 9 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 129، دوشنبه، 1403.07.09. (از یکشنبه تا سه شنبه  به مناسبت شهادت علمدار مقاومت در عصر حاضر، مبارز خستگی ناپذیر شهید حجة الإسلام و المسلمین سید حسن نصر الله، دروس حوزه تعطیل است و به جهت عقب نیافتادن بحث در این تعطیلات، دو جلسه مجازی بحث را ارائه می‌دهم، امید که مورد استفاده دوستان قرار گیرد و در اولین جلسه حضوری، نکاتی در رابطه با این مصیبت بزرگ و غم جانکاه اشاره خواهم کرد.)

[14]. جلسه 10 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 130، سه‌شنبه، 1403.07.10. (به صورت مجازی)

[15]. جلسه 11 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 131، چهارشنبه، 1403.07.11. (به صورت مجازی)

[16]. جلسه 12 سال تحصیلی 1403-1404، مسلسل 132، شنبه، 1403.07.14.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۱۹:۰۳
سید روح الله ذاکری

دریافت فایل جزوه

جزوه تشریحی کتاب کفایه الاصول مرحوم آخوند خراسانی از ابتدای کتاب تا اواخر مقصد ششم (أمارات) (تا ابتدای مبحث دلیل انسداد)

فهرست مختصر محتوای جزوه:
چهار نکته ضروری در تعلّم کفایة الأصول
مقدمه: بیان سیزده امر
مقصد اول: اوامر
مقصد دوم: نواهی
مقصد سوم: مفاهیم
مقصد چهارم: عام و خاص (بحث نشد)
مقصد پنجم: مطلق و مقیّد
مقصد ششم: أمارات
چند توصیه در پایان سال تحصیلی
معیارهای انتخاب استاد درس خارج
روش تحصیل در سال اول مقطع خارج
فهرست اجمالی
فهرست نکات مناسبتی
فهرست 368 مقدمه مطرح شده در تبیین مطالب
فهرست تفصیلی (عناوین، منعکس کننده دیدگاه مرحوم آخوند است)

کانال ایتا:
https://eitaa.com/almostafa

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۰۴ ، ۱۶:۵۴
سید روح الله ذاکری

در پایان بحث کفایه چهارشنبه، 18 مهرماه 1403 به دو نکته در رابطه با عنوان "همّت" اشاره کردم:

یکی اصل تلاش، تحمل رنج و کمیّت آن و نمونه ای از رنج و ساده‌زیستی مرحوم شهید صدر قبل و بعد ازدواج اشاره شد.

و دیگری کیفیّت و در مسیر صحیح تلاش کردن، و نمونه‌ای از فراگیری کفایة الأصول توسط ایزوتسو  و اقدام او به ترجمه کفایه بیان شد.

دریافت مستندات و فایل صوتی در ادامه مطلب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۰۳ ، ۱۸:۲۳
سید روح الله ذاکری

جلسه 39 (چهارشنبه، 1402.09.01)                                     بسمه تعالی         

الثانی عشر: استعمال ...، ص56

امر دوازدهم: استعمال لفظ در اکثر از معنا

دوازدهمین امر از امور سیزده‌گانه مقدمه کفایه مربوط به استعمال لفظ در بیشتر از یک معنا است. مبحثی که تطبیقات فقهی متعددی دارد.

مرحوم آخوند دو مطلب را در این امر بررسی می‌فرمایند: 1. اقوال و أدله. 2. پاسخ از شبهه‌ای نسبت به روایات "أنّ للقرآن بطونا".

قبل از ورود به مباحث کتاب یک مقدمه ادبی اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه ادبی اصولی: اقسام استعمال لفظ در اکثر از معنا

مرحوم صاحب فصول[1] چهار صورت برای استعمال لفظ در اکثر از معنا تصویر می‌کنند و می‌فرمایند فقط یکی از اینها محل بحث ما است که در اینجا به سه صورت اشاره می‌کنم:

صورت اول: استعمال لفظ در قدر جامع از معانی مختلفش.

بگوید جئنی بعینٍ و مقصودش مسمّای به لفظ عین باشد (آنچه به لفظ عین نام‌گذاری شده است). یعنی لفظ عین در یک معنای کلی (مسمّای به لفظ عین) که شامل تمام معانی عین می‌شود استعمال شده است. این صورت هیچ اشکالی ندارد زیرا در واقع یک لفظ در یک معنا بیشتر استعمال نشده است.

صورت دوم: استعمال یک لفظ در چند معنا به نحو بدلیّت.

یعنی لفظ عین را استفاده کرده به صورت غیر معیّن که اگر بر یک معنا تطبیق نکرد بر معنای دیگر تطبیق کند. این صورت نیز اشکالی ندارد چرا که بالأخره یک لفظ در یک معنا استعمال شده است.

صورت سوم: استعمال لفظ در بیشتر از یک معنا به همان صورت که اگر این لفظ یک معنا داشت در آن معنا استعمال می‌شد، یعنی به صورت استقلالی، لفظ عین را استعمال کند و اراده کند که شامل دزد، چشمه، طلا و ... بشود.

محل بحث در این امر، صورت سوم است که آیا چنین استعمالی ممکن است یا خیر؟

مطلب اول: بررسی اقوال و أدله

در مسأله اقوال مختلفی است از جمله اینکه[2] استعمال لفظ در اکثر از یک معنا: 1. عقلا محال است. 2. لغتا و عرفا محال است.3. جایز است اما در مفرد مجازاً و در تثنیه و جمع حقیقتاً. 4. در کلام مثبت جایز نیست و در کلام منفی جایز است به صورت معنای حقیقی.[3] 5. جایز است مطلقا.[4] مرحوم آخوند سه قول ابتدایی را بررسی می‌کنند.

البته دقت شود که مقصود ما از این بحث استعمال لفظ در دو معنا در آن واحد و استعمال واحد است نه چند استعمال زیرا روشن است که هیچ اشکالی ندارد متکلم بگوید رأیتُ عیناً و اشتریتُ عیناً و مقصودش از عین اول چشمه و از عین دوم طلا باشد. زیرا دو استعمال است و هر کدام یک معنای مستقل دارد. اما بحث در جایی است که در یک استعمال بخواهیم دو معنا را اراده کنیم.

قول اول: محال است عقلا (مرحوم آخوند و مشهور)

مرحوم آخوند و مشهور اصولیان معتقدند استعمال لفظ واحد در بیشتر از یک معنا استحاله عقلی دارد.

دلیل: فناء لفظ در معنا

مرحوم آخوند می‌فرمایند ابتدا باید استمعال لفظ در معنا را تحلیل کنیم به این معنا که با استعمال یک لفظ در یک معنا چه اتفاقی در ذهن متکلم و سامع می‌افتد تا با نگاه محققانه برسیم به اینکه استعمال یک لفظ در بیشتر از یک معنا امکان دارد یا نه؟

دو تحلیل قابل بررسی است:

تحلیل اول: لفظ علامت برای معنا است.

چنانکه بعضی از اشیاء یا افعال علامت هستند برای کشف یک مطلب، لفظ هم علامت است برای رسیدن به معنا. طبق این تحلیل، استعمال یک علامت و یک لفظ در بیش از یک معنا اشکالی ندارد، مانند علائم راهنمایی رانندگی مثلا تابلو و لفظ توقف ممنوع در آن واحد می‌تواند چند معنا داشته باشد و چند محتوا را به راننده القاء کند، هم علامت است برای ممنوعیت توقف هم علامت است برای جریمه شدن در صورت تخلّف و هم می‌تواند علامت باشد برای حمل ماشین به سمت پارکینگ در صورت مزاحمت.

پس اگر لفظ علامت برای معنا باشد استعمال یک لفظ برای علامت بودن بر چند معنا اشکالی ندارد لکن این تحلیل صحیح نیست.

تحلیل دوم: لفظ وجه و عنوان برای معنا است.

دومین تحلیل آن است که لفظ در زمان استعمال فانی در معنا است به این بیان که وقتی متکلم از لفظ "نجف" در سخنان خود استفاده می‌کند تمام ذهن گوینده و شنونده معطوف است به معنای آن که مدفن مولای ما أمیر مؤمنان علیه السلام است و هیچ توجهی به حروف "ن ج ف" ندارند.

مرحوم آخوند می‌فرمایند تحلیل صحیح همین تحلیل دوم است زیرا می‌بینیم علاوه بر اینکه متکلم و سامع حروف و کلمات و الفاظ را صرفا به عنوان واسطه رساندن معنا استفاده می‌کنند و هیچ توجهی به حروف ندارند، علاوه بر آن حسن و قبح از معنا به لفظ هم سرایت می‌کند یعنی قبیح بودن معنای یک لفظ باعث می‌شود متکلم از گفتن آن لفظ پرهیز کند به جهت اینکه ذهن سامع به سرعت به معنای قبیح آن کلمه منتقل خواهد شد.

(و لایکاد یمکن) با توجه به تحلیلی که از استعمال لفظ ارائه شد می‌فرمایند دلیل بر استحاله عقلی استعمال لفظ در اکثر از معنا کاملا روشن می‌شود زیرا وقتی یک لفظ در یک معنا استعمال و فانی شد دیگر عقلا قابلیّت ندارد در همان استعمال در معنای دیگری هم فناء پیدا کند زیرا فرض این است که معنای اول با معنای دوم متفاوت است، هر لفظ قابلیّت و تحمل لحاظ یک معنا را دارد، لذا به تعبیر مرحوم مظفر وقتی تمام وجود آینه نشان دهنده یک معنا است جایی برای انعکاس و دلالت بر معنای دیگر وجود ندارد.

مرحوم آخوند می‌فرمایند در یک تعبیر کنایی می‌فرمایند دو لحاظ برای یک لفظ ممکن نیست مگر اینکه فردی چشمانش دو بین باشد که یک چیز را دو چیز ببیند (یک لفظ را فانی در دو لحاظ ببیند) که این حالت هم نشان دهنده عدم سلامت و فساد چشم است.

روشن شد که استعمال یک لفظ در بیش از یک معنا محال است چه لفظ مفرد باشد چه تثنیه و چه در دو معنای حقیقی استمعال شود چه دو معنای مجازی یا یکی حقیقی و دیگری مجازی در تمام این حالات وجه و دلیل بطلان و استحاله یکی است. [5]

جلسه 40 (شنبه، 1402.09.04)                                          بسمه تعالی

و لولا امتناعه فلا وجه ...، ص57، س6

قول دوم: استحاله لغوی و عرفی

مرحوم آخوند می‌فرمایند اگر استعمال لفظ در اکثر از معنا استحاله عقلی نداشت، دیگر منعی از جانب لغت و عرف هم از جواز استعمال لفظ در اکثر از معنا نداشتیم و باید قائل به جواز می‌شدیم لذا قائلین به قول دوم که غیر از جهت عقلی، استعمال لفظ در اکثر از معنا را به جهت عرفی و لغوی ممنوع و محال می‌دانند صحیح نیست. برای استحاله لغوی دو بیان ارائه شده است:

بیان اول: از صاحب معالم: قید وحدت در وضع

مرحوم شیخ حسن صاحب معالم (تنها پسر و تنها فرزند مرحوم شهید ثانی) فرموده‌اند[6] در وضع هر لفظ یک قید وجود دارد که این قید مانع استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد است.

توضیح مطلب این است که صاحب معالم می‌فرمایند واضع، لفظ را برای معنا با قید وحدت وضع کرده است یعنی این لفظ هر چند در دو معنا وضع شده باشد لکن استعمال این لفظ مقیّد به قید وحدت است، و در استعمال هر لفظی در معنای حقیقی و موضوع‌له باید این قید مراعات شود و الا استعمال لفظ در غیر ما وضع‌له و مجازی خواهد بود زیرا لفظی که وضع شده برای کل (معنا با قید وحدت) استعمال شده در جزء (معنا بدون قید وحدت). نتیجه این است که استعمال لفظ در اکثر از یک معنی بر خلاف ما وُضع له و مجازی است.

مرحوم صاحب معالم در واقع قائل به قول سوم هستند لکن بعد از بیان نظریه‌شان در قالب پاسخ از اشکال، این بیان را مطرح می‌کنند.

بیان دوم: از صاحب قوانین:  قید وحدت در حالت وضع

مرحوم میرزای قمی فرموده‌اند قرائن حالیّه و مقالیّة دلالت می‌کنند حالت واضع حین الوضع چنین بوده که لفظ را برای استفاده در خصوص این معنا وضع کرده است پس ظرف و حالت وضع لفظ اقتضا دارد قید وحدت مراعات شود و استعمال کننده هم ملزَم است این قید را رعایت کند. لذا چنانکه احکام شرعیه توقیفیه هستند و باید بدون چون و چرا و تغییر در احکام، از تکالیف و دستورات شارع پیروی کنیم، نسبت به استعمال الفاظ نیز همین توقیفیّت وجود دارد و باید تابع واضع باشیم. نتیجه اینکه اگر بر خلاف ظرف وضع، یک لفظ را در دو معنا استعمال کردیم این استعمال در غیر ما وُضع له و مجازی خواهد بود.

پس وحدت نه قید وضع و اختصاص اللفظ بالمعنی است و نه قید موضوع‌له و اراده معنای چشم از لفظ عین است.

خلاصه قول دوم این شد که استعمال لفظ در اکثر از یک معنا به تعبیر صاحب معالم بر خلاف قید وحدت در وضع واضع و به تعبیر صاحب قوانین بر خلاف توقیفیّت وضع الفاظ توسط واضع است و باعث خروج از وضع لغت خواهد شد لذا چنین استعمالی مجاز نیست.

نقد قول دوم:

مرحوم آخوند می‌فرمایند هر دو بیان قابل نقد است:

نقد بیان اول این است که احدی از واضعین لغات تصریح نکرده که من لفظ را برای این معنا با قید وحدت وضع کرده‌ام.

نقد بیان دوم این است که تبعیّت از واضع در مواردی لازم است که مستقیما مربوط به وضع می‌شود یعنی اگر واضع قیدی برای دلالت لفظ بر معنا قرار داد باید تبعیّت کنیم اما مراعات ظرف و حالتی که واضع لغت را وضع کرده بر ما لازم نیست لذا اگر واضع در خانه‌اش و در حالت نشسته این لفظ را در این معنای خاص وضع کرده لازم نیست ما هم فقط در خانه و فقط در حالت نشسته این لفظ را استعمال کنیم.

ثمّ لو تنزّلنا ...، ص57؛ س10

قول سوم: در مفرد مجاز و در تثنیه و جمع حقیقت

مرحوم صاحب معالم معتقدند[7] استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز است لکن چنین استعمالی در الفاظ مفرد، مجازی و در الفاظ تثنیه و جمع حقیقی است. پس مرحوم صاحب معالم دو مدعا دارند (مرحوم آخوند ابتدا دو مدعا را توضیح می‌دهند سپس در مقام نقد ترتیب را عکس می‌کنند لذا در جزوه توضیح دو مدعا عکس کتاب است)

مدعای اول: استعمال لفظ مفرد در اکثر از معنا مجازی است.

(بنحو المجاز فیه) دلیل بر این مدعا، همان بیان اول در قول دوم است که فرمودند لفظی که وضع شده برای کل (معنا با قید وحدت) استعمال شده در جزء (معنا بدون قید وحدت) زیرا قید وحدت رعایت نشده و در دو معنا استعمال شده است پس چنین استعمالی مجازی (به علاقه جزء و کل که در قول دوم توضیح دادیم) است.

نقد مدعای اول:

مرحوم آخوند دو نقد بیان می‌کنند:

اولا: (و ذلک لوضوح) همان جوابی که به بیان اول قول دوم دادیم که احدی از واضعین لغات تصریح نکرده که من لفظ را برای این معنا با قید وحدت وضع کرده‌ام.

ثانیا: (و إلا لما جاز) قبل از تبیین جواب دوم مرحوم آخوند یک مقدمه منطقی فلسفی بیان می‌کنیم:

مقدمه منطقی فلسفی: اعتبارات ماهیت

در بدایة الحکمة[8] مرحوم علامه طباطبائی، فصل دوم ذیل عنوان فی إعتبارات الماهیة و همچنین در اصول فقه[9] مرحوم مظفر در مبحث مطلق و مقیّد اعتبارات الماهیة خوانده‌ایم که یک ماهیّت وقتی با شیءای خارج از ذاتش سنجیده شود سه نوع اعتبار قابل تصویر است: 1. بشرط شیء. 2. بشرط لا. 3. لابشرط.

مرحوم مظفر سه مثال بیان می‌فرمودند:

یکم: بشرط شیء. وجوب عتق رقبه مؤمنه. رقبه به شرط ایمان موضوع برای وجوب عتق است.

دوم: بشرط لا. مسافرِ غیر عاصی. قصر نماز بر مسافر واجب است به شرطی که عاصی نباشد.

سوم: لابشرط. وجوب نماز، نسبت به حُرّ بودن لابشرط است یعنی حرّ باشد یا نباشد، نماز واجب است.

نکته: روشن است که بین "بشرط شیء" و "بشرط لا" تباین است.

جواب دوم مرحوم آخوند این است که می‌فرمایند اگر هم بپذیریم که قید وحدت جزء معنای هر لفظ مفردی هست و واضع لفظ را وضع کرده برای چند معنا لکن با قید وحدت، یعنی استعمال کننده در یک استعمال فقط یک معنا را حق دارد اراده کند، باز هم می‌گوییم استعمال لفظ در اکثر از معنا مجازی نخواهد بود بلکه باید بگویید استعمال غلط است.

توضیح مطلب: فرض می‌کنیم واضع یک لفظ مفرد را برای چند معنا وضع کرده لکن به شرط وحدت، (یعنی استعمال کننده این لفظ مفرد را فقط در آن واحد در یک معنا حق دارد استعمال کند نه دو معنی) اگر استعمال کننده این لفظ را در یک استعمال در دو معنا بکاربرد یعنی شرط وحدت را کنار گذاشته و لفظ را بشرط لا از وحدت استعمال کرده است. معنای موضوع‌له بشرط شیء بود و معنایی که استعمال شده بشرط لا است و بین این دو تباین است نه علاقه جزء و کل که مرحوم صاحب معالم به جهت علاقه جزء و کل نتیجه بگیرند استعمال مجازی است، لذا می‌گوییم بین موضوع‌له و مستعمل فیه تباین است بنابراین استعمال غلط خواهد بود نه مجازی.

جلسه 41 (یکشنبه، 1402.09.05)                                       بسمه تعالی

مدعای دوم: استعمال لفظ تثنیه و جمع در اکثر از معنا حقیقی است.

قبل از بیان کلام مرحوم صاحب معالم یک مقدمه ادبی بیان می‌کنیم:

مقدمه ادبی: مدلول و کیفیت دلالت در تثنیه و جمع

روشن است که تثنیه برای دلالت بر دو فرد و جمع در ادبیات برای دلالت بر سه فرد به بالا است. (اقل جمع در منطق دو و در ادبیات سه است) نسبت به تثنیه و جمع دو نکته مورد اختلاف است یکی نسبت به مدلول این دو و دیگری کیفیت دلالتشان:

ـ مدلول تثنیه و جمع چیست؟

بعضی معتقدند مدلول تثنیه و جمع دلالت بر تعدد از یک طبیعت است. عینان یعنی دو عین جاریه (دو چشمه)

بعضی معتقدند مدلول تثنیه و جمع صرفا دلالت بر تعدد است چه از یک طبیعت چه غیر آن. عینان می‌تواند به معنای دو چشمه باشد یا به معنای یک عین باکیه و یک عین جاریه باشد. (یک چشم و یک چشمه)

ـ دلالت تثنیه و جمع بر تعدد به چه کیفیت است؟

بعضی معتقدند آنچه دال بر تعدد در معنای تثنیه و جمع است، "ان" در تثنیه و "ون" در جمع است.

بعضی (مانند ابن حاجب از أدبا و مرحوم آخوند از اصولیان) معتقدند دال بر تعدّد، هیئت تثنیه و جمع است نه خصوص"ان" یا "ون".

(مستدلّا علی کونه) مرحوم صاحب معالم در مدعای دوم فرمودند استمعال لفظ تثنیه یا جمع در اکثر از یک معنا حقیقت است به این دلیل که تثنیه در حکم تکرار مفرد است، وقتی می‌گوید "عینان" یعنی "عینٌ" و "عینٌ" لذا اشکالی ندارد که هر کدام به یک معنا باشد یعنی عین باکیه و عین جاریه. پس اشکالی ندارد که لفظ "عینان" در دو معنای یک عین باکیه و یک عین جاریه در استعمال واحد بکارگرفته شود. گوینده بگوید: "رأیتُ عینان" و مقصودش عین باکیه و جاریه باشد. چنین استعمالی، حقیقی خواهد بود نه مجازی.

نقد مدعای دوم:

مرحوم آخوند نسبت به مدعای دوم دو جواب ارائه می‌دهند:

جواب اول:

(و التثنیة و الجمع و إن کانا) مرحوم آخوند می‌فرمایند قبول داریم تثنیه به معنای تکرار است، به عبارت دیگر تثنیه در حکم تکرار لفظ است لکن نه تکرار دو معنا از یک لفظ بلکه تکرار دو فرد از یک معنا.

توضیح مطلب: تثنیه ظهور دارد در اینکه همان معنای اراده شده از لفظ، تکرار شده است. وقتی گفته می‌شود "عینان"، همان یک معنایی که از لفظ مفرد "عین" اراده می‌شود تکرار شده است، پس عینان یعنی دو عین جاریه یا دو عین باکیه نه یک عین باکیه و یک عین جاریه. دلیل بر این مدعا هم استظهار عرفی است.

اشکال:

(و التثنیه و الجمع) مرحوم آخوند از یک اشکال مقدّر هم جواب می‌دهند. اشکال این است که در اسماء اعلام چه می‌گویید؟ وقتی گفته می‌شود "زیدان" مصداق و معنای هر کدام از زیدها متفاوت است یکی زید بن ارقم است و دیگری زید بن بکر است، پس "زیدان" دلالت می‌کند بر دو زید متفاوت در حالی که شما می‌گویید تثنیه دلالت نمی‌کند بر دو معنای متفاوت.

جواب:

در تثنیه و جمع بستن أسماء اعلام هم در واقع مقصود گوینده از "زیدان" المسمّی بزید است یعنی دو تا مسمّی به زید. پس "زیدان" هم در یک معنا استفاده شده که دو فرد دارد نه در دو معنای متفاوت.

جواب دوم:

اگر بپذیریم که تثنیه در حکم تکرار لفظ مفرد است به این صورت که "عینان" یعنی "عینٌ و عینٌ" لذا همین اتحاد و یکسان بودن لفظ عین کفایت می‌کند که هر کدام از این دو مفرد دال بر یک معنای متفاوت باشد و "عینان" به معنای یک عین جاریه و یک عین باکیه باشد، می‌گوییم اگر عینان عبارةٌ أخری از عینٌ باکیة و عینٌ جاریة باشد، دیگر استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد نیست. بلکه هیئت تثنیه و جمع خاصیّتش این است که گویا شما دو یا چند لفظ عین دارید که هر کدام در یک معنا استعمال شده است. پس دیگر یک لفظ نداریم که در دو معنا استعمال شده باشد.

(نعم لو أرید) بله اگر بگویید در مثال "عینان" ما با دو عین مواجه‌ایم که هر کدام بر دو معنا دلالت دارد، عینٌ یعنی عین جاریه و باکیه و عینٌ دیگر هم یعنی عین جاریه و باکیه پس عینان یعنی دو عین باکیه و دو عین جاریه، چهار عین، این می‌شود استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد، لکن چنین استعمالی دیگر حقیقی نیست بلکه مجازی است زیرا خودتان (در بیان اول قول دوم) گفتید لفظ مفرد وضع شده برای دلالت بر معنا با قید وحدت، پس اگر بگویید در عینان هر عین به دو معنا است، قید وحدت را ملغی نموده و رعایت نکرده‌اید و این سبب می‌شود که استعمال "عینان" در دو عین باکیه و دو عین جاریه مجازی باشد نه حقیقی.

(و الفرق بینها) تنها تفاوتی که از نگاه صاحب معالم بین مفرد و تثنیه وجود دارد این است که مفرد برای دلالت بر طبیعت با قید وحدت وضع شده اما تثنیه برای دلالت بر دو فرد از یک طبیعت (دو عین باکیه) یا دو معنای متفاوت (یک عین باکیه و یک عین جاریه) وضع شده است. پس اینکه "عینان" برای دلالت بر دو عین باکیه و دو عین جاریه استعمال شود طبق مبنای ایشان هم استعمال در غیر ما وضع‌له و مجازی است.

وهمٌ و دفعٌ

مطلب دوم: پاسخ از یک شبهه

بعد از ذکر اقوال و استدلال بر نظریه خودشان به پاسخ از یک شبهه می‌پردازند.

شبهه: وقوع استعمال لفظ در اکثر از معنا در قرآن

اگر استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد عقلا محال است چگونه در قرآن که کلام الله و حاوی فصیح‌ترین متن‌ها است چنین استعمالی به شهادت روایات اهل بیت واقع شده است؟ روایاتی که می‌فرمایند قرآن یک معنای ظاهری دارد و یک معنای باطنی و در بعض روایات گفته شده قرآن هفت یا هفتاد بطن دارد، پس یک لفظ و یک آیه در قرآن وقتی یک معنای ظاهری و هفت معنای باطنی دارد معنایش این است که این الفاظ در هشت معنا استعمال شده‌اند.

جواب: چنین نیست

مرحوم آخوند می‌فرمایند اصل اینکه بعض روایات دلالت می‌کنند بر اینکه قرآن علاوه بر معنای ظاهری الفاظ و آیات، معنای باطنی هم ممکن است داشته باشند را قبول داریم (هر چند خصوص تعبیر به عدد هفت یا هفتاد بطن در روایات معتبر نداریم)[10] اما مقصود از این روایات چیزی که مستدل مطرح کرد (استعمال لفظ در اکثر از معنی) نیست زیرا:

اولا: بطون قرآن مستقیما از الفاظ قرآن برداشت نمی‌شود بلکه لفظ در یک معنا(ی قدر جامعی) استعمال شده که این معنا(ی قدر جامع) یک مُنطَبَق ظاهری و لغوی دارد و یک یا چند منطَبَق باطنی. پس در قرآن استعمال لفظ در اکثر از معنی وجود ندارد.

ثانیا: مقصود از بطون قرآن لوازمِ معانی ظاهری الفاظ است، یعنی این الفاظ یک معانی ظاهری دارند که برای ما قابل فهم است اما یک لوازمی هم دارند که فهم ما قاصر از درک آنها است مگر به ارشاد اهل بیت علیهم السلام.

خلاصه امر دوزادهم:

مرحوم آخوند فرمودند استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد محال است عقلا زیرا حقیقت استعمال، فناء لفظ در معنا است لذا وقتی لفظ در یک معنا فانی شد دیگر امکان فناء دوباره در همان استعمال عقلا وجود ندارد.

جلسه 42 (شنبه، 1402.09.11 بعد تعطیلات فاطمیه اول)          بسمه تعالی

بیان شش نکته ذیل امر دوزادهم

در پایان بحث مرحوم آخوند توجه به شش نکته مفید است:

نکته اول: اشکال مرحوم خوئی به مرحوم آخوند و نقد آن

مرحوم خوئی به جواب اول مرحوم آخوند اشکالی وارد می‌دانند و می‌فرمایند: و فیه انّه لا وجه حینئذ لاضافة البطون الى القرآن و عدّها من فضائله، کما هو لسان الاخبار، اذ على تقدیر کونها مرادة فی أنفسها لا تکون بطونا للقرآن و لا تعدّ من فضائله، اذ یمکن ارادة أشیاء کثیرة فی أنفسها عند التکلّم بکلّ لفظ و لو کان مهملا. و الصحیح فی الجواب ما ذکره ثانیا، و هو أنّ المراد من البطون لوازم معناه المستعمل فیه اللفظ، و ان کانت أفهامنا قاصرة عن ادراکها.[11]

با تفسیر کلام مرحوم آخوند و تعبیر به قدر جامع، این اشکال مرحوم خوئی وارد نخواهد بود. در نقد کلام مرحوم خوئی تأمل کنید.

نکته دوم: تأیید جواب دوم مرحوم آخوند

مرحوم امام می‌فرمایند: و أمّا ما ورد من أنّ للقرآن سبعین بطناً فمن غوامض الکلام، لا یقف على مغزاه إلاّ الخائض فی لُجج العلم و بحار المعارف، فلیطلب عن مواضعه، و على کلّ حال لا یرتبط بالمقام.[12]

نکته مرحوم امام نسبت به بطون قرآن کاملا صحیح است و بطون قرآن هیچ ارتباطی به معانی عرفی و لغوی الفاظ قرآن ندارد.

نکته سوم: آراء دیگر در این مبحث

نسبت به اصل استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد چنانکه مرحوم امام معتقدند حق جواز آن است با توضیحاتی که در جای خودش باید ارائه شود. البته جزئیاتی هم دارد که بعضی استعمال لفظ مفرد در چند معنا را مجاز و استعمال هیئت (معنای حرفی و ربطی)، در چند معنا را مجاز نمی‌دانند.

همچنین مرحوم امام در فقه یک استثناء ذکر می‌کنند و می‌فرمایند در یک مورد استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز نیست آن هم جایی است که لفظ در دو معنای متناقض بکار رود مثل اینکه یک لفظ در دو معنای عام استغراقی و عام مجموعی بکار رود.[13] ایشان در المکاسب المحرمة، ج1، ص311 در برداشت مستشکل از "من صوّر صورةً" که "من" را به گونه‌ای تفسیر می‌کند که هم عام مجموعی می‌شود هم عام استغراقی می‌فرمایند: إنّ‌ الجمع بین العامّ‌ الاستغراقی و المجموعی فی کلام واحد وحکم واحد لا یمکن؛ فإنّ‌ الاستغراق الملازم للانحلال یتقوّم بعدم لحاظ الوحدة بین الأشخاص، والعامّ‌ المجموعی متقوّم بلحاظها، ففی قوله: أکرم العلماء إن لم یلحظ فی تعلّق الحکم وحدة الموضوع ولم یعتبر المجموع واحداً، ینحلّ‌ إلى أحکام عدیدة حسب تعدّد الأفراد، و إن لوحظت الوحدة والاجتماع یکون حکم واحد لموضوع واحد، ولا یعقل الجمع بین المجموعی والاستغراقی، أی‌لحاظ الوحدة وعدم لحاظها، هذا فی المتعلّق.

نکته چهارم: نمونه‌هایی از تفسیر باطنی قرآن

به عنوان نمونه به روایات تفسیریه ذیل این آیات مراجعه کنید:

مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقیانِ؛ بَیْنَهُما بَرزَخٌ لایَبْغیانِ؛ فَبِاَىّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ؛ یَخْرُجُ مِنْهُما اللّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ (الرحمن، آیات 19 تا 22)؛ در روایات بحرین به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و مولی ما امیر مؤمنان علیه السلام تفسیر شده و لؤلؤ و مرجان به امام حسن و امام حسین علیهما السلام؛ وَ عَلاٰمٰاتٍ‌ وَ بِالنَّجْمِ‌ هُمْ‌ یَهْتَدُونَ‌. (نحل 16) علامات به اهل بیت علیهم السلام و نجم به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تفسیر باطنی شده است. بعض تعابیر مانند صراط مستقیم یا میزان که در بعض آیات به مولای ما امیر مؤمنان علیه الصلوة و السلام تفسیر شده است. همچنین فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‌ طَعامِهِ (سوره عبس ایه 24).

مفسران در زمینه ظاهر و باطن قرآن مباحث مفصلی دارند. از جمله به البیان مرحوم خوئی مراجعه کنید.

به این حدیث از تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، ج۲۷، ص۱۹۶ دقت کنید:

عَنِ‌ فُضَیْلِ‌ بْنِ‌ یَسَارٍ قَالَ‌: سَأَلْتُ‌ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَیْهِ‌ السَّلاَمُ‌ عَنْ‌ هَذِهِ‌ الرِّوَایَةِ‌ مَا مِنَ‌ اَلْقُرْآنِ‌ آیَةٌ‌ إِلاَّ وَ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ‌ قَالَ‌ ظَهْرُهُ‌ [تَنْزِیلُهُ‌] وَ بَطْنُهُ‌ تَأْوِیلُهُ‌ وَ مِنْهُ‌ مَا قَدْ مَضَى وَ مِنْهُ‌ مَا لَمْ‌ یَکُنْ‌ یَجْرِی کَمَا تَجْرِی الشَّمْسُ‌ وَ الْقَمَرُ کُلَّ‌ مَا جَاءَ‌ تَأْوِیلُ‌ شَیْ‌ءٍ‌ یَکُونُ‌ عَلَى الْأَمْوَاتِ‌ کَمَا یَکُونُ‌ عَلَى الْأَحْیَاءِ‌ قَالَ‌ اللَّهُ‌ وَ مٰا یَعْلَمُ‌ تَأْوِیلَهُ‌ إِلاَّ اللّٰهُ‌ وَ الرّٰاسِخُونَ‌ فِی الْعِلْمِ‌ نَحْنُ‌ نَعْلَمُهُ‌ .

شیخنا الاستاد حفظه الله ذیل اشاره به این روایت می‌فرمودند از ابن عباس نقل شده که إنّ القرآن یفسّره الزمان، گاهی یک معنای باطنی قرآن را گذشت زمان یا پیشرفت علوم آشکار می‌سازد. خداوند می‌فرماید "بَلى‏ قادِرینَ عَلى‏ أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ" این آیه‌ای است که مفسران در تفسیرش به شدت دچار سردرگمی بودند، عبارتشان را مراجعه کنید، اینکه چرا خداوند در اشاره به عظمت خلقتش به سر انگشت انسان اشاره می‌کند. چرا به خلقت مغز و چشم و قلب افتخار نفرموده است. تا اینکه دانشمند انگلیسی فرانسیس گالتُن (متوفای 1911م) کاشف تفاوت اثرانگشتهای انسان کشف کرد که اثر انگشت هیچ انسانی با انسان دیگر تشابه ندارد (از ابتدای تا انتهای خلقت) لذا این یک عظمتی است که خداوند در همین فضای اندک سر انگشت چنین قابلیّتی قرار داده باشد.

وقتی لُرد کرومر سیاستمدار معروف غربی در مقاله‌ای مدعی شد تمام بدبختی‌های مسلمانان از قرآن است یکی از کسانی که در نقد او مقاله نوشت شِبلی شُمیّل (متوفای 1917م) پزشک و نویسنده عرب زبان لبنانی بود که در خانواده‌ای مسیحی به دنیا آمده بود اما گرایشات الحادی داشت با این وجود در نقد ادعای کرومر مقاله‌ای نوشت با عنوان القرآن و العمران و در پایان آن مقاله سروده زیبا و پر معنایش را آورده بود که:

دَع مِن محمّدَ فی سُدى قرآنهِ                       ما قَد نَحاهُ لِلحمة الغایاتِ

إِنّی و إِن أَکُ قَد کَفرتُ بدینهِ                        هَل أَکفرَنّ بِمُحکم الآیاتِ

أَوَ ما حَوَت فی ناصِعِ الألفاظِ مِن                    حِکَمٍ رَوادِعَ لِلهوى و عظاتِ

وَ شَرائعٍ لَو أَنّهم عَقلوا بها                             ما قیّدوا العمرانَ بِالعاداتِ

نِعمَ المدبّر وَ الحکیمُ وَ إِنّه                            ربّ الفَصاحَةِ مُصطفى الکلماتِ

مِن دونهِ الأَبطالُ فی کلِّ الوَرى                     مِن سابقٍ أو لاحقٍ أو آتِ

نکته پنجم: ثمره فقهی این بحث

این بحث در مباحث فقهی ثمرات فراوانی دارد که البته با توجه به مبانی مختلف فرق می‌کند یعنی ممکن است بعضی با اتخاذ مبنای خاصی ثابت کنند که چه استعمال لفظ در اکثر از معنا را مجاز بدانیم چه محال بدانیم ثمره فتوایی ندارد، اما جمعی از فقهاء در استدلالات فقهی با توجه به مبنای اصولیشان در قبول یا ردّ استعمال لفظ در اکثر از معنی در مقام فتوا نتائج متفاوتی می‌گیرند. به چند نمونه اشاره می‌کنم:

نمونه یکم: لاتنقض الیقین بالشک

در مبحث استصحاب اصول فقه مرحوم مظفر و رسائل مرحوم شیخ انصاری خوانده‌ایم که آیا روایت "لاتنقض الیقین بالشک" علاوه بر استصحاب می‌تواند همزمان و در همین استعمال، بر حجیّت قاعده یقین هم دلالت کند یا خیر؟

نمونه دوم: کلّ شیء لک طاهر

روایت "کلّ شیء لک طاهر حتی تعلم أنه قذر" فقط بر قاعده طهارت دلالت می‌کند یا دال بر حجیّت استصحاب هم هست؟

نمونه سوم: کل شیء لک حلال

روایت "کلّ شیء لک حلال حتی تعلم أنه حرام" فقط بر قاعده حلیّت (برائت) دلالت می‌کند یا بر استصحاب و استمرار حلیّت هم دلالت می‌کند.

نمونه چهارم: إغتسل للجمعة و الجنابة

به جهت حدیث مذکور بعضی غسل جمعه را واجب شمرده‌اند به این جهت که إغتسل فعل امر است و ظهور در وجوب دارد و می‌دانیم غسل جنابت واجب است پس محال است که لفظ إغتسل در یک استعمال هم به معنای وجوب باشد هم استحباب.

در رابطه با ثمرات فقهی این بحث مقالاتی هم نگاشته شده که می‌توانید در اینترنت ملاحظه کنید.

نکته ششم: تطبیقات فقهی اصولی

مرحوم شیخ انصاری در مواردی از رسائل و مکاسب تصریح می‌کنند استعمال لفظ در اکثر از معنا را قبول ندارند:

الف: فرائد الأصول (چاپ مجمع الفکر)، جلد2، صفحه22، سطر2 (بحث استعمال لفظ در اکثر از معنا در مطارح الأنظار که تقریرت مباحث اصول مرحوم شیخ انصاری است وجود ندارد)

ب: مکاسب (چاپ مجمع الفکر)، جلد4، صفحه 233، پارگراف اول.



[1]. الفصول الغرویة، ص57، ذیل عنوان فصل اختلفوا فی جواز استعمال اللفظ فی معناه الحقیقی و المجازی معا

[2]. بعضی از اقوال در کتاب فصول ذکدر شده و بعضی هم در قوانین الأصول، (چاپ جدید)، ج1، ص148.

[3]. به بعضی از علماء اهل سنت نسبت داده شده.

[4]. مرحوم امام چنین نظری دارند و حق نیز همین است. مناهج الوصول إلی علم الأصول، ج1، ص180.

[5]. عبارت کتاب در این قسمت چنین است که: "فانقدح بذلک امتناع استعمال اللفظ مطلقا فی اکثر من معنی بنحو الحقیقة أو المجاز.

این تعبیر به نحو حقیقت یا مجاز اشاره به یک نکته ظریف دارد که عنوان این بحث در کتب قبل از مرحوم آخوند مانند مرحوم صاحب فصول، صاحب قوانین و دیگران دو یا سه عنوان جداگانه و مستقل بود مثلا مرحوم صاحب فصول در صفحه 53 می‌فرمایند: اختلفوا فی استعمال المشترک فی أکثر من معنى واحد. و در صفحه 57 می‌فرمایند: فصل اختلفوا فی جواز استعمال اللفظ فی معناه الحقیقی و المجازی معا و در صفحه 58 می‌فرمایند: فصل لا یجوز استعمال اللفظ فی معنییه المجازیین.

اما مرحوم آخوند و به تبع ایشان مرحوم مظفر در اصول فقه، ج1، ص32 یک عنوان برای استعمال لفظ در اکثر از یک معنا در نظر گرفته‌اند که همین صحیح است لذا فرموده‌اند استعمال اللفظ (چه مشترک لفظی و چه غیر آن) فی أکثر من معنی (چه دو معنای حقیقی چه دو معنای مجازی و چه یکی حقیقی و یکی مجازی) دلیلش هم این است که محتوا و استدلال‌ها در این مباحث یکی است.

[6]. معالم الدین، ص39: أن اللفظ لما کان حقیقة فی کل من المعنیین لکن مع قید الوحدة کان استعماله فی الجمیع مقتضیا لإلغاء اعتبار قید الوحدة کما ذکرناه و اختصاص اللفظ ببعض الموضوع له أعنی ما سوى الوحدة فیکون من باب إطلاق اللفظ الموضوع للکل و إرادة الجزء

[7]. معالم الدین، ص39: الأقوى عندی جوازه مطلقا لکنه فی المفرد مجاز و فی غیره حقیقة.

[8]. بدایة الحکمة، ص57.

[9]. المشهور أن للماهیة ثلاثة اعتبارات إذا قیست إلى ما هو خارج عن ذاتها کما إذا قیست الرقبة إلى الإیمان عند الحکم علیها بحکم ما کوجوب العتق و هی:

1ـ أن تعتبر الماهیة مشروطة بذلک الأمر الخارج و تسمى حینئذ الماهیة بشرط شیء کما إذا کان یجب عتق الرقبة المؤمنة أی بشرط کونها مؤمنة.

2- أن تعتبر مشروطة بعدمه و تسمى الماهیة بشرط لا کما إذا کان القصر واجبا فی الصلاة على المسافر غیر العاصی فی سفره أی بشرط عدم کونه عاصیا لله فی سفره فأخذ عدم العصیان قیدا فی موضوع الحکم.

3- ألا تعتبر مشروطة بوجوده و لا بعدمه و تسمى الماهیة لا بشرط کوجوب الصلاة على الإنسان باعتبار کونه حرا مثلا فإن الحریة غیر معتبرة لا بوجودها و لا بعدمها فی وجوب الصلاة لأن الإنسان بالنظر إلى الحریة فی وجوب الصلاة علیه غیر مشروط بالحریة و لا بعدمها فهو لا بشرط بالقیاس إلیها.

[10]. تقریراتی از مباحث خارج اصول مرحوم آخوند به قلم مرحوم سید محمد حسن قزوینی با عنوان البحوث الأصولیة چاپ شده که محقق در پاورقی مربوط به این مطلب، احادیث دال بر سبعة یا سبعین بطن را به منابع متعددی از صوفیه منتسب نموده است. احادیثی که در منابع شیعی نقل معتبری از آنها نیست. (مراجعه کنید به بحار الأنوار (چاپ بیروت)، ج89، ص78، باب 8 از ابواب کتاب القرآن) بله احادیث معتبر شیعه اصل وجود بطن برای قرآن را بیان می‌کنند.

[11]. مصباح الأصول، ج1، ص185

[12]. تهذیب الأصول، ج1، ص136

[13]. .[13] ایشان در المکاسب المحرمة، ج1، ص311 در برداشت مستشکل از "من صوّر صورةً" که "من" را به گونه‌ای تفسیر می‌کند که هم عام مجموعی می‌شود هم عام استغراقی می‌فرمایند: ولا یعقل الجمع بین المجموعی والاستغراقی، أی‌لحاظ الوحدة وعدم لحاظها.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۰۲ ، ۰۰:۰۷
سید روح الله ذاکری

جلسه 38 (سه‌شنبه، 1402.08.30)                                       بسمه تعالی

الحادی عشر: الإشتراک، ...، ص54

امر یازدهم: اشتراک

یازدهمین امر از امور سیزده‌گانه مقدمات کفایه به مسأله اشتراک در زبان و لغت می‌پردازند. قبل از بیان مطلب کتاب یک مقدمه اصولی بیان می‌کنیم:

مقدمه اصولی: مشترک معنوی و لفظی

اشتراک بر دو قسم است، معنوی و لفظی که گاهی از مشترک معنوی با عنوان ترادف و از مشترک لفظی با عنوان مشترک یاد می‌شود لذا در اصول فقه[1] مرحوم مظفر عنوان سیزدهم از مقدمات پانزده‌گانه عنوان ترادف و اشتراک بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۰۲ ، ۰۰:۰۴
سید روح الله ذاکری

خلاصه مبحث صحیح و أعم کفایه الاصول

مرحوم آخوند در دهمین امر از امور سیزده‌گانه مقدمه کفایة الأصول مبحث صحیح و اعم را در سه مرحله بررسی فرمودند.

در مرحله اول پنج امر مطرح شد:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۰۲ ، ۲۱:۳۷
سید روح الله ذاکری