مرحله اول: خصوصیات معتبر در الفاظ عقد بیع
جلسه 31 (چهارشنبه، 99.08.28) بسمه تعالی
الکلام فی عقد البیع ...، ص117
ابتدای سال اشاره کردیم که مرحوم شیخ انصاری کتاب مکاسب را در سه بخش اصلی تنظیم فرمودهاند: مکاسب محرمه، بیع و خیارات. مباحث کتاب البیع را هم در شش مطلب (مبحث) پیگیری میفرمایند که عناوین آنها عبارتاند از:
1. تعریف بیع. 2. معاطاة. 3. الکلام فی عقد البیع. 4. شروط المتعاقدین 5. شرائط العوضین. 6. بیان سه مسأله. خاتمة: فی آداب التجارة
مطلب (مبحث) اول تعریف بیع و مطلب (مبحث) دوم بحث معاطات بود که با مطالب مفصلش تمام شد.
مطلب (مبحث) سوم: الکلام فی عقد البیع
در مطلب (مبحث) سوم که حدود 150 صفحه است مرحوم شیخ انصاری مطالب مورد نظرشان را در سه مرحله ارائه میدهند:
مرحله اول: خصوصیات معتبر در الفاظ عقد بیع
مرحله دوم: الفاظ ایجاب و قبول و شرائط آن
مرحله سوم: احکام مقبوض به عقد فاسد
مرحله اول: خصوصیات معتبر در الفاظ عقد
در این مرحله دو مطلب در رابطه با بیع اخرس (فرد لال) و لزومِ صراحت یا ظهور، حقیقت یا مجاز یا کنایه در الفاظ عقد بیان میکنند:
مطلب اول: بیع أخرس (فرد لال)
مرحوم شیخ انصاری به مناسبت بحث از الفاظ عقد بیع اولین مطلبشان بحث از کیفیت عقد بیع أخرس (لال) است.
میفرمایند در گذشته بیان شد که عقود لازمه باید با لفظ محقق شود به سه دلیل: اجماع منقول، شهرت محصل و ثابت (نه منقول)، و روایاتی مانند حدیث إنما یحلل الکلام و یحرم الکلام. حال اگر فردی قادر بر سخن گفتن و أداء الفاظ نبود چه حکمی دارد؟
در مورد بیع أخرس سه صورت تصویر میشود:
صورت اول: عجز أخرس از توکیل
أخرس به هر دلیلی نمیتواند برای بیع خود وکیل بگیرد.
در این صورت به اجماع علما بیع او با اشاره صحیح و بیع لازم خواهد بود.
صورت دوم: قدرت أخرس بر توکیل
أخرس میتواند فردی را بر انجام بیع وکیل کند. در این صورت هم وکیل گرفتن لازم نیست بلکه میتواند با اشاره بیع لازم را انجام دهد. بر صحت این صورت دوم سه دلیل اقامه شده که مرحوم شیخ انصاری دلیل دوم و سوم را میپذیرند:
دلیل اول: تمسک به أصالة البرائة
مرحوم فاضل جواد در مفتاح الکرامه نقل کردهاند که بعضی معتقدند دلیل عدم وجوب توکیل بر أخرس در این صورت أصالة البرائة است. شک داریم آیا بر أخرس با امکان توکیل، وکیل گرفتن واجب است یا نه برائت از وجوب جاری میکنیم.
نقد دلیل اول:
مرحوم شیخ انصاری تمسک به أصالة البرائة در این مورد را باطل میدانند. قبل از بیان کلام ایشان یک مقدمه اصولی بیان میکنیم:
مقدمه اصولی: شک در شرطیت و جزئیت در عبادات و معاملات
در مباحث اصول از جلمه اثبات شده که اگر شک داشتیم یک شیء جزء یا شرط یک عبادت هست یا نه مثل اینکه شک داشتیم سوره جزء نماز هست یا نه؟ به برائت تمسک میکنیم برائت از وجوب شرط یا جزء مشکوک.
اما در باب معاملات چنین نیست لذا اگر شک داشتیم شرطی در صحت معامله دخالت دارد یا نه؟ این شک باز میگردد به اینکه شک دارد آیا معامله بدون این شرط مؤثر و ملک آور هست یا نه که بارها گفتهایم در معاملات أصالة الفساد جاری است لذا اصل عدم تأثیر معاملۀ فاقد شرط در انتقال ملکیّت است. *
مرحوم شیخ انصاری میفرمایند در محل بحث شک داریم أخرسی که قادر به وکیل گرفتن است آیا بیع با اشاره او تأثیر در انتقال ملکیت و تحقق بیع دارد یا نه اصل عدم تأثیر است (أصالة الفساد) یعنی بیع او صحیح نخواهد بود.
دلیل دوم: تمسک به فحوای روایات
در وسائل الشیعة، ج22، کتاب الطلاق، ابواب مقدماته و شرائطه، باب 19: باب جواز طلاق الأخرس، روایاتی داریم که طلاق أخرس با اشاره صحیح است، این روایات اطلاق دارد یعنی چه فرد أخرس بتواند برای طلاق وکیل بگیرد یا نتواند. وقتی در مسألهای مثل طلاق که مانند مباحث أعراض، دماء و فروج شارع مقدس نهایت اهتمام و احتیاط را مورد توجه قرار میدهد باز هم میگوید طلاق با اشاره محقق میشود پس به طریق أولی در مورد بیع هم اشاره اخرس مطلقا کافی است چه قادر بر وکیل گرفتن باشد یا نه. **
اشکال: روایات طلاق أخرس را حمل میکنیم بر جایی که توان وکیل گرفتن ندارد، لذا جواز طلاق با اشاره مقید میشود به صورت عدم قدرت بر توکیل بنابراین اطلاق این روایات نمیتواند دلیل باشد بر جواز بیع أخرس با اشاره.
جواب: میفرمایند چنین کاری حمل مطلق بر فرد نادر است زیرا بسیار نادر است که أخرس در جایی باشد که أحد الناسی وجود نداشته باشد برای توکیل. اینکه از ظهور اطلاق به جهت یک فرد نادر دست برداریم خلاف أصالة الظهور است. پس نمیتوانیم بگوییم اگر در روایات فرمودهاند طلاق اخرس با اشاره صحیح است مقید به موردی است که قادر بر توکیل نبوده است. در نتیجه روایات بر اطلاقشان باقی هستند و تمسک به قیاس اولویت و فحوای این روایات صحیح خواهد بود.
دلیل سوم: اجماع.
به اجماع علماء وکیل گرفتن أخرس برای انجام بیع لازم، واجب نیست.
اشکال: اجماع مذکور با یک اجماع دیگر در تناقض است. زیرا مورد اتفاق فقها است که بیعِ لازم، نیاز به لفظ دارد، بنابراین وقتی أخرس قادر بر إنشاء بیع با الفاظ نیست اما قادر بر توکیل هست، باید وکیل بگیرد که وکیل بیع او را با الفاظ محقق سازد. پس تمسک به اجماع برای اثبات صحت بیع با اشارۀ أخرس با وجود قدرت بر توکیل صحیح نیست.
جواب: مرحوم شیخ انصاری میفرمایند اصل اولیه در تمام عقود، أصالة اللزوم است، چنانکه در معاطات هم با تمسک به أصالة اللزوم قائل شدیم معاطات مفید ملکیت لازم است و اجماع بر لزوم لفظ را نپذیرفتیم، در هر صورت اگر شما به اجماع تمسک کنید و بگویید باید بیع أخرسی که قادر بر توکیل است، با تلفّظ وکیل باشد میگوییم اجماع دلیل لبّی (عقلی) است و اطلاق ندارد بلکه عند الشک باید به قدر متیقن آن عمل نمود، شک داریم آیا بیع اخرسِ قادر بر توکیل نیاز به تلفّظ وکیل دارد یا نه؟ میگوییم قدر متیقن از اجماع بر وجود لفظ، زمانی است که متبایعین قادر باشند شخصا لفظ را محقق سازند، پس اجماع فقهاء بر تحقق بیع با لفظ شامل ما نحن فیه نمیشود و صرفا باقی میماند اجماع بر عدم وجوب توکیل.
یک صورت دیگر در بررسی حکم أخرس باقی مانده که خواهد آمد.
تحقیق:
* مرحوم خوئی در مصباح الفقاهة، ج3، ص10 همین مطلب را اینگونه بیان میفرمایند:
إذا کانت الجزئیة أو الشرطیة أو السببیة من الأمور الانتزاعیة فهی غیر قابلة للجعل إلا بجعل مناشئ انتزاعها، و علیه فإذا شک فی شرطیة شیء للمأمور به کان ذلک بعینه شکا فی تعلق الأمر بالمقید به، فیدفع بأصالة البراءة. و أما الأقل: أعنی به الطبیعی الجامع بین المطلق و المقید فهو مأمور به قطعا.
أما إذا شک فی شرطیة شیء لصحة عقد أو إیقاع انعکس الأمر، لأن ترتب الأثر کالملکیة، أو براءة الذمة على العقد أو الإیقاع الواجد لذلک الشرط معلوم و ترتبه على الفاقد مجهول. فیدفع بالأصل، و هذا هو الفارق بین الشک فی شرطیة شیء للمأمور به، و بین الشک فی شرطیته للعقد أو الإیقاع.
** یک نمونه از این روایات چنین است: وسائل الشیعة، ج22، ص48، روایت سوم: طَلَاقُ الْأَخْرَسِ أَنْ یَأْخُذَ مِقْنَعَتَهَا وَ یَضَعَهَا عَلَى رَأْسِهَا وَ یَعْتَزِلَهَا.
جلسه 32 (شنبه، 99.09.01) بسمه تعالی
و الظاهر أیضا کفایة الکتابة ...، ص118، س8
صورت سوم: قدرت أخرس بر کتابت
اگر أخرس قدرت بر اشاره هم ندارد اما میتواند کتابت کند، کتابت صیغه بیع توسط او برای تحقق بیع کافی است. به دو دلیل:
دلیل اول: مفهوم اولویت روایات باب طلاق.
در وسائل الشیعة، ج22، ص48، کتاب الطلاق، باب 19، حدیث1: باب جواز طلاق الأخرس روایتی داریم که امام رضا علیه السلام تصریح میکنند أخرس مجاز است ایقاع طلاق را با کتابت محقق سازد. وقتی در مسألهای مانند طلاق که مانند مباحث أعراض، دماء و فروج شارع مقدس نهایت اهتمام و احتیاط را مورد توجه قرار میدهد باز هم میگوید طلاق با کتابت محقق میشود پس به طریق أولی در مورد بیع هم کتابتِ اخرس کافی است. الرَّجُلِ تَکُونُ عِنْدَهُ الْمَرْأَةُ یَصْمُتُ وَ لَا یَتَکَلَّمُ قَالَ أَخْرَسُ هُوَ قُلْتُ نَعَمْ وَ یُعْلَمُ مِنْهُ بُغْضٌ لِامْرَأَتِهِ وَ کَرَاهَةٌ لَهَا أَ یَجُوزُ أَنْ یُطَلِّقَ عَنْهُ وَلِیُّهُ قَالَ لَا وَ لَکِنْ یَکْتُبُ وَ یُشْهِدُ عَلَى ذَلِکَ قُلْتُ أَصْلَحَکَ اللَّهُ فَإِنَّهُ لَا یَکْتُبُ وَ لَا یَسْمَعُ کَیْفَ یُطَلِّقُهَا قَالَ بِالَّذِی یُعْرَفُ بِهِ مِنْ أَفْعَالِهِ مِثْلِ مَا ذَکَرْتَ مِنْ کَرَاهَتِهِ وَ بُغْضِهِ لَهَا.
دلیل دوم: اجماع.
سؤال: اگر أخرس هم قادر است بیع خود را با اشاره انجام دهد، هم قادر بر کتابت است، کدام یک از اشاره و کتابت مقدم است؟
جواب: در مسأله دو قول است:
قول اول: بعضی مانند مرحوم کاشف الغطاء فتوا دادهاند اشاره مقدم است زیرا از کتابت صراحت بیشتری دارد. فرد أخرس وقتی با اشاره میخواهد مقصود خود را انتقال دهد اگر احساس کند طرف مقابل متوجه مقصود او نشده میتواند با ایماء و اشاره بهتر یا بیشتر مقصود خود را منتقل کند لکن در کتابت وقتی صیغه بیع را نوشت اگر اشتباه در برداشت برای طرف مقابل به وجود آید دیگر تمام شده است.
قول دوم: جمعی از جمله مرحوم ابن ادریس معتقدند جدای از اینکه اشاره محتمل الوجوه است و کتابت صراحت بیشتری دارد مهم این است که نص خاص دلالت بر تقدّم کتابت دارد. در روایتی که در دلیل اول ذکر شد امام رضا علیه السلام ابتدا میفرمایند أخرس با کتابت باید طلاق را واقع نماید و سپس راوی میپرسد اگر قادر بر کتابت نبود چه کند؟ حضرت میفرمایند با اشاره محقق کند.
پس از اینکه حضرت ابتدا تکلیف کتابت را معیین فرمودند روشن میشود در دوران بین کتابت و اشاره، کتابت مقدم است.
ثم الکلام فی الخصوصیات ...، ص 118، سآخر
مرحوم شیخ انصاری میفرمایند باید در مطالب و مراحل آینده از چند عنوان بحث کنیم:
ـ مواد الفاظ مورد استفاده در عقد بیع کدام الفاظ است؟ آیا الفاظ مورد نظر از حیث صراحت و ظهور، حقیقت، مجاز و کنایه تفاوت دارند یا خیر؟ آیا باید لفظی باشد که مطابق عنوان و محتوای معامله باشد یا خیر؟
ـ بعد تبیین مواد الفاظ، باید از هیئت آنها بحث شود که آیا ایجاب و قبول باید به هیئت ماضی باشد یا به هیئت مضارع و امر هم صحیح است، باید جمله فعلیه باشد یا به جمله اسمیه هم مجاز است؟
ـ در انتها هم باید از هیئت ترکیبی ایجاب و قبول از حیث تقدیم و تأخیر و موالات بحث نمود.
دسته بندی که مرحوم شیخ در اینجا ارائه دادهاند ناظر به تمام مباحث مربوط به عقد بیع نیست لذا با تغییر در دسته بندی مطلب چنانکه در جلسه قبل مراحل بحث ارائه شد پیش میرویم.
أما الکلام من حیث الماده ... ص 119، س7
مطلب دوم: صراحت یا ظهور، حقیقت یا مجاز
در مطلب دوم دو نکته بیان میفرمایند:
نکته اول: بررسی کفایت هر لفظی که ظهور عرفی در مقصود دارد (حقیقت، مجاز یا کنایه)
سؤال این است که الفاظ صیغه عقد بیع باید صراحت در بیع (خریدن و فروختن) داشته باشند یا ظهور عرفی کافی است؟ آیا از معانی مجازی یا الفاظ کنایی هم میتوان استفاده نمود؟
قبل از بیان کلام مرحوم شیخ انصاری، به جهت تبیین اصطلاحات موجود در متن، سه مقدمه بیان میکنیم:
مقدمه ادبی بلاغی: اقسام استعمال
در علم بیان خواندهایم که استعمال بر چهار قسم است: استعمال حقیقی، مجازی، کنایی و غلط. سعد الدین تفتازانی در شرح المختصر خودش حقیقت و مجاز را در جلد2 اینگونه تعریف نموده است:
الحقیقة: الکلمة المستعملة فیما وُضعت له فی اصطلاح التخاطب، و الوضع تعیین اللفظ للدلالة علی معنی بنفسه، فخرج المجاز لأنّ دلالته بقرینة. صفحه 58.
و المجاز مفردٌ و مرکّب، أما المفرد فهو الکلمة المستعملة فی غیر ما وُضعت له فی اصطلاح التخاطب علی وجه یصحّ مع قرینة عدم ارادته فلابدّ من العلاقة لیخرج الغلط و الکنایة. صفحه 61.
الکنایة لفظٌ أُرید به لازم معناه مع جواز إرادته معه. صفحه 123.
در ابتدای اصول الفقه مرحوم مظفر، ج1، ص19 هم خواندهایم: استعمال اللفظ فی معناه الموضوع له حقیقة و استعماله فی غیره المناسب له مجاز و فی غیر المناسب غلط و هذا أمر محل وفاق.
مقصود از معنای حقیقی معنای موضوعله لفظ است که مراد جدی متکلم قرار گیرد. مانند حیوان مفترس در لفظ اسد.
معنای مجازی هم اقسامی دارد: مجاز عقلی، لغوی، عرفی و شرعی.
مجاز عقلی یعنی إسناد فعل به غیر فاعل حقیقی خود مانند آیه شریه "یذبّح أبنائهم" که ذبح به فرعون نسبت داده شده.
مجاز لغوی یعنی استعمال لفظ در غیر معنای موضوعله البته با قرینه. بین معنای حقیقی و مجازی باید مناسبت و علاقه و ارتباط باشد، جمعی تعداد این علقهها را 25 (مانند علاقه کل و جزء، حالّ و محل و مشابهت) و جمعی 31 و بعضی هم کما هو الحق آنها را غیر منحصر در عدد خاص میدانند. مجاز با توجه به شدت یا ضعف علاقه و ارتباط بین معنای حقیقی و مجازی به دو قسم قریب و بعید تقسیم میشود.
معنای کنایی آن است که لفظ در معنای حقیقی استعمال شود اما متکلم لازم یا ملزوم معنای حقیقی را اراده نموده باشد. مانند زیدٌ کثیر الرَّماد، که معنای رماد همان معنای موضوعله و حقیقی است یعنی زید خاکستر خانهاش زیاد است، اما لازمه آن اراده شده که سخاوت باشد.
شعری است در فضائل حضرت علی اکبر علیه السلام که: کان إذا شبّت له ناره یوقدها بالشرف الکامل
عرب رسم داشتند در کنار خیمهشان در بیابان آتشی بر پا میکردند برای راهنمایی و دعوت از افراد مخصوصا کسانی که راه را گم کردهاند. شاعر میگوید هر گاه آتشی روشن میکرد آن را در بلند ترین مکان بر میافروخت.
کنایه هم با توجه به سرعت انتقال و کشف تلازم مذکور به دو قسم تقسیم میشود جلیّة و خفیة.
مقدمه فقهی: معنای بیع التولیة
در شرح لمعه، الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، ج3، ص425 (چاپ کلانتر) کتاب المتاجر، فصل هفتم، خواندهایم که برای بیع تقسیماتی مطرح است از جمله تقسیم بیع از این جهت که فروشنده به قیمت خرید خود اشاره کند یا نه؟ و از این جهت که جنس را به همان قیمت که خریده بفروشد یا بیشتر (با سود) یا کمتر (با ضرر) اصطلاحاتی بیان شده از جمله بیع تولیة. بیع تولیة آن است که فروشنده به مقدار قیمتی که خودش جنس را خریده اشاره کند و به همان مقدار هم (بدون سود یا ضرر) بفروشد.
مقدمه فقهی: معنای بیع سلم یا سلف
در شرح لمعه، الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، ج3، ص402 (چاپ کلانتر) کتاب المتاجر، فصل ششم، تعریف بیع سلم یا سلف را خواندهایم که: "و هو بیع مضمون فی الذمة، مضبوط بمال معلوم مقبوض فی المجلس إلى أجل معلوم بصیغة خاصة، و ینعقد بقوله أی قول المسلم و هو المشتری أسلمت إلیک، أو أسلفتک، أو سلفتک بالتضعیف.."
بیع سلم یا سلف یعنی پیش فروش یا پیش خرید به این بیان که در مجلس بیع، ثمن و پول را تحویل میدهد لکن واگذار کردن کالا توسط بایع و دریافت آن توسط مشتری در آینده محقق میشود.
سؤال این است که اگر فرد بجای "بعت" مثلا بگوید "سلّطتک علی الکتاب" و به کنایه مقصودش بیع باشد، صحیح است یا نه؟
مرحوم شیخ انصاری قبل از بیان نظریه خودشان به دو طیف فتوا از فقهاء اشاره میکنند که توهم شده با تناقض دارند، سپس به دفع توهم تناقض میپردازند.
طیف اول: فتاوا و عباراتی که حکم میکنند به لزوم استفاده از الفاظ صریح در بیع و عدم کفایت الفاظی که مجازاً یا کنایةً دلالت بر بیع و انتقال ملکیت میکنند.
طیف دوم: فتاوا و عباراتی که حکم میکنند ظهور عرفی یک لفظ در بیع و انتقال ملکیت کافی است چه این ظهور عرفی از معنای حقیقی لفظ به دست آید چه از معنای مجازی و کنایی.
توضیح قسمتی از عبارات فقهائ در جزوه جلسه بعد خواهد آمد.
مرحوم شیخ برای هر کدام از دو طیف مذکور عبارات و کلماتی از فقهاء نقل میفرمایند که در متن تطبیق خواهیم داد و در جواب از این توّهم تناقض دو توجیه بیان میکنند که خواهد آمد.
جلسه 33 (یکشنبه، 99.09.02) بسمه تعالی
نسبت به طیف اول از عبارات فقهاء، به عبارتی از مرحوم علامه در تذکره اشاره میفرمایند که ایشان فرمودهاند یکی از شروط صیغه عقد، تصریح به مقصود است، لذا الفاظی که با کنایه و مجاز دلالت بر مقصود و بیع داشته باشند نمیتوانند بیع را ایجاد کنند به دو دلیل:
دلیل اول: أصالة بقاء الملک
یقین داریم قبل از إجراء عقد بیع با الفاظ کنایی، انتقال ملکیت اتفاق نیافتاده بود و کتاب در ملک بایع بود، بعد از تحقق الفاظ کنایی شک داریم آیا بیع و انتقال ملکیّت محقق شده یا خیر؟ استصحاب میکنیم بقاء مالکیّت کتاب فروش را بر کتاب.
دلیل دوم: گوینده یک لفظ کنایی خودش میداند چه گفته و مقصودش از این لفظ کنایی بیع بوده یا هبه لکن مخاطب او راهی برای ذهن خوانی متکلم، ندارد و صرفا باید از ظاهر الفاظ به اراده و مقصود گوینده پی ببرد. در استعمالات مجازی و کنایی مخاطب نمیداند دقیقا مقصود گوینده آن لفظ چیست؟ معنای حقیقی است یا مجازی یا کنایی؟ لذا بیع و انتقال ملکیت اینگونه إنشاء و ایجاد نمیشود.
در ادامه عباراتی نقل میشود که در کتاب تطبیق میکنیم.
فتأمل در صفحه 122 سطر 2 یک فتأمل دارند که ظاهرا مقصود این است که عباراتی که قبل فتأمل ذکر شد فقهاء در آنها در صدد تعیین الفاظ عقد نیستند بلکه صرفا میخواهند بفرمایند عقد نیاز به ایجاب و قبول دارد.
و مع هذه الکلمات ...، ص125، س5
میفرمایند به عبارات فقهاء در ابواب مختلف معاملات یا در تمام اقسام بیع یا در خصوص بیعی مثل سلم یا حتی غیر از بیع از عقود لازم مانند اجاره، نکاح، وقف، صلح، قرض و ضمان که مراجعه میکنیم میبینیم که میفرمایند هر لفظی که ظهور عرفی در مقصود داشته باشد برای تحقق بیع کافی است چه استعمال آن لفظ در معنای بیع استعمال حقیقی باشد و چه مجازی و چه کنایی.
با وجود چنین کلمات و عباراتی چگونه میتوان به فقهاء نسبت داد که معتقدند تمام عقود باید با الفاظ صریح و موضوعله شان محقق شوند. این تناقض چگونه حل میشود؟ میفرمایند برای رفع این تناقض دو توجیه وجود دارد:
توجیه اول: تفاوت فتوا در مجاز قریب و بعید. مرحوم محقق ثانی فرمودهاند اینکه به فقها نسبت داده شده عقود لازمه با الفاظ مجاز و کنایه محقق نمیشود مقصود مجاز بعید و کنایه خفیة است و آنجا که فقها فتوا میدهند با الفاظ مجاز و کنایه هم میتوان عقود لازمه را منعقد کرد مقصودشان مجاز قریب و کنایه جلیه است. *
مرحوم شیخ انصاری میفرمایند این توجیه خوبی است لکن وجیه دوم بهتر است.
توجیه دوم: تفاوت در قرینه لفظیه و حالیه. قبل تبیین توجیه دوم به دو مقدمه ادبی اشاره میکنیم:
مقدمه ادبی، بلاغی اول: اقسام قرینه
جلسه قبل ضمن مقدمهای توضیح دادیم استعمال لفظ در معنای مجازی یا کنایی نیاز به قرینه دارد. این قرینه بر دو قسم است:
قسم اول: قرینه لفظیه. متکلم در استعمال مجازی یا کنایی میتواند با نصب قرینه لفظی مراد خود را به مخاطب القاء کند. به عنوان مثلا وقتی میگوید "سلّطتک علی کتابی بدرهمٍ" کلمه "بدرهم" قرینه است بر اینکه مقصود متکلم از سلطه، نه سلطه به عنوان امانت یا اجاره یا هبه بلکه سلطه از باب مالکیت است.
قسم دوم: قرینه حالیه. گاهی هم از قرائن حالیه و پیرامونی میتوان به مقصود متکلم پی برد. این قرائن هم بسیار متعدد و گوناگون است در همان مثال "سلّطتک علی کتابی" ممکن است گوینده آن، خودِ نویسنده کتاب باشد که فرد متموّلی است و در مقابل مخاطب به دیگران هم این کتاب را هدیه داده است، متوجه میشویم مقصودش هبه است یا این جمله را یک کتابفروش در مغازه کتابفروشی میگوید متوجه میشویم مقصودش بیع است.
مقدمه ادبی بلاغی دوم: اشتراک لفظی و معنوی
اصطلاح اشتراک لفظی و معنوی در علوم مختلفی به کار میرود، از جمله در اصول فقه مرحوم مظفر در مباحث الفاظ، ج1، ص31 تحت عنوان "الترادف و الإشتراک" و در بدایة الحکمة مرحوم علامه طباطبایی، ص10 تحت عنوان " الفصل الثانی: فی أن مفهوم الوجود مشترک معنوی". همچنین از این دو اصطلاح در منطق، مباحث علم بیان ضمن کنایه و تعریض و در مباحث علم بدیع ضمن توریه و استخدام سخن به میان آمده. همچنین از نکات پرکاربرد در مباحث فقه اللغة و علوم قرآن است.
اما تعریف این دو اصطلاح با توجه علوم مختلف تفاوتها و ریزهکاریهایی دارد لکن یکی از تعاریف آن چنین است:
اشتراک لفظی یعنی مشترک بودن یک لفظ در دلالت بر چند معنا، به این نحو که یک لفظ در وضع های متعدد، برای معانی مختلف وضع شده باشد. چه این معانی متباین باشد مانند لفظ عین و وضع در چشم و چشمه یا متضاد باشند مانند لفظ قرء و دلالت بر حیض و طهر. **
اشتراک معنوی در بعضی از کاربردها یعنی مشترک بودن یک لفظ در کاربرد دو یا چند لفظ، و در بعضی از اصطلاحات یعنی دلالت یک لفظ بر مصادیق متعددش علی السواء، مانند دلالت لفظ انسان بر مصادیق و افرادش.
میفرمایند وجه تفاوت در عبارات فقهاء و دو طیف بودن این عبارت این است که:
ـ در طیف دوم که گفته شده إنشاء و ایجاد عقود لازمه، با الفاظ دال بر معنای مجازی و کنایی هم محقق میشود، مقصود جایی است که قرینۀ دال بر استعمال مجازی یا کنایی، قرینه لفظیه باشد زیرا در اولین خط از مبحث "الکلام فی عقد البیع" گفتیم به اجماع علماء إنشاء و تفهیم در عقود باید با لفظ باشد، بنابراین فرقی ندارد تفهیمِ مقصود، با لفظ صریح و استعمال حقیقی و موضوعله محقق شود یا با لفظِ (مجازی و کناییِ) همراه با قرینه لفظیه باشد.
بالأخره متکلم باید تمام مقصودش را در قالب الفاظ بیان کند. پس همین که این شرط تأمین شد اشکالی وجود نخواهد داشت.
ـ اما در طیف اول که گفته شده با الفاظ کنایی و مجازی نمیتوان عقود لازمه را محقق ساخت مقصود موردی است که قرینه بر مجاز و کنایه، قرینه حالیه یا مقالیه باشد نه قرینه لفظیه.
در پایان میفرمایند اگر لفظی مشترک بود بین چند معنا مانند لفظ تملیک مثل "ملّکتک" که ممکن است از آن معنای صلح یا هبه یا بیع اراده شده باشد، باید با قرینه لفظیه در یکی از این عقود بکار رود و الا استعمال لفظ مشترکی مانند تملیک، بدون قرینه لفظیه و صرفا با اعتماد به قرینه حالیه، دال بر بیع نخواهد بود. ***
مرحوم شیخ انصاری سپس عبارتی ار مرحوم علامه را بر همین وجه جمع خودشان تطبیق میکنند و میفرمایند دلیل دومی که مرحوم علامه بیان فرمودند برای عدم کفایت استعمال مجازی و کنایی (که ابتدای همین جلسه توضیح داده شد) که "لأن المخاطب لایدری بِمَ خوطب" مقصودشان این است که:
از طرفی تکلّم و خطاب کردن با استفاده از الفاظ کنایی (مانند سلّطتک) برای إنشاء بیع، چون دلالت نمیکند بر معنای مُنشَأ (یعنی بیع) مگر اینکه متکلم اراده و قصد کند معنای ملزوم (بیع) را و این اراده و قصد را با قرائنی به مخاطب بفهماند (چنانکه در کنایات وقتی به یک لازمه عام مانند سلطه بر مال اشاره میشود دلالت نمیکند بر یک ملزوم خاص مانند ملکیّت مگر با قرائن).
از طرف دیگر ابتدای مباحث معاطات گذشت که فقهاء تأکید دارند که عقد لازم و انتقال ملکیت محقق نمیشود مگر با لفظ.
نتیجه اینکه اگر متکلم برای تفهیم انتقال ملکیت، بر قرائن حالیه تکیه کند طبیعتا با عقد لفظی قصدش مبنی بر انتقال ملکیت را به مخاطب تفهیم نکرده است لذا صحیح نخواهد بود.
لکن هذا الوجه، لکن این وجه و تبیینی که از کلام مرحوم علامه حلی ارائه شد در بعضی از مثالهایی که در کلمات فقهاء مطرح شده تطبیق نمیکند زیرا بعضی از الفاظ کنایی ممکن است یک لازمه بیشتر نداشته باشند نه اینکه لازم اعم داشته باشند که با قرائن، بر یکی از لوازمش تطبیق پیدا کند.
تحقیق:
* عبارت جامع المقاصد، ج12، ص70: قد سبق فی البیع أن الأصح وقوعه حالا بلفظ السلم، و ذکرنا توجیهه هناک، و بیّنا أن عدم الصحة إنما هو مع استعمال الألفاظ المجازیة الأجنبیة، و هذا قوی.
** مراجعه کنید به المزهر فی علوم اللغة و أنواعها، ج1، ص292 و 304. سیوطی (متوفی 911ه) در این کتاب مینویسد: (النوع الخامس و العشرون: معرفة المشترک): قد حدَّه أهل الأصول بأنه اللفظُ الواحدُ الدالُّ على معنیین مختلفین فأکثر دلالة على السواء.
(النوع السادس و العشرون: معرفة الأضداد): مَفْهُوما اللَّفْظِ المشترک إما أن یَتَباینا بأن لا یُمْکِن اجتماعُهما فی الصِّدق على شیء واحد کالحیْض والطهر فإنهما مدلولا القرء لایجوز اجتماعهما لواحد فی زمن واحد ... المُشْترک یقعُ على شیئین ضدین وعلى مختلفین غیر ضدین فما یقع على الضدین کالجون وجللوما یقع على مختلفین غیر ضدین کالعین.
گفته شده اولین کسی که اصطلاح اشتراک لفظی را در معنای شایع امروزی بکار برده ابن فارس (متوفی 355ه) در الصاحبی فی فقه اللغه العربیه ومسائلها وسنن العرب فی کلامها است که در صفحه 207 این کتاب بابی تحت عنوان "باب الإشتراک" وضع نموده است.
*** مرحوم مظفر در حاشیة المکاسب، ج1، ص69 میفرمایند: الحق عدم وقوع البیع، بالمشترک اللفظی و لا بالمشترک بالمعنى مع القرینة اللفظیة، فضلا عن الحالیة، و ذلک لأن معانی العقود خصوصا مثل البیع معانی بسیطة لا یعقل إیجادها على سبیل التدریج، فلا یصح وقوعها بالمشترک اللفظی أو المشترک المعنوی. در ادامه این مطلب را توضیح میدهند.
جلسه 34 (دوشنبه، 99.09.03) بسمه تعالی
ثم إنه ربما یدعی ...، ص127، س13
نکته دوم: تبیین توقیفی بودن اسباب شرعیه
مرحوم شیخ انصاری به مناسبت بحث از الفاظ عقد میفرمایند جملهای بین فقهاء معروف است که "إنّ العقود اسباب شرعیة توقیفیة" در نکته دوم میخواهند این نکته را بررسی کنند. در مقصود از جمله مذکور دو احتمال است:
احتمال اول: انحصاریّت الفاظ عقود در آنچه شارع فرموده
مرحوم فخر المحققین پسر مرحوم علامه حلی (محمد بن حسن بن یوسف حلی، م771ه) در إیضاح الفوائد فی شرح مشکلات القواعد، ج3، ص12 ابتدای بحث از صیغه نکاح، فرمودهاند طبق استقراء و بررسی عقود مختلف به این نتیجه میرسیم که شارع مقدس در تمام عقود، الفاظ خاصی برای إنشاء و انعقاد آنها مطرح کرده که باید بر همان الفاظ توقف نمود و از سایر الفاظ نباید استفاده شود. سپس میفرمایند: "و اتفق الکل على صیغتین (زوجتک) لقول اللّه تعالى زَوَّجْنٰاکَهٰا و (أنکحتک) لقول اللّه تعالى فَانْکِحُوا مٰا طٰابَ لَکُمْ مِنَ النِّسٰاءِ".
نقد: مرحوم شیخ انصاری میفرمایند احتمال اول باطل است زیرا استقراء در روایات و فتاوا غیر از ادعای مذکور را ثابت میکند، از آیات مذکور در عبارت ایشان هم انحصار در لفظ مذکور فهمیده نمیشود. (البته گفته شده طلاق منحصرا با صیغه "أنتِ طالق" محقق میشود)
احتمال دوم: اکتفا به مواد الفاظ موجود در لسان شارع یا مترادفشان
دومین احتمالی که در جمله مذکور میرود و چه بسا منظور مرحوم فخر المحققین نیز همین باشد این است که مقصود از توقیفی بودن اسباب شرعیه آن است که نسبت به الفاظ عقود باید صرفا به ماده الفاظی اکتفا شود که شارع برای تعبیر از یک عقد از آن مواد الفاظ استفاده کرده است. به عنوان مثال اگر شارع از زن و شوهر شدن دختر و پسر تعبیر به نکاح، زوجیّت یا متعه نموده است پس باید از صیغه أنکحتک، زوّجتک یا متّعت استفاده شود. پس خانم یا وکیل او که صیغه ایجاب را در نکاح میخواند حق ندارد مثلا در نکاح موقّت از صیغه "آجرتک نفسی" استفاده کند. همینطور نسبت به عقد بیع، اجاره و ... .
پس خصوصیت لفظ و مادهای که در تعابیر شارع آمده، موضوعیت دارد و لزوما همان ماده یا مترادف آن چه در لغت چه در عرف باید مورد استفاده قرار گیرد.
دلیل: در مقام استدلال بر این مدعی میفرمایند وقتی شارع از رابطه زن و شوهر و احکام مترتب بر آن از تعبیر نکاح یا زواج استفاده کرده معنایش این است که این احکام و آثار در غیر از مواد الفاظ مذکور جاری نخواهد بود.
و علی هذا فالضابط ...، ص128، س13
میفرمایند با توجه به توضیحی که از مدعی و دلیل آن دادیم معیار در الفاظ عقود، استفاده از عناوین، تعابیر موجود در لسان شارع است، زیرا اگر با الفاظ و تعابیر دیگری قصد إنشاء عقد داشته باشد مثلا خانمی که میخواهد صیغه ایجاب را در ازدواج بخواند، به جای اینکه بگوید "أنکحتک نفسی" بگوید "آجرتک نفسی" یا "وهبتُک نفسی" از دو حال خارج نیست:
حالت اول: از لفظ اجاره یا هبه برای ازدواج استفاده کرده و مقصودش هم اجاره یا هبه نیست بلکه ازدواج است.
در این حالت صیغه مذکور هیچ اثری ندارد یعنی نه اجاره یا هبه محقق میشود و نه ازدواج، زیرا زوجیّت و نکاح چه دائم و چه موقت در شریعت از آثار إنشاء عقد با تعابیر دائر در لسان شارع است نه اینکه برای نکاح از اجاره یا هبه استفاده کند.
حالت دوم: اگر مقصودش همان اجاره دادن یا هبه خودش باشد در این حالت حکمش همان است که در نکته قبل گفتیم که اگر تعبیر از اجاره یا هبه را قرینه لفظیه در نکاح بکار برد، صحیح است و اگر با قرینه حالیه در نکاح بکار برده باشد صحیح نخواهد بود.
اگر کلام مرحوم فخر المحققین را حمل بر این احتمال دوم کنیم مؤید برداشتی خواهد بود که از کلام والدشان مرحوم علامه حلی در جلسه قبل ارائه دادیم که در إنشاء عقود باید از الفاظ استفاده شود چه استعمال حقیقی و چه استعمال مجازی همراه قرینه لفظیه نه حالیه.
در ادامه به سه عبارت از مرحوم محقق ثانی، شهید ثانی و مرحوم فاضل مقداد در این رابطه اشاره میفرمایند که تطبیق خواهیم نمود.
نتیجه اینکه الفاظ عقود باید متلقّاة و برگرفته از کلام شارع باشد.
خلاصه مرحله اول: دو مطلب بیان شد: 1. بیع أخرسِ با اشاره صحیح است چه قادر بر توکیل باشد و چه عاجز از آن. 2. شرط انعقاد عقود با لفظ این است که لفظ، صریح در معنای مقصود باشد یعنی استعمال حقیقی باشد و اگر لفظ مجازی یا کنایی باشد باید همراه با قرینه لفظیه باشد اما استعمال مجازی یا کنایی با قرینه حالیه کفایت نمیکند و مفید برای تحقق عقد نیست.